بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پيرامون اشعار

اين قصيده، يكى از قصائد برجسته و گرانبها است، و بطور تقطيع شده آن را در كتاب ها مى توان بدست آورد، قصيده را با شرحى مشتمل بر احاديثى در فضائل امير المومنين " ع " كه آن را شاعر دريك يا دو بيت يا بيشتر، به نظم آورده است، پيدا كرديم كه تعداد ابياتش به 160 بيت مى رسد، ولى در آن چند بيت داخل كرده اند كه با مذهب مفجع، و عقيده او منافى است و برخى از مخالفانش بدان ضميمه كرده اند و شرح آن چند بيت را، متناسب با ديگر ابيات اصلى، در شرح قصيده نيز وارد كرده اند.

براى مثال درباره سيد البطحاء ابى طالب پدر مولى امير المومنين " ع " و درباره پدر ابراهيم خليل مطالبى ذكر شده، كه احدى از اصحاب اماميه رضوان الله عليهم بدانها قائل نيستند تا چه رسد به مفجع كه خود از شخصيت هاى بزرگ شيعه و علما و شعراى روشنگراى آنان است، به گمان مى رسد اين شرح نيز ازخود مفجع باشد و به نظر مى رسد سخن شيع الطائفه در " الفهرست " و مرزبانى در " الموتلف و المختلف " و حموى در " معجم الادباء " آنجا كه كتاب هايش را برشمرده " و كتاب قصيده اش درباره اهل البيت " اشاره بهمين شرح باشد.

اين قصيده را " اشباه " ناميده اند. حموى در معجم الادباء 191/17 در آغاز شرح حال مفجع گويد: او را قصيده اى است به نام اشباه در آن به مدح على پرداخته سپس در صفحه 200 گويد: او را قصيده اى است كه داراى تنظيرها، و تشبيه ها. و بدين سبب به نام " الاشباه " خوانده شده، براى اينكه غرض از سرودن آن، تذكر، خبرى است كه عبد الرزاق از معمر زهرى از سعيد بن مسيب از ابى هريره نقل كرده است كه گويد: پيامبر خدا " ص " در حالى كه در بزم اصحابش نشسته بود فرمود:

ان تنظروا الى آدم فى علمه و نوح فى همه و ابراهيم فى خلقه و موسى فى مناجاته وعيسى فى سنته و محمد فى هديه و حلمه، فانظروا الى هذا المقبل فتطاول الناس فاذا هو على بن ابيطالب " ع "

حديث اشباه

اين حديث را حموى در معجم الادباء از تاريخ ابن بشران نقل كرده و هر دو فرقه بر نقل آن اتفاق دارند فقط اختلافى در الفاظآن وجود دارد، و اينك متون آن را عينا بررسى كنيم.

1- پيشواى حنبليان، احمد، از عبد الرزاق به اسناد خود آن را متذكر شده و به اين الفاظ، حديث را نقل كرده: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى فهمه و الى ابراهيم فى خلقه و الى موسى فى مناجاته و الى عيسى فى سنته و الى محمد فى تمامه و كماله فلينظر الى هذا الرجل المقبل. فتطاول الناس فاذاهم بعلى بن ابيطالب كانما ينقلع من صبب و ينحط من جبل "

هر كس بخواهد آدم را در علمش، و نوح را در فهمش، و ابراهيم را در اخلاقش و موسى را در مناجاتش، عيسى را در سنتش، و محمد را در تماميت و كمالش ببيند، بايد به اين مردى كه مى آيد بنگرد. مردم همه گردن كشيدند ناگاه چنان با على بن ابيطالب مواجه شدند، كه گويا او از زمين كنده شده و از كوه سر برآورده است. "

2- ابوبكر احمد بن حسين بيهقى متوفى 458ه در " فضائل الصحابه " به اين لفظ آورده:

من اراد ان ينظر الى آدم فى عمله و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حمله و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب. 1 اگر به آدم، در علمش ونوح، در همتش و ابراهيم، در خويش، و موسى، در مناجاتش و عيسى در سنتش و محمد، در آرامش و حلمش بخواهيد بنگريد، به اين شخصى كه وارد مى شود بنگريد، مردم گردن كشيدند تا او را ببينند، كه ناگاه ديدند على بن ابيطالب " ع " است. 3- حافظ احمد بن محمد عاصمى در كتابش " زين الفتى فى شرح سوره هل اتى " به اسناد خود از طريق حافظ عبيد الله بن موسى العبسى از ابى الحمراء روايت كرده گويد: رسول خدا " ص " فرمود:

من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى فهمه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى بطشه فلينظر الى على بن ابيطالب.

و به اسناد ديگر ازطريق حافظ عبسى نيز آمده و در آن افزوده شده است: و الى يحيى بن زكريافى زهده. و به اسناد سومى به الفاظ كوتاهتر از آنچه ياد شده آورده سپس گويد:

اما آدم " ع " شباهتش با مرتضى به ده چيز است: اول به سرشت و طينت، دوم به درنگ و مدت توقف، سوم به مصاحب و همسر، چهارم به ازدواج و خلعت، پنجم به علم و حكمت، ششم به هوش و فطانت، هفتم به آمريت و خلافت، هشتم به دشمنان و مخالفت، نهم به وفا و وصيت، دهم به اولاد و عترت، آنگاه در توضيح و شرح هر كدام بسط كلام داده سپس گويد:

اما مشابهت بين مرتضى و نوح به هشت چيز است: اولش به فهم، دوم به دعوت، سوم به اجابت، چهارم به كشتى، پنجم به بركت، ششم به سلامت، هفتم به شكر، هشتم به هلاك كردن. آنگاه وجه شباهت را در اينها همه بيان كرده تا آنجا كه گويد:

و شباهت بين مرتضى و ابراهيم خليل، به هشت چيز است: اولش به وفا، دوم به حفظ و خوددارى، سوم: به مناظره با پدر و قوم خود، چهارم به نابود كردن بت بدستش، پنجم به بشارت خداوند او را به دو فرزندى كه ريشه انساب پيامبران عليهم السلام اند، ششم به اختلاف احوال ذريه اش بين نيكوكار و ستمگر، هفتم به گرفتارى او از ناحيه خدا به جان ومال و فرزند، هشتم به نامگذارى او از طرف خداوند به خليل به اين معنى كه هيچ چيز را بر خدا ترجيح نداده است. آنگاه در وجه شباهت به تفصيل سخن گفته تا آنجا كه گويد: اما شباهت بين مرتضى و يوسف صديق به هشت چيز است: اولش به علم وحكمت در كودكى، دوم به جسد برادرانش، سوم به عهد شكنى نسبت به او، چهارم به جمع بين علم و سلطنت براى او در بزرگى، پنجم به آشنائى بر تاويل احاديث، ششم به كرم و گذشت ازبرادران، هفتم به عفو از آنان در وقت قدرت بر آنها، هشتم به مهاجرت وتغيير خانه، سپس بعد از بيان وجه شبه در اين موارد گويد:

اما شباهت مرتضى با موسى كليم " ع " به هشت چيزاست: اولش: به صلابت و شدت، دوم به احتياج و دعوت كردن، سوم به عصا و نيرو، چهارم: به شرح صدر و وسعت نظر، پنجم به برادرى و قرابت، ششم: به دوستى و مودت، هفتم: به آزار ديدن و محنت كشيدن، هشتم: به ميراث ملك و امارت، وجه شبه ها را بيان كرده سپس گويد:

و شباهت بين مرتضى وداود به هشت چيز برقرار شده: اولش به علم و حكمت، دوم به نيرومندى در برابر همقطارانش در سنين كودكى، سوم به مبارزه براى كشتار جالوت، چهارم به قدرت او بر طالوت تا اينكه خدا ملك و قدرت را به او داد، پنجم به نرم كردن آهن براى او، ششم به تسبيح جمادات با او، هفتم به فرزند صالح هشتم به خطاب قاطع، و پس از توضيح شباهت بين آندو در اين صفات گويد:

و شباهت بين مرتضى و سلمان به هشت چيز است: اولش: به امتحان و ابتلاء در خودش، دوم به انداختن پيكر بر تختش، سوم به تلقين خدا او را در كودكى به آنچه شايسته آن است از خلافت، چهارم به رد خورشيد به خاطرش بعد از غروب، پنجم به تسخير هوا و باد براى او، ششم به تسخير جن براى او، هفتم به آگاهى اش از سخن گفتن پرندگان و جمادات و گفتگو با آنها، هشتم به آمرزش و برداشتن حساب از او، آنگاه به بيان وجه تشبيه ها پرداخته سپس گويد:

و شباهت بين مرتضى " ع " و ايوب به هشت چيز واقع شد: يكى به بلايا در بدنش، دوم به بلايا در فرزندش، سوم به بلايا در مالش، چهارم به صبر بر شدائد، پنجم به اينكه همه بر او خروج كردند، ششم به شماتت دشمنان، هفتم به دعا به درگاه خداى بزرگ در ميان بلايا بى سستى و فتور، هشتم به وفا به نذر، و اجتناب از تخلف از وظيفه نذر، پس از بيان وجه مشابهت بين آندو در اين امور گويد:

و شباهت بين مرتضى و يحيى بن زكريا به هشت چيز اتفاق افتاد: اولش به حفظ و عصمت از گناه دوم به كتاب و حكمت، سوم به تسليم و تحيت، چهارم به نيكى به پدر و مادر، پنجم به قتل و شهادت به خاطر يك زن مفسد، ششم به شدت خشم و انتقام گرفتن خدا بر قتلش، هفتم به خوف و مراقبت از خدا، هشتم به نداشتن هم نام " سمى " براى او و بررسى در نامگذارى او، سپس بعداز بسط سخن پيرامون جهت شباهت درباره موارده نامبرده گويد:

و شباهت واقع شده است بين مرتضى " ع " و عيسى، درهشت چيز: اولش به اعتراف و اذعان به خداى بزرگ و متعال، دوم به علم به كتاب از كودكى در وقتى كه هنوز به پايه مردان نرسيده بود، سوم به علم نامه نگارى و سخنرانى، چهارم به هلاك دو فرقه از اهل ضلال در مورد او، پنجم به زهد در دنيا، ششم به كرم و بخشش، هفتم به اخبار از كائنات آينده، هشتم به كفايت و كاردانى، آنگاه وجه شبه در اين موارد را بيان كرده است.

و اين كتاب يكى از گرانبهاترين كتب عامه است كه در آن نشانه هاى دانش و نمودارهاى برازندگى بچشم مى خورد و اهل سنت با داشتن اين گونه كتب ارزشمند، سرگرم كتاب هاى بيمايه و آلوده شده اند.

4- اخطب الخطباء خوارزمى مالكى، متوفى 568 ه به اسناد خود در كتاب " المناقب " 49 از طريق بيهقى از ابى الحمراء حديث را به اين الفاظ نقل كرده: من اراد ان ينظر الى ادم فى علمه، و الى نوح فى فهمه، و الى يحيى بن زكريا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فلينظر الى على بن ابى طالب.

و در صفحه 39 به اسناد خود از طريق ابن مردويه از حارث اعور پرچمدار على بن ابيطالب نقل كرده كه گفت: به ما خبر دادند كه پيامبر " ص " در بين گروهى از يارانش نشسته بود در اين حال فرمود: اريكم آدم فى علمه و نوحا فى فهمه و ابراهيم فى حكمته فلم يكن باسرع من ان يطلع على " ع " " نشان دهم به شما آدم را در علمش، و نوح را در فهمش، و ابراهيم را در حكمتش، پس ناگاه ديدم على " ع " بر ما وارد شد " ابوبكر گفت: يا رسول الله مردى را به سه كس از پيامبران قياس كردى؟ آفرين، آفرين، بر اين مرد، كيست او يا رسول الله پيامبر " ص " فرمود: آيا تو او را نمى شناسى اى ابابكر؟ گفت: خداى و رسولش آگاهترند، فرمود: او ابو الحسن على بن ابيطالب است. ابوبكر گفت: آفرين، آفرين اى ابا الحسن و اين مثلك يا ابا الحسن " چه كسى مى تواند مانند تو باشد اى ابا الحسن "

و در صفحه 245 به اسناد خود بدين لفظ روايت كرده است: من اراد ان ينظر الى موسى فى شدته و الى عيسى فى زهده فلينظر الى هذه المقبل فاقبل على و ذكره

5- ابو سالم كمال الدين محمدبن طلحه شافعى متوفى 652 ه حديث را در " مطالب السول " به نقل از كتاب "فضائل الصحابه " بيهقى حديث به اين لفظ نقل كرده:

من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب سپس گويد:

بدين ترتيب پيامبر " ص " براى على، علمى شبيه علم آدم، و تقوائى شبيه تقواى نوح، و حلمى شبيه حلم ابراهيم، و هيبتى شبيه هيبت موسى، و عبادتى شبيه عبادت عيسى، ثابت كرده است. واين تصريحى است بر علم و تقوا، و حلم و هيبت و عبادت على. و اين كه اين صفات، در او به اوج اعلاى خود رسيده كه او را به اين گروه از پيامبران مرسل كه داراى اين گونه صفات و مناقب اند، تشبيه فرموده است.

6- عز الدين ابن ابى الحديد متوفى 655 ه " شرح نهج البلاغه " 236/2 گويد: محدثان روايت كرده اند از پيامبر " ص " كه فرمود: من اراد ان ينظر الى نوح فى عزته و موسى فى علمه فى ورعه فلينظر الى على بن ابيطالب. 7- حافظ ابو عبد الله الكنجى شافعى متوفى 658 ه در " كفايه الطالب" صفحه 45 به اسنادش از ابن عباس روايت كرده كه گفت: در حالى كه پيابر " ص " بين گروهى از اصحاب خود نشسته بود، ناگاه على " ع " وارد شدهمينكه چشم پيامبر صلى الله عليه و اله به او افتاد، فرمود: من اراد منكم ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى حكمته و الى ابراهيم فى حلمه، فلينظر الى على بن ابى طالب.

سپس گويد: من مى گويم: تشبيه پيامبر على را به آدم در علمش، به خاطر اين است كه خداوند خصوصيات هر چيز را به آدم تعليم كرده، چنانكه خداى عز و جل گويد: و علم آدم الاسماء كلها، پس چيزى و حادثه اى نيست مگر اينكه علمش نزد على است و فهم معنايش براى اوست.

و او را به نوح در حكمتش تشبيه فرمود و در روايتى " فى حكمه " " در حكم خدا " آمده است و شايد " فى حكمه " صحيح ترباشد، زيرا على مصداق شديدا على- الكافرين، روفا بالمومنين بود، چنانكه خداوند متعال او را در قرآن با اين جمله توصيف كرده، و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم

و خداى عز و جل از شدت نوح نسبت به كفار خبر داده، آنجا كه فرمايد: رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا

و تشبيه كرده او را به ابراهيم خليل الرحمن در حلمش، چنانكه خداى عز و جل در وصف او گويد: ان ابراهيم لاواه حليم، بدين ترتيب على " ع " متخلق به خوى پيامبران و متصف به صفات برگزيدگان خدا بوده است.

8- حافظ ابو العباس محب الدين طبرى متوفى 694 ه حديث را در " رياض- النظره " 218/2 به اين الفاظ آورده: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى فهمه و الى ابراهيم فى حلمه و الى يحيى بن زكريافى زهده و الى موسى بن عمران فى بطشه فلينظر الى على بن ابيطالب. گويد: قزوينى حاكمى آن را روايت كرده.

و از ابن عباس به اين لفظ نقل گرديد: من اراد ان ينظر الى ابراهيم فى حلمه و الى نوح فى حكمه و الى يوسف فى جماله فلينظر الى على بن ابى طالب، سپس گويد اين روايت را ملافى در سيره اش نقل كرده است.

9- شيخ الاسلام حموئى متوفى 722 ه در " فرائد السمطين " حديث را به چندسند از طريق حاكم نيشابورى، و ابى بكر بيهقى به تعبيرى كه از محب الدين طبرى ملاحظه شد يا نزديك به آن، نقل كرده است.

10- قاضى عضد الايجى شافعى متوفى 756 ه آن را در المواقف 276/3 به اين لفظ نقل كرده: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حمله و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب.

11- تفتازانى شافعى متوفى 792 ه در " شرح المقاصد " 299/2 تعبير قاضى ايجى نامبرده را آورده.

12- ابن الصباغ مالكى متوفى 855 ه در " الفصول المهمه " صفحه 21 نقل از " فضائل الصحابه " بيهقى به همان لفظ نقل كرده.

13- محمود آلوسى متوفى 1270 ه حديث را در شرح عينيه عبد الباقى عمرى در صفحه 27 به لفظ بيهقى آورده.

14- صفورى در " نزهه المجالس " 240/2 گويد: پيامبر " ص " فرمود: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى فهمه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى زهده و الى محمد فى بهائه فلينظر الى على بن ابيطالب رضى الله عنه.

اين حديث را ابن جوزى ياد كرده و در حديث ديگرى كه رازى آن را تفسيرش آورده، آمده است: من اراد ان يرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهيم فى خلقه و موسى فى قربه و عيسى فى صفوته فلينظر الى على بن ابى طالب.

15- السيد احمد القادين خانى در " هدايه المرتاب " 146 حديث را به لفظ بيهقى آورده است.

شاعر را بشناسيم

ابو عبد الله محمد بن احمد بن عبد الله نويسنده و نحوى مصرى، ملقب به مفجع، يگانه اى از شخصيت هاى علم و حديث است. و حلقه واسطه اى است ميان پيشوايان فرهنگ و ادب عرب، و خاندان شعر و قصيده در اين زبان. او از افراد انگشت شمار اصحاب اماميه است كه به حسن عقيده و سلامت مذهب و محكمى راى، ستوده شده، معروف است. تمايل كلى اش به ائمه اهل البيت عليهم السلام است و اشعار فراوانى در مدح آنان و تاسف بر مصائب ناگوار آنان سروده، تا جائيكه بدخواهانش كه مى خواستند لقب زشتى به او داده باشند، لقب " مفجع " " يعنى فاجعه ديده " را به اودادند. او خود بدين معنى در شعرش اشاره كرده گويد:

اگر مفجع را از روى بدگوئى به من لقب داده اند، بجانم سوگند كه من اندوه فاجعه ديدگان دارم.

آنگاه اين لقب براى او، حتى نزد دوستانش به دليلى كه ياد شد، به قول نجاشى و علامه، و به خاطر شعرى كه سروده چنانكه در معجم الشعراء مرزبانى 464 آمده، و شايد مقصودش بيت نامبرده باشد، معروف گرديد.

آنگاه بايد دانست كه: معجم الادباء حموى و معجم الشعراى مرزبانى. و وافى بالوفيات صفدى، ابن مفجع را از شاعران پر شعر معرفى كرده اند. و ابن نديم آورده است كه شعرش در صد برگ بوده و در تاييد اين امر، نجاشى و علامه گفته اند او را شعر فراوانى درباره اهل البيت عليهم السلام است و توصيف آنان او رابه عنوان، كاتب و شاعرى مطلع بر لغات غريب چنانكه در مروج الذهب آمده و اينكه او از بزرگان زبان و ادبيات عرب بوده، نشان كثرت اشعار اوست.

ابو محمد بن بشران گويد: او شاعر و اديب بصره بود و در مسجد جامع بصره مى نشست و بيانات او را مى نوشتند و براى او شعر و لغت و نوشته ديگران رامى خواندند " و او نظر مى داد " و اشعارش معروف است و ابو عبد الله اكفانى، راوى اشعار اوست.

و براى من به خط خود اشعار مليحش مقدار زيادى شعر نوشته و اشعارش زياد و نيكو است. او براى گروهى از بزرگان اهواز مدح و هجاهاى فراوان سروده و قصيده اى، در رثاى " ابو عبد الله ابن درستويه " در حيات او گفته و او را به لقب " دهن الاجر " " روغن آجر " خوانده است.

مرگ " دهن الاجر " فرا رسيد، زمين سبز شد، و كوهها به زوال نگرائيد. و به توصيف چيزهاى بسيارى در آن پرداخته است. او نزد پدرم بسيار رفت و آمد مى كرد و خيلى آنجا مى ماند من او را در كودكى ام نزد او در اهواز ديده ام و با پدرم مراسلاتى داشت، و در مدح او اشعار فراوانى سروده و من آنها را گرد آورده بودم، و هنگام ورود ابن ابى ليلى به اهواز و غارت، روزنامه ها مفقود گرديد در بين آنها قصيده اى به خط او نزد من مانده كه در آن مى گويد:

اگر به جود و بخشش گفته شود، مولاى تو كيست، گويد بلى عبد المجيدمغيره بن بشران است.

از اوقصيده ديگرى ياد دارم كه گويد:

اى كسى كه دستم را، وقتى زمينگيريم آن را خورد كرده بود، و در مصر تهديست و دور افتاده شده بودم، به عطاهايش گشود.

مرا از دست مردمى نجات دادى كه از دين خود، كشتن اديبى را كه علمش را ظاهر سازد، دانند. مفجع، " ثعلب " را ملاقات كرد و از او و ديگران چيزها آموخت. و ميان اوو ابن دريد بنابر آنچه در فهرست ابن نديم، الوافى بالوفيات صفدى آمده است هجاهائى رد و بدل مى شد و به احتمال قوى بنابر آنچه در مروج الذهب آمده، او با " باهلى مصرى " كه از مخالفان سر سخت ابن دريد بود مصاحبت داشته است، ولى ثعالبى در يتمه الدهر نقل كرده: او با خود ابن دريدمصاحبت داشته و در تاليف و املا كردن" حديث و لغت " جاى ابن دريد را گرفته است. و شايد آنها در دو وقت از دوران خود را با آن دو گذرانده اند.

ابو عبد الله الحسين بن خالويه و ابو القاسم حسن بن بشير بن يحيى، و ابوبكر دورى از او روايت كرده اند. او نديم و معاشر ابى القاسم نصر بن احمد بصرى خبز ارزى شاعر بزرگوار متوفى 327 ه و ابى الحسين محمد بن محمد معروف به ابن لنكك بصرى نحوى، و ابى عبد الله اكفائى شاعر بصرى بوده است.

آثار ارزشمند او

1- كتاب " المنقذ من الايمان "، صفدى در الوافى بالوفيات صفحه 130 گويد: اين كتاب شبيه كتاب " الملاحن " ابن دريد، و بهتر از آنست. سيوطى در شرح المغنى فوائد ادبى چندى از آن نقل كرده است.

2- كتاب قصيده اش در اهل بيت عليهم السلام.

3- كتاب ترجمان در معانى شعر مشتمل بر سيزده تعريف كه عبارتست از: تعريف اعراب، تعريف مديح، تعريف نجل، تعريف حلم و راى، تعريف هجا، تعريف لغز، تعريف مال، تعريف اغتراب، تعريف مطايا، تعريف خطوب، تعريف نبات، تعريف حيوان، تعريف غزل. نجاشى گويد مثل اين كتاب در اين باره نوشته نشده است.

4- كتاب اعراب

5- كتاب اشعار الجوارى- ناتمام

6- كتاب عرائس المجالس 7- كتاب غريب شعر زيد الخليل الطائى

8- كتاب اشعار ابى بكر خوارزمى

9- كتاب سعاده العرب

مرزبانى براى مفجع درمدح ابى الحسن محمد بن عبد الوهاب زينبى هاشمى قصيده اى به اين مضمون ياد كرد:

زينبى با جلالت قدرش، اخلاقى مانند طعم آب، روان و راحت دارد.

شهامتش به اندازه اى است كه شير خشمگين را مى كوبد و از بخششهايش درياى خروشان غرق مى گردد.

در بلندترين پايگاه آل هاشم خانه اى گرفته، كه استوانه هايش تا فرقد " ستاره قطب شمال "، بالا مى گيرد.

او آزاد مردى است كه صبح و شام طالبان را به انعام و كرمش، پيوسته مى نوازد.

وقتى اموالش در مصرف عطاهايش در روز كم آيد، از باقى مانده فردا استفاده مى كند.

به نور راه و رسم هاى او، مكارم اخلاق، هدايت شود، و به بخششهاى دست او، ابرها اقتدا نمايد.

فاصله ميان من وثروتمند شدن " از عطاياى او " درست، فاصله بين من و حيات خلوت خانه " فضاى بيرون خانه " است.

و در معجم الادباء از تاريخ ابى محمد عبد الله بن بشران نقل كرده كه او گويد: روزى مفجع به قاضى ابى القاسم على بن محمد تنوخى وارد شد و ديد او كتاب " معانى الشعر " را بر عبيسى فرو مى خواند پس اين شعر را خواند.

 

قد قم العجب على الرويس

و شارف الوهد ابا قبيس

و طاول البقل فروع الميس

وهبت العنز لقرع التيس

وادعت الروم ابا فى قيس

و اختلط الناس اختلاط الحيس

اذ قرء القاضى حليف الكيس

معانى الشعر على العبيسى

 

و اشعار را سوى تنوخى افكند و رفت و گويد: او ابو القاسم تنوخى را مدح گفت و از او جفا ديد آنگاه به او چنين نوشت:

اگر مردم، همه روى برگردانند و از من جلو گيرند، چيزى از رزق مقسوم را، نخواهند كاست.

درآغاز دوستى بود و سپس زوال يافت و ازبين رفت، و پيمانى بود و آنگاه ويران گرديد.

ما، در دوران خود، با ملت هائى باز نشستيم، و قبل از آنان، مردمى را از دست داديم.

ضعفى در خود احساس نكرديم، و زمين زير پايمان فرو نرفت، و خون از آسمان نباريد.

در راه خدا هر چه از دست رود عوضى دارد، و هر كس به خدا تمسك جويد از روزگار نترسد.

آزاده اى كه ما به او گمان خوب برده بوديم، ولى او نه گمان ما را تحقق بخشيد، و نه رعايت عهد و وفا را كرد.

پس چه شد؟ نه هر كس بدو اعتماد كنند، رعايت وفا و جوانمردى را خواهد كرد. من اشتباه كردم، و مردم اشتباه مى كنند، و آيا شما خلقى كه از اشتباه رميده باشند مى شناسيد؟

كيست كه به درستى معروف شده باشد، و آنگاه به گناه و لغزش او رانشناسند؟

دستم بشكند چرا از كمى عطانشسته، شكايتم را نوشتم، و قلم را سخت بكار گرفتم.

كاش قبل از آن كه بگويم، گنگ شده بودم و زبانم كار نمى كرد، و كاش دهانم را نمى گشودم.

عجب لغزشى است كه گناهش بخشودنى نيست، و درد و رنجش را بر دل و خميربجاى گذارد

كسى كه رفيقش در اهانتى كه به او شده، مراعات جانبش را كند و او باز تكرار آن گناه كند، بخود ستم كرده است

و نيز اين اشعار از اوست:

دوستى نمكين چهره و بسيار زرنگ داريم كه در دوستى اش سودى و خيرى عايد نمى شود.

من او رابه آتش تابستان تشبيه مى كنم، سودى نمى بخشد و در مقابل خواب و حركت را از ما مى گيرد. ابن ابى الحديد اين شعر را از مفجع آورده:

اگر در مهر خود نسبت به شما خيانت كردم و رفتم واگر سنن و آداب دوستى را رعايت نكردم.

خواستم زشتى پسر طلحه را بپوشانم، كه او هيچ گاه كمال خالق را نشان نداده است.

و در معجم الادباء نقل كرده: سخن او را در هنگامى كه باران پيوسته مى بارد و امور جارى، از حركت باز ايستاده بود:

اى خداى همه مخلوقات و اى بخشنده مال و فرزندان! كه هفت آسمان بر فراز هفت زمين بدون كمك گرفتن از كسى برافراشتى.

اى كسى كه وقتى به چيزى بگويد " كن " " باش " نون كن تحقق نيافته آن چيز، تحقق مى يابد.

ما را در اين سال با ريزش باران بيش از اين سقايت مكن كه سيرابيم.

و از اوست در حاليكه از پاره اى از دوستانش نيز كاغذى طلبيد تا شعرى براى تبريك جشن كسى سرايد و او كوتاهى ورزيد تا موقع جشن سپرى شد گويد:

هر چند جوف نامه مشتمل بر روح بلاغت باشد باز مانند فصيحى لال است.

ولى هنگامى كه حامل با توجه خود به آن كمك كند، جوابش به آسانى گشوده مى شود.

وقتى نماينده سستى كند و عمدا كوتاه آيد نامه برگى شوم خواهد بود.

روز جشن، فرصت نامه از دستم رفت، و ياد آن در شعر، از بخشش مفلس خنك تر است.

آنگاه از او درباره بخشش مفلس پرسيدند: گفت در حال افلاس وعده اى مى دهد كه در وقت توانائى بدان عمل نخواهد كرد. و از اشعار نمكينش شعرى است كه چون شخصى يك طبق نى شكر و اترنج و نارنج برايش آورده گفته:

شيطان تو در طبق، شيطان عصيانگرى است.

از اين رو تو، آن كار را آغاز مى كنى وباز تكرار مى كنى.

هديه اى از تو، برتر از نيكوئى براى ما آوردند.

طبقى كه در آن اندازه هائى با پستانها و گونه ها بود.

وطواط در كتاب غرر الخصايص صفحه 270 شعر او راكه در مقام طلب حاجتش سروده نقل كرده:

اى بزرگ مرد تا وقتى پرنده درختان درهم، آهنگ مى خواند، تو پيوسته در افسوس زندگى كن.

مرا وعده اى از شما است كه منكر آن نتوانيد شد، وعده مرا مانند وعده آزاده اى بر آور.

تو رسم جود و سخاوت را با بخششهاى خود در وقتى كه آثارى از حيات نداشت، زنده كردى و هر وقت زمانه چيره شد و كسى را از پاى درآورد كسانى چون من بايد به كسانى چون تو تكيه كنند.

م- نويرى در " نهايه الادب " صفحه 77 اين شعر را از او دانسته:

آهو چهره اى كه ناگاه دو طرف پيشانى اش را مانند عقرب نشان مى دهد، ولى نازيبائى آن را ندارد.

سيب گونه هايش را خرمى چنان است، كه گويا از اشگ چشم من آبيارى شده است.

" مفجع " در بصره زاده شد و در همانجا به سال 327 ه بر طبق آنچه در معجم الادباء بنقل از تاريخ معاصرش ابى محمد عبد الله بن بشران آمده، وفات يافت. آنجا كه ابن بشران گويد: وفاتش قبل از وفات پدرم " ابى محمد عبد الله بن بشران " در روز شنبه دهم شعبان سال سيصد و بيست و هفت، اتفاق افتاد.

مرزبانى گويد: قبل از سال 330 ه درگذشته، و صفدى در " الوافى بالوفيات " تاريخ وفاتش را 320 آورده. همچنين قاضى در " المجالس " و سيوطى در " البغيه " و ديگران از آنان پيروى كرده اند، و تاريخ برگزيده ما در مورد سال وفات او، همان است كه حموى از تاريخ ابى محمد بن بشران آمده است.

شرح حال مفجع را در كتب زير مى توان يافت: فهرست ابن النديم/123 فهرست شيخ/150، معجم الشعراء مرزبانى/464، يتيمه الدهر 334/2 فهرست نجاشى/264، مروج الذهب 519/2، معجم الادباء 205- 190/17، الوافى بالوفيات صفدى 129/1 خلاصه الاقوال علامه، بغيه الوعاه/13، مجالس المومنين/234، جامع الرواه اردبيلى، منهج المقال/280، روضات الجنات/554، الكنى و الالقاب 163/3، الاعلام زركلى 845/3، آثار العجم/277.

next page

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved