بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

انکار مناقب دهگانه که مخصوص علي بن ابيطالب است

23- ابن تيميه گويد: رافضى " علامه حلى " گويد از عمرو بن ميمون روايت شده كه گفت: براى على بن ابى طالب ده فضيلت انحصارى است:
1- پيغمبر " ص " فرمود: " مردى را بر انگيزم كه خدايش او را نگهدار است، او خداى و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را " همه گردن كشيدند تا ببينند آنكس كيست؟ پيغمبر فرمود: على بن ابى طالب كجا است؟ گفتند او با چشم درد شديد درآسيابه آرد كردن پرداخته، ديگران از اين كار امتناع داشتند، گويد: در اين وقت على با چشم دردى شديد كه قادر به ديدن نبود فرا رسيد، و پيغمبر در چشمش دميد، آنگاه سه بار پرچم را به اهتزاز در آورده به دستش داد و على صفيه بنت حيى را آورد.
2- گويد و نيز سوره برائت را پيامبر به دست ابا بكر فرستاد و على را به دنبال او گسيل داشت تا سوره را از او بگيرد، و فرمود: نبايد كسى آن را ببرد مگر كسيكه او از من، و من از او باشم.
3- و به عمو زادگانش كه على هم با آنها نشسته بود گفت: كداميك از شما در دنيا و آخرت با من همكارى مى كند همه امتناع كردند، على گفت: منم همكار شما در دنيا و آخرت، پيغمبر از سخن او گذشت و به طور خصوصى يك يك آنان را مخاطب قرار داده و فرمود: كدامتان با من همكارى ميكند و در دنيا و آخرت با من متحد مى شود؟ هيچكس جواب مثبت نداد و باز على فرمود: من در دنيا و آخرت ولايت و اتحادشما را مى پذيرم. پيغمبر " ص " فرمود: تو ولى و همكار منى در دنيا و آخرت.
4- گويد: على اول كسى بود كه بعد از خديجه از مردان، اسلام آورد،
5- و پيغمبر خدا " ص " جامه خود را گرفت و آن را با على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و گفت: منتها خواست خدا براى شما اهل بيت اينست كه پليدى از ساحتتان بزدايد و شما را از هر آلودگى پاك پاك كند
6- و گويد: على خود را بخدا فروخت و لباس پيامبرش " ص " را پوشيد و آنگاه در جاى پيغمبر " ص " بيتوته كرد در حاليكه مشركين او را سنگ مى انداختند.
7- و پيامبر " ص " مردم را براى جنگ تبوك از مدينه بيرون آورده بود، على او را گفت: اجازه مى دهيد منهم با شما بيرون آيم؟ پيامبر " ص " او را فرمود: نه، على را گريه آمد، پيغمبر او را گفت: آيا نمى پسندى نسبت تو به من همچون نسبت هارون بموسى باشد جز اينكه تو پيامبر نيستى.
و لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى.
اين شايسته نيست كه من بروم جز اينكه در نبودنم تو جانشينم باشى.
8- و پيغمبر خدا " ص " على را گفت:
انت وليى فيكل مومن بعدى.
" تو نسبت به هر مومنى بعد از من , نماينده منى "
9- و گويد پيامبر " ص " همه درهاى مسجد را جز درى كه على رفت و آمد مى كرد، بست و او با حال جنابت وارد مسجد مى شد، مسجد راه او بود و او راه ديگرى غير از مسجد نداشت.
10- و درباره او گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، هر كه را من مولاى اويم، على او را مولى است.
آنگاه پاسخ مى دهد كه فشرده سخنانش اين است:
اگر حديث عمرو بن ميمون ثابت گردد، روايتش مرسل خواهد بود نه مسند، و در آن الفاظى ديده مى شود كه دروغ به پيغمبر " ص " بسته اند مانند اين جمله: لا ينبغى ان اذهب الاو انت خليفتى: " شايسته نيست من بروم جز اينكه در نبودنم تو جانشين من باشى " زيرا بارها پيغمبر " ص " رفت كه جانشينش ديگرى جز على بود، آنگاه عده اى از حكام منصوب از قبل پيغمبر در مدينه را نام برده، گويد جانشينى پيغمبر در سال جنگ تبوك بر كسى جز زنان، كودكان ذوى اعذار و آن سه كس كه تخلف كردند و متهمان به نفاق، نبود. و شهر مدينه در امنيت كامل بسر مى برد، جاى ترس بر اهل مدينه نبود و جانشينى جنبه جهاد نداست.
و نيز آنجا كه گويد: همه درهاى مسجد را جز درى كه على رفت و آمد مى كرد، بست، اين جمله را شيعه، در قبال آنچه در صحيح از ابى سعيد، از پيغمبر " ص " نقل شده كه در بيمارى وفاتش فرمود: " همانا امين ترين مردم در مالش و دوستيش براى من، ابو بكر است، اگر من جز خداى خود كسى را به دوستى مى گرفتم ابا بكر را دوستم مى ساختم ولى تنها برادرى و دوستى اسلامى است، در مسجد نبايد دريچه اى باقى ماند جز اينكه مسدود گردد مگر دريچه ابى بكر "، جعل كرده اند. روايت نامبرده را ابن عباس در هر دو صحيح نقل كرده است. و نيز اين سخن، كه انت وليى فيكل مومن بعدى " تو نسبت به هر مومنى بعد از من نماينده منى " اين حديث به اتفاق حديث شناسان، مجعول است.
سپس در تعقيب سن به ذكر خرافات و ياوه هائى درباره عدم اختصاص اين مناقب به على " ع " دست زده است.

پاسخ اعتراض در حديث منزلت

پاسخ- چه خوب بودكه اين مردمطالعه كتابش را بر دانشمندان و اهل تحقيق تحريم مى كرد و طرف سخنش رابه جاهلان كهنه پرستى كه تشخيص خوب و بد نتوانند داد، محدود مى كرد، زيرا وقتى اين كتاب به دست دانشمند بيفتد، سوء نيت ها و بى دانشى هايش بر ملا مى گردد و همه مى فهمند نويسنده آن از راستى و امانت بدور بوده و كارى جز دروغ و تزوير و رو پوشى حقايق آشكار انجام نداده است. قويا بنظر ميرسد، وقتى او عنوان شيخ الاسلام را براى خود دست و پا كرده، در بلند پروازى خود را گم كرده پنداشته است ملت اسلام سخنانش را هر چه باشد، بدون ايراد و محاسبه تلقى به قبول مى كند، ناگاه متوجه مى گردد پندارش به خطا رفته و تيراميدش به سنگ خورده است. حال با من بيائيد تا درباره ياوه هايش در باره اين حديث و جار و جنجالى كه بر سر آن راه انداخته است، فرو رفته، امعان نظر كنيم. اولين نسبت ناروايش اين است كه، حديث مرسل است نه مسند.
گويا ديدگانش از مراجعه به امام مذهبش، احمد بن حنبل هم كور است او در 1ر331 كتاب خود از يحيى بن حماد، از ابى عوانه، از ابى بلج، از عمرو بن ميمون از ابن عباس حديث را نقل ميكند. رجال سند اين حديث غير از ابى بلج همه رجال صحيح و او موثق است و ما شرح حالش را در 1ر127 اين كتاب آورديم. ههمين حديث را به سندى كه همه رجالش صحيح و مورد وثوقند حافظ نسائى در خصائص 7، و حاكم در مستدرك 3ر132 نقل كرده اند. و حاكم و ذهبى صحت آنرا، تاييد كرده اند. و نيز طبرانى چنانكه در مجمع الزوائد است و هيثمى با تاييد صحت حديث، آن را نقل كرده، ايو يعلى به نل البدايه و النهايه، و ابن عساكر در اربعين الطوال، و ابن حجر در الاصابه 2ر509 و گروه ديگرى كه در جلد اول 1ر97 همين كتاب نام آنها را برديم، ناقلان حديث اند.
بدين ترتيب او چه حق دارد، حديث را بدروغ مرسل خواند و سند متصلش را كه صحيح و ثابت هم هست، منكر گردد؟ آيا با امانتهاى نبوت اينطور بايد رفتار كرد؟ آيا دست امانت است كه با سنت پيغمبر و علم و دين اين چنين بازى مى كند؟!
شگفت تر از اين سبت نادرست، اظهار نظر او در جمله هاى حديث براى تباه كردن معنى و مفاد آن است به اين پندار كه سخن منسوب به پيغمبر " ص ".
" لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى: "
" شايسته نيست من بروم مگر در نبودم تو خليفه من باشى " به اين دليل دروغ است كه پيغمبر چند بار ديگر از مدينه خارج شد و جانشينش در هر نوبت كسانى غير از على بودند.
هر كس حقيقت امر را، در اوضاع و احوال جارى در حديث بنگرد مى فهمد اين موضوع، يك واقعه شخصى است كه از خود داستان تجاوز نمى كند، زيرا پيغمبر مى دانست در اين سفر، جنگى بر پا نمى شود، و مدينه از اين نظر كه مسلمانان از ناحيه عظمت پادشاه روم " هرقل " و پيشدستى سپاه جرارش دچار اضطراب بود، نياز شديد به جانشينى فردى چون امير المومنين داشت، اينان گمان مى كردند رسول خدا " ص " و صحابه ملازمش قدرت مقاومت در برابر آنها ندارند و از اين رو گروهى از منافقان تخلف ورزيدند. و نزديكترين احتمال در مدينه بعد از غيبت پيغمبر اين بپد كه منافقان براى تضعيف قدرت و تقرب به حاكم بلاد روم كه درآن وقت عازم مدينه بود، دست به يك شورش انقلابى بزنند.
در اين وضع حساس ميبايد جانشين پيغمبر " ص " در مدينه كسى چون امير المومنين " ع " باشد تا در ديدگان مردم پر هيبت و درنزد شورشيان با عظمت تلقى گردد و اين تنها امير المومنين "ع " است كه باشدت عمل، دليرى در اقدام، و قاطعيت خود چنين خطرى را ميتواند پيشگيرى كند. و گر نه در هيچ مقامى امير المومنين " ع " از پيغمبر " ص " غير از اين واقعه فاصله نگرفته است اين امر مورد اتفاق سيره نويسان است و سبط ابن جوزى در تذكره ص 12 بدان اعتراف كرده است- شخص محقق مى تواند بيان ما را از گفتار پيغمبر " ص " به على " ع " كه فرمود:
كذبوا و لكن خلفتك لما ورائى:
" دروغ ميگويندولى من ترا براى پشت سرم " مدينه " بجاى گذاردم "، استنتاج كند: در آنجا كه ابن اسحاق به سندهاى خودش از سعد بن ابى وقاص روايت نمود كه وقتى پيغمبر به محل " جرف " رسيد عده اى از منافقان نسبت به امارت على در مدينه ايراد گرفته گفتند پيغمبر او را براى به حالى و سنگينى اش از جهاد در مدينه بجاى گذارد، على سلاح بر گرفت و بيرون شد، و در محل جرف خدمت پيغمبر آمد، گفت: " در هيج جنگى از شما جدا نمانده ام در اين جنگ منافقان پندارند مرا از روى سنگينى ام بجاى گذارده ايد "، پيغمبر " ص " فرمود: كذبوا و لكن خلفتك لما ورائى... تا آخر حديث. و درروايت صحيح از پيغمبر " ص " است كه وقتى مى خواست براى نبرد " تبوك " حركت كند فرمود:
لا بد ان اقيم، او تقيم:
چاره اى نيست كه بايد يا من خود بمانم و يا تو بمانى، آنگاه على را بجاى خود نهاد.
با توجه به اين مطالب، بايد دانست اين سخن آن حضرت " ص " " لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى " مفهومى جز براى خصوص اين واقعه ندارد و در اين تعبير هيچگونه عمومى كه شامل هرنوبتى كه پيغمبر از مدينه خارج شده باشد، ديده نمى شود، از اين رو درست نيست ما آن را به مواردى كه پيغمبر در وقايع ديگر، اشخاص ديگرى را خليفه خود گذارده است، نقض كنيم. زيرا در آن موارد و وقايع، خطر شورش انقلابى كه اشاره كرديم، موجود نبود. و در صحنه نبرد نياز بيشترى بوجود امير المومنين " ع " احساس ميشد، چون جز او كسى نمى توانست حملات قهرمانان دلير عرب و صفوف متشكلشان را بشكند از اينرو پيامبر " ص " در بردن امير المومنين همراه خود به جنگها، يا جانشينى او در غيابش در مدينه، از مصلحت قوى تر، پيروى مى فرمود:
موضوع ديگر، اينكه، آن مرد كوشيده است، عنوان جانشينى نامبرده را كوچك جلوه داده، گويد: جانشينى پيغمبر در سال جنگ تبوك.. در صورتيكه با نظر تحقيق عنوان اين خلافت از جنبه هاى مختلف، كه در زير اشاره ميكنيم بزرگ جلوه مى كند:
1- اين جمله پيغمبر " ص " كه فرمود:
اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى؟:
" آيا راضى نيستى كه نسبت با من ماندن نسبت هارون به موسى باشد؟ " اين جمله نشان مى دهد هر آنچه براى پيغمبر بود از هر درجه، مقام، نهضت، حكم، امارت و سيادت، براى امير المومنين ثابت است مگر آنچه استثنا شده يعنى نبود چنانكه براى هارون نسبت به موسى چنين بود. اين مقام خلافت پيامبر " ص " است و على " ع " را جاى خود نشاندن، نه او را به كارى گماردن چنانكه پنداشته اند. پيغمبر " ص " قبل از اين واقعه، مردمى را بر بلاد، امارت بخشيده و در خود مدينه افرادى را گمارده بود، و جنگهاى كوچك كه خود مستقيما شركت نمى كرد، فرماندهانى نصب كرد، كه نسبت به هيچكدامشان، جمله اى را كه در اين واقعه گفت، ايراد نفرمود. از اين رو بايد گفت اين منقبت، تنها از خصوصيات شخص امير المومنين " ع " است.
2- سخن پيامبر " ص " كه از سعد بن ابى وقاص نقل شد كه فرمود: " دروغ مى گويند ولى من ترا بر اى پشت سر خود بجاى گذاردم " در وقتى كه عده اى از رجال منافقان نسبت به فرماندارى على " ع " انتقاد مى كردند، اشاره پيغمبر " ص " به همان چيزى است كه ما قبلا بيان داشتيم و آن ترس از حمله و شورش منافقان در غياب پيغمبر " ص " به مدينه است و نگهداشتن امير المومنين " ع " در مدينه، براى حفظ بيضه اسلام از ويرانى، و پيشگيرى از گسترش اخلال منافقان در كار مسلمانان.
اگر نبود آنكس كه شدتشان را، با دليرى قاطع و تيز بينى مخصوص درم شكند، خطر منافقان تنها مركز اصيل اسلامى را تهديد ميكرد، باين ترتيب پيغمبر " ص " على را براى يك قيام مجدانه در مقابل منافقان كه از ديگر كسان ساخته نبود، بجاى خود درمدينه نهاد.
3- در حديث براء بن عازب و زيد بن ارقم است كه وقتى رسول خدا " ص " خواست به جنگ رود به على گفت: چاره اى نيست كه در مدينه بايد يا من بمانم يا تو، و آنگاه على را بجاى خود نهاد، نشان ميدهد ماندن امير المومنين " ع " در حفظ بيضه اسلام و زدودن فساد تبهكاران در حد ماندن پيامبر " ص " موثر است و اين كار مهم بدست هر يك از آن دو برزگمرد يكنواخت ساخته است. و اين عاليترين پايه و مقامى است كه ميتوان تصور كرد.
4- از سعد بن ابى وقاص به صحت پيوسته كه گفت: بخدا سوگند اگر يكى از سه فضيلت على براى من بود، من آنرا بر تر از هر چه آفتاب بر آن تابد مى دانستم، اگر آنچه پيغمبر " ص " در باز گرداندن او از تبوك او را گفت:
اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى:
" آيا راضى نيستى مقامات نسبت به من، مقام هارون نسبت به موسى باشد ".
مرا گفته بود، اين جمله مرا محبوبتر بود از هر چه آفتاب بر آن تابد... تا آخر.
مسعودى در مروج الذهب 2ر61 بعد از بيان حديث گويد: من در صورت ديگر روايات از على بن محمد بن سليمان نوفلى در گزارش حال عايشه و ديگران يافتم كه وقتى سعد اين جمله را به معاويه گفت و مردم از مجلس آماده برخاستن شدند، معاويه براى سعد تيزى رها كرد و او را گفت بنشين تا پاسخ مرا از گفتارت بشنوى تو هيچگاه نزد من بيش از امروز مورد توبيخ و ملامت نبوده اى، پس چرا او را يارى نكردى؟ و چرا از بيعتش، تقاعدى كردى؟
اگر من آنچه را تو از پيغمبر " ص " شنيدى، شنيده بودم تا آخر عمر خدمتگذار على مى شدم.
سعد گفت: بخدا سوگند، من به جاى تو، از تو شايسته ترم، معاويه گفت:
ولى بنو عذره زير بارت نمى روند. و چنانكه گفته اند سعد منسوب به يكى از مردان بنى عذره بود... تا آخر.
و در نزد حفاظ، پايدارنده اسناد، به صحت پيوسته است كه معاويه، سعد را گفت: ما منعك ان تسب ابا تراب:
" چه باعث شده تو از ناسزا گوئى به ابو تراب، سر باز مى زنى ".
گفت: تا سه سخن از پيامبر خدا " ص " بياد دارم نه تنها او را ناسزا نتوانم گفت، بلكه اگر يكى از آن سخنان براى من بود از اشتران سرخ موى آن را برتر مى دانستم، شنيدم رسول خدا " ص " در حاليكه او را در واقعه تبوك بجاى خود در مدينه مى گمارد و على به او گفت يا رسول الله " مرا با زنان و كودكان بجاى ميگذراى؟ " پيامبر " ص " او را گفت:
اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
و در حديثى نقل شده شده كه وقتى سعد بر معاويه وارد شد، معاويه گفت: چرا همراه ما نجنگيدى؟ پاسخ داد بادى غليظ و تيره بر من گذشت، من اشترم را گفتم اخ، اخ تا بنشيند و چون باد تيره بر طرف شد من راه را شناختم و براه افتادم. معاويه گفت: " در كتاب خدا اخ، اخ نيست ولى اين كلام خداى بزرگ است كه:
و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله:
" هر گاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پردازند در آغاز بايد بين آنها صلح بر قرار كنيد و هر گاه يكى بر ديگرى تجاوز كرد، با متجاوز بايد بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد "، بخدا سوگند تو نه با گروه متجاوز در مقابل گروه دادگر، و نه با گروه داد گر در مقابل گروه متجاوز بودى، سعد گفت من نمى خواستم با مردي بجنگم که پيامبر خدا "ص" درباره او گفته است:
انت مني بمنزله هارون من موسي غير انه لانبي بعدي.
معاويه گفت: کي اين مقالت را با تو شنيده است؟ سعد گفت فلان و فلان و فلان تا رسيدم به ام سلمه.معاويه گفت: ولي اگر من از پيغمبر "ص" شنيده بودم با علي نمي جنگيدم. مراجعه کنيد تاريخ ابن کثير 8 ر 77.
امري را که سعد در رديف حديث رايت، و ازدواج با صديقه طاهره به وحي خداي عزيز که آن هر دو از بزرگترين فضائل است، مي داند. و اگر معاويه آن را شنيده بود ديگر به جنگ علي اقدام نمي کردو تا زنده بود خادم آستان علي مي بود، بايد تا آن حد مهم باشد که سعد بخود اجازه دهد آن را بيشتر از هر چيزي که خورشيد بر آن تابد، دوست بدارد، يا براي او از اشتران سرخ موي محبوبتر باشد، و نيز آنقدر ارزش داشته باشد که معاويه اگر شنيده بود، عمرانه خدمتگذاري علي را اختيار مي کرد، بديهي است اين امر مهم غير از جانشين ساختن فردي است بر خانواده خود تا در رفع نيازمنديهاي زندگي آنان قيام کند، چنانکه کار مستخدمان است. يا اينکه ديدبان و جاسوس منافقان باشد تا تجسس در احوا ل آنان کند چنانکه وظيفه طبقه پست مستخدمان دولت ها است.
5- سخن سعيد بن مسيب: وقتي حديث را از ابراهيم يا از عامر دو فرزند سعد بن ابي وقاص شنيد گفت: بخود رضايت نميدهم تا در اين باره شخصا با سعد مواجه شوم، نزد او آمده گفتم: حديثي که فرزند تو عامر بر من فرو خواند چيست؟ او انگشتانش را در گوشهايش کرد و گفت از رسول خدا شنيدم و گرنه گوشهايم کر باد آيا چه چيز اين حديث را سعيد بزرگ مي پنداشت تا جائيکه مي کوشيد خبر مربوط به آن را پس از آنکه از فرزند سعد شنيده، از خود سعد بشنود.
آنگاه سعد با تاکيدي که ذکر شد، از حديث ياد کرد، ما نمي توانيم او چه فهميده، مسلما او چيزي جز همان معني با عظمتي را که ما متذکر شديم به خاطر نياورده است.
6- گفتار امام ابى البسطام شعبه بن حجاج درباره حديث، كه گويد: هارون افضل امت موسى " ع " بود پس بايد على " ع " نيز افضل امت محمد " ص " باشد تا اين نص صريح كه روايتش هم صحيح است محفوظ ماند، چنانكه موسى به برادرش هارون گفت: اخلفنى فى قومى و اصلح:
" تو درميان قوم جانشين من باش و با صلاح آنان بكوش "
7- طيبى گويد: حرف " من " در انت منى بمنزله هارون، خبر مبتدا است و من. اتصاليه است و متعلق خبر خاص ميباشد و با در " بمنزله " زائد است ماندن آيه: فان آمنوا بمثل ما آمنتم به:
" اگر ايمان آورند، ايمانى مانند ايمان شما "، و معنى حديث اين مى شود: تو متصلى با من. و جايگزينى از جانب من، مقامى را كه هارون نسبت به موسى جايگزين بود، در اينجا تشبيهى به نظر مى آيد كه وجه شبه مبهم است و جمله بعدى از آن پرده بر مى دارد: الا انه لا نبى بعدى از اين رو معلوم مى شود رابطه و اتصال نامبرده از ناحيه نبوت نيست، بلكه پائين تر از نبوت و آن خلافت است.
يكى ديگر از احاديثى را كه آن مرد تكذيب مى كند سخن: " و سد الابواب الا باب على " است، يعنى: " همه درهاى مسجد جز در خانه على را پيغمبر " ص " مسدود ساخت ". و گويد اين حديث را از باب مقابله بمثل، شيعيان جعل كرده اند.

پاسخ اعتراضات و از جمله اثبات حديث سد ابواب

پاسخ- براى انتساب جعل حديث در اين مورد به شيعه علتى جز بى آزرمى و پر مدعائى و ردكردن حقايق مسلم، با هو جنجال، نمى شناسيم، اين كتابهاى پيشوايان اهل سنت و از جمله مسند امام مذهبش احمد، در برابر دو چشم اوست. روايت مزبوررا با سندهاى فراوان كه همه صحيح و حسن اند، از گروهى از صحابه كه تعدادشان به حد تواتر اصطلاحى خودشان مى رسد، نقل كرده اند كه از ميان آنها اين عده را نام مى بريم. 1- زيد بن ارقم: گويد: چند نفر از اصحاب پيامبر " ص " درهاى رفت و آمدشان در داخل مسجد بود گويد: روزى پيامبر " ص " فرمود: جز در خانه على اين درها را بايد به بنديد، گويد: مردم در اين باره به سخن آمدند. پيامبر خدا " ص " برخاست، درود ثناى حق گفت و سپس چنين بيان داشت: من گفتم اين درها را جز در خانه على ببنديد، بعضى از شما حرفهائى زدند، من درى را از پيش خود نمى بندم و نمى گشايم مرا به چيزى فرمان دادند و من آن را پيروى كردم.
سند حديث را در مسند احمد 4ر369 چنين مى يابيم:
محمد بن جعفر ما را از عوف بن ميمون ابى عبد الله، و او از زيد بن ارقم روايت كرده، رجالش همگان رجال صحيح اند جز ابى عبد الله ميمون كه او مورد وثوق است و به اين ترتيب حديث به تصريح حفاظ صحيح، و رجالش همه موثق اند.
نسائى در سنن كبرايش و خصائصش 13 از حافظ محمد بن بشار: بندار كه اجماع به صحت استدلال به حديثش منعقد شده، " اين را ذهبى گفته " با همان سند قبلى نقل كرده، و حاكم درمستدرك 3ر125 با اعتراف به صحت، حديث را آورده، و ضياء مقدسى در المختاره مما ليس فى الصحيحين، و كلا باذى در معانى الاخبار بنابر نقل " القول المسدد " 17، و سعيد بن منصور درسننش، و محب الدين طبرى در رياض 2ر192، و خطيب بغدادى از طريق حافظ محمد بن بشار، و كنجى در الكفايه 88، و سبط ابن جوزى در تذكره 24، و ابن ابى الحديد در شرحش 2ر451، و ابن كثير در تاريخش 7ر342، و ابن حجر در القول المسدد 17 حديث را نقل كرده اند.
و ابن حجر گويد: ابن جوزى آن را از طريق نسائى در رديف مجعولات آورده و بخاطر ميمون به آن اراد گرفته است، ولى مرتكب خطائى آشكار شده زيرا ميمون را بسيارى، توثيق كرده و درباره حفظ او سخن گفته اند، و ترمذى حديثى را از او غير از اين حديث صحيح دانسته است و نيز در فتح البارى 7ر12 پس از روايت حديث گويد: رجال حديث همه مورد وثوقند.، و سيوطى در جمع الجوامع بر طبق نقل الكنز 6ر157 و 152، و هيثمى در مجمع الزوائد 9ر114، و عينى در عمده القارى 7ر592، و بدخشى در نزل الابرار 35 نقل كرده و بدخشى اضافه ميكند اين روايت را احمد، نسائى، حاكم و ضياء باسنادى كه رجالش مورد وثوقند نقل كرده اند.
2- عبد الله بن عمر بن الخطاب گويد: سه خصلت فرزند ابى طالب را دادند كه هر گاه يكى از آنها براى من بود، من آن را از اشتران سرخ موى محبوبتر مى دانستم، پيامبر خدا " ص " دخترش را به ازدواج او در آورد و فرزندانى از او به هم رسانيد، درهاى " متصل به مسجد " را بست و در خانه او را نه بست، پرچم را روز خيبر بدست او داد.
در مسند احمد ج 2ر26 سند حديث چنين آمده است:
وكيع از هشام بن سعد، از عمر بن اسيد، از ابن عمر روايت كرده است. حافظ هيثمى درمجمع الزوائد 120/9 گويد حديث را احمد و ابو يعلى روايت كرده اند و رجال هر دو رجال صحيح اند.
و نيز همين روايت را ابن شيبه، ابو نعيم، محب الدين در رياض 2ر192 شيخ الاسلام حمويى در فرائد باب 21، ابن حجر در فتح البارى 7ر12، و صواعق 76 نقل كرده اند و در القل المسدد 20 پس از نقل حديث گويد: حديث ابن عمر را كه ابن جوزى بر اثر هشام بن سعد خدشه كرده، او از رجال صحيح مسلم است بسيار راستگو و درباره حفظ حديثش سخن گفته اند، حديث او به شواهدى تقويت مى شود، نشائى به سند صحيح، سيوطى در جمع الجوامع بنقل كنز 6ر391 آنرا نقل كرده و بدخشى در نزل الابرار 35 گويد: اسنادش همه نيكو است.
3- عبد الله بن عمر بن الخطاب، علاء بن عرار او را گفت از على و عثمان برايم بگو، عبد الله گفت اما على، از او چيزى مپرس و مقام او را از نظر پيامبر خدا " ص " بنگر كه او درهاى ما را كه به مسجد گشوده مى شد بر بست و درخانه او را بر قرار كرد. اين حديث را حافظ نسائى از طريق ابى اسحاق سبيعى روايت كرده، ابن حجر در القول المسدد 18 و فتح البارى 7ر12 گويد: سندى است صحيح و رجالش همه رجال صحيح اند مگر علاء كه او مورد وثوق است و يحيى بن معين و ديگران توثيفش كرده اند.
.و نيز كلابادى درمعانى الاخبار بنقل القول المسدد 18، و هيثمى در مجمع الزوائد 9ر115، و سيوطى در اللئالى 1ر18 از ابن حجر با اعتراف به صحت حديث و سخنى كه از او ياد كرديم، و بدخشى در نزل الابرار 35 با اعتراف به صحت حديث مانند ابن حجر، حديث را نقل كرده اند.
4- براء بن عازب، حديث را به لفظ زيد بن ارقم نامبرده نقل كرده. احمد گويد: ابو الاشهب " جعفر بن حيان بصرى " حديث را از عوف از ميمون ابى عبد الله از براء نقل كرده. مراجعه كنيد تاريخ ابن كثير 7ر342 و اسناد آن رجالش همه صحيح و مورد وثوقند.
5- عمر بن الخطاب، ابو هريره گويد: عمر گفت: سه خصلت به على بن ابى طالب داده شد كه يكى از آنها هر گاه به من داده مى شد، براى من از اشتران سرخ موى، محبوبتر بود. گفتند آنها چيست اى امير المومنين؟ گفت: ازدواج او با فاطمه بنت رسول الله، سكونت او در مسجد با پيغمبر خدا تا هر چه او را رواست على را روا باشد، و پرچم روز خيبر.
اين حديث راا: حاكم در مستدرك 3ر125 با اعتراف به صحت، ابو يعلى در الكبير، ابن السمان در الموافقه، جزرى در اسنى المطالب 12 از طريق حاكم با ذكر تصحيح خود نسبت به حديث، محب الدين در رياض 2ر192، خوارزمى در مناقب 261، هيثمى در مجمع الزوائد 9ر120، سيوطى در تاريخ الخلفاء 116، خصائص الكبرى 2ر243، و ابن حجر در الصواعق 76، ذكر كرده اند.
6- عبد الهل بن عباس گويد: پيامبر " ص " دستور داد درها را بندند، همه بسته شد، مگر در خانه على، و در تعبير ديگرى از او، پيامبر " ص " فرمان داد درهاى مسجد بسته شود مگر در خانه على.
اين حديث را ترمذى در جامعش 2ر214 از محمد بن حميد و ابراهيم بن مختار هر دو از شعبه از ابى بلج يحيى بن سليم از عمرو بن ميمون از ابن عباس آورده با اسنادى صحيح كه رجالش همه مورد وثوقند.
و نيز نسائى در خصائص 13، ابو نعيم در حليه 153/4 به دو طريق، محب الدين در رياض 2ر192، الكنجى دركفايه 87، حديث رانقل كرده و كنجى اضافه ميكند: حديثى است حسن و عالى، و سبط ابن جوزى در تذكره اش 25، ابن حجر در القول المسدد 17 و در فتح البارى 7ر12 با ذگر: " رجاله ثقات " حلبى در سيره اش 3ر373، بدخشى در نزل الابرار 35، از ناقلان حديثند و بدخشى گويد: حديث را احمد و نسائى به اسنادى كه رجالش همه مورد وثوقند، ذكر كرده اند.
7- عبد الله بن عباس گويد: پيامبر خدا " ص " دستور داد درهاى مسجد را غير از درخانه على كه بمسجد گشوده مى شد، بسته شود، از اينرو على در حال جنابت به مسجد مى آمد زيرا راه ديگرى نداشت.
اين حديث را نسائى در خصائص 14 نقل كرده، گويد: محمد بن مثنى خبر داده گويد، يحيى بن معاذ حديث كردگويد، ابو وضاح حديث كرد گويد، يحيى خبر داد، گفته: عمرو بن ميمون گويد: ابن عباس گفت: پيغمبر " ص " امر كرد.. اسناد همه صحيح و رجال مورد وثوقند.
ابن حجر در فتح البارى 7ر12 حديث را روايت كرده، گويد: رجالش همه موثق اند و نيز قسطلانى در ارشاد السارى 6ر81 از احمد و نسائى روايت كرده و رجالش را توثيق نموده است، در نزد الابرار 35 نيز حديث ملاحظه ميشود.
در تعبير ابن عباس آمده كه پيغمبر خدا " ص " فرمود؟ همه درهاى مسجد را ببنديد مگر 387 در خانه على را، كلابادى در معانى الاخبار و ابو نعيم و ديگران كرده اند.
8- عبد الله بن عباس گويد: رسول خدا " ص " به على گفت موسى از پرودگارش خواست تا مسجدش را براى هارون و ذريه اش پاك كند، و من از پرودگارم خواستم تا براى تو و ذريه ات بعد از تو پاك گرداند. آنگاه به سوى ابو بكر فرستاد تا در خانه اش را به بندد ابو بكر گفت: انا لله و انا اليه راجعون و بعد بچشم و گوش اظهار طاعت و در خانه را مسدود كرد آنگاه به عمر چنين فرمان صادر كرد آنگاه بر فراز منبر رفته، گفت: اين من نبودم كه درهاى شما را بستم و من نبودم كه د رخانه على را گشودم بلكه خداى درها را بست و خداى درخانه على را گشود. نسائى بنقل سيوطى اين روايت را ذكر كرده است.
9- عبد الله بن عباس گويد: وقتى رسول خدا " ص " اهل مسجد را برون و على را رها كرد، مردم به گفتگو افتادند، اين گفتار به پيغمبر " ص " رسيد، و او گفت: من از پيش خود شما را بيرون و على را رها نكردم ولى خدا شما را بيرون كرد و او را رها ساخت، من بنده امر برى بيش نيستم، آنچه را مامور شدم عمل مى كنم و من تنها پيرو وحيى هستم كه به من مى گردد.
اين روايت را طبرانى، و هيثمى در مجمع 9ر115، و حلبى در السيره 3ر374 نقل كرده اند.
10- ابو سعيد خدرى سعد بن مالك: عبد الله بن رقيم كنانى گويد ما در زمان جنگ جمل به مدينه آمديم، سعد بن مالك آنجا بود، او را ملاقات كرديم، او گفت پيامبر خدا " ص " دستور داد در هائيكه به مسجد باز است به بندند و در خانه على را بحال خود بگذراند.
اين حديث را امام احمد از حجاج از فطر از عبد الله بن رقيم نقل كرده است. هيثمى درمجمع 9ر114 گويد: اسناد احمد نيكو " حسن " است. و نيز ابو يعلى، بزار و طبرانى در اواسط روايت كرده و طبرانى افزوده است: گفتند يا رسول الله " ص " درهاى ما همه را جز در على بستى؟ فرمود من درهاى شما را نبستم ولى خدا بست.
11- سعد بن مالك ابو سعيد خدرى گويد: سه چيز به على بن ابى طالب داده شد كه يكى از آنها را اگر بمن ميدادند از دنيا و هر چه در آنست مرا بهتر مى بود پيامبر خدا " ص " روز غدير خم بعد از حمد و ثنا به او گفت... تا آنجا كه گويد: روز خيبر على را در حاليكه ديدگانش رمد داشت و نمى ديد، آوردند... تا انجا كه گويد: رسول خدا " ص " عمويش عباس و ديگران را از مسجد بيرون كرد. عباس او را گفت: ما را از مسجد بيرون ميكنى با اينكه ما بستگان مدافع تو و عموهاى توايم و على را ساكن مى كنى؟ فرمود من شما را خارج، و على را ساكن نكردم ولى خدا شما را خارج، و او را ساكن كرد.
حاكم در مستدرك 3ر117 اين حديث را آورده است
12- ابو حازم اشجعى گويد رسول خدا " ص " گفت: خداوند موسى را امر كرد مسجد پاكى بسازد كه هيچكس جز او و هارون در آن سكونت نكند و خداى مرا فرمان داد تا مسجد پاكى بنا كنم كه هيچكس جز من و على و فرزندانش در آن سكونت نكند.
سيوطى اين روايت را در خصايص 2ر243 نقل كرده است.
13- جابر بن عبد الله گويد: شنيدم پيامبر خدا " ص " مى گفت: سدوا الابواب كلها الا باب على: " همه درها را به بنديد مگر در على را و با انگشت خود بدر خانه على اشاره مى فرمود!
اين حديث را خطيب بغداد در تاريخش بغداد در تاريخش 7ر205، ابن عساكر در تاريخش كنجى در الكفايه 87، سيوطى در الجمع بنقل ترتيب او 6ر398، نقل كرده اند.
14- جابر بن سمره گويد: رسول خدا " ص " دستور داد همه درهاى مسجد را غير از در على بر بندد، عباس گفت يا رسول الله به اندازه اى كه من تنها داخل و خارج شوم " بگذرايد باز باشد " پيغمبر " ص " فرمود: من اين رها را دستور ندارم، آنگاه درها، رابست مگر در على را، او گويد: و گاهى على با حال جنابت از آن مى گذشت.
اين حديث را حافظ طبرانى در الكبير، از ابراهيم بن نائله اصفهانى، از اسماعيل بن عمرو البجلى، از ناصح، از سماك بن حرب از جابر نقل كرده و اسنادش اگر به خاطر ناصح صحيح نباشد، حسن است. و نيز هيثمى در مجمع الزوائد 9ر115، ابن حجر در القول المسدد 18.، فتح البارى 7ر12 و بدخشى در نزل الابرار 35، روايت كرده اند.
15- سعد بن ابى وقاص گويد: پيامبر خدا " ص " ما را به بستن درهائى كه به مسجد گشوده مى شد و رها كردن در على، امر فرمود. حديث نامبرده را احمد در مسند 1ر175 نقل كرده است. ابن حجر در فتح البارى 7ر11 گويد: احمد و نسائى آن را نقل كرده و اسنادش قوى است، عينى در عمده القارى 7ر592 آن را ذكر كرده و اسنادش را قوى دانسته است.
16- سعد بن ابى وقاص گويد: " رسول خدا " ص " درهاى مسجد را بست و در على را گشود. مردم در اين باره بسخن آمدند. پيغمبر " ص " فرمود من آن را نگشودم ولى خدا گشود.
ابو يعلى آن را نقل كرده گويد: موسى بن محمد بن حسان حديث كرده از محمد بن اسماعيل بن جعفر بن طحان و او از غسان بن بسر كاهلى، از مسل، از خيثمه، از سعد، ابن كثير از او در تاريخش 7ر342 بدون خدشه در سند، آورده است.
17- سعد بن ابى وقاص: حارث بن مالك گويد: بمكه آمدم، سعد بن ابى وقاص را ملاقات كرده گفتم: آيا شما منقبتى درباره على شنيده اى؟ گفت: ما با پيغمبر " ص " بوديم كه شبانه بر ما ندا آمد: ليخرج من فى المسجد الا آل رسول الله:
بايد هر كس در مسجد است جز آل پيامبر بيرون شوند.
" هنگام صبح عمويش آمده، گفت يا رسول الله، اصحاب و عموهايت را بيرون مى كنى و اين نوجوان را سكونت مى دهى؟ پيامبر گفت: اين من نبودم كه اخراج شما و اسكان اين نوجوان را فرمان دادم خدا بدان فرمان داده است.
نسائى در خصائص 13، و به اسناد ديگر از او با اين تعبير حديث نقل شده كه: عباس نزد پيامر " ص " آمده گفت: درهاى ما را جز در خانه على بستى؟ پيغمبر گفت من نگشودم و نبستم
18- سعد بن ابى وقاص گويد: پيامبر خدا " ص " فرمان بستن درها جز در على را صادر كرد، گفتند: يا رسول الله درهاى ما همه، جز در على را بستى؟ فرمود: من درهاى شما را نبستم ولى خداى بزرگ آنها را بست.
اين حديث را احمد، نسائى، طبرانى در اواسط از معاويه بن ميسره بن شريح از حكم بن عتيبه از مصعب بن سعد از پدرش، نقل كرداند، اسنادش صحيح و همه رجالش مورد وثوقند، مراجعه كنيد القول المسدد 18، فتح البارى 7ر11 و گويد: رجال روايت همه مورد و ثوقند. ارشاد السارى 6ر81 و گويد: نزد احمد و نسائى اسناد نيرومندى واقع شده و در روايت طبرانى رجال مورد وثوقى قرار دارد، نزل الابرار ص 34، در آنجا گويد: احمد نسائى و طبرانى روايت را به اسناد قوى نقل كرده اند، عمده القارى 7ر592 همه از ناقلان حديثند.
19- انس بن مالك گويد: هنگاميكه پيامبر " ص " درهاى مسجد را بست قريش نزد او آمده، او را سر زنش كرده، گفتند: درهاى ما را بستى و در على را رها كردى؟؟ پيغمبر " ص " گفت: فرمان من بنود كه بستم، و گشودم.
روايت را حافظ عقيلى از محمد بن عبدوس از محمد بن حميد از تميم بن عبد المومن از هلال بن سويد از انس نقل كرده اند. 20- بريده الاسلمى گويد: پيامبر خدا " ص " دستور بستن درها را صادر فرمود اين امر بر اصحابش گران آمد، وقتى به پيغمبر " ص " گزارش دادند، فرمان نماز جماعت صادر كرد و در اجتماع مردم منبر رفت و در سخنرانى اش چنان حمد و ثنائى از پرودگار گفت كه مانند آنرا قبلا كسى نشنيده بود آنگاه گفت:
ايها الناس نه من آن را بستم و نه آنرا من گشودم بلكه خداى آن را گشود و خداى آن را بست آنگاه خواند:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى:
" سوگند به اختر درحال فرود كه صاحب شما نه گمراه است نه، بر او نفوذ گمراهى شد است و او هيچ گاه از روى هواى نفس سخن نمى گويد تنها هر چه هست وحى است كه او مى شود ".
آنگاه مردى گفت: اجازه دهيد من روزنى به مسجد بگشايم؟ پيغمبر " ص " امتناع كرد و تنها در على را باز گذارد على در حال جنابت هم كه بود از همان در داخل و خارج مى شد.
اين روايت را ابو نعيم در فضائل صحابه آورده است.
21- امير المومنين " ع " گويد: وقتى پيامبر خدا " ص " دستور بستن درهائى را كه به مسجد رفت و آمد مى شد، صادر فرمود، حمزه در حاليكه قطيفه قرمزش بر زمين مى كشيد يا چشمان اشگ آلود، بيرون شد، پيامبر فرمود: اين من نبودم كه شما را بيرون، و او را ساكن كردم، ولى خدا او را ساكن ساخت. حافظ ابو نعيم در فضائل صحابه آن رانقل كرده است.
22- امير المومنين " ع " گويد: پيامبر خدا " ص " دست مرا گرفته، گفت، موسى از پروردگارش خواست كه مسجدش را هارون پاك كند و من از خداى خود
خواستم كه مسجدم را به تو و ذريه ات تطهير نمايد. انگاه به سوى ابو بكر، كسى فرستاد كه در خانه را مسدود كن او در آغاز انا لله و انا اليه راجعون گفت و سپس اظهار اطاعت كرد و در خانه اش را مسدود كرد، آنگاه نزد عمر كس فرستادو سپس بسوى عباس، آنگاه پيامبر " ص " فرمود: من درهاى شما را نبستم و در على را نگشودم ولى خدا در خانه على را گشود و درهاى شما را مسدود كرد. حافظ بزار اين روايت را نقل كرده، مراجعه كنيد مجمع الزوائدف 9ر115، كنز العمال 6ر408 السيره الحلبيه 3ر 374.
23- امير المومنين " ع " گويد: رسول خدا " ص " فرمود: برو دستور بده درهاى آنان را مسدود سازند. من رفتم به آنها گفتم، آنها دستور را عمل كردند، مگر حمزه پيامبر " ص " فرمود: به حمزه بگو در خانه اش را تغيير دهد. گفتم رسول خدا شما را امر مى كند در خانه را تغيير دهيد او در خانه را تغيير داد و من بسوى پيامبر بازگشتم او بنماز ايستاده بود سپس مرا گفت به خانه ات باز گرد.
اين حديث را بزار، بهه اسناد كه رجالش همه مورد وثوقند نقل كرده است. و هيثمى در مجمع الزوائد 9ر115، سيوطى درجمع الجوامع بنقل كنز العمال 6ر408 آن را روايت كرده، و سيوطى به حساب حبه العربى آن را تضعيف كرده و در 1ر54 همين كتاب گذشت كه او مورد وثوق است، و حلبى در سيره 3ر374 آن را آورده است.
شما كه بر اين روايت واقف شديد و متوجه گرديد كه پيشوايان حديث با اين طرق كه همه اش صحيح است آن را روايت كرده اند، اضافه بر اينها ابن حجر در فتح البارى و قسطلانى در ارشاد السارى 6ر81 بيان كرده اند كه هر طريقى از اين طرق به تنهائى صلاحيت احتجاج و استدلال دارد تا چه رسد به مجموع آن، پس آيا مجوزى براى پندار ابن تيمه مى يابيد كه مى گويد حديث از مجعولات شيعه است؟ آيا شما در بين اين گروه يك نفر شيعه را مى شناسيد؟ و آيا اگر كسى احتمال بدهد مطالبى را شيعيان در اين كتابها جعل كرده اند، اين احتمال را هم مذهبان آن مرد مى پذيرند؟ و آيا اينهم هم عيب شيعه است كه با اهل سنت موافقت كرده، حديث را از طرق مختصه آنها اخراج مى كند؟!
اما من اين احتمال را نمى دهم كه ان مرد بر اين مطالب واقف نشده باشد، چيزى كه هست كينه سخت گلويشرا فشار مى دهد، راهى براى او نمانده جز اينكه بى- باكانه نسبت دروغ به حديث بدهد و در اينكه نتيجه اين نسبت جعل و افترا در مرحله نقد و تحليل، براى او چه پيش خواهد آورد و فرداى حساب نزد پرودگار سوال و باز خواست از او تا چه حد شديد و خشن خواهد بود، او ديگر به اين چيزها فكر نكرده است.
و شاگرد غفلت زده او، ابن كثير در تفسيرش 1ر501 از او پيروى كرده، " بعد از بيان بستن دريچه هاى مسجد مگر دريچه ابى بكر، " گويد: و كسى كه روايت كرده الا باب على: " مگر در على " چنانكه درپاره اى از سنن ديده مى شود، غلط است و صحيح همانست كه در صحيح ملاحظه شد.
كار تسليم و اعتراف در برابر حديث سد ابواب در نزد علما، به جائى كشيده كه: كوشيده اند وچه جمعى " هر چند نزد ما مورد قبول نيست " بين آن، و حديثى كه درباره ابو بكر نقل كرده اند، پيدا كنند و كسى جز ابن جوزى كه برادر ابن تيميه در بافندگى است و مانند او حديث را نسبت به دروغ داده، منكر آن نشده است.
در اينجا پيشوايان و حفاظ حديث اهل سنت را سخنان جالبى پيرامون حديث و در صحت و اعتراف به واقعيت آن است، ما را نمى رسد همه آن سخنان را آوردن تنها به سخنان حافظ ابن حجر اكتفا مى كنيم. وى در كتاب فتح البارى 7ر12 بعد از ذكر شش حديث، از احاديث نامبرده، گويد: " اين احاديث هر يك ديگرى را تقويت ميكند و هر كدام صلاحيت احتجاج به آن را به تنهائى دارد تا چه رسيد به مجموع.
ابن جوزى اين حديث را در رديف مجعولات آورده و آن را از حديث سعد بن ابى وقاص، و زيد بن ارقم، و ابن عمر با اكتفا به بعضى از طرق آن آورده است و بر اثر پاره اى از روات آن كه در آن زمينه سخن گفته، روايت را مورد ايراد و خدشه قرار داده، در صورتيكه اينها زيانى به روايت نميرساند، زيرا طرق روايت زياد اشت. خدشه ديگر او اينكه مخالف حديث صحيح در باب ابى بكر است و پندارد كه اين حديث را شيعيان در برابر حديث صحيح راجع به ابى بكر جعل كرده اند. در حاليكه او با اين عمل مرتكب خطاى شنيعى شده است.
او با اين كار، احاديث صحيح را به خيال معارضه، رد مى كند با اينكهجمع بين دو قضيه ممكن است و بزار در مسندش به اين وجه جمع اشاره كرده گويد: در روايات اهل كوفه با سندهاى حسن، در داستان على احاديثى نقل شده، و در روايات اهل مدينه در داستان ابى بكر، نيز روايتى آمده، اگر روايات اهل كوفه صحيح باشد، طريق جمع بين آن دو، مدلول حديث ابى سعيد خدرى است، يعنى حديثى كه ترمذى نقل كرده كه پيامبر " ص " فرمود: هيچكس نبايد مسجد را با حال جنابت عبور كند مگر من و تو، يعنى چون در خانه على به مسجد گشوده مى شد و خانه على درى جز نداشت از اين رو دستور نبود كه آن را مسدود كند.
تاييد اين مطلب روايتى است كه اسماعيل قاضى در كتاب " احكام القرآن ر از طريق مطلب بن عبد الله بن حنطب آوردهكه: پيغمبر به هيچكس اجازه نمى داد در حال جنابت از مسجد عبور كند، مگر على بن ابى طالب زيرا خانه اش در مسجد بود و خلاصه وجه جمع بين حديثين اينست كه امر به بستن در دو بار صادر شده در دفعه نخستين به دليلى كه ذكر آن گذشت، على استثنا شده، و در دفعه ديگر، ابو بكر استثنا شده است. ولى اين هم درست نيست مگر كه بگوئيم در داستان على در حقيقى، و در داستان ابى بكر در مجازى منظور بوده است. و تعبير " خوخه " در قصه ابى بكر " كه ما آنرا دريچه ترجمه كرديم " مقصود، همان در مجازى باشد گويا وقتى دستور آمده درها را به بندند، همه درها را مسدود كرده و دريچه ها يا پنجره هائى كه گهگاه از آنها تقريبا بتوان به مسجد درآمد، احداث كردند، و بعدا دستور بستن آنها هم صادر گرديده است.
با اين طريقه، مانعى به نظر نمى رسد كه جمع بين حديثين كرد. چنانكه ابو جعفرطحاوى در كتاب " مشكل الاثار " در اوائل ثلث سوم كتابش و ابو بكر كلابادى در معانى الاخبار بهمين طريق بين دو حديث را جمع كرده اند. كلابادى پس از ذكر طريق جمع مزبور تصريح مى كند كه خانه ابو بكر درى هم از خارج مسجد داشته و دريچه به داخل مسجد گشوده مى شده، ولى خانه على جز از داخل مسجد در ديگرى نداشته است. و خداى آگاه تر است ".
ابن حجر در كتاب ديگرش القول المسدد 16 گويد: " سن ابن جوزى درباره باطل و ساختگى بودن اين حديث ادعائى است كه دليلى بر آن جز مخالفتش با حديث ديگرى كه در صحيحين است، ارائه نداده است. و اين روش اقدام به رد احاديث صحيح به مجرد پندار و خيال است. هيچگاه نبايد اقدام به نسبت جعل نمود مگر در جائيكه جمع ممكن نباشد.
و هر گاه جمع هم ممكن نشد، نمى توان در اين مورد حكم به بطلان كرد، بلكه بايد در آن توقف كرد تا براى ديگران كه اكنون بر او پوشيده است، ظاهر گردد. و اين حديث در اين باب، حديث مشهورى است كه داراى طرقى متعدد و هر طريقه جداگانه كمتر از حديث حسن نيست و از مجموع آنها بروش بسيارى از حديث شناسان بصحت آن، قطع حاصل مى شود.
اما اينكه با حديث صحيحين معارض است، اين امر قطعى نيست و تعارضى ديده نمى شود ".
و در صحفه 29 بعد از جمع بين دو قضيه گويد: و با اين وجه جمع، معلوم شد هيچگونه تعارضى در بين نيست، آنگاه چگونه بمجرد اين پندار نسبت جهل به احاديث صحيح، ميتوان داد. اگر اين كار در احاديث صحيح، فتح باب گردد، بايد خط بطلان بر بسيارى از احاديث صحيح كشيد ولى اين عملى است كه خدا و مومنان آن را نپسندند ".
اما حديث خله و خوخه " دوستى و دريچه " را كه صحيح پنداشته، بايد دانست، در مقابل حديث سد ابواب جعل شده است. چنانكه ابن ابى الحديد در شرحش 3ر17 گويد:
حديث سد ابواب " بستن درها " براى على بوده، بكريه " طرفداران ابى بكر " آن را براى ابى بكر، تقلب كرده اند.
و علائم و آثار جعل، در آن، اشخاص بر محقق، پوشيده نيست از قبيل:
1- كسى كه مجموع اين احاديث را بررسى كند، متوجه يك واقعيت مى شود كه غرض از بستن درهاى رفت و آمد خانه به مسجد، براى تطهير مسجد از آلودگيهاى ظاهرى و معنوى بوده است: هيچكس نبايد با حال جنابت از آن بگذرد و در مسجد كسى نبايد خود را جنب سازد، اما اينكه در خانه پيامبر " ص " و در خانه امير المومنين " ع " بايد بحال خود بماند، علتش طهارت آندو از هر پليدى و آلودگى است و آيه تطهير گواه صريح آن است تا جائيكه جنابت در آنها آنگونه خباثت و آلودگى معنوى را كه در ديگران پديد مياورد، ايجاد نمى كند چنانكه اين مطلب را از تشبيه به مسجد موسى كه از خدا خواسته است آن را براى هارون و ذريه اش پاك كند، ميتوان فهميد. يا از آنجا كه خداى او را امر كرده است مسجد پاكى بنا كند كه هيچكس جز او و هارون در آن ساكن نشوند. و مراد او تنها تطهير مسجد از آلودگيهاى نجاست نيست، زيرا اين حكم اختصاصى آن مسجد نمى باشد و بر هر مسجدى صادق است.
براى اطلاع، و اطمينان بيشتر بر آنچه گفتم، به احاديث باب آنجا كه مى گويد: امير المومنين " ع " بحال جنابت وارد مسجد مى شد و گاهى از آن در حال جنابت مى گذشت و داخل و خارج مسجد با حال جنابت مى شد و آنچه از ابى سعيد خدرى رسيده كه پيغمر " ص " گفت: بر كسى مجاز نيست خود را در اين مسجد جنب كند جز من و تو.
و سخن پيامبر " ص " كه فرمود: آگاه باشيد كه مسجد من بر هر زن حائض و هر مرد جنب جز بر محمد و اهل بيتش، على، فاطمه، حسن و حسين، حرام است.
و گفتار ديگرش " ص " كه فرمود: توجه كنيد، اين مسجد بر جنب و حائض حلال نيست، مگر براى رسول خدا، على، فاطمه، حسن و حسين، آگاه باشيد من نامهاى آنها را براى شما بيان كردم تا گمراه نشويد.
سنن بيهقى 7ر65.
و سخن او " ص " به على: اما براى تو در مسجد من، هر چه بر من حلال است، بر تو حلال و هر چه بر من حرام است، بر تو نيز حرام خواهد بود، حمزه بن عبد المطلب گفت: يا رسول الله من عموى شما هستم و از على بشما نزديكترم فرمود: راست گفتى عمو، همانا بخدا سوگند اين امر از جانب من نيست اين از طرف خداى بزرگ است.
و گفتار مطلب بن عبد الله بن حنطب: همانا پيامبر " ص " اجازه نمى داد در حال جنابت كسى از مسجد عبور كند يا در آن بنشيند مگر على بن ابى طالب، به خاطر اينكه خانه اش در مسجد بود.
| جصاص اين حديث را به اسناد خود نقل كرده، سپس گويد: در اين حديث پيغمبر " ص " عبور از مسجد را مانند نشستن در آن ممنوع فرموده است و اين امر به عنوان خصوصيتى براى على " رضى الله عنه " صحيح است، و گفتار راوى " بخاطر اينكه خانه اش در مسجد بود "، پندارى از او بيش نيست زيرا پيامبر " ص " در حديث نخست دستور داد در خانه هائى كه به مسجد براى رفت و آمد گشوده بودند، همه را بخارج آن بگردانند و به اين علت كه در خانه ها در مسجد است، به آنها اجازه عبور در مسجد را نداند.
اين خصوصيت تنها براى على " رضى الله عنه " بوده، نه ديگران، چنانكه جعفر را بداشتن دو بال در بهشت در بين سائر شهدا اختصاص داد، و چنانكه حنظله را كه درحال جنابت كشته شده بود، به عنوان غسيل الملائكه امتياز بخشيد، و دحيه كلبى، اين امتياز را داشت كه جبرئيل به شكل او بر پيغمبر "ص" نازل مى شد، و زبير كه از آزار شپش، شكايت داشت اجازه پوشش ابريشم را امتياز گرفت. باين ترتيب معلوم شد ديگران " غير از على " از عبور و مكث در مسجد ممنوع اند|.
جان سخن و غرض از ايراد اينها همه اينكه: باقى گذاردن اين در، و اجازه رفت و آمد، به همان شكلى كه براى رسول خدا "ص" مجاز بود، از خصوصيات مترتب بر نزول آيه تطهير است كه هر نوع پليدى را از آنان، نفى كرده.
گواه اين امر، حديث احتجاج روز شورى است كه در آن امير المومنين "ع" مى گويد: آيا در بين شما كسى هست كه كتاب خداى او را جز من تطهير كرده باشد تا جائيكه پيامبر "ص" درهاى همه مهاجران را به بندد و در خانه مرا بسوى مسجد بگشايد، تا جائيكه عموهاى پيغمبر "ص" حمزه و عباس برخاسته بگويند: يا رسول الله درهاى ما را بستى و در خانه على را گشودى پيامبر "ص" فرمود: من در او را نگشودم و درهاى شما را نبستم. بلكه خدا در او را گشود و درهاى شما را بست همه در پاسخ على گفتند: نه.
و ابوبكر از اهل اين آيه نبود تا براى او درى يا دريچه اى گشوده شود از اين رو اين فضيلت ويژه كسى است كه خداوند او را در كتب كريمش تطهير كرده است.
2- مقتضاى اين احاديث اينست كه بعد از داستان سد ابواب " بستن درها " ديگر هيچگونه درى به مسجد جز در خانه پيامبر بزرگوار و پسر عمش، گشوده نباشد و حديث خوخه " دريچه " ابى بكر تصريح دارد كه هنوز درهائى براى رفت و آمد، وجود داشته است و در آينده نزديك فاصله شديد بين دو داستان را متعرض خواهيم شد.
و آنچه به عنوان وجه جمع ياد شده، كه داستان امير المومنين "ع" حمل بر حقيقت، و داستان ابى بكر مجازا به خوخه " دريچه " اطلاق گردد. و گفتار آنها كه: گويا وقتى دستور بستن درها آمد، همه درها را بستند و دريچه هائى پديد آوردند كه تقريبا بتوان از آنها به مسجد آمد، آنگاه دستور آمد آنها را ببندد مطلبى بى دليل و ابتدائى است، بلكه از آن رو كه ممكن نبود در برابر چشم پيغمبر دريچه باز كنند با وجوديكه به آنان دستور بستن درها را داده بود تا از آن راه به مسجد وارد نشوند و راه عبورى براى آنها نباشد، اينوجه جمع تكذيب مى شود، زيرا آنان چگونه مى توانستند چيزى پديد آورند كه از نظر نتيجه مبغوض شارع و عملا در حكم در باشد؟
و لذا براى دو عموى خود حمزه و عباس هم اجازه نفرموده را عبورى براى دخول و خروج اختصاصى خود داشته باشند و اجازه نداد كسى پنجره اى مشرف بر مسجد داشته باشد چون حكم واحد به اختلاف اسم مواردش، با وحدت مقصد و غرض مختلف نميشود. و از اطلاق لفظ " باب " اراده خوخه " دريچه " كردن، محظور عبور از مسجد را رفع نمى كند و موضوع حكم دگرگون نمى گردد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved