شهید آوینی
نشاط شهيد

يكی از خصوصياتی كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است ، روحيه خاصی است كه‏ در بسياری از مسلمين صدر اول ديده می‏شود . من نمی‏دانم ، نام اين روحيه را چه بگذارم ؟ فكر می‏كنم رساترين تعبير " نشاط شهادت " است . در رأس‏ همه اين افراد علی عليه السلام است .

خودش می‏فرمايد : وقتی كه اين آيه‏ كريمه نازل شد : « الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون »دانستم كه تا رسول خدا در ميان ما است فتنه نازل نمی‏شود . از رسول خدا پرسيدم كه اين فتنه چه فتنه‏ای است ؟ فرمود يا علی فتنه‏ای است كه امت من بعد از من دچار آن می‏گردند .

گفتم‏ آيا شما در روز احد آنگاه كه گروهی از مسلمين شهيد شدند و من از شهادت‏ محروم شدم و اين امر بر من گران آمد ، به من نفرموديد كه مژده بدهم به تو ، شهادت تو در پيش است ؟ فرمود همين طور است ، تو شهادت در پيش‏ داری ، اكنون بگو در آنوقت صبرت چگونه خواهد بود ؟ گفتم يا رسول الله‏ اينجا جای صبر نيست ، جای شكر و سپاس است .

آنگاه پيغمبر راجع به‏ فتنه‏ای كه بعد حادث خواهد شد به من توضيحاتی داد . اينست معنی نشاط شهادت ، علی به اميد شهادت زنده بود ، اگر اين اميد را از او می‏گرفتند ، خيری در زندگی نمی‏ديد . زندگی برايش بی معنی و بی‏مفهوم بود . ما مردم به زبان ، بسيار علی علی می‏گوئيم ، اگر با حرف ، كارها درست‏ شود از ما شيعه‏تر در دنيا نيست ، اما اگر تشيع حقيقتی باشد - كه هست - و اگر تشيع به معنی علی مابی و علی گونگی باشد كار خيلی مشكل است و همين‏ ، يك نمونه است .

از علی عليه السلام كه بگذريم ، افراد ديگری را باز می‏بينيم كه " نشاط شهادت " دارند . در دل اينها يك آرزو بود ، كه آيا ممكن است خدا شهادت را به آنها روزی كند ! يكی از دعاهای معمولی مسلمانان صدر اسلام همين بود ، در دعاهائيكه از ائمه بما رسيده است اين موضوع به چشم ميخورد :
در دعاهای شبهای ماه مبارك رمضان ميخوانيم : " « اللهم برحمتك فی‏ الصالحين فادخلنا ، و فی عليين فارفعنا » " و بعد ميرسيم : " « و قتلا فی سبيلك مع و ليك فوفق لنا » " خدايا ! به ما توفيق بده كه در راه تو و بهمراه ولی تو كشته بشويم و به فيض شهادت نائل گرديم . اين نشاط را در جوانشان می‏بينيم ، در پيرشان می‏بينيم ، در سياهشان‏ می‏بينيم ، در سفيدشان می‏بينيم ، در همه شان می‏بينيم . گاهی می‏آمدند حضور رسول اكرم و می‏گفتند : يا رسول الله خيلی دلمان می‏خواهد كه در راه خدا شهيد بشويم دعا كن خدا شهادت را در راه خودش را نصيب ما كند .

در سفية البحار ، داستانی از مردی به نام " خيثمه " و يا " خثيمة " نقل می‏كند كه چگونه پدر و پسری برای نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند . می‏نويسد كه هنگامی كه جنگ بدر ( 1 ) پيش آمد ، اين پسر
و پدر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتند : پسر می‏گفت ، من ميروم به جهاد و تو در خانواده بمان و پدر می‏گفت : خير ، تو بمان من می‏روم بجهاد .

پسر در آمد او رفت و شهيد شد . بعد از مدتی پدر ، پسر را در عالم رؤيا ديد كه در سعادت خيره كننده‏ای است و به مقامات عالی نائل آمده است ، به پدر گفت : پدر جان : انه قد و عدنی ربی حقا ؟ آنچه كه خدا بما وعده‏ داده بود ، همه حق و همه راست بود ، خداوند به وعده خود وفا كرد . پدر پير آمد خدمت رسول اكرم ( ص ) عرض كرد يا رسول الله ، اگر چه من پير شده‏ام ، اگر چه استخوانهای من ضعيف و سست شده است ، اما خيلی آرزوی‏ شهادت دارم . يا رسول الله ، من آمدم از شما خواهش كنم ، دعا كنيد كه‏ خدا به من شهادت روزی كند .

پيغمبر اكرم دعا كرد : خدايا برای اين بنده‏ مؤمنت شهادت روزی بفرما ، يكسال طول نكشيد كه جنگ احد پيش آمد و اين‏ مرد در احد شهيد شد . مرد ديگری است بنام عمروبن جموح ، اتفاقا يك پايش لنگ بود ، و بحكم‏ قانون اسلام جهاد از اين آدم برداشته شده بود ( ليس علی الاعرج حرج ) جنگ‏ احد پيش آمد ، اين مرد چند پسر داشت ، پسرهايش سلاح پوشيدند ، گفت : منهم بايد بيايم شهيد بشوم ، پسرها مانع شدند گفتند : پدر ، ما می‏رويم ، تو در خانه بمان ، تو وظيفه نداری ، تو چرا می‏خواهی به جهاد بيايی ؟

پيرمرد قبول نكرد ، رفتند سران فاميل را جمع كردند كه مانع پيرمرد بشوند ، هر چه گفتند پيرمرد گوش نكرد . گفتند ما نميگذاريم تو بروی ، پيرمرد آمد خدمت پيغمبر اكرم  پسر می‏گفت من می‏خواهم بروم كشته بشوم ! پدر می‏گفت من می‏خواهم بروم كشته‏ بشوم ! پيرمرد گفت يا رسول الله ! اين چه وضعی است ؟ چرا بچه‏های من مانعند ، چرا نمی‏گذارند من شهيد بشوم ، اگر شهادت خوب است ، برای منهم خوب است ، منهم ميخواهم در راه خدا شهيد بشوم ، رسول اكرم ( ص ) فرمود : مانعش‏ نشويد ، اين مرد آرزوی شهادت دارد . بر او واجب نيست ، ولی حرام هم‏ نيست ، آرزوی شهادت دارد ، مانعش نشويد ، خوشحال شد .

مسلح شد و آماده‏ جهاد گشت . وقتيكه آمد ميدان جنگ ، يكی از پسرهايش چون می‏ديد پدر ناتوان است و نميتواند خوب كرو فر بكند مراقب پدر بود ، ولی پدر بی‏ پروا خودش را به قلب لشكر ميزد تا بالاخره شهيد شد ، يكی از پسرهايش هم‏ شهيد شد . احد نزديك مدينه است ، مسلمين در احد وضع ناهنجاری پيدا كردند ، خبر رسيد بمدينه كه مسلمين شكست خورده‏اند ، زن و مرد مدينه بيرون دويدند ، از جمله آنها زن همين " عمر و بن جموح " بود .

اين زن رفت جنازه‏های‏ شوهرش و پسرش و برادرش را پيدا كرد ، هر سه جنازه را بر شتريكه داشتند و اتفاقا " شتر قوی هيكلی هم بود بار كرد و آورد كه در مدينه در بقيع‏ دفن كند . ولی متوجه شد كه اين حيوان با ناراحتی به طرف مدينه می‏آيد ، مهار شتر را به زحمت می‏كشيد ، قدم قدم ، يكپا يكپا می‏آمد ، در اين بين‏ زنهای ديگر ، و از آن جمله عايشه همسر پيغمبر می‏آمدند بطرف احد .

عايشه پرسيد از كجا می‏آيی ؟ گفت از احد ، گفت : بار شترت چيست ؟ آن‏ زن با خونسردی تمام گفت جنازه شوهرم و جنازه يكی از پسرهايم و جنازه‏ برادرم است ، می‏برم در مدينه دفن كنم . گفت قضيه چه شد ؟ گفت الحمد لله بخير گذشت ، جان مقدس پيامبر اكرم سلامت است .

" « و رد الله‏ الذين كفروا بغيظهم »" و خداوند شر كفار را كوتاه كرد و آنها را در حالی كه آكنده از خشم بودند برگرداند . و چون جان مقدس پيغمبر سالم است‏ ، همه حوادث هيچ است . بعد گفت ولی داستان اين شتر من عجيب است ، مثل اينكه ميل ندارد به‏ مدينه بيايد ، به طرف مدينه كه می‏كشم نمی‏آيد ، بزحمت و قدم قدم حركت‏ می‏كند ولی به طرف احد كه ميخواهم بروم به سرعت و آسانی حركت می‏كند ، در حاليكه بايد رو به آخورش تندتر بيايد ، بر عكس رو به احد كه دامنه‏ كوه است ، تندتر می‏آيد .

عايشه گفت پس بهتر است با هم برويم حضور رسول اكرم . وقتی كه در احد به حضور رسول اكرم رسيدند عرض كرد يا رسول‏ الله داستان عجيبی دارم اين حيوان را رو بطرف مدينه كه می‏كشم به زحمت‏ می‏آيد ، اما به طرف احد آسان می‏آيد ! فرمود : آيا شوهر تو وقتيكه از خانه بيرون آمد حرفی هم زد ؟ گفت يارسول الله يك جمله گفت ، - چه‏ گفت ؟ از خانه كه بيرون شد ، دستها را بدعا برداشت و گفت ، خدايا مرا ديگر به اين خانه بر مگردان ! فرمود : همين است ، دعای شوهرت مستجاب شده ، دعا كرده كه خدا او را بخانه بر نگرداند . بگذار بدن شوهرت همين جا باشد با شهدای ديگر در احد دفن بشود . همه شهدا را در احد دفن می‏كنيم شوهرت را هم همينجا دفن‏ می‏كنيم .
اميرالمؤمنين علی ( ع ) می‏فرمود : « لالف ضربة بالسيف احب الی من‏ ميتة علی فراش » ، اگر هزار ضربت به فرق من فرود بيايد ، كه به اين وضع‏ كشته بشوم بهتر است كه در بستر با يك بيماری بميرم . امام حسين ( ع ) وقتی كه می‏آمد بطرف كربلا ، اشعاری را با خودش‏ می‏خواند كه نقل شده پدر بزرگوارشان هم همين اشعار را گاهی ميخواندند ، آن‏ اشعار اينست :

فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلی و انبل

و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل

و ان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل امرء بالسيف فی الله اجمل

" اگر چه دنيا زيبا و دوست داشتنی است ، دنيا آدم را بطرف خودش‏ می‏كشد ، اما خانه پاداش الهی ، خانه آخرت ، خيلی از دنيا زيباتر است ، خيلی از دنيا بالاتر و عاليتر است . اگر مال دنيا را آخر كار بايد گذاشت و رفت ، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نكند . و اگر اين بدنهای ما ساخته شده است كه در آخر كار بميرد پس چرا در راه خدا با شمشير قطعه قطعه نشود ؟ "

منطق شهيد

هر كس و هر گروه منطقی دارد ، يعنی طرز تفكری دارد ، هر كس پيش خود معيارها و مقياسها دارد و با آن معيارها و مقياسها درباره كارها و بايدها و نبايدها قضاوت می‏كند . شهيد منطق ويژه‏ای دارد ، و " منطق شهيد " ، را با منطق افراد معمولی‏ نميشود سنجيد . شهيد را نمی‏شود در منطق افراد معمولی گنجاند ، منطق او بالاتر است ، منطقی است آميخته با منطق عشق از يكطرف ، و منطق اصلاح و مصلح از طرف ديگر .

يعنی دو منطق را اگر با يكديگر تركيب كنيد : منطق يك مصلح دلسوخته‏ برای اجتماع خودش ، و منطق يك عارف عاشق لقای پروردگار خودش ، و به‏ تعبير ديگر اگر شور يك عارف عاشق پروردگار را با منطق يك نفر مصلح ، با همديگر تركيب بكنيد از آنها " منطق شهيد " در می‏آيد ، شايد اين‏ تعبير هم نارسا باشد .

لهذا می‏بينيم ، وقتيكه ابا عبدالله ( ع ) می‏خواهد بطرف كوفه بيايد ، عقلای قوم ، ايشان را منع ميكنند ، می‏گويند آقا اين كار منطقی نيست ، و راست هم می‏گفتند ، منطقی نبود ، با منطق‏ آنها كه منطق يك انسان عادی معمولی است كه بر محور مصالح و منافع خودش‏ فكر ميكند و منطق منفعت و منطق سياست است ، آمدن ابا عبدالله منطقی‏ نبود ، امام حسين يك منطق بالاتری دارد ، منطق او منطق شهيد است ، منطق‏ شهيد مافوق منطق افراد عادی است .

" عبدالله بن عباس " و " محمد بن حنيفه " آدمهای كوچكی نبودند ، اينها افراد سياستمدار روشن بينی بودند و از نظر منطق آنها يعنی از نظر منطق سياست و منفعت ، از نظر منطق هوشياری بر اساس منافع فردی و پيروزی شخصی بر رقيبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود .

ابن‏ عباس يك راه سياسی زير كانه‏ای پيشنهاد كرد از نوع همان راهها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار می‏دهند عمل می‏كنند . و آن اينكه مردم‏ را جلو می‏اندازند و خودشان عقب می‏ايستند ، اگر مردم پيش بردند ، آنها از نتيجه عمل مردم بهره‏مند می‏شوند و اگر شكست خوردند آنها زيانی‏ نبرده‏اند .

گفت مردم كوفه به شما نوشته‏اند كه ما آماده نصرت تو هستيم . شما بنويسيد به مردم كوفه ، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع‏ آنجا را آرام نمايند ، ( بگير و ببيند و بده بدست من پهلوان ) ! يكی از دو كار خواهد شد : يا اين كار را می‏كنند ، يا نمی‏كنند ، اگر اينكار را كردند ، شما راحت می‏رويد و كارها را در دست می‏گيريد و اگر اينكار را نكردند به‏ محظوری گرفتار نشده‏ايد .

اعتنا نكرد به اين حرف ، گفت من ميروم ، گفت كشته ميشوی ، گفت كشته‏ شدم كه شدم ، گفت آدميكه ميرود و كشته می‏شود ، زن و بچه با خودش نمی‏برد ، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم . آری منطق شهيد منطق ديگری است ، منطق شهيد ، منطق سوختن و روشن كردن‏ است ، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احيای جامعه است .

منطق دميدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است . منطق حماسه آفرينی‏ است . منطق دورنگری بلكه بسيار دورنگری است . اينكه هاله‏ای از قدس دور كلمه " شهيد " را فراگرفته است و اين كلمه‏ در ميان همه كلمات عظيم وفخيم و مقدس ، وضع ديگری دارد برای همين جهت‏ است .

اگر بگويم قهرمان ، ما فوق قهرمان است ، بگويم مصلح ما فوق مصلح‏ است ، هر چه بخواهم بگويم ما فوق اينهاست . " شهيد " ، " شهيد " ، كلمه ديگری جای اين كلمه را هرگز نمی‏گيرد و نمی‏تواند بگيرد .

پاورقی :

1 - احتمالا جنگ ديگری غير از جنگ بدر بوده است


Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo