شهید آوینی

همسر شهیدزارع:
از شهادت آقا مرتضی اصلا تعجب نکردم

همان روز که آقا مرتضی شهید شد خواب دیدم همسرم سر یک سفره نشسته‌ و در حال غذا خوردن است، او به شدت آدم کم غذایی بود، در خواب تعجب کردم که چرا دودستی غذا می‌خورد، کمی بعد هم با گوشی‌ام تماس گرفتند و فهمیدم به شهادت رسیده است.

95/04/28

شهید مرتضی زارع عضو گردان ۱۰۸ امام حسین(ع) دولت‌آباد بود که سال 64 در اسلام‌آباد اصفهان متولد شد و 16 آذرماه 94 طی عملیات مستشاری در درگیری با گروهک‌های تروریستی در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید. شهید زارع سال 92 با ملیحه طینه‌زاده ازدواج کرد و قرآن کریم مقدمات آشنایی این زوج را فراهم آورد. گفتگوی روزنامه جوان در ادامه امده است:
گویا قرآن واسطه آشنایی شما و شهید بود؟
خواهر شهید معلم حفظ قرآنم بودند و از این طریق مقدمات آشنایی و ازدواجمان فراهم شد. شوهرم در جلسه خواستگاری گفت من به این علت به سپاه رفتم چون دوست دارم شهید شوم. گفت دوست دارم با کسی ازدواج کنم که شرایط من را درک کند. آن زمان تازه از مبارزه با گروه پژاک برگشته بود و می‌گفت امکان دارد هر لحظه برایمان شهادت اتفاق بیفتد. می‌گفت دوست دارم با کسی ازدواج کنم که این موضع را درک کند و مانع راهم نشود. گفت اگر برای مأموریت به جایی‌رفتم حمل بر بی‌توجهی به خانواده نگذارید.
واکنشتان به این حرف‌ها چه بود؟
خودم قبل از ازدواجم همیشه دعا می‌کردم همسری نصیبم شود که شهید شود و وقتی فهمیدم ایشان چنین نظری دارد خیلی خوشحال شدم.
به تنها شدن و سختی‌های بعد از شهادتشان فکر کرده بودید؟
اتفاقاً خیلی فکر می‌کردم. آقا مرتضی هم خیلی به من می‌گفت شما که از بچگی پدرتان فوت کرده، با کسی ازدواج نکنید که دوباره بخواهید در زندگی خودتان مرد خانه باشید. منتها من این را قبول دارم که در آخرالزمان امتحانات خیلی سخت‌تر می‌شود. آدم برای اینکه جهاد کند جلوی پایش فرش قرمز پهن نمی‌کنند. باید در این راه سختی‌هایی بپذیرد. ما در دوره‌ای‌ زندگی می‌کنیم که هر لحظه باید منتظر ظهور حضرت باشیم و مقدمات ظهورشان را فراهم کنیم. من دنبال همسفر برای خودم می‌گشتم و دنبال یک زندگی معمولی نبودم.
در جریان زندگی شهید چگونه آدمی بود و ایشان را چطور شناختید؟
انقدر آدم صاف و ساده‌ای بود که اطرافیان به من می‌گفتند این آدم سال 92 است؟ اصلاً به ایشان نمی‌خورد آدم این دوره و زمانه باشد. خیلی بی‌شیله پیله بود. هر حدیث و روایتی که می‌دانست به آن عمل می‌کرد. اینجوری نبود که فقط دانسته‌هایش را زیاد کند. به شدت آدم بااخلاصی بود. به حدی که تازه بعد از شهادتش ما فهمیدیم چه کارهایی انجام می‌داد و به ما نمی‌گفت. بعدها فهمیدیم به خانواده فقرا کمک می‌کرده و ما نمی‌دانستیم. هر کار خوبی که انجام می‌داد فراموش می‌کرد که این کار را انجام داده و من این خصلت را در کمتر کسی می‌دیدم. چون خانواده‌شان حافظ کل قرآن بودند ایشان خیلی به کلام الله مجید علاقه داشت. می‌گفت هیچ صدایی را به اندازه شنیدن قرآن دوست ندارم. روز عروسی در ماشین عروسی‌مان قرآن گذاشته بود. می‌گفت احساس می‌کنم با نوای قرآن روحم پر می‌کشد. خودش هم تازه حفظ را شروع کرده بود.
قضیه سوریه رفتنشان از کی اتفاق افتاد؟
از دوره عقد صحبتش پیش ‌آمده بود. تا اینکه یک بار تماس گرفت و گفت می‌خواهم به جایی بروم. گفتم می‌خواهی سوریه بروی؟ پاسخ داد درست حدس زدی. گفت: فکر کنم شما تنها خانمی هستی که از رفتنم ذوق می‌کنی. من هم گفتم برایم خوشبختی‌ات مهم است و الان وظیفه شما جهاد است. ایشان آن زمان دانشجو بود و می‌گفت امتحاناتم را بدهم بعد بروم که گفتم نه الان وظیفه شما جهاد علمی نیست و جهاد سخت است.
از دلایل رفتن هم صحبت کرده بودند؟
من چیز بدی که در رسانه‌ها می‌خوانم این است که فقط می‌آیند قضیه حرم حضرت زینب(س) را پررنگ می‌کنند، در حالی که قضیه فقط این نیست. قضیه این است که دشمنان دارند به اسم اسلام، سر اسلام را می‌برند و این خیلی بالاتر است. حریم خانم زینب(س) محدوده‌اش بیشتر از حرم است. شوهرم بیشتر روی این موضوع تأکید داشت. آقا مرتضی دیدش بالاتر بود و حریم حضرت زینب برایش مهم‌تر از حرم خانم بود.
شما که کاملاً مشوق همسرتان برای اعزامشان بودید، وقتی خبر شهادتشان را شنیدید چه واکنشی نشان دادید؟
من قبل از اینکه ایشان شهید شود هر روز از طریق سایت‌ها نام شهدای مدافع حرم را چک می‌کردم. آقا مرتضی می‌گفت آن قدر نرو اخبار شهدا را چک کن. هر کسی شهید شد من خودم به تو می‌گویم. من گفتم حالا اگر خودتان شهید شدی چه؟ که خندید. اتفاقاً خودش هم به نحوی خبر شهادتش را به من داد. همان روز که شهید شد خواب دیدم با همکارشان سجاد مرادی سر یک سفره نشسته‌اند و در حال غذا خوردن هستند. ایشان به شدت آدم کم غذایی بود و به غذا زیاد اهمیت نمی‌داد. در خواب تعجب کردم که چرا دودستی غذا می‌خورد. هر چه حرف می‌زدم از خوشحالی نمی‌توانست جواب بدهد. کمی بعد هم با گوشی‌ام تماس گرفتند و فهمیدم ایشان به شهادت رسیده است. همان موقع به فرمانده‌شان گفتم من اصلاً تعجب نکردم ایشان به شهادت رسیده است. از کسانی تعجب می‌کنم که از شهادت آقا مرتضی متعجب شده‌اند.
شما یک جوان دهه شصتی هستید، چطور این تفکرات به ذهنتان رسیده و دیدتان انقدر وسیع و بزرگ است ؟
ما صاحب ادعاهای بزرگ هستیم و ادعا می‌کنیم باید در زمینه ظهور حضرت کمک کنیم و برای همین باید یکسری تاوان‌ها را پس بدهیم. یکسری سختی‌ها را بکشیم و اینطوری نیست که یکسری چیزها به راحتی به آدم داده شود. همه اینها عنایت و لطف خداست. نگاه خاص حضرت است که آدم را به این راه هدایت می‌کند. دعا می‌کنم ما هم در همین نگاه خاص حضرت قرار گرفته باشیم.
چطور خودتان را برای دریافت خبر شهادت همسرتان آماده کردید؟
از امام علی جمله‌ای شنیدم که فرموده‌اند: «شهادت نه اجل مقدم است نه اجل مؤخر» این خیلی به من کمک کرد. این برایم خیلی آرام‌کننده بود. می‌گفتم اگر ایشان عمرشان تمام شود در هر حالتی که باشد مرگ فرا می‌رسد و چه بهتر که مرگشان با شهادت رقم بخورد. بعد به خودم می‌گفتم اگر 100 سال با هم زندگی کنیم بعد از آن همسرم عاقبت بخیر نشود چی؟ خوشحال می‌شدم در 30 سالگی عاقبت بخیر شود که شد.
الان از اینکه همسرتان به آرزویش رسیده چه احساسی دارید؟
نمی‌شود آدم بگوید دلتنگ نیست. اگر آدم اینها را بگوید دروغ گفته اما خوبی‌اش این است که آقا مرتضی باعث شد تمام اهدافی که من قبلاً داشتم و فکر می‌کردم رؤیا است و به آن نمی‌رسم در من زنده شود و کار بزرگی در حق من کرد. باعث شد به من گوشزد شود که آدم هر لحظه باید تکلیفش را انجام دهد.
بنابراین الان به بزرگ‌ترین آرزویتان رسیده‌اید. بعد از این چه آرزویی دارید؟
من خودم هم آرزوی شهادت دارم. فکر می‌کنم این خیلی آرزوی بزرگ و شیرینی است.
ماجرای پیامکی که از شما در فضای مجازی منتشر شده چیست؟
برای یکی از دوستانم نوشتم: «همسرم شهید شد.» در همین حد. ایشان از اینکه من با این صراحت این جمله را نوشتم شوکه شده بود و آن را در اینستاگرام گذاشت. شب قبل با این دوست صحبت می‌کردم که همسرم چند روز است تماس نگرفته و فردایش که خبر شهادت را فهمیدم برایش این جمله را نوشتم و او از اینکه اینگونه رک نوشته‌ام تعجب کرد.
شما به عنوان همسر شهید برای زنده نگه داشتن راهی که شهید رفته چه کاری باید انجام دهید؟
به نظرم شهدای مدافع حرم خیلی مظلوم هستند چون به خیلی چیزها متهم می‌شوند و جنگیدن‌شان هم زیر سؤال می‌رود. باز چند وقتی است بهتر شده و عموم جامعه با شهدای مدافع حرم آشنا شده‌اند. خودم هر جا که شده رفته‌ام و از هدفشان گفته‌ام و شبهاتی که در ذهنشان بود را جواب داده‌ام.
شبهات بیشتر درباره مسائل مالی است؟
بالاتر از مسائل مالی که خنده‌دار است. می‌گویند افرادی که به سوریه می‌روند باعث می‌شوند داعش جری شود و به ایران حمله کند. این را زیاد شنیدم و مرا بیشتر ناراحت می‌کند. فکر می‌کنند حضور نیروهای مدافع حرم باعث حمله داعش به ایران می‌شود در حالی که هدف اصلی داعشی‌ها ایران است و این تفکر اشتباه آدم را اذیت می‌کند.
شهید قبل از شهادت توصیه خاصی به شما داشتند ؟
یک موضوعی که خیلی برایم جالب بود اینکه خیلی مراقب حرف زدنش بود و به همه می‌گفت در شوخی‌هایتان هم مراقبت کنید. چون لحظه آخر آدم چیزی را به زبان می‌آورد که یک عمر با آن زندگی کرده و عصاره وجودی‌اش را می‌گوید. من خیلی دلم می‌خواست بدانم ایشان لحظه آخر شهادتشان چه گفته که بعد همکارشان گفت که وقتی تیر به قلبش می‌خورد و می‌‌روند زخمش را ببندند همان موقع سه مرتبه «یا حسین» گفته است. من خیلی خوشحال شدم آدمی که آنقدر مراقب حرف زدنش بود و می‌گفت آدم عصاره زندگی‌اش را می‌گوید این کلمه را گفته است.
در این مدت خواب شهید را دیده‌اید؟
خوابش را اوایل شهادت زیاد می‌دیدم. بعداً کمتر شد. همکارش هنوز از سوریه برنگشته بود و من در خواب از آقا مرتضی پرسیدم لحظه شهادت چه گفتی و آن موقع نمی‌دانستم هنگام شهادت چه گفته است. گفت لحظه آخر امام علی(ع) کنارم آمد و امام حسین (ع) سرم را روی پاهایش گذاشت و من از شوق دیدن حضرت سه مرتبه گفتم یا حسین. بعد همکارشان را دیدم و گفتم آقا مرتضی لحظه آخر چه گفت که ایشان گفت چرا برای دانستن این انقدر اصرار می‌کنید. گفتم خوابی دیدم و می‌خواهم ببینم خوابم چقدر صحت دارد. گفت خوابتان را تعریف کنید و وقتی تعریف کردم، گفت دقیقاً به همین حالت افتاد و گفت «یا حسین». من از این تعجب می‌کنم چون همیشه ذکر لبش یا امیرالمؤمنین بود. وقتی خواب را دیدم باور نکردم چون ذکر لبش چیز دیگر بود و وقتی همکارشان تعریف کرد خیلی برایم جالب بود.
در پایان اگر خاطره‌ای از شهید دارید برایمان بگویید؟
وقتی می‌خواست اعزام شود به او گفتند با ساک نظامی نرو و ساک دیگری بیاور. همسرم دنبال ساک می‌گشت و قرار شد از یک بنده خدایی بگیرم. گفتم بگذارید به او ایمیل بزنم و ‌بپرسم. وقتی ایمیل زدم آن شخص گفت با این ساک مکه رفته‌‌اند و چه سعادتی که با آن به سوریه بروند. وقتی مرتضی به سوریه رفت و شهید شد، عکس ساک را برای آن شخص فرستادم. آن بنده خدا گریه کرد و گفت این ساک برای عمویم بود که در دفاع مقدس شهید شد. می‌گفت ببین بعد از این همه سال یک ساک لیاقتش از بعضی آدم‌ها بیشتر می‌شود. الان اسم دو شهید روی ساک نوشته شده است.

منبع:فرهنگ نیوز

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo