بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

(آيـه)ـمـوسـى از شـنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و ((گفت : بخواست خـدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم)) (قال ستجدنى ان شا اللّه صابرا ولا اعصى لك امرا).

باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد، تكيه برخواست خدا مى كند، به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشااللّه مرا صابر خواهى يافت.

(آيـه)ـولـى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهدگرفت و به او اخطار كرد و ((گفت : پس اگـر مـى خواهى به دنبال من بيايى (سكوت محض باش) از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو بازگو كنم))! (قال فان اتبعتنى فلا تسئلنى عن شى حتى احدث لك منه ذكرا).

موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.

(آيه)ـ.

معلم الهى و اين اعمال زننده ؟!.

((آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند))(فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة).

هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر ((كشتى را سوراخ كرد))! (خرقها).

از آنـجـا كـه مـوسـى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به مـعـروف و نـهـى از مـنكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى اواجازه نمى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضرداشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گـشـود و ((گـفـت : آيـا آن را سـوراخ ‌كردى كه اهلش را غرق كنى ؟ راستى چه كار بدى انجام دادى))! (قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا).

(آيه)ـدر اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و ((گفت : نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كن))؟! (قال الم اقل انك لن تستطيع معى صبرا).

(آيه)ـموسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و بـه يـاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد كرد و چنين ((گفت : مرا در برابر فـراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير)) (قال لا تؤاخذنى بما نـسـيت ولا ترهقنى من امرى عسرا)يعنى اشتباهى بود و هرچه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

(آيـه)ـسـفـر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند، ((و به راه خود ادامه دادند، در اثنا راه به كودكى رسيدند ولى (آن مرد عالم بى مقدمه) اقدام به قتل آن كودك كرد))! (فانطلقا حتى اذا لقيا غلا ما فقتله).

در ايـنـجـا بار ديگر موسى از كوره در رفت ، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه ، آن هم بدون هيچ مجوز; گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او راپوشانيد، آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد، زبان به اعتراض گشود، و((گفت : آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟!)) (قال اقتلت نفسازكية بغير نفس).

((به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى)) (لقد جئت شيئا نكرا).

آغاز جز شانزدهم قرآن مجيد.

(آيه)ـباز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد ((گفت : آيـا بـه تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى)) (قال الم اقل لك انك لن تستطيع معى صبرا).

(آيـه)ـمـوسـى (ع) به ياد پيمان خود افتاد، توجهى توام با شرمسارى ، چراكه دو بار پيمان خود را ـهـرچـنـد از روى فـراموشى ـ شكسته بود، و كم كم احساس مى كرد كه گفته استاد ممكن است راسـت باشد و كارهاى او براى موسى در آغازغيرقابل تحمل است ، لذا بار ديگر زبان به عذرخواهى گشود و چنين ((گفت : (اين بار نيز از من صرفنظر كن ، و فراموشى مرا ناديده بگير، اما) اگر بعد از اين از توتقاضاى توضيحى در كارهايت كردم (و بر تو ايراد گرفتم) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود)) (قال ان سالتك عن شى بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا).

ايـن جـمـله حكايت از نهايت انصاف و دورنگرى موسى مى كند، و نشان مى دهد كه او در برابر يك واقعيت ، هرچند تلخ ، تسليم بود.

(آيه)ـبعد از اين گفتگو وتعهد مجدد ((موسى با استاد به راه افتاد، تابه قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند، ولى آنها از ميهمان كردن اين دومسافر خوددارى كردند)) (فانطلقا حتى اذا اتيااهل قرية استطعمااهلها فابوا ان يضيفوهما).

منظور از ((قرية)) در اينجا شهر ((ناصره)) يا بندر ((ايله)) است.

و در هـر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بوده اند، لذا در روايتى از پيامبر(ص) مى خوانيم كه درباره آنها فرمود: ((آنها مردم لئيم و پستى بودند)).

سـپس قرآن اضافه مى كند: ((با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد، آن مـرد عـالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد)) و مانع ويرانيش شود (فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه).

مـوسـى ـكـه مـشاهده كرد خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه درحال سقوط است پـرداخـتـه مـثل اين كه مى خواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، وفكر مى كرد حداقل خوب بود اسـتـاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيله غذايى فراهم گرددـ تعهد خود را بار ديگر بـكـلـى فـرامـوش كـرد، و زبـان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته ، و ((گفت : مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى))! (قال لوشئت لتخذت عليه اجرا).

در واقـع مـوسـى فـكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابرمردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فداكارى كند.

(آيـه)ـايـنـجا بود كه مرد عالم ، آخرين سخن را به موسى گفت ، زيرا ازمجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى ، تاب تحمل در برابر اعمال او راندارد ((فرمود: اينك وقت جدايى من و توست ! اما به زودى سر آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو بازگو مى كنم)) (قال هذا فراق بينى وبينك سـانـبـئـك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا).

خـبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى كه سينه اش مخزن اسرار بـود آرى ! جـدا شـدن از چـنين رهبرى سخت دردناك است ، اماواقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.

(آيه)ـ.

اسرار درونى اين حوادث !.

بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلم شد، لازم بود اين استادالهى اسرار كارهاى خود را كـه مـوسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز اين سـه حـادثـه عجيب بود كه مى توانست كليدى باشد براى مسائل بسيار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.

نـخـست از داستان كشتى شروع كرد و گفت : ((اما كشتى به گروهى مستمندتعلق داشت كه با آن در دريـا كـار مـى كـردنـد، مـن خـواستم آن را معيوب كنم زيرا(مى دانستم) در پشت سر آنها پـادشـاهـى سـتـمـگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مى گيرد)) (اما السفينة فكانت لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبهاوكان وراهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا).

و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ كردن كشتى ، هدف مهمى كه همان نجات آن از چـنـگـال يـك پادشاه غاصب بوده است ، وجود داشته ،چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمى ديد و از آن چشم مى پوشيد، خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مى شد.

(آيه)ـسپس به بيان راز حادثه دوم يعنى قتل نوجوان پرداخته چنين مى گويد: ((و اما آن نوجوان پـدر و مادرش با ايمان بودند، و بيم داشتيم كه آنان رابه طغيان و كفر وادارد)) (واما الغلا م فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهماطغيانا وكفرا).

به هر حال آن مرد عالم ، اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثه ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مى داد دليل آن گرفت.

(آيه)ـو بعد اضافه كرد: ((ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر وپرمحبت تر به جاى او به آنها عطا فرمايد)) (فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكوة واقرب رحما).

(آيـه)ـدر ايـن آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعميرديوار بر مى دارد وچنين مى گويد: ((اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، وزير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود)) (واما الجدارفكان لغلا مين يتيمين فى المدينة وكان تحته كنز لهما وكان ابوهما صالحا).

((پـس پروردگار تو مى خواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان رااستخراج كنند)) (فاراد ربك ان يبلغا اشدهما ويستخرجا كنزهما).

((اين رحمتى بود از ناحيه پروردگار تو)) (رحمة من ربك).

و من مامور بودم به خاطر نيكوكارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار رابسازم ، مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.

در پـايان براى رفع هرگونه شك و شبهه از موسى ، و براى اين كه به يقين بداندهمه اين كارها بر طـبـق نـقـشـه و ماموريت خاصى بوده است اضافه كرد: ((و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم)) بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود(وما فعلته عن امرى).

آرى ! ((ايـن بود سر كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى)) (ذلك تاويل مالم تسطع عليه صبرا).

درسهاى داستان خضر و موسى :.

پـيـدا كـردن رهـبـر دانـشـمـنـد و اسـتفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولواالعزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود و اين سرمشقى است براى همه انسانها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرائط وسن وسال.

ب) جوهره علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سرچشمه مى گيرد.

ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مى گويد: (( مما علمت رشدا)) (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) يعنى ; من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د) دركارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.

هـ) چـهـره ظـاهـر و چـهـره بـاطن اشيا و حوادث ، مساله مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد، ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى شود عجولانه قضاوت كـنـيـم ، چـه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مى شود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.

اين همان است كه قرآن در آيه 122 سوره بقره به آن اشاره كرده است.

و) اعـتـراف بـه واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنهاـ هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صميمانه از او جدا شد و برنامه كار خويش را پيش گرفت.

انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آينده اى كه هرگز نمى آيد تبديل كند، هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجه آن گردن نهد.

ز) آثار ايمان پدران براى فرزندان : خضر به خاطر يك پدر صالح ودرستكار، حمايت از فرزندانش را در آن قـسـمـتـى كه مى توانست بر عهده گرفت ،يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجه نيك آن عائد فرزند او هم بشود.

ح) كـوتـاهـى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جايى كه فرزندى به خاطر آن كه در آينده پدر و مادر خـويـش را آزار مـى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و ياآنها را از راه الهى به در مى برد مـسـتـحـق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است ، آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.

ط) مـردم دشـمـن آنند كه نمى دانند! بسيار مى شود كه كسى در باره ما نيكى مى كند اما چون از بـاطـن كـار خـبـر نـداريـم آن را دشمنى مى پنداريم ، و آشفته مى شويم ، مخصوصا در برابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم اماداستان فوق به ما مى گويد نبايد در قضاوت شتاب كرد، بايد ابعاد مختلف هرموضوعى را بررسى نمود.

ى) ادب شـاگـرد و اسـتـاد: در گـفـتـگـوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى ردوبدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد واستاد به چشم مى خورد،ازجمله :.

1ـ موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند ((اتبعك)).

2ـ در مقام تواضع ، علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او ((مما علمت)) ـ دقت كنيد.

(آيه)ـ.

سرگذشت عجيب ذوالقرنين !.

در آغاز بحث درباره اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكرافتادند كه پيامبراسلام را به اصطلاح آزمايش كنند، پس از مشاوره با يهود مدينه سه مساله طرح كردند.

اكنون نوبت داستان ذوالقرنين است :.

داسـتـان ذوالـقـرنين درباره كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته ، و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذوالقرنين مى پردازيم ، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى شويم.

نخست مى گويد: ((از تو درباره ذوالقرنين سؤال مى كنند)) (ويسئلونك عن ذى القرنين).

((بـگـو: بـه زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى كنم)) (قل ساتلوا عليكم منه ذكرا).

آغـاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذوالقرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابـهـامـاتـى آن را فـراگـرفـته بود، به همين دليل از پيامبر(ص)توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.

(آيـه)ـسـپـس اضـافـه مى كند: ((ما در روى زمين او را تمكين داديم)) (انامكنا له فى الا رض) و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.

((و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم)) (وآتيناه من كل شى سببا).

عقل و درايت كافى ، مديريت صحيح ، قدرت و قوت ، لشكر ونيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.

(آيه)ـ((او هم از اين وسائل استفاده كرد)) (فاتبع سببا).

(آيه)ـ((تا به غروبگاه آفتاب رسيد)) (حتى اذا بلغ مغرب الشمس).

((در آنـجـا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرومى رود)) (وجدها تغرب فى عين حمئة) ((و در آنجا گروهى از انسانها را يافت))(ووجد عندها قوما) كه مجموعه اى از انسانهاى نيك و بد بودند.

((بـه ذوالـقـرنـيـن گفتيم : آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى)) (قلـنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا).

(آيـه)ـذوالـقـرنين ((گفت : اما كسانى كه ستم كرده اند به زودى آنها رامجازات خواهيم كرد)) (قال اما من ظلم فسوف نعذبه).

((سـپس به سوى پروردگارش باز مى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود)) (ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا).

اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

(آيـه)ـ((و امـا كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت)) (واما من آمن وعمل صالحا فله جزا الحسنى).

((و ما دستور آسانى به او خواهيم داد)) (وسنقول له من امرنا يسرا).

هـم بـا گـفـتار نيك با او برخورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بردوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.

(آيه)ـ ((ذوالقرنين)).

سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد:((سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت)) (ثم اتبع سببا).

(آيـه)ـ((و هـمـچـنـان بـه راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد))(حتى اذا بلغ مطلع الشمس).

((درآنـجـا مـشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم)) (وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا).

ايـن جـمـعـيـت در مـرحـلـه اى بـسيار پايين از زندگى انسانى بودند، تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد، داشتند.

(آيـه)ـرى ! ((ايـن چـنـيـن بود كار ذوالقرنين ، وما به خوبى مى دانيم اوچه امكاناتى براى (پيشبرد اهداف خود) در اختيار داشت)) (كذلك وقد احطنا بمالديه خبرا).

(آيه)ـ.

سد ذوالقرنين چگونه ساخته شد؟.

در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده ، مى گويد: ((بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت)) (ثم اتبع سببا).

(آيـه)ـ((هـمـچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجاگروهى غير از آن دو گـروه سـابـق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند)) (حتى اذا بلغ ‌بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قول).

اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سـطـح بـسـيـار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى ، همان سخن گفتن اوست.

(آيـه)ـدر ايـن هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار وسرسختى به نام ياجوج و ماجوج در عـذاب بـودنـد، مـقدم ذوالقرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و ((گفتند:اى ذوالقرنين ! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيـا مـمـكـن اسـت مـاهزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى)) (قالوا يا ذاالـقـرنـين ان ياجوج وماجوج مفسدون فى الا رض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بينناوبينهم سدا).

ايـن گـفتار آنه، با اين كه حداقل زبان ذوالقرنين را نمى فهميدند ممكن است ازطريق علامت و اشاره بوده باشد.

(آيه)ـاما ذوالقرنين در پاسخ آنها ((گفت : آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده (از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد) بهتر است)) و نيازى به كمك مالى شما ندارم))(قال ما مكنى فيه ربى خير).

((مـرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نيرومندى ايجاد كنم)) (فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما).

(آيه)ـسپس چنين دستور داد: ((قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد))(آتونى زبر الحديد).

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگرصادر كرد ((تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند)) (حتى اذا ساوى بين الصدفين).

سومين دستور ذوالقرنين اين بود كه به آنها ((گفت : مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طـرف اين سد قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد)در آن آتش بدميد تا قطعات آهن ر، سرخ و گداخته كرد)) (قال انفخوا حتى اذا جعله نارا).

در حـقـيـقـت او مـى خواست ، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهدو سد يكپارچه اى بسازد، و با اين طرح عجيب ، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.

سـرانـجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: ((گفت : مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سد بريزم)) (قال آتونى افرغ عليه قطرا).

و بـه ايـن تـرتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را ازنفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!.

(آيـه)ـسرانجام چنان سد محكمى ساخت ((كه آنها [ طايفه ياجوج وماجوج ] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند)) (فمااسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا).

(آيـه)ـدر ايـنـجـا ذوالـقرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مـى بـايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بـود، بـا نهايت ادب چنين ((اظهار داشت : كه اين ازرحمت پروردگار من است)) (قال هذا رحمة من ربى).

اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مى توانم چنين گام مهمى بردارم از ناحيه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيه اوست.

سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است نه ((هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را درهم مى كوبد)) و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فاذا جا وعد ربى جعله دكا).

((و اين وعده پروردگارم حق است)) (وكان وعد ربى حقا).

ذوالقرنين در اين گفتارش به مساله فنا دنيا و درهم ريختن سازمان آن درآستانه رستاخيز اشاره مى كند.

نكات آموزنده اين داستان تاريخى :.

در اين داستان نكات آموزنده فراوانى است كه در واقع هدف اصلى قرآن راتشكيل مى دهد.

1ـ نـخـسـتـيـن درسى كه به ما مى آموزد اين است كه در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد، لذا خدا براى پيشرفت كار ذوالقرنين ((اسباب))پيشرفت و پيروزى را به او داد.

2ـ هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات خطاكاران به پيروزى برسد، اين همان اصـلـى اسـت كـه ذوالـقـرنـيـن از آن بـه خـوبـى استفاده كرد وعلى (ع) در فرمان معروفش به ((مـالك اشتر)) كه يك دستورالعمل جامع كشوردارى است مى فرمايد: ((هيچ گاه نبايد نيكوكار و بدكار در نظر تو يكسان باشند، زيرا اين امرسبب مى شود كه نيكوكاران به كار خود بى رغبت شوند و بدكاران جسور و بى پروا)).

3ـ تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست ، و به همين دليل ذوالقرنين بعد از آن كـه تـصـريـح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد وصالحان را پاداش نيكو خواهم داد، اضافه نـمود: ((من برنامه سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد)) تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.

4ـ يـك حـكـومـت فـراگير نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم وشرائط مختلف آنها بى اعتنا باشد.

5ـ ذوالقرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمى فهميدند (لا يكادون يفقهون قول) از نـظـر دور نداشت ، و با هر وسيله ممكن بود به درد دل آنهاگوش فرا داد و نيازشان را برطرف ساخت.

6ـ امـنـيـت ، نـخـسـتـيـن و مـهـمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است ، به همين جهت ((ذوالقرنين)) براى فراهم كردن آن پرزحمت ترين كارهارا بر عهده گرفت.

7ـ درس ديـگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت اين است كه صاحبان اصلى درد، بايد در انجام كار خود شريك باشند كه ((آه صاحب درد را باشداثر)) اصولا كارى كه باشركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود هم به بروزاستعدادهاى آنها كمك مى كند و هم نتيجه حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.

ضـمـنـا بـه خـوبـى روشـن مى شود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه ازطرح و مديريت صحيحى برخوردار شود مى تواند دست به چنان كار مهم ومحيرالعقولى بزند.

8ـ يـك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال و ماديات باشد، و به آنچه خدا دراختيارش گذارده قناعت كند.

در قرآن مجيد كرارا در داستان انبيا مى خوانيم : كه آنها يكى از اساسى ترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شمامطالبه نمى كنيم.

9ـ محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است.

11ـ انـسـان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام كارهاى بزرگ بـرآيـد بـاز هـرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد اين هم درس ديگرى است كه ذوالقرنين به همگان تعليم مى دهد.

12ـ همه چيز زائل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل خواهد يافت ، هر چند از آهـن و پـولاد يك پارچه باشد اين آخرين درس در اين ماجرا درسى است براى همه آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند، آن چنان درجمع مال و كسب مقام ، بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گوئى هرگز مرگ وفنائى وجود ندارد.

ياجوج و ماجوج كيانند؟.

در قـرآن مجيد در دو سوره از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده ، يكى درآيات مورد بحث و ديگر در سوره انبيا آيه96.

آيـات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيله وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خودداشته اند و مردم قفقاز به هنگام سفر ((كـورش)) به آن منطقه تقاضاى جلوگيرى از آنهارا از وى نمودند، و او نيز اقدام به كشيدن سد معروف ذوالقرنين نمود.

(آيه)ـ.

منزلگاه افراد بى ايمان :.

بـه تناسب بحثى كه در گذشته از سد ذوالقرنين و درهم كوبيدن آن در آستانه رستاخيز به ميان آمد، در اينجا به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مى گويد: ((و در آن روز (كه جهان پايان مى گيرد) ما آنها را چنان رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند)) (وتركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض).

تـعـبـير به ((يموج))يا به خاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است و يا به خاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد، گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد.

سپس اضافه مى كند: ((و در صور [ شيپور] دميده مى شود، و ما همه را(حيات نوين مى بخشيم و) جمع مى كنيم)) (ونفخ فى الصور فجمعناهم جمعا).

بدون شك همه انسانها در آن صحنه ، جمع خواهند بود، و احدى از اين قانون مستثنا نيست.

از مـجـمـوع آيـات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغازجهان ديگر، دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد: نخستين تحول ، فناى موجودات و انسانها در يك برنامه ضربتى اسـت ، و دومـيـن بـرنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد، برانگيخته شدن مـردگـان آن هـم بـا يـك برنامه ضربتى ديگر است ، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان ((نفخ صور)) (دميدن درشيپور) تعبير شده است.

(آيـه)ـسـپـس به شرح حال كافران مى پردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سـرنـوشـت مـى گـردد بـيان كرده ، و چنين مى گويد: ((ما جهنم رادر آن روز به كافران عرضه مى داريم)) (وعرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا).

جـهـنـم بـا عـذابـهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملاظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه ، تا چه رسد به اين كه گرفتار آن شوند.

(آيـه)ـكـافـران كيانند و چرا گرفتار چنان سرنوشتى مى شوند؟ در يك جمله كوتاه آنها را چنين مـعـرفى مى كند: ((همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود)) (الذين كانت اعينهم فى غطا عن ذكرى).

((و (همانها كه گوش داشتند اما) قدرت شنوايى نداشتند)) (وكانوا لا يستطيعون سمعا).

در حـقـيقت آنها مهمترين وسيله حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى شود را از كار انداخته بودند.

آرى ! چهره حق آشكاراست ، و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويدتنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس.

(آيـه)ـايـن آيـه به يك نقطه انحراف فكرى آنها كه پايه اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كـرده ، مـى گـويد: ((آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم رابه جاى من ولى و سرپرست خود انتخاب كنند)) (افحسب الذين كفروا ان يتخذواعبادى من دونى اوليا).

آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدرمقامشان والا باشد از خود چـيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟ يا به عكس ، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيه خدا بود، حتى خودشان نيز نيازمند به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.

در پـايـان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم)) (انا اعتدنا جهنم للكافرين نزل).

(آيه)ـ.

زيانكارترين مردم :.

ايـن آيـه و آيات آينده تا پايان سوره در عين اين كه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان ، يك نـوع جـمـع بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر وذوالقرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.

نـخـسـت به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبخت ترين افراد بشر مى پردازد، امابراى تحريك حس كـنجكاوى شنوندگان در چنين مساله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دسـتـور مـى دهـد: ((بـگـو: آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست))؟! (قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمال).

(آيـه)ـبـلافـاصـله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند: زيانكارترين مـردم ((كـسـانـى هـستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم ونابودشده با اين حال گمان مـى كـنـنـد كـار نـيك انجام مى دهند))! (الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا).

مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى برتروبالاتر از عقل وهوش ونيروهاى خداداد وعمر وجوانى وسلامت است ؟ همين هاكه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.

هـنـگـامـى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همه آنها گم و نابوده شده اند.

امـا زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايه هاى مادى ومعنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است ، نه از اين كوششها نتيجه اى برده ، نه از زيانش درسى آموخته ، و نه ازتكرار اين كار در امان است.

(آيه)ـسپس به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد وچند صفت كه ريشه تمام بدبختيهاى آنهاست ، بيان مى دارد.

نـخـسـت مـى گويد: ((آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند))(اولئك الذين كفروا بـايات ربهم).

آيـاتـى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند، آياتى كه پرده هاى غرور را درهم مى درد، و چهره واقـعـيـت را در بـرابر انسان مجسم مى سازد، و بالاخره آياتى كه نوراست و روشنايى ، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مى گردد.

ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد ((و لقاى او كافر شدند))(ولقائه).

((لـقااللّه)) يعنى انسان در قيامت آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان ديگرمشاهده مى كند، او را با چشم دل آشكارا مى بيند، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى مى شود.

آرى ! تـا ايـمـان به ((معاد)) در كنار ايمان به ((مبدا)) قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهدكرد، و اصلاح نخواهد شد.

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: ((بـه خاطر همين كفر به مبدا و معاد ((اعمالشان حبطونابود شد)) (فحبطت اعمالهم) درست همانند خاكسترى در برابر يك توفان عظيم.

و چـون آنـهـا عـملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، ((لذا روز قيامت ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد)) (فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا).

چـرا كـه تـوزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد، آنهاكه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجش داشته باشند؟!.

لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم (ص) مى خوانيم : ((روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگـاه خـدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست)) چرا كه در اين جهان اعمالشان ، افكارشان و شخصيتشان همه توخالى و پوك بود.

(آيـه)ـسـپـس ضـمـن بـيـان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بدبختى وزيانشان را بيان كرده ، مى گويد: ((كيفر آنها جهنم است به خاطر آن كه كافر شدند وآيات من و پيامبرانم را به باد استهزا و سخريه گرفتند)) (ذلك جزاؤهم جهنم بماكفروا واتخذوا آياتى ورسلى هزوا).

و بـه ايـن ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى (مبدا و معاد و رسالت انبيا) را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفتند.

(آيه)ـمشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سرانجام كارشان به خوبى دانسته شد، اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينه مقابله ، وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد، قرآن در اين زمينه مى گويد: ((كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است)) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزل).

((فـردوس)) بـاغـى اسـت كـه هـمه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، وبه اين ترتيب ((فردوس)) بهترين و برترين باغهاى بهشت است.

(آيـه)ـو از آنـجـا كه كمال يك نعمت در صورتى خواهد بود كه دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه مى كند: ((آنها جاودانه در اين باغهاى بهشت خواهند ماند)) (خالدين فيها).

و با اين كه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى وتنوع و تحول مى كند سـاكـنان فردوس ((هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد)) (لا يبغون عنها حول) براى اين كه هر چه مى خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل.

آيه ـ شان نزول : يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر(ص) شنيدندكه : ((ما اوتيتم من العلم الا قليلا ; ((شما جز بهره كمى از دانش نداريد))((1)) گفتند:چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح بـاشـد؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است و هركس تورات به او داده شده ، صاحب خيركثير است آيه نازل شد (وترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).

تفسير:.

آنها كه اميد لقاى خدا را دارند!.

ايـن آيه و آيه بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است ، گويى قرآن مى خواهد بگويد كه آگاهى بر سرگذشت اصحاب كهف ، و موسى و خضر، وذوالقرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست.

روى سـخن را به پيامبر(ص) كرده ، مى گويد: ((بگو: اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم)) (قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا).

در حـقـيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگـر دريـاهـا مـركـب شـوند و بخواهند نام آن و صفات وويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.

قابل توجه اين كه : آيه فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى رادر گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيزهست ، چرا كه مى دانيم خدا به همه آنـچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود ـ دقت كنيد.

پـس بـه تـعبير ديگر مى توان گفت : اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب وجوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.

(آيـه)ـايـن آيـه كه آخرين آيه سوره كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى اعتقادات دينى ، ((تـوحـيد)) و ((معاد)) و ((رسالت پيامبر))(ص) و در واقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved