شهید آوینی

 

 

برای سید حسن نصرالله

 

 تمامي لحظات

جز لحظه ولادت تو

سايه هايي هستند بر پليدي هاي زمان

تمامي زمين ها

جز زميني كه تو بر آن راه مي روي

خشت هايي هستند

كه از قصر غيرتي آواره افتاده اند

پيش از آن كه تو جامه وجود بپوشي

ما خاكستري بيش نبوديم

رنگ هاي ما

پيش از آن كه تو آفتابي شوي

سياه بودند

معنا

پيش از آن كه تو در معناي آن

آتش آغاز را بدمي

خطي از دود بيش نبود

پيش از تو بزرگواري دل نداشت

پيش از تو آب

آبرويي نداشت

پيش از تو زبان ارجمندي بريده بود

خوبي پيش از تو چيزي نداشت،

                                       اي فرزند جنوب!

و هنگامي كه تو به دنيا آمدي

ثروتمند شد

 

ديگر ساعت هم نمي دانست

ساعت چند است

تا اين كه قلب تو

درس تپيدن را به ساعت آموخت

ديگر زمين هم

از حركت مي ترسيد

تا اين كه جهش هاي خون

در قلب تو

حركت را به زمین آموخت

خورشيد از اين پس

سرگردان نخواهد بود

و در نور چشمان تو

راه خود را خواهد يافت

و به چاه نخواهد افتاد

اكنون او گام بر مي دارد

بي آن كه از اطراف خود بهراسد

و جاي پای تو را دنبال مي كند

هر گاه

        كه گام در راهي بگذاري

در پيشاني ات نور مسكن دارد

امروز

هر چهارجهت جنوب است

اي فرزند جنوب!

خورشيد از كدام سو غروب كند؟

ديگر حتي شب

از سير در شب مي هراسد

و هر سو كه مي رود

دو ستاره مي بيند

دو ستاره كه اشك دو چشم توست

هنگام

كه خواب آلودگان

چشم بسته اند

اي فرزند جنوب!

گردان هاي سياه پوش

به ياري تو خواهند آمد

و روزگار

از سكوت و خفت

توبه خواهد كرد ...

دهان درد از تبريك گفتن

وا خواهد ماند

طبل كوچك

با صدايي بلند

كوبيده خواهد شد

صاعقه اي

آسمان را خواهد شكافت

و خطوط آتش

امتداد خواهد يافت

 

آنك بزرگواري دلاوران توست

كه در هر سرود و سخن جاري ست

زير گام هاي تو

جشنواره خون برپا خواهد شد

اي فرزند جنوب!

خود را در مقابل اعراب

كوچك نكن

و اين قوم خاكستر را

با نعلينت پس بزن!

كسي از اين قوم

بر تو منتي ندارد

به زبان با تواند و

دل هاشان خنجر خيانت است

چون شتراني به هم پيوسته

ذليلانه راه مي روند

دست تو را مي فشرند و

پيمان تو را زير پا مي گذارند

با تو تا لبه پرتگاه آمدند

و آن جا رهايت كردند

تو از آنان روي برگرداندي

تا ما را زنده كني با قلب مهربانت

چگونه بر تو منت مي گذارند

آيا دزد

بر آن كه جامه اش را ربوده

منتي دارد؟

آيا شكست خورده ترسو

نصيبي از شكوه پيروزي دارد؟

 

اي فرزند جنوب!

هرگز با غيرت تو همنوا نخواهند شد

فاسقاني

كه در مسابقه زنا

اول شدند

شعبده بازان زنايند و روباهان زنا

بازي شان زناست و در زشتكاري

اعجاز كرده اند

شگفتا كسي كه زشتي هايش را

زيبا مي نمايد

در شگفتم كه چگونه

خداوند زيبايي ها

مخلوقاتي چنين كريه آفريده است

كه از نوك پلا

تا فرق سر

كيسه هاي زباله اند

كه لب و دهان دارند

هر يكي شان در سرزمينش

به نيكوترين تعبير

كرمي بيش نيست

خواهند گفت كه تو

به دستور ديگري مي جنگي

و خواهند گفت

كه تو به شوراي امنيت دلگرمي

به آنان بگو

شوراي امنيت

هزاران قطعنامه دارد

براي حمايت ازشكم هاي شما

پس چرا نتوانسته است

ننگ را از شما پاك كند

به آنان بگو

شما پيش تر

تمام  امنيت را از شوراي امنيت گدايي كرديد

پس چرا چون من در امان نيستيد!؟

به آنان بگو

فقط جوشاندن ميكروب ها را مي كشد

به آنان بگو

بذر پيروزي

تنها در ميدان هاي نبرد مي رويد

به آنان بگو

شما متهم ايد

 

اي فرزند جنوب!

به باد اجازه دادي بوزد

بعد از آن كه وجودش را تاييد كردي

و مشروعيت بخشيدي

اينك صداي طبل پيروزي ست

كه به گوش مي رسد

از ميليون ها پنجره

 

اي فرزند جنوب!

روي اعراب حساب نكن

و آنان را

چون زناني ناشزه

طلاق بده

و بگو كه وقت تان به سر آمد

شما تازه سينه خيز به راه افتاده ايد

در حالي كه من

ديري ست شتابان مي تازم

و از حدود پرواز هم فراتر رفته ام

من غده سرطاني را درآورده ام

و بهبود يافته ام

در حالي كه شما هنوز

در سلول هاي سرطاني زندگي مي كنيد

من پايگاه شرارت را

در سرزمينم نابود كرده ام

در حالي كه

در سرزمين هاي شما هنوز

شر

بيست پايگاه دارد!

 

شعری از احمد مطر

 

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo