شهید آوینی

تجاوز به کودک دوساله از زبان یک مادر رنج دیده ، حقوق بشر از نوع بهائی


متنی که در پایین می خوانید نمونه اي است از هزار جنایت بهائیان در گوشه و کنار دنیا که از زبان مادر ستمدیده و البته ساده و پاك ایرانی استکه اینچنین اسیر توطئه و ظاهر فریبنده بهائیان گردیده و در ادامه آن ، اینچنین مورد حمایت بیت العدل قرار گرفته است آیا براستی بهتر نبوده است بیتالعدل به بیت الوحش تغییر می کرد قضاوت امر با خودتان ! و این نقل ماجرا از زبان مادر فرزند :

دلم چنان آتش گرفته که احساسمی کنم لهیب آن به استخوانهایم رسیده است .جنایاتی که بر کودك بی گناهم ،تنها همدم و مونستنهایی هایم روا داشتند . براي همیشه روح و جانم را به آتش کشیده است.سالهاست که در زندان روحم اسیر شده ام و تنها انگیزه زنده ماندنم اجراي عدالتو مجازات کسانی است که با استفاده از حمایت هم پالکی هایشان ، آتش به زندگی دیگران می زنند . من در سرزمینی بیگانه زندگی می کنم . بی پناهی مرا در دام بهائیان شیطان صفتی قرار داد که ماهیت کثیف و غیر انسانی شان را در ماسک مهربانی و و انسان دوستی پنهان کرده بودند ، آنان حیوانات انسان نمائی هستند که براي رسیدن به خواسته هاي پلیدشان حتی به کودکی خردسال هم رحم نمی کنند . و بی پناهی یک مادر و کودك را به هیچ می گیرند . فریادم را به گوش انسانهاي کره خاکی برسانید و بگوئید : جائی در همسایگی شما سرزمینی و جود دارد که در آنجا مادري دلشکسته ، بی صبرانه در انتظار اجراي عدالتو رسوائی عده اي بهائی انسان نما است.

((ن.ش)) زنی بهائی است که به خاطر شعارهاي دروغین و فریبنده بهائیان در خارج از کشور جذب این فرقه ضاله شد اما پس از گذشت شش ماه زمانی که پی برد رئیس محفل بهائی در این مدت کودك دوساله اشرا مورد آزار و اذیت قرار داده ، به خوي کثیفو حیوانی این مدعیان دروغین عدالتو حقوق بشر پی برد . وي چنین می گوید :

چگونه بهایی شدم؟
من با طفل بی گناهم که متولد اردیبهشت ماه 1362 می باشد ، در آتن پایتخت یونان ، زندگی می کردیم ، شوهرم در خارج از یونان کار می کرد ، سراغ ما را نمی گرفت. بنابراین من مجبور بودم شبها به صورت غیر قانونی در یک رستوران کار کنم ... سال 1984 در آتن با دو دختر بهایی ایرانی و از طریق آنها با ((ش .منصوري )) و خانواده دیو صفت اما فرشته نماي او آشنا شدم . به قول انگلیسی ها مهربانی آنها آنقدر حقیقی می نمود که باور کردنی نبود ! آن زمان من یک مادر تنها بودم ، با پسري کوچولو و نازنین ، بدون هیچ فامیل و آشنائی ، آنقدر فقیر و تنها بودم که از لباسهاي کهنه بچه دیگران براي پوشاندن فرزندم استفاده می کردم . می دیدم که بهایی هاي دیگر با این خانواده چقدر محترمانه رفتار می کردند – احترامی که نسبت به یک رئیس جمهور هم ندیده ام (جناب منصوري ) رئیس شورا ! و محفل ملی بهائی ها در آن بود . همسرش مهین دخت. پ اصا لتا شیرازي بود و خود را منصوري نامید .
آنها سه دختر به اسامی رویا ، میترا ، ورزا داشتند و یک پسر به اسم شیوا که چند سال قبل در حادثه تصادف کشته شد. من اصلا چیزي از معناي بهائیت نمی دانستم ، نمی دانستم که حسینعلی میرزا ملقب به بهاء الله تروریست و انسان نماي شیطان صفتی بود که خودش را خداي خدایان معرفی می کرد ولی آن موقع این حرف که (( همه ما برگهاي یک درخت هستیم )) و یا این که سعدي گفته است که : ((بنی آدم اعضاي یکدیگرند )) و چیزهاي شبیه با این براي من که در سنین بیست سالگی بودم ، بسیار فریبنده بود فکرمی کردم بهائی بودن یعنی به همه دینهاي الهی احترام گذاشتن به من نگفتند که بهائیت تمام دینها رامنسوخ می داند
12 اکتبر 1948 به این تشکیلات که بعدها فهمیدم فوق العاده سري است واردشدم.

شروع شکنجه های شیطانی
پسرم کودکی فوق العاده سالم آرام وقوي بنیه بودتا ان موقع که حدودا دوسال داشت از شیر خودم اورا تغذیه میکردم من وپسرم در اتاق محقري که در واقع یک استودیو بود زندگی می کردیم زندگی بسیار مشکلی داشتیم ولی خوشحال بودم که صحیح وسالم هستیم بعد از پیوستن به فرقه شیطانی بهائیت تنها چیزي که همسر منصوري اصرار داشت بداند این بود که شبها هنگامی که من براي رفتن سرکار از منزل خارج می شوم چه کسی نزد فرزندم می ماند اویک روز که کارم تعطیل بود مرا براي شام دعوت کرد وپس از شام از من خواست از انجا که دیر وقت است با فرزندم همان جا بخوابم انقدر اصرار کردند تا قبول کردم مهین محل خوابیدن ما را در کنار دخترش رویا ودر اتاق او قرار داد به محض انکه خواستیم بخوابیم مهین در را باز کرد واز من خواست پسرم رابه او بدهم با خود فکر کردم که این زن نازنین می داند تمام هفته کار می کنم وخسته می شوم می خواهد امشب کمی راحت بخوابم واستراحت کنم مهین پسرم را که ارام بود اندکی بعد با خود برد ناگهان صداي گریه فرزندم را شنیدم که از اپارتمان روبروئی می امد منصوري یکاپارتمان دیگر هم داشت که مقابل این اپارتمان بود کمی بعد صداي گریه قطع شد بعد از حدود دو ساعت مهین بچه را اورد وبه من پسداد انها نقش خود را ماهرانه بازي می کردند که اصلابه ذهنم خطور نمی کردنیت بدي داشته باشند من که در یک خانواده ساده وپاك اذربایجانی ودر محیطی کاملا امن ومذهبی بزرگشده ام واز چنین چیزهائی بی خبربودم بعدا فهمیدم که فرزند دلبندم ان شب لعنتی از سوي ش منصوري مورد تجاوز قرار گرفته است.

ماهیت کثیف ش منصوری به چیست؟
او ادم کثیفی است که قبل از انقلاب در خرمشهر به یک کودك تجاوز کرد وان بچه در بیمارستان بستري شد منصوري را به زندان انداخته اند اما با نفوذي که بهائی ها قبل از انقلاب در دستگاه حاکمه داشتند او را از زندان ازاد ساختند وبراي نجات وي ازانتقام گیري ، به یونان فراري اش دادند او بچه هاي معصوم وبی گناه زیادي را به همین شکل مورد شکنجه قرار داده است همه بهائی ها حتی مرکز بهائیت بیت العدل اعظم در اسرائیل ازاین اعمال وحشیانه اطلاع کامل دارند و ان را مخفی می کنند نه انها ونه هیچ بهائی دیگر  در مورد منصوري به من هشدار نداد چرا که انها حق امر به معروف ونهی ازمنکر ندارند در کتاب نظر اجمالی <صفحه 86 تکثیر دوم > میرزا بها می گویدحق اعتراض و چون چرا و امر به معروف ونهی از منکر از اشخاص نسبت به اعمال دیگران سلب شده وفقط محافل روحانی یا بیوست عدل حق حاکمیت بر نفوس داشته ومربی ومراقب اشخاص هستند شایدهم می خواستندمن از خطر منصوري مطلع نشوم تا از این شیطان کثیف با فرزند من مشغول باشد وبه کودکان انها دستدرازي نکند این شیطان خبیث ان چنان نقش خود را ماهرانه بازي می کرد که کمتر کسی می توانستبه دروغ بودن ادعاهایش پی ببرد همین طور که وسط اتاق نشسته بود ناگهان بلند می شد می ایستاد وبه خودش حرکتی می داد وگفت شما یک بوي معطر بهشتی را احساس نکردید؟وبعدها فهمیدم که همین ادم در اتن به غیر از کودك من به دو کودك دیگر نیز تجاوز کرده است ولی انها بزرگتر بودند ومی توانستند هر اتفاقی می افتد به پدر ومادر شان بگویند تا از تکرار انها جلوگیري شود .

ادامه شکنجه ها
یکروز قرار بود براي کار مهمی از خانه خارج شوم رزا به عنوان این که پسرم تنهاست به خانه ام امد پس از خروج از منزل وطی مسافتی متوجه شدم که تاریخ را اشتباه کرده ام وباید روز دیگري براي انجام ان کار بروم در برگشت وقتی به مقابل خانه که رسیدم دیدیم مهین و رزا دارند اطراف را نگاه می کنند . آنها وقتی مرا دیدند دستپاچه شدند ، مهین گفت : کلید خانه خود را جا گذاشته ایم و آمده ایم اینجا تا کلید رزا را بگیریم اما منصوري رفته منزل شما تا ازدستشوئی استفاده کند . آنها مدتی مرا جلوي درساختمان معطل نگه داشتند ، بعد هم ((رزا)) با انگشت هایش ضربات کوتاهی به در زد و شهاب منصوري بیرون آمد و بدون اینکه به من توجهی کند فورا از محل دور شد وقتی وارد اتاق شدم دیدم پسرم در گوشه تخت افتاده و صورتشسفید شده است . بعد از روز دیگر خانواده منصوري را در خانه خود ندیدم چرا که رزا توانسته بود کلید یدك مرا بدزدد و شبها که من بی خبر از همه جا سرکار بودم ، منصوري به منزل ما می آمد و کودکم را مورد آزار قرار می داد . از خواب غفلت بیدار شدم وضع کودك دلبندم عادي نبود رنگو رویش زرد شده بود ، و هیچوقت نمی خندید ، رشدش متوقف شده ، چیزي نمی خورد شبیه بچه هاي عقب مانده شده بود همیشه نا آرام بود وحرکات و رفتار غیر عادي داشت ، نمی توانست یکجا بند شود . فرزندم تا پنج سالگی حرف نزد عصب بیناي اش صدمه دید و یک چشمش کور شد ، سیستم اعصابش به هم ریختو صورتش کج شد ، همه اینها نتیجه اعمال وحشیانه منصوري بود . آخرین باري که به خانه منصوري هارفتم بعد از نهار مهین براي من چاي آورد و بعد هم جداگانه براي بقیه در یک سینی چاي آورد ! آن روز منصوري اصرار کرد به شهر بازي برویم او و زنش گفتند که از پسر من مراقبت می کنند . با دخترها و پسر خانواده منصوري به شهربازي رفتیم در حالی که من سرگیجه گرفته بودم و پاهایم روي زمین بند نبود ، احساس سبکی میکردم ، همانجا بود که ((رویا )) دختر بزرگ منصوري در یکفرصتی مناسب یواشکی در گوش من گفت : (( باید به خانه برگردي و بچه ات را با خود ببري )) اما ((رزا)) و ((میترا )) و(( شیوا )) با خنده و شوخی تا ساعت 11 شب مرا نگه داشتند .
وقتی به خانه منصوري بازگشتیم از داخل راهرو صداي جیغ هاي وحشتناك پسرم به گوش می رسید بچه هاي او به سرعت دویدند و با اینکه کلید داشتند ، در زدند . ناگهان جیغ هاي پسر قطع شد درکه باز شد فرزندم را در بغل شهاب دیدم . صورتش پف کرده و قرمز شده بود . منصوري گفت که داشت کهنه او را عوضمی کرد ناگهان ابرهاي غفلت از جلو چشمانم کنار رفتند . دیگر همه چیز را فهمیده بودم . بر سر منصوري فریاد زدم : (( با بچه من چکار کردي )) ناگهان دیدم نگاههاي مهربان آنها تغییر کرد و در برابر من جبهه گرفتند . احساس کردم اگر تندروي کنم ممکن است مرا بکشند ، با بهایی بازي هاي خود همه چیز را رفع رجوع کنند و بعد هم براي همیشه از پسرم براي مقاصد شوم خود استفاده کنند . دردیکه د ر دلم پیچید مانند آتش بود ، مثل اینکه آتش قورت داده باشم ، فوري آن خانه لعنتی را ترك کردم ، سوا ر تاکسی شدم وبا بچه ستم کشیده ام به کنار دریا رفتم ، گریان و زوزه کشان عمیق ترین درد ممکن در دنیا را با خود داشتم هیچ چیز نمی دیدم ، یعنی نمی توانستم ببینم معناي همه چیز را فهمیده بودم ، همه حیله ها و مکرها را و آن نمایشهاي مسخره را . می خواستم به زندگی هردو نفرمان خاتمه بدهم تصمیم گرفتم اول بچه بیگناهم را زیر آب خفه کنم و بعد هم خودم را بکشم اما وقتی به چشمان معصومش نگاه کردم که ا ز یکظلم بزرگ با من سخن می گفت ، پشیمان شدم . می خواستم با پلیس تماس بگیرم و همه چیز را براي آنها بگویم اما دیدم هیچ چیز را نمی توانم بخاطر بیاورم . حافظه ام از دست رفته بود .دو سه شب بعد ، در آپارتمانم باز شد پرسیدم کیست؟ کلید از در کشیده شد وبعد هم صداي پائی آمد که با عجله از ساختمان خارج می شد .
 به سرعت بیرون رفتم منصوري را دیدم که با مهین سوار ماشین شدند و به سرعت از آنجا رفتند می خواستم از ترس خون استفراغ کنم ، خانه ام را عوض کردم و خودم را از همه بهائی ها مخفی ساختم .چند سال زندگی اسفباري را گذراندم تا اینکه در سال 1998 حافظه ام بازگشت و شروع به جمع آوري اطلاعات کردم . با بهائی هاي دیگر تماس گرفتم و جریان خود را براي آنها گفتم براي مدتی اطراف منصوري خالی شد ضمن جمع آوري اطلا عات فهمیدم که منصوري به پسر فردي بنام پ . ج که الان در استرا لیا زندگی می کند ، تجاوز کرده است با او تلفنی صحبت کردم . ماجراي شکنجه شدن پسرش را برایم تشریح کرد و افزود که همان روز به منزل منصوري رفته و او را کتک مفصلی زده است . هم او بود که به من گفت منصوري در سال 1354 در خرمشهر به یک پسر بچه تجاوز کرد و بخاطر آن به زندان افتاده اما با دخالت ولی الله ندیمی – رئیس وقت محفل بهائی هاي ایران – از زندان آزاد شد و به آتن فرار کرد . البته من با ولی الله ندیمی که در استرالیا بود تلفنی صحبت کردم . با ((رزا )) هم تلفنی صحبت کرده ام و صداي آنها ضبط کرده ام مدارك مستندي براي اثبات ادعا هایم هستند .
از یک خانم بهائی هم نامه اي دارم که نشان می دهد فرزندش طعمه منصوري بود ، حتی بعد ها فهمیدم که این مرد کثیف به پسر همسایه شان در آتن هم تجاوز کرده و پدر و مادر ان پسر خواسته اند او را بکشند که زندگی اش را همانطور رها کرده وبا خانواده اش به کانادا گریخت مطمئن هستم که اگر در روزنامه ها عکس او را چاپ کنند خیلی ها از او شکایت خواهند کرد البته مرکز بهائیت همیشه به انها کمک کرده تا محل اقامت خود را تغییر دهند و.....

پاسخ بیت العدل !
نامه اي براي مرکز بهائی ها در اسرائیل معروف به سازمان به اصطلاح بیت العدل اعظم (( خانه عدل جهانی )) – فرستادم و ماجرا را برایشان شرح دادم .
آنها در جواب نامه من تنها به یک اظهار تاسف اکتفا کردند ، اسم این جنایت بزرگرا سوء رفتار گذاشتند و با وقاحت و بی شرمی تمام اتفاق مذکور را نشانه محبت خداوند بهائی ها (( میزا حسینعلی )) نسبت به من دانستند: متن جوابیه بیت العدل اعظم به شرح زیر است :

 دوست عزیز بهائی ! موسسه جهانی عدالت بوسیله فاکس شما در تاریخ 23 فوریه 1998 از درد بزرگی که شما تجربه کرده اید غمگین شده و از ما خواست که همدردي و عشق خودمان را به شما ابلاغ کنیم . از محفل محلی بهائیت کانادا درخواست شده که این اخرین نمونه از سوء رفتار اقاي ((ش)) منصوري را مورد بررسی قرار دهد همچنین از محفل ملی بهائیت سوئیس نیز درخواست شده تا کسی را مامور تماس و ارتباط با شما کند ..... شما توفیق پیدا کرده اید که چشم خودتان را به آنچه که مهمترین مقطع روشن در زندگی تان است بدوزید به این دلیل امتیاز نا محدود معرفت تجلی خدا امروز به شما اعطا شده است و آن مطمئنا نشانه محبت خدا به شماست که چنین اتفاقاتی براي شما رخ داده است .... موسسه عدالت جهانی شما و پسرتان را دعا می کند شاید خدا از بالا او را مراقبت کند و براو درود فرستد .

با عشق و درود بهاءالله
سوزان آدریانی – بخش دبیر خانه

چشم به راه عدالت
تصمیم گرفتم از هر راه ممکن عدالت را اجرا کنم . محل اقامتم را به کشور سوئیس تغییر داده بودم با پلیس آنجا تماس گرفتم و شکایت کردم اما فایده اي نداشت. در یونان هم که بودم یکبار به پلیس شکایت کردم اما فریادم به جائی نرسید در نهایت به دادگستري تهران شکایت کردم و از طریق یک وکیل ایرانی که وکالت مرا به طور رایگان پذیرفت اقامه دعوي کردم و امید وارم از طریق عدالت اسلامی بتوانم عاملان نابودي پسرم را به مجازات برسانم . جگر گوشه ام که سالهاست از من جدا شده ودر شهر دیگري در کشور سوئیس زندگی می کند قربانی جنایت حامیان  دروغین حقوق بشر است آنها یکه از بشریت بوي نبرده اند و با آدم نمائی هاي خود فرصت پیدا می کنند تا به جنایات ادامه دهند .

منبع:سایت حقیقت بهاییت

 

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo