بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

- بساسخن چين كه نبض او را شناخته و من پيشدستى كنم تا سعايت او بر تابم.

- با اين تصور كه مهر دلداه ام چون عرصه ريگزار است، رطب و يابسى بهم بافته تا ريشه عشق و شوريدگى را بسوزاند.

- و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان تيز و دراز كه از خود بر تافتم.

- اگر آن پريوش رخ بتابد، چه نيازش كه ماه تابان بر آيد.

- خدا شبهاى " غوير " را سيراب كناد، از باران صبحگاهى و ژاله شامگاهى.

- بارانى كه چون از چشم مشتاقى قطره اشكى روان بيند، به همدردى بر خروشد و سيلاب كشد.

- به ويژه آن شب وصل، گرچه ديگر باز نگشت، از آن پس خواب به چشمم راه نكرد. - اما در رويا، هنوز بر سر پيمان است، گر چه پيمان شكنى راه و رسم ديرين است.

خدا را چه شب كوتاهى. اگر وصل دلدار نبود، چون شب يلدا بود.

- آن دامن كبريا كه درشور و شيدائى بر زمين مى كشيدم، اينك به پيرى كوتاه گشته.

- بزودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سر خوشى بازم دارد.

- از آه سوزانم سوهانى بسازد كه شمشير جانكاه را بسايد.

 

و اغرى بتابين آل النبى

ان نسب الشعراو غزلا

 

- اينك به ثناى آل پيامبر حريصم، قصيده اى بسرايم، غزلى بيارايم.

- جانم فداى آن اختران خاموش، لكن چراغ هدايت خاموشى نگيرد.

- پيكر انورشان در بيابان، فضاى جهان را پرتو افكن است.

- توده غبررا از جمل اين بار سنگين درماند، ازاين رو شمع وجودشان را در دل نهفت.

- فيض بخشى كردند: ابر و دريا آفريدند. فرو افتادند: قله هاى عظمت را بنياد نهادند.

- از رقيب كه بمفاخرت خيزد، وا پرس كه پايه هاى عظمت مجدشان تا بكجا بر شده است.

- قرآن، كدام خاندان را با مباهله تشريف داد، كه رسول خدا به آبروى آنان بدعا برخاست.

- معجز قرآن بر كه نازل گشت؟ و در كدام خاندان؟

- در روز " بدر " بدرى كه پرچم دين را بر افراشت، چه كسى يكه تاز ميدان بود؟

- كه بيدار ماند و ديگران بخواب غنودند؟ داناتر كه بود؟ داد گسترين آنان كدام.

 

بمن فصل الحكم يوم الجنين

فطبق فى ذلك المفصلا

 

مصاعى جميله فراوان است، تفصيل آن سخن را بدرازا كشد، اجمال آن در مقام سند كافى است.

- سوگند بحق كه ملحدان و كجروان بر آئين حق چيره شدند، بلكه آن را تباه كردند.

 

فلو لا ضمان لنا فى الظهور

فضى جدل القول ان نخجلا

 

- آرى پيروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در جدل شرمسار و سرافكنده بوديم.

- خدا را. اى قوم. رواست كه رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى كنند.

جانشين خود را معرفى كرد و ما بياوه پنداشتيم آئين خود را مهمل وانهاد

- پندارند كه اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباده خبر وا پرس.

- آنهم اجماعى كه بى فضل رابر صاحب فضل مقدم شناخت.

- و حق را از صاحب حق باز گرفت. آرى على صاحب حق بود.

- منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم، خاندان على را پى سپر سينه اشتران ساختند.

- و از كيد و كين، چونان عقرب جراره، چه نيشها كه بر جانشان نزدند.

- مايه ضلال و حيرت بدان پايه كه عزاى حسين را بپا كرد و مصيبتهاى پيشين و پسين.

- خاندان اميه، جامه اين عار و شنار بر تن آراست. گرچه خون شهيدان يكسره پامال نگشت.

- اى زاده مصطفى، اين خود روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد.

- حق على و فاطمه زير پا ماند، از اين روكشتنت روا شمردند.

 

ايا راكبا ظهر مجدوله

تخال اذا انبسطت اجدلا

شات اربع الريح فى اربع

اذا ما انتشرن طوين الفلا

اذا وكلت طرفها بالسماء

خيل بادراكها و كلا

فعزت غزالتها عزه

و طالت غزال الفلا ايطلا

 

- اى تك سوارى كه بر خنگ بادپيما روانى، و چونان شاهين در پرواز. - خنگى كه در چهار از طوفان سبق بردگاهى كه در كوه و دره و زان گردد.

- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند كه خواهد به سما بر شود.

- سپيدى كاكلش بر قرص خورشيد طعنه زند، اندامش غزال رعنا را بچيزى نخرد.

 

اظنك فى متنها واحدا

لتدرك يثرب اومرقلا

 

- گمانم كه با اين سير و شتاب به سوى مدينه روان باشى.

- بسلامت. و هر كه در نياز من بكوشد، بسلامت باد.

- پيام اين دلسوخته را همراه بر. و به پيشگاه احمد مرسل آواز بركش.

- پس از ثنا و سپاس بر گو: اى رهبر هدايت، راه و رسمت دگرگون گشت.

- به جوار حق راه گرفتى، و مادر آتش فراق مانديم. اما شرع و آئينت تمام بود.

- پسر عمت بر آن شد كه به آين و سنتت قيام ورزد.

- نيرنگبازان، آنها كه حق را واژگون كردند، راه خيانت و دغل پيش گرفتند.

- سر انجام، " تيم " آنان زيور خلافت بر تن آراست، بنى هاشم عاطل و باطل ماندند.

- نوبت " تيم "كه بپايان آمد، خاندان " عدى " طنابها را كشيدند.

- خاندان اميه هم گران طمع فراز كردند، ديگر جاده ها هموار بود.

- از ميانه پسر عفان بر سرير خلافت بر شد كه گمان نمى رفت. بلكه او را بر سرير نشاندند.

- ديدگان اميه روشن گشت و عيش عمگان بكام. پيش از آن سخت و ناگوار.

- كار شورى و اجماع، در آخر به آئين اردشير پيوست، آن دو آتش زدند اين يك پاك بسوخت.

- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاكش سوق دادند، بهتر بگويم: كشاندند.

- و چون برادرت على زمام خلافت كشيد تا به سوى حق باز گرداند، از اين رو دشوار و سنگين بود.

- آمدند كه با خوارى به قاتلانش سپارند با آنكه خود معركه آراى قتال بودند.

- ناگفتنى بسيار است، داد خواه آنان بروز قيامت توئى، واى بر آنان كه مهلت يابند.

 

لكم آل ياسين مدحى صفا

و ودى حلا و فوادى خلا

 

- اى خاندان مصطفى. اينك ثنايم چون آب زلال، مهرم شيرين و خوشگوار، قلبم خالى ازمهر اغيار است.

و عندى لاعدائكم نافذات قولى ما صاحب المقولا

- سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام كه زبان در كام بجرخد.

 

اذا ضاق بالسير ذرع الرفيق

ملات بهن فروج الملا

 

- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر كنم:

- از تير جان شكاف كه بر هر جا نشيند، هلاك سازد.

- چرا چنين نباشم. با آنكه راه نجات بخش دينم براهنمائى شما مكشوف افتاد.

- با درستى براه براست قدم نهادم. پيش ازآن، سر خود گرفته بيراهه مى شتافتم.

- زنجير شرك را پاره كردم. با آنكه در گردنم قفل بود.

- سروران من. مادام كه ابرى خيزد و رعدى برانگيزد، دوستار شمايم.

- و از دشمنان شما بيزارى جويم. بيزارى شرطمهر كيشى است.

- وابسته مهر شما از كيفر هراس نكند. در روز فردا، بايدش كه پناه باشيد.

در سروده اى دگر، امير المومنين را ستوده و كيد و كين دشمنانش را ياد نموده گويد:

 

ان كنت ممن يلج الوادى فسل

بين البيوت عن فوادى: ما فعل

و هل رايت - و الغريب ما ترى

واجد جسم قلبه منه يضل

و قل لغزلان النقا: مات الهوى

و طلقت بعدكم بنت الغزل

و عاد عنكن يخيب قانص

مدالحبالات لكن فاحتبل

يا من يرى قتلى السيوف حظرت

دماوهم. الله فى قتلى المقل

ما عند سكان منى فى رجل

سباه ظبى و هو فى الف رجل

دافع عن صفحته شوك القنا

و جرحته اعين السرب النجل

دم حرام للاخ المسلم فى

ارض حرام يال نعم كيف حل؟

قلت: شكا فاين دعوى صبره؟

كرى اللحاظ واسالى عن الخبل

عن هواك فاذل جلدى

و الحب ما رق له الجلد و ذل

من دل مسراك على فى الدجى

هيهات فى وجهك بدر لا يدل

 

- اگر بدين دره و هامون روانى، از مردم آن سامان پرس كه قلب من كو؟

- ديده اى؟ - و غريب كجا بيند - كسى پيكر خود را يابد و قلب خود نيابد؟

- آهوان اين دشت و دمن را گو كه عشق و دلدادگى مرد، بعد از شما دختر رز را اطلاق گفتند.

- از ياد شما گذشتند، صياد نا اميد دام بگشاد، ولى خود در دام افتاد.

- گوئى آهيختن تيغ و ريختن خون حرام است، خدا را. رحمى بر اين كشته هاى در خون از تير مژگان.

- ساكنان وادى " منى " را پرس تا چه گويند: دلير مردى اسيرآهوئى گشت با آنكه هزار مرد جنگى در ركابش بود.

- باسنان نيزه از جان خود بدفاع برخاست، اما سيه چشمان شهلا بخونش كشيدند.

- خون حرام، آنهم در سرزمين حرام؟ خدا را از چه حلال شمرد؟

- گفتى: آنكه شكوه آرد، دعوى صبرش نشايد. آخر، چشم بگشا و حال زارم بنگر.

- تبر عشقت بجان نشست، طاقتم بربود، عشق و شيدائى قهرمان پيلتن را مقهور سازد. - در اين سياهى شب كدامين چراغت رهنمود؟ هيهات. چهره ات خود بدر تابانى است كه سياهى شب بزدود.

- جوياى شوكت بودى. با قهر و زور، گردن زيبا رويان ببند گشيدى.

 

لو احظا علمت الضرب الظبى

على قوام علم الطعن الاسل

 

- با چشمان فتان كه به شمشير،كشتن و بستن آموزد، با قد و بالائى كه نيزه تابدار طعنه جان ستان.

- اى كه در وادى " حاجر " مى گذرى و در برابرت جولانگاه وسيعى مى نگرى.

 

اذامررت بالقباب من قبا

مرفوعه و قد هوت شمس الاصل

فقل لاقمار السماء: اختمرى

فحلبه الحسن لاقمار الكلل

 

- چون به سرا پرده هاى " قبا " بگذرى،هنگامى كه خورشيد در حال غروب است.

- اختران سما را بر گو در حجاب شويد،جلوگاه حسن ويژه اختران اين بارگاه است.

- به آروزى آن شبهاى " خيف ". آيا روزگار عيش و شادمانى باز خواهد گشت؟

- روياى شبانه بود كه سپيدى صبحش گريزاند، يا سايه جوانى كه رخت بر بست.

 

ما جمعت قط الشباب و الغنى

يد امرى ء و لا المشيب و الجذل

يا ليت ما سود ايام الصبا

اعدى بياضا فى العذارين نزل

ما خلت سوداء بياضى نصلت

حتى ذوى اسود راسى فنصل

 

هيچ كس جوانى و بى نيازى را با هم گرد نياورد، و نه پيرى با شادمانى.

- آن غم كه روزگار عيش و شيدائيم را سياه كرد، كاش با سپيدى عذارم همان مى كرد.

- نه گمانم بود كه موى سپيدم از رنگ خضاب درآمده تا آنكه ازفرتوتى بدامنم ريخت.

- ناگهان از در بلائى درآمد و ايام پيريم را بجرم شور جوانى بكيفر گرفت.

- موى سپيد، اعلام خطر است اگر بر حذر باشند، پيرى زبان به پند و نصيحت گشوده اگر بپذيرند.

و دل ما حط عليك من سنى عمرك ان الحظ فيما قد رحل

- سالهاى عمرى كه در فناء زندگى بار افكنده، گواه است كه بخت و اقبالت بار بسته.

- زندگى سراسر درس عبرت است، و تو بى خبر دنبال ديو آرزو مى تازى.

 

ما بين يمناك و بين اختها

الا كما بين مناك و الاجل

 

- فاصله آرزوها با مرگ نه چندان است، چونان كه فاصله دست راست با چپ.

- اينك كه توانى در كار خير بكوش. آرزوى سعادت كن باشد كه دريابى.

- سبكبال جانب حوض كوثر پوى كه صاحبان حوض، ترازوى عملت را گرانبار سازند.

- به مهر آل احمد چنگ بر زن، اين دستاويز رستگارى ناگسستنى است.

- سوگى نثار تربتشان ساز يا ثنائى: چكيده انديشه هاى بلند و احساس دلپسند.

 

عقائلا تصان بابتذالها

و شاردات و هى للسارى عقل

 

- دوشيرگان قصائد كه در پرده نهان باشند، و چون از پرده بر آيند، رهزن مسافران باشند.

 

تحمل من فضلهم ما نهضت

بحمله اقوى المصاعيب الذلل

موسومه فى جبهات الخيل او

معلقات فوق اعجاز الابل

 

- از دفاتر فضلشان آن چند به سراسر گيتى بر كه اشتران قوى هيكل از از حمل آن عاجز آيند.

- آويزه اى بر كاكل خيل و استر، آويخته از كوهان اشتر.

- سروران را يكى پس از ديگرى ثنا بر خوان، قهرمانان را يكى پس از ديگرى بسوك و ماتم نشين.

- پاكدامنان در سياهى شب،پناه درماندگان به سيه روزى.

- بخشندگان نعمت بهنگامى كه پهنه زمين از قحط و غلا تيره و درهم، چهره زمانه از خشم دژم.

 

خير مصل ملكا و بشرا

و حافيا داس الثرى و منتعل

هم و ابوهم شرفا و امهم

اكرم من تحوى السماء و تظل

لا طلقاء منعم عليهم

و لا بحارون اذا الناصر قل

يستشعرون: الله اعلى فى الورى

و غيرهم شعاره: اعل هبل

لم يتزخرف و ثن لعابد

منهم يزيغ قلبه و لا يضل

و لا سرى عرق الاماء فيهم

خبائث ليست مريئات الاكل

يا راكبا تحمله عيديه

مهويه الظهر بعضات الرحل

ليس لها من الوجا منتصر

اذا شكا غاربهاحيف الاطل

تشرب خمسا و تجر رعيها

والماء عد و النبات مكتهل

اذا اقتضت راكبها تعريسه

سوفها الفجر و مناهاالطفل

عرج بروضات الغرى سائفا

ازى ثرى و واطئا اعلى محل

 

- سرور نماز گزاران از فرشته و بشر. مهتر فرزندان آدم از پوشيده و برهنه سر.

- آنان، و پدر و مادرشان. عزيزترين مردمان در زير اين كهكشان.

- نه از زمره " طلقا " كه رهين منت باشند چون اسيران، در گير و دار نبرد مصطرب و سرگردان.

- شعارشان: " الله اعلى و اجل " نه چون ديگران: اعل هبل. اعل هبل.

- صنمى از دست آنان زيور نبست، و نه قلب آنان بفريفت.

- و نه از شير مادران، آلودگى خبائث بر وجود آنان نشست.

- اى سوارى كه شتر نجيب بزير ران دارى، پشتش از زخم جهاز دو تا گشته.

- اگر از جراحت دست بلنگد ياورى نيابد، سنگينى بار هم بر سر و دوش اولنگر آرد.

- به هر پنج يك نوبت آن بياشامد و از چرا به نشخوار خار قناعت جويد، با آنكه آب فراوان و مرغزار خرم است.

- بدان حد شيفته و مشتاق كه چون راكب خستور آرزوى خواب كند، سحرگاهش گويد -: باشد سپيده دم، نيمروزش گويد: مهلتى تا غروب دم.

اى سوار باد پيما!

- در روضه نجف به ريگزارش اقامت جوى به پاكترين تربت والاترين مرتبت.

- و درود و تحيات مرا تقديم كن به پيشگاه بهترين اوصيا، همتاى بهترين انبياء.

- گوشدار اى سرور مومنان و اين نامى است كه بحق ترا در خور است.

 

ما لقريش ما ذقنك عهدها

و دامجتك ودها على دخل

و طالبتك عن قديم غلها

بعد اخيك بالتراب و الذخل

 

- قريش در پيمان ولايت از چه با خلاص نرفت، دوستى را با غل و غش در آميخت:

- و بعد از برادرت رسول خدا، كينه هاى ديرين: خونهاى بدر واحد را از تو جويا گشت.

- چه شد كه يكراى و يكرنگ بيارى هم برخاستند، چون ترا در گوشه انزوا يافتند.

- با آنكه عيب و عارى در وجودت نمى يافتند و نه ضعف و زبونى در انديشه و افكارت.

- منقبتى بمفاخرت ياد نشد، جز اينكه مفصل و مجملش زيور اندام تو بود.

- خدا را از اين قوم كه با محمد - سراسر حياتش - نفاق ورزيدند و براى نابوديش كمين نشستند.

- با چنان دلهائى دنبال او گرفتند، كه قرآن كريم بيانگر آن است.

 

مات فلم تنعق على صاحبه

ناعقه منهم و لم يرغ جمل

 

- پس از رحلت او كه اولى بر سركار آمد، از شترشان ناله اى برآمد و نه از شتربان.

- دومى هم كه بجايش نشست، از نفاق و دو رنگى آنان شكوه نكرد، و نه آزارشان داد و ملامت كرد. - پنداشتى با مرگ رسول، نفاق از ميان برخاست، نياتشان خالص گشت؟

- نه بان خداوندى كه رسول را با وحى خود مويد ساخت و پشت او را بيارى تو محكم كرد.

- علت آن بود كه نيات و افكارشان در راه كفر هم آهنگ بود.

- در ميانه دوستى برقرار بود يك صادقانه. از آن رو كه از كردار هم راضى و خرسند بودند.

- چنان گير كه مدعيان گويند: نفاقى بود و منتفى گشت. - پس چه شد كه با شروع خلافتت، باز بر سر نفاق شدند، و كينه ها را در دل بجوش آوردند؟

- با مكر و دغل دست بيعت سپردند: دستها بر سينه و در زير آن دلهاى پر كينه.

- بديهى است. از اينان هر كه با برادرت احمد مرسل پيمان بست، عهد خود بگشت.

- آن يك كه از ترس انقلاب، عجولانه كار بشورى گذاشت، نگوئى چرا از تو روى برگاشت.

- چه شد كه زاده اميه تو را عقب راند و ديگران را براى دريافت عطا پيش خواند.

- در مسند خلافت كار بشيوه خسروان عجم كرد، آئين حق ضايع شد تا دولت او برقرار ماند.

- آن چند كه عرصه بر همگان تنگ آورد، آنانكه بدست خود بر تواش مقدم كردند.

- و چون بر مسند نشستى و حقوق مسلمانان بمساوات بگذاشتى، بر آنان دشوار و ناگوار آمد.

فشحذت تلك الظبا و حفرت تلك الزبى و اضرمت تلك الشعل

 

مواقف فى الغدر يكفى سبه

منها و عارا لهم يوم الجمل

 

- از اين رو، تيغها تيز شد، سنگرها مهيا، شعله ها برافروخته گشت.

- نيرنگها باختند، از جمله روز جمل را براه انداختند، كارى سزاوار عار و دشنام.

- كاشى دانستمى: آن دستها كه تيغ تيز و نيزه كين بر سرت آهيخت.

- هيزم آورد و شرار آتش برانگيخت. بروز رستاخيز چه خاكى بر سر بايدش ريخت؟

- فرامش كرد كه ديروزش دست بر دستت بسود: پيمان بست كه راه تبديل و خلاف نخواهد پيمود.

- كاش دانستمى. آن دستها كه حرم رسول را از حجاب برآورد.

- تا خون عثمان جويد: عجبا. آنها كه بيارى برخاستند، هم آنها بودند كه درياى او را از پا نشستند.

- اى مردم آزاده. بگردش روزگار بنگريد: اينك " تيم " خون خواه " اميه " آمد.

- خون را به دامن ديگران وابستند، قاتلين در ميانه از كينه رستند.

- اما آسياى ستمشان بر سر چرخيد، تيغ زبان معذرت بريد.

- نقض بيعت كيفرشان را امروز و فردا كرد، باخر بر سر پيمان شد، پيمانه عذاب بر سرشان ريخت.

- بارى به عفو كريمانه على پناه جستند، آنكه با صبر و شكيبائى عذر خواه و عذر پدير است.

- پيوند رحم به افغان، ناله الامان كشيد، كسى بناله اش ننگريد. نائره خشم بالا گرفت، آتش دل خاموش نگشت.

- جمعى كه عمرى داشتند راه نجات جستند، ما بقى از دم شمشير گذاشتند.

جمعى ازپى آمدند، در مقام جدل زبان احتجاج گشودند، جز رسوائى و عار نفزودند.

 

فقال: منهم من لوى ندامه

عنانه عن المصاع فاعتزل

 

- گفت: " آن يك "زبير" راه ندامت گرفت، سركشى وانهاد گوشه عزلت گرفت.

- سنان نيزه را بر كند، چون بملامتش در سپردند،خصمانه تاخت و حمله آورد ". - اما شواهد ماجرا حاكى است كه عزلت او از نا اميدى و سستى بود.

 

و منهم من تاب عند موته

و ليس عند الموت للمرء عمل

 

- و گفت: " آن دگر "طلحه" در كشاكش مرگ توبه كرد " اما از توبه هنگام مرگ چه سود؟

اما صاحب هودج "عايشه" اگر از خلافكارى دست كشيد، بر غم انف راوى كه گفت و احتجاج نمود.

- چه شد كه در برابر جنازه حسن بكين برخاست؟ جز اين بود كه جراحت قلبش را شفا مى خواست.

- اما آن دو پليد دگر، پسر هند و زاده او. گرچه بعد از على كارشان بالا كشيد.

- آنچند كه كينه و شر آوردند، جاى شگفت نبود، چون براه دگران رفتند.

- اى سرور من گر به كمالت حسد بردند، از ضعف و ناتوانى در مشكلات بود.

- همريشه رسول توئى. جانشين او توئى. وارث دانش توئى. و هم رفيق با اخلاص.

- خورنده مرغ بريان. كشنده اژدهاى دمان. هم كلام با ثعبان.

- خاصف نعل رسول. بخشنده خاتم در حال ركوع. سقاى لشكريان بر چاه " بدر ".

 

و فاصل القضيه العسراءفى

يوم الحنين و هو حكم ما فصل

 

- اما بازگشت خورشيد، خود آيتى از عظمت تو است كه خرد را حيران كرد.

-از اين رو حاسدان را نكوهش نكنم كه از خشم جانبت رها كردند، و نه آنها كه گامشان لغزيد.

- اى ساقى كوثر آنكه به ولايت عشق ورزد، از شراب كوثر محروم مباد.

- و نه شعله آتش گردن او بزير آرد كه در برابر مهرت خاضع است.

 

عاديت فيك الناس لم احفل بهم

حتى رمونى عن يد الا الاقل

 

- در راهت با ديگران دشمنى گرفتم، و نه ارجشان نهادم، تا آنجاكه جز معدودى - همگان مرا چون كف خاك از دست فشاندند.

- خلوت گزيده به غيبت نشستند، گوشت و استخوانم به نيش كشيدند، و من سرگرم ثنا و ستايشتان به آنان نپرداختم.

- رضايت با خشم جهانيان سنجيدم، و رضايت برگزيدم.

 

و لو يشق البحر ثم يلتقى

فلقاه فوقى فى هواك لم ابل

 

- اگر درياچون دو پاره كوه بشكافد و مرا در كام كشيده سر بهم آرد، پروايم نباشد.

-مهر و پيوندم سابقه ديرين دارد، جونانكه سلمان محمدى را مجد و عظمت از شما بيادگار باشد.

 

ضاربه فى حبكم عروقه

ضرب فحول الشول فى النوق البزل

 

- نبض هايم از شور و اشتياق چنان در تب و تاب است كه شتر مست به هنگام لقاح.

- پيوند من حبل ولايت شما استوار است: با مهرى ديرين و آئينى نوين.

- بدين پيوند بر پدرانم كه شاهان بودند برترى جستم، برترى اسلام بر سايل ملل.

 

لذاكم ارسلها نوافذا

لام من لا يتقيهن الهبل

 

- از اين رو چكامه ام را بسان تير دلدوز، سوى مادرانى پر ان سازم كه از مرك و و ماتم فرزندان پروا ندارند.

- ناوك آبدار از شست من رها شود، و دشمنانت از بيم جان كنارى گيرند.

 

صوائبا اما رميت عنكم

و ربما اخطا رام من ثعل

 

- پيكان تيرم به هدف نشيند، اگر از جانب شمارها سازم. چه بسا كه تيرانداز پارتى هم خطا كند. و در قصيده دگر استاد امت، ابن المعلم، شيخ مفيد متوفى 413 را سوگ و ماتم سروده بدين مطلع:

 

ما بعد يومك سلوه لمعلل

منى و لا ظفرت بسمع معذل

 

"اين قصيده در اصل كتاب 91 بيت است، و چون ترجمه آن باعث ملال خواننده بود، صرف نظر گرديد. مترجم.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved