شهید آوینی

تذكر

نكته دقيق و جالبى كه در دعاهاى حضرات معصومين عليهم السلام وجود دارد آن است كه ايشان هم چنان اقيانوسى غنى ، ذخاير بسيار جالبى براى امت خود به ارث گذاشته اند كه هر كسى در حد سعه وجودى خود مى تواند از آن استفاده كند. آن بزرگواران به ما تعليم داده اند كه از ساده ترين تا بلند پايه ترين مقاصد خود را از خدا بخواهيم ، لذا به هر يك از مراتب دعا و داعى كه مى نگريم ، جملگى آن مراتب را در لابه لاى مناجات هاى ائمه عليهم السلام مى يابيم .
سر اين مساءله در آن است كه آن بزرگواران مكتبى را تاءسيس كرده اند كه آموزش عمومى ، مى دهد. ايشان اين در را به روى همه مردم باز كرده اند و لذا در مقام دعا استعداد خاصى ملحوظ نيست .
از اين رو، اگر در حالات تمامى اصناف داعيان (دعا كنندگان ) دقت كنيم ، مقصد و مطلوب آن ها را در ادعيه مى يابيم . به ديگر بيان ، احاطه وجودى و شمول علمى امامان معصوم عليهم السلام موجب شده كه در موطن خاصى به طور ثابت قرار نگيرند و مظهر اسم يا من دنى فى علوه و يا من علافى دنوه باشند.
و اين دقيقه تنها از خصايص همين مكتب است و در مكتب هاى علمى - تربيتى ديگر خبرى از آن نيست ، زيرا در آن ها مثلا تا فلسفه ندانى به عرفان نرسى و تا منطق فرانگيرى ، توان فهم فلسفه را ندارى و تا زبان علم را ندانى و استعدادى خاص فراهم نياورى ، به منطق راه پيدا نكنى ؛ ولى در مكتب تربيتى دعا چنين چيزهايى وجود ندارد. از عامى محض تا علامه دهر جملگى پر نعمت معارف الهى مى نشينند و تشنگان معارف با تمام اختلاف افقى كه دارند سيراب برمى خيزند.
آنچه تذكر اين دقيقه را ضرورى مى نمود اين بود كه در بحث اصناف داعيان ، ذكر كرده بوديم كه با هم اختلاف فراوان داشتند؛ مثلا يك جا حضرات ارزقنى رزقا واسعا فرموده اند و جاى ديگر اصول بك عند الضروره (136) يا منك اطلب الوصول اليك (137). اين اختلاف سطح در دعا، ممكن است موجب اين سؤ ال شود كه چگونه بايد از خداى متعال درخواست كرد و كدامين سؤ ال صحيح است ؟ اين كه هيچ چيز جز او نخواهيم ؟ يا اين كه بايد هر حاجت را به او ارجاع دهيم و از غير خداى متعال درخواست كنيم ؟
در نتيجه ، با ذكر اين نكته ، جواب آن سؤ ال روشن شد، زيرا آن بزرگواران اسوه و امام براى عموم طبقات مردم هستند و هر كس بايد در حد استعداد و نيازهاى خود از آنان درس بگيرد، زيرا آنان امام همه مردم مى باشند.

ركن سوم : مدعو (138)

1 - معرفت  

شناخت انسان از خداى عزوجل ، در نحوه دعا و حال او اثر فراوان دارد و در اجابت دعا و سرعت آن نيز مؤ ثر است . اين معرفت ، هم چنين در كيفيت و كميت دعا، انتخاب كلمات و اداى آن ها، شوق دعا كردن ، لذت بردن از دعا و عدم ياءس در صورت تاءخير اجابت و اصرار بر درخواست از خداوند سبحان نيز تاءثير مى گذارد.
در حديثى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم : قال قوم للصادق عليه السلام ندعوا فلا يستجاب لنا؟ قال لانكم تدعون من لا تعرفونه : (139) گروهى به امام صادق عليه السلام عرض كردند كه ما خدا را مى خوانيم ، لكن دعاى ما مستجاب نمى شود؟! حضرت فرمودند : شما كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيدش .
آن چنان معرفت به مدعو موجب دلگرمى داعى مى شود كه گاه با قطع نظر از اجابت ، نفس لذت دعا او را وادار به سؤ ال مى كند. در اين جا خود توجه موضوعيت پيدا كرده و مورد اهتمام قرار گرفته است . عشق به خدا نيز موجب مناجات و راز و نياز مى شود، به طورى كه داعى لحظه اى مايل نيست بين او و محبوبش فراق حايل شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين باره فرموده اند : افضل الناس من عشق العباده فعاتقها بنفسه و باشرها بجسده و تضرع لها فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر او يسر : (140) بهترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و با تمام وجودش با آن دست به گردن شود و اوقات خود را به عبادت بگذراند و برايش فرقى نكند كه دنيا بر او سخت مى گذرد يا آسان .
معاذ بن جبل نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : لو عرفتم الله حق معرفته لزالت لدعائكم الجبال : اگر خداوند را آن چنان كه بايد مى شناختيد، به درخواست شما كوه ها از جا كنده مى شد.
در ذيل همين روايت علامه طباطبايى رحمه الله مى فرمايد : و ذلك ان الجهل بمقام الحق و سلطان الربوبيه و الركون الى الاسباب يوجب الاذعان بحقيقه التاءثير للاسباب و قصر المعلولات على عللها المعهوده و اسبابها العاديه حتى ان الانسان ربما زال عن الاذعان بحقيقه التاءثير للاسباب لكن يبقى الاذعان بتعين الطرق و وساطه الاسباب المتوسطه ، فانا نرى ان الحركه و السير يوجب الاقتراب من المقصد ثم اذا زال منا الاعتقاد بحقيقه تاءثير السير فى الاقتراب اعتقدنا بان السير واسطه والله سبحانه و تعالى هو المؤ ثر هناك لكن يبقى الاعتقاد بتعين الوساطه و انه لولا السير لم يكن قرب و لا اقتراب .
و بالجمله ان المسببات لانتخلف عن اسبابها و ان لم يكن للاسباب الا الوساطه دون التاءثير، و هذا هو الذى لا يصدقه العلم بمقام الله سبحانه فانه لايلائم السلطنه التامه الالهيه ، و هذا التوهم هو الذى اوجب ان نعتقد استحاله تخلف المسببات عن اسبابها العاديه كالثقل و الانجذاب عن الجسم و القرب عن الحركه و الشبع عن الاكل و الرى عن الشرب و هكذا و قد مرفى البحث عن الاعجاز ان ناموس العليه و المعلوليه و بعباره اخرى توسط الاسباب بين الله سبحانه و بين مسبباتها حق لامناص عنه لكنه لا يوجب قصر الحوادث على اسبابها العاديه بل البحث العقلى النظرى ، و الكتاب و السنه تثبت اصل التوسط و تبطل الانحصار نعم المحالات العقليه لا مطمع فيها. اذا عرفت هذا علمت : ان العلم بالله يوجب الاذعان بان ما ليس بمحال ذاتى من كل ما تحيله العاده فان الدعاء مستجاب فيه كما ان العمده من معجزات الانبياء راجعه الى استجابه الدعوه . (141)
يعنى : سر اين مساءله در اين است كه جهل به مقام حق و سلطنت ربوبيت و ركون و اعتماد به اسباب ، رفته رفته اين باور غلط را به انسان مى دهد كه اسباب حقيقتا مؤ ثرند و اين پندار را به حدى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى مى داند. البته چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، يا اصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكن به اين مقدار معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جايى دارند كه نمى شود سببى ديگر جاى آن را بگيرد؛ مثلا ما مى بينيم كه حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پيشرفت در توحيد، اين اعتقاد ما زايل مى شود و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گوييم مؤ ثر حقيقى خداست و حركت جنبه واسطگى دارد؛ ولى اين اعتقاد برايمان مى ماند كه درست است كه مؤ ثر حقيقى خداست ، ولى اين طور هم نيست كه حركت هيچ اثرى نداشته باشد، بلكه واسطه مؤ ثرى است كه چيز ديگرى جاى آن را پر نمى كند و اگر حركت و سير نباشد، نزديكى به مقصد حاصل نمى شود.
سخن كوتاه آن كه ، ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نمى كنند، هر چند كه اسباب در حقيقت سبب واقعى نباشند و تاءثير واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند، و اين اعتقاد توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذيرد، چون با سلطنت تامه الهى منافات دارد.
و همين توهم باعث مى شود كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديه محال است ؛ هر جا جسم هست ، سنگينى و سقوط نيز هست ؛ هر جا حركت هست ، نزديكى به مقصد نيز هست ؛ هر جا خوردن و نوشيدن هست ، سيرى و سيرايى هم هست و مانند اين ها. در حالى كه در بحث اعجاز گفتيم كه درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارت ديگر وساطت اسباب ميان خداى سبحان و ميان مسببات حق است و گريزى از آن نيست ، اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و هم چنين كتاب و سنت ، در عين اين كه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آن ها را انكار مى نمايد. بله ، در اين بين ، امور محال - كه عقل تحقق آن ها را محال مى داند - از محل بحث ما خارجند. حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم : علم و ايمان به خدا ما را وادار مى كند معتقد شويم به اين كه آنچه محال ذاتى نيست و عادتا آن را محال نمى دانند، دعا در آن مورد مستجاب است . اتفاقا قسمت عمده معجزات انبيا هم مربوط به همين استجابت دعا است .
اين نوع شناخت ، از دقيق ترين مسايلى است كه ما در نظام معارف الهى با آن برخورداريم ؛ يعنى اين كه بتوانيم با واقعيت ها آن چنان آشنا باشيم كه هر يك را در موقعيت حقيقى اش بشناسيم ، زيرا در اين مساءله - كه لغزشگاه افكار است - بسيارى لغزيده اند و بعضى حتى به لغزش خود نيز توجه نيافته اند.
در نتيجه ، انسان بايد به ادب قرآنى - كه همان توحيد افعالى است - ملتزم باشد؛ يعنى استقلال در تاءثير را به هيچ موجودى از موجودات ندهد و بداند تمام چيزهايى كه لباس هستى پوشيده اند، محض ربط و صرف خلق هستند. در عين حال او بايد وساطت اسباب ظاهرى را هم فراموش نكند و بداند كه بناى خداوند تعالى در نظام عالم ، بر انجام امور بر حسب اسباب و مسببات مى باشد كه به نوبه خود از دقت بسيارى برخوردار است .
البته نظام علمى اين مساءله توحيدى خود داراى مقدمات بسيارى است كه اثبات عقلى و برهانى آن در جاى خود آمده و فهم دقيق آن نصيب كسى مى گردد كه خداى متعال او را توفيق ويژه اى عنايت فرمايد : البته بوده اند كسانى كه نظام توحيد افعالى را به صورت شهودى يافته اند.
حال ، مناسب است كه از آيات كريمه قرآن و ادعيه ماءثوره ، شواهدى به عنوان نمونه در زمينه توحيد افعالى ذكر نماييم ؛ در قرآن كريم آمده است :
 و قل الحمدلله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك (142) بگو (تمامى ) ستايش ها از آن خداوندى است كه براى خود فرزندى نگرفته و در اداره امور شريكى ندارد.
 ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء (143) آن الله است كه پروردگار شما و آفريننده همه چيز است .
 اءفلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيانها و زيناها و مالها من فروجَ و الارض مددناها و اءلقينا فيها زواسى و اءنبتنا فيها من كل زوج يهيجَ تبصره و ذكرى لكل عبد منيبَ و نزلنا من السماء ماء مباركا فاءنبتنا به جنات و حب الخصيدَ و النخل باسقات لها طلع نضيدَ رزقا للعباد و اءحيينابه بلده ميتا كذلك الخروج (144) آيا آن ها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكرده اند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم ؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم و هيچ شكاف و ناموزونى در آن نيست ؟ و زمين را گسترش داديم و در آن كوه هاى عظيمى افكنديم و از هر نوع گياه بهجت انگيزى در آن رويانيديم تا وسيله بينايى و بيدارى براى هر بنده توبه كارى باشد؟ و از آسمان ، آبى پربركت فرستاديم و به وسيله ى آن باغ ها و دانه هايى را كه درو مى كنند، رويانديم ، و نخل هاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند؟ همه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است . و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم . آرى ، زنده شدن مردگان نيز همين گونه است .
 و ما تشائون الا اءن يشاء الله (145) و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند اراده نمايد.
اما توحيد افعالى ، چشم گيرترين مساءله اى است كه در دعاهاى ماءثوره مورد عنايت حضرات معصومين عليهم السلام بوده است :
 اميرمؤ منان عليه السلام در دعاى كميل عرض مى كند : و باءسمائك التى ملات اءركان كل شى ء (او درخواست مى كنم از تو) به سبب اسماء تو كه تمامى اركان اشياء را پر كرده است .
 و امام سجاد عليه السلام در دعاى ابى حمزه فرموده : بيدك لا بيدغيرك زيادتى و نقصى و نفعى و ضرى فقط به دست توست و نه به دست غير تو، هر فراوانى يا نقصى و هر منفعت يا ضررى كه به من مى رسد.
به هرحال ، ادب در عبوديت - به ويژه هنگام دعا - ايجاب مى كند كه انسان فقط به خدا دل ببندد و از هر كس و هر چيز جز او صرف نظر كند كه اين خود بسيار در شدت توجه انسان به مبدئيت عالم مؤ ثر است ، زيرا اگر بيگانه سبب در گشايش امور را خدا بدانيم و به غير او توجه نداشته باشيم و ذهن خود را از تفرقه بازآورده و بر نقطه واحدى متمركز سازيم ، در اين صورت به تمام وجود دعا خواهيم كرد؛ ولى اگر با ذهن متفرق به هر چيز روى كنيم و همه را در پيشبرد مقاصد خود مؤ ثر دانسته و يكى از آن ها را خدا بدانيم ، حضرت رب العزه توجهى نخواهد فرمود و ما را به حال خود رها كرده و به غير خود واگذار خواهد نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اند :
يقول الله سبحانه انا خير شريك من اشرك معى شريكا من عمله فهو لشريكى دونى لانى لا اقيل الا ما اخلص لى (146) خداوند متعال مى فرمايد : من بهترين شريك هستم ، هر كس در عملش كسى را با من شريك گرداند، همه آن عمل از آن شريك من خواهد بود. من فقط عملى را مى پذيرم كه خالصانه و براى من باشد.
خداى متعال از شرك ورزيدن بندگان ، روگردان است و آن را نقصى عظيم مى داند و آيه شريفه و ما يؤ من اءكثرهم بالله الا و هم مشركون : (147) ايمان نياورده اند اكثر ايشان (بندگان ) به خداوند، مگر آن كه مشرك هستند، اشاره به همين نوع شرك دارد. آيه شريفه هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين لا الدين : (148) او زنده است . هيچ الهى جز او نيست . پس او را بخوانيد. در حالى كه دين را خالص براى او مى خواهيد، نيز تعليم مى دهد كه اين نوع شرك را از خود دور سازيم تا دعاى مخلصانه گرفتارى ها و بلاهاى عظيم را رفع كند.

نقل كرده اند كه از جمله مطالبى كه خداوند متعال به حضرت عيسى عليه السلام وحى كرد اين بود : يا عيسى ادعنى دعاء الغريق الحزين الذى ليس له مغيث ، اذل لى قلبك و اكثر ذكرى فى الخلوات : (149) اى عيسى ، مرا بخوان ! همانند خواندن غريق اندوهگينى كه هيچ پناهى براى خود نمى يابد. دلت را براى من تسليم كن و در تنهايى مرا بسيار ياد كن .
سرگذشت حضرت يونس عليه السلام و دعاى مخلصانه آن حضرت در اوج گرفتارى را نيز خداوند جهت تعليم در قرآن ذكر كرده است : وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين : (150) و (به ياد آر) ذوالنون (يونس عليه السلام ) را آن هنگام كه با عصبانيت به راه افتاد و گمان كرد كه ما بر او سخت نخواهيم گرفت . پس در تاريكى ها دعا كرد (و اين گونه گفت ) كه هيچ پروردگارى جز تو نيست ، تو منزهى ، من از ستمكاران بودم ! ما نيز دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه نجاتش داديم و اين گونه مؤ منين را نجات مى دهيم .
اين آيه ، واقعه مهيب يونس را بيان مى كند كه در ظلمات شكم ماهى در قعر دريا قرار گرفت و محبوس شد و از همه عالم ماءيوس ، يگانه راه نجات را خداى خود دانست و با ذكر لا اله الا انت مؤ ثريت را از همه چيز نفى نمود و با تسبيح و تنزيه به حضرت رب العالمين و اقرار به نقص و ظلم به نفس ‍ خويش ، عرض حال خود به پيشگاه پروردگار برد و نجات يافت . خداى متعال فرموده : فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون : (151) و اگر نبود كه يونس عليه السلام از تسبيح كنندگان بود، در شكم ماهى تا روز قيامت باقى مى ماند.
آرى ، دعاى مخلصانه انسان را از چنين خطرهاى عظيمى نجات مى دهد؛ يعنى آن جا كه پول و قدرت و فكر و عقل ، يكسره عقيم اند، دعاى نيمه شبى صدها بلاى اين چنين را رفع مى كند، البته به شرط آن كه محبوب را شناخته و دل به او بسته باشيم و تمام تاءثير و تدبير در نظام هستى را از او دانسته و دل را مستقيم به طرف او روانه نموده باشيم .
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
دعاى نيم شبى رفع صد بلا بكند

اخلاص در دعا و سببيت اسباب وجودى

و فى عده الداعى فى روايه محمد بن عجلان عن محمد بن عبيد الله بن على بن الحسين عن ابن عمه الصادق عن آبائه عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال : اوحى الله الى بعض انبيائه فى بعض وصيه : و عزتى و جلالى لا قطعن امل كل آمال امل غيرى بالياءس و لاكسونه ثوب الذله فى الناس و لا بعدنه من فرجى و فضلى ، ا ياءمل عبدى فى الشدائد غيرى ، و الشدائد بيدى و يرجو سوائى و انا الغنى الجواد، بيدى مفاتيح الابواب و هى مغلقه ، و بابى مفتوح لمن دعانى الحديث (152). در كتاب عده الداعى حديثى از امام صادق عليه السلام بدين معنا آمده كه ايشان آن را از پدرانشان عليهم السلام و ايشان از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده اند. خداوند متعال به يكى از انبيا در قسمتى از آنچه كه به آن پيامبر وحى شده بود اين گونه فرمود : به عزت و جلال خودم قسم كه آرزوى هر آرزومندى كه به غير من اميدوار باشد را قطع خواهم كرد و در بين مردم لباس خوارى بر تن او خواهم پوشاند و او را از گشايش و رحمتى كه از طرف من مى باشد محروم خواهم كرد. آيا بنده من در سختى ها بايد به غير من اميدوار باشد؟ سختى ها از جانب من به او مى رسد و او به غير من اميد دارد، حال آن كه من بى نياز و بخشنده ام ؟ كليد درهاى بسته به دست من است و درب خانه من به روى كسى كه مرا بخواند باز است !
و فى عده الداعى ايضا، عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال : قال الله ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دونى الا قطعت اسباب السموات و اسباب الارض من دونه فان سئلنى لم اعطه و ان دعانى لم اجبه ، و ما من مخلوق يعتصم لى دون خلقى الا ضمنت السموات و الارض رزقه ، فان دعانى اجبته و ان ساءلنى . اعطيته و ان استغفرنى غفرت له (153). پيامبر معظم اسلام فرمود : خداوند متعال مى فرمايد كه هيچ مخلوقى نيست كه به جاى من به مخلوق ديگرى متوسل شود، مگر آن كه سبب هاى آسمان و زمين را از او قطع مى كنم . پس اگر از من بخواهد، به او عطا نخواهم كرد و اگر مرا بخواند اجابت نخواهم نمود. و هيچ مخلوقى نيست كه به من متوسل شود، مگر آن كه آسمان و زمين ضامن روزى او شوند. پس اگر مرا بخواند اجابت كنم و اگر از من بخواهد به او عطا كنم و اگر طلب مغفرت كند او را ببخشم .
در تفسير الميزان پس از نقل اين دو روايت كه بيانگر قطع اسباب آسمان ها و زمين از كسى است كه توجه به غير خداى متعال دارد، آمده : اقول : و ما اشتمل عليه الحديثان هو الاخلاص فى الدعاء و ليس ابطالا و ليس ابطالا لسببيه الاسباب الوجوديه التى جعلها الله تعالى وسائل متوسطه بين الاشياء و بين حوائجها الوجوديه لا عللا فياضه مستقله دون الله سبحانه . و للانسان شعور باطنى بذلك فانه شعر بفطرته ان لحاجته سببا معطيا لا يتخلف عنه فعله ، و يشعر ايضا ان كل ما يتوجه اليه من الاسباب الظاهريه يمكن ان يتخلف عنه اثره فهو يشعر بان المبداء الذى يبتدى عنه كل امر و الركن الذى يعتمد عليه و يركن اليه كل حاجه فى تحققها و وجودها غير هذه الاسباب و لازم ذلك ان لا يركن الركون التام الى شى ء من هذه الاسباب بحيث ينقطع عن السبب الحقيقى و يعتصم بذلك السبب الاظاهرى ، و الانسان ينتقل الى هذه الحقيقه بادنى توجه و التفات فاذا سئل او طلب شيئا من حوائجه فوقع ما طلبه كشف ذلك انه سئل ربه و اتصل حاجته التى شعر بها بشعوره الباطنى من طريق الاسباب الى ربه فاستفاض منه . و اذا طلب ذلك من سبب من الاسباب فليس ذلك من شعور فطرى باطنى و انما هو امر صوره له تخيله لعلل اوجبت هذا التخليل من غير شعور باطنى بالحاجه و هذا من الموارد التى يخالف فيها الباطن الظاهر .
و نظير ذلك : ان الانسان كثيرا ما يحب شيئا و يهتم به حتى اذا وقع وجده ضارا بما هو انفع منه و اهم و احب فترك الاول و اخذ بالثانى . و ربما هرب من شى حتى اذا صادفه وجده انفع و خيرا مما كان يتحفظ به ماءخذ الاول و ترك الثانى . فالصبى المريض اذا عرض عليه الدواء المر امتنع من شربه و اخذ باليكاء و هو يريد الصحه .
فهو بشعوره الباطنى الفطرى يساءل الصحه فيسال الدواء و ان كان بلسان قوله او فعله يساءل خلافه ، فللانسان فى حياته نظام بحسب الفهم الفطرى و الشعور الباطنى و له نظام آخر بحسب تخيله ، و النظام الفطرى لا يقع فيه خطاء و لا فى سيره خبط و اما النظام التخيلى فكثيرا ما يقع فيه الخطاء و السهو فربما ساءل الانسان او طلب بحسب الصوره الخياليه شيئا و هو بهذا السؤ ال بعينه يساءل شيئا آخر او خلافه . فعلى هذا ينبغى ان يقرر معنى الاحاديث و هو اللائح من قول على عليه السلام فيما سياتى : ان العطيه على قدر النيه الحديث (154) آنچه اين دو حديث افاده مى كنند اين است كه دعا بايد خالص باشد نه اين كه سببيت اسباب وجودى عالم را - كه آن ها را ميان هر موجود و حوايجش واسطه قرار داده - ابطال كند. چون هر انسانى مى داند كه چنين اسبابى وجود دارند، اما سببيت آن ها را خدا به آن ها داده نه اين كه خود آن ها علت نامه اى باشند كه مستقل از خداى سبحان فيض را به معلول هاى خود برسانند.
توضيح اين كه انسان با فطرت خود اين معنا را درك مى كند كه براى حاجتش برآورنده اى است كه فعلش از او تخلف نمى كند، و نيز درك مى كند كه سبب هاى ظاهرى اى كه وى دست به دامن آن ها مى زند سبب تام نيستند و فعل و اثرشان از آن ها تخلف مى كند.
پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئى كه سر نخ تمامى امور آنجا است و آن ركنى كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوايجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غير از اين اسباب ظاهرى است . لازمه اين درك نيز آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد، به طورى كه به كلى از آن سبب تام و حقيقى غافل بماند و هر چيزى را مستند به سبب هاى ظاهريش بپندارد.
آرى ، انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت اين نكته مى شود؛ حال اگر سؤ الى كند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از اين برآورده شدن كشف مى كند كه سؤ الش سؤ ال از پروردگار بوده و حاجتى كه داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخيص داده ، از طريق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسيده و از آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از كسى خواسته كه شعور فطرى و باطنى اش حكم مى كند به اين كه آن سبب برآرنده حاجتش نيست ، بلكه خيال مى كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد و قوه ى خيال به عللى غير از شعور باطنى ، آن سبب را در نظرش برآورنده تصوير كرده . و اين از همان مواردى است كه باطن آدمى مخالف با ظاهر او است .
مثالى كه مى توانيم در اينجا بياوريم اين است كه بسيار مى شود كه انسان چيزى را دوست دارد و به آن اهتمام مى ورزد تا بالاخره آن را به دست مى آورد، ولى مى بيند كه همين محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است كه براى او مهم تر و محبوبتر است ؛ ناگريز، از آن دست برمى دارد و محبوب تر را مى گيرد. و بسيار هم مى شود كه از چيزى نفرت دارد و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گريزد، ولى تصادفا به همان چيز برمى خورد و مى بيند بر خلاف آنچه مى پنداشته از منافعى كه به خاطر آن ها از اين مى گريخته سودمندتر و بهتر است . كودك مريض از نوشيدن دواى تلخ مى گريزد، در عين اين كه طالب بهبودى خويش است . اين انسان با شعور باطنى و فطريش صحت و سلامتى را مى خواهد و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى كند.
پس معلوم مى شود كه انسان در زندگى اش دو نظام دارد : يك نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى ؛ و نظامى ديگر به حسب تخيل . نظام فطريش از خطا محفوظ است و در مسيرش دچار اشتباه نمى شود، اما نظام تخيل او بسيار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، و چه بسا آدمى به حسب صورت خيالى اش چيزى را درخواست مى كند و جدا مى طلبد، ولى نمى داند كه با همين سؤ ال و طلب ، درست چيز ديگرى كه مخالف آن است را مى خواهد. پس بايد حديث را به همين معنا توجيه كرد و اين همان معنايى است كه از كلام على عليه السلام : عطيه و بخشش به قدر نيت ، به دست مى آيد.
صاحب عده الداعى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايتى آورده كه فرموده اند : در حالى دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد : ادعوا الله و انتم موقنون بالاجابه . (155)
در اين فراز، اين حكيم فرزانه به سرى از اسرار الهى اشاره فرموده كه تبيين آن منحصرا در اين تفسير عظيم آمده است و خلاصه آن مبتنى بر اين تقسيم است :
 اخلاص در دعا حتما بايد رعايت شود؛ يعنى بدانيم كه مؤ ثر تام خداى متعالى است ، لذا كس ديگرى را با او نخوانده و در كارها مؤ ثر ندانيم .
 اخلاص عبارت است از توجه مطلق به مؤ ثر حقيقى . پس دخالت دادن هر چيز يا هر كس ديگر غلط مى باشد. اگر ديديم كه حاجتى به منزل رسيده و با اجابت قرين شده ، بايد بدانيم كه فقط ما در اين زمينه دست توسل به ذيل عنايت خدا زده ايم ، و لذا آن بايد حديث قدسى معنايش روشن مى شود كه اگر كسى متوسل به غير من شود، اسباب زمين و آسمان از او قطع مى شود. پس آنجا كه اسباب زمين و آسمان در انجام حوايج به طور مثبت عمل كرده ، فقط از طرف خدا بوده است ؛ در واقع ممكن است كسى با ذهن وهمى اش خدا را نشناخته ، ولى فطرت او تكوينا با خدا آشنا باشد؛ يعنى همين قدر بداند كه سببى غير قابل تخلف در كار است ، ولى نداند كه او خداست ، در حالى كه حاجات او با همين سبب غير قابل تخلف انجام پذيرفته است .
البته گاهى اين فطرت خواب آلوده بيدار شده و به آن مبداء حقيقى ، شعور علمى (پس از شعور فطرى ) پيدا مى كند. لذا در آيه شريفه آمده كه فاذا ركبوا فى الفلك دعوالله مخلصين له الدين نجيهم الى البر اذا هم يشركون : (156) و هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را با اخلاص ‍ مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)، اما هنگامى كه خدا آن ها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند.
عجيب آن است كه اصلا خدا را نمى شناخت ، اكنون مخلصانه او را مى خواند : قل ارايتم ان اتيكم عذاب الله بغته او اتيكم الساعه اغيرالله تدعون : (157) بگو آيا اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد يا رستاخيز برپا شود، غير خدا را (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد؟!
قل من ينجيكم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفيه لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون : (158) بگو كيست كه شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات دهد، در حالى كه او را به زارى و پنهانى مى خوانيد (و مى گوييد) اگر از اين خطرات ما را نجات دهى ، از شكرگزاران خواهيم بود؟
بگو خداوند شما را از اين ناراحتى و هر مشكل ديگر نجات مى دهد، سپس شما (باز هم ) شرك مى ورزيد!
با اندكى توجه به اين نتيجه مى رسيم كه نبايد تماما توجه به اين اسباب زوال پذير كنيم و بدانيم آن كه مؤ ثر است كس ديگرى است ؛ در واقع بدانيم كه حسن آن دارد كه يوسف آفريد.
 سببيت و تاءثير موجودات قابل انكار نيست ، اما آنچه مهم است آن است كه بدانيم هيچ كدام از موجودات ، مستقل در تاءثير نيستند، بلكه وسايطى هستند كه خداى متعال بين خود و موجودات ديگر قرار داده و تاءثير و تاءثر آنان در راستاى ساختار نظام عالم است .
اطمينان به اين كه بسيارى از مؤ ثرات ، در نظام وجودى خود خنثى بوده و اميد قطعى به تاءثير و تاءثر آنان نيست ؛ زيرا معارضات بسيار است و محدوديت تاءثير هر يك از آن ها مسلم مى باشد؛ حتى ديده شده كه آن ها از مقتضيات خود تخلف كرده اند! در حقيقت آنچه را كه ما مؤ ثر انگاشته ايم بر خلاف انتظار عمل كرده است ؛ مثلا آنچه عامل پشتيبانى ديده شده ، از عوامل ذلت گرديده ؛ موجوداتى كه توهم شده اند در دوام و بقا مؤ ثرند تبديل به عامل منهدم كننده شده اند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند: ايها الناس كل امرى لاق ما بفر منه فى فراره الاجل مساق النفس و الهرب منه موافاته : (159) اى مردم (بدانيد) هر كسى از آنچه كه فرار مى كند با او برخورد خواهد نمود و اجل مسيرى است (كه انسان ها) به طرف او مى روند و فرار از آن (منجر به ) ملاقات اوست .
پس ، در واقع هر موجودى راهى را مى پيمايد كه در نظام واقعى تكوين براى آن ترسيم شده است ، ولى آنچه ما از نظام على و معلولى مى شناسيم ، در حد توان علمى خود ما مى باشد كه نسبت آن با نظام على و معلولى واقع نسبت بسيار ضعيفى است ؛ مگر خداى كريم در قرآن مجيد نمى فرمايد : و ما اوتيتم من العلم الا قليلا : (160) و از دانش جز مقدار اندكى به شما داده نشده است .
در نتيجه ، توجه به مؤ ثرات و نظام سبب و مسببى در خارج بسيار غلط انداز است ، لذا بسيار ديده ايم كه مقاصد و ارادات غالبا به بن بست مى رسد.
از اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ ال شد : بماذا عرفت ربك ؟ به چه امرى پروردگارت را شناختى ؟پاسخ دادند : بفسخ العزائم و نقض ‍ الهمم ، لما هممت فحيل بينى و بين همى و عزمت فخالف القضاء عزمى ، علمت ان المدبر غيرى : (161) خداوند را به سست شدن اراده هاى قوى ، گشوده شدن گره هاى دشوار و درهم شكسته شدن تصميم ها شناختم . زمانى كه اراده انجام كارى را كردم ، بين من و اراده ام حايل شد و چه بسا عزم (بر انجام كار) كردم ، و قضا و قدر با من مخالفت كرد؛ پس دانستم كه مدبر (فردى ) غير از من است .
با آن كه هر كسى در توجيه علل و اسباب به حد بسيار زيادى مى كوشد و سعى بليغ در منتج بودن آنان مى كند، ولى بسيارى از آن علل و مقدمات عقيم مانده و از غرض و غايت مطلوب بسيار دور مى مانند.
خشك ابرى كه شود ز آب تهى
نايد از وى صفت آب دهى
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش ؟

البته توجه به اين نكته ضرورى است كه خداى تعالى در اين عالم ، نظام سببيت و مسببيت را متعارض با يكديگر قرار داده است ، به طورى كه هر يك ديگرى را تحديد و تهديد به زوال مى كند، لذا در قرآن كريم آمده است : و السابحات سبحاَ فالسابقات سبقاَ فالمدبرات امرا ع : (162) قسم به (ملائكه اى كه ) در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند، و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند و آن ها كه امور را تدبير مى كنند؛ يعنى آن دسته از ملائكه مدبره اى كه سرعت كنند و سبقت گيرند، آن ها مدبرند و حكم آن ها بر ديگر مدبرات غالب است . (163)
 بسيار ديده شده كه سبب غير قابل زوال و قطعى التاءثيرى در كار است كه اگر حوايج به آن برخورد نمايد، دعا بدون هيچ گونه مانعى اجابت مى شود. اين سبب بدون شك غير قابل تخلف و تاءثير آن دائمى و اثر آن حتمى است . در واقع ، مؤ ثرى فائق و مسلط بر ساير مؤ ثرات بوده و برتر از همه مؤ ثرات قابل تخلف و ضعيف مى باشد.
 فطرت انسانى به اين سببيت تام رسيده و مى داند كه اين سبب تام است كه عمل مى كند. عقل سليم هم اين را پذيرفته و مى داند، ولى بسيار اتفاق افتاده كه تخيلات و اوهام به غلط غير علت را به جاى علت و غير سبب را به جاى سبب نشانده و لذا آرزوى انجام گرفتن مقاصد را از غير مجراى آن دارد. تخلف اجابت درست از همين جا واقع مى شود. اين گونه موارد غالبا از شعور صحيح خالى بوده و شعور فطرى آن را نخواسته است ، بلكه داعيه هاى خيالى و وهمى در آن دخالت كرده اند؛ چنانچه بسيار اتفاق افتاده كه در باطن انسان از خدا چيزى را مى خواهد، ولى ظاهر و خيال و وهم ، امر ديگرى را درخواست مى كند؛ همانند طفل مريضى كه فطرت او صحت را خواسته و دوا طلب مى كند، ولى نظام توهمى او از داروى تلخ فرار مى كند. نيز در بسيارى از موارد انسان درخواست نفى امرى را مى كند و پيوسته از آن گريزان است ، ولى وقتى واقع مطلب براى او روشن مى شود در مى يابد چيزى كه از آن فرار مى كند به مراتب از آنچه در حفظ آن مى كوشيده نافع تر مى باشد.

3 - قرب

بهترين بيان و ترتيب مراتب در مساءله قرب و بعد را قرآن كريم در لابه لاى آيات مختلف به اهل نظر و تحقيق ارائه فرموده است كه توجه به آن غنيمتى بسيار ارزنده است .
 مرتبه اول : خداى متعال آن گاه كه بندگان را به درگاه خود دعوت مى كند، با بيان هاى گوناگونى - كه شايد مرتبط با مراتب ايمان و معرفت عباد باشد - آنان را توجه مى دهد؛ مثلا گاهى با ضمير غايب از خود تعبير فرموده و از ما خواسته كه او را اين گونه بخوانيم : ... و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمه الله قريب من المحسنين : (164) و او را از روى بيم و اميد بخوانيد، چون رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . گويى ميان خلق و خالق رابطه اى بس دور است و خاكيان ، بايد در عالم خاك رب الارباب را ياد كنند و از پس حجب ظلمانى ، دل را روانه ديار ملكوتيان و سپس بارگاه قدس ملائكه مقربين كنند، و پس از آن به حريم منزه و مقام محضر حضرت رب العزه - جل جلاله - راه يابند. جواب نيز تا بازگردد و نصيب بنده اى از بندگان گردد، بايد به ترتيب مراتب وجود، سير نزولى پيدا كند و در موطن مناسب خود در مقام اجابت بنده قرار گيرد.
 مرتبه دوم : گاهى خداوند نسبت به آن مرتبه دور و تعبير ضمير غايب ، افق نزديك ترى را باز فرموده و به وسيله پيامبر خود مژده اى به عالم خاك فرستاده است ؛ و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون : (165) و زمانى كه بندگان از تو راجع به من سؤ ال مى كنند، پس به درستى كه من نزديك هستم و خواسته درخواست كننده را آن زمان كه مرا بخواند اجابت مى كنم . پس ‍ آنان نيز بايد دعوت مرا اجابت نمايند و به من ايمان آورند، شايد رشد يابند.
البته اگر چه از نظر ادبيات ، اسم ظاهر قريب نيز در حكم ضمير غايب است ، ولى مسافت بسيار فرق كرده و آن كه هيچ گونه نام و نشانى از خود در مرتبه قبل نداده و همواره بندگان را در داغ فراق خود قرار داده است ، بذل عنايت و لطف فرموده و قرب خود را نسبت به داعيان اعلام فرموده است . البته شرط ورود به اين مرتبه مقدس را نيز دعاى بندگان قرار داده ، زيرا فرموده : من به دعاكنندگان نزديك هستم . لذا بايد از اين نكته دقيق اين استفاده را نمود كه انسان در حال دعا بايد بداند كه به خدا نزديك است و در آن حال قدم به وادى مقدسى گذارده كه بس مغتنم است و با وقوف در اين موطن و شعور به آن مى تواند حضيض مرتبه خود را در مرتفع ترين اوج روحى قرار داده و به تدريج آن جا را براى خود مقامى مكين نمايد.
لذا اگر از اين آيه كريمه كه مژده قرب منزل را در حال دعا براى ما آورده غفلت نكنيم ، مى فهميم كه خداوند كليد حل بسيارى از مشكلات را در آن به ما عطا فرموده است :
چنان لطف تو شامل هر تن است
كه هر بنده گويد خداى من است
و راستى كه گاهى انسان در اثر توجه زياد، معناى ان الله بالناس لرؤ ف رحيم : (166) بدرستى كه خداوند به حال مردم رؤ وف و مهربان است را احساس ، و قلب خود را آكنده از رحمت آن اكرم الاكرمين مى يابد. امام باقر عليه السلام در همين ارتباط مى فرمايد : مكتوب فى التوراه التى لم تغير ان موسى ساءل ربه فقال يا رب : اقريب منى فاناجيك ام بعيد فاناديك فاوحى الله عزوجل اليه : يا موسى انا جليس من ذكرنى : (167) در آن توراتى كه تحريف نشده نوشته شده است : موسى عليه السلام از پروردگار سؤ ال كرد : خدايا، به من نزديك هستى تا با تو مناجات كنم يا از من دور هستى تا تو را صدا زنم ؟ خداوند وحى فرمود : اى موسى ، من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز در خطبه ى شعبانيه مى فرمايند : و ارفعوا اليه ايديكم بالدعاء فى اوقات صلواتكم فانها افضل الساعات ، ينظر الله تعالى فيها بالرحمه الى عباده يجيبهم اذا ناجوه و يلبيهم اذا نادوه : در وقت نمازها دست هايتان را به دعا بلند كنيد، چرا كه (وقت نماز) بهترين اوقات است . (در آن ساعت ) خداوند با نظر رحمت به بندگانش مى نگرد و اگر با او مناجات كنند به ايشان جواب داده و اگر او را صدا زنند آنان را لبيك خواهد گفت .
مرحوم كلينى در باب آداب دعا نقل كرده اند كه ابتدا ده بار بگوييد يا رب ؛ آن گاه بگوييد رب ! زيرا وقتى انسان خود را از خدا دور احساس مى كند با ندا او را مى خواند. البته گاهى حرف ندا با صراحت آورده مى شود يا رب ، گاهى حرف ندا محذوف است رب ؛ اما وقتى انسان نزديك شد، ندا را كم يا آن را تبديل به نجوا مى كند.
 مرتبه سوم : در اين مرتبه ، خداى عزوجل خود را به بنده آن چنان نزديك فرموده كه مى فرمايد :
و نحن اقرب اليه منكم ولكن لا تبصرون . (168) اين آيه اشارت به رحمت و مغفرت ديگرى است كه فرد مختصر در حال رفتن دريافت مى دارد كه در مرتبه معرفت بسى بلند است . سياق آيه به سر مهمى اشاره فرموده و از راز عجيبى پرده برداشته است ، زيرا مساءله دورى و نزديكى را با مسافت مكانى نسنجيده ، بلكه به گونه اى قرب خود را معرفى كرده كه هر ذهنى توان ادراك آن را ندارد. اين آيه كريمه به آن كه محتضر را در آغوش خود كشيده و به سينه و قلب خود چسبانيده هشدار مى دهد كه ما به او نزديك تر از شما هستيم !
اين آيه كريمه به تمامى نزديكان مى گويد كه اين محتضر، از خدا - كه يگانه پناه وى مى باشد - نزديك تر ندارد.
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
در اين رابطه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : كان الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام يصلى فمر بين يديه رجل فنهاه بعض جلسائه فلما انصرف من صلاته قال له : لم نهيت الرجل ؟ قال : يا ابن رسول الله خظر فيما بينك و بين المحراب فقال : ويحك ان الله عزوجل اقرب الى من ان يخطر فيما بينى و بينه احد : (169) امام حسن مجتبى عليه السلام در حال نماز بودند كه فردى از جلوى ايشان عبور كرد. در اين هنگام بعضى از افراد او را از اين كار منع نمودند. وقتى كه حضرت از نماز فارغ شد به يكى از آن افراد فرمود : چرا آن مرد را نهى كردى ؟ در جواب گفت : اى فرزند رسول خدا، بين شما و محراب مانع شد! حضرت فرمودند : واى بر تو! خداوند متعال به من نزديك تر از آن است كه كسى بين من و او فاصله شود.
تو كافر دل نمى بندى نقاب زلف و مى ترسم
كه محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
محراب در اين جا، در واقع تمثيل توجه تام به مبداء خاصى است كه انسان را از همه طرف منصرف و به نقطه خاصى متوجه مى كند و اين غالبا براى افراد متوسط بسيار نافع است . ولى واقعيت اين است كه كسى كه در هنگام نماز به حال انقطاع مى رسد، محراب واقعى او، تو كه قاطع به خداست كه در واقع بين او و اين تو كه كسى نمى تواند حايل شود، لذا رد شدن كسى از جلوى او، برايش هيچ گونه مضر نيست ؛ اگر چه در سر راه ايستادن كراهت دارد زيرا باعث پرت شدن حواس مى شود، ولى كسى كه توجه به غير خدا ندارد، رد شدن و رد نشدن ديگران براى او فرقى نمى كند.
 مرتبه چهارم : در آيه كريمه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (170) به سر ديگرى اشاره شده و به عارفان و سالكان و موحدان مژده ديگرى عنايت گرديده ؛ بدين معنا كه حضرت رب متعال به انسان چنان نزديك است كه از حيات انسان و جان آدمى به او نزديك تر است .
دوست نزديك تر از من به من است
وين عجب تر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او
در كنار من و من مهجورم
اين آيه كريمه ، رابطه اى را بين خدا و انسان تصوير كرده كه اولا مشخص ‍ مى كند كه در صورت ادراك آن ، بشر چاره اى جز پناه بردن به حضرت ربوبى ندارد و ثانيا معنى آن حديث قدسى كه فرمود يا موسى انا بدك اللازم را روشن تر مى كند و مى فهماند كه تنها چاره انسان در همه شدايد، بلكه در جميع مجارى امور، حضرت حق - جل و جلاله - است . انسان در صورت توجه كامل و پيوسته به خداى خود، محشور و غرق در عالم نور مى گردد و زندگى براى او رنگ و وضع ديگرى پيدا مى كند و حال و هواى او با همه كس فرق مى كند؛ حتى مى توان گفت عالمى كه او در آن زيست مى كند غير از عالم ديگران است ، و زندگى فقط براى چنين شخصى مفيد است ، زيرا گذشته از آن كه مستغرق در درياى بيكران معرفت است و كامش هميشه از لقاى دوست شيرين و از لذت وصال پيوسته متنعم مى باشد، هر لحظه كمالى بر كمالات او افزوده مى شود و در صحيفه اعمالش حسنه اى مكتوب مى گردد. تجارت پر سود او در اين عالم نيز بشارت به ذخاير فراوانى مى دهد كه در طول زندگى به دست آورده است .
يكى از كسانى كه اين قله معرفت را فتح كرد و لذت اين قرب را يافت و ديگران را هم به آن دعوت نمود اميرالمؤ منين عليه السلام مى باشد؛ چنانچه سيد بن طاووس - رحمه الله عليه - نقل مى كند : عن حبه العرنى قال : بينا انا و نوف نائمين فى رحبه القصر اذ نحن بامير المؤ منين عليه السلام فى بقيه من الليل ، واضعا يده على الحائظ شبه الواله ، و هو يقول : ان فى خلق السموات و الارض ، الى آخر الآيه ، (171) قال : ثم جعل يقراء هذه الآيات و يمر شبه الطائر عقله ، فقال : اراقد يا حبه ام رامق قلت : رامق هذا، انت تعمل هذا العمل فكيف نحن ! فارخى عينيه فبكى ، ثم قال لى : يا حبه ان لله موقفا و لنا بين يديه موقف ، لا يخفى عليه شى من اعمالنا، يا حبه ان الله اقرب اليك و الى من حبل الوريد، يا حبه انه لن يحجبنى و لا اياك عن الله شى ء قال : ثم قال : اراقد ان يا نوف ؟ لا يا اميرالمؤ منين ، ما انا يراقد، و لقد اطلت بكائى هذا اليله ... ثم و عظهما و ذكرهما و قال فى اواخره فكونوا من الله على حذر، فقد انذرتكما، ثم جعل يمرو هو يقول : ليت شعرى فى غفلانى امعرض انت عنى ام ناظر الى ؟ و ليت شعرى فى طول منامى و قله شكرى فى نعمك على ما حالى ؟ قال : فوالله مازال فى هذا الحال حتى طلع الفجر (172).
بيان شوق چه حاجت ؟ كه شرح آتش دل
توان شناخت ز سوزى كه در سخن باشد
 مرتبه پنجم : از آيات سابق عجيب تر، آيه اى است كه ادراك و فهم آن خاص مقربان و عارفانى است كه در نظام وجود كم نظيرند؛ در اين آيه كريمه مى خوانيم : ان الله يحول بين المرء و قلبه . (173)
پس انسان قبل از آن كه خودش باشد از آن خدا و در ربط محض با حضرت اوست .
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
در اين مرحله ، اگر توفيقى رخ دهد و كسى بتواند در صراط معرفت قرار گيرد و به درون خود سفر كند و مسافت وجودى خود را به تمامى بپيمايد، يعنى تمام حقيقت بالقوه خود را به مرحله فعليت درآورد و از نهاد و باطن جان خويش آگاه شود و به برترين مرتبه ممكن انسانى برسد، مى فهمد كه انسان قبل از آن كه از آن خود باشد، بنده خداست و هيچ حيثيتى جز حيثيت بندگى ندارد. در اين حال ، او ضرورت توجه به خدا را مى يابد و ديگر انفكاك از اين حالت براى او ميسور نيست ، لذا به حضور دائم مفتخر و در كمال عز وجودى خود مستغرق است و هرگز از اين غنيمت پرفيض دست بردار نيست ، زيرا به اين نعمت آن چنان مهيج است كه سلطنت دو جهان را نسبت به آن چيزى نمى داند و خود را در شكر عاجز، و در بندگى و اطاعت قاصر مى بيند، پس به شكرانه اين نعمت عظمى تمام وجود خود را غرق نموده و لحظه اى نمى تواند فراغت قلب خود را احساس كند.
حجاب راه تويى حافظ از ميان برخيز
خوشا كسى كه در اين راه بى حجاب رود
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد : اللهم كتبت الاثام و اطلعت على السراير و حلت بين القلوب والقلوب اليك مصغيه و السر عندك علانيه : (174) بار پروردگارا، گناهان را نوشته اى ، بر درون افراد آگاهى و بين قلب هاى انسان ها، حايل مى باشى ؛ حال آن كه دل ها به سوى تو ميل دارند و اسرار تنها در نزد تو آشكار است .
گفتم كه روى خوبت از ما چرا نهانست ؟
گفتا تو خود حجابى ، ورنه رخم عيانست
گفتم فراق تا كى ؟ گفتا كه تا تو هستى
گفتم نفس همين است ، گفتا سخن همانست (حافظ)
بين انسان و خودش ، احاطه هستى فاصله است ، زيرا اگر خدا نزديك است با همه اوصافش نزديك است .
 مرتبه ششم : اين مرتبه كه شايد بتوان گفت از آثار مرتبه سابق باشد مدلول آيه كريمه اءبنما تولوا فثم وجه الله (175) و آيه كريمه كل شى هالك الا وجهه (176) مى باشد.
در اين صورت ، بنده آگاه ، جهان را محضر حضرت ربوبى مى بيند و بر جميع كائنات اراده واحد را حاكم مى داند؛ چرا كه قبل از آن كه چشم بر عالم و جهان بيفكند، به مؤ ثر و مبداء متعالى آن با صفت قهاريت و بلكه به صفت احد قهار (177) معرفت پيدا كرده است ؛ طوبى لهم و حسن مآب ، (178) و فى ذلك فليتنافس المتنافسون (179)
روى بنماى و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه زبنياد ببر
و راستى اگر مردان كرامت و رهروان طريقت ، گوشه اى از ظرايف آن عالم را (آن چنان كه ديده اند) بتوانند براى اهل دنيا بازگو كنند، ديگر احدى متمايل به نظام اين جهان نبوده و غالب اوقات را با سجده هاى طويل ، و ايام را با روزه و شب ها را به قيام و بيدارى مى گذراند، به طورى كه گوشه چشمى هم به زرق و برق اين عالم و طبايع گوناگون آن نمى افكند.
 مرتبه هفتم : مرتبه فناى محض و دريافت به تمام معنى و تمام حقيقت كه مدلول اين آيه كريمه است : هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن . (180) خداوند نفرموده هو الاول و هو الآخر كه موهم دو حيثيت باشد، بلكه اول به همان حيثيت اوليت آخر است و آخر به همان حيثيت آخرى اول مى باشد. باطن و ظاهر نيز بر همين منوال است ، كه جز يك امر هو الله الذى لا اله الا هو (181) نيست ، و در اين عالم هر چيز و هر كس قرار گرفت ، خبرى از او در كار نيست .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo