بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

غديريه ابن رومى

 متوفى 283

يا هند لم اعشق و مثلى لا يرى
عشق النساء ديانه و تحرجا
لكن حبى للوصى مخيم
فى الصدر يسرح فى الفواد تولجا
فهو السراج المستنير و من به
سبب النجاه من العذاب لمن نجا
و اذا تركت له المحبه لم اجد
يوم ابلقيامه من ذنوبى مخرجا
قل لى ءاترك مستقيم طريقه
جهلا و اتبع الطريق الاعوجا
و اراه كالتبر المصفى جوهرا
و ارى سواه لنا قديه مبهرجا
و محله من كل فضل بين
عال محل الشمس او بدر الدجا
قال النبى له مقالا لم يكن
يوم الغدير لسامعيه ممجمجا
من كنت مولاه فذا مولى له
مثلى و اصبح بالفخار متوجا
و كذاك اذا منع البتول جماعه
خطبوا و اكرمه بها اذ زوجا
و له عجائب يوم سار بجيشه
يبغى لقصر النهروان المخرجا
ردت عليه الشمس بعد غروبها
بيضاء تلمع و قده و تاججا

" هند، من عاشق نيستم و كسى مانند من عقيده به عشق زنان ندارد و زير بار گناه نميرود.
ولى عشقى از وصى پيغمبر در سينه من سايه افكنده كه تا عمق دلم رسوخ كرده است.
از چراغى فروزانست و هر كس از عذاب نجات يابد از بركت اوست. من اگر به او عشق نورزم، ديگر كسى را براى نجات از گناهانم روز قيامت نمى يابم. به من بگوئيد آيا راه راست او را از روى نادانى رها كنم و دنبال راه كج و معوج بروم؟
من او را مانند شمشى از طلاى ناب مى بينم و ديگران را در چشم ناقدى بصير، قلب و ناسره مى نگرم.
در هر فضيلتى آشكارا و با عظمت، مقام او را تا درجه خورشيد بالا و تا درجه ماهى كامل، در شبى تاريك ميدانم.
پيغمبر روز غدير سخنى به او گفت كه براى شنوندگان هيچ گونه ابهامى نداشت:
كسى كه من مولايم اويم اين على درست مثل من مولاى اوست، و بدين افتخار او تاج " ولايت " گرفت.
بار ديگر وقتى تاج افتخار بدست آورد كه بخاطر " فاطمه " بتول پيشنهاد ازدواج داوطلبان را رد كرده از آن او را پذيرفت.
و براى او روزيكه از جسر نهروان لشگر خود را عبور ميداد، عجائبى رخ داد:
خورشيد بعد از غروب بر او بازگشت درحاليكه بشدت ميدرخشيد و لهيب شعله هايش بالا گرفته بود.

شاعر را بشناسيم

فرزندان او- آموزش او

شاعر ما: ابو الحسن على بن عباس بن جريح مولى عبد الله بن عيسى بن جعفر بغدادى مشهور به ابن رومى، يكى از مفاخر عالم تشيع و مردى فوق العاده و داراى ويژگى هاى ممتاز در امت اسلامى است. زيبائى و ظرافت اشعار طلائى اش كه بسيار فراوان هم ميباشد، رونق بخش بلاغت عربى است. اين اشعار از شمش هاى طلاى ناب برتر، و از ستارگان آسمان فزونتر و نورانى تر است، از ميان فنون مختلف شعر ابن رومى درمدح، هجا، توصيف و تغزل، ممتاز شناخته شده است، بطوريكه ديگران از رسيدن بپايگاهش نا توان مانده، چشم ها به ادب و كمال او خيره شده است و او بر تر از شبيه و نظير است چنانكه فضائل و كمالاتش از حساب بيرون مى باشد.
او را در دوستى خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله هدفهاى بلندى منظور است. اصولا ويژگى او بدان خاندان، و مديحه سرائى اش براى آنان، و دفاع از آنان در برابر حملات مخالفان، از حقايق آشكار زندگى اوست.
ابن صباغ مالكى متوفى 855 و شبلنجى او را از شعراى امام حسين عسگرى عليه السلام شمرده اند.
همه اشعارش به ترتيب حروف تهجى مرتب نبوده " مسيبى " على بن عبد الله بن مسيب، و " مثقال " غلام ابن رومى آنها را در صد برگ روايت كردند. احمد بن ابى قسر كاتب و همچنين " خالد " كاتب هر كدام، صد برگ از شعرش را نوشته اند. و آنگاه " صولى " در دويست برگ بر حسب حروف آنرا مراتب ساخته است. " ابو الطيب وراق بن عبدوس " اشعار ابن رومى را از نسخه هاى موجود جمع آورى كرد، در حدود هزار بيت شد و اين رقم بيش از هر نسخه ديگرى است. چه آنها كه بر طبق حروف تهجى مرتب شده بود يا آنها كه نا مرتب بوده است.
" ابو بكر محمد خالدى " و " ابو عثمان سعيد خالدى " كتابى در اخبار شعر ابن رومى نگاشته اند.
ابن سينا ديوان او را برگزيده و مشكلات اشعارش را شرح كرده است.
و گوينده ابن سينا گفته از تكاليف درستى استاد ادبياتم يكى حفظ اشعار ابن رومى بود و من آن اشعار را با چند كتاب ديگر ظرف شش روز و نيم حفظ كردم.
" ابو الحسن على بن جعفر حمدانى "، و " اسماعيل بن على خزاعى " و " ابو الحسن جحظه " كه ابن رومى او را مدح گفته و در صفحه 168 ديوانش ديده ميشود، هر كدام پاره اى از اشعار او را نقل كرده اند.
نام ابن رومى و تجليل و احترام او را در: فهرست ابن نديم، تاريخ بغداد، معجم الشعراء، امالى سيد مرتضى، مروج الذهب، عمده ابن رشيق، معالم العلماء ابن شهرآشوب، وفيات الايعان، مرآه الجنان يافعى، شذرات الذهب، معاهد التنصيص كشف الظنون، روضات الجنات، نسمه السحر فى من تشيع و شعر، دايره المعارف بستانى، دائره المعارف الاميه، الاعلام زركلى، الشيعه و فنون الاسلام، و هم در مجله الهدى عراقى مى توان يافت. بسيارى از كسان كه عنايت خود را به جمع آوردى آثار ابن رومى و نوشتن اخبار و داستانهايش مبذول كرده اند از اين جمله اند.
1- ابو العباس احمد بن محمد بن عبد الله بن عمار متوفى 319 ابن مسيب گويد: وقتى ابن رومى از دنيا رفت ابو العباس كتابى در فضائل و اشعار ممتاز او ترتيب داده مى نشست و آن را بر مردم املاء مى كرد تا بنويسند.
2- " ابو عثمان ناجم " كتابى مخصوص در شرح حال ابن رومى دارد.
3- " ابو الحسن على بن عباس نوبختى " متوفى 327 اخبار زندگى ابن رومى را در كتابى مستقل جمع آورى كرده است.
4- از نويسندگان متاخر، استاد عباس محمود عقاد، كتابى در شرح حال ابن رومى در 392 صفحه نوشته كه ما قسمتهاى مهم آن را عينا در اينجا خلاصه مى كنيم:
" ابن رومى در زندگى اش هشت نفر از خلفا را درك كرده و آنها عبارتند از:
" واثق "، " متوكل "، " منتصر "، " مستعين "، " معتز "، " مهتدى "، " معتمد " و " معتضد " كه بعد از ابن رومى از دنيا رفت.
" عميدى " صاحب " ابانه " و " ابن رشيق " صاحب " العمده " او را ستوده اند. ابن رشيق گويد از ميان شعراى مولدين كسى كه از همه اختراع و نو آورى بيشتر دارد طبق نظر اهل خبره ابو تمام و ابن رومى مى باشند.
" ابن سعيد مغربى " متوفى 673 دركتابش " عنوان المرقصات و المطربات " از ابن رومى احترام و تجليل بعمل آورده. و ظاهرا " ابو عثمان سعيد بن هاشم خالدى " از ادباى قرن چهارم كه در شرح حال ابن رومى بسط كلام داده اين شرح مفصل را ياد دركتاب " حماسه المحدثين " و يا در كتابى مخصوص او آورده است. ولى هر چه بوده ياد داشت هاى او در اين باره همه از ميان رفته و چيزى جز پراكنده هائى از آن، در كتابهاى مختلف كه براى شرح حال او كافى و حتى شبه كافى هم نيست، باقى نمانده است. ما آن مقطعات را به همان صورت، اينجا نقل مى كنيم:
ابن رومى روز چهار شنبه بعد از طلوع فجر، دوم ماه رجب سال 221 در بغداد در محل معروف به " عقيقه " و " درب الختليه " در خانه اى مقابل كاخ " عيسى بن جعفر منصور " بدنيا آمد ابن رومى غلام آزاده شده " عبد الله بن عيسى " بود. جاى ترديد نيست كه او رومى الاصل مى باشد و اين مطلب را او خود ياد كرده و در چند جاى ديوانش روى آن تاكيد مى كند. نام جدش جريح يا جرجيس، بى شك اسمى يونانى است. پس به سخن كسى كه گفته است به اين دليل او را ابن رومى گويند كه دركودكى زيبا روى بود، نبايد واقعى نهاد.
پدر ابن رومى با عده اى از دانشمندان و ادبا رابطه دوستى داشت، يكى از آنها: " محمد بن حبيب راويه " را بايد نام برد كه در لغت و علم انساب عرب، دستى داشت، شاعر ما به همين مناسبت با او رفت و آمد پيدا كرد. محمد بن حبيب بر اثر تيز هوشى و قريحه اش او را مورد توجه خاص خود قرار داد، شاعر از اين محمد بن حبيب ياد كرده گويد: وقتى او به چيزى مى گذشت كه او را شگفت مى آمد و آن را مى پسنديد به من مى گفت: اى ابا الحسن آن را به ذهنت بسپار.
ما مى دانيم كه مادر ابن رومى ايرانى بوده است چه خود اظهار كرده ايرانيها دائى ها و روميها عموهاى من اند، ولى بعد از آنكه نسبش را از طرف پدر به يونان رسانده گفته است، پس مرا پدر سياست، " ساسان " نزاده است، شايد مادرش از اصل ايرانى بوده و مى خواسته بگويد از طرف پدر و مادر هيچكدام ايرانى خالص نيستم و اين سخن بيشتر مورد قبول است زيرا با اينكه زبان فارسى مى دانست ولى مثل كسى نبود كه در دامن مادرى كه فقط به زبان فارسى حرف ميزند و غير فارسى نداند، بزرگ شده باشد. وقتى مادرش از دنيا مى رفت از او جوانى به كهولت يا در شرف كهولت رسيده بود كه در شعرش گويد:
بمن گويند آيا از بى شيرى گريه مى كنى با فاصله اى كه بين شير خوارى تا كهولت است؟ مى گويم:
او مادر است اى مردم از فراقش مى سوزم و كسى كه بر مادر مويه كند نه ملامت شده و نه خواهد شد.
امينى گويد: مادرش " حسنه " دختر عبد الله سجزى است و سجز يكى از شهرهاى ايران در خراسان است پس او فارسى خالص مى باشد.
برادر تنى اش " محمد ابو جعفر " از ابن رومى بزرگتر بوده و قبل از او فوت كرد، ابن رومى بياد او اظهار درد و مصيبت مى كرد. وقتى برادر ابن رومى از دنيا رفت كه او در خدمت عبيد الله بن طاهر يكى از بزرگان طاهريان بسر مى برد. و از ديوان ابن رومى بدست ميايد كه وى نيز مردى اديب و نويسنده بوده است.
بعد از مرگ برادر، ابن رومى كسى رانداشت كه عائله او و برادرش را تعهد كند مگر عده اى از دوستدارانش از بنى هاشم و بنى عباس كه گاهى به او مى رسيدند و گاهى هم او را فراموش مى كردند. و چنانكه از اين پس آشكار خواهد شد در عهد هاشميان آل ابى طالب بيش از عهد هاشميان آل عباس به او رسيدگى مى شد.
اما پسر عم او كه در اين شعرش بدو اشاره كرده:
" من پسر عموئى دارم كه از قديم با كوشش فراوان براى من شر بپا مى ساخت ولى او خود به آتش آن نمى سوخت ". " او جنايت مى كند تا من بجنايتش بسوزم آنگاه مرا بى ياور مى گذارد و هر جا او چوب آتش " كبريت " شد من گير ايه آنم ".
ما نمى دانيم آيا او پسر عموى بلا فصل او بوده يا عمو زاده كلاله " برادر زادگان پدر از برادرمادرى يا پدرى " بوده است. و در هر صورت ميزان پيوند دوستى فيما بين، از دو بيت بالا بخوبى معلوم مى شود.

فرزندان او

ابن رومى سه فرزند داشت كه عبارتند از " هبت الله "، " محمد " و فرزند سومى كه نامش را در ديوان ذكر نكرده است، آنها همه در كودكى در گذشتند و ابن رومى آنان را با اشعارى كه از بليغ ترين و جانگذار ترين مرثيه هائى كه پدرى در سوگ پسرانش سروده است، رثا گفته. فرزند متوسط او ميميرد و اشعار داليه مشهور، كه از جمله آنها دو بيت زير است، براى او سروده مى شود:
كبوتر مرگ پسر متوسطم را طلبيد بخدا سوگند نمى دانم چرا ميانه گردن بند را برگزيد "
درست همان موقع كه از نگاههايش بوى خير و نيكى مى رسيد و از حركاتش بلوغ و رشدش را دريافتم "
و از اشعار اوست كه در توصيف بيمارى فرزند سروده:
درنگ او ميان گاهواره تا لحد اندك شد، هنوز دوران گاهواره را فراموش نكرده بود كه به لحد درمانده، تا آنجا خون ريزى به او فشار آورد كه سرخى چهره ى مانند گلشن، به زردى زعفران مبدل شد. او روى دست اين و آن جان خود را از دست مى داد و چنان آب بدنش گرفته شد كه گياه رند، خشك ميگرد ".
در دنباله همين شعر اشاره به دو برادر ديگر محمد كرده گويد:

محمد ما شى ء توهم سلوه
لقلبى الا زاد قلبى من الوجد
ارى اخويك الباقيين كليهما
يكونان للاحزان اورى من الزند
اذا لعبا فى ملعب لك لذعا
فوادى بمثل النار عن غير ما عمد
فيما فيهما لى سلوه بل جزازه
يهيجانها دونى و اشقى بها وحدى

اى محمد هر آنچه گمان ميرفت باعث تسلاى خاطرم شود، بيشتر اندوه مرا برانگيخت.
مى بينم كه اين دو برادرت كه بجا مانده اند آتش زنه هر اندوه و مصيبت اند.
موقعيكه با يكى از بازيهاى كودكانه ات سر گرم ميشوند غافل از اينند كه بر دل من آذر ميزنند.
لذا وجود اين دو كودك مايه تسلى من نيست بلكه بيشتر اندوه مرا مياشوبند و من تنها در آتش بدبختى ميسوزم.
اما فرزند ديگرش " هبت الله " از رثاى او معلوم مى شود نوجوان بوده كه گويد:
" افسوس تو را همچون شاخ شمشادى پر طراوت ولى بارور نشده از دست دادم فرزندم، ديروز تو و تسلى خاطرم، هر دو با هم به كفن سپرده شديد "
چنانكه اشعارى در رثاء فرزند سومى خود دارد كه از او نام نبرده و ميگويد:
" اندوهى كه بر دل او نشسته خواب را از چشمانش ربود، تا صبح همچنان ديده به ستارگان دوخته بودكه غروب كردند.
اى ديده سرشك بيفشان كه من درى شهوار تر از آنچه شما از ريزش آن بخل ميكنيد بر خاك افشاندم.
همان پسركم كه ديروز بدامن خاك تيره اهداء كردم، واقعا كه من تا چه حد سخت جانم.
اگر از ريزش اشكى امتناع ميكنيد، ناچار باغوش اندوهى پناه ميبرم كه اگر سر شكى بر شعله هاى آن نيفشانيد تار و پود مرا خواهد سوخت ". بنظر مى رسد اين رثاء مربوط به فرزند كوچكتر اوست كه نامش را ذكر نكرده و ما نمى دانيم آيا او قبل از مرگ برادرش از دنيا رفته است يا بعد. وقتى اين رثاها را درمقابل هم قرار دهيم، تصور مى رود اشعار بائيه " آنها كه ابياتش به حروف باختم مى شود " آخرين شعر رثائى او درباره فرزندانش باشد، زيرا، در آن ها اشاره بفاجعه شخصى شده كه اندوه از دست دادن پسران او را بقدرى رياضت داده كه چشمانش از سر شگ خشكيده و بجاى اشگ آههاى سوزان سر ميدهد، در تعجب است كه چگونه زنده مانده، و نيروى مقاومتش براى اين حادثه هاى سخت، در هم نشكسته است.
رثاى فرزند متوسطش، فرياد اندوهى بود كه از اثر ضربه اول بلند گردد هيجانى شديد از خلال اشعارش مشاهده مى شد، سپس درتلخ مصيبت اول، جاى خود را، به مصيبت دوم مى دهد، دردى لا علاج كه همچون قلاده اى به گردن او آويخته است و در نتيجه ديگر سكوت و آرامش نشان مى دهد و تنها سر شگ همى بارد، آنگاه در پايان تسليم محض مى شود. و تعجب مى كند چگونه اندوهها او را از پاى در نياوره است. سوزش مصيبت را در دل احساس مى كند ولى در ديدگانش اثر آنرا نمى بيند. بدين ترتيب تمام زندگى او را غبار مرگ فرو مى گيرد. همسرش پس از مرگ فرزندان از دنيا مى رود و مصيبتش كامل مى گرددو ديگر كارش بزرگ مى شود.

آموزش او

اين بود مجموع آنچه توانستيم از زندگى و خانواده شاعر، اخبارى سودمند فراهم آوريم از ماخذو مصادر موجود براى كاوش از دوران كودكى، آموزش، اساتيد و علما و رواتى كه به درسشان حاضر مى شده، سودى عايد نمى شود زيرا اين مصادر از مطالب مفيد در اين زمينه خالى است مگر آنچه در جلد ششم " اغانى " به عنوان جمله معترضه متذكر شده است كه: ابن رومى از ابى العباس ثلب روايت كرده و ثعلب از حماد بن مبارك و حماد از حسين بن ضحاك. و چون در جاى ديگر ابن رومى از قتيبه روايت مى كند و قتيبه از عمر سكونى در كوفه از پدرش و پدر او از حسين بن ضحاك. پس مى توان گفت روايت كردن، همان درس از استاد گرفتن باشد، زيرا ثعلب در سال 200 متولد شده و 21 سال از شاعر بزرگتر بوده است. اما قتيبه " كه مقصود ابو رجاء قتيبه بن سعيد بن جميل ثقفى محدث و دانشمند معروف باشد " مى تواند از كسانى باشد كه بر ابن رومى املاى حديث كرده و شاعر ما از دست او آموزش گرفته باشد زيرا وقتى قتيبه از دنيا رفت ابن رومى هنوز بيست ساله نشده بود.
در گذشته اشاره كرده ايم كه او نزد محمد بن حبيب دانشمند بزرگ علم روايت انساب رفت و آمد داشت و خواهيم ديد كه او در بعضى از مفردات لغات، به او مراجعه مى كرده. شرح اين مراجعات را خود در ديوانش آورده و روى آنها تكيه مى كند، او بعد از اين بيت اشعارش:

و اصدق المدح مدح ذى حسد
ملان من بغضه و من شنف

صادق ترين مدح، مدح كسى است كه بر ممدوحش حسد مى برد و از دشمنى نگاهش پر از خشم است.
گويد: محمد بن حبيب مرا گفته است شنف خشمى است كه در ديده ظاهر گردد.
و بعد از اين بيت:

با ذوافبان جميل الصبر بعدهم
فللدموع من العينين عينان

" آنها رفتند و شكيب و برد بارى هم از كف رفت و پس، آنگاه اشگها از ديدگان روان گرديد ".
باز به او اشاره كرده گويد: در تفسير كلمه عينان. از ابن حبيب روايت شده كه گفت:
عان الماء عينا و عينانا: اذا ساح.
" عان فعل ماضى يعين فعل مضارع آن مى شود و عين و عينان مصدر و به معنى روان گرديدن است ".
اينها سه نفر از اساتيد ابن رومى هستند كه نام برديم در ماخذى كه ما مراجعه كرده ايم استادى غير از اين سه كسى براى او نمى شناسيم. با اين حال ما را اين مقدار بس است كه بدانيم: او به هر كيفيتى كه آموزش گرفته، و معلمش هر كسى بوده با بهره كافى از دانش زمانش بزرگ شده و از علوم قديم و جديد، سهم بسزائى در شعرش آورد است. اگر معرى نگفته بود: او در انديشه هاى فلسفى بسر مى برد، و اگر مسعودى نمى گفت: شعر براى ابن رومى، كمترين وسيله معرفى اوست، ما خود ازشواهد پراكنده سخنانش، مى توانستيم اينمعنى را استنباط كنيم. سخنان ابن رومى فراوان و مكرر در اختيار است هر كاو شگرى كه به برخى از آنها دست يابد، يقين مى كند، گوينده اش از فلسفه آگاهى داشته، و با اهلش به مصاحبت مى پرادخته، و به كار آن سر گرم بوده، بطورى كه در روش و انديشه او اثر گذاشته است. بيش از اين هم از يك دانشجوى فلسفه آن روز براى آموزش آن يا براى اينكه از دانشجويان آن محسوب شود، نبايدكار ديگرى انتظار داشت. شمانمى توانيد از كسى كه در فلسفه كار نكرد باشد يا نا آشناى به فلسفه و قياس منطقى و علم نجوم باشد چنين كلامى بشنويد "
براى اعلام دگر گونيهاى دنيا است كه طفل هنگام تولد گريه مى كند.
و گرنه چيست باعث گريه او در حاليكه دنيايش وسيع تر و زندگى اش مرفه تر شده است ".
در اينجا شواهد فراوانى بر توجه و آشنائى او به علوم و اصطلاحات علمى آورده كه براى اختصار از پرداختن به آنها صرف نظر ميكنيم.

نامه هاى ابن رومى

مايه ادبي و لغت شناسي
در اشعار همزيه " كه آخر بيت به همزه ختم مى شود " اشاره به مهارت خود در نويسندگى و شركت خود در ميدان نثر بليغ كرده و اين بيت در تاييد همين مطلب است:

الم تجدونى آل وهب لمدحكم
بشعرى و نثرى اخلطا ثم جاحظا

" اى خاندان وهب، مگر نيافته ايد مرا دركار مدحتان كه شعرم مانند اخطل " شاعر معروف عرب " و نثرم مانند جاحظ " نويسنده معروف " است ".
بنابر اين قطعا او نويسنده اى است كه در صناعت نثر عربى نيز تمرين داشته است. ولى عبارات منثورى كه ما از او بدست آورديم بسيار معدود و كوتاه است: از جمله:
1- " نامه اى است كه به قاسم به عبد الله نوشته، تا خود را درآن تبرئه كند، گويد:
ترفع عن ظلمى ان كنت بريئا و تفضل بالعفو ان كنت مسيئا...
اگر بى گناهم دست از ظلم بدار، و اگر گناهكارم بر من ببخشاى، بخدا سوگند عفو از گناهى مى جويم كه آن را مرتكب نشده ام و اميد گذشت نسبت به امرى دارم كه آن را نمى شناسم، شما عنايت خود را بيش كنيد و من خضوع خود را، من حال خود را نزد شما از سخن چينى كه دشمنى مى ورزد به پناه كرم شما مى سپارم، و از دست ستمگرى كه مى كوشد آن را تباه سازد، زير سايه وفاى شما حفظ مى كنم، از خدا مى خواهم كه بهره مرا از شما بقدر محبت من نسبت به شما قرار دهد، و ميزان اميد مرا از شما به قدر حقى كه بر شما دارم، محدود كند و السلام ".
2- نامه اى كه در عيادت دوستى بيمار نوشته است:
اذن الله فى شفائك و تلقى داءك بدوائك و...
" خداوند فرمان بهبوديت را صادر كند و دردت را به درمان رساند، و دست عافيتش تورا بنوازد و پيك سلامتش را بسويت بفرستد، و بيماريت را باعث محو گناهان و افزونى پاداشت قرار دهد ".
3- نامه اى كه به يكى از دوستانش- كه از سيراف " شهرى درساحل خليج فارس 360 كيلو مترى شيراز " آمده و براى گروهى از دوستان جز شاعر ما هديه آورده- نوشته است.
آطال الله بقاءك و آدام عزك و سعادتك و...
" خداوند عمرت را دراز، و عزت و سعادتت را پايدار و مرا فداى تو گرداند، اگر نه اين بود كه من در كارم متحير و به فكر خود مشغولم، از هم جدا نمى شديم. اشتياق ديدارت- خداوندا- بر من مستولى، و عطش ملاقاتت، در من شديد است. از خداوند خواستارم قدرت ملاقات بر حسب محبتم عطا فرمايد كه او توانا و بخشاينده است ".
" موقعيت ما از راى ظريف شما- خدايت مويد داراد- ايجاب مى كند حقوق خود را از ناحيه شما بطلبيم، و سجاياى كريمانه و خوى شما در اين تصميم ما را نيرو مى بخشد و آنچه برما منت نهادى از مايه انس، ما را بشما مانوس مى دارد و انبساط خاطر مى بخشد. عطايايا شما ما را بشما رهبرى مى كند و بزگواريت را بر ما گواهى مى دهد، خداوند عمر شما را طولانى، و سعادت ما را در وجود شما، و بوسيله شما مستدام دارد. به من خبر داده اند- خداوند عزت شما را پاينده دارد- ابرهاى كرم شما چند روزيست، باريدن گرفته، بارشى كه همه برادرانتان را به نيكى و گوارائى شامل گرديده است. از عدل و فضل و كرم شما بعيد مى دانستم من از اين باران بيرون باشم با اينكه من از كسانى هستم كه به شما مى نازم و بتو معتقدم. به سويت مى آيم و تو اميد منى. دردم از از بد گمانى نسبت به شما، به مراتب بيش از درد از دست دادن بهره ام از لطف شما است. از اين رو به نظر رسيد براى داروى قلبم از سوء ظن، و درمان قلبت از فراموشى، و پايدارى مهر در بين ما، دست به گلايه بزنم كه به قول معروف " و يبقى الود ما بقى العتاب " تا گلايه نباشد دوستى بر جا نمى ماند، براى كسى كه مانند تو گوشى شنوا، و ديده اى بصير، داشته باشد اين مقدار گلايه كافى است ".
4- در برترى گل نرگس نسبت به گل سرخ گويد:
النرجس يشبه الاعين و الورد يشبه الخدود و... "نرگس مانند ديدگاني با دندانهائي خندان و گل سرخ همچون گونه ها باشد، و ديده و دندان برتر از گونه است و آنچه شبيه برتر است برتر است از چيزي که شبيه فروتر.گل سرخ همچون صقت است زيرا رنگ است و نرگس اسمي است که او را ماند زيرا نرگس گلي وارد "در آب پرورده" يعني هميشه در آب است. گل سرخ شرمنده و گل نرگس خندان، بنگريد هر کدام شباهتش به ديدگان نزديکتر است، او برتر"
اين بود تنها نمونه اي از نثر ابن رومي در مدارک موجود. کسي که بدين روش مي نگارد، اگر او را بليغ ترين نويسندگانش نخوانيم، حداقل او را يکي از آنان بايد بحساب آوريم، گذشته از اين، او هر گاه به طوائف مختلفي بر مي خورد، خود را جز با شعرا همراه نمي ديد در اشعاري که در مدح "ابي الحسين کاتب ابن ابي الاصبع" سروده درباره ي خود چنين گويد:
"ما گروه شاعران به نسبتي نزديک به نويسندگان منسوبيم.
هر چند نويسندگان به هر فضيلتي شايسته تر و زبان و بياني بليغتر دارند.
وقتي نسبت بدهيم پدر ما پدر آنها است که همان ستاره عطارد در آسمان باشد.
اما بهره اي که او از علوم عربيـت و علوم ديني داشت، بهتر است متعرض احصاي شواهد آن در کلام ابن رومي نگرديم، زيرا اين امر آشکارتر از آنست که احتياج به توضيح داشته باشد.کمتر قصيده اي از قصايد دراز و يا کوتتاهش را مي توان پيدا کرد، که شما به خوانيد و در خلال خواندن يقين نکنيد که ناظم آن دريائي از علم لغت، و داراي احاطه وسيعي به مفردات غريب، و اوزان و مشتقات آن و تصريفهاي لغوي و آشنائي با موقعيت امثال عرب و اسماء مشاهيؤ آنان است، اينها همه همراه با آنچه مربوط به احکام ديني و اقتباس ها از ادب قرآن صورت مي گيرد، به طوري که در شعر عربي کسي نيست که اين شواهد در کلامش به اين فراواني و دقت، ديده شود مگر دو شاعر: يکي شاعر ما ابن رومي، دوم معري " " ابو العلاء ".
ابن رومى گاهى كه روسا و ادبائى امثال " عبيد الله بن عبد الله " و " على بن يحيى " و " اسماعيل بن بلبل " را به قصائدى مدح مى گفت، كلمات غريبش را در همان كاغذى كه قصيده را مى نوشت تفسير مى كرد. گويا از اينكه دقائق الفاظ و اسرار لغتش از آنها فوت شود، بر آنها مهر مى ورزيد آنگاه وقتى از آنها جفا كارى و تغير مى ديد، مجددا پوزش مى طلبيد كه:
" لغات نا مانوس را براى شما تفسير نكردم، بلكه براى غير شما كسى كه آن را نمى داند ".
يا ميگفت:
" تفسير براى غير شماست نه براى شما، چونكه براى كسى كه عالم به اسرار لغت است مى توان تفسير كرد ".
بر اثر شهرتى كه ابن رومى در علم لغت و اسرار و نكات لطيف آن، پيدا كرده بود كلمات نا مانوسى مى ساختند و براى تفريح يا عاجز كردن، از او مى پرسيدند. از قصه جرامض كه يكى از اين بازيگرى است، مى توان ديگر نمونه هاى آن را دانست. در مجلس " قاسم بن عبد الله " كسى از، ابن رومى پرسيد " جرامض " چيست او بلا درنگ پاسخ داد:
" از معنى جرامض براى يافتن علم آن پرسيدى، جرامض عبارت است از خزا كل آخر گاهى غوامض با غوامضى مثل خود تعبير و تفسير ميشوند.
از جرامض به سلجكل هم ميتوان تعبير كرد، و اگر نميپذيرى بعنوان فرض و احتمال قبول كن ".
اينها همه كلماتى از قبيل جرامض است كه نه معنى دارد و نه وجود خارجى.
اگر كاوشهاى ما صحيح باشد، و استادان او امثال ثعلب و قتيبه باشند، و نيز استادى قطعى ابن حبيب كه از آنجا علم به لغات غريب از و انساب و اخبار پيدا كرده است، بايد گفت اينان همه برگزيده برگزيدگان در اين مطالبند، به ويژه وقتى شاگردى تا اين حد هوشمند، تيز فهم، با حافظه قوى مانند ابن رومى، به آنها كمك كند.
قبلا اشاره كرديم كه او پنج بيت شعر را فقط با يكبار خواندن حفظ مى كرد فرض ميكنيم در روايت تا اندازه مبالغه رفته است، ولى مسلما او سريع الحفظ بوده و چنن سرعت حفظى او را در كار فراهم ساختن لغات، و توضيح مفردات آن نيرو مى بخشيده است.
ابن رومى همه زندگانى اش را در بغداد بسر برد. اگر كمى بغداد را ترك مى گفت سريعا به سوى آن باز مى گرديد، و اشتياق فراوان خود را به بغداد با ناله هاى جا نفرسا، ابراز مى داشت. آن روز بغداد پايتخت بى رقيب دنيا بود، و ابن رومى در آن در كارهاى خيرى دست داشت، مالك دو خانه و ثروتها و هداياى موروثى بود: يكى از ثروتهاى مورثى اش قدحى منسوب به هارون الرشيد بود كه وقتى آن را به " على بن منجم يحيى " اهداء ميكرد در وصفش چنين گفت:
" قدحى از يادگارهاى رشيد را يكى از پسران موافق نه ناموافقش برگزيد. اين قدح در شيرينى از دهان دوست شيرين تر است هر چند يك كلمه سخن نمى گويد.
از جواهر با صفاى طبيعى ريخته شده نه با ماده شيميائى آن را صفا داده باشند.
ديده در آن چنان فرو مى رود كه از صفاى قدح، پندارى به اشتباه افتاده است.
همچون عشق محبوب نا آلوده به غبار كدورت داراى نورى بسيار رقيقتر و با صفا تر است ".
آنگاه عقاد سخنش را به بحث درباره مزاج، اخلاق و زندگى و ما يملك ابن رومى كشانده و از مزاحها و شوخى ها و هجاها و شكست او و فال بد زدن از صفحه 102 تا صفحه 203 مفصل شرح و بسط داده است. آنگاه به شرح عقيده اش " كه در آن جاى نقد و تامل بسيار است " به اين شرح مى پردازد.

اعتقادات مذهبي شاعر و افکار و انديشه هايش

در گذشته گفته ايم وضع دينى قرن سوم هجرى چگونه بود. در اين عصر مذاهب و نحله ها، زياد شد، و كمتر كسى بودكه نتواند در عقائد موجود نظر و رايى، بر اى خود بر گزيند و اسلامش را به وسيله آن تفسير و توجيه كند، تا بوسيله آن خود را از گزند گروه محققان و خوانندگان علوم جديد، نجات بخشد.
ابن رومى يكى از اين خوانندگان علوم جديد است. انتظار نمى رود مباحثى را كه بر رسى مى كرده، و در مجالس آنها حاضر مى گرديده، و سخنانى كه از اهل آنها مى شنيده، اثرى محسوس در او نگذاشته باشد. از اين رو او مسلمانى بود، در اسلامش مستقيم، ولى شيعى معتزلى و قدرى بود، كه عقيده به دو طبيعت " ميل به پستى از يك سو و گرايش به طهارت و پاكى از سوى ديگر " داشت و اين سالمترين مذاهب و نحله هاى معروف آنروز از نظر عقيده دينى است.
" معرى " در " رساله الغفران " گفته است: بغداديان مدعى اند كه او اظهار تشيع مى كرده و بر اين امر استدلال به قصيده جيميه اش مى كنند، آنگاه در تعقيب آن گفته: من معتقدم او مذهبى جز مذهب شعراى ديگر نداشته است.
ما نمى دانيم از چه رو معرى " در تشيع او ترديد كرده مى گويد " او مذهبى جز مذهب شعراى ديگر نداشته است " شعراهم وقتى مذهب تشيع را مى پذيرند مانند ساير مردم واقعا شيعه مى شوند بلكه گاهى راه افراط را پيش گرفته بيش از ديگر شيعيان اظهار تشيع مى نمايند، ما معتقديم معرى بر همه اشعار را آگاهى نداشته، از اين رو حقيقت مذهبش بر او پوشيده مانده است، و اگر چنين نبوده، نبايد اين حقيقت بر او پنهان ماند.
گذشته از اين، قصيده جيميه به تنهائى در اظهار تشيع او بى شك كافى است زيرا شاعر هيچگونه انگيزه طمع يا سازش با دستگاهى نداشته و بعكس با سرودن
آن، خود را، آماج خطر شديدى از ناحيه طاهريان و عباسيان قرار داده است.
در اين قصيده خود، او " يحيى بن عمر بن الحسين بن زيد بن على " = بن الحسين " " ع " را كه مقابل دستگاه خلافت، ورو در روى طاهريان، حكام خراسان قيام كرد، رثا گفته است.
و درآن قصيده در حالى كه از " حكام سوء " طاهريان ياد مى كند، خطاب به بنى عباس گويد:
" اى بنى عباس از دشمنى هاى خود دست بداريد و معايب خود را سخت سر بسته نگهداريد ".
" حكام سوءتان را با گمراهيهايشان رها كنيد، كه شايسته آنها، غرق شدن در امواج فسادشان است ".
" در انتظار روزى كه باز گرداننده اى، حق را به اهلش برساند باشيد، آنگاه چنانكه افرادى محزون بودند، شما محزون خواهيد شد ".
" هنگامى فرا رسد كه از خطاهاى خود، پوزش نتوانيد آورد و حجت خدا بر شما تمام شده راه فرارى نداريد ".
" بذر دشمنى اكنون فيما بين نيفشانيد كه اين بذرها به ثمر خواهد رسيد ".
" به زيان شما است كه اگر فكر كنيد وضع " موجود " برايتان دوام خواهد يافت با اينكه روزگار يك رنگ باقى نمى ماند ".
" شايد در سويداى نهان نهضتى بر پا گردد و آنان را بر شما بر ترى دهد كه هميشه بامداد روشن در دل شب تاريك است ".
آيا شيعه به " بنى عباس " چه بگويد سخت تر و صريحتر از اين كه بترسيد از آينده خود و منتظر دولت علويان باشيد؟ او با اين سخن بنى عباس را از زوال ملكشان ترسانده و براى آل على آرزوى روزى را كرده كه دشمنانشان را بكوبند و حقشان را بازستانند، خون خواهى كنند، و ظلمهاى و اراده را پاسخ گويند. او از علويان مانند هر فرد شيعى بطور واضحى هوا خواهى كرده است.
از اين واضحتر، اشعار نونيه اوست كه در آن آرزوى هلاك دشمنانشان را دارد و خود را توبيخ مى كند كه چرا درياى آنها از جانفشانى كوتاهى كرده است:
" اگر روزگار دشمنانتان را حكم و قدرت بخشيده، رقيبى هم در كمين انها نشسته است ".
" اينان در ميان اعتراض مردم و خود خواهى هاى خويش، رشته حق را گسيخته دست به تجاوز زدند ".
" شكيبا باشيد كه خداوند آنان رابه خاطر شما هلاك خواهد كرد چنانچه ملوك يمن را به هلاكت رسانيد ".
" زمكان يارى نزديك شده است كندى نورزيد يقينا يارى نزديك است ".
" اين از تقصيرهاى من است، كارى كرده ام مانند كار به دنيا وابستگان كه خونم حفظ شده ".
" اين چيست كه خونم نه دريارى شما مى ريزد، و نه به آبرو و شخصيتم لطمه اى وارد ميشود ".
" ولى من جانم را نثار خواهم كرد، هر چند خداوند خون مرا با خونهاى ديگران تا كنون حفظ كرده است ".
" كاش من به جاى شما آماج حوادث مى شدم يا من مى توانستم زره يا پوشش ضخيمى براى شما باشم ".
" باپيشانى ام تير مخالف را بخود گيرم و با گلو گاه و سينه ام، نيزه دشمنان را بخود ميخرم ".
" كسى كه بخواهد در راه شما رضاى حق را بخرد، هيچگاه از ترس جانش، احساس غبن نمى كند ".
كسى كه اين گونه سخن گويد و چنين دركى داشته باشد، هيچ جاى شبهه در تشيعش نخواهد بود او خود را براى محبت آل على بدون هيچگونه غرض مادى در معرض مرگ قرار مى دهد، به خاطر آنها بخشم مى آيد، اعلام مهر و عاطفتى نسبت به آنها مى كند كه نه نفعى از آن عايد خود و نه عايد آنها مى گردد.
ابن رومى از " يحيى بن عمر ر جز به لقب شهيد چنانكه در قصيده جيميه ملاحظه مى شود، ياد نميكرد. در واقعه مستقل ديگرى از او با اين دو بيت ياد كرده است:
" نيزه دشمن پارچه خونين بر او پوشانيد و او نزد خداوند با رنگ قرمز وارد شد ".
پاداش رو بوسى او بادار، عينا رو بوسى او بازيبارويان آزرم ديده گرديد ".
تنها پاره اى از اين اشعار كافى بود كه او را شيعه آل ابى طالب، معرف كند و دليل بر اين باشد كه او تشيع را به عنوان مذهبى در امر خلافت اسلامى پذيرفته است، مانند مذهب شعرا يا غير شعرا. بويژه تشيع معتدلى كه اهل آن عقيده دارند جائز است امامت شخص فروتر با وجود شخص برتر، و لعن صحابه اى را كه در امر خلافت معارض على شدند، زشت ميدانند، اين شيعيان بيشتر زيدى هستند كه در لشگر " يحيى بن عمر " براى مقابله بابنى عباس قيام كردند. اينان در يارى آل على چيزى بيشتر از ابن رومى نمى گويند، و آرزوئى زيادتر از آرزوى او ندارند.
به نظرمى رسد ابن رومى تشيع را از پدر و مادرش به ارث برده باشد، زيرا مادرش ايرانى الاصل بوده، و تشيع به مذهب ملتش، ايرانيان در يارى آل على، نزديك تر بودو هم به اين دليل كه پدرش او را على ناميد و على از اسماء محبوب شعيان است كه ياران سر سخت خلفا از آن اجتناب مى كنند. ايرادى بر پدر شاعر نيست كه با وجودى كه شيعه بود در خدمت يكى از خاندانهاى بنى عباس بسر مى برد، زيرا پيشوايانش مردمى بودندكه خود را از خلافت و ولايت عهدى كه علت دشمنى شديد بين عباسيان و علويان مى گرديد. دور نگهميداشتند، گاهى اتفاق مى افتاد پاره اى از خلفا و ولى عهدانشان نسبت به على و اولاد على اظهار احترام و تكريم نمايند، چنانكه اين امر در مورد " معتضد " خليفه اى كه ابن رومى زياد مدح او را گفته، مشهور است. و چنانكه از " منتصر " ولى عهدى كه مى گويند پدرش " متوكل " را به جرم يك برخورد شوخى كه بين آن دو اتفاق افتاد، در دفاع از حرمت على و آله على، كشت، اين امر، نيزبه شهرت پيوسته است، " سپس بعد از تاييد تشيع بنى طاهر در صفحه 209- 207 گويد: "
بهترين عقيده اى كه شايسته است انسان در راه آن بكوشد، عقيده اى است كه انسان را هنگام ترس، دليرى بخشد و چون از دگر گونيهاى حوادث، به خشم آمد راه تسلى خاطر و پوزش را در برابرش بگشايد آروزى رسيدن به آينده اى بهتر ا،ز وضع حاضر، را پيش پايش نهد. و از اين نزديكتر، تيرگيهاى نادانى را بزديد و حق هر كسى را بپردازد همه اينها را ابن رومى بحد كامل در تشيع علوى طرفدارى امام منتظر غايب بدست مى آورد، در مقابل عباسيان كه طرفدار وضع حاضرند و مردم همه دشمن آنهايند، و آرزوى زوال ملكشان را دارند. از اين رو تشيع ابن رومى در دلش بود، در اميدهايش بود، و او بر مذهب ديگر شاعران و بر مذهب ديگر مردان، از طرفداران تشيع بود.
اما در مورد اعتزال، ابن رومى نه آن را پنهان ميكند و نه در آن باره به بحث و جدل مى پردازد. بلكه به آن افتخار نموده نسبت به آن حرص مى روزد.
از آن جمله درباره " ابن حريث " گفته است:
" او يك معتزلى است در نهان كه روى آنرا مى پوشاند در حاليكه سر انجام پنهانى ها ود را آشكار مى گردانند ".
" آيا من عقيده اعتزال را رها كنم؟ ابدا، من دردان آن بخيل ام ".
" به نظر من اگر عقيده " ابن حريث " به چيزى غير از اعتزال باشد، من به دين او نخواهم بود ".
مذهب ابن رومى در اعتزال، تابع قدريه است قدريه يعنى كسانى كه قائل به اختيارندو خداوند را از كيفر جبر بر عملى كه انجام شده، تنزيه ميكنند. اين مطلب از سخن او در خطاب به " عباس بن قاشى " كه او را به پيوند مذهبى سوگند ميدهد معلوم ميشود:
" اگر بين ما، قرابت فاميلى هم نباشد بستگى دينى بحدى است كه پدر را از فرزند جدا مى سازد "
" ما در عقيده به عدل و توحيد با هم مشتركيم ولى نه با كسانى كه شبيه اين دو را گويند يامنكر هر دو گردند ".
" ميان دو كس كه بدعتى گمراه كننده نهاده اند، رفاقت حاكم است تا چه رسد به كسانيكه سنت هدايت نهند ".
" با خوى شكوفان خود كه بر تو ملازم و پاينده است، مضبوط و دائمى باش "
" چيست عذر يك نفر معتزلى متمكن، كه دست خود را از مساعدت معتزلى درويش باز ميكشد ".
" آيا مى پندارد تقديرحتمى او، به تاخير مى افتد، اگر چنين پندارى داشته باشد پيمان اعتزالش را گسيخته است ".
" ياعطاى او شايستگى رفيقش را ندارد؟ چگونه و حال آنكه او از راه بدر نرفته و منحرف نشده است ".
" يا چيزى كه بتواند او را راضى كند در اختيارش نيست در صورتيكه برادر از برادر به آنچه ميسور است بسنده مى شود ".
" اعلام مى كنم، به عقيده من هيچ عذرى براى شخصى مثل شما نيست، از اينكه راى محكم را بكار نبندد ".
بدين ترتيب از كلامش واضح مى شود او معتزلى و از اهل عدل و توحيد است و اين همان اسمى است كه قدريه را بدان مى نامند، زيرا آنان عدل را به خدا نسبت ميدهند و بنده را نسبت بگناهى كه خدا مقدر كرده و بدان مبتلا شده، قائل به كيفر نيستند. و به اين علت كه آنان خداوند را به يگانگى مى شناسند، معتقدند قرآن مخلوق اوست، و قديم نيست تا مانند او داراى صفت قدمت باشد. اينان براى خود نام عدل و توحيد را انتخاب كرده اند تا به كسانى كه مى خواهند آنان را قدريه خوانده و حديث ر القدريه مجوس هذه الامه ر را بر آنها تطبيق كنند، پاسخ رد داده باشند. مى گويند ما قدريه نيستيم. اين اسم شايسته كسانى است كه عقيده به قدر داشته باشند. ما اهل عدل و توحيديم و خدا را منزه از ظلم و شرك ميدانيم.
همچنين از سخنش واضح است كه او عقيده به آزادى انسان در انجام كارهاى خير و شر، دارد و بر رفيقش اين طور استدلال كرده، به او مى گويد: چرا به من پاداش نمى رسانى؟ اگر بگوئى مقدر نيست پس كو آزادى انسان در اعمالش، و اگر بگوئى نمى خواهى، پس دردوستى ستم كرده اى و آئين جوان مردى را شكسته اى.
او غير از اينها، اشعارى صريح در عقيده به اختيار دارد كه نسان مى دهد انسان اعمالش را خود، پديد مى آرد. مانند اين شعر: "
اگر دگر گونيهاى آزادى و اختيار دركار نبود اميال و هوسها، مرا مانند رشته قطار اشتران، بخورد ميكشانيد ".
و اين شعر ديگر او، كه گويد:
" كجا چنين باشى، و حال آنكه اختيار دركف تو است و در شكستن و بستن، تو خود دست اندر كارى.
" و در اين شعرش كه گويد:
" نيكو مصنوعى است كه بسازنده اش مربوط است، از اين رو هر گاه دست در كار خيرى زدى آن خير تو را دنبال خواهد كرد ".
" بدى نيز اثر عمل كننده آن است وقتى دست به كار شرى زدى همان شر، هلاكت خواهد كرد ".
ولى در تقسيم ارزاق عقيده بتقدير دارد و ميگويد:
" روزى بدون طلب به پاى خود مى آيد و فرق نميكند چه از آن فرار كنى يا آنرا سوى خود فرا خوانى ".
و نيز گويد: " آيا نمى بينى راهها، در ميان كوهها چقدر وسيع است، و خدا زنده وروزى تضمين شده است؟ "
" امينى گويد " اين مطلب در مورد رزقى است كه شخص را مى جويد و دنبال مى كند اما در مورد رزقى كه بايد طلب كرد چنين نيست چنانكه به همين مضمون حديث آمده است، در مورد رزقى كه نبايد طلب كرد، قدريه دچار تناقض نخواهند شد زيرا آنان تنها در امورى كه انسان مورد ثواب و عقاب قرار مى گيرد، قائل به اختيارند نه در مورد رزق و بهره هاى دنيوى.
اما درباره عقيده به دو طبيعت " كه قبلا اشاره شد " واضح ترين سخنش در اين اشعار است.
" ما و شما هر دو داراى طبيعت خاكى هستيم كه هميشه ما را به جاهاى بدى پرت مى كند ".
" قبل از ما آدم و همسرش را از بهترين خانه، بهشت برين " فردوس " سقوط داد ".
" پس بجاى باغهاى ورودهاى روان، دنياى دنى را كه مانند نامش پست است، به عوض گرفتند ".
" سوگند بخدا، بد طبيعى است كه پدر ما را از مقام قرب جوار حق، محروم ساخت ".
" فرزندان ضعيفش را بعد از خود، تسليم اسارت كرد تا آنان بدون اسير كننده اى، خود اسير نفس گردند ".
" ولى هواى نفس درآزادگان، اسير و محدود، و مقهور قدرت آزاد مردى است ".
" هر چند پيكرها بخاطر آن طبيعت به هواى نفس كشيده شوند ولى نفس مانند آتش به بلندى مى گرايد ". " اگر درگيرى پيكرها با نفوسشان نبود، آنان با يك پرش شديد آن از همه اقطار مى گذاشتند ".
" و اگر پرش آنان كوتاه تر هم بود، باز ماه كيهان و ستارگان گردنده را، در دست مى گرفتند ".
امينى گويد: در اينجا نويسنده، نسبت هاى بى اساسى به ابن رومى داده، كه در ميزان حقيقت فاقد ارزش است. علت اين نسبت ها فاصله گرفتن او از علم اخلاق و عدم درك معنى اشعار ابن رومى است كه پنداشته افكار او با توحيد اسلامى منافات دارد ليكن كسى كه با سبكهاى سخن آشنا باشد و غرائز مختلف انسان را بشناسد درمعنى شعر او شك نخواهد كرد و اين خود نشانه آن است كه ابن رومى آشنائى كامل به اخلاق داشته كه جاى تفصيل اين جمله، كتب اخلاق و تربيت است و چون اين بحث از موضوع كتاب خارج است ما از آن صرف نظر مى كنيم.
گويد: ابن رومى ديندارى در سرشتش بود زيرا ترس آميخته به خضوع و تكيه بر ياور غيبى جزء سرشت او شده بود و اين هر دو، دو رهگذر مخفى براى نفوذ ايمان و اعتراف به عنايت بزرگ در جهان هستى است از اين رو او از ترس شك، به خدا ايمان دارد، متوجه تسليم است تسليمى ساده، به سادگى كسى كه از اضطراب و قلق مى گريزد و آرامش را بر هر چيز، ترجيح مى دهد.
كار سادگى او به آنجا كشيد كه بر فلاسفه اى كه نسبت به محفوظ ماندن پيكر پرهيز گاران پس از مرگ، ترديد كرده و آن را اثر دارو يا حنوط مى دانستند به شدت انكار نموده و به " ابن ابى ناظره " كه براى آزمايش، بدنى را چشيده بود عوامل بقاء آن را بداند، گفت: "
شما كه مردگان را مى چشى، تا معلوم شود عامل محفوظ ماندن آنها بعد از گذشت زمان دارو است.
" اگر خالق جهان را تهمت به ناتوانى نميزدى، آزمايشت از روى رعايت راستى امانت بود ". "آيا مى پندارى خداوند قادرنيست مردگان را مانند زندگان محفوظ نگهدارد؟ "
" و آيات لطيف خدا را كه مى بينى از تدابير حكمايش مى پندارى؟
" او از دنيا رفت و لحظات آخر عمرش مى گفت:
لقاى پرودگارا را هول و هراسى است كه هيچ ترسى بدان پايه نمى رسد.
طيره يا فال بد، نزد او تنها بخشى از همين ترس دينى غريزى بود از اين رو او فلسفه بافى مى كرد و آراء و نظراتش را در دين وارد مى ساخت ولى در حد احساس نه انديشه و لذا بايد گفت او يك هنر مند است نه يك فيلسوف.
امينى گويد: فال بد زدن " طيره " بخشى از دين نيست. و كسى كه تسليم دين باشد گوشش از سخن پيغمبر " ص " پر است كه فرمود لا طيره و لا حام: " نه فال بد و نه پرنده شوم. و به آن تكيه نخواهد كرد بلكه ترتيب اثر دادن به فال بد خاصيت ضعف درنفوسى است كه به نور ايمان و يقين و توكل بر خدا در همه حال نيرومند نشده باشد لذا در جاهليت فال بدزدن فراوان بود و اسلام آن را از ميان برداشت.
گويد: اينكه او عقيده به اختيار دارد از جرئت و دليريش نيست و نمى خواهد نظرى بر خلاف اصطلاح عمومى ابراز كرده باشد، او گناه را به گردن انسان مى اندازد و تقدير خدا را در مورد ثواب و عقايد بنده دور از ظلم مى بيند، و درباره خداوند به نيكوترين تصورى كه يك فلسفه ساز خدايش را تصوير مى كند، مى نگرد و گويا اين عقيده را، ترس از عالم غيب به او داده است نه جرئت و دليرى نسبت به آن.
و از ترس اشكالاتى كه او را فرا گرفته بود، به راى معتزله كشيده شد و آرامشى نداشت تا به پناهگاهى برسد و به آسودگى امن و امان، دست يابد. از اين رو به دوستان پناه مى برد و با آنان به درد دل مى پرداخت و از آنان مى خواست تا اندوهش را بگشايند چنانكه گويد:
" همبستگى ما را در دوستى، مهر ما نسبت به نيكان بنى هاشم مستحكم مى دارد ". " و اخلاص ما در توحيد خداى يگانه و دفاع ما از دينش در مقاومت ها "
" با چنان معرفتى كه هيچ شك نتواند آن را بكوبد و هيچ سلاحى در مقابلش كارگر نيفتد ".
" و با بكار بردن انديشه در هر شبهه اى كه بدان استدلال شود تا زيركان زبان دان عاجز گردند ".
" ما و شما هر دو در زير سايه رضاى پرودگار، و اخلاص نسبت به حجت او با سينه اى آكنده از اندوه، بسر مى بريم ".
چيزى كه هست ايمان يك امر است و اداى فرائض دينى امرى ديگر، نهايت درجه ايمان نزد او اين است كه به وسيله تقرب به اهل بيت، و تنزيه خداوند و اطمينان به عدل و رحمتش به او تامين دهد، آنگاه راهش را باز گذارد تا هر چه ميخواهد به بازيگرى و مزاح بگذراند ولى مثلا روزه دارى، كه او را از مشتهيات و نيازهاى غريزى باز دارد خوش آيندش نيست.

فلا اهلا بمانع كل خير
و اهلا بالطعام و بالشراب

" من به جلوگير از هر خيرى، خوش آمد نميگويم ولى از خوراك و نوشيدنى استقبال مى كنم ".
بلكه مانعى نمى بيند شبى را كه در خوشى گذرانده به شب معراج تشبيه كند و بگويد
" خوشبختى ما را در آن شب به مقام بلند پيروزى رسانيد از اين رو مانند شب معراج گرديد ".
بهمين دليل او در تقواى اخلاقى اش از احساسات آنى، اطاعت ميكند چنانكه در هر حالت بازيگرى و مزاح را از دست نمى دهد، وقتى هم پاى تقوا و خشوع به ميان ميايد، احدى از عباد روزگار به پايش نمى رسد. در برسى اين اشعار به نظر مى رسد او عابدى بوده كه عمرى را در صومعه عبادت گذرانيده است!
" آنان " پرهيز گاران " پهلو از خوابگاه تهى ساخته
ميان خوف و رجا به خداى خود پناهنده اند
و لذت خواب را از چشمان خواب آلوده خود زدوده-
اختران را مى نگرند يكى بعد از ديگرى طلوع مى كنند
اگر آنان را هنگام اشاره با انگشتان به بينى-
و هنگامى كه به آيات مربوط به قيامت بر مى خورند، چگونه آه ميكشند
و هنگامى كه با كمال خشوع گونه ها بر خاك مى سايند.
با چشمانى گريان و اشكهاى سيل آسا.
دعا مى كنند، خداى ما صاحب اختيار ما، اى كه همه كارت نيكو است!
به خاطر چهره هاى خاكسارمان، از گناه ما در گذر.
به خاطر چشمهاى گريانمان، از گناه ما بگذر
تو بهترين پشت گرمى ما هستى، وقتى كسى را نداريم
پاسخ مى رسد، پاسخى كه گوش آن را نمى شنود.
دوستانم، كارهايتان نزد من ضايع نميشود
جانهاى خود را كه به راه من دهيد، به امانت نزد من محفوظ مى ماند "
ابن رومى از اين نمونه اشعار خاشعانه بسيار دارد ما هيچگاه اين نمونه اشعار از شعرائى مانند " ابن فارض " و " محى الدين " " كه معروف به عرفان و تصوف اند "، نشنيده ايم.
امينى گويد: عقيده ابن رومى در باب اختيار ناشى از تيرگى شك و شبهه نيست.
چنانكه عقاد پنداشته است، بلكه اين عقيده را در نتيجه برهان و دليل اتخاذ كرده است. او به حساب ترس از سرنوشت، معتقد به تقدير نشده، بلكه براهين قاطع او را بدان ملزم داشته است. چنانكه عقيده او در باب روزى كه تقدير محض است از روى برهان اتخاذ شده و منافاتى ندارد كه انسان در عين حال مكلف به كوشش باشد و دنبال اسباب ظاهرى، بر طبق نواميس الهى كه حاكم بر نظام جهان است، برود. اينها مسائل فلسفه اسلامى است كه در جاى خود بايد بررسى شود.
اما اتكاء ابن رومى به عدل و رحمت و پاكيزه پنداشتن خدا از ظلم و قساوت، اين از خصوصيات هر مسلمان مومن بخداوند است كه خدا را به صفات كمال و جلالش بشناسد.
علت تقرب به اهل بيت طاهرين " ع " تنها براى جلب مودت و دوستى آنها است كه به نص آيه قرآن اجر رسالت قرار گرفته و مثل آنها، مثل كشتى نوح گشته است كه هر كس در آن داخل شد، نجات يافت، و هر كس تخلف ورزيد غرق گرديد. اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله قرين كتاب اند و پيغمبر آنان را جانشين بعد از خود معرفى كرده، فرموده است: اين هر دو امانتى هستند كه اگر به آنها چنگ زديد هيچگاه بعد از من گمراه نخواهيد شد. پس آنان چقدر شايستگى دارند كه نزديكى به آنها ما را براى جهان آخرت، تامين روانى بخشد.
اما نسبت شوخ طبعى و بى آرزمى به او، بايد گفت اينها مضامين شعرى است و شعرا را نبايد بدان مواخذه كرد، چه بسيار شعراى عفيف، و پاكدامنى كه امثال اين مضامين را سروده اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved