شهید آوینی

 حرکت كاروان از کربلا به مدینه

بازگشت به مدينه

ام كلثوم عليهاالسلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند: (24)

مدينة جدنا لا تقبلينا

 فبالحسرات و الاحزان جينا

خرجنا منك بالاهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا

و كنا في الخروج بجمع شمل

رجعنا حاسرين مسلبينا

و كنا فى امان الله جهرا

رجعنا بالقطيعة خائفينا

و مولانا الحسين لنا انيس‏

رجعنا و الحسين به رهينا

فنحن الضائعات بلا كفيل‏

و نحن النائحات على اخينا

و نحن السائرات على المطايا

نشال على الجمال المبغضينا؟

و نحن بنات يس و طه‏

و نحن الباكيات على ابينا

و نحن الطاهرات بلا خفاء

و نحن المخلصون المصطفونا

و نحن، الصابرات على البلايا

و نحن الصادقون الناصحونا

الا يا جدنا بلغت عدانا  

مناها و اشتفى الاعداء فينا

لقد هتكوا النساء و حملوها  

على الاقتاب قهرا اجمعينا (25)

مدينه! در به رويم وا مكن!

مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردم‏

ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم

مدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم‏

ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!

اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادم‏

كه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم

اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم‏

به پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم

مدينه! يوسف آل على را بردم، و اكنون‏

اگر او را نياوردم، از و پيراهن آوردم!

مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن؟ ! 

كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم!

مدينه! اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم‏

كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!

مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر! 

چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم؟ ! (26)

بشير در مدينه

كاروان آل البيت به جانب شهر مدينه رهسپار شد.

بشير بن جذلم مى‏گويد: به آرامى مى‏رفتيم تا به شهر مدينه نزديك شديم، حضرت سجاد عليه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خيمه‏ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خيمه‏ها فرود آمدند، امام على بن الحسين مرا طلبيد و فرمود: خداى تعالى پدرت جذلم را رحمت كند كه شاعرى نيكو بود، آيا تو را از شعر بهره‏اى هست؟ !

عرض كردم: آرى يابن رسول الله!

فرمود: هم اكنون وارد شهر مدينه شو! و خبر شهادت ابى عبد الله عليه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ كن!

بشير گويد: بر اسب خويش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدينه شدم و به جانب مسجد نبوى رفتم، چون بدانجا رسيدم با صدايى بلند و رسا اين اشعار را كه مرتجلا سروده بودم، خواندم :

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها  

 قتل الحسين و ادمعى مدرار

 

الجسم منه بكربلا مضرج‏

 و الرأس منه على القناة يدار (27)

 

سپس رو به مردم كردم و گفتم: اين على بن الحسين عليهما السلام است كه با عمه‏ها و خواهرانش در بيرون شهر مدينه فرود آمده‏اند و من فرستاده اويم كه شما را از ماجرايى كه بر آنان رفته است آگاه سازم.

وقتى اين خبر را به مردم رساندم، در مدينه هيچ زنى نماند مگر اين كه از خانه خود بيرون آمد در حالى كه زارى مى‏كرد و مى‏گريست، و من همانند آن روز را به ياد ندارم كه گروه بسيارى از مردم يكدل و يكزبان گريه كنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را نديدم. (28)

در آن هنگام شنيدم كه بانويى براى حسين عليه السلام چنين نوحه سرائى مى‏كرد:

نعى سيدي ناع نعاه فاوجعا  

و امرضني ناع نعاه فافجعا

 

فعيني جودا بالدموع و اسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا

 

على من وهى عرش الجليل فزعزعا

فاصبح هذا المجد و الدين اجدعا

 

على ابن نبي الله و ابن وصيه‏

و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا (29)

 

پس از خواندن اين ابيات، آن بانو به من گفت: اى مرد! مصيبت و اندوه ما را در سوگ حسين تازه كردى و زخمهايى را كه هنوز التيام نيافته بود از نو چنان خراشيدى كه ديگر اميد بهبودى نيست، خداوند تو را بيامرزد، تو كيستى؟ !

گفتم: بشير بن جذلم، مولايم على بن الحسين مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به‏اهل مدينه بدهم، و او با اهل بيت ابى عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است. (30)  

استقبال از كاروان كربلا

بشير گويد: مردم مدينه يكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نيز اسبم را بسرعت راندم و ديدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏اند، بناچار از اسب پياده شدم و با زحمت از ميان مردم گذشتم و خود را به خيمه‏هاى آل البيت رساندم.

على بن الحسين عليهماالسلام داخل خيمه بود، بيرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از ديدگانش جارى بود، صداى مردم به گريه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسليت مى‏گفتند، آن منطقه پر از شيون و فرياد شده بود، تا آن كه حضرت سجاد عليه السلام با دست خويش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس اين خطبه را ايراد فرمود:

خطبه امام سجاد عليه السلام

الحمد لله رب العالمين، مالك يوم الدين، بارى‏ء الخلائق اجمعين، الذي بعد فارتفع في السموات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

ايها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابوعبد الله الحسين عليه السلام و عترته و سبي نساؤه وصيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان و هذه الرزية التي لا مثلهارزية.

ايها الناس! فاي رجالات منكم تسرون بعد قتله؟ ! ام اى فؤاد لا يحزن من اجله؟ ام اية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات باركانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات اجمعون.

يا ايها الناس! اي قلب لا ينصدع لقتله؟ ! ام اي فؤاد لا يحن اليه؟ ! ام اي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم.

ايها الناس! اصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الامصار كأنا اولاد ترك و كابل من غير جرم اجترمناه ولا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق.(31)

والله لو ان النبي صلى الله عليه و آله تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اكظها و افظعها و امرها و افدحها فعندالله نحتسب فيما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزيز ذوانتقام .(32)

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان و مالك روز جزا و آفريننده همه خلايق است، آن خدايى كه مقامش آنقدر رفيع است كه گويا در بلندترين مرتبه آسمانها قرار گرفته (و از دسترس عقل و فكر بلند پروازان بشرى بسيار دور است) و آنقدر به آدمى نزديك است كه حتى زمزمه‏ها را مى‏شنود، او را بر سختيهاى بزرگ و آسيبهاى زمانه و آزار و حوادث ناگوار و مصائب ‏دلخراش و بلاهاى جانسوز و مصيبتهاى بزرگ و سخت و رنج آور و بنيان سوز سپاسگزارم.

اى مردم! خداوند تبارك و تعالى، كه حمد مخصوص اوست، ما را به مصيبتهاى بزرگى مبتلا كرد و شكاف بزرگى در اسلام پديد آمد، ابو عبد الله الحسين و عترتش كشته شدند! اهل حرم و كودكان او را اسير كردند و سر مبارك او را در شهرها و بر نيزه گردانيدند! و اين مصيبتى است كه همانندى ندارد.

اى مردم! كداميك از مردان شما بعد از شهادت او مى‏تواند شادى كند؟ ! يا كدام دلى است كه به خاطر او محزون نباشد؟ ! و يا كدام چشمى است كه بتواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن باز دارد؟ ! هفت آسمان كه داراى بنائى شديد است (33) در شهادت او گريستند، درياها با امواجشان و آسمانها با اركانشان و زمين از همه جوانب و درختان و شاخه‏هاى درختان و ماهيان و لجه‏هاى درياها و فرشتگان مقرب و نيز ساكنان آسمانها تمام بر او گريستند.

اى مردم! كدامين دل است كه از كشته شدن او از هم نشكافد؟ ! و يا كدامين دل است كه براى او ننالد؟ ! يا كدامين گوش است كه صداى شكافى را كه در اسلام پديد آمده بشنود و كر نشود؟ !

اى مردم! ما صبح كرديم در حالى كه رانده شديم، از هم پراكنده شديم و از وطن خود دور افتاديم، گويا ما فرزندان ترك و كابل بوديم، بدون آنكه جرمى كرده يا ناپسندى مرتكب شده باشيم با ما چنين كردند، حتى چنين چيزى را در مورد نياكان بزرگوار پيشين خود نشنيده‏ايم، «و اين بجز تزوير نيست» .

بخدا سوگند كه اگر رسول خدا به جاى آن سفارشها، به جنگ با ما فرمان مى‏داد، بيش از اين نمى‏توانستند كارى انجام دهند! ! انا لله و انا اليه راجعون. چه مصيبت بزرگ و دردناك و دلخراشى و چه اندوه تلخ و بنيان كنى؟ ! از خدا اجر اين مصيبت را كه به ما روى آورده است، خواهانم كه او پيروز و منتقم است. (34)  

 

صوحان بن صعصعه (35)

در اين هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان عبدى از جاى برخاست ـ او مردى زمين گير بود ـ و از امام عذر خواهى كرد كه: پاهاى من عليل و ناتوان است. امام سجاد عليه السلام عذر او را پذيرفت و خشنودى خود را از او ابراز داشت و بر پدرش صعصعه درود فرستاد. (36)

محمد بن حنفيه

بشير مى‏گويد: محمد بن حنفيه از آمدن اهل بيت و شهادت برادرش حسين اطلاعى نداشت، پس از شنيدن، صيحه‏اى زد و گفت: بخدا سوگند كه همانند اين زلزله را نديده‏ام مگر روزى كه رسول خدا از دنيا رفت، اين صيحه و شيون چيست؟ !

و چون سخت بيمار بود، كسى را قدرت آن نبود كه ماجرا را به او بگويد، زيرا بر جان او بيمناك بودند.

محمد بن حنفيه در پرسش خود پافشارى كرد، يكى از غلامانش به او گفت: اى فرزند اميرمؤمنان ! برادرت حسين به كوفه رفت و مردم با او نيرنگ كردند و پسر عموى او مسلم بن عقيل را كشتند و هم اكنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته‏اند!

از آن غلام پرسيد: پس چرا به نزد من نمى‏آيند؟ !

گفت: در انتظار تو هستند!

از جاى برخاست و در حالى كه گاه مى‏ايستاد و گاهى مى‏افتاد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» ، و گويا اين مصيبت را احساس كرده بود گفت: بخدا سوگند كه من مصائب آل يعقوب را در اين كار مى‏بينم. و مى‏گفت: «اين اخي؟ اين ثمرة فؤادي؟ اين الحسين؟» «برادرم كجاست؟ ميوه دلم كجاست؟ حسين كجاست؟»

به او گفتند كه: برادرت حسين عليه السلام در بيرون مدينه و در فلان مكان بار انداخته است، او را بر اسب سوار كردند و در حالى كه خادمان او در جلو حركت مى‏كردند او را به بيرون مدينه بردند، چون نگاه كرد و بجز پرچمهاى سياه چيزى را نديد، پرسيد:

اين پرچمهاى سياه چيست؟ ! بخدا قسم كه فرزندان اميه، حسين را كشتند! !

پس صيحه‏اى زد و از روى اسب به زمين افتاد و از هوش رفت.

خادم او نزد امام زين العابدين عليه السلام آمد و گفت: اى مولاى من! عموى خود را درياب پيش از آن كه روح از بدن او جدا شود.

امام سجاد عليه السلام به راه افتاد در حالى كه پارچه‏اى سياه در دست داشت و اشك ديدگان خود را با آن پاك مى‏كرد. امام، بر بالين عمويش محمد بن حنفيه نشست و سر او را به دامن گرفت.

چون محمد بن حنفيه به هوش آمد، به امام گفت: «يا بن اخي! اين اخي؟ ! اين قرة عيني؟ ! اين نور بصري؟» ! اين ابوك؟ ! اين خليفة ابي؟ ! اين اخي الحسين عليه السلام؟ !»«اى پسربرادرم ! برادرم كجاست؟ نور چشمم كجاست؟ پدرت كجاست؟ جانشين پدرم كجاست؟ برادرم حسين كجاست؟» .

امام على بن الحسين عليه السلام پاسخ داد: «يا عماه! اتيتك يتيما»«عمو جان! به مدينه يتيم بازگشتم» و بجز كودكان و بانوان حرم كه مصيبت ديده و گريانند ديگر كسى را بهمراه نياورده‏ام. اى عمو! اگر برادرت حسين را مى‏ديدى چه مى‏كردى در حالى كه طلب كمك مى‏كرد ولى كسى به يارى او نمى‏شتافت و با لب تشنه شهيد شد؟ !

محمد بن حنفيه باز فريادى زد و از هوش رفت. (37)  

ورود به مدينه

اهل بيت عليهم السلام در روز جمعه هنگامى كه خطيب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدينه شدند و مصائب حسين عليه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود براى مردم بازگو كردند.

داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهيدان كربلا نوحه سرايى كرده و مى‏گريستند و آن روز همانند روز رحلت نبى اكرم صلى الله عليه و آله بود كه تمام مردم مدينه اجتماع كرده و به عزادارى پرداختند.

ام كلثوم عليهاالسلام در حالى كه مى‏گريست وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شد و روى به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسين عليه السلام را براى تو آورده‏ام!

پس ناله بلندى از قبر مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست! و چون مردم اين ناله را شنيدند بشدت گريستند و ناله و شيون همه جا را گرفت.

سپس على بن الحسين عليهماالسلام به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و صورت بر روى قبر مطهر نهاده گريست. (38)

راوى گويد: زينب عليهاالسلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فرياد زد: يا جداه! من خبر مرگ برادرم حسين را آورده‏ام. و اشك زينب هرگز نمى‏ايستاد و گريه و ناله او كاستى نمى‏گرفت و هر گاه نگاه به على بن الحسين عليهماالسلام مى‏كرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده مى‏شد. (39)

برخيز و حال زينب خونين جگر بپرس‏

 

از دختر ستمزده حال پسر بپرس

همراه ما به دشت بلاگر نبوده‏اى‏

 

من بوده‏ام، حكايتشان سر بسر بپرس

پى ‏نوشت‏ها:

24- الدمعة الساكبة 5/ 163.

25- قمقام زخار،ص 583.

اين اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مى‏گويد: نسبت دادن اين اشعار به آن حضرت با روايت كامل بهائى كه گفته ام كلثوم در دمشق وفات يافت خالى از اشكال نيست.

ولى ما در همين كتاب از مسعودى ـ مؤلف مروج الذهب ـ نقل كرديم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنيه زينب عقيله نيز ام كلثوم بوده است؛ بنابراين ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زينب عليهاالسلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بيت به مدينه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات يافته است. و بعضى بر اين عقيده‏اند.

ترجمه:«اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه ما با حسرت و اندوه‏ها بازگشتيم؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شده‏ايم؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم؛ انيس ما مولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذارديم؛ مائيم كه سرگردان و بدون كفيل شديم، مائيم كه بر برادر خود نوحه كرديم؛ و مائيم كه بر شتران حمل شديم، و ما را بر شتران درشت خوى سوار كردند؛ ما دختران ياسين و طاهائيم، و مائيم كه در سوگ پدر خود گريستيم؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصان و برگزيدگان مائيم؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آرزويشان رسيدند، و تشفى يافتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.»

26- مرحوم مجلسى اين اشعار را زياده بر آنچه ما آورديم، ذكر كرده است؛ به بحارالانوار 45/197 مراجعه شود.

27- شعر از محمد جواد غفور زاده كاشانى (شفق) است.

28- تاريخ طبرى 5/ 233.

29- «اى مردم مدينه! ديگر اينجا جاى اقامت شما نيست، كه حسين كشته شد و اشك من در سوگ او روان است؛ پيكر مطهرش در كربلا به خاك و خون آغشته است، و سر منورش را بر روى نيزه از شهرى به شهر ديگر مى‏برند.»

30- نفس المهموم،ص 467.

31- «خبر دهنده‏اى، خبر مرگ بزرگ و سالار مرا داد و دلم را به درد آورد، و با دادن آن خبر مرا بيمار كرد؛ اى چشمان من! اشك بريزيد و بسيار بگرييد، باز هم اشك بريزيد و باز هم بگرييد، در سوگ آن كسى كه مصيبت او عرش خدا را به لرزه در آورد، و شكوه و جلالت دين را كاست؛ (گريه كنيد) بر پسر پيامبر و فرزند وصى او، اگر چه منزل و جايگاه او از ما دور است.»

32- قمقام زخار،ص 581.

33- سوره ص/ 7.

34- اللهوف،ص 84.

35- تفسيرالميزان 20/163 « و بنينا فوقكم سبعا شدادا» اي سبع سماوات شديدة في بنائها .

36- الدمعة الساكبة 5/ 427.

37- پدرش صعصعة بن صوحان، مردى بلند مرتبه و بلند قدر و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. از امام صادق عليه السلام نقل شده است: كسى از اصحاب اميرالمؤمنين على عليه السلام نبود كه حق امام على عليه السلام بشناسد مگر صعصعه و اصحاب و ياران صعصعه. او داراى مناقب بسيارى است و ابن عبدالبر او را از اصحاب رسول خدا دانسته است.

صعصعه از كسانى است كه عهدنامه اميرالمؤمنين عليه السلام را به مالك اشتر نقل كرده است. (تنقيح المقال 2/98)

38- اللهوف،ص 85.

39- الدمعة الساكبة 5/ 164.

40- الدمعة الساكبة 5/ 162.

41- بحارالانوار 45/ 198.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo