شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
124751
نام: باران مهدوی
شهر: رؤیاها
تاریخ: 4/19/2014 3:59:35 PM
کاربر مهمان
 
سلام علیکم
خوفین؟؟
بغض بدی تو گلومه
سخته خیلی سخته
شرمنده مامان مهربونت باشی که برا تولدت شگفت زدت میکنه
و
تو
پول نداری براش کادو بخری...
برام دعا کنین غرور بی جامو زیر پا بگذارمو
امشب دستای مامی عزیزمو ببوسم
یعنی میشه عایا؟؟؟
حاج مرتضی واسمون دعا کن،
چاکرتیم حاجی.!




راسییییییییی حاجی تبریک ما رو به حضرت زهرا(سلام الله علیها)برسونین.
مخلص حاج آقا
124750
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: كوفه!
تاریخ: 4/19/2014 3:47:34 PM
کاربر مهمان
  سلام وعلي آل ياسين....

فضل زهرا را بشر كي مي توان احصا كند
قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند
گر قلم گردد همه اشجار و درياها مداد
ور خدا ارض و سما را دفتري بيضا كند
در نوشتن جن و انس و حاملين عرش و فرش
عاجزند الا كه حق توصيف از زهرا كند
اي نام تو از نام خدا ، يا زهرا
ذكر تو شفاي دردها ، يا زهرا
از بهر خدا به دوستان كن نظري
حاجات همه روا نما ، يا زهرا
هستيم به زندان بلا و دشمن
ما را ز بلا رها نما يا زهرا
ما جمله گرفتار و فقيرو بيمار
از حق به طلب چاره ما ، يا زهرا
تو شافعه محشر و ما غرق گناه
بخشاي گناه جمله را ، يا زهرا
گويند دعاي مادر درحق فرزند مستجاب است
بنما دعا ي فرجي كه برگرددمهدي(عج) يا زهرا....

حضرت آيه الله خزعلي فرمودند: آقاي حسان كه از شعراي بنام است كه چندين كتاب شعري هم دارد مي گفت : در اوج ناراحتي و بيماري مرحوم آيه الله اميني صاحب كتاب شريف الغدير كه شيفته و دلداده خاندان پيغمبر اكرم (ص ) بود ، عرض كردم : آيا تا به حال براي شما معلوم نشده كه قبر حضرت زهرا (سلام الله عليها) در كجاست و در چه نقطه اي بايد ايشان را زيارت كرد ؟

مي گويد: مرحوم حضرت آيه الله علامه اميني لحظاتي را سكوت كردند و بعد فرمودند: هر وقت به مدينه مي رفتم ، صداي ناله و ضجه جانگاه و جانسوز حضرت زهرا (سلام الله عليها) به گوشم مي رسيد ، تو داري از قبرش صحبت مي كني ، در حالي كه هنوز ناله حضرت در مدينه طنين افكن است...
در راه تو گر بلا ببارد بر ما
ما را چه غم است كه لطف تو شامل ماست
ما ديده گشوده ايم بر معرفتت
اي دفتر ما به شاءن تو عاقل ماست
آن كس كه ندارد ز ولاي تو نشان
گر عالم دهر است ولي جاهل ماست
ما دست گدايي به ولاي تو زديم
در حشر يقين عطاي تو حاصل ماست...


التماس دعاي فرج

124749
نام: امیر
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 4/19/2014 3:45:34 PM
کاربر مهمان
  سلام من مدتی است که از یک دختر خوشم اومده اما حداقل4سال از من کوچکتره نمیدونم چی کار کنم بهش بگم که دوستش دارم یانه هرچی فال هم میگیرم همش خوب در میاد خواهشا اگه میتونید کمکم کنید.
124748
نام: 313
شهر: جمکران
تاریخ: 4/19/2014 3:33:04 PM
کاربر مهمان
  سلام آقای من

وقـتـی در تـاریـکـی هـا مـرا بـه زاری خـوانـدی
کـه اگـر تـو را بـرهـانـم بـا مـن مـی‌ مـانـی ،
تـو را از انـدوه رهـانـیـدم
امـا بـاز مـرا بـا دیـگـری در عـشـقـت شـریـک کـردی . . .

" انـعــام 63 - 64 "


....

سلام همرزمان
124747
نام: یا زهرا(س)
شهر: تهران
تاریخ: 4/19/2014 3:29:09 PM
کاربر مهمان
  السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده یا فاطمه الزهرا(س)

حضرت فاطمه علیها السلام:
"هر كه خداوند را بی پیرایه عبادت كند، خداوند برترين مصلحتش را نثار او مي‏كند."

------------
سلام. میلاد زهره زهرا، طاهره مطهره، کوثر رسول، حضرت زهرای بتول مبارک. بیایم لحظه ای که سیم ارتباطیمون وصل میشه حرف دلیها رو هم یاد کنیم. محتاج دعاتون هستم.
124746
نام: از زندگی بریده
شهر: بدبختی
تاریخ: 4/19/2014 3:21:02 PM
کاربر مهمان
  پرم از یه سکوت سرد
همه کسایی که دور و بر من هستن با هر چیزی دلشون رو خوش میکنن و من فقط با خنده هاشون همصدام، روزای جوونیم دونه به دونه داره جلو چشمام میسوزه و من فقط تماشا میکنم خدایا بس کن زندگیمو...
124745
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: كوفه!
تاریخ: 4/19/2014 3:01:17 PM
کاربر مهمان
  سلام وعلي آل ياسين....

وعليكم السلام بر اهالي حرف دل!

در تهران مرد پينه دوزي بود بنام سيد عبدالكريم كه من او را كم ديده بودم، نه بخاطر آنكه باو علاقه نداشتم بلكه بخاطر كمي سن لياقت معاشرت با او را در خود نمي ديدم ولي اكثر علماء اهل معني معتقد بودند كه گاهي حضرت بقيه الله (عليه السلام) به مغازه محقر او تشريف مي برند و با او مي نشينند و هم صحبت مي شوند.لذا بعضي از آنها به اميد آنكه زمان تشريف فرمايي حضرت ولي عصر (عليه السلام) را درك كنند، ساعتها در مغازه او مي نشستند و انتظار ملاقات حضرت را مي كشيدند و شايد بعضيها هم بالاخره به خدمتش مشرف مي شدند.مرحوم سيدعبدالكريم اهل دنيا نبود حتي خانه مسكوني نداشت و تنها راه در آمدش كفاشي و پينه دوزي بود.يكي ازتجار محترم بازار تهران، كه بسيار مورد وثوق علماء بزرگ و مراجع تقليد بود، براي من نقل مي كرد:كه مرحوم سيدعبدالكريم در منزل يكي از اهالي تهران مستاجر بود با اينكه صاحب خانه زياد رعايت حال او را مي كرد در عين حال وقتي اجاره اش بسر آمده بود، حاضر نشد كه دوباره منزل را باو اجاره دهد و باو ده روز مهلت داده كه منزل ديگري براي خود تهيه كند.روز دهم در عين اينكه نتوانسته بود، خانه ديگري اجاره كند منزل راطبق وعده اي كه بصاحب خانه داده بود، تخليه كرده و وسايل منزل را كنار كوچه گذاشته بود و نمي دانست كه چه بايد بكند؟ در اين بين حضرت بقيه الله ارواحنا فداه نزد او مي روند و مي گويند:ناراحت نباش اجدادمان مصيبتهاي زيادي كشيده اند.سيد عبدالكريم مي گويد:درست است ولي هيچيك از آنها مبتلا به ذلت اجاره نشيني نشده بودند.حضرت ولي عصر ارواحنا فداه تبسمي مي كنند و باين مضمون با مختصر كم و زيادي مي فرمايد:درست است ما ترتيب كارها را داده ايم، من مي روم پس از چند دقيقه ديگر مساءله حل مي شود آن تاجر تهراني كه قضيه رانقل مي كرد در اينجا اضافه كرد و گفت:كه شب قبل من حضرت ولي عصر ارواحنا فداه را در خواب ديدم، ايشان بمن فرمودند:فردا صبح فلان منزل را به نام سيدعبدالكريم مي خري و در فلان ساعت او در فلان كوچه نشسته مي روي و كليد منزل را به او مي دهي.من از خواب بيدار شدم ساعت 8 صبح بسراغ آن منزل رفت ديدم صاحب آن خانه مي گويد:چون مقروض بودم ديشب متوسل بحضرت بقيه الله ارواحنا فداه شدم كه اين خانه بفروش برسد، تا من قرضم ر ا بدهم.من خانه را خريدم و كليدش را گرفتم و وقتي خدمت مرحوم سيد عبدالكريم رسيدم كه هنوز تازه حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تشريف برده بودند.خدا آن تاجر محترم كه از دنيا رفته و مرحوم سيد عبدالكريم را رحمت كند...

التماس دعاي فرج
124744
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 4/19/2014 2:24:39 PM
کاربر مهمان
  یانور ...


گلهای خیمه ی سبز آقا سید جمیعا" سلام علیکم



امشب شب براته
امشب هرکی دست خالی ازدر خونه ی بی بی بر گرده وای بر احوالش ...
وای بر احوال بدش ...
امشب حاجتتو نگرفتی باختی
بد هم باختی !!!
امشب اشک چشمتون جاری شد خدا رو به پهلوی شکسته ش قسم بدید شک نکنید که دست خالی برنمی گردید ...
برای ظهور میوه ی دلش دعا کنید ...
سیم دلتون وصل شد اون بالا بالاها خیلی ها التماس دعا گفتن اونا روفراموش نکنید ...
لحظه به لحظه ی امشب واسه خودم فوق العاده دلنشینه و به دل می چسبه ، ده سال پیش چنین شبی کنار پنجره های بقیع ...
آه که چقدر دلتنگ اون روزهام ...
دلتنگ بانویی که نشانی و قبری ندارد ...
بانو امشب منو دریاب ...
صل الله علیک یا فاطمة الزهرا ...





یا زهرا ... یا زهرا ...
124743
نام: غریب
شهر: تنهایی
تاریخ: 4/19/2014 1:50:40 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت همه دوستان حرف دل

ولادت با سعادت بی بی فاطمه زهرا رو به همه شما دوستان عزیزم تبریک عرض میکنم انشالله که امشب وفردا از خدا وخانواده بی بی فاطمه زهرا عیدی گیرید هم شما وهمه ارزومندان وهم بنده انشالله

سید امشب شب ولادت مادرت فاطمه زهرا ازتون خواهش میکنم به همراه دوستان شهیدتون وساطتمو پیش خداو ائمه ببرید که امشب وفردا بهم عیدی بدهند خواهش میکنم خودتون که میدونید من چی عیدی میخوام انشالله یا ارحم الراحمین
124742
نام: ......
شهر: ......
تاریخ: 4/19/2014 1:44:21 PM
کاربر مهمان
  دوستی می گفت:
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول
<<ابتدا <قبلی 12481 12480 12479 12478 12477 12476 12475 12474 12473 12472 12471 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved