بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

السنه و الشيعه

بقلم: محمد رشيد رضا صاحب تفسير المنار

" مقصود نويسنده اين رساله، اين نيست كه بحث و انتقاد بى آلايشى كرده باشد، او نمى خواهد احتجاج صحيحى ايراد كند، هر چند كار خود را به صورت رديه اى بر علامه حجت سيد محسن امين عاملى " قدس سره " درآورده است، ولى هيچ گونه حمله اى بر " حصون منيعه " و سخنان مستحكم او جز با فحاشى و توهين و القاب نامناسب و هتاكى هاى زننده، انجام نداده است.

نظر عمده او از اين نوشته گمراه ساختن و بدبين كردن دولتهاى عربى: عراق، حجاز و يمن نسبت به شيعه از رهگذر دروغ ها و سوءتعبيرها است، از اين رو هر چند انتقاد و گفتگو با او، كار يك محقق نيست كه به امثال اين سخنان بپردازد، ولى ما را چاره اى نبود كه به برخى از دروغ ها و بافته هائى كه محصول انديشه او يا محصول نقل او از ديگران است و از علماى شيعه خواسته است تا خطاهايش را آشكار سازند، اشارتى بكنيم، و او خود بهتر مى داند كه روى گردانيدن از اين گونه سخنان شرط حزم و احتياط است، زيرا سياست دول خارجى، در اختلاف و تفرقه ما است، و اين بحث از محيط دانش و دانشمندان خارج است ".

1- رساله اش را با تاريخ تشيع و مذاهب شيعه شروع كرده، اصول تشيع را از بدعتهاى عبد اله بن سباى يهودى مى داند و جانشين سبائيان را در گرداندن و اداره وسائل تفرقه اندازى بين مسلمانان به وسيله تشيع و عقائد غلو آميز، زنادقه فارس معرفى مى كند. و از تعاليم اين شيعيان غالى، بدعت هاى: عصمت امامان، تحريف قرآن، بدعتهاى مربوطبه حجت منتظر، و عقيده به الوهيت برخى از ائمه، و كفرهاى آشكار ديگر را مى شمارد.

او اماميه را به دو فرقه تقسيم كرده: معتدل قريب به زيديه، و غاليان قريب به باطنيه، ومى گويد: آنها كسانى هستند كه پاره اى از تعاليم كفر آميز خود را از پيوند با عقائد ديگر گرفته اند مانند: عقيده به تحريف قرآن، و كتمان برخى از آيات، و از همه عجيبتر، به گمان آنها سوره اى در قرآن مخصوص به اهل بيت است كه براى همديگر نقل مى كنند به طورى كه يك نفر جهانگرد سنى، يكبار براى ما نقل كرد كه: او از يكى از خطباى شيعه در يكى از شهرهاى ايران شنيده بود كه آن سوره را روز جمعه بر منبر خوانده است و برخى از مبلغين مسيحى اين سخن را از آنها نقل كرده اند. اينها را اماميه اثنى عشريه گويند و با درجات مختلف لقب جعفرى دارند.

و يكى از بدعتهاى اماميه را، بدعت بابيه و سپس بهائيه دانسته است و گفته كه اينان عقيده به الوهيت بهاء و نسخ دين اسلام به وسيله او، و در نتيجه آن بطلان همه مذاهب اسلامى را قائل اند.

با وجود اين سخنان فتنه انگيز، و كينه جويانه، او خود را پس از سيد جمال الدين افغانى تنها تلاشگر در راه وحدت ملتها و اصلاح مى داند و سپس سخنان خرافى خود و كلمات كوبنده اش را گسترش مى دهد.

هر فرد محققى را مى رسد كه پاسخ بسيارى از بافته هاى مجهول او را در بحثهاى گذشته همين جلد كتاب ما پيدا كند تا بداند چنين جهانگرد سنى كه صاحب المنار از خطيب ايران خبر داده هنوز از مادر نزاده است. و نيز آن خطيبى كه آن سوره مجعول را در روزهاى جمعه بالاى منبر با صداى بلند مى خوانده هنوز پابه دنيا ننهاده است.

و هيچ شيعه اى براى اين سوره خيالى ارجى قائل نيست و كسى آن را از كتاب عزيز الهى به حساب نياورده و احكام قرآن را بر آن جارى ندانسته است. كاش اين مرد به مقدمات تفسير علاميه بلاغى " آلاء الرحمن " مراجعه مى كرد و سخنان او را كه زبان شيعه و مترجم عقائد آنان است در اين باره مى شنيد، آنگاه اين گونه مطالب را درباره آنان مى نوشت.

و ما استدلالى را كه متكى به گفته يك نفر مبلغ مسيحى است به شما مسلمانان تبريك مى گوئيم.

يكى ديگر از جهالتهاى زننده او اين است كه فرقه بابى و بهائى را، از فرق شيعه مى شمرد و حال آن كه شيعه از روز نخست اين فرقه ضاله را خارج از دين دانسته و حكم به كفر و ضلالت و نجاستشان كرده است، و كتابهائى كه در رد خرافاتشان از علماى شيعه نوشته شده، از حد شمار بيرون و غالبا چاپ و در دست انتشار قرار گرفته است.

2- گويد: نابسامانى عراق از رافضيان است. خاك عراق به زهر گمراهى آنان آلوده شده و پيوسته از حوادث ناگوارى كه بر مسلمين وارد مى شود، اظهار مسرت و خوشحالى مى كنند تا جائى كه روز پيروزى روس را بر مسلمانان، عيد خوشى مى گيرند. و مردم ايران شهرهاى خود را در اينروز بعنوان خوشحالى و مسرت آزين بندى مى كنند " صفحه 51 "

پاسخ- شگفتا از ادعاهاى دروغ اين مرد، گمان مى كند بلاد ايران و عراق براى كسى قابل ورود نيست؟ يا اخبار و گزارشهاى آنان به كسى نمى رسد؟ يا اكثريت مردم عراق كه شيعه اند از آنچه او ديده يا شنيده است، كور و كرند؟ ياآنان يك عده ناچيزى از ملتهاى سپرى شده تاريخ اند كه گذشت ساليان دراز، آنان را خورد و خمير كرده و ديگر كسى از آنها نيست كه از شرافتشان دفاع كند، و هر كس تهمتشان زند، ديگر به پاسخ ياوه هايش بر نمى خيزند و از اين گونه دروغسازها نمى پرسند؟ اين كسانى كه از حوادث ناگوار مسلمين خرسند مى شوند، چه كسانى هستند؟ آيا اين عده در همين عراقند؟ يا در قاره ديگرى كه هنوز كشف نشده و به نام عراق خوانده شده، زندگى مى كنند؟ و عينا اين سوال را درباره ايران بايد تكرار كرد.

مسلمانان ساكن در اين دو مملكت و مستشرقين و جهانگردان و سفيران و كارگزارانى كه با اين دو مملكت مربوطند، چرا از اين جشن و سرورها خبرى ندارند؟ شيعيان عموما، نفوس مسلمين و خون و عرض و اموالشان را، بدون فرق بين سنى و شيعه، محترم مى شمارند. و دررنجى كه بهر يك از آنها وارد شود خودرا نگران مى بينند.

برادرى اسلامى كه در قرآن وارد شده است، مقيد به تشيع نيست. و نيز بايد از اين مرد پرسيد روزى را كه عيد مى گيرند چه روزى است؟ و در چه ماهى واقع است.؟ و چه شهرى را براى آن آزين بندى كرده اند؟ و چه مردمى به اين كارهاى زننده، دست زده اند؟

او براى اين سوالات پاسخى ندارد، مگر شبيه همان پاسخى كه صاحب رساله، از جهانگرد سنى مجهول يا مبلغ مسيحى بدان استناد جسته است.

3- تحت عنوان "دشمنى رافضيان نسبت به برخى از اهل بيت " گويد: رافضيان مانند يهود به برخى از آيات خدا ايمان آورده و برخى را كافرند " تا آنجا كه گويد ":

و بسيارى از فرزندان فاطمه " رضى الله عنها " را دشمن داشته، بلكه آنها را، ناسزا هم مى گويند، مانند زيد بن على بن الحسين و نيز فرزند زيد، يحيى، كه مورد بغض آنانست.

و نيز ابراهيم و جعفر دو فرزند موسى الكاظم" رضى الله عنهم " كه دومى را به لقب كذاب مى خوانند، با اينكه او از اعاظم اولياء الله است و ابو يزيد بسطامى از وى كسب فيض كرده است. و معتقدند حسن بن حسن مثنى، وفرزندش عبد الله محض و فرزندش محمد ملقب به نفس زكيه، از دين خدا، خداى ناكرده مرتد شدند.

و نيز همين عقيده را درباره " ابراهيم بن عبد الله "،

و " زكريا بن محمد الباقر "،

و " محمد بن عبد الله بن الحسين بن الحسن "،

و " محمد بن القاسم بن الحسن "،

و " يحيى بن عمر " كه از اولاد " زيد بن على بن الحسين " است.

و نيز درباره جماعت حسنى ها و حسينى ها كه قائل به امامت زيد بن على بن الحسين بودند، و ديگر كسانى كه مقام ما گسترش تعرض نام آنها را ندارد. و اينان محدود كرده اند، محبتشان را به عده ناچيزى از اهل بيت. هر فرقه اى از آنها تعدادى را دوست مى دارد و بقيه را لعن مى كنند. اين است محبت آنان نسبت به اهل بيت و اينست مودت اقرباى رسول خدا " ص " كه از آن سوال خواهد شد "ص 54- 52 ".

پاسخ- اينست رشته ى اوهامى كه آلوسى آن را حقايق پنداشته و خواسته است شهرت شيعه را بدان نازيباو كريه، جلوه دهد هر چند بر اثر نسبت هاى مجعولى باشد كه برخى از آنها از بن ساختگى و برخى ديگر، دروغ محض است

اما درباره " زيد بن على " شهيد، و مقام قداستش نزد عموم شيعه، ما حق سخن را ادا كرديم مراجعه كنيد ص 76- 69.

اما درباره " يحيى بن زيد " شهيد بن شهيد، هرگز هيچ شيعه او را دشمن نمى داردو مقامش بس بلند مرتبه است، او يكى از قهرمانان مجاهد شيعه است او از پدر ظاهرش روايت كرده كه امامان دوازده نفرند و آنان را به نام، اسم برده و گفته است: اين پيمان معهودى است كه رسول خدا " ص " بما سپرده است و او را شاعر اماميه، " دعبل خزاعى " در تائيه مشهورش، رثا گفته و آن را بر امام على بن موسى الرضا " ع " خوانده است.

از شيعيان كلمه اى مبنى بر تعريض تا چه رسد به لعن او ديده نشده است. و آخرين نظريه شيعيان درباره او چنانكه در كتاب زيد الشهيد ص 175 آمده اين است: كه او به امامت حضرت صادق " ع " معتقد بود، خوش عقيده و هشيار به امر تشيع بود، امام صادق " ع " در سوگ او گريه كرد و سخت محزون شد و براو رحمت فرستاد سلام اله عليه و على روحه الطاهره.

و در اختيار هر محققى است كه محبت شيعه را نسبت به يحيى بن زيد از آنچه ابو الفرج در مقاتل الطالبيين " ص 62 چاپ ايران " آورده، نتيجه گيرى كند، او گويد:

هنگامى كه " يحيى بن زيد " فرزند زيد بن على شهيد آزاد شد و زنجيرهايش را گشودند، گروهى از توانگران شيعه نزد آهنگرى كه بند را از پايش گشوده بود، رفتندو از او خواستند كه آن بند را به آنان بفروشد. بند در رقابت و مزايده افتاد تا به بيست هزار درهم رسيد، آهنگر ترسيد مبادا اين خبر شايع شود و پول را از او بگيرند، آنها را گفت پولش را نزد خود گرد آوريد. همه راضى شدند، مالى را كه گفته بود به او دادند، و او بند را قطعه قطعه كرد و بين آنان تقسيم كرد. شيعيان از آن بند نگين انگشترى ساخته بدان تبرك جستند.

اين رسم در نسلهاى بعد، تا امروز پايدار مانده و كسى براى آن ايرادى نگرفته است و اما درباره " ابراهيم " بن موسى الكاظم، كاش من و هم مذهبانم مى دانستيم دشمنى كدام ابراهيم را به ما نسبت مى دهند؟ آيا مقصود ابراهيم اكبر يكى از پيشوايان زيديه است كه ايام ابى السرايا در يمن آشكار شد؟

اگر او باشد شيعه از امام كاظم " ع " روايت كرده كه آن حضرت او را در وصيت خود داخل فرموده و در مقدم اولادش او را در وصيت خود نام برده، است و گويد: اينكه با او " امام على بن موسى " ع " " ديگر فرزندان را داخل كردم به خاطر يادآورى از آنها و احترام آنها بود و شيخ بزرگوار ما، مفيد، در ارشاد، در شرح حال او، تعبير " الشيخ الشجاع الكريم " آورده و گويد هر كدام از اولاد ابى الحسن موسى " ع" را فضيلت و منقبتى مشهور است. و حضرت رضا " ع " مقدم بر آنان در فضيلت بود.

تاج الدين ابن زهره در "غايه الاختصار " گويد: او سيد و اميرى جليل و بزرگوار بود، و دانشمندى با فضيلت بود كه از پدرانش سلام الله عليهم نقل حديث مى كرد. وخلاصه نظر شيعه درباره او بنابر آنچه در تنقيح المقال 35 و 34/1 آمده است اينكه: او در نهايت درجه تقوا وكمال نيكوكارى و ديندارى بود. يا مقصود او، ابراهيم اصغر ملقب به مرتضى است؟ كه شيعه او را نيز مانندديگر فرزندان اين شجره طيبه دانسته، به وسيله مهرشان به خدا تقرب مى جويند.

سيد ما سيد حسن صدر الدين كاظمى از شجره ابن المهنا روايت كرده است كه: ابراهيم الصغير دانشمندى عابد و زاهد بود و او همراه ابى السرايا نبوده است و من از هيچ فردى شيعى كلمه اى كه اشاره به او باشد نه در كتب انساب و نه در فهرست رجال كه دلالت بر دشمنى او كند، پيدا نكردم. و سيد ما امين عاملى در اعيان الشيعه 482- 474/5 هر دو ابراهيم را از اعيان شيعه شمرده و به شرح حالشان پرداخته است.

اما "جعفر بن موسى الكاظم " من در تاليفات شيعه نديده ام كسى را كه درباره او، گسترده سخن راند و هيچ گونه سخن نقدى هم درباره او كه نشانه دشمنى شيعه نسبت به او باشد نخوانده ام، و در جائى نديده ام شيعه او را به لقب كذاب بخواند.

كاش تهمت زننده ما را به گوينده اش راهنمائى مى كرد، يا از كتابى كه اين مطلب را در آن ديده نشانى مى داد كه شيعه او را لقب " خوارى "، و اولادش را " خواريين " يا" شجريين " مى خواند " عمده الطالب ص208" و كاش من مى دانستم اين مطلب كه جعفر را از بزرگان اولياء اله گرفته و ابا يزيد بسطامى از او كسب فيض كرده، از چه كسى گرفته است.

چيزى كه در كتب تراجم و شرح احوال رجال موجود است تنها اين مطلب است كه با يزيد بسطامى طيفور بن عيسى بن آدم متوفى بسال 261 ه نزد امام جعفر بن محمد الصادق " ع " تلمذكرده، و اين خود اشتباهى از نويسندگان شرح احوال است، زيرا امام صادق " ع " در 148 ه وفات كرده اند وبا يزيد متوفى در 261 يا 264 ه است واو را از معمرين ياد نكرده اند و شايد مقصود با يزيد بسطامى بزرگ طيفور بن عيسى بن شروسان زاهد باشد بنابراين آن مرد در نسبت دروغيكه داده خبط بزرگى هم مرتكب شده است.

اما درباره " حسن بن الحسن المثنى " او كسى است كه با عموى مطهرش امام حسين " ع " به كربلا آمد و در ميدان كارزار جهاد كرد و به مصيبت گرفتار شد و بدنش پر از زخم و جراحت گرديد و چون خواستند سر او را از تن برگيرند در او رمقى يافتند ابوحسان اسماء بن خارجه خزارى دائى اش او را به كوفه برده معالجه كرد تا خوب شد، آنگاه به مدينه پيوست.

براى نشان دادن عقيده شيعيان درباره او سخن بزرگ طايفه شيخ مفيد را در ارشادش بيان مى كنيم كه گفته: او بزرگوار، رئيس قوم، با فضيلت و با ورع بود، و در زمان خود متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد و او را باحجاج داستانى است كه زبير بن بكار، آورده است... تا آخر و علامه حجت سيد محسن عاملى " كه آلوسى اين گفتارش را در رد اول نوشته " او را از شخصيتهاى شيعه نام برده و در 166/21 و 184 شرح حال مفصلى براى او ذكركرده است.

پس اين سخن كه رافضيان عقيده به ارتداد او از دين اسلام دارند تهمتى بيش نيست كه جبين انسانيت از آن شرمگين است. اما درباره " عبد اله المحض بن الحسن المثنى "، بزرگ شيعه شيخ ابو جعفر طوسى در رجالش او را از اصحاب امام صادق " ع " برشمرده و ابوداود نيز او را از اصحاب امام باقر "ع " مى داند و جمال الدين الهمنا در " العمده "، 87 گويد: او شبيه پيامبر خدا " ص "، و بزرگ بنى هاشم بود و بعد از پدرش حسن متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد.

و احاديث هر چند در مدح و ذم او مختلف است، ولى نظر نهائى شيعه را درباره او كه سيد طائفه سيد ابن طاوس در اقبالش ص 51 برگزيده، نشانه صلاح و حسن عقيده او و دليل پذيرفتن اوست امامت امام صادق " ع " را. و او از يك ماخذ صحيحى كتابى از امام صادق " ع " ياد كرده كه عبد اله را در آن به نام " العبد الصالح " ياد فرموده و براى اوو بنى اعمامش دعا به پاداش و سعادت فرموده اند، سپس سيد بن طاوس گويد:

و اين امر نشان مى دهد گروهى كه مورد حمله و اعتراض واقع شده اند " عبد اله و اصحاب او از بنى حسن " نزد امام صادق " ع " معذور بوده، و موردمدح قرار گرفته اند و نزد آن حضرت، مظلوم قلمداد مى شدند. و عارف بحق امام خود بوده اند. و اينكه، در برخى از كتابها آمده است: آنها از ائمه صادقين جدا شده بودند اين نوشتها بايد به تقيه حمل شود تا نهى از منكر آنها به امامان معصوم نسبت داده نشود. و يكى از مطالبى كه دليل بر مقام عرفان اينان، نسبت به حق، و گواه بر آن است، روايتى است كه مانقل كرده ايم.

" وى بعد از ذكر سند و اتصالش به امام صادق " ع " گويد ":... آنگاه به اندازه اى گريست كه صدايش به گريه بلند شد و ما گريه كرديم، سپس گفت: پدرم از فاطمه بنت الحسين از پدرش روايت كرد كه فرمود: عده اى از هواداران تو، در كنار شط فرات كشته يا مصيبت زده مى شوند كه نه در گذشته و نه در آينده نظيرى نخواهند داشت سپس فرمود: من مى گويم اين شهادت صريحى است، از طرق صحيح به مدح كسانى از بنى حسن عليه و عليهم السلام كه آنها را گرفتند و آنان به سوى خداى

جل جلاله بامقامى شريف در گذشتند و به سعادت و اكرام خداوند پيروز شدند، سپس احاديثى كه دليل حسن عقيده عبد اله بن حسن و حسنيان همراه اوست را ذكر كرده، سپس گويد: من مى گويم: آيا نه اينان عارف به هدايت و به حق اليقين بودند و پرهيزكاران واقعى نسبت به خدا؟!

با اين وضع شما بخوبى خواهى دانست نسبت ارتداد به او، و بقيه سادات بنى حسن، بعنوان نظر شيعه، دور از حقيقت و راستى است.

و اما " محمد " بن عبد اله بن الحسن ملقب بن نفس زكيه، شيخ ابو جعفر طوسى او را در رجالش از اصحاب امام صادق " ع " شمرده و ابن مهنا در عمده الطالب ص 91 گويد: او را در " احجار الزيت " كشتند و اين است سبب لقب او به نفس زكيه، زيرا روايت شده پيغمبر خدا " ص " فرمود دراحجار الزيت نفس زكيه اى را از فرزندان من، خواهند كشت.

و سيد بن طاوس در اقبال ص 53 بطور مبسوط برهان بر حسن عقيده او آورده، و اينكه خروج او براى امر بمعروف و نهى از منكر بود و او از قتل خود خبر داشت وآن را خبر مى داد. سپس گويد: اينهاهمه نشانه تمسك آنان به خدا و رسول- " ص " است.

اينست عقيده شيعه درباره نفس زكيه چنانچه در مقاتل الطالبيين ص 85 درباره وى گويد: او افضل اهل بيتش و اكبر اهل زمانش در علم به كتاب خدا و حفظ آن بود، و فقه او دردين، و دليرى و سخاوت و ابهتش از همه برتر بود. و اماميه از نسبت دادن ارتداد از دين كه او، سخت بدورند و هر كس چنين تهمتى زند هماناافترائى بزرگ و گناهى آشكار مرتكب شده است.

و اما " ابراهيم " بن عبد الله كه در " باخمرى " كشته شد و كنيه اش ابو الحسن است شيخ الطائفه او را از رجال امام صادق " ع" شمرده و جمال الدين مهنا در " العمده " ص 95 گويد: او در بسيارى از فنون از بزرگان علماء بوده است. و دعبل خزاعى شاعر شيعه در اشعار معروفش كه به حرف تاء ختم مى شود " مدارس آيات... " و شهداى اهل بيت را در آن مرثيه گفته از او يادكرده است آنجا كه گويد:

 

قبور بكوفان و اخرى بطيبه

و اخرى بفخ نالها صلوات

و اخرى بارض الجوذجان محلها

و قبر بباخمرى لدى الغربات

 

هر گاه ابراهيم نزد شيعه معروف به صلاح و حسن عقيده نبود، و از كشتنش نگران و مصيبت زده نبودند، و اگر نزد پيشواى شيعه " ص " رفتارش مورد پسند نبود، دعبل او را مرثيه نمى گفت و رثاى خود را در حضور امام على بن موسى الرضا " ع " نمى خواند.

درباره او همان عقيده اى را ابراز مى داريم، كه ابو الفرج در مقاتل ص 112 ابراز كرده كه گويد: ابراهيم همچون برادرش محمد، در همان رتبه از دين، علم، شجاعت و شدت عمل بود.

و سيد علامه امين عاملى او را از شخصيتهاى شيعه نام برده و در شرح حالش بسط سخن داده است 308/5 و. 324 بنابراين نسبت عقيده به ارتداد او از دين را، به شيعه دادن، افتراى بزرگى است.

اما " زكريا " بن محمد الباقر، او هنوز متولد نشده است و تنها در عالم خيال آلوسى آفريده شده، زيرا مجموع فرزندان ذكور امام ابو جعفر محمد الباقر" ع " به اتفاق فريقين شش نفرند و تا آنجا كه كارش كرده ايم از آثار عامه و خاصه جز آنها كسى را نيافتيم و آنان جعفر، عبد اله، ابراهيم، على، زيد و عبيد الله مى باشند. پس نسبت ارتداد به زكريا بن محمد الباقر از لحاظ نداشتن موضوع باطل است.

اما " محمد " بن عبد الله بن الحسين بن الحسن، اگر مقصود نواده حسن اثرم فرزند امام مجتبى " ع " باشد، تذكره نويسان درباره اين حسين چيزى جز اين ننوشته اند كه نسل او سريعا منقرض شد و براى او فرزند، و فرزند زاده اى، ذكر نكرده اند. و اگر مقصود، ديگرى باشد، ما در كتب انساب نامى از او نيافته ايم تا شيعه او را تكفير كند، يا به او ايمان داشته باشد و در اماميه كسى به اين اسم كه مورد تكفير واقع شده باشد، حسنى باشد يا حسينى، يافت نمى شود.

و اما " محمد بن القاسم " بن الحسن، او فرزند زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب " ع " است كه لقب بطحائى دارد شيخ الطائفه او را در رجالش از اصحاب امام صادق " ع " نام برده و جمال الدين بن المهنا در العمده ص 57 گويد: محمد بطحانى فقيه بود. و ما هيچ فرد شيعه اى را كه درباره او سخن توهين آميزى گفته باشد تا آنرا شاهد تهمتى كه بشيعه بسته است بگيريم، پيدا نمى كنيم.

اما " يحيى بن عمر " او ابو الحسن يحيى بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب سلام اله عليهم، يكى از بزرگترين پيشوايان زيديه است، و براى اظهار نظر شيعه درباره او آنچه در عمده الطالب ابن مهنا ص 263 آمده، كافى است، آنجا كه گويد:

او به كوفه براى دعوت به رضا از آل محمد خروج كرد از همه مردم زاهدتر بودو بار سنگينى از حقوق خاندانهاى ابى طالب را بدوش مى كشيد و در نيكى كردن نسبت به آنها، رنج مى كشيد...

تاآنجا كه گويد: محمد بن عبد اله بن طاهر با او جنگيد و كشته شد سرش را به سامراء بردند و چون سرش را نزد محمد بن عبد اله بن طاهر آوردند، اودر كوفه براى تبريك گفتن مردم جلوس كرد. و ابو هاشم داود بن قاسم الجعفرى بر او وارد شد و گفت تو براى تبريك كشته اى نشسته اى كه هر گاه رسول خدا " ص " زنده بود به عزاى او مى نشست و از نزد او بيرون شد در حاليكه مى گفت:

اى بنى طاهر بخوريد گوارا باد شما را

كه گوشت پيغمبر " ص" بر كسى گوارا نخواهد بود

خونى كه خونخواهش خدا است

قابل صرف نظر نخواهد بود گروه بسيارى از بزرگان شعراى شيعه او را رثا گفته اند از جمله آنها: ابو العباس ابن رومى او را با دو قصيده كه يكى 110 بيت دارد و در عمده الطالب ص 220 ديده ميشود رثا گفته و مطلعش اين است:

 

امامك فانظر اى نهجيك ينهج

طريقان شتى مستقيم و اعوج

 

و در قصيده جيميه ديگر كه با اين بيت شروع مى شود:

 

حييت ربع الصبا و الخرد الدعج

الانسات ذوات الدل و الغنج

 

و ديگر ابو الحسن على بن محمد الحمانى افوه با اشعار بسيارى كه برخى از آنها در همين مجلد ص 62- 61 گذشت، او را مرثيه گفته است.

اينست نظر صحيح شيعه درباره اين سادات پيشوا، و هيچگاه شيعه اى نگفته و نمى گويد و نخواهد گفت كه يكى از آن ها از دين مرتد شده و يا حسنيان و حسينيان قائل به امامت زيد بن على بن الحسين كه بيعت براى رضا از آل محمد " ص " مى گرفتند كافر و مرتد گرديده اند.

وه، چه بزرگ كلمه اى است كه از دهان بيرون ميدهند، جز دروغ بر زبان نمى رانند ما از اين مرد مى پرسيم، آيا اين كسانى را كه شما از شرف و بزرگى شان دفاع مى كنيد اينان را چه كسانى كشتند؟ و يا مجروح ساختند؟ و در گودالهاى زندان هاى تنگ و تاريك آنان را زندانى كردند؟ آيا اينان را، شيعيان كه مورد تهمتشان قرار داده اى و نسبت ارتداد به آن ها مى دهند، چنين كردند؟ يا افراد قوم خود او، كه به زعم فاسدش به تعظيم آنان برخاسته است، چه قومى آن ها را كشتند؟.

بيائيد با من صفحات تاريخ را بخوانيم، تاريخ خوب پاسخ مى دهد:

اما زيد شهيد قاتلش را و كسى كه سراز تنش جدا ساخت، شناختيم ص 75 اما يحيى بن زيد را، وليد بن يزيد بن عبد الملك در سال 125 كشت و قاتلش يحيى سلم بن احوز هلالى بود و نصر بن سيار بسوى او لشگر كشيد و عيسى وابسته عيسى بن سليمان عنزى به روى او، تير گشود و جامه اش بربود.

و حسن بن حسن المثنى را وليدبن عبد الملك به عاملش عثمان بن حيان مرى نوشت: به حسن بن حسن بنگر و او را صد ضربه تازيانه بزن، و يكروز اورا در برابر مردم نگاه دار، و ظاهراهم او قاتلش بود، وقتى نامه اش رسيد، براى جلب حسن، كس فرستاد و چون اورا آوردند، وقتى بود كه مردم براى حل اختلافات خود حاضر بودند على بن الحسين " ع " او را كلمات فرج آموخته بود و در اثر همان كلمات خداوند نجاتش داد، و رهايش كردند آنگاه حسن از نيروى بنى اميه ترسيد و خود را پنهان كرد.

و همچنان مخفى ماند تا وقتى سليمان بن عبد الملك او را زهر داد و سال 97 كشته شد.

و عبد اله محض را منصور، عبد الله المذله لقب داده بود و در هاشميه، درزندانش كه او را با نوزده نفر، از اولاد امام حسن " ع " سه سال حبس كرده بود، به سال 145 كشت. رنگ صورت يكى از بنى حسن را تازيانه تغيير داده، و خونش را جارى ساخته بود، و يكى از دو چشم او بر اثر ضربه تازيانه افتاده بود و هر چه آب خواست كسى او را آب نداد. و در زندان را به روى آنان بستند تا جملگى مردند.

و در تاريخ يعقوبى 106/3 آنان را به ديوارها ميخكوب ديدند.

و محمد بن عبد الله نفس زكيه را، حميد بن قحطبه سال 145 كشت و سرش را نزد عيسى بن موسى آورد، وى آن سر را نزد ابى جعفر منصور فرستاد و ابو جعفر منصور آنرا در كوفه نصب كرد، و بدور شهرها گردانيد. اما ابراهيم بن عبد الله را منصور، عيسى بن موسى را از مدينه براى نبرد با او، فرا خواند، نبرد در " باخمرى " واقع شد و او بسال 145 كشته شد و سرش را، نزد منصور آوردند و اودر برابر خود نهاد، آنگاه دستور دادآن را در بازار نصب كردند، سپس به ربيع گفت: آن را نزد پدرش عبد الله در زندان ببر و او آن را نزد پدرش برد.

و نسابه عمرى در " المجدى " گويد: آنگاه ابن ابى الكرام جعفرى سرش را به مصر برد.

و يحيى بن عمر را متوكل، امر كرد تازيانه زدند و سپس در خانه فتح بن خاقان او را زندانى كرد مدتى به اينحال گذشت سپس او را آزاد كردند از آنجا به بغداد رفت مدتى در بغداد بود و در ايام " المستعين " در كوفه خروج كرد و دعوت به رضا از آل محمد مى كرد، مستعين شخصى را به نام كلكاتكين فرستاد و محمد بن عبد الله بن طاهر، حسين بن اسماعيل را بجنگ او فرستاد و آن ها باهم جنگيدند تا او كشته شد و در سال 250 سرش را نزد محمد بن عبد الله آورده روى سپر در برابرش نهادند. و مردم بر او، وارد شده تهنيتش مى گفتند آنگاه دستور داد سر را فردا نزد مستعين حمل كنند.

3- گويد: رافضيان پندارند صحيحترين كتاب هاى آنان چهار كتاب است: كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار و گويند عمل به اين كتابهاى اخبار چهار گانه، واجب است و نيز عمل به هر روايتى كه امامى مذهب نقل كند و اصحاب اخبار از او نقل كرده باشند، واجب است و سيد مرتضى، و ابو جعفر طوسى، و فخر الدين كه نزد آنها معروف به محقق حلى است، به اين موضوع تصريح دارند.

پاسخ- شيعه معتقد است موثق ترين كتب حديث، كتابهاى چهار گانه نامبرده است، اماوجوب عمل به محتويات آن ها يا بهر حديثى كه اماميه روايت كرده باشند و در كتب اخبار آنها تدوين شده باشد، احدى بدان قائل نشده است. و علم الهدى سيد مرتضى و شيخ الطائفه ابو جعفر و نجم الدين محقق حلى، از اين نسبتى كه به آنها داده مبرا هستند. و كتابهاى آنان در برابر ما است، در هيچ كدام آنها اين تهمت بزرگ يافت نمى شود، و اهل البيت از داخل خانه، آگاهترند " ما از ديگران بهتر مى دانيم ".

گواه اين امر، مردود ساختن رواياتى است كه از نظر سند يا متن از طرف علماى شيعه، مورد ايراد واقع شده است. و گواه اين سخن تقسيم اخبار به چهار قسم: صحيح، حسن، موثق و ضعيف است كه از عهد و دانشمند بزرگ جمال الدين السيد احمد بن طاوس حسنى و شاگردش آيه الله علامه حلى معمول گرديده.

و كاش اين مرد از شروح كتب اربعه و در مقدم آنها، از " مرآت العقول " شرح كافى علامه مجلسى، آگاه مى شد و آنها را مطالعه ميكرد تا بداند چگونه در مورد هر سندى علامه مجلسى به اجتهادش در مورد اقسام حديث رفتار مى كند. يا مراجعه به جلد سوم مستدرك حجت بزرگ علامه نورى مى كرد، تا او را براه حق ارشاد كند، و راه صحيح را به او، بنمايد و او را از بافتن دروغ بر امت بزرگ شيعه بدون علم و اطلاع، باز دارد.

وى آنگاه كتب اربعه شيعه را به لحاظ اشتمال بر اخبار آحاد، و به لحاظ اينكه پاره اى از رجال اسناد روايات آن را به چيزهائى نسبت داده كه غالبا از همه آن نسبت ها، مبرا هستند، و گروهى ديگر را به انحراف مذهبى نسبت داده كه انحراف مذهبى آنها با وثاقت آنان در حديث منافاتى ندارد و شيعه اين احاديث را موثق مى نامد. در اين بين گروهى را هم ضعيف خوانده كه روايات مخصوص اين گروه محفوف به شواهد صحت است. و عمل محدثان اهل سنت و شيعه در كتب حديثشان بر همين منوال است.

بنابراين، يا اين مرد از علم درايه و فنون حديث بى خبر است يا دوست دارداظهار نادانى نموده، بر اثر تجاهل بتواند بدگوئى كند. اگر او به مقدمه" فتح البارى " شرح صحيح بخارى ابن حجر و شرح قسطلانى و شرح عينى و شرح مسلم نووى و امثال آن ها مى نگريست، بيمارى درونيش بهبود مى يافت و خامه اش از نشر اباطيل فرو مى ماند.

4- گويد: طوسى از ابن معلم، و ابن معلم از ابن مابويه كذاب صاحب رقعه دروغين، و نيز از مرتضى، روايت مى كند و اين هر دو باهم دانشجوى علم بوده و نزد استادشان محمد بن نعمان " شيخ مفيد " درس خوانده اند كه او از مسيلمه كذاب دروغگوتر است و براى يارى مذهب دروغ را تجويز مى كرده است ص 57.

پاسخ- صاحب رقعه اى را كه او رقعه دروغينش پنداشته، على بن الحسين بن موسى ابن بابويه " به دو باى منقوط نه ما بويه" مى باشد و او صدوق اول است كه در سال 329 هفت يا نه سال قبل از تولد شيخ مفيد " ابن المعلم " وفات يافته است و تولد شيخ مفيد در 336 يا 338 اتفاق افتاده و ممكن نيست شيخ مفيد از صدوق روايت كند. بلى او از فرزندش صدوق دوم ابى جعفر محمد بن على روايت كرده كه صاحب توقيع نيست.

كاش من مى دانستم چه كسى آلوسى را خبردار كرده كه شيخ امت، شيخ مفيد "كه در رواق امامين جوادين مدفون است و داراى قبه و مقام بلندى است " از مسيلمه كذاب كه بخدا كافر است، دروغگوتر مى باشد؟

تا چند اين شخص بر اين نسبت دردناك زننده پر جرات است؟ و چگونه بخود اجازه اين بدگوئى را مى دهد؟ در صورتى كه يافعى در مرآت الجنانش 28/3 شيخ مفيد را اينگونه معرفى مى كند كه گويد:

او دانشمند شيعه، پيشواى رافضه، صاحب تصانيف بسيار و بزرگ آنان، معروف به شيخ مفيد و نيز به ابن المعلم مى باشد. در علم كلام و جدل و فقه سخت كاردان بود، و با جلالت و عظمت در دولت بوبهيان با اهل هر عقيده اى، بحث ميكرد. ابن ابى طى گويد: او راصدقات فراوان بود، و خشوعى با عظمت بود، بسيار به نماز مى پرداخت، و روزه مى گرفت، و لباس خشن مى پوشيد.

و سخن ابن كثير در تاريخش 15/12 در مجلس او " شيخ مفيد " بسيارى از علماى طوائف ديگر مسلمين حاضر مى شدند و نشان مى دادند كه او نه تنها پيشواى اماميه است، بلكه او پيشواى همه امت اسلام است و بايد هر كس عقيده به دين دارد، در احترام و تعظيم او بكوشد.

آيا اين است مقتضى ادب علم و دين؟

آيا در قانون شرع و اخلاق براى كوبيدن علماء و آبرو ريزى و حملات ناجوانمردانه تا اين حد، نسبت به آنان، مجوزى موجود است؟

آيا در قانون اسلام اجازه هست مسلمانى را تا آنجا سقوط دهند كه در انظار از كافر هم پست تر جلوه كند هرچند خلاف و دشمنى فيما بين باشد؟ تاچه رسد نسبت به كسى مانند شيخ مفيد كه از اركان و اعلام دين و رهبران و انصار حق است. او كسى است كه مجد و عظمت علمى عراق را بدست خود بنياد نهاد، و بينش مردمش را بيدار كرده است. او چه گناهى كرده، جز اينكه واقعيتى را كه آلوسى منكر آنست شناخته و در پايگاه بلندى از علم و عمل قرار دارد كه هيچگاه آلوسى نتواند مقام او را دريافت.

كاش ماخذى را كه بر اساس آن تجويز كذب رابه شيخ مفيد در كتابهاى او يا كتابهاى ديگرى براى يارى مذهب، نسبت داده، ارائه مى داد يا اظهار مى كرددر اسناد متصل ديگر كجا اين نسبت را ديده است، تاليفات او كه از اين نسبت خالى است و هيچ كس از علما چنين نسبتى را به او نداده است. پس اين نسبت نادرست است. و يك مسلمان بى سواد مى داند: هيچ كس حق ندارد صفاى اسلامى را با نسبتهاى دروغين تيره سازد تا چه رسد به كسى كه ادعاى علم مى كند.

5- تحت عنوان " اماميه متعبد به نامه هاى صادره از مهدى منتظر هستند " گويد: بلى اينان قسمت اعظم مذهب خود را از اين نامه هاى دروغين گرفته اند كه هيچ عاقلى ترديد ندارد، آنها افتراء به خدا بستن است، و شگفت از رافضيان است كه صاحب اين نامه ها را كه بسيار دروغگواست. صدوق، يعنى بسيارراستگو ناميده اند در حاليكه او از دين مبين بدور است.

او پندارد مسئله اى را كه در نامه اى نوشت و شب هنگام آن را در سوراخ درختى نهاد، پاسخ آن رابه گمانش مهدى صاحب الزمان خواهد نگاشت. اين نامه ها را رافضيان نيرومندترين دلايل و موثق ترين براهين خود مى دانند. بدا به حال آنان!

بدان كه اين نامه ها فراوان است، برخى از نامه ها از على بن الحسين بن موسى بن مابويه قمى است كه او نامه اى بخط صاحب الامر در پاسخ سوالش اظهار ميكرد به اين پندار كه او نويسنده مخصوص ابا القاسم بن ابى الحسين بن روح يكى از نمايندگان صاحب الامر است و بدست على بن جعفر بن الاسود ميداد تا نامه او را برساند به صاحب الامر " يعنى مهدى " و نامه اى به پندار اينكه پاسخ صاحب الامر است به او برساند.

ديگرى نامه هاى محمد بن عبد الله بن جعفر بن حسين بن جامع بن مالك حريرى ابو جعفر قمى است او با صاحب الامر " ع " مكاتبه كرد ودرباره چند مساله شرعى از او پرسيد گويد: احمد بن حسين ما را گفت: من اين پرسش ها را به اصلش دست يافتم و توقيع ها را در بين سطرها ديدم، اين پاسخ ها را محمد بن الحسن الطوسى در كتاب " الغيبه " و " احتجاجش " نقل كرده است.

اين توقيع ها به عقيده آنان، خط ائمه " ع " است كه در پاسخ سوالات شيعيان نگاشته شده و اين توقيع ها را بر رواياتى كه به اسناد صحيح نقل گرديده هنگام تعارض ترجيع مى دهند. ابن بابويه در فقه بعد از بيان توقيعات وارد از ناحيه مقدسه، در باب " مردى كه وصيت به شخص ديگر كند " گويد: اين توقيع نزد من بخط ابى محمد بن الحسن بن على است و در كافى كلينى، روايتى بر خلاف اين توقيع از حضرت صادق " ع " رسيده سپس گويد: من به آن حديث فتوا نمى دهم، بلكه فتواى من بر وفق خط حسن بن على خواهد بود.

ديگر: نامه هاى ابى العباس جعفر بن عبد اله بن جعفر حميرى قمى است.

و ديگر: نامه هاى برادرش حسين و نامه هاى برادرش احمد است.

و اين ابو العباس كتابى در اختبار مرويه از او گرد آورده و نامش را " قرب الاسناد الى صاحب الامر " نهاده است.

و ديگر: نامه هاى على بن سليمان بن حسين بن جهم بن بكير بن اعين ابو الحسن رازى است كه او نيز مدعى مكاتبه است و نامه هائى اظهار كرده.

اين بود برخى از مبانى احكام شيعه، و معتقدات آنان و اين قطره اى از آن دريا است كه مى تواند ادعاى رافضيان را در گرفتن دين خود از عترت نشان دهد... " ص 61. 58".

پاسخ- چه بسيار شايسته اى بود براى اين مرد، كه جمال الدين قاسمى او را نهى كرد، كتابش را به ديگرى ارائه دهد، چنانكه شايسته بود آقاى محمد رشيد رضا به هر زحمتى بود از شيعه يا يكى از افراد منصف قومش ميخواست، نوشته هايش را قبلا مطالعه كند، زيرا اباطيلى كه طى اين كتاب فراهم آورده كاشف از سوء نيت اوست، و به اعتبار او لطمه ميزند و بر هر دانشمند اديبى مخفى نخواهد ماند و دامن تعصب نميتواند آنرا بپوشاند و هر چند خواننده اش با شرافت و در انديشه، آزاد فكر باشد، نخواهد توانست از آنها دفاع كند.

چگونه بر محقق ميتواند پوشيده بماند كه اماميه به نامه ها و توقيعات صادر از " مهدى منتظر " عمل نمى كنند، و سخن ابن مرد و هر كس بر طريقه اش ببافد، چنانكه از قصيمى در " الصراع بين الاسلام و الوثنيه " خواهد آمد، كمترين راز پنهانى بجاى نمى گذارد كه شيعه بدان ها تعبد نخواهد كرد، چنانكه در كتب اربعه كه عمده مرجع شيعه در كتب حديث مى باشد، مولفانش " محامده ثلاثه " " ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى " هيچ كدام نامه ها و توقيعات صادر از ناحيه مقدسه را نياورده اند و اين براى بيدارى هر محقق كافى است كه اين سه نفر از بزرگان اماميه آگاه بوده اند كار اين نامه ها از ناحيه اخلال گران و فرصت طلبان به كجا منتهى مى شود كه انكار وجود حضرت حجت خواهند كرد.

از اين رو گويا نهى شده بودند از اينكه آثار صادر از ناحيه مقدسه را در تاليفاتش درج كنند با اينكه آنان خود، راويان آنها بوده و بار آن را به امت حمل كرده اند، تا مذهب اهل البيت از طريق جعفرى صحيح به مذهب مهدوى تبديل نشود و مردان متعصب كور دل، مجالى براى اين سخن نيابند كه بگويند مذهب اماميه از امام غائبى كه به گمان آنان وجود خارجى ندارد گرفته شده و از نامه هاى دروغين به پندار آنها پيروى ميشود و اين خود يكى از اسرار امامت است كه وثاقت و اعتماد به كتب اربعه را زياد مى كند.

اين بزرگ مرد، ثقه الاسلام كلينى، با اينكه در محيط بغداد ميان او و سفراى چهارگانه امام زمان، حجت منتظر فاصله اى نبوده، همه در يك شهر و يك زمانند و او در سال 323 ه در زمان غيبت صغرى وفات كرده، كتابش را در خلال بيست سال تاليف مى كند درحاليكه اسمى از توقيعات امام منتظر در كتاب كافى اش كه مشتمل بر شانزده هزار و صد و نود و نه حديث است، ديده نمى شود، با اينكه بسيارى از اين توقيعات از طريق او نقل شده و دركتابش توقيعات و نامه هاى ديگر ائمه اهل بيت عصمت سلام اله عليهم را آورده است.

و اين ابو جعفر ابن بابويه صدوق، با وجودى كه تعدادى از توقيعات با عظمت را در تاليف ديگرش "اكمال الدين " آورده و در آنجا بابى در صفحه 266 به همين منظور گشوده، هيچ كدام آنها را در كتاب " من لا يحضره الفقيه " خود نياورده است.

بلى در يك مورد تا آنجا كه ما دست يافتيم، حديثى را در مقام تاييد بدون ياد كردن نام امام " ع " متعرض مى شود " در 41/2 چاپ لكهنو " گويد:

روايتى كه درباره آن كس كه روزى ازماه رمضان را عمدا افطار كند، بر اوسه كفاره واجب است، من بدان روايت، در مورد كسى كه افطارش به مباشرت حرام يا غذاى حرام صورت گيرد، فتوا مى دهم، زيرا اين معنى در روايات ابى الحسين اسدى " رضى اله عنه" از روايات شيخ ابى جعفر محمد بن عثمان عمرى قدس اله روحه نقل شده است.

و پس از اين دو بزرگ مرد، شيخ الطائفه ابو جعفر الطوسى است. او با وجود نقل روايات توقيعات احكام صادر از ناحيه مقدسه به محمد بن عبد اله بن جعفر حميرى در كتاب " الغيبه " ص 258- 243- 214- 184، با اين حال هيچ كدام از اين نامه ها را در كتابهاى تهذيب و استبصارش كه از كتب اربعه و مهمترين مصادر احكام شيعه است نياورده.

next page

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved