خلاصه ای ازفضائل و سیره فردی
حضرت امام محمد باقر علیه السلام
عبادت
هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب
داشت، نماز زياد مى خواند و چون سر از سجده بر مى داشت. سجده گاهش از
اشك چشمش تر شده بود.
امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه اش مى
گفت:«خدايا، فرمانم دادى نبردم، نهيم كردى، اطاعت نكردم، اكنون بنده
ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
آنگاه كه به سفر حج مى رفت، چون به حرم مى رسيد،
غسل مى كرد، كفش هايش را در دست مى گرفت و مسافتى را پياده مى رفت.
و چون وارد مسجد الحرام مى شد به كعبه نگاه مى كرد و با صداى بلند
مى گريست، غلامش افلح مى گويد:با امام باقر حج گزاردم، چون وارد
مسجدالحرام شد، به «بيت» نگاه كرد و گريست تا آن كه صدايش بلند
شد.
گفتم: «فدايت شوم، مردم به شما نگاه مى كنند، آهسته تر گريه كنيد»،
فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گريه نكنم، شايد خداوند از رحمت به من
نگاه كند، و فرداى قيامت بدين سبب، نزدش رستگار شوم». حتى در شب
وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. چون غمگين مى شد، زنان و
كودكان را جمع مى كرد، او دعا مى كرد و آن ها آمين مى گفتند.
مهابت و
شجاعت
علم و تقوايش، زهد و پارسايى اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود كه كسى نمى توانست او را سير نگاه كند. و دانشمندان بزرگ از جمله«حكم بن
عتيبه» با همه عظمت و بزرگى اش، در نزد او، كودكى دانش آموز مى نمود، يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت با طرح سوالى او راشرمنده كند، و چون به نزد آن گرامى رسيد و
چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش پريد و
زبانش بند آمد.
يا آن كه در ميان مردم چون
يكى از آنها بود، و ازمتواضع ترين مردم به
شمار مى آمد، ولى در مقابل ستمكاران، شجاعانه
مى ايستاد و ازحق و حقيقت دفاع مى كرد. آنگاه كه خليفه اموى هشام بن عبدالملك، آن حضرت را به دمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده
بودند ابتدا هشام وسپس ديگر بزرگان بنى اميه
آن حضرت را سرزنش كردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع
كرد، چنان كه هشام از سخن آن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مى كرد، به اندازه اى خشمگين شد كه فرمان داد امام را زندانى كنند. در مجلسى ديگر در نزد هشام
در حالى كه دركنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از
پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با
ياران و ديگر مردم
آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيز يارى مسلمانان سفارش مى كرد و مى فرمود: «دوست داشتنى ترين كارها نزد
خدا اين است كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير
كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند».
با همه مهربان بود. حتى با كسانى كه نسبت به او رفتار بدى داشتند، از بد كاران
در مى گذشت، اگر نيمه شب مهمانى مى رسيد با مهربانى در به رويش باز مى كرد و در باز كردن بار و بنه اش به او كمك مى كرد، در تشييع جنازه
مردم عادى شركت مى كرد،لغزش هاى ياران را ناديده مى گرفت و مى فرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد با مردم چون پيمانه پرى است كه دو سوم آن زيركى و يك سوم آن گذشت
است».
از تحقير مسلمانان نهى مى
كرد و به غلامان و كنيزانش مى فرمود: «گدايان
را گدا نناميد و آنها را با اين نام نخوانيد،
بلكه آنان را به بهترين نامهايشان صدا بزنيد».
در امر اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه
بدكاران، تلاش مى كرد آنگاه كه از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آن ها را گرفتند و به والى مدينه تحويل
دادند و اموال دزديده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
ياران و همراهان را غذا مى
داد و چون كمى از آنان فاصله مى گرفت در
برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى كرد كه گويا مدت ها است آنها را نديده
است.
آراستگى
ظاهر
موى سرش تميز و مرتب بود و مى فرمود:«هركس موى نگه مى دارد، آن را مرتب كند و فرق بگذارد» و به دو طرف
سرشانه كند، ريش خود را كوتاه مى كرد و خط مى گرفت و موهاى دو طرف صورت و زير
چانه اش را مى سترد،
حجامت مى كرد. دست ها
و ناخن هايش را حنا مى گرفت. دندان هايش را كه سست شده بود، با طلا محكم كرده بود. انگشترى در دست مى كرد، نقش انگشترى اش «العزه لله» بود.
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم
مى كرد، و آنچه را در
اطراف سفره ريخته بود، اگر در خانه بود، بر مى
داشت و اگر در بيابان بود براى پرندگان وا مى نهاد.
ميهمانى
دادن
غذا دادن به مومنين به ويژه
شيعيان را بسيار مهم مى شمرد و به ياران خود سفارش مى كرد، كه دوستان و
هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهند. مى فرمود: «كمك به خانواده يك مسلمان و
سير كردن شكمشان و بى نياز كردن آن ها از مردم، برايم از هفتاد حج بهتر است» به سير كردن شكم خيلى اهميت مى داد. و سير كردن يك نفر نزد وى از آزاد
كردن يك بنده بهتر بود.
خانه اش منزلگاه شيعيان،
مسلمانان، غريبان و رهگذران بود، ميهمان زياد به خانه مى برد. به ميهمانان غذاى لذيذ مى داد، اجازه نمى داد ميهمانش كارى انجام
دهد.
تجارت و
كار
يارانش را به كار و كسب تشويق مى كرد، از شغل آنها مى پرسيد. اگربيكار
بودند، سفارش اكيد مى كرد كه به كارى مشغول
شوند و مى فرمود: «من
كسى را كه كار و كاسبى را رها كرده و به پشت بخوابد و بگويد; خدايا روزيم ده، دشمن
دارم» به يكى از يارانش كه بيكار بود فرمود: «مغازه اى بگير، جلويش را جاروب كن و آب بپاش،
بساطى در آن بگستر، چون چنين كنى وظيفه ات را
انجام داده اى!» به
يارانش سفارش مى كرد كه اگر آب يا زمينى را
مى فروشند حتما با پول آن آب و زمين بخرند.
آن گرامى تنها سفارش به كار نمى كرد، بلكه خود نيز به باغ و مزرعه خويش مى رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق
ريزان كار مى كرد. آن حضرت مى فرمود: «دنيا
چه ياور خوبى براى طلب آخرت است» و غلامان خويش را به كارى وامى داشت بر آنها سخت نمى گرفت و آن ها را در انجام كار آزاد مى گذاشت، اگر كارشان سنگين و مشكل بود
خود نيز به آنها كمك مى كرد و مى فرمود: «هرگاه غلامان خود رابه كار مى گيريد، و كار بر آنان سخت است خودتان
نيز با آنان كار كنيد».
سخاوت و
بخشش
امام باقر(ع) با آن كه
درآمدش كم، خرجش بسيار و عيال وار بود، درعين حال بخشندگى اش بين خاص و عام آشكار و بزرگوارى اش
- مشهور، و فضل و نيكى اش معروف بود، افراد زيادى به اميد بهره
مندى از جود و كرمش به سويش مى شتافتند وهيچ
يك نااميد بر نمى گشتند. هركس به خانه اش وارد مى شد، از آنجا بيرون نمى رفت،مگر آنكه غذايش مى داد، لباس
نيكويش مى پوشاند و مبلغى پول به او مى بخشيد. بخشش
او به حدى بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار گرفت. آن حضرت ياور
بيچارگان، يار درماندگان و دستگير در راه
ماندگان بود.
هرگاه شيعيانش از شهرهاى ديگر به ديدارش مى رفتند. زاد و توشه راه، لباس و جايزه شان مى داد، و مى فرمود: «پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اين ها برايتان آماده شده بود».
جايزه هايش بين پانصد تا
هزار درهم بود. هم خود مى بخشيد و هم به ياران
وخويشانش سفارش مى كرد كه بخشنده باشند، در يك
روز هشت هزار دينار به مستمندان مدينه بخشيد و
خانواده اى را كه يازده نفر بودند و همه غلام
و كنيز بودند آزاد كرد.
به سبب بخشش هايش نيازمندان زيادى به منزلش مراجعه مى كردند و آن حضرت به غلامان و كنيزانش
سفارش مى كرد كه آنها را تحقير نكنند و گدا
ننامند بلكه آنان را به بهترين نامهايشان صدا
بزنند.
هر روز جمعه يك دينار صدقه مى داد و مى فرمود: «نيك و زشت و صدقه روز جمعه
دو چندان مى شود» و نيز مى فرمود:«نيكى،فقر را مى زدايد و بر عمر
مى افزايد و از مرگ بد پيشگيرى مى كند». پيوسته يارانش را به همدردى
و دستگيرى يكديگر سفارش مى كرد و مى فرمود: «چه بد برادرى است، برادرى كه چون غنى باشى همراهت باشد و
چون فقير شوى تو را تنها بگذارد». و مى فرمود: «برادرى آنگاه كامل است كه يكى از شما دست در جيب رفيقش
كند و هرچه مى خواهد برگيرد».