محمد رضا اسد زاده
اشاره:
دكتر عطاا... امیدوار، متولد 1325 از بافت كرمان است. وی دیپلم خود را در
دارالفنون تهران به پایان رساند و در سال 1345 وارد دانشگاه تهران شد. در
فروردین 1351 فوق لیسانس دانشكده معماری را با درجه ممتاز به پایان رساند و
تحصیلات مالی خود را در مقطع دكترا در فرانسه ادامه داد. وی در خصوص نقاشی،
عكاسی و موسیقی فعالیتهای فراوانی داشته است. نمایشگاههایی از آثار او در
ایران و پاریس به نمایش درآمده است. از جمله كارهای معماری او طراحی مركز
كنفرانس و همایشهای صدا و سیما، پاویون تشریفاتی مقبرة امام در بهشت زهرا و
كارهای فراوان دیگر است. همچنین دكتر امیدوار از دوستان شهید آوینی در دوره
دانشگاه بوده است. او خاطراتی را از فضای روحی و فكری آوینی قبل از
انقلاب اسلامی دارد كه شنیدنی است. به همین دلیل از ایشان خواستیم تا
برای نخستین بار، ناگفتههای آن دوران را برای ما تشریح كند
سال 45 وارد دانشكده معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران
شدم. آن زمان نام دانشكده هنر بر سر زبانها بود و كسی كه
معماری میخواند احساس میكرد همه چیز را میداند، یعنی احساس
میكرد خودش به تنهایی لئوناردو داوینچی است. البته این با
آگاهی كه در آن زمان در دانشگاهها به ما میدادند، خیلی
غریب هم نبود. در آن دوره جریانهای جدیدی نیز در حال
شكلگیری بود. مثل شعر نو، ترانه سرایی، نقاشی و مجسمه سازی
مدرن و همه اینها بر اساس رفت و آمدهای نسل قبلی به فرنگ
و مخصوصاً فرانسه شكل میگرفت. مثلاً شعرهای نو، عموماً
ترجمهای از شعرهای فرانسه بود. مثلاً خود صادق هدایت بعنوان
یك نویسنده كاملاً تحت تأثیر «كامو» یا هنرمندان فرانسوی دیگر
بود.
مثلاً دورهای بود كه نمایشگاههای نقاشی برای اولین بار
ایجاد میشد یا مثلاً كارهای نقاشی آبستره برای اولین بار
جلوی دانشگاه به نمایش در میآمد كه پایه و اساس فرهنگی و
اجتماعی نداشت و فقط هنر برای هنر بود. یا مثلاً فعالیت مراكز
فرهنگی سفارتخانهها رشد میكرد یا مثلاً شبهای شعر برگزار
میشد. از طرف دیگر چون آمریكا درگیر جنگ ویتنام بود، تبلیغات
ضد جنگ از طرف روشنفكران فوقالعاده زیاد بود و در غرب آرام
آرام مسأله هیپنتیزم را مطرح میكردند و در ایران نیز
گرایشهایی به این موضوع پیدا شده بود و رشد میكرد كه
میدیدیم بسیاری از افراد درس خوانده مدیر و روشنفكر از جامعه
و كار كناره میگرفتند و به طبیعت و محیط زیست پناه
میآوردند. مواد مخدر كاملاً رایج شده بود و در بین هنرمندان و
روشنفكران و خصوصاً جوانان دانشگاهی به شكل عجیبی با
استقبال روبهرو بود كه به قول خودشان آدم را با فضای عجیب
و غریبی روبه رو میكند و در این هنگام آثار ادبی خلق
میكنند اما درباره سیستم دانشگاه باید بگویم كه، سیستمی
بسیار كلاسیك و خیلی قرص و محكم و مرتب داشت. ما دانشكده
هنرهای زیبا رئیسی داشتیم به نام مهندس سیحون. مردی بود
دیكتاتورمنش كه اگر خطایی از دید خودش از دانشجویی میدید،
شاید او را سالها از درس محروم میكرد. او آدمی فعال بود و از
او حساب میبردند. بعد بین دانشجویان تحولاتی در دنیا پیدا شد
كه اولیاش در «می 1968 » در فرانسه بود كه دانشجویان خصوصاً
دانشجویان هنر برخاستند و نسبت به سیستم خشك و خشن دانشگاه
اعتراض كردند و اعتراضات بالا گرفت و با دولت فرانسه كه
رئیس جمهوری «دوگل» بود، به جنگ و گریز پرداختند تا بالاخره
دولت مغلوب شد و عدهای از سیستم گذشته كناره گرفتند و
عدهای دیگر یكسری نوپردازیها كردند و آرام و آرام این تب
به تمام دانشگاههای دنیا از سرایت كرد و به ایران هم رسید.
در این حال دانشجویان دانشكده هنرهای زیبا نیز نسبت به
سیستم گذشته سر ناسازگاری گذاشتند و اساتید جوان كه فكرهای
جدیدتری داشتند به صحنه آمدند و سیستم دانشكده گسسته شد و
محیط باز شد.
از طرف دیگر فیلسوفانی در آمریكا و اروپا پیدا شدند كه
كتابهایشان به صورت درست یا نادرست ترجمه شد و جوانهای ما
آنها را خواندند و فهمیده یا نافهمیده كه قسمت اعظم آن هم
نفهمیده بود، دنباله روی این ترجمهها شدند. در موسیقی در
هنرهای مختلف هم تحولاتی به وجود آمده بود. در موسیقی،
بیتلها آمدند و آهنگهایی خواندند كه همه جا صدای آنها شنیده
میشد و مثلاً «جان لمون» آمد موسیقی اروپایی را با موسیقی
شرق گره زد، كه بالاخره در روشهای موسیقی سنتی ایران هم
تغییراتی پیدا میشد و از سویی موسیقی مدرن وارد كشور میشد.
بعد نیز در ایران جشن هنر را راه انداختند كه از بهترین و
جدیدترین هنرمندان دنیا دعوت شدند و گروههای مختلفی آمدند و
شركت كردند. مثلاً در هنر تئاتر هنرمندان با تئاتر اروپا آشنا
شدند و یك سری تئاترهای بكت، یونیسكو و... را اجرا كردند. بعد
دوربینهای 8 و 16 وارد شد كه همان زمان دانشكده خیلی تحت
تأثیر سینمای موج نوی فرانسه و امثال گدار بود و به همین
دلیل خیلیها به سینما علاقه پیدا كردند و بعد فیلمهای تاریخ
سینمای نو را به نمایش گذاشتند و بررسی میكردند كه بیشتر
تجربی بودند و به آن صورت، داستان نداشتند. خلاصه اینكه
جوانان دانشگاه ما با چنین فضایی روبهرو شده بودند. حالا
دانشكدة هنرهای زیبا، مركز گسترش و نشو و نمای این فضایی
بودند كه تشریح كردم.
در حوزههای سیاسی نیز در ایران گروههای سیاسی شكل گرفتند.
از قبیل چریكهای فدایی خلق، مجاهدین و در این فضاها
اساتیدی بودند كه از دانشكدههای دیگر به دانشگاه ما
میآمدند. یادم هست آن موقع جلال آل احمد، آمد و در دانشكده
صحبت كرد و عدهای از دانشجویان را بر ضد یكسری شاعران تحریك
كرد. در علوم نیز علم سبرنتیك ظهور كرده بود. زمانی بود كه
انسان به كره ماه رفت و جوانهای ما ناگهانی و نفهمیده
میخواستند پرواز كنند و مثلاً ماه را كشف كنند و از سیبرنتیك
سر در بیاورند. اما شما از عموم افرادی كه در این فضاها بودند،
كار سازندگی نمیدیدند و هیچ خروجی هم نداشتند.
حالا با این تفسیرهایی كه از فضای آن دوران كردم، حالا وارد
بحث اصلی میشوم كه چگونه با آقای آوینی آشنا شدم وقتی
من وارد دانشگاه شدم، سال اول بودم و مثل سربازخانهها باید
به سالهای بالاتر احترام میگذاشتیم. آوینی یك سال از من
بالاتر بود. من در آتلیة مرحوم ریاحی كه معماری ساختمان
مجلس ملّی قدیم كار ایشان است، كار میكردم و آوینی در
طبقه پایین در آتلیه مهندس سیحون، كار میكرد. من سال 45
وارد دانشگاه شدم و آوینی را در دانشگاه دیدم. جوانی بود
بسیار زیبا چهره و خوش سیما، شیك پوش و خوش لباس. نسبت به
دخترها مغرور و دقیقاً مد روز كه آخرین آثار ادبی را میخواند و
آخرین صفحات كلاسیك جاز و پاپ را میشناخت. ما در آن دوران
آوینی را با نام كامران صدا میكردیم و میشناختیم. البته
من با آوینی دوست صمیمی نبودیم، اما خیلی از او دیده و
شنیدهام. كامران آوینی و به تعبیر دیگر سیدمرتضی آوینی در
آن دوره، آدمی كاملاً متأثر از فضای فرهنگی، اجتماعی و روحی
بود كه ترسیم كردم، اما شخصیتی كاملاً متفاوت در دانشگاه
داشت، وی تفاوتهای او با آنچه شما امروز از او میشنوید و
میشناسید كاملاً دیگرگونه بود. تیپی روشنفكرانه داشت و شدیداً
به ادبیات و فلسفه علاقه داشت كه اتفاقاً فكر میكنم
دانشكده معماری هنرهای زیبا را اشتباه آمده بود، چرا كه او
در ادبیات و فلسفه نبوغی ویژه داشت. من هیچ وقت از او كار
هنر معماری، عكاسی و... ندیدم.
جوانی بود بسیار مودب، دوست داشتنی، خیلی زرنگ و باهوش. در
دانشگاه هیچ كس از او حرف بدی نشنیده است و با همه با
احترام برخورد میكرد. یادم هست كه در دانشگاه یك گروه
همفكر درست كرده بود و همه را دور خودش جمع میكرد. عینك
تیره میزد و سعی میكرد به حالتی صحبت كند كه بیشتر
اشارههای روشنفكری بود. بیشتر كتابهای شعر میخواند، یا آثار
«هربرت ماركوزه» و «سیبرنتیك» و خیلی با آثار عربی آشنایی و
ارتباط صمیمی داشت. خیلی مواقع در چمنزار دانشگاه با بعضی
از دوستانش مینشست و شعر میخواندند و تبادلات شعری داشتند.
از نزدیكترین دوستانش آقای امیر اردلان بود و خانم غزاله
علیزاده و خانم شهرزاد بهشتی كه بیشتر اینها نیز علاقهمند
ادبیات و شعر بودند.
همیشه سعی میكرد در مسائل خودش مسأله را پیدا كند و بفهمد و
خیلی هم مصمم و پیگیر بود. بچههایی كه به او نزدیكتر
بودند، میگفتند: شبی تا صبح در خانهشان با چند نفر از بچهها
نشسته بودند برای اینكه حركت سایه درختان را در زیر نور ماه
تماشا میكردند تا به یك دریافت روشنفكرانه و شاعرانه برسند.
آوینی خیلی عقائد ماورأ و تزها و تخیلات فضایی داشت كه مثلاً
پروژة بسیار تخیلیای را دو تا از دوستان ما كه الان در
آمریكا هستند پیگیری میكردند و آوینی قسمتهایی از این تز را
نوشته است كه اگر پیدا شود، یكی از بهترین اسناد درباره او
خواهد بود. او در نوشتن، ید طولایی داشت و درباره مسائل، خوب
مینوشت و اتفاقات هنری را خیلی خوب میفهمید. در مجموع
شخصیتی متأثر از وضعیت موجود و متفاوت با فضای امروز و كاملاً
با گرایشات مدرن داشت.
یكی از دوستان تعریف میكرد و میگفت پروژهای داشتیم كه
باید یك آرمی یا پوستری مثل یك تابلوی نقاشی طراحی
میكردیم، آوینی دستش را در رنگ كرد و روی تابلوی سفید زد و
بعد تابلو را وسط راهروی زمین كشید، تا جلوی در كلاس و چند
تا اثر دیگر هم روی آن گذاشت و به عنوان نقاشی مدرن آن را
ارائه كرد؛ یعنی گرایشات او كاملاً در فضاهایی اینگونه كه
البته متأثر از فضای دانشگاه هم بود، شكل میگرفت.
فقط با تیپهای هنری و ادبی ارتباط داشت، تا بعدها كه كم
كم رو به فلسفه آورد و رگههای فلسفی او بیشتر شد كه در آن
زمان هم بیشتر روی فلسفه غرب كار میكرد. بعدها هم استادی
بود به نام مرحوم دكتر احمد فردید كه در فلسفه غرب آدم
بسیار معتبری بود و خیلیها به كلاسهای او میرفتند و درس
آموختند. من بعدها شنیدم كه آوینی هم پیش او میرفته است و
از شاگردان فردید بوده است. خلاصه آوینی دهة 40 قبل از
انقلاب، اساساً با آنچه در انقلاب و با انقلاب یافته و شده،
متفاوت است و مثلاً هیچ وقت ما در او جنبه اعتراضی یا
انتقادی ندیدیم.
ــ واقعاً این سیر تكاملی در او را چگونه میبینید و عوامل آن
را چه میدانید؟
البته من سال 51 فارغ التحصیل شدم و برای ادامه تحصیل به
فرانسه رفتم. بعدها شنیدم كه آوینی متحوّل شده و تغییرات
فراوانی پیدا كرده است. او حقیقتاً متحوّل شد. من با جرأت
میتوانم بگویم كه یك هنرمند روشنفكر با گرایشات كاملاً غربی
بر اثر رویارویی با تحولات زمان و خصوصاً اندیشه انقلاب،
تبدیل شد به یك انسان روشن و عمیق نسبت به انقلاب با
گرایشات فوقالعاده مذهبی و دینی برای مثل من كه گذشته او
را دیدهام این تنها و تنها میتواند یك معجزه باشد. من
معتقدم كه اگر انقلاب ایران چند معجزه داشته باشد، من
آوینی را یك معجزه تمام عیار این انقلاب میدانم و تحول
شگفت انگیزی كه فكر میكنم بینظیر است. البته او در همان
دوران هم روح سادهای نداشت و شخصیت پیچیدهای را میشد در
همان دوران از او درك كرد و خوب تجربه كرد. همه چیز را خوب
تجریه كرد و از خودش آدمی در اوج ساخت.
ــ یعنی شما هم معتقدید كه نقطه عطف این اوج در او با
انقلاب اسلامی شكل گرفت؟
دقیقاً بله. انقلاب دقیقاً بر ضدّ آدمهایی مدل آوینی شد.
این انقلاب، انقلاب بر ضد تیپ و تفكر و زندگی آوینی آن
دوران بوده است و تنها كسانی میتوانستند به این اوج دست
پیدا كنند كه جرأت ایستادن در مقابل آن تفكر و تز را دارا
بودند. من خودم یك آدم مذهبی بودم. نماز میخواندم و
گرایشات ملی داشتم. من زمانی كه فرانسه بودم آرزویم بود
كه بیایم و همراه با انقلاب شهید شوم، واقعیتش را میگویم.
من خودم اول انقلاب عاشق امام بودم. حالا آوینی در همین
فضا با جسارت ایستاد و شاید تنها كسی بود كه در این انقلاب
میتوانست در مقابل همه بایستد، چون اسرار همه را میدانست.
آوینی، زیر و بم گروهها و تیپهای مختلف مثل روشنفكرها،
سیاسیون، نویسندهها و دیگران را میدانست، چون از دور و
نزدیك با همه زیسته بود و كاملاً تجربه كرده بود. از طرفی
آدم باهوشی هم بود. پس جرأت و جسارت و هوش او همراه با
تجربههایش توانست شخصیت متحول او را بسازد، چون ما كمتر
آدمی را داریم كه اطلاعات و تجربیاتش مثل او باشد. مثلاً یك
روحانی كه نمیداند هیپیها چه كار میكنند، یا رسوم روشنفكری
چیست، یا «كوبریك» و «بكت» چه كسانی هستند، اما آوینی همه
اینها را تجربه كرده بود و این بود كه راه حلهای نقد و
ایستادن در مقابل این فضاها را میشناخت و همین است كه از
او یك آدم روشن و قابل و با جرأت میسازد و جرأت او در
فضاهای تربیت شده بسیج و جنگ شكل گرفت و این فضاها از او
یك آدم پاكباخته ساخت. ولی آدمهایی مثل من با خودشان
یكسری حساب و كتابهایی دارند كه دیگر توانایی و جرأت مثل
او را پیدا نمیكنند. او این حساب و كتابهای هنرمندانی مثل
ما را نداشت. قطعاً آدمهای حرفهای بودند كه آوینی به گرد
پای آنها هم نمیرسید، ولی او چیزی داشت كه هیچ یك از آنها
نداشتند و فرق آوینی با همه در همین جاست.
ــ بعد از انقلاب هم رابطهای با آوینی داشتید؟
بعدها كه به ایران آمدم، یك برنامه مطالعاتی داشتم و
فیلمهایی را از معماری اصفهان تهیه كرده بودم كه قصد
داشتم آنها را مونتاژ كنم. به من گفتند به حوزه هنری بروم
و من برای كارم به آنجا مراجعه كردم. اول به من گفتند كه
كسی به نام سید مرتضی آوینی آنجا مسئولیت دارد اما من
نمیشناختم این همان آوینی دانشكده است. بعد در یك ظهر
تابستان بعد از نهار، مشغول مونتاژ بودم كه آقایی وارد اتاق
شد و همه با احترام به او سلام كردند و حاج آقا خطابش
میكردند. وقتی برگشتم، چهرهاش
دقیقاً او را به من شناساند. خود كامران بود. خیلی وقت بود
كه او با ما رفت و آمد نمیكرد و دوستان گذشتهاش نیز با او
ارتباطی نداشتند. شاید چون تغییر كرده بود نمیخواست آن روزها
تداعی شود.من جلو رفتم و سلام كردم و گفتم كامران من
امیدوارم. سلام كرد و احوالپرسی. بعد هم یك روز در حیاط
حوزه هنری داشت میرفت كه باز جلویش را گرفتم و كمی گپ
زدیم. یادم هست كه او گفت: امیدوار تفكر من خیلی تغییر
كرده است و به راه دیگری رفتهام. من هم او را تحسین
كردم و گفتم كه میدانم و حقیقتاً او در نظر من خیلی تحسین
برانگیز بود.
امروز هم كه جرأت كردهام تا این حرفها را از گذشته بگویم،
دلیلش این است كه اخیراً نامه و نوشتهای را از او پیدا
كردم كه خودش به این فضاها اشاره كرده است و با جرأت،
گذشتهاش را نفی نمیكند. این كار هر كسی نیست. واقعاً جرأت
میخواهد تا آدم واقعیت خودش را بنویسد. آن هم در فضای بعد
از انقلاب. او صراحتاً نوشته است كه تظاهرگرا بوده و هربرت
ماركوزه را برای تظاهر دست میگرفته و بالاخره این كه این
راه را طی كرده است.
امروز همین طی مسیر است كه او را خیلی از انقلابیها جدا
میكند و اوست كه میتواند نگاه بستهای به انقلاب یا جنگ
نداشته باشد؛ چنانكه در روایت فتح دیدهام. روایت فتح او،
نغمههای شاعرانة یك انسان طی مسیر كرده است. او با انقلاب
راهش را پیدا كرد و قفس را شكست و بالاخره پرواز كرد. به نظر
من او در اوج شهید شد. امروز كمتر میتوان آدمی را دید كه
مثل او مانده باشد. همه دروغگو میشوند. صداقت و راستیشان را
از دست میدهند، یعنی اصولاً پست و مقام همین كشش را دارد.
اما آوینی صادق ماند. همانگونه كه خودش راهش را با جسارت
پیدا كرده بود، با صداقت و در اوج رفت