شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
131801
نام: ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ
شهر: شهر خدا
تاریخ: 5/19/2015 8:33:29 AM
کاربر مهمان
  ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ، محصلی در ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯼ ﻣﺮﻭﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ . ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺶ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ . ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺯﻩ ﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ "ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ" ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ :

ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿم

ﺧﺪﻣﺖ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺪﺍ !
ﺳﻼﻡ ﻋﻠﯿﮑﻢ ،ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ :
"ﻭﻣﺎﻣﻦ ﺩﺍﺑﻪ ﻓﯽ ﺍﻻﺭﺽ ﺍﻻ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺯﻗﻬﺎ "
« ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻻ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﯼ
ﻣﻦ ﺍﺳﺖ»
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻨﺒﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﻨﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ .
ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ :
" ﺍﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻻ ﯾﺨﻠﻒ ﺍﻟﻤﯿﻌﺎﺩ "
ﻣﺴﻠﻤﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﻠﻒ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ .

ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺑﻪ ﺟﯿﺰﻫﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ:
۱ - ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻭﻣﺘﺪﯾﻦ
۲ - ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻭﺳﯿﻊ
۳ - ﯾﮏ ﺧﺎﺩﻡ
۴ - ﯾﮏ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﻭ ﺳﻮﺭﭼﯽ
۵ - ﯾﮏ ﺑﺎﻍ
۶ - ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺎﺭﺕ
۷ - ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﯿﺪ .

ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺮﻭﯼ - ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ۱۶ - ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ

ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﻣﺴﺠﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﻩ آنرا در ﻣﺴﺠﺪ بگذارم.
او ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪی ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ (ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ و امام خمینی فعلی) می رود و ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺥ پنهان میکند ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮕوید : ﺣﺘﻤﺎ ﺧﺪﺍ ﭘﯿﺪﺍﺵ
میکند !
نظرعلی ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ گذارد. ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﯼ ﻫﺎ در حال رفتن ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ بود و ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺍﻋﺘﺼﺎﻣﯽ
"ﻧﻘﺶ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻘﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﺁﺏ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻭﺧﺎﮎ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ "

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺑﺎﺩﺗﻨﺪﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺪﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ .
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ . ﺍﻭ ﯾﮏ ﭘﯿﮏ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯼ ﻣﺮﻭﯼ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻭ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ،ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﻭﺯﺭﺍﯾﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ .ﭘﺲ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﺩﻫﯿﻢ . ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺟﺮﺍﺀ ﺷﻮﺩ .
ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻵﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺯﻩ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.

ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺩﺭﺱ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺗﻮﮐﻞ ﻧﺎﻣﯿﺪ.
131800
نام: وحید تنهاترین تنها
شهر: تهران
تاریخ: 5/19/2015 8:32:48 AM
کاربر مهمان
  سلام خانوم مهتاب ممنون از حرفای قشنگ و خوبو منطقیت آره واقعیتش انتخاب من هم غلط بود چون با عقلم تصمیم نگرفتم درسته نیست چون با خدا عهد کردم اگه صلاح من در اینه که بره من راضیم چون خدا بد من وحیدو نخواسته و نمیخواد.عشق یک فریب بزرگ است ودوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها در دشمنی دو رنگی نیست؛کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودن.(شریعتی).خیلی به بچگیام حسودیم میشه به لحظه های بی ریا تنها فکرو ذکرمون توپ بازیو 7سنگو الک دولک بود دخترا خاله بازی میگردن اما حالا دنیای بیرون عوض شده بچه ها بزرگ شدن بزرگا بچه خبری از پاکیه بازیای بچگیمون نیست .شاید من اشتباه فکر میکنم.خدا به اندازه پاکیه دوران بچکیم دوست دارم.یاعلی
131799
نام: وحید تنهاترین تنها
شهر: تهران
تاریخ: 5/18/2015 11:41:29 PM
کاربر مهمان
  سلام.خدایا آه ای خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم شکنجه گاه این دنیاست جایم به جرم زندگی این شد سزایم خدایم آه ای خدایم.یاعلی
131798
نام: وحید تنهاترین تنها
شهر: تهران
تاریخ: 5/18/2015 11:26:48 PM
کاربر مهمان
  سلام .شرمنده از شما خانم محترم از یه شهر زیر آسمون خدا من باعث شدم خاطرات شما تداعی بشه از خدا میخوام هرچی میخوای بهش برسی.داستان زندگی من اینه توی یه شب بارونی توی زمستون 91 دختری بهم زنگ زد گفت دوسم داره اولش گفتم شاید دوستام باشن دارن باهام شوخی میکنن اون بهم گفت بیا کوچه میلاد 13 من میام اونجا اولین بارم بود ترسیده بودم آخرش رفتم رسیدم سر کوچشون هر چقد زنگ زدم برنداشت بارون شدیدی گرفت داشتم برمیگشتم خونه زنگ زد بیا دم درم باورم نمیشد دختر بود منو دید دیدمش رفت درو بست زنگ زدم خاموش بود بعد از 2روز ماجرا شروع شد هر بلا بگی سرم آورد خدا شاهده دستم بهش نزدم عاشقش شده بودم میخواستم برم خواستگاریش همش میگفت ما پولداریم شما فقیر ما شمالیم شما ترک من خوشگلم تو زشت خدایا شکستم از حرفاش من بهش بد نکردم فقط خودم بودم خودم بعدش گفت میخوام ازدواج کنم با پسر خاله ام اما میتونم با توام باشم دنیا رو سرم آوار شد من به خانواده ام گفته بودم میخوامش اما حالا چی باید قیدشو میزدم رفت با پسر خاله اش ازدواج کرد فقط بهش توی آخرین حرفم گفتم کاش هیچوقت کسی رو وابسته نکنی اما بااین حال دوست دارم .خوشبخت باشه چون آخرش فهمیدم همه اش بازی بود 1سال از عمرمو گرفت.خوشحالم که آخر نرسیدم بهش فقط کاش تقاص بازی با منو خدا نگیره اگه بگیره واسش بد تموم میشه.خدایا خودت عاشقم گردان که عشق تو بی همتاست.بازم شرمنده اگه ناراحت شدیدخانم محترم از یه شهر زیر آسمون خدا.خدایا خوب میدانم که توانایی و دانایی .یاعلی
131797
نام: بوی باران*
شهر: صاحب دلان...
تاریخ: 5/18/2015 11:05:58 PM
کاربر مهمان
  بار دیگر عشق را، مهمان به چشمت می کــــــنم

زخم سروا کــــرده را ، درمان به چشمت می کنم

در شلوغی های این شـــــــــهر پر از زشتی ، بیا

سخـــــــــــتی دیدار را ، آسان به چشمت می کنم

درد تنهایی جـــــــــــــــدا از درد های دیگر است

من نظر با دیده ی گریان ، به چشمت می کــــــنم

از درخت صبر، خـــــــوردم میوه ی شیرین درد

صبر را در نا خوشی ، عریان به چشمت می کنم

عاقبت ، شب زنده داری ها اثر کرد ، ای عــزیز

نذر ، گــــــــــــلهای بهارستان به چشمت می کنم

نا زنینا صبر کن ، پای گـــــــــریزم نیست نیست

شکــــــوه از نامردی دوران به ، چشمت می کنم

در ترازوی دلم ، دلواپسی ، سنگـــــــین تر است

رنج این دلشوره را ، پنهان به چشمت می کــــنم
131796
نام: مهتاب
شهر: ی شهر خوش آب و هوا
تاریخ: 5/18/2015 9:48:57 PM
کاربر مهمان
  دوباره سلام.آقا وحید جان اتفاقا منم عقیده از همه چیز برام مهمتره تو زنوگی.ان الحیات العقیده و الجهاد.زندگی عقیده و تلاش برای اون عقیده است.اونجام ب خودم گفتم خدا دوست نداره ناراحت ببینت ن اینکه خدا دوستم نداره.زیرآسمون خدا خیلی ناراحت شدم.ایشالله خدا کمکت کنه.ولی شاید خودت تو انتخابت دقت نکردی ن اینکه نفرین اون پسر بوده.آخه آدم حق داره با هرکس بخواد ازدواج کنه و اینو باید اون مرحوم عاشق میفهمید.خدا بیامرزش.طلاقم آخر زندگی نیس ایشالله مورد مناسب رو خدا میفرسته.
گاهی گمان نمیکنی و می شود
گاهی نمیشود ک نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه ب نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
(شریعتی)
با تمام کج روی های جامعه بازم خدا خودش داره دنیایی رو ک آفریده اداره میکنه و حواسش هست.ما حکمت بعضی چیزا رو نمیفهمیم.
هرکه با کریم کارش افتاد بی شک مهمان اوست؛ کار ما همیشه با توست، ما همیشه میهمانیم.
131795
نام: علی محمدحبیبی کته تلخ
شهر: مشهدالرضا(سلام الله علیه)
تاریخ: 5/18/2015 8:56:26 PM
کاربر مهمان
  اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابیطالب و اولاده المعصومین سلام الله علیهم اجمعین
بی ولا هرکس کند حق را طلب
هست در حرکت،ولی دنده عقب !
"حقیر"
131794
نام: سید قاسم ساداتی
شهر: خمین
تاریخ: 5/18/2015 5:21:45 PM
کاربر مهمان
  در آن هنگامه ها مردی غمین با چشم تر هر شببه کور نور در غار حرا میرفت همه شب با غمی سنگین به بال مرغ اندیشه
لبش خاموش بود ولی سر و پایش پر فریاد
به فریاد خدایی تا دل بی انتها میرفت
تنی لرزان دلی ترسان
و بیم از حق تعالی داشت
و در آن غار تنهایی روایی روشن از کروبیان عرش اعلا داشت!
از عرش برین همیشه تا دامن خاک
پیوسته رسد سروشی از قادر پاک
کای مایه امید دو عالم احمد
لولک لما خلقت الافلاک
131793
نام: وحید تنهاترین تنها
شهر: تهران
تاریخ: 5/18/2015 4:10:12 PM
کاربر مهمان
  سلام . مهتاب خانوم نامه شمارو خوندم عالی بود.موفق باشی خدا بزرگه. بزرگترین تغیر از نظر من نو بودنه یعنی حرکت کردن به سمت تعالی و بالندگی خدا مطما باش دوستت داره مهتاب خانوم لذت های دنیا زود گذره درسته خوب بودن سخته اما ارزش والایی داره.من درسته تنهام اما واقع نگرم من اولین اصل زندگی رو اعتقاد میدونم اعتقاد به خدا به روز قیامت به اینکه با هر دستی بدی با همون دست پس میگیری دومیش اعتماده نسبت به همه چیز سومیشم احترامه قانون؛هم نوع ؛بزرگتر؛خانواده؛خدا؛وغیره.من باعث و بانی مشکلات امروز جوونای دوره خودمو فقط در نوع آموزش غلط میدونم مدرسه محل رقابت بود ن مکان خود سازی جامعه ما باید پیشگیری کنیم از حوادث مختلف درمان کارو سخت تر میکنه.من یجا خوندم شخصی از آیت الله بهجت (رحمته الله علیه) سوال کرده بود در مورد تباهی جامعه امروز ایشون فرمودن هرکسی خودشو اصلاح و خوب کنه جامعه خود به خود درست میشه.بازم میگم روزای خوب درراهه تنها خداست که میداند حال مرا امروز فردا که در راه است غمی نباشد خوب.یاعلی دوستام.
131792
نام:
شهر: زیراسمون خدا
تاریخ: 5/18/2015 3:59:58 PM
کاربر مهمان
  داداش وحیدمن تاحالاعاشق هیشکی نشدم ازعشق یکی دیگه شکست خوردم
ماجرای زندگی من:دبیرستان بودم که برادریکی ازهمکلاسیهایم به خواستگاری من امد ومن که قصدازدواج نداشتم جواب رد دادم حتی وقتی اومدن چایی هم نبردم چون ازشون خوشم هم نمیومد ولی دست بردار نبودن پسره میگفت من عاشق شده ام یا این یاهیچکس دیگه ازدستشون اسایش نداشتیم هرروز یکی رو میفرستادن خونمون من هم ازترس اونها بایکی دیگه ازدواج کردم که اونم نذاشت درسمو ادامه بدم بعدازدواج من پسره هرروز زنگ میزدو همه جوره تهدیدمیکرد اخر یه روز زنگ زد وبه مامانم گفت نمیزارم دخترت خوشبخت بشه چومن عاشقش بودم همه جا نفرینش میکنیم درست همون جورهم شد اختلاف ما ازهمون هفته اول زندگیمون شروع شد واخرش هم طلاق پارسال هم شنیدیم اون پسره براثر تصادف مرده
<<ابتدا <قبلی 13186 13185 13184 13183 13182 13181 13180 13179 13178 13177 13176 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved