بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تسلط او بر فنون نظامى و جنگى

محققان و كاوشگران در كتب تاريخ در هيچ نوشته اى كه نام قيس در آن ثبت شده برخورد نمى كنند مگر اينكه در لابلاى آن نوشته ها فرازهائى شامل ستايش و تمجيد فراوان از او بچشمشان مى خورد كه نسبت بمراتب شخصيت و شجاعت او بحثها شده و از احاطه و آگاهى او بر فنون سپاهيگرى و اهميت وجودى او در صحنه هاى نبرد و پايدارى و استقامت او در ميدان هاى پيكار صحبت شده است. من چه ميتوانم بنويسم در باره دلاورى كه تاريخ نام او را با افتخار و شخصيت ثبت نموده، نامبرده شمشيردار پيامبر اكرم و سرسخت ترين مردم "در وفادارى و خدمتگذارى" نسبت برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از امير المومنين عليه السلام بوده است.

من چه بگويم در باره جنگجوى پيكارگرى كه از تمامى مردم بر معاويه گرانتر بوده و صلابت و هيبت او نه تنها افرادى عادى و جبون و ترسو را، بلكه شجاعان و دليران ياران و سربازان معاويه را دچار بيم و هراس نموده است.

او از يك سپاه متراكم و از صفوف درهم فشرده يكصد هزار نفرى بر معاويه سخت تر و ناگوارتر بود.

معاويه در روز صفين و دوران آن جنگ و نبرد خونين مى گفت: اگر جلو گيرنده فيل "در هجوم اصحاب فيل" جلو قيس را نگيرد فرداى جنگ قيس همه ما را نابود خواهد ساخت.

خاطره خدمات و موقعيت حساس او در دوران زندگى رسولخدا و امير المومنين از اين امتيازات پرده برمى داردو آنها را نشان مى دهد.

شخصيت و موقعيت او را در دوران زندگى رسول اكرم، از صحنه هاى نبرد بدر و فتح و حنين و احد و خيبر و نضير و احزاب بدست آورده و اخبارو رويدادهاى بزرگش را در آن تواريخ مى خوانيم.

او خود تمام اين جريانات را در اشعار خود گنجانيده و نسبت بتمام آن موارد اشعارى سروده و چنين گفته است:

 

اننا اننا الذين اذا الفتح

شهدنا و خيبرا و حنينا

 

ما، ما همانهائى هستيم كه در فتح مكه - حاضر بوده و در جنگ خيبر و حنين شركت داشته ايم.

 

بعد بدر و تلك قاصمه الظهر

واحد و بالنضير ثنيا

 

بعد از جنگ بدر و آن كمر را مى شكست - و جنگ احد و به يهوديان بنى النضير كه دوباره حمله نموديم

آقا و سيد ما صاحب كتاب " الدرجات الرفيعه " گويد: قيس در تمام غزوه ها در ركاب رسول خدا حاضر و پرچمدار آن حضرت بود و پرچم انصار را بدوش مى كشيد، در روز فتح مكه رسول خدا پرچم را از پدرش سعد گرفته و باو داد.

خطيب در جلد اول تاريخش ص 177 گويد: قيس پرچم رسول خدا را در بعضى از جنگها بدوش مى گرفت.

در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير جلد سوم ص 1.6 چنين آمده است: او پرچمدار انصار بود همراه رسول خدا و از صاحب نظران و انديشمندان و هيبتى بس تمام داشت.

در كتاب " استيعاب " چنين آمده است: در آن هنگام كه رسول خدا در فتح مكه پرچم خود را از دست سعد گرفت و بدست قيس سپرد، على را فرستاد تا پرچم را از دست سعد گرفته و به پسرش قيس بدهد، على هم اين دستور راانجام داد. موقعيت و پايگاه او در دوران امير المومنين على "ع" از اين قرار بود:

بارها امير المومنين را بر پيكار با معاويه و كشتن وى وادار كرده و بر جنگ با مخالفين برمى انگيخت و چنين مى گفت:

اى امير المومنين: در روى زمين محبوبتر از تو كسى را نداريم كه زمام امور ما را بدست گيرد و براى اقامه عدل و داد و اجرا احكام اسلامى بپا خيزد زيرا تو ستاره فروزان و راهنماى شب تار ما هستى، تو پناهگاه مائى كه در سختيها بتو پناه آورده و اگر تو را از دست دهيم زمين و آسمان ما تيره خواهد شد، لكن بخدا سوگند اگر معاويه را بحال خود گذارى كه هر حيله و مكرى كه ميخواهد انجام دهد، آهنگ مصر كرده بسوى آنجا خواهد رفت و وضع يمن را بهم خواهد ريخت و طمع در ملك عراق خواهد نمود، همراه او عده اى از مردم يمن هستند كه كشتن عثمان و ريختن خون او بعنوان يك جنايت و يك ظلم و ستم در عروق آنها جاى گرفته و دلهاشان مملو از كينه جوئى و انتقام گيرى از قاتلين عثمان است، آنان بجاى اينكه دنبال علم و يقين روند و حقائق را از ديدى واقعى بنگرند به ظن وگمان اكتفا كرده و بجاى يقين شك را گرفته و بجاى خوبيها دنبال هواى نفس رفته اند، مردم حجاز عراق را با خود حركت بده و او را در تنگنا قرار داده و از چند جهت محاصره اش كن و كارى كن كه در خود احساس ناتوانى و زبونى كند و از خود مايوس شود.

امير المومنين در جواب او فرمودند: سوگند بخدا اى قيس سخنى نيكو گفتى و مطلبى زيبا و بموقع بر زبان جارى ساختى.

على "ع" قيس را بهمراه فرزند پاك و پاك نهادش امام مجتبى و عمار ياسر بكوفه فرستاد تا مردم آنجا را بيارى خود بخواند، در آنجاابتدا امام حسن و سپس عمار براى مردم سخنرانى كرده و بعد از آن دو قيس از جاى حركت كرد و پس از حمد و ثنا پروردگار چنين گفت:

اى مردم اگر در موضوع خلافت و زمامدارى از شورى استقبال كرده و آن را ملاك بگيريم بايد بدانيد كه على "ع" از تمام مردم از جهت سابقه اسلامى و هجرت با رسول خدا و علم و دانش، شايسته تر است و مناسب تر براى اين منصب، قتل هر كس كه منكر اين واقعيت باشد مباح و حلال است چگونه حلال نباشد و حال اينكه براى طلحه و زبير كه خود با آنحضرت بيعت كرده و ازروى حسد شانه از زير بار بيعت خالى كرده و آن حضرت را خلع كردند اتمام حجت شده وديگر دليلى ندارند.

سخنرانان و خطبا كوفى از جاى حركت كرده و با عجله و شتابى فراوان به نداى آنان پاسخ مثبت دادند، نجاشى چنين گفت:

 

رضينا بقسم الله اذكان قسمنا

عليا و ابنا النبى محمد

 

ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده خشنود و راضى هستيم در اين هنگام كه على و فرزندان حضرت محمد رسول اكرم را قسمت ما نموده است

 

و قلنا له اهلا و سهلا و مرحبا

نقيل يديه من هوى و تودد

 

ما مقدم او را گرامى داشته و خير مقدم باو گفتيم دستهايش را از روى عشق و علاقه بوسيديم

 

فمرنا بما ترضى نجبك الى الرضا

بصم العوالى و الصفيح المهند

 

آنچه تو مى پسندى بما دستور بده و ما با رضايت بتو پاسخ خواهيم داد و با بكار بردن شمشيرهاى برنده و نيزه هاى بزرگ و شمشيرهاى پهن و تيز تو را يارى خواهيم كرد.

 

و تسويد من سودت غير مدافع

و ان كان من سودت غير مسود

 

هر كس را كه تو بفرماندهى و آقائى ما برگزينى بدون چون و چرا او را به آقائى قبول خواهيم كرد گر چه آنكس را كه به آقائى ما برگزينى بزرگوار و آقا نباشد.

 

فان نلت ما تهوى فذاك نريده

و ان تخط ما تهوى فغير تعمد

 

اگر به آنچه مى خواستى رسيدى، ما نيز خواهان آنيم ولى اگر بدلخواه خود نرسيدى تعمدى در كار نبوده و اشتباه شده است

قيس بن سعد در آن هنگام كه مردم كوفه جواب مثبت مى دادند چنين گفت:

 

جزى الله اهل الكوفه اليوم نصره

اجابوا و لم يابوا بخذلان من خذل

 

خداوند يارى مردم كوفه را پاداش نيكو عنايت كند پاسخ مثبت دادند و به ديگران كه حاضر به همكارى نشده اند توجهى نكردند.

 

و قالوا: على خير حاف و ناعل

رضينا به من ناقضى العهد من بدل

 

و گفتند: على بهترين راه روندگان است با كفش و بدون كفش ما بجاى آن مردمى كه پيمان او را شكستند، او را برهبرى خود برگزيده و به او خشنوديم

 

هما ابرزا زوج النبى تعمدا

يسوق بها الحادى المنيخ على جمل

 

آندو "طلحه و زبير" همسر پيامبر را از روى عمد بجنگ تحريك كرده و از خانه بيرون آورده اند و روى شترى سوار كرده و شترش را ميرانند.

 

فما هكذا كانت وصاه نبيكم

و ما هكذا الانصاف اعظم بذا المثل

 

سفارشات پيامبرتان اين چنين نبود و اين از انصاف نبود و بى انصافى از اين بزرگتر نيست

 

فهل بعد هذا من مقال لقائل؟

الا قبح الله الامانى و العلل

 

آيا بعد از اين رويداد ما، جاى سخنى براى كسى هست كه بگويد؟

خداوند زشت گرداند آرزوها و تخلفات خائنانه را اين عبارت شيخ الطائفه شيخ طوسى است در كتاب " امالى " ص 87 و 94 و شيخ مفيد در كتاب " النصره لسيد العتره " آن را نقل كرده و ابيات و اشعارى را كه بدال ختم مى شود و به آنها ابيات داليه مى گويند به قيس نسبت داده با مختصر تغييرى در آن و زياد كردن چند بيت، اين چنين گفته است:

هنگامى كه امام حسن همراه عمار و قيس به كوفه آمد و مردم كوفه را براى جنگ آماده حركت مى ساختند.... سپس قيس بن سعد رحمه الله عليه از جاى حركت كرد و گفت: اى مردم اگر در موضوع خلافت شورى را معتبر دانسته و از آن استقبال نمائيم هر آينه امير المومنين عليه السلام از آنجهت كه قرابت و نزديكى خاصى با رسول خدا دارد از همه مردم شايسته تر است و جنگ و پيكار با آنكس كه منكر اين واقعيت است حلال است، طلحه و زبير چه دليلى دارند كه ابتدا بيعت كردند و بعد روى حسد و ستم آنحضرت را خلع نمودند و حال اينكه مهاجر و انصار در ركاب على حاضر شده و سابقه اش روشن و درخشان بود.

سپس اين اشعار را سرود:

 

رضينا بقسم الله اذ كان قسمنا

عليا و ابنا الرسول محمد

 

ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده راضى هستيم در آن هنگام كه على فرزندان حضرت محمد رسول الله را قسمت ما كرد.

 

و قلنا لهم اهلا و سهلا و مرحبا

نمد يدينا من هوى و تودد

 

ما به آنان خير مقدم گفتيم و مقدمشان را گرامى داشتيم دستهايمان را روى عشق و علاقه بسوى آنان دراز كرديم.

 

فما للزبير الناقض العهد حرمه

و لا لاخيه طلحه اليوم من يد

 

ديگر براى زبير پيمان شكن احترامى نيست و براى برادرش طلحه امر و موقعيتى نيست و احترامى ندارد

 

اتاكم سليل المصطفى و وصيه

و انتم بحمد الله غار من المهد

 

فرزند پيامبر و وصى او نزد شما آمده و شما بحمد و ثناى پروردگار از ترس و سستى عارى هستيد.

 

فمن قائم يرجى بخيل الى الوغا

و صم العوالى و الصفيح المهند

 

در بين ما افرادى هستند كه با اسبان تندرو خود را بمعركه جنگ رسانيده و با نيزه هاى بلند و شمشيرهاى پهن و برنده آماده نبرد است

 

نسود من ادناه غير مدافع

و ان كان ما يدنيه غير مسود

 

آنكس كه امير المومنين نزديك سازد، بدون چون و جرا به سرورى خود برمى گزينيم گر چه آنكس را كه او بخود نزديك ساخته در خور سرورى نباشد

 

فان نات ما يهوى فذاك نريده

و ان نخط ما يهوى فغير تعمد

 

پس اگر بياوريم و انجام دهيم آنچه را كه دل خواه او است، خواهان همانيم ولى اگر نسبت بدلخواه او اشتباهى كرديم عمدى نبوده و گناهى نداريم.

در تمام صحنه ها و عرصه هاى نبرد قيس با عظمت و جلال هر چه تمامتر با قيافه و ژستى بزرگ منشانه كه دلها را مى لرزانيد و شجاعان را مى ترسانيد و لرزه بر اندام دليران مى انداخت حركت مى كرد.

 

منذر بن جارود كه سپاهيان و جنگجويان امير المومنين را در زاويه ديده بود، چنين توصيف مى كند: سپس يكه تازى بر اسب سرخ گون سوار در حاليكه جامه اى سپيد بر تن داشت از جلو ما گذشت، كلاهى سفيد و عمامه اى زرد بر سر، تير و كمان بر دوش و ششيرى بر كمر بسته بود، پاهايش بزمين مى كشيد و در بين هزاران نفر سپاهى كه آنها هم بر سر خود تاجى از كلاه سفيد و عمامه زرد بسته بودند ديده مى شد در حاليكه پرچمى زرد رنگ بدست داشت.

گفتم ين كيست؟

گفته شد: اين قيس بن سعد بن عباده است كه جز انصار است و فرزندان و خويشاوندان او و غير آنان كه جز قحطانى ها هستند

در آن هنگام كه امير المومنين خواست بسوى شام حركت كند مهاجرين و انصارى كه همراه او بودند جمع كرده و بعد از حمد و ثناى پروردگار چنين گفت:

اما بعد شما مردمى با انديشه هاى نيكو و بردبارى برتر و بهتر، گويندگان حق، و افرادى هستيد كه كردار و دستورتان با بركت است، تصميم داريم بسوى دشمن خود و دشمن شما حركت كنيم، نظريات خود را بما ابلاغ كنيد و به آنچه صلاح ميدانيد اشاره كنيد.

قيس بن سعد برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و سپس گفت:

اى امير مومنان با ما بسوى دشمنان بشتاب و لحظه اى درنگ مكن. چه آنكه سوگند بخدا جهاد با آنان نزد من محبوب تر است از پيكار با كفار روم و ترك، زيرا اينان در دين خدا سهل انگارى نموده، و حيله گرى كردند و اوليا خدا و ياران رسول خدا را كوچك شمرده و به آنها اهانت نمودند، مهاجران و پيروان و تابعين نيكوكار را تحقير كردند و هر گاه فردى مورد غضب آنان قرار مى گيرد او را زندانى كرده و يا كتك مى زنند و از شهرى بشهر ديگر تبعيد كرده و بى خانمانش مى كنند اموال ما از نظر آنان بر ايشان حلال است و ما را بنده زبون خود مى پندارند

صعصعه بن صوحان گويد: هنگاميكه امير المومنين براى جنگ صفين پرچمهائى را برمى افراشت پرچم رسول خدا را بيرون آورد و تا آن زمان پرچم پيغمبر بعد از رحلت آنحضرت ديده نشده بود پرچم را بست و قيس بن سعد بن عباده را احضار فرموده پرچم را باو داد و سپس انصار و جنگجويان بدر را جمع نمود همينكه چشم آنها به پرچم رسول خدا افتاد گريه بسيارى نمودند در اين موقع قيس اشعاريرا سرود و چنين گفت:

 

هذا اللوا الذى كنا نحف به

مع النبى و جبريل لنا مدد

 

اين همان پرچمى است كه پيرامون آن با سول خدا بوديم و جبرئيل يار ما بود.

 

ماضر من كانت الانصار عيبته

ان لا يكون له من غيرهم احد

 

ضرر نمى كند كسى كه انصار پشتيبان او هستند در صورتيكه براى او جز آنان هيچ كس يار و ياور نباشد.

 

قوم اذا حاربوا طالت اكفهم

بالمشرفيه حتى يفتح البلد

 

مردمى كه هر گاه به پيكار برخيزند آنقدر قبضه هاى آنان دسته هاى شمشير مشرفيه را مى گيرد كه شهرها و كشورها فتح شود.

1- اين مطلب را ابن عساكر در تاريخش جلد سوم ص 245 نقل كرده است.

2- ابن عبدالبر در " الاستيعاب " جلد دوم ص 539

3- ابن اثير در جلد چهارم " اسد الغابه ص 216

4- خوارزمى در " المناقب " ص 122

در آن هنگام كه اوضاع بر معاويه بسيار سخت و دشوار شد و خود را در شرف شكست و مغلوبيت ديد، عمرو بن عاص، بسر بن ارطاه، عبيدالله بن عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن خالد بن وليد را احضار كرده و به آنان گفت:

مردانى از ياران على مرا اندوهگين ساخته اند مانند: سعيد بن قيس در همدان اشتر در بين قبيله اش و مرقال "هاشم بن عتبه" عدى بن حاتم و قيس بن سعد در بين انصار.

مردم يمن شما را با جان خود نگهدارى نمودند تا آنجا كه من بخاطر شما خجالت كشيدم، شما از قريش محسوب مى شويد و من ميخواستم مردم شما را بى نياز بدانند و باين منظور براى هر يك از نامبردگان يكى از شما را در نظر گرفتم شما اين اختيار را بمن بدهيد.

گفتند: بسيار خوب، اين اختيار براى تو باشد و هر چه ميخواهى انجام ده.

گفت: سعد بن قيس و قبيه اش بعهده من باشد و فردا وضع او را روشن و دستش را از همه جا كوتاه خواهم كرد.

و تو اى عمرو مسوول دفع يك چشم طايفه بنى زهره "مرقال" خواهى بود، قيس بن سعد هم براى تو باشد اى بسر.

و تو اى عبيدالله مسوول اشتر نخعى هستى و به تو اى عبدالرحمن بن خالد يك چشم طايفه طى يعنى بن حاتم را مى سپارم.

سپس هر يك از شما گروهى از ديده بانهاى سپاه را براى خود انتخاب كنيد، و تا پنج روز هر روزى را نوبت يكى از اينها قرار داد:

بسر بن ارطاه كه بمقابله با قيس گماشته شده بود، نوبتش روز سوم بود بامدادان روز با سپاهيان و همراهان خود در مقابل قيس و لشكريانش جبهه گرفت و جنگ سختى بين آندو در گرفت قيس با هيبتى مردانه كه گوئى احدى را دسترسى به آزار و تسلط بر او نيست در مقابل بسر بن ارطاه ظاهر شد و حمله را آغاز كرد و اين رجز را ميخواند:

 

انا ابن سعد زانه عباده

و الخزرجيون رجال ساده

 

من پسر سعد هستم كه عباده پدرش موجب زينت و شرافت او است خزرجيها همگى مردانى آقا هستند

 

ليس فرارى بالوغا بعاده

ان الفرار للفتى قلاده

 

من عادت فرار از جنگ ندارم زيرا فرار براى جوان مرد هم چون گردن بندى است كه بگردن او مى افتد و موجب ننگ و عار است

 

يا رب انت لقنى الشهاده

و القتل خير من عناق غاده

 

اى خدا تو شهادت را نصيبم فرما كشتن و شهادت در راه تو بهتر است از هم آغوشى با دوشيزگان زيباى نرم تن

حتى متى تثنى لى الوساده

ديگر تا كى براى من بستر استراحت گسترده شود

 

سپس حمله اى بر سپاهيان بسر بن ارطاه نموده و كمى بعد بسر در مقابل او آشكار شده و چنين گفت:

حتى متى تثنى لى الوساده

ديگر تا كى براى من بستر استراحت گسترده شود

من پسر ارطاه هستم كه قدر و منزلتش بزرگ است وابسته است به غالب ابن فهر و از آن خاندان است.

 

ليس الفرار من طباع بسر

ان يرجع اليوم بغير وتر

 

فرار در طبيعت بسر نيست تا امروز بدون خونخواهى و كشتن شخصى برگدد.

و قد قضيت فى عدوى نذرى

يا ليت شعرى ما بقى من عمرى

من در باره دشمنم آنچه برعهده داشتم انجام دادم اى كاش ميدانستم چه قدر از عمرم باقى مانده است.

پس با نيزه بطرف قيس حمله كرد و قيس با شمشير او را عقب راند و از خود دفع كرد، تا سرانجام اين نبرد با بازگشت جنگجويان و برترى قيس پايان يافت

نصر در كتاب خود در ص 24.. -227 چنين روايت كرده است: معاويه نعمان بن بشر بن سعد انصارى و مسلمه بن مخلد انصارى را احضار كرد و با آندو در حاليكه هيچ كس ديگر از انصار با آنان نبود خلوت كرده و چنين گفت:

اى آقايان با شما دو نفر هستم، آنچه از اوس و خزرج مشاهده كردم غمگينم ساخته و مرا به محنت افكنده، شمشيرها را بر گردنهاى خود گذارده و مارا به مبارزه و فرود آمدن در مقابل خود ميخوانند تا آنجا كه تمام ياران و سپاهيان مرا اعم از شجاعان و ترسوها را ترسانيده و بحدى كه از هر يك از يكه سواران شامى كه مى پرسم جواب مى آيد كه انصار او را كشته اند، بخدا سوگند با تيزبينى و انديشه عميقم با شمشيرهاى برنده ام با آنها روبرو خواهم شد و در مقابل هر سوارى از آنان يكه تازى را مى فرستم كه بگلوى آنان چسبيده و آنان را از بين ببرد و به تعداد آنان از افراد قريش مردانى را خواهم فرستاد كه خرما و طفيشل نخورده باشند.

ميگويند: ياران و انصار حقيقى ما هستيم، درست است اينان رسول خدا را منزل دادند و يارى كردند اين را قبول داريم لكن حقوق خود را با راه باطلى كه در پيش گرفتند ضايع ساخته و فاسد نمودند و از بين بردند.

نعمان خشمگين شد و گفت:اى معاويه از اينكه انصار در آمدن بجنگ شتاب بخرج داده اند آنانرا سرزنش مكن آنها در دوران جاهليت هم همينطور بودند و اما اينكه آنان را بمقابله و نبرد دعوت كنى تو خود شجاعت و مبارزه آنان را در ركاب رسول خدا ديده اى، و اما اينكه در مقابل آنان به اندازه آنها از قريش افرادى را بفرستى و چنين منظره اى بسازى و آنانرا در چنين موقعيتى قرار دهى باز هم ديده اى كه انصار چه بلائى بسر قريش آوردند و قريش چه مصيبت ها از آنان كشيدند، اگر دلت ميخواهد بار ديگر آنچه قبلا از آنان ديده اى باز هم به بينى، اين چنين كن و تاريخ را تكرار نما و اما خرما و طفيشل، خرما از ما بود و بهنگام خوردن آن شما با ما شريك مى شديد و اما طفيشل غذاى يهوديها بود وقتى ما از آن خورديم مزه اش بدهان ما خوب آمد و در اين مورد بر آنان غلبه كرده و بيشتر از آنها خورديم چنانكه قريش در مورد سخينه اين عمل را كرد و آنرا غذاى رسمى خود قرار داد.

سپس مسلمه بن مخلد بسخن در آمد تا آنجا كه گفت... "نصر در كتابش".

سخن اين مجلس كه به انصار رسيد قيس بن سعد انصارى انصار را جمع نموده و از جاى حركت كرد و خطبه اى در بين آنان خواند و چنين گفت:

معاويه سخنانى گفته كه خبرش بشما رسيده و صاحب "نعمان" پاسخ او را داده است، بخدا قسم اگر امروز بر معاويه خشم نموده و با او كينه ورزيديد معلوم مى شود كه ديروز هم "قبل از اسلام آوردن او" با او كينه داشته و دشمن او بوده ايد و اگر خون او را در اسلام بريزيد معلوم مى شود كه در زمان شركتش خون اورا مى ريختيد، بزرگترين گناه شما در نظر معاويه همين است كه به يارى دينى كه داريد برخاسته ايد، امروز طورى بكوشيد كه فعاليت ديروز را فراموش كنيد و فردا طرزى جديت نمائيد كه كوشش امروز را از ياد ببريد.

شما با پرچمى هستيد كه در طرف راستش جبرئيل و در سمت چپش ميكائيل مى جنگيد ولى حريف در زير پرچم ابوجهل و احزاب مى جنگد. و اما خرما، ما خرما نكاشتيم بلكه بر كسانى كه آنرا مى كاشتند جلوتر رفته و بر آنان در خوردن آن غلبه كرديم، و اما طفيشل اگر غذاى ما بود ما هم مانند قريش ملقب به آن شده و به آن نام مشهور مى گشتيم چنانكه آنانرا: " قريش السخينه " گفتند. سپس در همين مورد اين اشعار را سرود:

 

يابن هند دع التوثب فى الحرب

اذا نحن فى البلاد ناينا

 

اى پسر هند: در جنگ اين جهشها و پرشها را وابگذار زيرا ما فعلا از شهرهاى خود دور شده و در ميدان جنگ بسر مى بريم

نحن من قد رايت فادن اذا

شئت بمن شئت فى العجاج الينا

 

ما همانيم كه تو ديده اى بما نزديك گردان هر گاه كه خواستى هر كسى را كه ميخواهى در اين معركه تيره و تار وغبارآلود بياور

ان برزنا بالجمع نلقك فى الجمع

و ان شئت محضه اسرينا

 

اگر دسته جمعى حمله كنيم تو را در بين جمعيت پيدا خواهيم كرد و اگر بخواهى كه تنها و يك نفر يك نفر بجنگيم حمله خواهيم كرد و خواهيم جنگيد.

فالقنا فى اللفيف نلقك فى الخزرج

تدعو فى حربنا ابوينا

 

با ما در لفيف و اجتماعات برخورد نما، ما در ميان خزرج با تو برخورد خواهيم كرد تو در جنگ با ما پدرانمان را ميخوانى.

اى هذين ما اردت فخذه؟

ليس منا و ليس منك الهوينا

 

هر يك از ايندو را كه ميخواهى بگير نه از ما و نه از تو نرمش و مدارا كردن نيست

ثم لا ينزع العجاجه حتى

تنجلى حوبنا لنا او علينا

 

گرد و غبار جنگ فرو ننشيند مگر اينكه خطر برطرف شود يا بنفع ما ويا بضرر ما

ليت ما تطلب العداه اتانا

انعم الله بالشهاده عينا

 

اى كاش آن مرگى كه دشمنان براى ما خواهان آن هستند بما برسد و خداوند بر ما نعمت شهادت را عنايت كرده و عينا آن را بيابيم

اننا اننا الذين اذا الفتح

شهدنا و خيبرا و حنينا

 

ما، ما همانهائى هستيم كه در فتح مكه حاضر شديم و در جنگ خيبر و حنين شركت كرديم

بعد بدر و تلك قاصمه الظهر

واحد و بالنضير ثنينا

 

بعد از جنگ بدر و آن كمر انسان را مى شكست و جنگ احد و حمله بعد از آن كه بر يهوديان بنى النضيرآورديم

يوم الاحزاب قد علم الناس

شفينا من قبلكم و اشتفينا

در روز احزاب مردم بخوبى مى دانند

كه ما از گذشتگان شما انتقام گرفته و دلمان را تشفى داده و خشنود شديم معاويه كه از اشعار قيس خبردار شد و اين اشعار بگوشش رسيد، عمرو بن عاص را احضار كرده و گفت: در فحش و ناسزاگوئى به انصار چه نظر مى دهى؟ آيا صلاح است يا خير؟

عمرو پاسخ داد: نظر من اينست كه تهديد كنى ولى فحش ندهى، چه ميخواهى به آنان بگوئى؟ اگر بخواهى آنانرا مذمت كنى بايد بدنهايشان را مذمت كنى ولى به حسب و نسب آنها نمى توانى كارى داشته باشى و مورد مذمت قرار دهى.

معاويه گفت: سخنران انصار قيس بن سعد هر روز در بين آنان بپا مى خيزد و سخنرانى مى كند بخدا قسم او در نظر دارد فردا ما را از ين برده و اگر آنكس كه فيل ها را از خانه خدا باز داشت جلو او را نگيرد، ما را نابود خواهد ساخت، نظر شما چيست؟

عمرو پاسخ داد: نظر من اينست كه بر خداى توكل نمائيم و صبر را پيشه خود سازيم.

معاويه به عده اى از بزرگان انصار نامه نوشته و آنان را سرزنش نمود من جمله: عقبه بن عمرو،ابو مسعود، برا بن عازب، عبدالرحمن بن ابى ليلى، خزيمه بن ثابت، زيد بن ارقم، عمرو بن عمرو، حجاج بن غزيه، در اين جنگ با تمام اينها ملاقات و گفتگو بعمل آمد و معاويه به اينها گفت نزد قيس بن سعد برويد و با او صحبت كنيد همگى نزد قيس آمده و گفتند: معاويه نمى خواهد ما را ناسزا گويد تو از فحش و بدگوئى خود، خوددارى كن.

قيس پاسخ داد: من و يا فردى هم چون من فحش و ناسزا ندهد لكن من هيچ گاه دست از جنگ با معاويه برنخواهم داشت تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم.

فرداى آن روز لشكريان به حركت در آمدند، قيس بن سعد گمان كرد كه معاويه در بين آنها است بر مردى كه شبيه معاويه بود حمله كرد و با شمشير روپوش از روى او برگرفت و معلوم شد معاويه نيست به مردى ديگر كه همانند معاويه بود حمله كرد و ضربه اى بر او وارد كرد، وقتى فهميد معاويه نيست برگشت و با خود مى گفت:

قولوا لهذا الشاتمى معاويه

ان كلما اوعدت ريح هاويه

 

باين مرد بدزبان و فحاش معاويه بگوئيد هر چه تهديد كرده اى باد وزنده اى است كه از بالاى تپه اى بوزد

خوفتنالكلب قوم عاويه

الى يابن الخاطئين الماضيه

 

تو ما را از سگ زوزه كش قبيله ات ترساندى اى فرزند خطاكاران گذشته بسوى من بيا

ترقل ارقال العجوز الخاويه

فى اثر السارى ليال الشاتيه

هم چون پير زنى كه در شب تار زمستان از كاروان عقب افتاده و مى دود تو مانند آن مى دوى و راه مى روى

معاويه گفت: اى مردم شام هر گاه اين مرد را ديديد بديهايش را بگوئيد و باو فحش دهيد "وقتى دو لشكر در مقابل هم صف آرائى كردند معاويه او و ساير انصار را به الفاظ بسيار ركيك و زشتى فحش داد و ناسزا گفت" تعمان و مسلمه غضبناك شده بر معاويه پرخاش كردند ولى معاويه همينكه ديد ميخواهند بطرف قوم خود بروند آنان را راضى كرد و از خود خوشنود ساخت.

سپس معاويه از نعمان درخواست كرد كه نزد قيس رفته و او را سرزنش و توبيخ نمايد و پيشنهاد آشتى باو دهد، نعمان از حضور معاويه بيرون آمد و بين دو لشكر قرار گرفت و فرياد زد اى قيس؟ من نعمان بن بشير هستم.

قيس گفت: هان چه خبر است اى نعمان بن بشير؟ چه ميخواهى؟.

نعمان گفت: اى قيس آنكس كه شما را بانچه براى خود خواسته دعوت مى كند ميخواهد بشما خدمتى كند.

اى توده انصار آيا شما خودنميدانيد كه در مورد مخالفت با عثمان و كشتن او دچار اشتباه شديد و ياران او را در روز جنگ جمل كشتيد و اسبان و سپاهيان خود را بر روى مردم شام تاختيد و در روزجنگ صفين به آنها حمله نموديد؟ شما كه عثمان را تنها گذاشتيد و او را ذليل و بى كس نموديد اگر امروز با على آن چنان كنيد تازه كارى مساوى آن كار انجام داده و يك عمل در مقابل يك عمل قرار مى گيرد، لكن شما دست از حق برداشته ايد و بيارى باطل شتافته و كمك به او مى كنيد، شما به اين راضى نشويد كه هم چون بقيه مردم باشيد تا آنجا كه در ميدان جنگ پى بحقيقت برده و خود بمبارزه و جنگ دعوت شويد و پيكار كنيد ولى هيچ ناراحتى بر على نرسيده و شما هستيد كه مصيبت ها را بر او سبك نموده و او به استراحت پرداخته و بار مصيبت را بايد شما بكشيد و در انتظار پيروزى كه بشما وعده داده است بنشينيد و فداكاريها نمائيد. جنگ از دست ما و شما چه عزيزانى را گرفته كه شما خود بهتر ميدانيد نسبت به بقيه از خدا بترسيد و پرهيزكارى را پيشه خود سازيد.

قيس از سخنان نعمان خنديد و چنين گفت: فكر نمى كرديم اى نعمان كه چنين جراتى داشته باشى كه اين سخنان را بر زبان جارى سازى، آنكس كه بخود خيانت نموده برادرش را نصيحت نمى كند. بخدا سوگند تو خود را گول زده اى و گمراه و گمراه كننده هستى.

 

اما اين كه نام عثمان را بردى اگر شنيدن اخبار تو را كفايت كند و بهر خبرى گوش فرا ميدهى، يك خبر هم از من بگير و بشنو: عثمان را كسانى كشتند كه تو از آنان بهتر نيستى و افرادى او را تنها گذاشتند و ذليلش كردند كه مسلما از تو بهتر هستند.

و اما اصحاب جمل، بدان جهت باآنان جنگيديم كه پيمان خلافت و بيعتى را كه با خليفه نموده بودند شكستند و بعهد خود وفا ننمودند و اما معاويه بخدا سوگند كه اگر تمام اعراب دور او را بگيرند انصار با او خواهند جنگيد.

و اما اينكه گفتى، هم چون بقيه مردم نيستيم، ما در جنگ آنطور خواهيم جنگيد كه در ركاب رسول خدا مى جنگيديم، از شمشيرها با صور خود و از نيزه ها با گلوگاه خود نگهدارى و حفاظت مى كنيم تا آنجا كه حق بيايد و دستور خدا آشكار گردد گرچه آنان دلشان نخواهد. و لكن اى نعمان بنگر در همراهان معاويه جز عده افراد آزاد شده و يا بيابانى و يا چند نفرى از مردم يمن كه فريب خورده و داخل سپاهيان او شده اند مى بينى؟

ببين كه مهاجران و انصار و پيروان آنها كه به يكى از انان تبعيت كرده اند رضى الله عنهم كدام طرف هستند و ببين كه با معاويه از انصار رسول خدا جز تو و رفيق كوچكت كسى ديگر هست؟

بخدا سوگند شما دو نفر نه در جنگ بدر و احد بوديد و نه سابقه اى در دين اسلام داريد و نه آيه اى از قرآن در شان شما نازل شده و نه آشنائى با قرآن داريد بجان خودم قسم اگر تو هم اكنون ما را فريب داده و بما خيانت كردى پدرت نيز بما خيانت كرد و سپس اين شعر را گفت:

 

و الراقصات بكل اشعث اغبر

خوص العيون تحثها الركبان

 

قسم به شترانيكه در راه زيارت حرم، حاجيان خاك آلوده را بر پشت خود ميبرند كه چشمها در حدقه فرو رفته و با اينحال سواران مهميز ميزنند و شتران را بتاخت وا ميدارند.

 

ماابن المخلد ناسيا اسيافنا

عمن نحاربه و لا النعمان

 

نه فرزند مخلد جلو شمشير مارا از آنكس كه ميخواهيم با او بجنگيم ميگيرد و نه نعمان.

 

تركا العيان و فى العيان كفايه

لو كان ينفع صاحبيه عيان

 

آنچه را كه واضح و آشكار بود ترك نمودندو در آن امر واضح كفايت بود و خود بس بود اگر اين دو نفر دوستان را امر واضح و آشكار مفيد باشد.

بعد از اين رويدادها امير المومنين قيس را نزد خود طلبيده و اورا تمجيد و ستايش كرد و سمت فرماندهى و سرورى انصار را باو داد.

در جنگ نهروان قيس بسوى خوارج رفت و به آنان گفت:

اى بندگان خدا خواسته ما از شما اينست كه سوى ما آئيد و داخل شويد در آن موضوع و امرى كه از آن بيرون رفته ايد و برگرديد بطرف ما تا با دشمن خود و شما بجنگيم شما كار بزرگى انجام داده ايد ما را مشرك دانسته ايد و عليه ما گواهى شرك داده ايد، شرك ستم بزرگى است خون مسلمانها را مى ريزيد و آنان را مشرك ميدانيد.

عبدالله بن شجره سلمى باو گفت: حق براى ما روشن شده و از شما پيروى نخواهخيم كرد مگر اينكه شخصى هم چون عمر را براى ما بياوريد، قيس گفت: ما در بين خود غير از صاحب خود على عليه السلام كسى ديگر را نمى بينيم آيا شما در بين خود كسى را داريد؟

گفتند نه

گفت: شما در پيشگاه خود بخدا قسم ميدهم اگر او را از بين ببريد من فتنه و آشوبى بس بزرگ را ميبينم كه بر شما پيروز شده و دچار آن گشته ايد و اما موقف و وضع زندگى او بعد از دوران رسول خدا و امير المومنين: او همراه امام دوم امام مجتبى سلام الله عليه بود: درآن هنگام كه لشكرى براى جنگ و پيكار با مردم شام گسيل مى داشت، عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب را احضار كرد و فرمود اى پسرعمو من همراه تو دوازده هزار نفر از شجاعان و دليران عرب و پارسايان و تلاوت كنندگان قرآن را از قوم مصر فرستاده ام يك نفر آنان در مقابل يك سپاه و جمعيت ايستاده و آهنگ جنگ با گروهى را خواهد نمود، اينها را با خود حركت ده و ببر و با نرمى و ملايمت با آنان رفتار كن و با روئى باز با آنان مواجه شو و در مقابلشان متواضع و فروتن باش آنان را نزديك خود قرار بده و خيلى از آنها فاصله مگير اينها بازمانده هاى افرادى هستند كه مورد اطمينان امير المومنين بودند بر كنار رود فرات آنان را حركت ده و از فرات بگذر واز مسير مسكن حركت كن و از آنجا بگذر تا در مقابل معاويه قرار گيرى و رو در روى او جبهه گيرى، اگر باو برخورد نمودى او را همانجا نگهدار تا من بتو برسم و بزودى بدنبال تو حركت خواهم كرد من بايد از وضع تو هر روز مطلع شوم و مرا در جريان كاربگذار و با اين دو نفر يعنى: قيس بن سعد و سعيد بن قيس مشورت كن و اگر حادثه اى براى تو رخ داد، قيس بن سعد امير لشكر خواهد بود و اگر او هم كشته شد سعيد بن قيس برهبرى مردم منصوب خواهد بود، عبدالله در چنين موقعيت و با اين سفارشات حركت كرد.

و اما معاويه جلو آمد و آمد تا بقريه "الحيوضه" در مسكن وارد شد و در آنجا فرود آمد عبيدالله بن عباس هم وارد آنجا شد و در مقابلش صف آرائى كرد، فرداى آن روز معاويه عده اى را نزد عبيدالله فرستاد، عبيدالله بسربازانش دستور داد به آنان حمله كنند سربازان عبيدالله سپاهيان اعزامى را از نزديك خود دور كرده و به اردوگاه خود بر گردانيدند شب كه فرا رسيد معاويه قاصدى نزد عبيدالله فرستاد و باو پيغام داد كه حسن بن على بمن پيغام داده كه با او آشتى كنم و زمام امور را بمن بسپارد اگر الان بفرمان من در آئى خود فرمانده مى شوى و دستوراتت قابل پيروى است ولى اگر حالا بفرمان من در نيائى و متابعت نكنى بعدها بالاجبار بيعت خواهى كرد ولى آن روز فقط تابع و فرمانبردار خواهى بود و اگر حالا پاسخ مثبت بمن بدهى هزار هزار درهم بتو ميدهم و قبلا بعنوان پيش قسط نصفش را برايت مى فرستم و هر گاه وارد كوفه شدم نصف ديگر را خواهم داد.

عبيدالله شبانه نزد معاويه رفت و وارد اردوگاه او گشت و معاويه هم وعده اى كه باو داده بود وفا كرد سحرگاه كه مردم از خواب حركت كردند منظتر خروج عبيدالله بودند كه تا با او مراسم صبحگاه را اجرا نمايند و نماز صبح را بخوانند وقتى دنبال او رفتند او را نيافتند، قيس بن سعد بن عباده نماز صبح را با آنان خواند و بعد از نماز بر ايشان سخنرانى كرد و آنان را در اطاعت از امام و پيروى از هدف خود پاى برجا نمود و از حال عبيدالله پرسيد و از وضع او كه مطلع شد مردم را به بردبارى و پايمردى و مقاومت و جهش در مقابل دشمن دستور داد و سپاهيان هم همگى اطاعت او را نموده و پاسخ مثبت باو دادند و گفتند: اى قيس دستور حمله بنام خدا صادر كن تا بر دشمن حمله نمائيم.

قيس از جائيكه ايستاده بود پائين آمد و دستور حمله را صادر كرد، بس بن ارطاه در مقابل او صف آرائى كرده و با صداى بلند فرياد زد: اى مردم عراق اين فرمانده شما است كه نزد ما است و بيعت نموده و آن امام شما امام مجتبى است كه صلح نموده شما چرا خود را بكشتن ميدهيد.

قيس بن سعد به آنان گفت يكى از دو كار را انتخاب نمائيد يا بدون وجود امام بجنگيد و يا بر گمراهى و ضلالت بيعت كنيد.

پاسخ دادند بلكه ما بدون امام مى جنگيم از جاى خود بيرون آمده و حمله سختى نمودند و شامى ها را به اردوگاه و سنگرهاى خود برگردانيدند. معاويه نامه اى به قيس بن سعد نوشت و او را بنزد خود خواند و وعده هائى به او داده وى را تطميع كرد، قيس در جواب او نوشت: نه بخدا قسم هيچگاه مرا نخواهى ديد مگر اينكه بين من و تو نيزه فاصله باشد.

يعقوبى در ج 2 ص 191 تاريخ خود گويد: حضرت امام حسن "ع"، عبيدالله پسرعباس "عموى پيغمبر" را با دوازده هزار تن به جنگ معاويه گسيل داشت و قيس بن سعد عباده انصارى را همراهش فرستاد و به عبيدالله امرفرموده كه مطيع امر و راى قيس باشد.

سپس عبيدالله به ناحيه جزيره روانه شد و معاويه، پس از اينكه از كشته شدن حضرت على "ع" آگاه شد، به طرف موصل روى آورد، تاريخ حركت معاويه هيجده روز بعد از كشته شدن حضرت على "ع" بود كه دو لشگر در مقابل هم بسيج شدند معاويه مبلغ يك ميليون درهم با پيامى براى قيس فرستاد كه يا به ما ملحق شو و يا بازگرد ولى قيس پولها را برگرداند و گفت: مى خواهى با مكر و فريب مرا از دينم منحرف گردانى؟.

گفته شده كه معاويه پيام را براى عبيدالله فرستاد و يك ميليون درهم برايش قرار داد و او هم با هزار تن از سپاهيان خود به معاويه ملحق شد ولى قيس در نبرد با معاويه پايمردى نشان مى داد و معاويه پيوسته با دسيسه جاسوسانى به لشكر حضرت امام حسن مى فرستاد كه شايع كنند قيس با معاويه صلح نموده و همراه او شده و باز عده اى را هم به لشكر قيس فرستاد تا شايع كنند كه حضرت امام حسن با معاويه صلح نموده است.

و در ج 2 ص 225 كتاب استيعاب از عروه نقل شده كه قيس بن سعد با حضرت امام حسن "ع" بود و در مقدمه لشگر پنجهزار سپاه داشت كه همگى بعد از مرگ حضرت على "ع" سرها را تراشيده بودند و همپيمان با مرگ، اما هنگاميكه حضرت امام حسن با معاويه صلح نمود، قيس به بيعت راضى نشد و به ياران خود گفت: شما چه مى خواهيد؟

اگر مايل به جنگيد، مى جنگيم تا پيشتازترين از ما بميرد.

و اگر مايليد برايتان امان بگيرم.

گفتند: برايمان امان بگير.

سپس قيس براى ياران خود طبق شرائطى امان گرفت و اينكه بهيچوجه تعقيب نشوند و براى خود، مزيتى غير آنچه كه براى سپاهيان خود خواسته بود نخواست "سپس با سپاهيان خودبه طرف مدينه حركت نمود".

next page

fehrest page

back page

 
 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved