بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نقد کتاب ملل و نحل شهرستاني و پاسخ ياوه هاي او

اين كتاب هر چند در بى منطقى مانند الفصل نيست ولى در فرازهاى آن نسبت هاى مجعول، آراء ساختگى، و دروغهاى فراوانى وجود دارد كه خواننده نمى تواند آنها را ناديده بگيرد براى نمونه:
1- گويد: " هشام بن حكم " متكلم شيعه قائل است كه خداوند جسمى است داراى ابعاد در هفت وجب خودش، و در جاى مخصوص، و جهت خاصى قرار گرفته.
2- هشام درباره على گويد: او خداى واجب الطاعه است.
3- هشام بن سالم گويد: خدا به صورت انسانى است كه در بالا تو خالى و در زير و پر، و او نورى است درخشان، نور افشانى مى كند. داراى حواس خمس است و دستى و پائى و بينى اى و گوش و چشمى و دهانى دارد، با موههاى بلند سياهى برگوشهايش و او نورى است سياه ولى گوشت و خون نيست- و اين هشام گناه را بر پيغمبران با اعتقاد به عصمت ائمه، جائز مى داند.
4- " زراره بن اعين " مى گويد: خداوند قبل از پيدايش صفاتش نه عالم بود، نه قادر، نه حى نه بصير، نه مريد و نه متكلم.
5- " ابو جعفر محمد بن نعمان " گويد: خداوند نورى است به صورت انسان ولى جسم نيست.
6- " يونس بن عبد الرحمن " قمى: فرشتگان را حامل عرش پندارد و عرش را حامل پروردگار، و او يكى از شيعيان مشبه است كه در اين باره كتابهائى هم براى اهل تشبيه تاليف كرده است.
پاسخ- مسلما اينها عقائد باطلى است ولى او اين اباطيل را به آن عده از رجال شيعه افترا بسته كه پيروان جدى ائمه خود مى باشند و همچون سايه، دنبال رهبران خود گام بر مى دارند، و در هر نوع عقيده، آموزش، حكمت، راى، و نظرى كه ابراز مى دارند، از پيشوايان خود برهانى قاطع، و بيانى صريح، و غير قابل ترديد دارند.
از اين مطلب كه بگذريم، اين بزرگان نامبرده را، احاديثى است كه در كتابهاى شيعه در زمينه عقائد، احكام، و معارف الهى منتشر شده و در دسترس عموم است، اين آثار نفيس كه ديدگان رامجذوب، و دلها را شيفته خود كرده، درست با تهمت هاى اين مرد، نسبت معكوس دارد.
بيائيد به بينيد، اين كتابها، و اين آثار جاودانه آنان است، نه تنها كمترين ارتباطى با اين نسبتها در بين نيست، بلكه با زبانى صريح و قاطع نسبت هاى و اراده را محكوم ومخالف آنها را ابراز مى دارد.
تعريف و تمجيدى كه ائمه دين " ع " از آنها كرده اند، مشهور است. هر گاه از يكى از آنان يك مورد از اين آراء سخيف رامى دانستند به جاى تعريف، حملات سختى بر آنها مى كردند تاگروه شيعه از فريب خوردن از ناحيه آنان در امان بمانند چنانكه اين عمل را در مورد بدعت گذران و گمراهان نشان دادند.
و اين دانشمندان علم رجال شيعه اند كه شرح احوالشان را به تفصيل متعرض شده و همه به يك سن آنان را از هر نوع بد انديشى منزه دانسته اند. بديهى است علماى شيعه بهتر از ديگران آنان رامى شناسند مخالفانشان از آنها دورند و آشنائى- هائى نسبت به آنان و احوالشان ندارند و با آنها در نشست و برخاست نبوده اند.
در ميان شيعه از قديم الايام تا امروز كسى نيست كه فرقه هائى به نام: " هشاميه " " زرايه "، " يونسيه "،.. فرق ديگرى را كه شهرستانى و ديگران به شيعه نسبت داده اند، به پذيرد و يا حتى بشناسد. شيخ علامه ر ابو بكر بن عتايقى " حلى در رساله اى كه در نحل موجوده " فرقه- هاى موجود " به خط خود دارد، اين فرقه ها را نفى كرده، و سيد " مرتضى علم- الهدى " در " الشافى " و سيد علامه " مرتضى الرازى " در " تبصره العوام " نسبت هائى را كه به شيعه داده اند همه را تكذيب كرده و گويد: اين نسبت ها جز در كتب مخالفان فكرى شيعه به منظور بى ارزش جلوه دادن آنها در مقابل عموم، در جاى ديگر ديده نمى شود، در مقابل، شيعيان كه با آنها " هشام، زراره و... " مربوطند و بيش از ديگران به افكارشان نزديك، اين تهمت را نمى شناسند، و نمى پذيرند، و در كتابهاشان چيزى از اين قبيل ديده نمى شود، و آنچه ديده مى شود خلاف اين نسبت ها است.
چنانكه آيه الله " علامه حلى " در " مناهج اليقين " و ديگر اعلام شيعه وجود هيچكدام از اين فرق را قبول ندارند.
حال آيا اين مرد مى تواند دليلى بر اثبات اين دعاوى خود، در مقابل اماميه ارائه دهد؟ نه و الله.
و آيا در كتب كلام و تاريخ قبل از خلقت شهرستانى، به هشام نسبت عقيده به الوهيت على داده شده است؟ نه و الله.
و آيا هيچ انسان چيزى ديده، يا گوشهايش و لو يك كلمه از كتابهائى كه به " يونس بن عبد الرحمن " نسبت مى دهد كه در تشبيه نوشته، شنيده است؟ نه و الله حتى شهرستانى هم نه ديده، و نه شنيده است.
از اينها شگفت تر گويد:
7- پس از وفات " على بن محمد العسكرى "، بار ديگر شيعه اختلاف كرد، گروهى امامت " جعفر بن على " را پذيرفتند، و برخى به امامت " حسن بن على " قائل شدند، و آنها رئيسى داشتند كه او را " على بن فلان طاحن " مى گفتند، او به بحث هاى مذهبى وارد بود، مقدمات كار جعفر بن على را فراهم ساخت، و مردم را به او سوق داد و " فارس بن حاتم بن ماهويه " به او كمك مى رساند، و دليلش اين بود كه وقتى محمد از دنيا رفت و حسن عسكرى را به جاى گذارد، گفتند، ما حسن را امتحان كرديم و فهميديم او علمى ندارد، و كسانى را كه به امامت حسن قائل اند " حماريه " ناميدند، و كار جعفر پس از وفات حسن بالا گرفت، و دليل آوردند كه حسن چون بدون فرزند از دنيا رفت، پس امامتش باطل شد، زيرا امام پيوسته فرزند داشته باشد. و جعفر ميراث حسن را، با وجود ادائى كه عليه او شده بود، مبنى بر اينكه برخى از كنيزان حسن و يا ديگر كسان از او بار دارند، تصاحب كرد. و كارشان نزد سلطان و مردم و عارف و عامى بر ملا گرديد و كسانى كه به امامت حسن قائل بودند متفرق شده اصناف كثيرى را تشكيل دادند، فرقه اى بر امامت جعفر ثابت مانده و بيار كسان كه به امامت حسن قائل بودند به او رجوع كردند يكى از آنها حسن بن على بن فضال يكى از بزرگترين شخصيت ها و دانشمندان شيعه است كه فقه و حديث بسيار مى داند.
آنگاه بعد از جعفر به على بن جعفر و فاطمه بنت على خواهر جعفر گرويدند. و گروهى ديگر على بن جعفر، را امام دانستند نه فاطمه، بانوى نامبرده را، آنگاه پس از مرگ على و فاطمه و به اختلافى سخت گرفتار آمدند.
پاسخ- مردم به كاباره ها، و تاترها مى روند تا موضوعات تفريحى و خنده آورى بيابند يا براى گذراندن وقت موضوعات مضحكى از جنبه هاى خاصى بشنوند، غافل از اينكه كتاب ملل و نحل شهرستانى براى مقاصد كنان جالب تر از آن محافل است.
چيزى كه هست اگر نادانى نويسنده خنده آور باشد، از اين نظر كه در محققان مسلمين كسى پيدا شود كه از بد گوئى درباره يكى از ملت هاى خودش، خوشش بيايد ولى نداند چگونه بد گوئى كند، گريه آوراست آرى اگر او چيزهائى بنويسد كه ناشى از نادانى آميخته با بد خواهى، از يك طرف، و ناشى از تهمت هاى دروغين، از طرف ديگر باشد، براى اين امر بايد گريه كرد.
اى كاش او قبل از نوشتن، از احوال اين قوم و عقاد و تاريخ و رجالشان، كاوش مى كرد، و گناه چيزهاى را كه به آنها بسته است، گردن نمى گرفت، و به گمراهى كور كورانه نمى افتاد، و چيزى كه نمى دانست نمى نوشت.

فان كان لا يدرى فتلك مصيبه
و ان كان يدرى فالمصيبه اعظم

" اگر او نمى داند " و چيز مى نويسد " كه مصيبتى است و اگر مى داند پس مصيبت بزرگتر است "
كاش من مى دانستم چه وقت در امر امامت بين امام حسن عسكرى و برادرش جعفر كه بعد از وفات برادرش مدعى امامت شد، اختلاف روى داده؟!
و آيا على بن فلان طاحن كه مقدمات كار جعفر را فراهم ساخت، و مردم را به او سوق داد كيست؟ و درچه وقتى خلق شده؟ و كى از دنيا رفته است؟ و من نمى دانم اين شخصى مجهول كدام هى بن بى است؟ و آيا او براى خود در عالم وجود جائى پيدا كرد؟ من كه نمى دانم، شهرستانى هم نمى داند، ستاره شناس نيز نمى دادند.
و چگونه جعفر را فارس بن حاتم بن ماهويه توانست كمك كند در حاليكه او را جنيد به امر پدرش امام على الهادى " ع " كشته بود؟!
و آيا محمدي كه امام حسن عسكرى را بجاى گذارد كى بود؟ آيا او امام محمد جواد است؟ او كه كسى را جز فرزندش امام هادى و ع " به جاى خود نگذارد، يا او ابو جعفر محمد بن على صاحب قبه مقدسه نزديك بلد " معروف به سيد محمد " است، او هم كه در زمان حيات پدر بزرگوارش كه امامت براى پدرش مستقر بود از دنيا رفت. او چه وقت امام بود و چه موقع ادعاى امامت كد تا كسى را جاى خودش بگذارد؟
و آيا آنها كه امام حسن عسگرى را آزمودند و دانستند او علمى ندارد، چه كسانى بودند؟ و اينان چگونه علم را نزد جعفر يافتند كه چيزى از او غير از ادعاى باطل امامت بعد از برادرش شناخته نشده است؟ و نهايت حسن نيتى كه ما درباره او ابراز مى كنيم آن است كه موفق به تو به شده باشد. ولى در جائى از علم او چيزى در دست نيست، و در شرح حالش در هيچ كتابى به كمترين فضيلتى از او بر نمى خوريم. و در هيچ كتاب حديثى هيچگونه علمى از علمائى كه شهرستانى براى او ادعا مى كند، و براى او خوابش را مى بيند ديده نمى شود. ولى حسن- عسكرى " ع " را در كتابهاى شرح حال، و فهرست هاى هر دو فرقه، به علم و وثوق ياد مى كنند، و كتابهاى علمى و حديثى ما از تعاليم و معارفش آكنده است.
و آيا آنان كه پيروان حسن " ع " را " حماريه " ناميدند، كيانند؟ بلى به اهل بيت نبوت هميشه، رشگ مى برده اند، از اين رو براى هر كدام از آنها در زمانشان، كسانى پيدا مى شدند كه به آنها بد گوئى كرده، پيروانشان را ناسزا گويند، ولى اين بدگوئى ها براى آنان و پيروانشان هيچگاه لقب نمى شود، اين فحاشيها و بدگوئى ها، جمع مى شود. و مانند كثافتها كه به جاهاى پست مى ريزد، جاى پست خودش را پيدا مى كند.
و آيا چه موقع حسن بن على بن فضال در عهد امام حسن عسكرى وجود داشته؟ تا از امام حسن عسكرى به جعفر باز گردد. روزى كه ابن فضال در سال 221 وفات كرد هنوز نطفه حسن " ع " و جعفر، منعقد نشده بود و پدر بزرگوارشان امام هادى متولد 212، هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. و آيا چه كسى براى امام على الهادى دخترى به نام فاطمه، نقل كرده تا كسى قائل به امامتش گردد؟ امام هادى از اولاد ذكور تنها حسن، حسين و جعفر، و از اولاد اناث فقط " عليه " را به اتفاق مورخين از خود، به جاى نهاد.
اين بود، مجموع نادانيها و تهمت هاى طبله عطارى شهرستانيكه صفحه اى از كتابش و برگى از تاريخ زندگى اش را بدانها سياه و تباه كرده، و چه بسيار صفحاتى نظير اين صفحه دارد كه جز نادانى عامل ديگرى او را به اين پرتگاه سقوط، سوق نداده است. تا جائيكه درباره امام هادى كه در مورد آن حضرت و پدرش به اشتباه افتاده بود، به اشتباهى بزرگ تر افتاده، مى گويد مدفنش در قم است در صورتيكه سامراى مشرفه، به مرقد مطهر او و در كنار او مرقد فرزند پاكش امام عسكرى مكه سال ها پيش از شهرستانى درآن دفن شده اند، مى درخشد، همان قبه زرين كه به آسمان بلند مى بالد، و بر روشنائى هوش و خرد برترى مى جويد و اين فرهنگ ها و تواريخ است كه متفقا اين مرقد مقدس را از آن او و فرزند او ميدانند لى شهرستانى اينها همه را نمى داند.
8- امتيازات شيعه در نظر شهرستانى:
گويد: از خصوصيات شيعه: عقيده به تناسخ، حلول و تشبيه است 2ر25
پاسخ- " آيا شما را آگاه سازم بر چه كسى شياطين فرودآيد؟ بر هر دروغگوى گنهكار
" بين شما و عقائد شيعه در كتابهاى كلامى آنها از قديم و جديد مدون است هيچ گونه مانع و رادعى نيست، شما دستتان را به هر كدام گشوديد، كسى آن را كوتاه نمى كند و يا چون نگاه كرديد كسى، جلو چشم شما رانمى گيرد. چشم خود و ديده بصيرتتان را دقيقا بگشائيد يا از هر كس مى خواهيد از علما و عرفاى شيعه بپرسيد حتى حاضريم با شما تنازل كرده به نادانهاشان مراجعه كنيم و از اين عقائدى كه شهرستانى در قرون وسطى به شيعه نسبت داده و طه حسين و امثالش در قرون اخير نسبت مى دهند پرسش بعمل آوريد، از آنها بپرسيد آيا شما براى معتقدان به اين عقائد ارزش دينى قائليد و آنانرا مسلمان مى دانيد؟ به اين ترتيب ارزش كتاب شهرستانى و پايگاه امانت دارى او را خواهيد دانست.
من در فرهنگ سخن دانى تعبيرى كه بتواند حقيقت شهرستانى و كتابش را معرفى كند نمى يابم اين مقدار از دروغها و ادعاهاى باطلش از نشان دادن كنه معايب و پيچيدگيهاى روح او كوتاه است، چيزى كه هست معاصرش محمد خوارزمى چنانكه در معجم البلدان 5ر315 آمده است، سخنى دارد كه مى تواند روحيه او را نشان دهد و اين صريح كلام اوست. بعد از بيان مشايخش در فقه و اصوال و حديث گويد:
" اگر اشتباهاتش در عقائد و ميلش به كفر و الحاد، نبود حقا او امام مى گرديد بسيارى از اوقات ما از فضل فراوان و عقل كامل او تعجب مى كنيم كه چگونه او به چيزى كه هيچ اصلى ندارد، متمايل گشته، و امرى را كه هيچ دليلى از عقل و نقل با آن مساعد نيست، اختيار كرده است.
نعوذ بالله من الخذلان و الحرمان من نور الايمان.
و اين نيست جز به خاطر روى گرداندنش از نور شريعت و سر گرمى به تيرگيهاى فلسفه. ميان ما و او گفتگوها بحث هائى درگير شد، او در طرفدارى از مذاهب فلاسفه و دفاع از آنها مبالغه مى كرد. من بسيارى از مجالس وعظ او را حاضر شدم نه يك جمله قال الله يا قال رسول الله " ص " در بيانش بود و نه پاسخ به مسائل شرعى، و خدا بحالش آگاه تر است ".
آيا ديده اى آنكس كه هواى نفسش را خداى خود گيرد، و خدايش او را با آگاهيش گمراه سازد، و بر گوش و دلش مهر زند و بر ديده اش پرده افكند بدين صورت آيا چه كسى جز خدا مى تواند او را هدايت كند، چرا متذكر نمى شويد؟

نقد کتاب منهاج السنه ابن تيميه

اگر بخواهيد به كتابى مراجعه كنيد كه مخالف مفهوم نامش، نامگذارى شده باشد، به اين كتاب بنگريد كه نام " منهاج السنه " را براى آن عاريه كرده اند و شايسته است آن را " منهاج البدعه " بنامند كتابى است پر از گمراهى ها، دروغ ها سخنان بى دليل. انكار مسلمات، تكفير مسلمانان، طرفدارى از بدعت گذران و دشمنى و عناد سخت با اهل بيت وحى " ع ". در اين كتاب چيزى جز دروغ محض، مشوب كردن حقايق تغيير و تحريف سخن از جايش، سخن را به فحاشى و ناسزا كشاندن با نسبت هاى شنيع، بد گوئى با خشونت و فحاشى متعرض كسان شدن، نمى يابيد و اينك نمونه هائى از آن:
1- گويد: از نادانيهاى شيعه يكى كراهت از عدد ده، يا انجام كارى كه شمارش به ده رسد مى باشد حتى در ساختمان ده ستون نمى سازند، و ده تير در بنابكار نمى برند، و ديگر چيزها، زيرا عشره مبشره، را جز على دشمن مى دارند، و جاى تعجب است كه آنان لفظ نه را، دوست مى دارند، ولى نه تاى از ده تا را دشمن " 1ر9 منهاج السنه "
و در جلد 2ر143 گويد از تعصب رافضيان اين است كه عدد ده را به زبان نمى آورند و به جاى آن نه و يك مى گويند و در ستونها يا ديگر بناهاى خود تعداد آنها را ده قرار نمى دهند. كوشش در احتراز از عدد ده را در بسيارى از كارهاشان رعايت مى كنند.

پاسخ نسبت ها و تهمت هاي احمقانه

مانند شيعه از عدد ده کراهت دارد
پاسخ- آيا براى كسى كه خود را شيخ الاسلام مى نامد اين عيب نيست كه در بين مسلمانان اين رسوائى را در كتابش منتشر سازد؟ و در خلال آن، اين مطلب واهى را تكرار كند مثل اينكه تحقيق بى سابقه يا فلسفه مترقى يا حكمت رسائى كه امت اسلامى را زنده كند، آورده است.
اما از اين عجيب تر، قصه مردى است كه خود را به علم و فضيلت نسبت دهد آنگاه چون سخنى بگويد دروغ در آيد، چون به كسى نسبت دهد، بر خلاف باشد گفتارهايش در ترازوى سنجش به سخنان چوپان بزها بلكه از آنها پائين تر ماند، گويا اين مرد وقتى از شيعه چيزى نقل مى كند، از يك ملت منقرض شده اى سخن مى گويد كه با دگر گونى احوال كسى ديگر از آنها نمانده است تا آبرو و حيثيت خود را بشناسد و از حريم خود وقومش دفاع كرده، نسبت هاى دروغين را از آنان بزدايد؟
از اين گذشته، خوان گسترده زمين به مليونها نفر از افراد اين فرقه مى درخشد و كتاب خانه هاى مهم جهان لبريز از كتب اين قوم است. آيا نزد چه كسى از آنها و در كداميك از اين كتب، چنين مطلب مسخره اى را مى توان يافت. بلى در قرآن شيعه آمده است:
" تلك عشره كامله و من جاء بالحسنه له عشر امثالها و الفجر و ليال عشر فاتوا بعشر سور مثله "
و از اين قبيل..، شيعه اين آيات را در هر فرصتى از شب و روز مى خواند و اين دعاى عشرات است كه شيعه، در هر جمعه اى يكبار آن را مى خواند، و اين نمازهاى مستحبى است كه بايد ده بار سوره معينى در آن تكرار شود، و اين اذكار مستحبى است كه بايد ده، ده خوانده شود، و بحث عقول عشره، و جواهر و اعراض عشره " در فلسفه به نام مقولات عشر " در كتبهاى شيعه مى خوانيم.
و اين از گفتار شيعيان است: پيغمبر، ده نام دارد.
و اين از گفتار شيعيان است: خداوند عقل آدمى را به ده چيز نيرومند كرد.
و اين از گفتار شيعيان است: ده خصلت از صفات امام است.
و اين از گفتار شيعيان است: على از پيغمبر ده خصلت فرا گرفت.
و اين از گفتار شيعيان است: شيعيان را به ده خصلت مژده داده اند.
و اين از گفتار شيعيان است: ده خصلت ازمكارم اخلاق است.
و اين از گفتار شيعيان است: تا ده علامت پديدار نشود، قيامت بر پا نمى شود.
و اين از گفتار شيعيان است: مومن خردمند نخواهد بود، مگر به ده خصلت.
و اين از گفتار شيعيان است: ده چيز را نبايد خورد.
و اين از گفتار شيعيان است: ده چيز از مردار پاك است.
و اين از گفتار شيعيان است: ده جا نبايد نماز خواند.
و اين از گفتار شيعيان است: ايمان را ده درجه است.
و اين از گفتار شيعيان است: عاقيت را ده بخش است.
و اين از گفتار شيعيان است: زهد را ده بخش است.
و اين از گفتار شيعيان است: شهوت را ده بخش است.
و اين از گفتار شيعيان است: بركت را ده بخش است.
و اين از گفتار شيعيان است: حياء را ده بخش است.
و اين از گفتار شيعيان است: در شيعه ده خصلت موجود است.
و اين از گفتار شيعيان است: اسلام ده سهم دارد.
و اين از گفتار شيعيان است: در مسواك ده خصلت است.
و اين كاخ هاى بر افراشته شيعه، و ساختمانهاى آباد آنان، و ارنيه با عظمتش، همه و همه، ابن تيميه را تكذيب ميكند، كه بر دل هيچكدام از بانيانش بافته هاى دروغين ابن تيميه نگذشته است.
اصولا شيعه براى عدد به تنهائى ارزشى قائل نيست و هيچ كس را به دوستى و دشمنى عدد، علامت گذارى نمى كند، هر چند معدودش را دوست يا دشمن دارد. و گردش دنيا از احدى از آنان درباره نام عدد ده، به عنوان نه و يك نشنيده است. از اينهمه نادانى به خدا پناه مى بريم.
2- گويد: از نادانيهايشان و يعنى شيعه " اينكه براى امام منتظرشان چند محل قرار داده، در آنجا انتظار او را مى كشند مانند سردابى كه در سامراء است و گمان مى كنند، او در انجا غائب گرديده و چند جاى ديگر. و گاهى در آنجا حيوانى " استر يا اسب يا حيوان ديگر " نگه ميدارند تا وقتى بيرون آمد، سوار شود. و در آنجا كسى رامى گمارند تا در ساعات روز يا اوقات ديگر او را بخارج شدن ندا دهد و بگويد يا مولانا اخرج: " اى مولايما بيرون شو "، و شمشير را بدون اينكه كسى در مقابلشان باشد از غلاف بيرون مى كشند و سلاح بر مى دارند، در بين شيعه كسانى هستند كه دائما به خدمتش ايستاده حتى نماز نمى خوانندتا مبادا منتظر آنها خروج كند و او در نماز باشد و نماز، او را از خروج و اداى وظيفه خدمتش، باز دارند، و آنان در جاهاى دور از محل ظهورش مانند مدينه پيغمبر " ص "، چه در ده روزه اواخر ماه رمضان، يا در وقت ديگر رو به سمت مشرق ايستاده، و با صداى بلند، خروج او را مى خواهند.
3- از حماقت هاى آنان: بره اى را نگهدارى كرده و گاهى آن را به رنگ قرمز، رنگ آميزى مى كنند زيرا عايشه را حميرا مى ناميدند " و حميرا از احمر يعنى قرمز گرفته شده " و آن را عايشه فرض كرده حيوان را با كندن مو و آزارهاى ديگر، شكنجه مى دهند، تا بدين وسيله عايشه را كيفر داده باشند.
4- و ديگر پوستى را پر از روغن مى كنند انگاه شكم پوست را شكافته روغن از آن گرفته مى خورند و مى گويند اين بجاى زدن عمر و نوشيدن خون اوست.
5- و از اين قبيل است نامگذارى برخى از آنها دو الاغ از الاغهاى آسيا را يكى به نام ابا بكر و ديگرى را به نام عمر، آنگاه كيفر دادن دو الاغ به جاى كيفر دادن ابو بكر و عمر.
اين سه نسبت را در 2ر145 كتاب خود باز تكرار كرده است.
6- مى گويد: گاهى نامشان را به زير پاهاشان مى نويسند، تا جائيكه يكى از حكام پاى مردى راكه چنين كرده بود، مى زيد و مى گفت: من ابا بكر و عمر را زدم و پيوسته آنها رامى زنم تا نابودشان كنم.
7- و بعضى از آنان سگهاى خود را به نام ابى بكر و عمر ناميده، آنها را لعن مى كنند 1ر0 11
پاسخ- ما در كتابمان پرهيزميكرديم كه صفحاتش را به چيزهائى كه ابن تيميه جبين كتابش را بدانها آلوده كرده است، موهون و آلوده سازيم. چيزهائى كه نه تنها صفحات كتابش بلكه صفحات تاريخ زندگانى اشت، و تاريخ قومش همه را سياه كرده است. ولى از آنجا كه من ترسيدم بر مردمى ساده لوح اين مطالب پوشيده بماند، ترجيح دادم آنها را نقل كنم، و در تعقيب آن بگويم امثال اين موهومات كه خارج از بحث هاى علمى و گفتگوى دانشمندان است، تنها نسبت هائى است كه مردم دون و اراذل كوچه و بازار به هم مى دهند و شايد در بين آنها كسانى باشند كه از آوردن اين نامها بر جبهه انسانيت خود شرم آرند، زيرا اين گونه بافندگيها چيزى جز تهمت نيست كه براى وجود خارجى اش جائى جز در اوهام و خيالات ابن تيميه نمى توان پيدا كرد.
او اين لقب هاى دروغين را از خود مى سازد، و در به هم انداختن اين دروغهاى محض، تعمد دارد. آنگاه آمده فحش و ناسزا مى گويد، تفكر ميكند، و نسبت به شيعه رذالت نشان مى دهد، او نه تنها آداب دينى را رعايت نمى كند بلكه رسم علم و ادب تاليف، و امانت در نقل و عفت قلم و بيان را هم نمى فهمد.
خواننده نبايد گمان برد، اين نسبت هاى دروغين به قرون گذشته مربوط بوده، و ناشى از جهل و نادانى مردم، نسبت به عقائد و مذاهب اسلامى است كه عامل آن دورى فاصله ميان آنان بوده است و ديگر مانند قصه گذشتگان است كه تكرار نخواهد شد، زيرا امروز افكار مردم پيشرفته و ارتباطات موجود، كشورهاى جهان را سخت به هم نزديك ساخته، و عقائد هر مذهب مشهور و معروف بين مردم شده است. بدين ترتيب شايسته است در اين عصر " كه آن را نابخردان " دوران نورانى اش مى خوانند، ديگر كسى پيدا نشود مانند پيشينيان شيعه را به اين خيالات و موهومات بى مايه نسبت دهد.
بلى، اما قلم نويسندگان مصر امروز در صفحات تاليفات خود همين نسبت هاى دروغين را منتشر مى سازد و همين مطالب بى مايه را با اضافاتى كه به مراتب در بد خواهى و بيمايگى از ياوه هاى دروغين پيشينيان خطر ناكتر است به طرفدارى از گذشتگان عرضه مى كند.
مابه همين زودى شما را به متن اين بيانات آگاه مى سازيم و نشان مى دهيم كه نويسنده امروز باطل گرائى اش شديدتر، و آثارش وقيح تر، و زبانش دورغگو تر، و به باطل و فحشاء از گذشتگان و استادان ياوه گويش بيشتر است با اين وصف جاى شگفتى است كه همين آقايان امت اسلامى را به كلمه توحيد و وحدت كلمه فرا مى خوانند!!
8- مى گويد: دانشمندان، همه اتفاق كلمه دارند كه دروغ در رافضيان ازهمه طوائف اهل قبله، آشكار تر است تا جائيكه مولفان اخبار صحيح مانند بخارى از احدى از قدماى شيعه، مانند عاصم بن حمزه، و حارث اعور و عبد الله بن سلمه و امثال آنها روايت نكرده است، با اينكه اينان از نيكان شيعيانند 1ر15
پاسخ- اين فتوى كه با نقل اتفاق علما همراه است خبر ميدهد علما بحث مفصلى دركتب خود، در اين مسئله دارند كه آيا كدام يك از طوائف اهل قبله دروغگو ترند و نتيجه آن بحث و دقت، اين است كه دروغ در رافضيان... بنابر اين اجماع علما بدست آمده، حال ابن تيميه كف ميزند، و ميرقصد و پايكوبى ميكند و نميداند كه باين ترتيب همه كتابهاى قوم گواه صادق بر دروغ خود او است در آنچه مى گويد. و مراجعه به كتابهاى " منهاج السنه " و " الفصل " و كتابهاى مشابه هماهنگى آندو برهان صادقى بما ارائه ميدهد، كه كدام فريق، دروغگو ترند.
از عجيب ترين دروغهايش اينكه گويد: مولفان اخبار صحيح از شيعه نقل نكرده اند...، صحاح ست " كتابهاى ششگانه اهل سنت كه مقيد به روايت صحيح بوده اند " را بنگريد مملو از روايت از طريق قدماى شيعه از صحابه و تابعين نيكو كارشان و از كسانى كه پس از آنها از مشايخ حديث آمده اند، ميباشد، چنانكه تفصيل آنرا در همين مجلد 169- 167 ملاحظه گرديد.
9- نزد اماميه اصول دين در چهار اصل است: توحيد، عدل، نبوت، و امامت كه در آخر واقع شده و سه اصل توحيد و عدل و نبوت قبل از آنست. و آنان در اصل توحيد، نفى صفات و عقيده به مخلوق بودن قرآن، و اينكه خدا در آخرت هم ناديدنى است، را داخل ميكنند. و در عدل منكر قدرت خدا ميشوند، و ميگويند خدا نيمتواند هر كس را بخواهد هدايت كند، و نميتواند هر كس را بخواهد گمراه سازد. و او گاه پيش مى آيد چيزى كه در خارج نميباشد بخواهد و چيزى كه شده است را، نخواهد و چيزهاى ديگر.. و آنها اينكه خدا خالق همه چيز است و بر هر چيز، توانا است، و آنچه او بخواهد، مى باشد و هر چه او نخواهد، نمى باشد را، منكرند 10 ر 23.

پاسخ تهمت هاي او راجع به اصول دين شيعه

پاسخ- نادانى مرد را بنگريد تا كجا كشيده، كه فرق بين اصول دين و اصول مذهب نمى گذارد، و امامت را كه در اصول مذهب است، به حساب اصول دين گذارده و در نتيجه عقائد قومى راكه از آنها بحث مى كند، نمى شناسد به همين دليل هم معاد را از شمار اصول دين انداخته است، در حاليكه دو نفر شيعه را كه اختلاف داشته باشد آيا معاد از اصول دين است، پيدا نمى كنيد.
هر چند اگر امامت، از اصول دين شمرده شود، از مقياس برهان، دور نخواهد بود، زيرا خداوند سبحان ولايت مولاى ما امير المومنين را، به ولايت خود و ولايت رسولش " ص " مقرون ساخته، به اين بيان: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين.. و لفظ امير المومنين به على " ع "، اختصاص، يافته، چنانكه در جلد سوم 84 به آن اشارت رفت و به همين زودى حديثش را مفصلا متعرض خواهيم شد.
و در آيه ديگر، خداى بزرگ، ولايت على را، مايه كمال دين قرار داده آنجا كه گويد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا
" امروز دين شما را برايتان كامل، و نعمتم را بر شما تمام كرده و اسلام را بعنوان دين براى شما رضا دادم "
و اين معنى نشانه آن است كه ولايت يكى از اصول دين قرار گرفته و اگر چنين نبود دين ناقص، و نعمت هاى خدا بر بندگانش نا تمام مى ماند و با ولايت كمال الام كه خداوند براى مسلمانان به عنوان دين پذيرفته است، تحقق مى يابد.
تا آنجا اين ولايت اهميت دارد، كه اگر رسول " ص " آن را ابلاغ نكند، رسالتش را ابلاغ نكرده است، فرمايد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس:
" اى پيامبر: آنچه بر تو از پروردگارت نازل گرديده است ابلاغ كن، و اگر كوتاهى كنى، رسالتش را ابلاغ نكرده اى، خداى از شر مردم ترا محفوظ خواهد داشت "
شايد شما در آنچه ياد شد، اگر به احاديث وارده كه از ده ها طريق در مورد آيات سه گانه نامبرده، رسيده است، مراجعه كنيد، بصيرت بيشترى بيابيد. ما اين مطالب را در جلد دوم 144- 88 و 126- 115 و در اين جلد به تفصيل متعرض شده ايم. و به همين حدود مطالب، در جلد دوم 302 و 301 متن اشاره كرديم كه قبولى همه اعمال مشروط و منوط به صحت ولايت است و معنى اصل همين است چنانكه در مورد توحيد و نبوت اين چنين است و در فروع دين هيچ كدام اين خاصيت، كه كليه اعمال به صحت آن بستگى داشته باشد، ديده نمى شود. و شايد اين امر نزد اصحاب پيغمبر در صدد اسلام، مسلم بوده است كه عمر بن الخطاب وقتى دو نفر بداد خواهى نزدش امدند، مى گويد: اين مولاى من و مولاى هر مومنى است و اگر كسى او مولايش نباشد، ديگرمومن نخواهد بود مراجعه كنيد جلد دوم 360.
در همين مجلد بزودى به پاره اى از احاديث مستفيضى كه دلالت دارد: دشمنى على علامت نفاق، و نشان كفر است و اگر او " ع " نبود مومنان بعد از پيغمبر " ص " شناخته نمى شدند، و كسى او را دشمن نمى گيرد مگر از ايمان بيرون است، اشارت خواهيم كرد.
اينها دليل است بر اينكه هر كس ازولايتش روگردان باشد مانند كسى كه از توحيد و نبوت منحرف باشد، از صراط حق منحرف است. پس، از آنجا كه بسيارى از احكام دو اصل " توحيد و نبوت "، بر ولايت مترتب است، به نظر ميرسد ولايت را از اصول بايد شمرد، و در اين امر منافاتى نيست كه از پاره اى احكام مستثنى باشد، زيرا در اينجا مصالح و حكم اجتماعى نهفته است كه نبايد بر كسى پوشيده ماند.
اما در مورد نفى صفات، اگر به آن معنى كه شيعه نفى مى كند يعنى بگوئيم زائد بر ذات نيست و عين ذات است، اين توحيد محض است و جاى بحث درباره آن كتب كلام است. و اگر به آن معنى باشد كه " معطله " مى گويند، شيعيان از آن معنى مبرايند. همچنين سخن در خلقت قرآن زيرا با خدا چيز ديگر كه ازلى باشد و در قدمت با او برابرى كند، وجود ندارد. چنانكه برهان صادق آن را كتب عقائد، به تفصيل متعرض است.
اما اينكه خدا ناديدنى است، دليلش آنست كه خدا جسم نيست و منطق صحيح مويد به كتاب و سنت، گواه آنست. براى اين بحث، نيز بايد به جاى مناسبش مراجعه كرد.
اما ساير چيزها كه به آنان نسبت داده است، دروغ هاى محض است شيعه از قديم و جديد ترديدى در گمراهى كسى كه آنها را عقيده مند باشد، ندارد.10
- مى گويد: رافضيان مساجد را كه خداوند امر كرده احترام بگذارند و نامش را در آن ها برند، رها كرده نه نماز جمعه مى خوانند و نه نماز جماعت، و احترامى براى مساجدشان نيست اگر هم در آن نماز بگذراند، افرادى نماز مى گزارند به بجماعت ولى مشاهد و آثارى كه بر فراز گورها بنا كرده اند، احترام فراوان مى نهند، و مانند مشركان در آنجا عكوف كرده به شيوه حاجيانكه براى زيارت بيت عتيق به مكه مى روند، آنجا را مقصد و مقصود، قرار مى دهند. تا جائيكه برخى از آنها زيارت آن اماكان را، از زيارت كعبه و انجام عمل حج برتر ميد انند بلكه اگر كسى با زيارت آنها خود را از زيارت حج واجب، مستغنى نكند او راناسزا مى گويند، چنانكه اگر به جاى جمعه و جماعت به مشاهد نرود مشمول بدگوئى خواهد بود، و اين خود نمونه اى از دين مسيحيان و مشركان است 1ر 131.
و در 2ر39 گويد: رافضيان مشاهد " قبورى " را كه خدا و پيامبرش ساختمان آنها را حرام كرده اند، مانند خانه هاى بت پرستان مى سازند. و برخى از رافضيان وزيارتش را مانند عمل حج قرار مى دهند. چنانكه مفيد كتابى تصنيف كرد به نام " مناسك حج المشاهد " و در آن دروغ و شرك هائى از نوع دروغ و شرك هاى مسيحيان، ديده مى شود.
پاسخ- مساجد آباد، چه در شهرها و چه در روستاهاو حتى قصبات كوچك شيعه نشين نشان دهنده يكى از مظاهر تشيع درطبقات متوسط و متمدن شيعه است كه با احترام خاص خود را در برابر مسجد موظف به انجام وظائفى مى دانند: تنجيس مسجد نزد شيعيان حرام، و پاك كردن آن از نجاست واجب است. و اگر كسى از آلوده شدن مسجد قبل از نماز آگاهى پيدا كند و تطهير مسجد نكرده به نماز ايستد نمازش باطل است. جنب، حائض و نفساء نبايد درمسجد مكث كنند، و ارد كردن عين نجاست در مسجد اگر عنوان هتك حرمت پيدا كند، ممنوع است.
هر نوع معامله و سخن گفتن جز ذكر خدا و عبادت كه از امور دنيا باشد در مسجد مكروه است و كسى كه چنين كند سرش را بايد كوبيد و او را گفت " فض الله فاك " خدا دهنت را بشكند. ائمه شيعه اين روايت را از پيغمبر " ص " نقل كرده اند كه همسايه مسجد نمازش جز در مسجد پذيرفته نيست و بسيارى از احترامات ديگر كه فقه شيعه متعرض آنست و عمل شيعيان و اقامه جماعت ها، نشان دهنده آن. اين مطالب براى كسيكه گردشى دور شهرها كند، و اخبار از شيعه بگيرد، آشكار تر از آنست كه بر او پوشيده بماند.
اما تعظيم مشاهد، ربطى به مشركان ندارد، زيرا شيعه صاحبان مشاهد را عبادت نمى كند، بلكه با زيارت آنان، و درود و ثناى بر آنها و سوگوارى براى آنها، به خداى سبحان تقرب مى جويد زيرا اينان اولياى خدا و دوستان اويند و شيعه در اين باره، احاديثى از پيشوايانش نقل مى كند، و در الفاظ زيارات گواه و اعتراف به اين حقيقت است كه آنان " عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون ".
بندگان عزيز خدايند كه در سخن بر او پيشى نمى جويند و به فرمانش عمل مى كنند "
اما فحش و ناسزا نسبت به كسى كه حج برود و زيارت مشاهد نرود، از بزرگترين دروغهاى بافته اوست. شيعه از روز نخست از پيشوايان خود اين روايت را نقل كرده كه:
بنى الاسلام على خمس: الصلاه و الزكاه و الحج و الصوم و الولايه
اسلام پنج پايه دارد: نماز، زكاه، حج، روزه و ولايت.
و احاديث فراوان در اين زمينه وارد شده و معتقد است، كه تاخير حج واجب، از سال استطاعت، گناهى بزرگ و پر عقوبت است، و به تارك حج، هنگام مرگ، گفته مى شود، بمير اگر خواهى به كيش يهود و اگر خواهى به كيش مسيحيت. حال آيا معقول است با وجود اين عقائد و احاديث و فتاوى فقها كه از كتاب و سنت استنباط شده، مبنى بر وجوب حج، شيعه به كسى كه زيارت را بجاى حج كافى نداند ناسزا گويد؟!
اما كتاب شيخ مفيد، چيزى در آن كتاب نيست جز اينكه آن را " منسك الزيارات " " عبادت زيارت ها " ناميده است و منسك، چيزى جز عبادت و آنچه حق خدا را اداء كند، نيست. و براى اين لفظ حقيقت شرعى نسبت به خصوص اعمال حج، پديد نيامده است، هر چند در عرف و اصطلاح مناسك را در مورد حج بكار مى برند. از اين رو هر عبادتى كه مشمول رضاى حق باشد درهر مكان و هر زمانى باشد مى توان منسك به آن، اطلاق كرد. و از آنجا كه زيارت مشاهد و آداب رسيده و ادعيه و نمازهاى و اراده بر خلاف سجده بر قبر يا نماز به سوى قبر يا خواستن حاجتى مستقيما از صاحب قبر، از عبادتهاى مشروع و صحيح است، و اين عبادت همان وسيله قرار دادن آنان است بر اثر قرب و مقامى كه نزد خدا دارند، بدين ترتيب چه مانعى از اطلاق لفظ منسك به اين عبادت وجود دارد؟!
و اما آنچه نسبت داده كه در آن كتاب دروغ و شرك وجود دارد، او با ساير نسبت دروغينش به عواقب اين دروغها اهميت نمى دهد. كتاب شيخ مفيد هم هنوز از بين نرفته، در مقابل ما است چيزى در آن نيست، مگر آنچه در كتابهاى مشابهش از كتابهاى مزار " ادعيه و زيارات " موجود است، محتويات كتاب تنزل ائمه طاهرين از مراتب الوهيت است، كه حق آنها نيست، و اثبات بندگى و خضوع در برابر قدرت خداى سبحان با داشتن عاليترين مقام قرب به درگاه او...
اين چيست كه از اين قوم، فهم هيچ گفتارى را، اميد نيست.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved