شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
127681
نام: تنها
شهر: ...
تاریخ: 8/21/2014 7:44:10 PM
کاربر مهمان
  سلام هد هد جان(از شهر آسمان)
منم دقیقا مشکل شمارو دارم.با هم همدردیم...
شما برای من دعا کن ومن هم برای شما.امیدوارم به زودی زود به هم خبرای خوبی بدیم..!!!
127680
نام: شکوفه
شهر: کربلاایران
تاریخ: 8/21/2014 7:41:15 PM
کاربر مهمان
  کاش میشددراین زمانه همه ی زندگیمان راوقف چند چیزنمیکردیم
کاش هیچوقت مدرن نمیشدیم
کاش به روال قدیم پیشرفت میکردیم
کاش زندگیمان سرشار از دروغ نمیشد
وای کاش خودمان رابرای ظهورت آماده کنیم..........نه اینکه فقط برای ریا حرفی بزنیم

یوسف زهراتوراچشم درراهیم شباهنگام
127679
نام: H M
شهر: شهرشهیدان نجف آباد
تاریخ: 8/21/2014 5:27:10 PM
کاربر مهمان
  سلام این همه واستون حرف دل زدم یکیشونم نذاشتین رو سایت.
خدایا اینجا هم .............
127678
نام: مجنون
شهر: دلتنگی ها
تاریخ: 8/21/2014 4:26:48 PM
کاربر مهمان
  سلام کاربران گرامی در این مدت که مزاحم اوقات شریفتان میشدم باحرف دلهای طولانی از همه شما حلالیت میطلبم وامیدوارم مرا ببخشید واز دعای خیرتان محرومم نفرمایید به ناچار باید از جمع شما خوبان بیرون روم وتا اهل عمل نشدم باز نگردم .دعا گوی همه شما هستم. خداحافظ.
127677
نام: فاطمه
شهر: بوشهر
تاریخ: 8/21/2014 2:51:34 PM
کاربر مهمان
  گفت. به سلامتی اون راننده تاکسی که توی این هوای گرم کولرش رو برا چادری ها روشن می کنه نگاهش کردم و گفتم نه به سلامتی اون چادری که اگه براش کولر هم روشن نکنی بتز هم به چادرش افتخار میکنه
127676
نام: گل سرخ
شهر: البرز
تاریخ: 8/21/2014 2:48:46 PM
کاربر مهمان
  با سلام.ببخشید،شاید موضوع صحبتم خیلی طولانی باشد.البته خودم به نتایجی رسیده ام، اما دوست دارم نظر شما را هم بدانم.ابتدا ویژگیهای خودم و خانواده ام را بیان میکنم.خانواده ام پولدار هستند اما سطح فرهنگی و فکری بالایی ندارند.برادر بزرگم دوست داره من با یک فرد تحصیل کرده ازدواج کنم.برادر کوچیکه دوست داره با یه آدم پولدار ازدواج کنکم.پدرم معتقده که باید پدر پسره اسم و رسم دار باشه.اما واقعا خودم به هیچ کدام از اینها معتقد نیستم.البته همه اینها خوب هستند اما فرد با ایمان و با خدا،بهتر از همه اینهاست.و اما درباره خودم: دختری هستم 26 ساله.لیسانس زبان انگلیسی دارم.کسی هستم که حدود 11 سال کلاس قرآن می روم و الآن هم در کلاسها، کتاب اخلاق و نهج البلاغه میخوانیم. من خیلی به این کلاسهایم علاقه دارم و دوست ندارم تحت هیچ شرایطی ازشون جدا بشم چون واقعا در این کلاس هاست که با توحید و امامت و ... آشنا شدم و انشاا.. در مسیر هستم.دی ماه سال قبل،خواستگاری داشتم که خیلی دم از حجاب و خدا و ... میزد. میگفت که از دروغ متنفره،با کلاس رفتنهای من هیچ مشکلی نداره،حجاب من را کاملا قبول داشت و گفته بود که خودش دیپلمه.من دوست داشتم که مدت آشنایی ما یه کم طول بکشه تا بهتر بشناسمش.اما خانواده ام از من جواب فوری می خواستند!خلاصه با اصرار خانواده ،مجبور شدم صیغه کنم.دقیقا فردای صیغه،ما رفتیم آزمایش.تازه آن روز بود که من فهمیدم که پسره در حد دوم سوم ابتدایی سواد دارد.کم کم حجاب منو برد زیر سوال و از حجاب خواهر و زن داداشام تعریف می کرد که اهل آرایش و کارهای دیگه بودند.بهم گفت که خیلی دوست نداره کلاس هایم را ادامه بدم.یه کم که توی کاراش ریز شدم دیدم که چشم به اموال پدرم دوخته!خلاصه هرجور که حساب کردم دیدم واقعا مسیر حرکت ما دوتا، بسیار متفاوت است.به خاطر همین به 48 ساعت نکشید که مجبور شدم همه چیز را بهم بزنم.راستش اصلا خانواده ام زیر بار نمیرفتند.خیلی دعواها توی خانواده ما اتفاق افتاد اما الحمدلله خداوند کمکم کرد تا مسایل ولو به سختی؛اما تمام شد. بعدش پسره خیی تهمت ها بهم زد و همین خیلی دید خانواده ام را نسبت به من عوض کرد؛چون فکر می کردند که او راست میگوید و همه حق ها با اوست. خلاصه،بعد از آن جریان،چندتا خواستگار دیگه هم داشتم اما هیچ کدام دنبال دختری با ویژگی های من نبودند. آنها دنبال دختر قرطی و اهل آرایش بودند و من هم قبول نمیکردم که حجابم را کنار بگذارم.حتی خانواده من،این را هم ازم خواستند که کلاسها و حجابم را کنار بگذارم اما من راضی نشدم.هنوزه که هنوزه خانواده من از من به خاطر کارهایم دلخور هستند.
راستش از سال 86؛یعنی هفت سال پیش،یه خواستگار طلبه دارم؛اما خانواده ام اصلا راضی به ازدواج ما نمیشن.حتی نظر من را هم نمیپرسند و هربار که آنها اقدام کرده اند،خانواده من،درجا، جواب رد بهشون داده.خانواده روحانیه،یه کم مورد داره.تمامی اعضای خانواده او به جز خودش، مشکل عقلی دارند و درواقع دچار عقب ماندگی ذهنی هستند و وضع مالیشون آنقدر خوب نیست.اما برای من اصلا وضعیت مالی مهم نیست.حالا یکی از دوستانم می خواهد پادرمیانی کند و با پدرم صحبت کنه تا راضی به ازدواج ما بشه.اما راستش نمیدانم که چقدر کار درست است.میشه لطف کنید و راهنماییم کنید!ببخشید که اینقدر طولانی شد!
با تشکر و سپاس فراوان
127675
نام:
شهر:
تاریخ: 8/21/2014 1:05:01 PM
کاربر مهمان
  نمیدونم از کجا شروع کنم چون دلم خیلی گرفته .بچه هایی که اینو میخونند برام دعا کنید بدجوری توی مشکلی گیر کردم شاید نفسای شما خوب باشه و مشکل من حل شه برام دعا کنید .
خدایا توام کمکم کن بدجوری محتاج کمکاتم .
127674
نام: صدیقه آرمان
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 8/21/2014 12:52:14 PM
کاربر مهمان
  یارب.......
جز وصل تو دل به هرکه بستم توبه****
بی یاد تو هررجا که نشستم توبه****
در حضرت تو توبه شکستم صدبار****
زین توبه که صدبار شکستم توبه****



127673
نام: عاشق
شهر: اصفهان
تاریخ: 8/21/2014 10:52:26 AM
کاربر مهمان
  مخاطب من کسی ه که هیچ وقت نفهمید دوسش دارم
میخوام حرف ی رو که نتونستم بهش بگم و بنویسم
دوستان عزیز فقط اگه کسی و دوست دارید حتما بهش بگید


نیما ... دوست دارم
127672
نام: هدهد
شهر: آسمان
تاریخ: 8/21/2014 9:07:00 AM
کاربر مهمان
  سلام:
امروز خيلي دلم گرفته:نميدونم از كجا بگم:از كجا شروع كنم:ديشب طوفان دلم باعث شد بارون چشام باريدن بگيره:ميخام بگم از ترسام:از شدنها:از نشدنها:از افتادنها:از نيافتادنها:ميخام بدونم تو كجاي زندگيم هستي :توي آسمونش:پس چرا منو نمبيني:چرا هرچي صدات ميزنم نميشنوي:قراره يه نفر بياد خونمون:من اصلا نميشناسمشون:به واسطه ي يه واسطه دارن ميان:نميدونم خودشم داره مياد يا فقط مامانشينا دارن ميان:خدا خيلي مي ترسم:اگه بيان و برن وپشت سرشونم نگا نكنند من پيش بابام تحقير ميشم كوچيك ميشم مثل يه سري كه اومدن ورفتن:كه نميدونم علتشون چي بود؟وضعيت اقتصادي متوسط ما؟يا نداشتن مبلمان:نداشتن پرده هاي شيك ومجلل:يا شايدم قراردادي بودن من؟چرا همه ي مردم عقلشون شده به چششون:گاهي ميگم كاش نميذاشتم بيان خونمون:خدايا يه مدت با وجود دل طوفاني خودم سعي ميكردم بقيه رو آروم كنم اما به خودم كه ميرسم كم ميارم:خدا ناميدي خيلي سخته:خدا تحقير شدن يه دختر خيلي سخته:خدا خيلي سخته كه خواهر كوچكتر از خودت ازدواج كرده باشه ويه خواهر ديگه با تفاوت سني ده سال داشته باشي واونم خواستگار داشته باشه واما تو هنوز...!خدا شرو عكردم حديث كساءخوندن:نماز غفيله خوندن:به هردري از در خونه ي توزدن:پس كي درت باز ميشه:به خدا هم غمم داشتن همسر نيست تحقيرشدن پيش اطرافيانت:اگه بقيه هم همچين تصوري نداشته باشن اما خودت اذيت ميشي.ولي بازم تنهام نذار كمكم كن نذار با اصرارم بدبختي براي خودم رقم بزنم:تو ميدوني من چي وچه جور آدمي ميخام:ولي تورو به خداييت قسم به واسطه ي گناه كردهه ونكردم داشتن نعمتي رو ازم دريغ نكن.لياقت داشتن اون نعمتو هرچي كه هست بهم بده.خدا اين شدنها ونشدنها يعني قسمت؟يعني قسمت راسته؟كجاي اين قسمت انصافه؟خدا مي ترسم اومدن اين خواستگار تاثير بدي تو روحيه ام بذاره!خدا همهي فاميل چشم دوختن ببينن اگه من به پسراي اونا جواب منفي دادم چي قسمتم ميشه: خدايا مگه نميگي :خودت تو قرآنت گفتي دعاي پدرو مادر در حق بچه هاشون مستجاب ميشه پس كو؟ چرا دعاي پدر و مادرم ودعاي مادربزرگم در حقم مستجاب نميشه؟نكنه ايراد منم؟نكنه لياقت دعاشونو ندارم ؟از همين ميترسم!خدايا....خديا.. هفته ي جديد همه چي معلوم ميشه:خدايا اگه نشه ديگه هيچكسي رو خونمون را نميدم هيچي كسي رو.خدايا خوشبختم كن:به قول يه بنده خدايي مهم ترين مرحله ي زندگي آدم زندگي زناشويي:خداياتورو به خداييت قسم تورو به حق ياس عباس كمكم كن:نذار تصميم اشتباه بگيرم البته اگه به مرحله ي تصميم گرفتن برسه.خدايا يعني چي ميشه؟بازم توكل به خودت:آقاي مجنون دلتنگي ها شما از وساطتت شهدا حرف زديد شمارو به ارواح خاك پدرت شهيدتون قسم از پدرتون بخاييد براي خوشبختيم دعا كنه:خدايا يعني چي ميشه؟چي ميشه؟به كجا ميرسه؟سرنوشت من چيه؟قسمت من كيه؟
<<ابتدا <قبلی 12774 12773 12772 12771 12770 12769 12768 12767 12766 12765 12764 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved