بسم الله الرحمن الرحیم
راز لذت بندگی و دوری از رنج زندگی
شب دهم محرمالحرام ۱۴۳۸ (۲۰/۰۷/۱۳۹۵)
حجتالاسلاموالمسلمین پناهیان
جایگزینی دین بهجای اخلاق
بنابرآنچه که گفته شد ما در زندگی با رنجهایی مواجه هستیم و به دنبال لذتهایی
هستیم. بخشی از این رنجها اجتنابناپذیر هستند ولی نباید ما را رنجور و متوقف کنند
و زمین بزنند. بخشی از این رنجها اجتنابناپذیر نیستند و قابل برداشته شدن هستند.
باید برنامهای داشته باشیم برای از بین بردن رنجهای اضافی و خوب برخورد کردن با
رنجهای اجباری و حداقلی. باید از رنجها پلکانی بسازیم برای رسیدن به لذتهای
بیشتر و دربارهی لذت نباید به لذت کم راضی شویم بلکه باید بیشترین لذت را در جهان
طلب کنیم. آدم بد کسی است که به لذت کم قانع میشود. هرکسی به کمترین لذتها قانع
شود نابود و افسرده و پوسیده میشود و بعدازآن مابقی زندگی خود را برای زنده ماندن
فقط نفسی میکشد چون مجبور است. ما باید از رنجها بتوانیم عبور کنیم تا به
بالاترین لذتها برسیم. بدخلقی ناشی از نرسیدن به لذتها است. کسی بخیل، متکبر،
حسود، و ... میشود که از زندگی لذت نمیبرد. لذت نبردن موجب همه جور فسادی در
روحیهی انسان میشود، تا حدی که ما برای هرلحظهای که لذت نمیبریم باید
استغفارکنیم و حتماً یک عیب بزرگی در زندگی ما هست. کاش امشب میگفتیم کیسههای
زبالهای به شما میدادند همهی توصیههای اخلاقی که ما برای عبور از رنجها و
رسیدن به لذتها در ذهن ذخیره کردهایم را دور بریزیم تا بیرون شهر خالی کنند. همین
توصیههای متعدد انسان را مشغول خود میکند و باعث میشود از راه اصلی بازبماند. چه
کسی میتواند به همهی توصیههای اخلاقی عمل کند؟ هر فیلمی هرچند بد باشد بازهم
توصیهی اخلاقی در آن هست حتی فیلمهای بدآموز در کنارشان نکات و توصیههای اخلاقی
هم دارند. توصیه اخلاقی صرف یعنی به فرد برنامه پیشنهاد میکنند ولی دستوری در آن
نیست راز عبور از همهی این رنجها و رسیدن به لذتها در دستور بودن است. مگر حتی
توصیهی عاقلانه رفتار کردن بد است خیر در قرآن و روایت هم هست ولی اگر منهای دستور
باشد یک ارزن نمیارزد. متأسفانه برخی دین را هم بهمثابه اخلاق میدانند و آن را
الک کردهاند و تمام دستورها از آن خارج کردهاند. یعنی از دین هم برداشت اخلاقی میکنند،
خوب آنها بروند خوش باشند.
خطاب اصلی این مباحث برای آدم خوبهاست که اخلاق را بهجای دین میگیرند و دین را
توصیههایی میدانند که عقل خودشان هم میتوانست بفهمد و هیچ دستوری در آن نیست.
راز عبور این است که جای اخلاق دین بگذاریم. آدم بدها (که آنها خیلی بچههای خوبی
هستند، آنها آدمهای فهمیدهای هستند) دیدند ما بهجای نرسیدیم رفتند بد شدند،
شاید هم بد نباشند، نفهمیدهاند. شما اگر جلوتر بروید بهجایی که باید برسید آدم
بدها هم به همراه شما میشوند. راز اطاعت از دستور است. اطاعت از دستور نکات ویژه
دارد.
یکی از دشمنهای این راز، خوب بودن است؛ کسی که میگوید میخواهم خوب باشم پسندیده
نیست بلکه باید بگوید من میخواهم دستورهای خدا را اجرا کنم که با آن معجزهای در
زندگی رخ میدهد. چرا باخدا عشقبازی نکنیم. یک حسی در ما بیدار میشود به نام حس
عبودیت که این حس را میفهمیم. این حس فقط با چَشم گفتن به خدا به دست میآید. اصلاً
میخواهی خوب باشی برای چه؟ آدمهای بدی که میگویند برو بابا حالا تو خوب شدی به
کجا رسیدی! ، خوب حرفی میزنند. ولی اگر تو یکچیزی دیگر شده باشی و دستور شنیده
باشی بهقدری برای او جاذبه پیدا میکنی که آدم بد را هم جذب میکنی. البته نه با
چشم گفتن به هر آدم در پیتی بلکه باید دستور خدا را بشنوی که یک حس تازهای در
زندگی ایجاد میکند.
جایگزینی دستور بهجای «من میخواهم»
من میخواهم را کنار بگذارید و جای آن دستور بگذارید. باید من میخواهم را دور
بریزیم. نگو چرا نماز دستور است بلکه نماز نیاز است. چرا برخی نماز را بیاثر میکنند.
خدا بهقدری نماز را پیچیده کرده است که نمیتوانی بفهمی و باید فقط به خاطر دستور
آن را انجام دهی. نه مانند برخی که برای سجده و رکوع فلسفه میبافند. اگر به دستور
او کاری انجام دهیم مانند او قدرتمند و توانا میشوی.
همهی آدمها به دنبال من میخواهم ها و من نیاز دارم ها هستند در صورتی باید به
دنبال دستور باشیم. باعقل خود میتوانیم درک کنیم که فقط باید به دنبال دستورها
باشیم. من میخواهم نماز بخوانم منهای دستور را باید داخل همان پاکت زباله بیندازید.
یک من میخواهم داشته باشید و آنهم من میخواهم دستور گوش کنم.
یکی از سه مثال برجسته و کلیدی که در سی سال صحبتهایم عرض کردهام، این است که،
بندگی کردن مثل بازی کردن پینگپنگ با مربی خود است؛ که مربی میزند و دستگرمی
بازی میکند و هرلحظه باید بدانیم که مربی کجا میزند. چون میدانیم که مربی است میفهمیم
که او با ما تمرین میکند و ما را تقویت میکند و نمیخواهد ما را شکست دهد. اگر
مربی میداند که چپ من ضعیف است، چپ میزند. بعد ، چند تا راست میزند تا تو خوشت
بیاید و حال کنی و چند تا مربی را ببری بعد دوباره چند تا میاندازد چپ.
شما سر میز زندگی که نشستهاید به چپ شما میزند یک نفر ممکن است چپ او پول دادن یا
مقام و ... ؛ همانگونه که مهمترین عامل در تقدیرات بشر، امتحان است، خداوند میخواهد
با امتحان ما را رشد دهد. خداوند موقعیتهای من را ساخته است بنابراین دستور هم او
باید بدهد. دستور کسی را گوش میکنیم که موقعیت ما را او خلق کرده است.
الآن چه اهدافی در زندگی دارید: من میخواهم خدمت کنم، از این جمله حرفهایی که بچه
مثبتها میزنند. (من حالم به هم خورد از برخی از این بچه مثبت بازیها) میگویند،
دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند؛ این چهحرفهای بیهودهای
است. من میخواهم به اوج شکوفایی برسم، این حرف هم باید کنار انداخته شود، بلکه من
میخواهم به عبودیت برسم. این عارفانهترین حرفها است که بزرگان با آن به همهجا
رسیدهاند.
خواستههای کوچک خود مانند زن خوب خواستن و خانهی بزرگ داشتن، بچه داشتن و ... را
باید قبلاً دور میریختید این مسائل شما نیست بلکه این مسئلهای است که خدا طراحی
میکند. نمیخواهد به آنها فکر کنید.
کسی آمده بود حرم امام رضا و خواهش و تمنا که امام رضا یک وام میخواهم. کسی نبود
به او بگوید، اگر از امام رضا میخواهی چرا وام؛ پول بگیر که دیگر برنگردانی. (خندهی
حضار) بعد داخل فکر میرفت و به خود میگفت حالا امام رضا از کجا میخواهد وام جور
کند؟! (خندهی حضار)
کسی در قبال کاری که برای پیامبر کرده بود از او درخواستی داشت گفت خوب بگو، مرد
گفت باید بروم فکر کنم سپس آمد و از پیامبر خواست که میخواهم در بهشت همدرجهی
شما باشم. پیامبر به او فرمودند خودت فکر کردی یا کسی به تو کمک کرد. او گفت در این
دنیا هرچه بگیرم درنهایت نیست و نابود میشود. فکر کردم که چه بخواهم که برایم
بماند. پیامبر به او فرمودند: ُ أَعِنِّي بِكَثْرَةِ السُّجُودِ. یعنی در عبد بودن
من را کمک کن.
عرقخور باشی بهتر از این است که به دنبال من میخواهم هایت باشی. برخی که به دنبال
من میخواهم هایشان هستند میگویند خدایا تو خیلی متوجه نیستی من میخواهم مفید
واقع شوم پس حرف تو را گوش میکنم ولی خودم که ... باید مفید باشیم و کاری را که میخواهم
را هم انجام میدهد. این چه حرفی است خدا آنگونه که میخواهد باشیم، مفید واقع میشویم.
انسان به دنبال عبودیت باشد همهی عالم برای او سجده میکنند چه رسد به اینکه او
مفید واقع شود. یعنی یکجوری بشود که فرد دائماً بگوید: خوب، الآن دستور چیه؟ دستور
خدا را پیگیری کنیم برخی از دستورها برجسته است ولی برخی هم پیچیده هستند.
یک مؤمن و یک انسان باید با خداوند تعامل داشته باشد؛ موجودیت هر چیز با تعامل او
باخداست بقیه معدوم هستند، فکر میکنند که موجود هستند؛ آنها هرروز خودشان را
تشییعجنازه میکند. خود او تنهایی جنازهی خود را تشییع میکند. خدا در قرآن خطاب
به پیامبرش میفرماید اینها مردهاند آیا میخواهی با اینها حرف بزنی آنها مردهاند.
لذاست که خدا با همه حرف میزند کسی که باخدا تعامل نمیکند مرده است. ما میخواهیم
بهجایی برسیم که این به یکرویه بشود که دائماً دنبال دستور باشیم و اول اعمال ما
تحت امر خدا قرار گیرد، بعد فکر ما تحت امر خدا قرار گیرد.
فردی دندانپزشکی رفته بود. دکتر به دندان او ضربه میزد. از مریض سؤال کرد درد نمیکند،
او گفت بله درد میکند، دوباره پرسید خیلی درد میکند، جواب داد خیلی شدید درد میگیرد.
دکتر به او گفت چرا پس هیچ نمیگویی و داد و فرماید نمیکنی؟ مریض پاسخ داد شما که
نگفته بودید من طبق دستور داد میزنم نه اینکه هر وقت درد میکشم داد بزنم. چنین
فردی بهجایی میرسد که خداوند دوستداشتنیهای دنیایی را زیر پای او قرار میدهد و
دوستداشتنیهای معنوی را هم زیر بغل او و به او میگوید نمیخواهد دنبال آنها
بروی و فقط گوش کن.
باید یک روزی انشاءالله آموزش و پرورش به اینجا برسد که بچهها را در هفت سال
ابتدایی به دنبال شنیدن دستور بار بیاورد. مدرسهی مذهبی میگوید بچهها هر کاری
دلتان میخواهد انجام دهید بعد هر وقت هم خواستید نماز میخوانید. هر وقت که عشقشان
میکشد نماز میخوانند. هرلحظه با آنچه حال میکنند؛ دنبال دلشان هستند و به دنبال
دستور خدا هستند.
آیا رئیسجمهورها عوض میشوند میتوانند دانههای مرغداریها را عوض کنند؟، آیا
دولتهای عوض میشوند، استانداردهای پزشکی عوض میشود؟ ولی در ایران دولتهای که
عوض میشود، درسهای ابتدای قدری تغییر میکند. یعنی بهاندازهی دانههای مرغها
هم برنامهی آموزشوپرورش مهم نیست. دوستها هرچه حقوق بدهند برنامهها هم به همان
اندازه تغییر میکنند. دولتها چه حقی دارند که سرفصلهای درسی را تغییر میدهند.
یک درسی به مدرسهها اضافهشده است بچهها بروید با حقوق خود آشنا شوید. حقوق هم
خوب است ولی در دبستان باید به دنبال دستور شنیدن باشند. دستور برای کسانی که خوب
بار نیامده باشند سخت است و از انسانیت خارجشدهاند. برای یک انسان دستور شنیدن
خیلی سخت نیست.
آقای شاهآبادی میفرمودند انسان بهجایی میرسد که میفهمد که اطاعت کردن از خدا
بالاترین لذت را برای آدم را خواهد داشت.
خداوند یک حرف را به بندههایش زیاد میزند و آن حرف عربی و فارسی آن خیلی جالب
نیست بلکه ترکی آن قشنگ است، آن حرف مَنَ باخ است. خدا دائم به بندههایش میگوید
مَنَ باخ، مَنَ باخ، مَنَ باخ. منو بیبین ... . آدم باید یک مدت ترکزبان باشد تا
این را بفهمد.
حدیث عنوان بصری
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!
قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْيَآءَ:
أَنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ
الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ
بعد مالک نمیشود و نباید خود را مالک چیزی بداند. حتی داخل بهشت هم آدم را با این
حرف گول زدند که «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ
عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى» (طه،۲۰) و او را از بهشت بیرون
انداختند. برده هیچ وقت صاحب چیزی نمیشود و هر وقت که خواست آزاد باشد باید پولی
به صاحب خود بدهد.
يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ
مال خود را اموال خدا بداند و انا لله و انا الیه راجعون ما مال خدا هستیم مال خدا
را بدون اجازهی خدا جای دیگر مصرف نکنید بلکه در راه خود خدا مصرف کنید.
وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ
فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
عبد برای خود تدبیر نمیکند نقشه نمیکشد. نه اینکه شما برنامهریزی نکنید. برنامهریزی
کنید و آن را به صاحب آن نشان دهید. نه اینکه ما برای خود برنامهریزی کنیم و
برنامهی خدا هم جدا بعد یکدفعه خدا برنامههای ما را به هم میزند. بلکه عبد
نباید گیر دهد و رویش را باید کم کند و نباید به تدبیری که خدا برای او کرده است
گیر دهد و بگوید خیر من نمیخواهم این را میخواهم آنگونه باشم.
اطاعت از دستور خدا، اطاعت از ولی خدا
تا میگوییم خدایا چشم، به این واسطه شیرینی عبودیت را میفهمیم و رنج اذیتمان نمیکند
و به تمام لذائذ میرسیم. ولی بازهم باید دانست که این حرف را عمیقاً درک کردهای و
دروغ نمیگویی. اگر در وجود ما خباثتی وجود داشته باشد میگوییم خدا واسطه نگذار و
من میخواهم مستقیم خودت را عبادت کنم، درصورتیکه به او امر شده بود، باید از ولی
من پیروی کنی. خداوند کار انسان راکمی سختتر میکند و دستور پیروی از ولی و
پیامبرانش را صادر میکند. اطاعت در قرآن بیشتر برای پیامبران آمده است نسبت به
اطاعت از خود خدا. هرکجا اطاعت از خدا آمده است کنار آن اطاعت از پیامبر هم آمده
است و جاهایی هم هست که اطاعت از پیامبر فقط آمده است.
خیر نمیشود زرنگبازی درآوریم بلکه باید از ولی او اطاعت کنیم چون خود او دستور
داده است و اگر پیروی نکردیم و خواستیم از او مستقیماً دستور بشنویم یعنی سرپیچی
کردهایم.
در قرآن خطاب به پیامبر میفرماید: به خدای تو سوگند کسی که به حرف تو گوش نکند و
ته دل خود کمی سختی احساس کند به من ایمان ندارد.
فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ
لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً (نساء،
۶۵)
باید از کسانی که خداوند اطاعت کردن از آنها را واجب کرده است اطاعت کنیم، تا خدا
را اطاعت کرده باشیم. در اطاعت کردنهای واجب یکی پدر و مادر هستند؛ چرا یکجوری با
بابا صحبت کردی که کوتاه آمد یا طوری رفتار کردی که پدرت به خود گفت چرا اینگونه
با او صحبت کردم؟
چند هزار نفر از کوفیان که خودشان را برای امام حسین نگه داشتند و از مسلم پیروی
نکردند، خدا به آنها اجازه نداد که به امام حسین برسند. دعوا سر اطاعت از پیامبر
است وگرنه پیامبر قبل از مبعوث شدن هم امین خوانده میشدند. دعوای از شب عاشورا سر
اطاعت از ولی خدا بوده است نه اطاعت از خدا.
«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُون» (آل عمران، ۵۰) پیامبر میفرموده است که از من
اطاعت کنید به این واسطه است که تقوای الهی پیدا میکنیم. همهی مشرکین اشکالشان
این بود که راضی نمیشدند که از پیامبر اطاعت کنند میخواستند کسی بالاتر از او را
اطاعت کنند. اگر پیامبران درس اخلاق فقط میگفتند که مردم با آنها مخالفت نمیکردند
و وقتی میگفتند من رئیس هستم او را تکهتکه میکردند.
من نمی دونم که تکلیف شما چیست؛ مولا ناز دارد و باید خودت را بکُشی تا به تو دستور
دهد. باید فکر خود را به کار بیندازی که الآن دستور چیست. خیر، بهراحتی نمیگویند
که تکلیف شما چیست باید منت مولا را بکشیم تا به ما دستور دهد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
خلاصه شب دهم محرم الاحرام
گفتیم که خطاب اصلی ما به آدم خوب هاست و گفتیم که راز ما اطاعت از دستور است و ذکر
کردیم که دشمن اصلی این راز خوب بودن است، خوب بودنی که منهای دستور باشد و از «من
میخواهم» بلند شده باشد و گفتیم که باید به جای این «من میخواهم» را اطاعت از دستور
بگذاریم. باید بدانیم که بندگی کردن مثل بازی کردن پینگ پنگ با مربی است، مربیای
که میدانی نمیخواهد تو را ببرد و به دنبال رشد دادن توست پس اگر تمرین سختی میدهد
با جان و دل میپذیری و سختی آن را به جان میخری؛ همانگونه که مهمترین عامل در
تقدیرات بشر، امتحان است، خداوند میخواهد با امتحان ما را رشد دهد. خداوند موقعیتهای
من را ساخته است بنابراین دستور هم او باید بدهد.
خداوند یک حرف را به بندههایش زیاد میزند وآن حرف مَنَ باخ است. خدا دائم به بندههایش
میگوید مَنَ باخ، مَنَ باخ، مَنَ باخ. منو بیبین ... . آدم باید یک مدت ترکزبان
باشد تا این را بفهمد. خدا نمیخواهد تو بنده کس دیگری باشی میگه بیا پیش من تا تو
را غنی کنم، اما ما ....!
حال نکته اصلی در اینجاست که اطاعت از خدا همان اطاعت از دستور ولی خدا است و
اینجاست که آغاز مشکلات است و همان من میخواهم کار را خراب میکند. چند هزار نفر از
کوفیان که خودشان را برای امام حسین نگه داشتند و از مسلم پیروی نکردند، خدا به آنها
اجازه نداد که به امام حسین برسند. دعوا سر اطاعت از پیامبر است وگرنه پیامبر قبل
از مبعوث شدن هم امین خوانده میشدند. دعوای از شب عاشورا سر اطاعت از ولی خدا بوده
است نه اطاعت از خدا و مشکل اصلی ما اینجاست که مولا ناز دارد و باید خودت را بکُشی
تا به تو دستور دهد. باید فکر خود را به کار بیندازی که الآن دستور چیست. خیر، بهراحتی
نمیگویند که تکلیف شما چیست باید منت مولا را بکشیم تا به ما دستور دهد.