شهید آوینی

 
سياست ضد علوى عباسيان

مقدمه
دگرگون ساختن نظريه ميراث
ارزيابى مقام امام على (ع)
سوء استفاده از لقب مهدى
اما اينها هيچ كدام كافى نبود
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : سفّاح
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : منصور
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : مهدى
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : هادى
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : رشيد
موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : مامون
اما متون ديگر:
اعتراف مامون
قسمتى از نامه خوارزمى به اهل نيشابور

مقدمه
از آنچه گذشت تا حدى به نفوذ علويان و به ارجمنديشان در نظر عموم مردم پى برديم . ديـديـم چـگونه اين خاندان عامل اساسى تهديد عليه عباسيان و دستگاه حكومتشان بشمار مى رفتند.
عباسيان اين حقيقت را به عيان در مى يافتند، لذا مجبور شده بودند كه علويان را از صحنه سـيـاسـت ، بـهر ترتيبى شده ، بيرون برانند و بدينوسيله نفوذ و نيروهايشان را محدود گردانند.
براى اين منظور، شگردهاى مختلفى بكار مى بردند:
نخست از راه استدلال و اقامه دليل بر حقانيت خود بر آمدند.
دگرگون ساختن نظريه ميراث
ايـن يـكى از شگردهاى عباسيان بود كه براى مقابله با علويان در سلسله وراثت پيامبر، كـه مـردم مـشـروعـيـّت خـلافـت را بـدان اثـبـات مى كردند، تغيير دادند. اينان نخست رشته وصايت خود را به اميرالمؤ منين عليه السلام متصل مى كردند كه از او بدين ترتيب پايين مـى آمـد: از عـلى عليه السلام به فرزندش محمد حنفيه ، سپس ابوهاشم ، على بن عبدالله بـن عـبـاس ، فـرزنـدش مـحـمـد بـن عـلى ، ابـراهـيـم امـام ، سـپـس بـه بـرادرش ‍ سـفـاح [62] و همينطور، البته آنان مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و خلفاى اموى و ديگران را منكر بودند.
دربـاره ايـن مطلب ، متون تاريخى فراوان موجود است ، از آن جمله داستان ابن عون است در رابـطـه اش بـا مـهـدى .

وى در خـطـبـه اى كـه در بـرابـر اهل مدينه در همان سالى كه سفاح به حج رفته بود، مى گفت : ((بعد از پيامبر، شما هر روز كسى را بر خود حاكم قرار داديد: گاهى يتيمى ، گاهى عدوى ، زمانى اسدى ، يكبار هم سفيانى و بالاخره روزى هم مروانى تا سرانجام كسى بر شما ظهور كرد كه نه نامش را مى شناختيد و نه خاندانش را (مقصودش خودش بود)! او با شمشير بر سر شما تاخت و شما به زور و با ذلّت در برابرش تسليم شديد. بدانيد كه خاندان محمد امامان هدايتند، و مشعل راه تقوا و سروران و رهبران ما بشمار ميروند.))[63]


پـس در آغـاز كـار عـبـاسـيـان رشته قدرت را در امر وصايت به حضرت على عليه السلام مـتصل مى كردند و مشروعيت خلافت سه خليفه را منكر مى شدند. البته پس از مدتى از اين مـوضـع عـدول كـردنـد ولى بـاز بـا اعـتراف به اين مطلب كه وصايت در اولاد على عليه السلام استوار مانده است .
مـهـدى بـه تاسـيـس گـروهـى [64] پرداخت كه مدعى بودند پس ‍ از پيامبر اسـلام ، پـيـشـوا عباس بن عبدالمطلب است كه بعد از او فرزندش ‍ عبدالله ، سپس نوه اش عـلى ، و سـپـس فـرزنـدش عـلى ، مـحـمـد و همينطور پايين يكى پس از ديگرى به مقام امامت رسـيده اند. اينان از ابوبكر، عمر و عثمان همچنان برائت مى جستند، ولى بيعت با على بن ابـيـطـالب را جـايـز مـى شـمـردنـد زيـرا عـبـاس نـيز خودش اين اجازه را صادر كرده بود [65]. اين گروه به نام ((راونديه )) و شيعه عباسى خوانده مى شدند.
اما در زمان مامون اثرى از اين گروه نبود. زيرا سياست وى اقتضا مى كرد كه ولو براى مدت كوتاهى هم كه شده ، از اشاعه اين فكر جلوگيرى كند.

ارزيابى مقام امام على (ع)
وقـتـى دانـسـتـيـم كـه ابراز دوستى مامون با على بن ابيطالب و فرزندانش به انگيزه شرايط خاص سياسى بود، ديگر قانع مى شويم كه سنگينى كفه على در مقام ارزيابى نـزد عـباسيان در آن زمان يك امر ظاهرى بود كه شرايط سياسى پديدش آورده بود، و يا جزيى از شگردهاى آنان براى مقابله با علويان كه عباسيان در اين مساله در هر موقعيتى بـه گـونـه اى مـوضـع مـى گـرفـتـنـد. مـثـلا مامـون بـراى عـلى ارج قـايـل بـود در حـاليكه همين على در نزد منصور يا رشيد هرگز از چنين اعتبارى برخوردار نبود. ولى اگر واقع امر را بخواهيد على از نظر هيچ كدامشان ارزشى نداشت .

سوء استفاده از لقب مهدى
مـنـصـور نـيـز قـصد كوبيدن علويان را از طريق استدلال داشت . ولى براى اين كار شيوه ديـگـرى را بـه كار گرفته بود. چون مى ديد كه مردم بسيارى (بجز امام صادق ) مهدى بودن ((محمد بن عبدالله علوى )) را پذيرفته اند، تصميم گرفت كه اين پديده را نيز پايمال كند. لذا فرزند خود را مهدى لقب داد تا چون به خلافت برسد تكرار اين لقب ذهن مردم را كم كم از محمد بن عبدالله علوى دور گرداند.
روزى منصور يكى از غلامان خود را پاى منبر محمد بن عبدالله فرستاد تا ببيند او چه مى گـويـد. پـس از بـازگـشـت تـعريف كرد كه محمد مى گفت : ((شما ترديدى نداريد كه من مـهـدى هـسـتـم . آرى بـراسـتـى كـه مـن خـود مهدى هستم .)) منصور از شنيدن اين كلام گفت : ((دروغ مـى گـويـد دشـمـن خـدا، چـه مـهـدى او نـيـسـت بـلكـه فـرزنـد مـن اسـت .))[66]
سپس براى متقاعد كردن مردم ، منصور به سراغ كسانى رفت كه برايش ‍ حديث بسازند و بـر پـيـغـمـبـر ايـن گـفـتـه دروغ را نـسـبـت بـدهـنـد كـه ((مـهـدى امت )) همان فرزند اوست [67].
در مورد اينگونه احاديث احمد امين مصرى و ديگران به دروغ و جعلى بودنشان اعتراف كرده اند[68].
مسلم بن قتيبه مى گويد: ((منصور روزى مرا احضار كرد. چون بر او وارد شدم گفت : محمد بـن عـبـداللّه به نام مهدى قيام كرده ، ولى به خدا سوگند كه او مهدى نيست . مطلبى كه مى خواهم به تو بگويم و تا كنون به كسى اظهار نكرده ام اينست كه فرزند من نيز كه دربـاره اش روايت هم آمده ، مهدى نمى باشد. من با اين انتساب تنها تيّمن جسته و آن را به فال نيك گرفته ام ))[69].
مـهـدى خليفه نيز خودش اقرار مى كرد كه اين فقط پدرش بود كه با آوردن رواياتى او را معرفى كرده بود[70].

اما اينها هيچ كدام كافى نبود
در هـيـچ يـك از ايـن شـگـردهـا عـبـاسـيان كارايى نديدند و جريان امور پيوسته بر خلاف مـصـالح ايـشـان مـى رفـت . بـنـابـرايـن ، بـهـتـر آن ديـدنـد كـه بـاب مـنـطـق و استدلال را در برابر علويان نگشايند، چه با اين كار به آنان فرصت مى دادند كه تمام خـصـوصـيـات و مزاياى خود را براى مردم به اثبات برسانند. و در برابر، عباسيان را نيز شديدا به رسوايى كشانده ، پرده از چهره واقعيشان نزد مردم بر مى داشتند.
از اينرو، بايد شگردهاى ديگرى به منظور از بين بردن علويان در پيش ‍ گرفت . لذا آن را شـديـدا زيـر نظر مى گرفتند و لحظه اى از حالات و حركاتشان غفلت نمى ورزيدند. البـتـه ايـن شـيـوه را سـفـاح شـروع كـرد و سپس خلفاى بعد از او همه پيروى كردند. اما ديـدنـد كـه حـتـى تـهـديـد و ارعـاب كـه عـليـه عـلويـان بـه منظور لوث كردن شخصيت و معنويّتشان اعمال مى شد، كارگر نمى آمد.


به مصادره اموال علويان ، خراب كردن خانه ها و محدود كردن كار و كسبشان روى آوردند و بقدرى وضع زندگى مادّيشان را به وخامت كشاندند كه زنان علوى براى گزاردن نماز، لبـاسـهـاى يـكـديـگر را هم قرض ‍ مى گرفتند [71]. ولى اينها نيز هرگز پاسخگوى هدف عباسيان نبود...
عـلويـان را از مردم جدا مى كردند، نمى گذاشتند كسى با آنان تماس ‍ بگيرد تا بتوانند زمـيـنـه بـاور كـردن شـايـعـات و دروغـپـردازيهاى خود را فراهم آورند. چه شيوه پسنديده علويان ، بويژه اهلبيت ، خود هرگونه شايعه اى را تكذيب مى كرد، و رفتار نمونه شان هر افترايى را دفع مى نمود.


آزار طـرد و بـه زنـدان افـكـنـدن دهـهـا و صـدهـهـا نـفـر آنـهـم در سـلول هاى وحشتناكى كه هر كس وارد آنها مى شد اميدى به رهاييش نبود؛ چه ورود به چنين سـلولهـايـى يـعنى ورود به گور... مسموم كردن شخصيّتهايى كه جرات تجاوز آشكار بر او را نمى كردند.. اينها هيچ كدام بر ايشان كافى نبود. آنها در واقع به خون علويان تـشـنـه و در شـكـنـجـه شـان بـسـيـار تـنـوع طلب بودند.

هر روز شيوه جديدى را بر مى گـزيـدنـد. عـده اى را بـه ديوارها ميخكوب مى كردند، عده اى را مى كشتند، عده اى را هم در اسطوانه ها قرار مى دادند. اما قتلهاى دسته جمعى علويان روشن تر از آنست كه نيازى به بيان داشته باشد. داستان منصور با اولاد حسن را تقريبا تمام كتابهاى تاريخى نوشته انـد و هـمـيـنـطـور مـاجراى شصت علوى ، كه به فرمان منصور همه بجز يك تن از آنان كه پسر بچه اى خردسال بود، از دم تيغ گذشتند[72].

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : سفّاح
اكنون به موضعگيرى هر يك از خلفاى عبّاسى بطور جداگانه اشاره مى كنيم :
احـمـدامـيـن دربـاره وى چـنـيـن مـى گـويـد: ((.. زندگيش سراپا خونريزى و نابود كردن مخالفان بود..))[73]
ژنرال جلوب در كتاب خود چنين مى نويسد: ((سفاح و منصور با توطئه بر سر كار آمدند. از ايـنـرو پـس از پـيـروزى بـراى تـحـكـيم مبانى حكومت خود دست به خونريزى يازيدند بـويـژه خـون عـمـوزادگـانـشـان ، از بـنـى امـيـه و از اولاد عـلى بـن ابـيـطـالب را..))[74]
خـوارزمـى دربـاره سـفاح مى نويسد: ((.. بر علويان ، اين ابومجرم (پدر گناهگار) بود كه مسلط شده بود نه ابومسلم (پدر مسلمان ). اين مرد آنان را زير هر سنگ و كلوخى كه مى يافت مى كشت و در هر دشت و كوهستانى به تعقيبشان مى پرداخت ..))[75]

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : منصور
مـنصور كسى بود كه از كشتن برادر زاده خود سفاح [76]، عمويش عبدالله بن عـلى و يـا ابـومـسـلم بـنـيـانـگـذار حـكـومـتـش ، ابـانـور زيـد. در سـال 148 بـه مـكـه رفـت تـا امـام صـادق عـليـه السـلام را دستگير كند هر چند كه موفق نـشـد[77]. لقـب مـنـصـور را نـيـز پس از پيروزيش بر علويان بر خود نهاده بود[78].
منصور كسى بود كه ميان عباسيان و علويان اختلاف و آشوب برپا كرد[79]. هـنـگـامـى كـه تـصـمـيم به كشتن امام صادق گرفت اعتراف كرد كه قربانيان بسيارى از علويان داشته ، مى گفت :
((.. تـا كـنـون از ذرّيـة فاطمه هزار تن يا بيشتر را كشته ام ولى آقا و پيشوايشان جعفر بن محمد هنوز زنده است ..))[80]
البـتـه ايـن سـخـن از وى در آغـاز خـلافـتـش شـنـيـده شـد، حال حساب كنيد و ببينيد كه تا پايان كار چقدر قربانى داشته است !!
مـنـصور موزه اى از سرهاى بريده قربانيان خود كه از علويان بود، ترتيب داده بود كه آن را بـه عـنـوان مـرده ريـگ خـود بـه فـرزنـدش مـهـدى منتقل نمود. بر فراز هر سرى تكه كاغذى نصب شده بود كه مشخصات صاحبش را بازگو مـى كـرد. ايـن سـرهـا بـه پـيـرمـردان ، جـوانـان و حـتـى كـودكـانـى از عـلويـان تـعـلق داشتند[81].
مـنـصـور كـسـى بـود كـه بـه عمويش عبدالصمد بن على در پاسخ به ملامتش ‍ كه چرا در قـامـوسـش عـفو وجود ندارد، گفت : ((هنوز استخوان هاى بنى مروان نپوسيده و هنوز خاندان ابـيـطالب شمشير در نيام نبرده اند.

ما در ميان مردمى بسر مى بريم كه ديروز ما را ديده انـد. ما ديروز رعيّت بوديم ولى حالا به خلافت رسيده ايم . بنابراين ، جز با فراموش كـردن عـفو و بكار گرفتن مجازاتها نمى توانيم هيبت خود را بر آنان چيره سازيم ..)) و هـم او بـود كـه بـه امـام صـادق مـى گـفـت : ((حـتـمـا تـرا مـى كـشـم ، اهـل خـانـواده ات را هـم نـابـود مـى كنم تا از شما كسى نماند كه بتواند كوچكترين عرض اندامى كند.))[82]
مـنـصـور نـخـسـتـيـن كـسـى بـود كـه ويـران كـردن مـرقـد امـام حـسـيـن در كـربـلا را بـدعـت نهاد[83]. وى علويان را در اسطوانه هايى قرار مى داد، بر سينه ديوار به مـيـخـشـان مـى كشيد.

بر اين مطلب يعقوبى و ديگران تصريح كرده اند، هم چنين در زندان هـاى زيـرزمينى چندان به بندشان مى كشيد كه از گرسنگى يا بوهاى متعفّن جان ميدادند، چه نمى توانستند براى قضاى حاجت از سلول خود بيرون بروند. وقتى يكى از زندانيان مـى مـرد او را هـمـانجا كنار زندانى ديگر رها مى كردند تا بپوسد و در پايان ، ساختمان زنـدان را بـر جـنـازه هـاى مـتـلاشى شده و متعفن و حتى زندانيانى كه هنوز جانى به تن و زنـجـيرهايى بر پا داشتند، ويران ميكردند. مشهور است كه منصور با بنى حسن چنين معامله اى نـمـود. كوتاه آنكه رفتار منصور با اولاد على كثيفترين صفحات تاريخ عبّاسى را پر كرده است [84].

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : مهدى
ايـن خـليـفـه وزيـر خـود، يـعـقـوب بـن داود را در يـك زندان زيرزمينى به بند كشيد و بر فـرازش بـارگـاهـى سـاخـت و او چـنـدان بماند تا چشمانش كور و موهاى بدنش مانند بدن جـانـوران بلند شد چنانكه در پيش گفتيم اتّهام يعقوب اين بود كه طالبين را مساعدت مى كرد.
مـهـدى كـسـى بـود كه از حربه كفر براى نابودى تمام دشمنان خود، به ويژه علويان و شيعيانشان ، استفاده مى كرد.
دكـتـر احـمد شلبى مى نويسد: ((در بسيارى از موارد كسانى را كه از هر تخلّفى نبرئه مى شدند، به اتّهام بيدينى از دم تيغ مى گذراند..))[85]
ابـن مـفـضل كتابى براى مهدى تاليف كرد كه به شرح فرقه هاى مذهبى پرداخته بود البـتـه فـرقـه هـايـى را هـم از پـيـش خـود سـاخـتـه بـود كـه دلخواه مهدى براى تعقيب و نـابـوديـشان مى بود. مثلا با آنكه افرادى نظير زراه ، عمار ساباطى ، ابن ابى يعفور، هيچكدام مؤ سس فرقه اى نبودند با اين وصف نويسنده مزبور فرقه هايى به نام ايشان اختراع كرده بود، مانند فرقه ((زراريه ))، ((عماريه ))، ((يعفوريه ))، ((جواليقيّه )) و پـيـروان سـليـمـان اقـطـع . فـقط هشام بن حكم باقى مانده بود كه به نامش فرقه ((هشاميّه )) را جعل نكرده بود[86].

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : هادى
((طـالبـيـان را بـيـنهايت تهديد مى كرد، هر جا بودند به سراغشان مى رفت ، مستمرّى و حـقـوقـشـان را قـطـع كـرده و بـه هـمـه جـا دسـتـور دسـتـگـيـريـشـان را صـادر كـرده بـود..[87] چـنـانـكه مورّخان نوشته اند، ماجراى مشهور فخ تنها بخاطر آزار عـلويـان و رفتار خشونت آميز با ايشان صورت گرفت . تعداد سرهايى از بدنها جدا شد بـه صـد و چـنـد مـى رسـيـد. زنـان و كـودكـان بـه اسـارت گرفته شدند و اسرا و حتى كودكانشان را هم كشتند.

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : رشيد
وى كـسـى بـود كـه بـه تـعـبـير خوارزمى ((درخت نبوّت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال امامت را از بن برآورد)).
او هـرگـز از خـدا تـرسـى نـداشـت و دليـل اين بيشرمى همان نحوه رفتارش با بزرگان خـانـدان عـلى عـليـه السـلام ، يـعـنـى اولاد دخـتـر پـيـامـبـر بـود كـه هـرگـز جـرمـى نداشتند..))[88]
رشـيـد كـسـى بـود كـه بـه تـعـبـيـر احمد شلبى ((از شيعيان بدش مى آمد و آن ها را به قـتـل مـى رسـانـيـد..))[89] و آنـقـدر از شيعيان بدش ‍ مى آمد كه شاعران به منظور تقرب جستن به او، اشعار هجو خاندان على را مى سرودند.
رشـيـد سـوگـنـد خورده بود كه اين خاندان و پيروانشان را از ريشه برافكند، مى گفت : ((... تـا كـى خـانـدان فـرزنـدان ابـوطـالب را تـحـمـل كـنـم . بـه خـدا سـوگـنـد كـه مـى كـشـم ، هـم خـودشـان را و هـم شـيـعـانـشـان را..))[90]
او چـون بـه خلافت رسيد تمام طالبيان را از بغداد به مدينه راند[91]و اين به انگيزه تنفّر و كينه اى بود كه به آنان مى ورزيد..
((.. او كـامـلا بـه جـان عـلويـان افـتـاده بـود. گـام بـه گـام آنها را تعقيب مى كرد و به قتلشان مى رسانيد..))[92]
((اولاد و شيعيان فاطمه را پيوسته مى كشت ))[93]


هـنـگـامـى كـه جـلودى را به جنگ ((محمد بن جعفر بن محمد)) فرستاد به او دستور داد كه خـانه هاى خاندان ابوطالب را در مدينه غارت كند، از زنانشان هر چه لباس و زيور است بـر بـايـد بـه گـونـه اى كـه بـراى هـر زنـى بـيـش از يـك جـامـه بـاقـى نماند[94].
رشيد كسى بود كه مرقد امام حسين را خراب كرد و زمين كربلا را به زير شخم برد. به عـلاوه ، درخـت سـدرى را كـه در كـنار آن بقعه شريف ، زائران را سايبان مى بود، بريد. البـتـه ايـن عـمـل بـه دسـت كـارگـزارش در كوفه ، موسى بن عيسى بن موسى عباسى ، صورت گرفت [95].
از هـمـه فجيعتر و از تمام اين فجايع هولناكتر آن بود كه دست به خون رهبر و پيشواى علويان ، يعنى امام موسى بن جعفر عليه السلام بيالود.

عقاد خطاب به رشيد با اشاره به نبش قبرى كه از امام حسين عليه السلام كرده بود، گفت : ((.. گـويـا مـى تـرسـيدند كه شيعيان على ، قبر تو را هم نبش ‍ كنند، از اينرو ترا در قـبـر پـيشواى علوى (امام رضا) نهادند تا از نبش قبر و اهانت پس از مرگ رهايى يابى .. شـگفتا كه فرزندان على به قلمرو گسترده تو پناه مى آوردند ولى در همه جا تنگى مى ديـدنـد. امـا پـيـروان تـو كـه در جـستجوى پناهگاهى برآمدند تا جسد در قبر يكى از همان پناهندگان بى پناه نهاده شده ..))[96] وى با اين جملات اشاره به قبر امام رضا عليه السلام مى كند كه رشيد نيز در كنار آن مدفون گشته . ((محمد بن حبيب ضبى )) نيز با اشاره به اين مطلب چنين سروده :

در طوس دو گور است كه در يكى هدايت آرميده
و در ديگرى گمراهى كه خاكش ، خاكستر آتش است
همجوارى ظلالت با پاكى افزون كننده
عذابش است و فراهم آورنده خواريش

سـتـمـگـريهاى رشيد به حدى رسيده بود كه مردم او را دشمن على (على ) باور مى داشتند ولى او خود موضع دفاعى گرفته بر ايشان سوگند مى خورد كه على را دوست دارد.
اسـحـاق هـاشـمـى نـقل ميكند: ((روزى نزد رشيد بوديم و او مى گفت ، شنيده ام كه مردم مى پـنـدارنـد مـن نـيست به على كينه مى توزم ، به خدا سوگند هرگز كسى را به اندازه او دوسـت نـداشـتـه ام . ولى اين علويان سختگيرترين مردمند.))[97] آنگاه گناه ايـن پـنـدار مـردم را بـه گـردن عـلويـان انـداخـتـه گفت : اين علويان به بنى اميه بيشتر تمايل دارند تا عباسيان .. رشيد حتى در برابر علماى بزرگ از رفتار خود با طالبيان علنا توبه كرد..[98]
البـته اين ژستها براى رشيد پس از آن همه تعقيب و كشتار علويان ، امرى طبيعى مى نمود و بـالاخـره ، سـتمگريهاى رشيد تا بدانجا اوج گرفت كه در برخى اين پندار را تقويت كـرد كـه عـلت بـيـعت مامون با امام رضا به عنوان وليعهد، به خاطر زدودن جرايم رشيد بـوده كـه عـليـه خاندان على عليه السلام مرتكب شده بود. اين مطلب را بيهقى و صولى ذكر كرده اند[99].

موضعگيرى هر خليفه بطور جداگانه : مامون
در بـسـيـارى از فصول آينده به گوشه هايى از رفتار اين خليفه با خاندان على اشاره خواهيم كرد.
اما اكنون بياييم كمى از شاعران بشنويم كه چگونه برخى حقايق را براى ما بازگو مى كـنند تا بهتر به اين نكته پى ببريم . عباسيان بر اثر ترسى كه از علويان داشتند، عـليـه شـان بـرخـاسـته و با قتل و ظلم و آزار در معرض ‍ آنگونه شكنجه هاى گوناگون قـرارشـان دادنـد. عـبـاسيان مى خواستند ريشه علويان را براندازند و محيط را براى خود چـنـان مـسـاعـد و بـى مـزاحـم گـردانـند كه ديگر كسى نباشد تا قدرتشان را تهديد كند. انـحـصـارطـلبى در قدرت ، به آنان اجازه نميداد كه كسى شايسته تر از خود را در روى زمـيـن بـبـيـنـنـد. مـردم بـا مـشاهده جنايات عباسيان ديگر جنايات بنى اميه را فراموش كرده بودند. يكى از شعرا مى گفت :
[سوگند به خدا كه بنى اميه نكرد
((حتى يكدهم آنچه را كه بنى عباس كرد[100]

شـاعـر ديـگـرى بـه نـام ابـوعـطا افـلح بـن يـسـار النـدى ، مـتـوفـا بـه سـال 180 هـجـرى ، كـه عـصـر اموى و عباسى هر دو را درك كرده بود، در زمان سفاح چنين سرود:
ايكاش ظلم بين مروان بر ما همچنان ادامه مى يافت
و ايكاش عدل بنى عباس در آتش فرو مى سوخت [101]
عـلى بـن عـباس ، شاعرى كه به ابن رومى شهرت يافته و از غلامان معتصم بود، قصيده اى دارد كه در آن مى گويد:

فرزندان مصطفى ! مردم چقدر گوشتهاى شما را به دندان دريدند
كوچكترين مصيبت شما بيكسى و يا قتل است
گويى هر لحظه اى كه مى گذرد براى پيغمبر
كشته پاك سرشتى به خون آغشته گردد


اما متون ديگر:
((وان ولوتـن )) مـى نـويـسـد: ((علويان نظير آنهمه آزارى را كه در عهد خلفاى نخستين عباسى كشيدند، هرگز به عمر خود نديده بودند..)) [102]
خـضـرى نـيـز مـى گـويـد: ((بـهـره خـانـدان عـلى از قـتـل و طـرد در زمان خلافت بنى هاشم (عباسيان ) بمراتب شديدتر و خشنتر از زمان بنى امـيـه بـود، بـويـژه در زمـان مـنـصـور و رشـيـد و مـتـوكـل . در ايـن حـكـومـت مـجـرد تـمـايـل داشـتـن بـه يـكـى از اولاد عـلى اتـهـامـى كـافـى براى از دست دادن جان و مصادره امـوال انـسـان بـشـمـار مـى رفـت . اين سرنوشت گريبانگير برخى از وزرا و نزديكان هم شد..))[103]
هنگامى كه ابراهيم بن هرمه در زمان منصور به مدينه وارد شد، يكى از علويان نزدش آمد. ابراهيم به او گفت : ((از من دور شو، مرا مهدورالدّم مكن ..))[104]
بـه عـلاوه ، از داسـتـان ديـگـر همين ابن هرمه چنين بر مى آيد كه عباسيان مردم را حتى به خاطر دوستى با اهلبيت در زمان امويان ، مجازات مى كردند.
جـلودى كـسـى بـود كـه از سـوى رشـيـد مامـور هـجـوم بـر خـانـه هـاى آل ابـيـطـالب شده بود. وقتى مامون ولايتعهدى امام رضا را تصويب كرد، جلودى به وى گفت :
((شـمـا را بـه خدا مى سپارم اى امير مؤ منان از اينكه امرى را كه خدا ويژه شما نموده به دسـت دشـمـنـان خـود بـسـپـارى . يـعـنـى هـمـان كـسـانـى كـه بـه دسـت پـدران شـمـا بقتل مى رسيدند و پيوسته آواره شهرها بودند[105].
رشـيـد از كـارگـزار خـود در مـديـنـه خـواسـتـه بـود كـه از عـلويـان بـخـواهـد بـرخـى كـفـيـل برخى ديگر شوند [106]، تا اگر پس احضار نزد مقامات رسمى غيبت مى كردند، كفيل به مجازات مى رسيد.

اعتراف مامون
مامـون در نـامـه اى كـه بـراى عباسيان فرستاد كه در قسمتى از آن حسن سياست امام على عليه السلام با فرزندان عباس سخن گفته بود، مى نويسد:
((.. تـا آنـكـه خدا كار را به دست ما سپرد، و ما آن را خوار كرديم ، و در مضيقه قرارشان داديـم و بـيـش از بـنـى امـيه به قتلشان رسانيديم . امويان فقط كسانى را مى كشتند كه شمشير به رويشان مى كشيدند، از شما سؤ ال مى شود به چه گناهى آنان كشته شدند؟ تقصير افرادى كه در دجله و فرات افكنده شدند يا در بغداد و كوفه مدفون گشتند، چه بود؟)).

قسمتى از نامه خوارزمى به اهل نيشابور
كـافى است كه خواننده اى به كتاب مقاتل الطالبين نوشته ابوالفرج اصفهانى مراجعه كـنـد، هـر چـنـد كـه ايـن كـتـاب جـامـع هـمـه مـطـالب نـيـسـت ، ولى پـاره اى از آنـهـا را نقل كرده است . همينگونه كتاب مختصر اخبار الخلفا از ابن ساعى ، بويژه در صفحه 26، و يـا سـايـر كـتـب تـاريـخى و روائى كه بيانگر ستمها و بيدادگريهايى است كه در آن برهه از زمان بر فرزندان و شيعيان على فرو مى باريد.


اكـنـون قـسـمـتـهـايـى از نـامـه ابـوبـكـر خـوارزمـى را كـه بـه اهـل نـيـشـابور نگاشته بود، نقل مى كنيم . وى پس از ياد كردن از بسيارى از طالبين كه بـه دسـت امـويـان و عباسيان كشته شدند و در شمار آنان امام رضا نيز بود (كه به دست مامون مسموم گرديده بود) مى نويسد:
((چون اين حريم را هتك كردند و اين گناه بزرگ را مرتكب شدند، خدا بر آنان غضب كرده ، سـلطـنـت را از چـنگشان بدر آورد و ((ابو مجرم )) نه ابومسلم را بر جانشان مسلط كرد. ايـن دو مـرد، كـه خـدا هـرگـز نـظر رحمت بر او نيفكند، صلابت علويان و نرمش عباسيان را بـنـگـريـسـت.

 آنگاه تقوايش را رها كرد و از هواى خود پيروى نمود و با كشتن عبداللّه بن مـعـاويـة بـن عـبداللّه بن جعفر بن ابيطالب ، آخرت خويش را به دنيا فروخت . طاغوتهاى خـراسـان ، كـردهـاى اصـفهان و خوارج سجستان را بر خاندان ابيطالب مسلط كرد، آنان را زير هر سنگ و كلوخى و در هر دشت و كوهى مى يافت ، تعقيب مى كرد. سرانجام محبوبترين شخص موردنظر خود او را بر خودش مسلط كرد، كه او را بكشت همانگونه كه او ديگران را مـى كـشـت و گـرفـتارش ساخت همانگونه كه او مردم را در اخذ بيعت گرفتار مى نمود. اين شـخص ‍ فايده اى براى ابومسلم نداشت در حالى كه براى جلب خشنوديش خدا را به خشم آورده بـود، دنـيا را در اختيار دوانيقى قرار داد و او نيز با ستمگرى به تركتازى و حكومت پرداخت . زندانهاى خود را با افراد خاندان رسالت و سرچشمه پاكى و طهارت پر كرد. غـايـبـانـشـان را تـعـقـيب و حاضرانشان را دستگير مى كرد تا عبداللّه بن محمد بن عبداللّه حسنى را در سند به دست عمر بن هشام ثعلبى بكشت ...

((تـازه ايـن در مقام مقايسه با كشتار هارون و رفتار موسى با آنان چندان مهم نمى نمايد. حـتـمـا دانستيد كه موسى چه بر سر حسن [107]بن على در فخ آورد، و هارون نـيـز چـه فـجايعى بر على بن افطس حسينى روا داشت . خلاصه آنكه هارون در حالى مرد كـه درخـت نـبـوت را از شـاخـه و بـرگ بـرهـنـه كـرده و نهال امامت را از ريشه برافكنده بود.
((مـاليـاتـهـا جـمـع آورى مـى شـد ولى سـپـس آنـهـا را مـيـان ديـلمـيـان ، تـركـهـا، اهل مغرب و فرغانه تقسيم مى كردند. چون يكى از پيشوايان راستين و سروى از سروران خاندان پيغمبر در مى گذشت كسى جنازه اش را تشييع نمى كرد و مرقدش را با گچ نمى آراسـت . امـا وقـتـى دلقـلك يـا بـازيگر و يا قاتلى از خودشان مى مرد، علما و قضات بر جنازه اش حضور مى يافتند و رهبران و حكمرانان بر مجالس سوگوارش مى نشستند.

مـادى و سـوفـسـطـايـى در كـشـورشان امنيّت داشت . كسى متعرض ‍ كسانى كه كتابهاى فـلسـفـى و مـانـوى را تـدريـس مـى كـردنـد، نـمـى شـد. ولى هـر شـيـعه اى سرانجام به قتل مى رسيد، و هركس كه نامش على بود خونش به هدر مى رفت .

شـعـراى قـريـش در عهد جاهليت اشعارى در هجو اميرالمؤ منين و اشعارى بر ضد مسلمانان سـروده بودند. حال اين اشعار را اين خاندان سفله پرور جمع آورى مى كردند و دستور مى دادند كه رواياتى همچون واقدى ، و هب بن منبه تميمى ، كلبى ، شرقى ابن قطامى ، هيثم بـن عـدى و داب بـن كـنـانـى بـه روايت آنها بپردازند. آنگاه برخى از شعراى شيعه كه مناقب وصى پيغمبر و يا معجزات او را مى سرودند، زبانشان بريده و ديوانشان دريده مى شد.

سرنوشت شاعرانى همچون عبداللّه بن عمار برقى همين بود. كميت بن زيد اسدى نيز در مـعـرض ايـن عـقـوبـات قـرار گـرفـت ، مـنـصـور بـن زبـرقـان نـمـرى نبش قبر شد، و دعـبـل بـن عـلى خـزامـى هـم به همين علت سر به نيست شد. اگر با افرادى چون مروان بن ابـى حـفـصه يمامى يا على بن جهم شامى مهربانى مى شد به خاطر آن بود كه اينان در دشنام دادن به على افراط مى كردند، و كار به جايى رسيده بود كه هارون بن خيزران و جـعـفـر مـلقـب بـه مـتـوكـّل عـلى الرحـمـن (كـه در واقـع مـتـوكـل عـلى الشـيطان بود) هيچ مالى يا عطيّه اى نمى بخشيدند مگر به كسى كه خاندان ابيطالب را دشنام دهد و دشنام دهندگان را يارى كند.

شـگـفـت انـگـيـزتـر آنـكـه بـنى عباس شاعرانى هم داشتند كه با نداى حق بر سرشان فـريـاد مـى كـشـيـدنـد و در فـضـايـل كـشـتـه شـدگـان و قربانيانشان اشعار جالبى مى سرودند.
چـگـونـه مـلامـت نـكـنـيم قومى را كه عموزادگان خود را از گرسنگى مى كشند ولى بر سـرزمـيـنـهاى ترك و ديلم طلا و نقره نثار مى كنند. از مغربى و فرغانى يارى مى طلبند ولى بـر مـهـاجـر و انصثار ستم روا مى دارند. نبطى ها و ساير عجمها را كه حتى از حرف زدن درسـت عـاجـزنـد، بـه وزارت و فـرمـانـدهـى مى گمارند، ولى خاندان ابيطالب را از مـيـراث مـادرشان و حقوق مالى جدشان باز مى دارند. يك فرد علوى در آرزوى لقمه نانى اسـت كـه از او دريـغ مـى شود. ماليات مصر و اهواز و صدقات حجاز و مكه و مدينه مخارج ايـن افـراد را تامين مى كرد: ابن ابى مريم مدينى ، ابراهيم موصلى ، ابن جامع سهمى ، زلزل ضـارب ، بـر صـومـاى نـوازنـده ، تـيـولهـاى بـخـتـيـشـوع مـسـيـحـى (كـه معادل خوراك يك شهر را مى بلعيدند)...
((چـه بـگـويـم از گـروهـى كـه حيوانات وحشى را به جان زنان مسلمان مى انداختند. خاك مـرقـد امـام حـسـيـن را بـا گـاو آهـن شـخـم مـى زدند و زائرانش را تبعيد مى كردند. باز چه بـگـويـم از گـروهـى كـه نـطـفـه مـى زدگـان را در رحم كنيزكان خواننده مى ريختند! چه بـگـويـم از گـروهـى كـه سرچشمه زنا و بچه بازى و لواط بودند! ابراهيم بن مهدى ، آواره خـوان ، و مـعـتـز، زن صـفت ، و فرزند زبيده ، سبك مغز و كينه توز بود. مامون نيز بـرادر خود را كشت ، منتصر به قتل پدر خويش دست بيالود، موسى بن مهدى ، مادرش را و معتضد نيز عمويش را مسموم كرد)).
دوباره پس از ذكر پاره اى از معايب امويان خوارزمى چنين ادامه مى دهد:
((اين معايب با همه بزرگى و وسعتشان ، و با همه زشتى و نفرت انگيزيشان در برابر معايب بنى عباس بسيار كوچك و خوار مى نمايند. عباسيان كشور ستمگران راه پى ريزى و اموال مسلمانان را در راه گناه و ملعبه مصرف كردند... الخ ...))[108]
ايـن بـود بـخـشـى از نـامـه خـوارزمـى كـه دوسـت داشـتـم هـمـه آن را نـقـل كـنـم ولى ايـن كـتـاب جـاى ذكـر هـمـه آن نـبـود. بـهـر حال آن آنچه نقل كرديم جوششى بود از خروشى كه اميد است خواننده را بسنده باشد.


62- تـاريـخ ابـن خـلدون / 3 / ص 173 ـ مـروج الذهـب / 3 / ص 238 ـ وفـيـات الاعـيـان / 1 / ص 454، 455 (چاپ سال 1310) ـ امبراطورية العرب / ص ‍ 406 و ساير منابع . البته اين از عقايد كيسانيه است .
63- شرح النهج ، معتزلى / 7 / ص 161، 162.
64- چنين مى نمايد كه صاحب واقعى اين انديشه ، منصور مى بود و اين مطلب از نامه اش به محمد بن عبدالله بن حسن و از بسيارى از سخنان و خطبه هايش بر مى آيد. اما مهدى صورت تجسم يافته اين عقيده به شمار مى رفت . منصور در ترويج اين فكر آنقدر تـلاش مـى كرد حتى شعرا با پروراندن آن به وى تقرب مى جستند. مانند حميرى كه طبق نقل اخبار مرزبانى / ص 37 اشعارى در اين زمينه سرود و پاداش بسيار خوبى از منصور گرفت .
65- فـرق الشـيـعـة / ص 48، 49 ـ تـاريـخ ابـن خـلدون / 3 / ص 173 ـ مروج الذهـب / 3 / ص 236. البـته نوبختى در فرق الشيعه نوشته كه آنان حتى بيعت على را نيز جايز نمى شمرند.
66- مقاتل الطالبين / ص 240 ـ المهدية فى الاسلام / ص 117.
67- برخى از اين احاديث در منابع زير يافت مى شود:
الصـواعـق المـحـرفـة / ص 98،99 ـ تـاريـخ الخـلفا سيوطى / ص 295، 260، 272 ـ البداية والنهاية / 6 / ص 246، 247 و ساير منابع .
68- ضحى الاسلام / 3 / ص 240.
69- مقاتل الطالبين / ص 247 ـ المهدية فى الاسلام / ص 117.
70- الوزرا و الكتاب / ص 127.
71- ايـن جـريـان مـربـوط به زمان متوكل است . به پند تاريخ / 1 / ص 72 و مقاتل الطالبين / ص 599 مراجعه كنيد.
72- ايـن چـيـزى اسـت كـه شـرح شافيه ابى نواس ص 174 از الدر النظيم از احـمـد بـن حـنـبـل نـقل كرده ، مردى كه به پرده مكه آويخته پيوسته از خدا طلب آمرزش مى كـرد، وى بـه اعـتـراف خـودش بـر فـراز ايـن عـلويـان بـه امـر مـنـصـور گـل و خـشـت رويـهـم نـهاده بود. در عيون اخبارالرضا / 1 / ص 108 به بعد و شرح ميمية ابـى فـراس / ص 176، 177 و بـحـار / 48 / ص 176 بـه بـعـد. داسـتـانـى مـشابه از ((حـمـيد بن قحطبه )) نقل شده كه وى در ماه رمضان روزه مى خورد، چه پس از كشتن شصت عـلوى بـه دسـتور رشيد در يك شب ، ديگر از رحمت خدا مايوس كشته بود. ولى ظاهرا نام رشـيـد بـه اشـتـبـاه در ايـن داسـتـان بـرده شـده ، چـه حـمـيـد بـه سـال 158 بـه تـصـريـح بـحـار / 48 / ص 322 در گذشت در حالى كه رشيد در 170 شـروع بـه خـلافـت كـرد. بنابراين ، چنين مى نمايد كه داستان صحيح همان باشد كه از احمد بن حنبل باشد.
73- صحى السلام / 1 / ص 105.
74- امبراطورية العرب / ص 449.
75- رسائل الخوارزمى / ص 130 ـ ضحى الاسلام / 3 / ص 296، 297.
76- تـاريـخ التـمـدن السـلامـى / 2 / بـخـش 4 / ص 494 بـه نقل از نفع الطيّب / 2 / ص 715.
77- النجوم الزاهرة / 2 / ص 6.
78- التنبيه و الاشراف / ص 295 ـ طبيعة الدعوة العباسيّة / ص 119.
79- تـاريـخ الخـلفا / ص 261 ـ مروج الذهب / 4 / ص 222 ـ شرح ميمية ابى فراس / ص 117 ـ مشاكلة الناس لزمانهم / ص 22، 23.
80- شـرح مـيـمـيـة ابـى فـراس / ص 159 ـ الادب فـى ظل التشيّع / ص 68.
81- طبرى / 10 / 446 ـ النزاع و التخاصم / ص 52 و ساير منابع .
82- مناقب ابن شهر آشوب / 3 / ص 357 ـ بحار / 47 / ص 178.
83- تـاريـخ كـربـلا، عـبـدالجـواد كـليـدار آل طعمه / ص 193.
84- مختصر تاريخ العرب ، سيد امير على / ص 184.
85- التاريخ الاسالمى و الحضارة السلامية / 3 / ص 200.
86- رجـال مـا مـقـامـى / 3 / ص 296 ـ قـامـوس الرجـال / 9 / ص 324 ـ بـحـار / 48 / ص 195، 196 ـ رجال الكشى / ص 27 (كربلا) به اين موضوع مسعودى نيز اشاره كرده ـ ضحى الاسلام / 1 / ص 141 ـ مشاكلة النّاس لزمانهم ، يعقوبى / ص 24.
87- تاريخ يعقوبى / 3 / ص 136، 137.
88- الاداب السلطانية ، فخرى / ص 20.
89- التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية / 3 / ص 352.
90- الاغانى / 5 / ص 225 (دارالكتاب ، قاهره ).
91- الكامل ، ابن اثير / 5 / ص 85 ـ طبرى / 10 / ص 606 و ديگر منابع .
92- العقد الفريد / 1 / ص 142.
93- همان مدرك / 2 / ص 180 (دارالكتاب العربى ).
94- اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 108 (چاپ سوم ) ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 161 ـ بحار / 49 / ص 166.
95- تاريخ الشيعة / ص 89 ـ امالى شيخ / ص 230 (نجف ) ـ الكنى والالقاب / 1 / ص 27 ـ شرح ميمية ابى فراس / ص 209 ـ المناقب / 2 / ص 19 ـ تاريخ كربلا / ص 197، 198 به نقل از نزهة اهل الحرمين ص 16 ـ بحار / 10 / ص 297 ـ تظلّم الزهرا/ ص 218 ـ مجالى اللطف / ص 39 ـ اعيان الشيعة / 4 / ص ‍ 304 ـ تسلية المجالس ، محمد بن ابيطالب و ديگر منابع .
96- تـاريـخ كـربـلا/ ص 199 بـه نـقـل از مـجـله ((الهـلال )) شماره اكتبر، 1947، ص 27 از مقاله استاد عقاد: ((گفتارى با هارون الرشيد)).
97- تاريخ الخلفا، سبوطى / ص 293 .
98- شرح ميمية ابى فراس / ص 127.
99- عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 ـ بحار / 49 / ص 132 و ديگر منابع .
100- شرح ميمية ابى فراس / ص 119.
101- الصحاسن و المساوى / ص 246 ـ الشعر و الشعرا / ص 484 ـ نظرية الامامة / ص 382 ـ المهدية فى الاسلام / ص 55 ـ طبيعة الدعوة الاسلامية / ص 272.
102- السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات / ص 133.
103- محاضرات تاريخ الامم الاسلامية / 1 / ص 161.
104- تاريخ بغداد / 6 / ص 129 حياة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 184.
105- بحار / 49 / ص 166 ـ عيون اخبار الرضا / 2 / ص 267.
106- ايـن جـريـان مـربـوط بـه پيش از رشيد نيز مى شد (ابن خلدون / 3 / ص 215) ـ به الكامل ، اين اثير / 5 / ص 75 و ديگر منابع نيز مى توان مراجعه كرد.
107- ظاهرا نام صحيح ، ((حسين )) است چنانكه در مجمع الفوائد آمده .
108- مـقـاتل الطالبين / ص 130 تا 140 (قسطنطينيه ، 1297) كه سعد محمد حـسـن نـيـز در كـتـابـش المـهـديـة فـى الاسـلام بـخـشـى از آن را از ص 58 بـه بـعـد نـقـل كـرده ، هـمـيـنـطور دكتر احمد امين در ضحى الاسلام / 3 / ص 297 به بعد. پدرم نيز تـمـام آن را در كـتـاب خـطـى خـود ((مـجـمـع الفـوائد، و مجمل العوائد)) از ص 45 به بعد، آورده است .

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo