اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
132041 |
نام:
پری
شهر:
ازادشهر
تاریخ:
6/3/2015 12:43:18 AM
کاربر مهمان
|
امام زمان امشب تولدته خیلی دلم گرفته به هر امامی در خونش در میزنم جوابم نمیده تو حداقل بهم نگاه کن دلم شکسته خیلی تو زندگیم شکست خوردم دیگه طاقت ندارم خواهش میکنم به زندگیم سرو سامون بده دعامو مستجاب کن یا امام زمان تو راخدا بهم نگاه کن دعای که تو دلم مستجاب کن. از طرف یه دل شکسته
|
|
132040 |
نام:
وحید تنهاترین تنها
شهر:
تهران
تاریخ:
6/2/2015 11:25:09 PM
کاربر مهمان
|
سلام این داستان عشق نافرجام فریدون فروغیه که طرف مقابلش باور نکرد. چهارده سالم بود.در دبیرستان درس می خواند عاشق دختری شدم.شاید هیچ کس جز خدا نداند که این عشق را فارغ از مسائل جنسی می دیدم.در خانواده ای تربیت شده بودم که این نوع تفکر را هرگز نیاموخته بودند.فقط دوستش داشتم.تصمیم گرفته بودیم در آینده ازدواج کنیم.دوستی ما تا هفده سالگی ادامه داشت.در آن سال (سال 46)پدرش به آبادان منتقل شد.تا هجده سالگی نامه نگاری داشتیم و من دلخوش بودم که سر انجام به هم خواهیم رسید.تا اینکه یک روز آن نامه به خانه ما رسید.نامه بود.نشته بود: «... تو موزیسین بی آتیه ای هستی.من نمی توانم ارتباطم را با تو ادامه بدهم.می خواهم با فرد دیگری ازدواج کنم...خداحافظ» این نامه زندگی مرا از هم پاشید.مدام از خود می پرسیدم چرا؟ دلی هیچ جوابی نمی یافتم.مدتها گذشت یک شب در : مشغول نواختن بودم که دیدم او با مرد جوانی وارد شدند و پشت میزی نشستند. طوری نشسته بود که روبروی من قرار داشت.هنوز متوجه من نشده بود.آهنگی را که همیشه برای او می خواندم زمزمه کردم.ناگهان سرش را بلند کرد.قطرات اشک را که روی گونههایش می غلطید می دیدم. بعد از پایان خواندن سریعا به دفتر رفتم.او هم پشت سر من آمد و گفت قصد دارد با آن مرد جوان ازدواج کند.و اینکه البته به علاقه سالیان دراز ما احترام می گذارد اما... او رفت و من ماندم و چند سوال که مدام ذهنم را می آرزد.شاید می اندیشید که زندگی با یک موزیسین بی آتیه چه سودی می تواند داشته باشد؟دیگر تهران برایم قابل تحمل نبود.از خود می پرسیدم چرا؟منی که در تمام زندگی نخواسته یا نتوانسته بودم معنای بدی را تجربه کنم آیا مستحق چنین رفتاری بودم؟ مدتی بعد سرنوشت بار دیگر را بر سر راهش قرار می دهد.فریدون در این مورد می نویسد: البته اتفاقی نبود.من دیگر مشهور شده بودم.یک شب که در کاکوله برنامه اجرا می کردم آمد.خیلی شکسته شده بود.برایم تعریف کرد که با آن مرد جوان ازدواج کرد و چون شوهرش معتاد بود او را هم آلوده کرده است.کمک می خواست.نمی توانستم به او کمک نکنم. البته کمکی که به او کردم کمک به او نبود. به همان چهارده سالگی پاکی بود که در ذهن من سالم مانده بود.یک بار آمد پنج هزار تومان گرفت. بار دیگر دو هزار تومان خواست.نمی توانستم درد او را ببینم.برای همین کمک کردم.اما یک بار از کشوی میزم دو هزار تومان برداشت و رفت و دیگر پیدایش نشد. در سال 56 بار دیگر اتفاقی افتاد که بی ارزش بودن این دنیا را بیش از پیش برایم ثابت کرد.یک روز مادرزنگ زد و تقاضا کرد که به منزل آنها بروم.از روزی که دو هزار تومان را از کشوی میزم برداشت و رفت دیگر خبری از او نداشتم.به خانه شان رفتم.دیدم در حادثه ای حنجره اش صدمه دیده و دیگر نمی تواند حرف بزند.من حنجره ای داشتم که او یک روز آتیه ای برای آن متصور نبود و حال خود در حسرت یک حنجره می سوخت.دردی سخت وجودم را فرا گرفت.کاش می شد حنجره را هم تقیسم کرد تا او را که همه خاطرات نوجوانی ام بود در آن حالت درد و رنج نبینم.یاعلی
|
|
132039 |
نام:
سمیرا
شهر:
نیشابور
تاریخ:
6/2/2015 9:51:29 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان یه سوال داشتم هرکی میتونه جواب بده ممنون میشم.کسایی که رباط صلیبی پاشون پاره شده بعدازجراحی چه مدت طول میکشه بتونن مثل قبلابه کارای روزمرشون برسن.برن سرکار؟
|
|
132038 |
نام:
یه نفر
شهر:
تاریخ:
6/2/2015 7:44:19 PM
کاربر مهمان
|
سلام حرف دلیاااا...شاید باور نکنین ولی ازتمام ادما یه جورایی بدم اومده ....حتی از خودمم بدم اومده....بدم اومده چون ما مثلا شیعه ها نتونستیم بعد از ۱۱۸۱ سال به ندای هل من ناصر ینصرونی اقا رو لبیک بگیم این همه مدت اقامونو با کارامون زجر دادیم خدامیدونه چند شب اقا از ناراحتی کارای ما تا صبح اشک ریخته...دوسش نداریم.واسش دعا نمی کنیم .منتظرش نیستیم.دغدغه ی اومدنش رو نداریم اما برامون دعا میکنه اما به جا مون توبه می کنه....همه ی ما نوکراشیم ولییییییی....یزید زمانه که میگن امریکا نیست...عربستان نیست مایییم که به مولا مون رحم نمی کنیم....اقا مارو می بخشی.....
|
|
132037 |
نام:
مبینا
شهر:
مشهد
تاریخ:
6/2/2015 7:16:43 PM
کاربر مهمان
|
سلام امام زمانم آقا شرمندم خیلی شرمندم... سنگینی گناهام بدجوری روم سنگینی میکنه، بدجوری گناهام دلمو سیاه کرده وقتی تو تلویزیون میبنم همه واسه تولدتون شادن اشک تو چشام جمع میشه بغض راه گلوم رو مبگیره شرمندم آقای خوبم منو ببخشین شما را به جان مادرتون زهرا ببخشین دیگه نمی خوام بد باشم نمی خوام... دستمو بگیرین.
|
|
132036 |
نام:
شبنم
شهر:
بیله سوار
تاریخ:
6/2/2015 6:25:40 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همه.اقا یا خانم دلتنگ تا بوده همین بوده نامردی ظلم ستم بی وفایی.فقط تو خوب باش بامرام باش صاف صادق باش منم دلم گرفته از خیلیامسپارمشون به اون خدا بیخیال عزیزم.
|
|
132035 |
نام:
طاهره
شهر:
ایران
تاریخ:
6/2/2015 4:14:07 PM
کاربر مهمان
|
امشب که میلاد امام زمان (عج )برای حاجت روایی همه حرف دلی ها عزیز سوره یس میخونم لطفا برای من هم دعا کنید که خدا انچه رو که بخیر و صلاح هست برام رقم بزنه و همسر خوبی نصیبم کنه، آبروم رو حفظ کنه و عاقبت به خیر بشم .ممنونم از همه حرف دلی ها
|
|
132034 |
نام:
kaka
شهر:
rasht
تاریخ:
6/2/2015 3:53:33 PM
کاربر مهمان
|
خبری هست که بی روی تو آرامم نیست
|
|
132033 |
نام:
سمیرا
شهر:
نیشابور
تاریخ:
6/2/2015 1:51:17 PM
کاربر مهمان
|
سلام حرف دلیها خوبین؟عیدهمتون مبارک.انشاا...هممون چهره زیبای اقاروببینیم صلوات
|
|
132032 |
نام:
وحید تنهاترین تنها
شهر:
تهران
تاریخ:
6/2/2015 1:40:16 PM
کاربر مهمان
|
سلام .خانم دختری تنهای تنها ممنون از ادب شما.اشتباه نکن دهدف های بزرگتو به خاطر رسیدن به آرمانهای خیالی نده من خودم درسم خوب بود به خاطر همون دختره که واسم شد عشق ناکام ترک تحصیل کردم الان بیشتر دوستام لیسانس یا فوق دیپلم گرفتم اما من پشت کنکور موندم امتحان ندادم همش به خاطر اینکه زود برم دنبال کار تا زودتر بهش برسم اما امتحانو درست خیلی مهمتر از عشقه آرزوی موفقیت دارم برای شما و دیگر دوستان.به آیندهای روشن فردا فکر کن.من با آدم های زیادی صحبت کردم از بچه تا پیر مرد 90 ساله هرکدام دردی داشتن ولی کلمه ی با نام خدا و امید به فردا در لبهایشان جاری بود.توی پست بعدیم داستان عشق ناکام فریدون فروغی رو مینویسم جالبه بخون.یاعلی
|
|