بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پاسخ نسبت هاي ساختگي ابن حزم راجع به عقائد متکلمين شيعه

پاسخ- از اين اكثريت متكلمان شيعه، شما اين پندار را حتى در مولفات يكى از آنها هم نمى يابيد بلكه در مولفاتشان عكس اين ها را مى بينيد كه با دلائلى روشن مخالفان خود را مقهور ساخته اند، شما دست روى هر كتابى از كتابهاى آنان چه خطى يا چاپى بگذريد حتى تاليف خود " هشام " و ديگرى كسانى كه اين مرد آنان را متهم ساخته، غير از آنچه گفتيم، چيزى در آنها نمى يابيد.
در مورد " هشام "، اول كسى كه اين نسبت دروغ را به او داد جاحظ بود كه آن را از قول نظام نقل كرد " و ابن قتيبه " در مختلف الحديث 59 " و خطاب " در انتصار از او گرفت. و اينها همه دشمنان سر سخت هشام اند كه براى از بين بردن شهرت هشام و بد نام كردن او مى كوشند، و اعتبارى به سخنشان نيست. جاحظ پيوسته از هر وسيله اى راست يا دروغ براى بد گوئى به امثال هشام استفاده مى كند در حاليكه در امر مذهب و عقيده افراد نبايد به هر نقلى اعتمادى كرد، هر عقيده اى را وقتى مى توان به كسانى منسوب داشت كه از زبان معتقدان يا كتابهائى كه قطعا منسوب به آنها است، گرفته شود و يا حدا اقل از افراد مورد اعتماد نقل گردد ولى هيچكدام از اين خصوصيات در نقل نسبتهاى دروغين اين مرد نيست بلكه همه افتراى محض است.
ولى مردم هو چى و آشوب طلب، دنباله اين نسبت هاى مجعول را از روى دشمنى هشام و افكار و عقائد او گرفتند و افرادى مانند ابن حزم، نه تنها آنها را به طور قطع نسبت داده، بلكه اكثريت متكلمان رافضى را با او شريك كرده است، در صورتيكه همه متكلمان شيعه از اين عقائد بيزارند، بايد چه كرد، او از كيفرهاى خدا كه براى دروغسازان ستمگر مقرر داشته باكى ندارد.
براى اينكه بدانيد عموم متكلمان شيعه، از اين نسبت ها بدوزند، كافى است به نوشته دانشمندى بزرگ از اعلام آنان يعنى " علم الهدى، سيد مرتضى " در كتاب " الشافى " مراجعه كنيد و اين خود را دفاع از هشام كافى است، گذشته از اينكه متن مناظره او با ابى الهذيل نامبرده در ملل و نحل شهرستانى، موجود است، و در آن چيزى، جز الزام خصم " طرف بحث " به لازمه سخنش، مبنى بر اينكه پس به قول تو، خدا جسمى مانند ساير اجسام مى شود، ديده نمى شود. و اين كجا و اعتقاد بدان كجا؟!
ساير نسبتهائى كه به رجال شيعه غير از هشام داده، از قبيل عقيده به تجسم خدا و خرافات ديگر، صحت انتساب آنها را شما بر همين منوال به حساب آوريد، كه همه دور از راستى و حقيقت است. 11- مى گويد: رافضيان را در اين عقيده خلافى نيست كه خورشيد بر على بن ابى طالب دو بار بازگشته است، آيا بى آبروئى، پرروئى، بى آرزمى، و جرات بر دروغگوئى، با نزديكى به عهد پيغمبر، و كثرت مردمى كه بايد آن را ديده باشند، از اين بيشتر هم ممكن است؟!
درجايى ديگر 5ر4 كتابش پس از نقل پاره اى از خرافات مى گويد: ميان كسى كه به يكى از اين خرافات معتقد باشد و رافضيان كه مى كويند دو بار خورشيد براى على بن ابى طالب بازگشته، فرقى نيست.
و درجاى ديگر 2ر78 گويد: كمترين غلو رافضيان اين است كه مى گويند خورشيد دو بار براى على بن ابى طالب بازگشته است.
پاسخ- ممكن است خواننده با درشت خوئى هاى اين مرد، پندارد كه عقيده به بازگشت خورشيد به خاطر على بن ابى طالب، تنها از خصوصيات شيه است و اعتقاد به چنين امر، سخنى زننده و بى دليل است كه اسلام معتقدش را قدر و حرمتى نمى نهد و يا او را شايسته دشنام و نسبت هاى زشت مى داند، و هيچ فكر نكند كه اين بدگوئيها و حملات ناجوان مردانه، همه عارى از حقيقت، خالى از صحت، و دور از سنت پيغمبر است.
هر چند ادب و تربيت تشيع ما را از بدگوئى و مقابله به مثل باز مى دارد، ولى بما اين حق را مى دهد تا در برابر خواننده حقيقت را مجسم سازيم و او را بر حق مطلب و راويان حديث، و معتقدانش، واقف سازيم، تا در برابر چشم خود، بى آبروئى، پر روئى، بى آزرمى و تجرى بر دروغ را به بيند. ما مى گوئيم:

انکار ابن حزم راجع به حديث رد شمس

حديث " رد الشمس " را، گروهى از حافظان موثق به اسناد فراوانى نقل كرده اند كه گروهى از كارشناسان حديث پاره اى از آن اسناد را " صحيح " تلقى مى كنند و پاره اى ديگر آن را " حسن " تعبير كرده اند و بر كسانى كه بر آن ايراد گرفته و اسنادش را ضعيف مى دانند، سخت به انكار و مخالفت برخاسته اند. اين منكران صحت حديث عبارت از: " ابن جرم ر، " ابن جوزى "، " ابن تيميه " و " ابن كثير " مى باشند.
در همين خلال عده اى از بزرگان پيدا شدند كه انكار اين فضيلت نبوى و كرامت علوى، كه از نظر روايات امرى قطعى است، بر آنها گران آمد و تاليف خود را بدان اختصاص دادند در آن اسناد و طرق حديث رد الشمس را به تفصيل ذكر كنند از قبيل:

كتابهايى كه درباره رد الشمس تاليف شده

1- " ابو بكر وراق " كتابى دارد به نام " من روى رد الشمس " ابن شهرآشوب در مناقب 1ر458 از آن ياد كرده است
2- " ابو الحسن شاذان الفضيلى "، رساله اى درطرق حديث دارد، قسمتى از آن را حافظ سيوطى در " اللليائلى المصنوعه "2ر175 آورده و گفته است او طرق حديث را به اسناد فراوان نقل كرده و به بهترين وجهى صحت آن را اثبات نموده و با ابن جوزى درباره برخى از رجال سندش كه آنان راجرح مى كرده، در آويخته است.
3- " حافظ ابو الفتح محمد بن حسين ازدى " موصلى كتاب ويژه رد الشمس نگاشته و حافظ الكنجى در " الكفايه " از آن ياد كرده است.
4- " ابو القاسم حاكم بن حداد حسكانى " نيشابورى حنفى، كه شرح حالش در 1ر184 همين كتاب گذشت، رساله اى به نام مسئله فى تصحيح رد الشمس و ترغيم النواصب الشمس " دارد قسمتى از آن را ابن كثير در البدايه و النهايه 6ر80 آورده و ذهبى آن را در تذكره اش نقل كرده است 3ر 368.
5- " ابو عبد الله جعل، حسين بن على بصرى " بغدادى متوفى 399 فقيه متكلم، كتابى دارد به نام " جواز رد الشمس " ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است. 6- اخطب خوارزم " ابو المويد، موفق بن احمد " متوفى 568 كه در جلد چهارم متن اينكتاب شرح حالش مى آيد كتابى دارد به اين اسم " رد الشمس لامير المومنين " معاصرش ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است.
7- " ابو على الشريف محمد بن اسعد بن على بن معمر الحسنى " نقيب و نسابه متوفى 588 يك جلد كتاب به نام " فى جمع طرق حديث رد الشمس لعلى " دارد در آن به نقل احاديث غريب پرداخته است. لسان الميزان 5ر 76.
8- " ابو عبد الله محمد بن يوسف دمشقى صالحى " شاگرد ابن جوزى متوفى 597 بخشى به نام " مزيل اللبس عن حديث رد الشمس " دارد. برهان الدين كورانى مدنى در كتاب " الامم لايقاظ الهمم " 63 از آن ياد كرده است، عين عباراتش را در آينده متعرض خواهيم شد.
9- حافظ " جلال الدين سيوطى " متوفى 991 رساله اى درباره اين حديث دارد به نام " كشف اللبس عن حديث رد الشمس "
در اينجا مجال پرداختن به اين متون، و اسناد و طرق آن نيست و خود نياز به تاليف بزرگى دارد. تنها ما در اينجا نمونه هائى از نقل حافظان احاديث و بزرگان را مى آوريم. گروهى از اينان حديث را بدون طنز و خدشه اى ذكر كرده و برخى اعتراف به صحت آن هم گرده اند و اين متون ما را كافى و سود مند است.

گروهى از دانشمندان كه حديث رد الشمس را نقل كرده اند

1- حافظ " ابو الحسن عثمان بن ابى شيبه عبسى " كوفى ممتوفى 239 در سنن خود حديث را ذكر كرده است.
2- حافظ " ابو جعفر احمد بن صالح " مصرى متوفى 248، كسى است كه شيخ بخارى در صحيحش و ديگران، اتفاق بر وثاقتش كرد اند، به دو طريق، از اسماء بنت عميس نقل كرده و گفته است: كسى كه راه دانش پويد، نشايد از حديث اسماء كه از رسول خدا نقل كرده سر پيچى كند زيرا اين حديث از بزرگترين علائم نبوت است.
3- " محمد بن حسين ازدى " متوفى 277 در كتاب خود " فى مناقب على " " رضى الله عنه " پس از ذكر حديث صحتش را به نقل ابن نديم و كورانى، اعتراف كرده است مراجعه كنيد به لسان الميزان در140
" امينى گويد " گمان مى كنم كتاب مناقب ازدى غير از كتاب است كه به حديث " رد الشمس " اختصاص داده است.
4- حافظ " ابو بشر محمد بن احمد دولابى " متوفى 310 در كتاب خود " الذريه الطاهره " حديث را نقل كرده است، متن حديثش را با اسناد آن به زودى نقل خواهيم كرد.
5- حافظ " ابو جعفر اجمد بن طحاوى " متوفى 321 در " مشكل الاثار " 2ر11 حديث رابه دو لفظ آورده و گفته است " اين دو حديث هر دو ثابت، و روات آن مورد وثوق اند ".
" امينى گويد " تصديق به صحت حديث و قاطعيت آن از ابى جعفر طحاوى در كتب قوم مانند شفاى قاضى و ديگران به تواتر رسيده است و ما بهمين زودى بتصريحات آنان ميپردازيم ولى دست امين چاپ كه بايد وديعه هاى اسلامى را حفظ كند، آن را از كتاب " مشكل الاثار " تحريف كرده است بايد گفت زنده باد امانت.
6- حافظ " ابو جعفر محمد بن عمرو العقيلى " متوفى 322 كه در جلد دوم ترجمه ص 5، شرح احوالش گذشت.
7- حافظ ابو القاسم طبرانى متوفى 360 شرح حالش در 1ر173 گذشت، دركتاب معجم بزرگش حديث رانقل كرده است.
8- حاكم " ابو حفص عمر بن احمد " مشهور به ابن شاهين متوفى 385 در مسند كبيرش آورده.
9- حاكم" ابو عبد الله نيشابورى " متوفى 405 كه شرح حالش در 1ر177 متن اين كتاب گذشت، در تاريخ نيشابور در شرح حال عبد الله بن حامد فقيه واعظ، حديث را نقل كرده است.
10- حافظ " ابن مردويه " اصفهانى متوفى 416 كه شرح حالش را در 1ر178 اين كتاب آورديم، در " مناقب " حديث را بيان كرده و رشته سند را به ابو هريره ميرساند.
11- " ابو اسحاق ثعلبى " متوفى 427 يا 437 كه شرح احوالش را در 1ر179 بيان كرديم، در تفسير خود و در " العرائس " " كه در قصص پيغمبران است " 139 حديث را آورده است.
12- فقيه " ابو الحسن على بن حبيب بصرى " بغدادى شافعى، مشهور به ماوردى متوفى 450 ديث را در " اعلام النبوه " 79 به عنوان يكى از نشانه هاى نبوت شمرده و از طريق اسماء آن را روايت كرده است.
13- حافظ " ابو بكر بيهقى " متوفى 458 كه شرح حالش در متن كتاب 1ر181 بيان شده، در كتاب " دلائل " آن را روايت كرده است.
14- حافظ " خطيب بغدادى " متوفى 463 كه شرح حالش در 1ر111 اين كتاب گذشت حديث را در " تلخيص المتشابه " و " الاربعين " هر دو نقل كرده است.
15- حافظ " ابو زكريا " اصفهانى مشهور به ابن منده متوفى 512 نامبرده در 1ر185 همين كتاب حديث را در كتاب خود به نام " المعرفه " روايت كرده است.
16- حافظ قاضى " عياض ابو الفضل " مالكى اندلسى پيشواى زمان خود متوفى 544 در كتاب خود به نام " الشفا " پس از نقل حديث صحتش را نيز اعتراف كرده است.
17- اخطب الخطباء " خوارزمى " متوفى 568 يكى از شعراى غدير درقرن ششم كه شعرش و شرح حالش در جلد هشتم ميايد، حديث را در " المناقب " نقل كرده است.
18- حافظ " ابو الفتح نطنزى " كه شرح حالش در 1ر188 همين كتاب بيان شده حديث را در كتاب خود " الخصائص العلويه " روايت كرده است.
19- " ابو المظفر يوسف قزاوغلى " حنفى متوفى 654 در " التذكره " 30 آن را روايت كرده آنگاه به جد ابن جوزى در قضاوتى كه در زمينه روايت داشته ايراد گرفته است.
قضاوت ابن جوزى اينست كه: حديث مجعول و روايت آن مضطرب مى باشد، زيرا احمد بن داود، فضيل بن مرزوق، و عبد الرحمن بن شريك در اسناد روايت اند، و متهم اصلى ابن عقده است كه رافضى بوده.
اما ايراد ابو المظفر بر ابن جوزى، خلاصه اش اين است كه: دليلى بر مجعول بودن روايت نداريم رواتى كه نامبرده شد اگر در آنها ايرادى باشد، عين اين روايت از راويان مورد وثوق كه هيچ گونه ايرادى نسبت به آنها نيست و نام بردگان هم در طريقش نيستند، نقل كرده ايم، البته ابو هريره نيز همين رانقل كرده كه ابن مردويه از او ورايت مى كند، شايد راويان نامبرده در طريق او باشند.
و اينكه جد من، ابن عقده را متهم دانسته اين اتهام از روى گمان و ترديد است نه از روى بطع و يقين، ابن عقده مشهور به عدالت است، او فضائل اهل بيت را روايت مى كرد و بر آن ها اكتفا مى نمود و چون متعرض مدح و ذم صحابه نمى شد او رابه رفض نسبت داده اند.
و مراد از رد الشمس باز داشت و توقف خورشيد از سير معمولى است نه باز گشت حقيقى و اگر واقعا بازگشته باشد جاى شگفتى نيست زيرا اين امر معجزه پيغمبر خدا " ص " و كرامت على " ع " است و به اتفاق مسلمين خورشيد براى " يوشع " اگر معجزه موسى بوده پيغمبر ما از او افضل است و اگر كرامت يوشع بوده على " ع " افضل از يوشع استكه پيغمبر فرمود: علماى امت من، مانند انبياى بنى اسرائيل اند. اين سخن در حق هر فردى از علماء صادق است تا چه رسد به على " ع " آنگاه به استدلال درباره افضليت على بر انبياى بنى اسرائيل پرداخته و پس از آوردن ااشعار صاحب ابن عباد در قضيه رد الشمس گويد:
در اينجا داستان عجيبى است كه گروهى از بزرگان ما در عراق آن را براى من حكايت كرده اند. مى گويند: ابا منصور مظفر بن اردشير عبادى واعظ را ديدم كه در تاجيه، مدرسه اى در باب برز " محله اى واقع در بغداد " بعد از وقت عصر نشسته بود و داستان حديث رد الشمس براى على " ع "، را بيان مى كرد و با عبارات مخصوص خود و روش زيبايش توضيح مى داد، آنگاه فضائل اهل بيت " ع " را متذكر شده ناگاه ابرى پديد آمد و چهره خورشيد در نقاب آن فرو رفت تا جائيكه مردم گمان كردند خورشيد غروب كرد. ابو منصور بر منبر ايستاد و اشاره به خورشيد كرد و اين اشعار را خواند:
اى خورشيد تا مدحم را درباره آل مصطفى و فرزندش به آخر نرسانم، غروب مكن "
" عنان خود از رفتن، وقتى مى خواهم مدحشان را بگويم، باز گردان مگر فراموشت شده كه به اين منظور توقف كردى ".
" اگر ايستادنت به امر مولى بوده است، براى خيل و حشم او نيز بايد بايستى "
گويند: در اين موقع پرده ابرها از چهره خورشيد به يك سو رفت و خورشيد ظاهر شد.
" امينى گويد " " ابن نجار " شبيه اين قضيه را براى ابو الوفاء عبيد الله بن هبه الله قزوينى حنفى واعظ متوفى 585 نقلكرده گويد: ابو عبد الله حسين بن عبيد الله بن هبه الله قزوينى براى من در اصفهان اين اشعار را انشاد كرده، گفت پدرم در بغداد بر فراز منبر در مدرسه تاجيه ارتجالا و بدون سابقه " از پيش خود سرود در آن موقع خورشيد نزديك غروب بوده و در آن ساعت پدرم دست بكار مناقب على " رضى الله عنه " شده بود:
" شتاب مكن اى خورشيد تا مدح من درباره مرتضى و فرزندش پايان يابد. مدح او عنان تو را باز مى گرداند آيا فراموش كرده اى روزى را كه به خاطر او بازگشتى ".
اين داستان رامحى الدين ابن ابى الوفاء قرشى حنفى در الجواهر المضيه، در طبقات حنفيه 1ر342، ذكر كرده است.
20- حافظ " ابو عبد الله محمد بن يوسف " كنجى شافعى متوفى 658 در كتابش " كفايه الطالب " 244 و 237 فصلى را به حديث رد الشمس اختصاص داده در آن از ناحيه امكان بازگشت خورشيد از يك طرف و از ناحيه صحت نقل حديث از طرف ديگر، بحث كرده است. مى گويد كسى كه معتقد به دين باشد نمى تواند منكر امكان اين واقعه شود زيرا بهترين دليل امكان چيزى، وقوع آن است، و وقوع آن نسبت به يوشع اتفاقى مسلمين است. و در مورد صحت حديث، به طور خلاصه مى گويد: گروهى از علما آن را از معجزات پيغمبر " ص " شمرده اند، از جمله " ابن سبع " است كه در " شفاء الصدور " آن را ذكر نموده، و حكم به صحتش كرده است. ديگر قاضى عياض در " الشفاء " است و از طحاوى به دو طريق صحيح نقل شده، آنگاه متعرض كلام احمد بن صالح مصرى شده است.
امام حافظ " ابو الفتح محمد بن حسين ازدى " موصلى در جمع طرق حديث در كتاب جداگانه اى كوشش هاى اطمينان بخشى مبذول داشته است، آنگاه از طريق حاكم در تاريخش و از طريق شيخ ابى الوقت درجلد اول احاديث امير ابى احمد حديث را روايت كرده و سپس برد تضعيف كننده آن از نظر امكان، وقوع، سند و متن پرداخته و احتجاج امير المومنين " ع " به آن را، در روز شورى، ذكر كرده، و گويد:
خبر داد ما را حافظ ابو عبد الله محمد بن محمود معروف به ابن نجار، خبر داد، ما را ابو محمد عبد العزيز بن اخضر گفت: شنيدم قاضى محمد بن يوسف ارموى ميگفت: ابو منصور مظفر بن اردشير عبادى واعظ نشست " و تا آخر آنچه از سبط ابن جوزى نقل كرديم را آورده " آنگاه شعر صاحب بن عباد را در حديث رد الشمس ذكر كرده است.
21- " ابو عبد الله شمس الدين محمد بن احمد انصارى " اندلسى متوفى 671 دركتاب " التذكره باحوال الموتى و امور الاخره " گويد: خداى بزرگ خورشيد را پس از غريب بر پيغمبرش باز گردانيد تا على نماز گزارد، اين حديث را طحاوى نقل كرده، و گفته است: اين حديث قطيعت دارد و هر گاه بازگشت خورشيد سودمند نبودو تجديد زمان نمى شد خداى آن را باز نمى گردانيد.
22- " شيخ الاسلام حمويى " متوفى 722 كه او را در 1ر200 اين كتاب متذكر شديم، حديث را در " فرايد السمطين " ذكر كرده است.
23- حافظ " ولى الدين ابو زرعه " عراقى متوفى 826 در " طرح التثريب " 247/6 از طريق طبرانى درمعجم كبيرش نقل كرده و آن را " حسن " تعبير كرده است.
24- امام ابو الربيع سليمان السبتى، مشهور به ابن سبع در كتابش " شفاء الصدور " نقل، و به صحتش اعتراف كرده است.
25- حافظ " ابن حجر عسقلانى " متوفى 852 كه در 1ر210 اين كتاب از او ياد شده حديث را در " فتح البارى " 6ر168 نقل كرده و گفته است: طحاوى و طبرانى در الكبير و الحاكم و بيهقى در " الدلائل " از اسماء بنت عميس نقلكرده اند كه پيغمبر وقتى سر به زانوى على خوابيد، و نماز عصر على فوت شد، دعا كرد و خدا خورشيد را بر او باز گردانيد تا على نماز خواند و سپس غروب كرد، و اين امر در معجزه پيغمبر رساتر است و ابن جوزى كه آن را درموضعات " جعليات " آورده، خطا كرده است همچنين ابن تيميه در كتاب رد بر روافض كه به پندار مجعول بودنش گرائيده، اشتباه كرده است و خدا آگاه است.
26- امام " عينى حنفى " متوفى 855 كه شرح حالش را در 1ر211 اين كتاب متعرض شديم، در " عمده القارى " شرح صحيح بخارى 7ر146 گويد:... اين امر نيز براى امام على " رضى الله عنه "، اتفاق افتاد حاكم از اسماء بنت عميس نقل كرده.. " و حديث را متذكر شده سپس گويد: " طحاوى حديث را در " مشكل الاثار " ذكر كرده سپس به كلام احمد بن صالح نامبرده اشاره كرده، گويد: و اين حديثى است متصل، و روايانى دارد همه مورد وثوق. و ايراد ابن جوزى به آن، مورد توجه نيست.
27- حافظ " سيوطى " متوفى 911 كه شرح حالشرا در 1ر214 متذكر شديم حديث را در " جمع الجوامع " چنانكه در ترتيب اوست 5ر277 از على " ع " آورده، و در شما معجزات پيغمبر " ص " نقل كرده است و در خصائص الكبرى 2ر183 مى گويد: يوشع روزى كه با جباران مى جنگيد خورشيد برايش متوقف شد، و براى پيغمبر ما " ص "، در معراج چنين اتفاق افتاد و از اين عجيب تر بازگشت خورشيد است در وقتى كه نماز عصر على " رضى الله عنه " فوت شده بود.
اين حديث را در " اللئالى المصنوعه " 2ر177- 174 از امير المومنين و ابى هريره و جابر انصارى و اسماء بنت عميس از طريق ابن منده طحاوى طبرنى ابن ابى شيبه، عقيلى، خطيب، دولابى، ابن شاهين و ابن عقده روايت كرده، و قسمتى از رساله ابو الحسن فضلى را در حديث ذكر كرده و در جلد 1ر174 گفته است: گروهى از ائمه و حافظان تصريح به صحت حديث كرده اند.
و در " اللئالى " 1ر176 روايت را بدون ايراد در سندش از ابى ذر نقل كرده، كه گفت: على روز شورى مى گفت: شما را بخدا سوگند آيا در بين شما كسى است كه براى او خورشيد بازگشته باشد، جز من، هنگاميكه رسول خدا خوابيد و سرش را در دامن من نهاد...؟
و در " نشر العلمين " 13 بعد از ذكر كلام قرطبى نامبرده گويد: من مى گويم كلام قرطبى در نهايت تحقيق است و استدلال او بر تجديد وقت به داتسان بازگشت خورشيد درنهايت نيكوئى است از اين رو نماز على به صورت اداء انجام شده است و گر نه بازگشت خورشيد فائده اى بر آن مترتب نبود، زيرا صحت قضاى نماز عصر، بعد از غروب آفتاب است.
اين استدلال و استحسان را نيز در كتاب " التعظيم و المنه " ص 8 آورد است.
28- " نور الدين سمهودى " شافعى متوفى 911 كه شرح حالش را در 1ر215 متعرض شديم گويد: در وفاء الوفاء 2ر33 در ذكر مسجد الفضيح معروف به مسجد الشمس: مجد گويد: نبايد كسى گمان كند اينجا همان مكانى است كه بعد از غروب خورشيد براى على " رضى الله عنه " بازگشت زيرا اين كار در صهباء خيبر انجام شد. آنگاه حديث قاضى عياش و سخن طحاوى را نقل كرده و گويد: مجد مى گويد: اينجا شايسته تر است نامش را مسجد الشمس بگذاريم تا جاى ديگر، و ابن حزم تصريح كرده حديث جعلى است و قصه رد الشمس براى على " رضى الله عنه " به اجماع علما نزد او باطل است و گوينده اش نابخرد. من مى گويم: حديث را طبرانى با سندهاى خود نقل كرده و حافظ نور الدين هيثمى گفته است رجال يكى از روايات همه صحيح اند مگر ابراهيم بن حسن كه مورد وثوق است و فاطمه بنت على بن ابى طالب را نمى شناسم.
و ابن منده و ابن شاهين حديث اسماء بنت عميس را و ابن مردويه حديث ابى هريره را نقل كرده اند، و اسناد هر دو " حسن " است و از كسانى كه صحت آن را اعتراف كرده اند طحاوى و ديگران مى باشند. حافظ ابن حجر در فتح البارى پس از ذكر حديث از طريق بيهقى گفته است: ابن جوزى كه آن را در مجعولات آورده، خطا كرده است.
29- حافظ " ابو العباس قسطلانى " متوفى 923 كه نامش در 1ر215 ياد شد حديث را در " المواهب اللدنيه " 1ر358 از طريق طحاوى و قاضى عياض و ابن منده و ابن شاهين و طبرانى و ابن زرعه از حديث اسماء بنت عميس و از طريق ابن مردويه از حديث ابى هريره نقل كرده.
30- حافظ " ابن الديبع " متوفى 944 كه شرح حالش در 1ر216 گذشت حديث را در " تمييز الطيب من الخبيث " 81 نقل كرده و ايراد احمد و ابن جوزى را متذكر شده، سپس با تصحيح طحاوى و صاحب " الشفاء " آن را جبران كرده و گويد:
ابن منذه و ابن شاهين و ديگران حديث اسماء و غير او را نقل كرده اند.
31- سيد " عبد الرحيم بن عبد الرحمن عباسى " متوفى 963 در معاهد التنصيص 2ر190 اشعار مقصوره ابن حازم را نقل كرده است:

فيا لها من آيه مبصره
ابصرها طرف الرقيب فامترى
و اعتورته شبهه فضل عن
تحقيق ما ابصره و ما اهتدى
و ظن ان الشمس قد عادت له
فانجات جنح الليل عنها و انجلى
و الشمس ما ردت لغير يوشع
لما غزا و لعلى اذ غفا

" شگفتا از معجزه روشنى كه رقيب با گوشه چشم آنرا مى بيند و باز شك مى كند.
شبهه اى او را عارض شده، از تحقيق آنچه ديده بود، گمراه شد و هدايت نيافت.
گمان كرد بازگشت خورشيد براى او بوده كه پرده تاريك شب را به روشنائى روز شگافته است.
در حاليكه خورشيد براى كسى جز يوشع هنگام جنگ و جز على هنكام خواب، بازنگشته است ".
آنگاه حديث را به تعبير طحاوى و از دو طريق او نقل كرده و دنبال آن قصه ابى منصور مظفر واعظ نامبرده را آورده است.
32- حافظ " شهاب الدين ابن حجر هيتمى " متوفى 974 كه نامش را در 1ر216 اين كتاب آورديم حديث را در صواعق 76، كرامتى روشن براى امير المومنين "ع" دانسته، مى گويد:
صحت حديث رد الشمس را طحاوى و قاضى در شفا پذيرفته اند و شيخ الاسلام ابو زرعه آن را حسن دانسته و ديگران از او پيروى كرده اند و بركسانى كه آن را مجعول مى دانند، ايراد گرفته اند، و اين پندار كه ابن جوزى گفته: با غروب آفتاب وقت نماز سپرى شده و بازگشت خورشيد ديگر سودى ندارد مورد قبول نيست زيرا به عقيده ما همانطورى كه بازگشت خورشيد امتياز و كرامتى است، درك اداى نماز عصر نيز امتياز و خصوصيتى است. آنگاه داستان ابى منصور مظفر بن اردشير عبادى نامبرده را ذكر مى كند. و در شرح همزيه بوصيرى 121 درحديث " شق القمر " گويد: متناسب با اين معجزه، معجزه رد الشمس پيغمبر " ص " بعد از غروب حقيقى وقتى كه پيغمبر " ص " خوابيده بود... مى باشد " تا آنجا كه گويد " پس خورشيد بازگشت تا على نماز عصر را به طور اداء بگذارد و اين كار از روى كرامت پيغمبر " ص " بود. و در صحت اين حديث اختلاف شده برخى آن را دروغ مى پندارند و پاره عقيده به صحتش كه حق هم همين است، دارند آنگاه تصريح كرده كه از دو روايت اسماء يكى صحيح و ديگرى حسن است.
33- " ملا على قارى " متوفى 1014 دركتاب " مرقاه " شرح مشكوه 4ر287 گويد: اما رد الشمس پيغمبر " ص " را اسماء روايت كرده " آنگاه حديث را ذكر كرده " و پس از ذكر كلام عسقلانى نامبرده گويد: از اينجا دانسته مى شود رد الشمس معنى اش، تاخير خورشيد است. يعنى نزديك بود غروب كند پيغمبر آن را بازداشت كرد. و بدين ترتيب ايرادى كه پاره اى گرفته اند كه: " اين از غفلت دروغساز است همين كه صورت فضيلتى را نگريسته، توجه به فائده اش نكرده است نماز عصرى كه با غروب آفتاب قضاء شد بازگشت خورشيد آن را اداء نمى سازد ". خود بخود پاسخ داده مى شود، با اينكه قضاء نشدن نماز را با بازگشت خورشيد مى توان از خصوصيات و امتيازات دانست كه در كار معجزات تاثيرش را بيشتر مى كند و خداوند از حقيقت كارها آگاهتر است.
و اگر بگويند اين امر با حديث صحيحى كه رسيده است: خورشيد بر احدى جز يوشع بازداشت نشده است.
" لم تحبس الشمس على احد الا ليوشع "
پاسخ مى دهيم مقصود اينست كه خورشيدبر هيچ پيغمبرى غير از من بازنگشته مگر براى يوشع.
34- "نور الدين حلبي" شافعي متوفي 1044 که شرح حالش در 1 ر 222 اين کتاب گذشته در "السيره النبويه" 1 ر 413 گويد: اما بازگشت خورشيد پس از غروب براي پيغمبر "ص"، در خيبر اتفاق افتاده و از اسماء بنت عميس روايت شده " و پس از ذکر حديث گويد:" بعضي گويند: براي کساني که راه دانش پويند، شايسته نيست از حفظ اين حديث تخلف کنند زيرا اين حديث از بزرگترين علائم نبوت است حديثي است متصل، و در "امتاع" آمده است که از پنج طريق روايـت شده و آنها را ذکر مي کند و بدين ترتيب، آنچه از ابن کثير از پيش در ص 411 نقل کرديم که گفته، حديث را تنها يک زن مجهول از اهل بيت که حالش نامعلوم است نقل کرده، مردود مي گردد، و همين ايراد بر ابن جوزي که گفته: "اين حديث بي ترديد دروغ است" وارد مي باشد، آنگاه از امتاع، پنجمين حديثش را ذکر کرده، و از سبط ابن جوزي داستان ابي منصور مظفر واعظ را در 412 حکايـت مي کند.
35- "شهاب الدين خفاجي" حنفي متوفي 1069 که در 1 ر 140 اين کتاب متعرض احوالش شديم، در شرح ا لشفاء گويد: طبراني به اسناد مختلف از رجالي که اکثر آنها مورد وثوقند حديث را روايـت کرده است و در ص 12 گويد: يکي از شارحان بر اين حديث اعتراض کرده و گفته: "اين حديث دروغ و رجالش مورد ايراد، دروغگو، و جعال مي باشند"، او نمي داند اين سخنان برخلاف حقيقت است، و او از کلام ابن جوزي به اين اشتباه افتاده، غافل از اينکه کتاب ابن جوزي اکثر مطالبش مردود است، چنانکه خاتمة الحفاظ سيوطي و نيز سخاوي گفته اند:ابن جوزي در کتاب "موضوعاتش" براي مجعول جلوه دادن احاديث، خود را سخت بزحمت انداخته تا جائيکه بسياري از احاديث صحيح را چنانکه ابن صلاح اشاره کرده، در رديف مجعولات آورده است.
و مصنف "ره" که اعتراف به صحت اين حديث کرده از تعداد طرق آن شاهد صدقي بر صحتش آورده و قبل از او بسياري از پيشوايان حديث مانند طحاوي، صحتش را تاييد كرده اند. ابن شاهين، ابن منده و ابن مردويه، و طبرانى در معجمش آن را نقل كرده و طبرانى افزوده است: حديث حسن است و عراقى آن را در تقريب ذكر كرده " آنگاه پس از نقل عبارت حديث گويد: " اينكه ابن جوزى گفته اشت با قضا شدن نماز سودى دربازگشت خورشيد نيست، بى وجه است زيرا فوت نماز بر اثر عذرى كه مانع از اداء نماز بوده صورت گرفته، و آن عذر مزاحمت نكردن پيغمبر " ص " بوده است و اين خود فضيلتى بزرگ است و چون خورشيد بازگشت على فضليت اداى نماز را نيز درك كرد " تا آنجا كه گويد: "
سيوطى درباره اين حديث تصنيف مستقلى به نام " كشف اللبس عن حديث رد الشمس " دارد و قبل از او ابى الحسن فضلى شبيه اين تصنيف را آورده و طرقش را با اسانيد بسيار ايراد كرده و صحتش را به حد اعلى تاييد كرده و با ابن جوزى كه در بعضى از رجال آن خدشه وارد ساخته، به مخالفت برخاسته است. و درباره سخن طحاوى كه آن را از علائم نبوت مى داند، گفته است اين امر مويد صحت حديث است زيرا اين احمد و احمد بن صالح راوى حديث " از بزرگان ائمه مورد وثوق حديث است و در توثيقش اين بس كه بخارى در صحيحش از او روايت مى كند، پس به كسى كه آن را ضعيف پندارد، نبايد توجهى كرد. و بدين ترتيب كلام ابن تيميه و ابن جوزى كه گفته اند: حديث مجعول است، از اعتبار ساقط مى شود و سخن آنان چيزى جز گزافه گوئى نيست. و اينكه گفته اند: اين حكايت با تصريح آنان به مجعول بودنش، اعتبارى ندارد، و از علام نبوت بودن، ارتباطى با خصوصيت حفظ آن پيدا نمى كند، ناشى از خلط مبحث و اشتباهاتى است كه بعد از آنچه شنيده شده، اعتبارى نخواهد داشت.
و از قصيده همزيه متذكر شده:

ردت الشمس و الشروق عليه
لعلى حتى يتم الاداء
ثم ولت لها صرير و هذا
لفراق له الوصال دواء

" خورشيد، پرتو درخشانش را، براى اينكه على نمازش را بطور اداء بگزارد، " " برگردانيد ".
" آنگاه با آهنگى ناشى از فراقى كه دارويش وصال است، روى بازگردانيد "
36- " ابو العرفان شيخ برهان الدين ابراهيم بن حسن بن شهاب الدين " كردى كورانى و سپس مدنى متوفى 1102 حديث را در كتابش " الامم لايقاظ الهمم " 63 بنقل از كتاب " الذريه الطاهره " اثر حافظ ابن بشير دولابى، ذكر كرده و گفته است حافظ ابن بشير دولابى گويد: اسحاق بن يونس از سويد بن سعيد، از مطلب بن زياد از ابراهيم بن حيان از عبد الله بن حسين از فاطمه بنت الحسين از حسين بن على " رضى الله عنهما " روايت كرده گويد: سر رسول خدا " ص " در دامن على بود و به او وحى مى آمد وقتى بخود آمد فرمود يا على نماز فريضه را گزارده اى؟
على گفت نه، پيغمبر گفت: " اللهم انك تعلم انه كان فى حاجتك و حاجه رسولك فرد عليه الشمس ": بار خدايا تو ميدانى كه او " على " در خدمت گذارى تو و خدمت گذارى رسول تو بود، پس خورشيد را بر او باز گردان، پس خورشيد براى او بازگشت على نمازگزارد و خورشيد غروب كرد.
آنگاه از طريق طبرانى از اسماء بنت عميس و به لفظ او كه بعدا متعرض خواهيم شد حديث را روايت كرده، سپس گويد: حافظ جلال الدين سيوطى در جزوه ر كشف اللبس فى حديث رد الشمس " گويد: حديث رد الشمس معجزه پيغمبر ما محمد " ص " است، و امام ابو جعفر طحاوى و ديگران اين حديثرا صحيح ميدانند و حافظ ابو الفرج ابن جوزى كه اين حديث را جزو مجعولات قرار داده، افراطى است و شاگرد محدتش ابو عبد الله محمد بن يوسف دمشقى صالحى در جزوه " مزيل اللبس عن حديث رد الشمس " گويد: بدان كه اين حديث را طحاوى در كتاب شرح مشكل الاثارش از اسماء بنت عميس به دو طريق روايت كرده و گفته است اين دو حديث هر دو ثابت و محقق است و راويان هر دو ثقه و مورد اطمينان اند. و قاضى عياض در الشفاء و حافظ ابن سيد الناس در " بشرى اللبيب " و حافظ علاء الدين مغلطاى در كتاب " الزهر الباسم " آن را نقل كرده و حافظ ابن الفتح " ابو الفتح " ازدى صحت آن را تاييد، و حافظ ابو زرعه ابن عراقى، و شيخ ما حافظ جلال الدين سيوطى در" الدره المنتثره فى الاحاديث المشتهره " آن را حسن دانسته اند.
حافظ " احمد بن صالح " گويد: در عظمت اين حديث كافى است كه هر كس در طريق دانش گام بردارد، شايسته نيست از حديث اسماء تخلف كند، زيرا اين حديث از بزرگترين علائم نبوت است.
و حافظان احاديث بر ابن جوزى كه حديث را در كتاب موضوعاتش " كه ويژه احاديث جعلى است " آورده، به شدت ايراد گرفته اند، حافظ " ابو الفضل ابن حجر " در باب " قول النبى " ص " " احلت لكم الغنائم " از كتاب فتح البارى بعد از ايراد حديث گويد: ابن جوزى اشتباه كرده است كه آن را در مجعولات آورده است. من اين سخن را از خط ابن حجر نقل كردم.
سپس گويد: اين حديث از طريق اسماء بنت عميس و على بن ابى طالب و فرزندش حسين، و ابى سعيد و ابى هريره " رضى الله عنهم " روايت شده، آنگاه مطلب را پيرامون حديث كشانده و از رجالش سخن به ميان آورده، گويد: از مطالبى كه پيش از اين از بيانات حافظان احاديث در پيرامون اين حديث آورديم و رجال حديث را بيان كرديم معلوم شد در ميان راويان آن نه متهمى وجود دارد و نه مطرود مورد اتفاقى و قطيعت و عدم بطلان حديث بر شما آشكار شد. اكنون چيزى درباره حديث نمانده مگر شبهات و ايرادهائى كه بر آن گرفته اند، آنگاه ايرادها را مطرح كرده و به هر كدام پاسخ كافى و كامل داده است.
37- " ابو عبد الله زرقانى " مالكى متوفى 1122 كه شرح حالش در 1ر228 اينكتاب گذشت، در كتاب " شرح المواهب " 5ر118- 113 صحت حديث را تاييد كرده، گويد: ابن جوزى كه اين را از مجعولان قلمداد كرده، مرتكب خطا شده است، آنگاه به شدت به رد ابن تيميه پرداخته، گويد: كلام ابن تيميه جاى يك دنيا شگفتى است و پس از نقل عدم صحت از قول احمد " ابن تيميه " و ابن جوزى مى گويد: شامى گفته است: ظاهرا حديث را از طريق برخى از دروغگويان برخود كرده نه از طريقى كه در سابق گفتيم و گرنه نمى توانستند نسبت ضعف به آن دهند تا چه رسد، نسبت جعل.
و هر گاه اسناد حديث بر آنها عرضه مى شد، مى پذيرفتند كه حديث، اصلى استوار داد و ساختگى نيست. آنگاه اشاره ميكند: با وجود قواعدى كه تنظيم كرده اند و با وجود اينكه بسيارى از حفاظ حديث را در كتبى كه مورد اعتماد است، نقل كرده و آن را تقويت و تاييد كرده اند حكم به مجعوليت مردود مى گردد.
و گويد: به استناد همين حديث معلوم مى شود، نماز على، قضا نبود بلكه قطعا اداء برگزار شده است و گر نه سودى بر دعاء مترتب نخواهد بود سپس گويد: و يكى از قواعد اين است كه هرگاه حديثى را دو طريق بود اصالت آن را معلوم مى دارد و از اتفاقات جالب اينكه ابا منصور مظفر واعظ.. و قصه نامبرده را ذكر كرده است.
38- " شمس الدين حفنى " شافعى متوفى 1181 كه شرح حالش در 1ر230 اين كتاب آمده است در حاشيه اى كه بر جامع الصغير سيوطى دارد، در 2ر293 گويد: قول پيغمبر صلى الله عليه و آله ما حبست الشمس على بشر الا على يوشع بن نون كه
" خورشيد براى احدى جز يوشع بن نون بازداشت نشد "-
منافاتى با حديث رد الشمس براى على " رضى الله عنه " ندارد، زيرا آن در مورد بازگشت خورشيد پس از غروب است و حديث يوشع بازداشت خورشيد است نه بازگشت آن پس از غروب، و مقصود اينكه: براى احدى در زمانهاى گذشته خورشيد حبس نشده مگر براى يوشع بن نون و لفظ حبس فعل ماضى است، منافاتى باوقوع حبس بعد از آن براى پاره اى از اولياى خدا ندارد.
39- " ميرزا محمد بدخشى " كه شرح حالش در 1ر229 اين كتاب ياد شد، در " نزل الابرار " گويد: گروهى از پيشوايان حفاظ، مانند طحاوى، قاضى عياض، و ديگران صريحا صحت رد الشمس را اعتراف كرده اند. طحاوى گويد: اين حديث قطعى است، و راويانش مورد وثوقند. و پس از نقل كلام طحاوى حكايت ابى منصور مظفر واعظ را آورده و گويد حافظ سيوطى يك مجلد كتاب خود را به طرق حديث و خصوصيات آن، اختصاص داده است.
40- شيخ " محمد الصبان " متوفى 1206 كه احوالش در 1ر232 اين كتاب ملاحظه كرديد، حديث را در اسعاف الراغبين ص 62 ذكر كرده و آنرا يكى از معجزات پيامبر " ص " شمرده و در 162 آن كتاب يكى از كرامات امير المومنين " ع " دانسته و گويد: طحاوى و قاضى در " الشفاء " صحت حديث را تاييد كرده اند و شيخ الاسلام ابو زرعه و به پيروى از او ديگران، آن را حسن دانسته اند و بر گروهى كه آن را مجعول مى دانند، ايراد گرفته است. و گويد اين پندار كه با گذشتن وقت بر اثر غروب افتاب چه سودى بر بازگشت آن مترتب است، مورد قبول نيست، زيرا همراه با بازگشت خورشيد به قول ابن عماد و ديگران، وقت نيز باز مى گردد هر چند كلام زركشى اقتضاى خلافش را داردو به فرض عدم بازگشت وقت گوئيم: همانطورى كه باز گرداند خورشيد امتياز است ادراك اداى نماز عصر نيز امتياز است.
41- شيخ " محمد امين بن عمر " مشهور به " ابن عابدين " دمشقى پيشواى حنفيان زمانش متوفى 1252 در حاشيه اش ج 1ر251 بعد از اين عبارت متن:
لو غربت الشمس ثم عادت هل يعود الوقت، الظاهر نعم...
" اگر خورشيد غروب كرد و دو باره بازگشت آيا وقت هم باز مى گردد؟ ظاهر چنين است " در اينجا صاحب النهر بحثى دارد مى گويد: شافعيان را عقيده بر آنست كه وقت باز مى گردد زيرا پيامبر " ص " سر در دامن على " رضى الله عنه " گذارده، خفت تا خورشيد غروب كرد وقتى بيدار شد على او راخبر داد كه نماز عصرش فوت شده پيغمبر " ص " فرمود:
اللهم انه كان فى طاعتك و طاعه رسولك فاردها عليه:
" خدايا او در راه اطاعت تو و اطاعت پيامبر تو، وقتش صرف شده، خورشيد را براى او بازگردان " پس خورشيد بازگشت تا على نماز عصر را خواند و اين واقعه در خيبر اتفاق افتاد.. صحت اين حديث را طحاوى و عياض تاييد كرده و گروهى كه يكى از آنها طبرانى است با سند صحيح آن را نقل كرده اند و كسى كه مثل ابن جوزى آن را مجعول پندارد، به اشتباه گرائيده است و حديث با قواعد ما سازگار است.
سپس گويد: من مى گويم: گذشته از اينكه شيخ اسماعيل آنچه را در " النهر "مورد بحث قرار داده بود، رد كرده و از آنچه مدعى بودكه نماز عصر با غروب خورشيد قضا شده و با بازگشت آن اداء نمى گردد، بازگشت، و به پيروى از شافعيان بر آن شد كه حديث مى خواهد امتياز على را نشان دهد چنانكه از سخن پيغمبر " ص " بر مى آيد كه فرمود:
انه كان فى طاعتك و طاعه رسولك:
" او در راه فرمان بردارى تو و فرمانبردارى پيامبر تو بود "
42- سيد " احمد زينى دحلان شافعى متوفى 1304 كه ترجمه شرح زندگانى اش در 1ر236 اين كتاب بيان شد، در السيره النبويه حاشيه السيره الحلبيه 3ر125 مى گويد: يكى از معجزات پيغمبر اكرم " ص "، بازگشت خورشيد به تقاضاى او است، اسماء بنت عميس روايت كرده- حديث و روايت طحاوى و كلام احمد بن صالح مصرى را نقل كرده- آنگاه گويد: و احمد بن صالح از بزرگان ائمه حديث و مورد وثوق است و در شان او اين بس كه بخارى در صحيحش از او نقل كرده است و اگر ابن جوزى حديث را در رديف مجعولات شمرده، اعتبارى بر او نيست، زيرا علما در سهل انگارى او در كتابش " موضوعات " اتفاق كرده اند، به طورى كه بسيارى از احاديث صحيح را در آنجا در عداد مجعولات آورده است. سيوطى گويد:

و من غريب ما تراه فاعلمى
فيه حديث من صحيح مسلم

" بدانكه از شگفتى هايى كه در آن كتاب " موضوعات ابن جوزى " مى بينى يك حديث از صحيح مسلم است " كه جزو مجعولات شمرده شد " " آنگاه كلام قسطلانى را در " المواهب اللدنيه " و گوشه اى از گفتار زرقانى در شرح آن را ذكر كرده و قصه ابى منصور واعظ و شعر او را آورده سپس ابن حجر عدم تنافى بين اين حديث و حديث " لم تحبس الشمس على احد الا ليوشع بن نون ".. را مبنى بر اينكه حبس خورشيد براى يوشع قبل از غروب و براى على بعد از غروب بوده است، متذكر شده"."
آنگاه گويد: مى گويند علم نجوم در گذشته بر حسب موازين بود از روزى كه سير خورشيد براى يوشع بن نون متوقف شد، اكثر موازين آن باطل گرديدو چون براى على " رضى الله عليه " بازگشت تمام آن موازين باطل شد.
43- سيد " محمد مومن شبلنجى " در " نور الابصار " 28 رد الشمس را رديف معجزات پيامبر " ص " نام برد است.
متن حديث:
از " اسماء بنت عميس " نقل شده كه پيغمبر خدا " ص " نماز ظهر را در " صبهاء " از اراضى خيبر گذارد آنگاه على را به سوى كارى فرستاد، وقتى على از آن كار بازگشت، پيغمبر نماز عصر را گزارده بود. سر خود را در دامن على نهاد و تا غروب خورشيد آن را تكان نداد. از آن پس پيغمبر خدا " ص " گفت:
اللهم ان عبدك عليا احتبس نفسه على نبيه فرد عليه شرقها.
بار پروردگارا بنده تو على براى پيامبرش، خويشتن دارى كرد، تو هم فروغ خورشيد را بر او بازگردان اسماء گويد: ناگاه خورشيد طالع شد تا جائيكه آفتاب بر فراز كوهها، بر آمد. على برخاست وضو ساخت، و نماز عصر گزارد، آنگاه خورشيد غروب كرد. در اينجا متن ديگرى از حديث موجود است كه براى اختصار از آن صرف نظر مى كنيم.
و از علائم شهرت اين امتياز بين قدماى اصحاب پيغمبر، استدلال امام امير المومنين به آن، در روز شورى است به اين بيان:
انشدكم الله ا فيكم احد ردت عليه الشمس بعد غروبها حتى صلى العصر غيرى؟
" شما را بخدا سوگند مى دهم آيا بين شما كسى وجود دارد كه بعد از غروب، آفتاب برايش بازگشته باشد تا نماز عصر بگذارد، غير از من؟ همه گفته: نه " خوارزمى " در " مناقب " 260 از مجاهد از ابن عباس روايت كرده گويد: به او " ابن عباس " گفتند درباره على چه مى گوئى؟ پاسخ داد:
ذكرت و الهل احد الثقلين، سبق بالشهادتين و صلى بالقبلتين و بايع البيعتين و اعطى السبطين و هو ابو السبطين: الحسن و الحسين و ردت عليه الشمس مرتين بعد ما غابت من الثقلين!
على كسى است كه قبل از ديگران شهادتين گفت، و به دو قبله نماز گزارد و دو بيعت با پيغمبر بيعت كرد، به او سبيطين عطا شد، او پدر دو سبط پيغمبر حسن و حسين است، او كسى است كه دو بار خورشيد بعد از آنكه از ديده جن و انس نهان شد براى او بازگشت ".
موضوع رد الشمس در اشعار بسيارى از شعراى قرون اوليه هجرت تا به امروز وارد شده كه بخش مهمى از آن را در فرازهاى كتاب ما مى بينيد مراجعه كنيد به 2ر293، متن عربى و 5ر66 و 110 ترجمه.
از اينها همه، كه گفتيم ارزش ابن حزم و اعتبار كتابش را مى توان شناخت. و ما را نمى رسد تاخواننده را بر همه آنچه در اين كتاب " الفصل " از خرافات است و حتى بر قسمت مهمى از آن، واقف سازيم زيرا همه مجلداتش به ويژه جلد چهارم آن آكنده از تحميل، نسبت دروغ، تحريف حقايق، تزوير و دغل و تهمت و افترا، و سخنان عارى از منطق و دليل است در اين مجلد به مذاهب مختلفى اشاره مى كند كه جز در عالم خيال مولف هيچ جا وجود خارجى ندارد.
اما نسبت هاى ناروا، فحاشى و ناسزا گوئى موذيانه اش را پايانى نيست. بطورى كه اگر ما بخواهيم همه انها را بر شماريم، بايد يك مجلد كتاب بدان اختصاص دهيم. هيچكس از نيش زبانش، نه در " الفصل " و نه تاليفات ديگرش جان سالم بدر نبرده است، حتى درباره شخصيت بزرگ پيامبر در كتاب الاحكام 5ر161 گويد: شيعيان ندانستند كه سرور پيغمبران، خود فرزند يك مرد و زن كافر بيش نيست؟
ما نمى دانيم آيا اين كلام تكان دهنده او، با ترتيب دينى، آداب نويسندگى رسم دانش طلبى، و شوون پاكدامنى چگونه سازگار است؟!
مى گويد: آيا بين ما تنها، به او حقيقت نازل شده، نه او دروغزنى بيش نيست " به همين زودى در فرداى باز پسين، خواهند دانست دروغزن آشكار كيست؟

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved