بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ذيل اشعار پيرامون اولين مسلمان

در حديث مناظره مامون با چهل نفر دانشمند، در مورد اولويت امير المومنين " ع " از ديگران در امرخلافت، مامون گويد: اى اسحاق روزى كه خداوند پيامبرش را مبعوث گردانيد چه عملى از همه اعمال برتر و افضل بود؟

اسحاق: شهادت به يكتائى خدا از روى اخلاص.

مامون: آيا بهترين اعمال پيشى جستن در قبول اسلام نبود؟

اسحاق: چرا.

مامون: اين مطلب رااز قرآن بخوان آنجا كه گويد: و السابقون السابقون اولئك المقربون مقصود از اينان كسانى هستند كه سبقت در قبول اسلام گرفته اند، آيا تو كسى را كه در قبول اسلام از على پيشى گرفته باشد مى شناسى؟

اسحاق: يا امير المومنين على وقتى اسلام آورد، سنش كم بود و به سن بلوغ نرسيده بود تا اسلامش سند فضيلت باشد، ولى ابوبكر در سن بلوغ اسلام آورد و مى توان اسلام او را سند فضيلتش گرفت.

مامون: قبل از بحث در سن كودكى و سن بلوغ، كدام يك از اين دوزودتر اسلام آوردند؟

اسحاق: بدون قيد تكليف اگر باشد، على " ع " اول اسلام آورد.

مامون: وقتى على اسلام آورد، آيا از روى دعوت پيغمبر " ص "بود يا از جانب خدا به او الهام شد؟.

اسحاق در پاسخ اين سوال فرو ماند وسكوت اختيار كرد.

مامون: نمى توانى بگوئى الهام از جانب خدا بود، زيرا اگر چنين گفتى او را بر پيغمبر " ص "مقدم داشته اى، زيرا خود پيغمبر " ص" تا وقتى فرشته وحى بر او نازل نشد، اسلام را نمى شناخت.

اسحاق: بلى پيغمبر " ص " او را به اسلام دعوت كرد.

مامون: آيا پيشنهاد، رسول خدا " ص " در مورد پذيرفتن دعوت اسلام نسبت به كودكى نابالغ به امر خدا بود يا اين دعوت از جانب خود پيغمبر " ص " به او تحميل گرديد؟

اسحاق بار ديگر سكوت كرده سر بزير انداخت.

مامون: مگر نه اينست كه خدا مى گويد: و ما انا من المتكلفين رسول خدا " ص " از جانب خود به كسى تحميل تكليف نمى كند، تو نيز از دادن چنين نسبتى خوددارى كن.

اسحاق: بلى، يا امير المومنين دعوتش به امر پروردگار بود.

مامون: آيا اين حكم خدا است كه پيامبرانش را به دعوت كسى بفرستد كه عمل او را سند فضيلت ندارد؟

اسحاق: پناه ميبرم بخدا از اين نسبت.

مامون: پس بر طبق سخن تو، اى اسحاق كه وقتى على " ع " اسلام آورد، تكليف بر او روا نبود و رسول خدا " ص " كودكان را ما فوق طاقتشان بر اسلام دعوت كرده است.

آيا اگر آنان لحظه پس از دعوت پيامبر" ص " مرتد گردند، ارتدادشان بى اشكال است و پيامبر " ص " نمى تواند جلو آنها را بگيرد؟ آيا اين امر در نظر شما جائز است كه به رسول خدا " ص" نسبت دهيد؟

اسحاق: پناه بخدا مى برم... تا پايان حديث " عقد الفريد 43/3 "

ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفى 240 ه در رساله اش گويد:

مردم عموما افتخار على " ع" را در پيشى جستن در قبول اسلام، واينكه پيامبر روز دوشنبه اى كه اظهارنبوت كرد، روز سه شنبه اش على " ع "اسلام آورد، را روايت كرده اند.

و نيز اين سخن كه على " ع " گويد: هفت سال قبل از ديگران نماز گزارده ام، و اين سخن كه پيوسته مى گفت: من اولين مسلمانم، و بدان افتخار مى كرد و دوستان و مداحانش و همچنين شيعيانش چه در زمان او و چه بعد از وفات او، اين امتياز او را متذكر شده اند و درنقل آن، اتفاق دارند، اين امر از هر مشهورى مشهورتر است، و ما گوشه هائى از اين داستان را در پيش متذكر شديم. ما در گذشته تا بحال نديده ايم كسى اسلام آوردن على " ع " را امرى كوچك شمارد و نسبت به آن بى توجهى كند يا بگويد اسلامش كودكانه وكارى متناسب با كار بچه ها بوده است.

اين امر جاى شگفتى است كه شخصيتهائى مانند عباس و حمزه منتظر بمانند تا ابوطالب در اين امر نظر دهد، و آنها از اظهار نظرش، از اسلام برگردند، ولى على " ع " فرزندابو طالب بدون بيم و اميد. نه كمى جمعيت او را هراساند و نه از خوارى در برابر جمع مى ترسيد، بدون اينكه پايان كار را بداند، با پدرش مخالفت كرده، اسلام آورد. چگونه جاحظ و طرفداران عثمان منكر اين واقعيت اند كه رسول خدا " ص " او را به اسلام فرا خوانده و تصديق رسالتش را از او خواسته است؟ خبر صحيح داريم كه رسول خدا " ص " در آغاز دعوت قبل از علنى كردن دعوت اسلام و ترويج آن در مكه دستور داد على " ع "طعامى ترتيب دهد و بنى عبد المطلب رافرا خواند، على " ع " طعامى ساخت و آنان را دعوت كرد.

در آن روز بر اثرسخنى كه عمويش ابولهب گفت، هنوز ابلاغ و دعوتى صورت نگرفته بود كه همه متفرق شدند. پيامبر براى بار دوم به على " ع " دستور ترتيب غذائى داد تا بار ديگر كسانش را فرا خواند، آنگاه كه غذا پرداخته شد و دعوت صورت گرفت پس از صرف غذا، پيامبر " ص " با آنها سخن گفت و آنان را به دين خودت دعوت كرد و از بنى عبد المطلب على " ع " در اين دعوت با آنان مورد خطاب پيامبر " ص " واقع شدو آنگاه براى هر كس كه با او همكارى كند و قول دهد و بيارى اش برخيزد، تضمين كرد كه او را برادرش در دين و وصى خود پس از وفات، و جانشينش پس از خويشتن قرار دهد، همه ساكت ماندند و اين تنها على " ع " بود كه پاسخ داده گفت:

من در آنچه آورده اى يار و ياور و كمككار تو خواهم بود. و بر اين امر با تو بيعت مى كنم. وقتى پيامبر " ص " بى توجهى آنان و يارى او را ديد، عصيان آنان و اطاعت و اظهار امتثال او را ملاحظه فرمود.

وقتى ديد آنان سرباز زدند و تنها او پاسخ داد، فرمود: هذا اخى و وصيى وخليفتى من بعدى " اين برادر و وصى و جانشين من پس از من خواهد بود " آنان بپا خاسته مسخره كنان مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: تو بايد از فرزندت كه او را بر تو امير ساخت، اطاعت كنى مى پرسيم!!

آيا ترتيب دادن غذا و دعوت از قوم كردن را بيك كودك غير مميز و بى تجربه اى نابخرد وا مى گذارند؟ و آيا كودكى پنج يا هفت ساله را بدون داشتن امتيازات ديگر امين اسرار نبوت مى سازند؟ آيا مگر نه اينست كه در ميان پيرمردان و افراد سالخورده مرد عاقل و هشيارى رابايد فرا خواند؟ آيا از اينكه رسول خدا دستش را در دست او گذارد، با او پيمان برادرى، وصايت و خلافت مى بندد نمى فهميم كه او شايستگى اين مقام را داشته و به حد تكليف رسيده و نيروى تحمل دوستى خدا ودشمنى دشمنانش را دارد؟

حاكم نيشابورى صاحب مستدرك صحيحين دركتاب " العرفه " 22 گويد:

در ميان تاريخ نويسان خلافى در اينكه على بن ابيطالب- رضى الله عنه- اولين مسلمان بوده است، من نمى شناسم، تنها اختلاف درباره سن بلوغ اوست.

ابن عبد البر، در استيعاب 457/2 گويد: به اتفاق مسلمين خديجه اول كسى است كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد و هر چه را پيامبر اظهار كرد، بدان گرويد و سپس بعد از او على " ع ".

مقريزى در " الامتاع " صفحه 16 سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است: اما على بن ابيطالب، هيچگاه براى خداوند شريك قائل نشد و از آنجاكه خدا، براى او خير مقدر كرده بود، او را در كفالت پسر عمش سيد المرسلين محمد " ص " قرار داد و هنگاميكه وحى بر پيغمبر " ص " نازل شد و خديجه را آگاه ساخت و او ايمان آورد، او و على بن ابيطالب و زيد بن حارثه بودند كه با پيامبر " ص " نمازمى گذاشتند...

تا آنجا كه گويد: على " ع " ديگر نياز به دعوت نداشت واو ديگر مشرك نبود تا موحد گردد و بگويند مسلمان شد، بلكه از همان وقتى كه خداوند بر پيامبرش وحى فرستاد و او در سن هشت يا نه يا يازده سالگى بود، با پيامبر خدا " ص" در منزلش بسر مى برد و در ميان خانواده اش مانند يكى از فرزندان او در تمام حالات از او پيروى مى كرد...

موضوع اول بودن اسلام امير المومنين چيزى است كه در شعر بسيارى از شعراى گذشته ملاحظه مى شودمانند: شعر مسلم بن وليد انصارى كه گويد:

" بياد تيزى و برانى شمشير رسول الله "

" و شمشير اول كسى كه نماز خوانده و روزه گرفت "

ابو الفلاح حنبلى در شذرات 308/1 گويد: يعنى على رضى الله عنه، زيرا او بود كسى كه زياد با شمشير آخته پيامبر " ع " كار مى كرد.

آنچه تاكنون اظهار گرديد، از روى مماشات و همراهى با اهل سنت در موضوع آغاز اسلام آوردن امير المومنين " ع " بود، ولى ما معتقديم على " ع " به آن معنى كه ابن كثير و قومش پندارند اول كسى نبود كه اسلام آورده باشد، زيراكسى كه آغاز به اسلام ميكند لازمه اش سابقه كفر است، ولى در چه وقت اميرالمومنين " ع " كفر ورزيد تا پس از آن اسلام آورده باشد؟ او در چه وقت براى خدا شريك قائل بود تا به اوايمان بياورد؟

امير المومنين " ع " نطفه اش بر دين حنيف و درخشان اسلام منعقد شد و دامان مقام رسالت، از او حضانت و پذيرائى كرد و به دست پيامبر، تغذيه نمود و خوى پيامبر عظيم " ع " تربيتش را عهده گرفت، او پيوسته قبل از اينكه دعوت پيامبر " ص " به دين حنيف علنى گردد و بعد از آن، مانند سايه اى دنبال پيغمبر " ص " بود و جز خواست او چيزى نمى خواست و هيچ انگيزه اى جز انگيزه او در وى ديده نشد. چگونه مدعى مى تواند او را قبل از دعوت اسلام به كفر نسبت دهد و حال آنكه او خود مى گويد: " هر چند صحت گفتارش بر ما مسلم نيست ":

" او مادرش را از سجده به بت ها وقتى در شكم مادر بود، باز مى داشت "

آيا پيشواى امت تا وقتى در شكم مادر است چنين رفتارى دارد و سپس آلودگى كفر در عالم تكليف او را آلوده مى سازد؟

بلكه آن بزرگوار در عالم جنين، دوران شيرخوارگى، وقتى از شير باز گرفته شد، در كودكى، و جوانى و بزرگى و دوران خلافت، در همه احوال، مومن به خدا بود.

 

و لو لا ابوطالب و ابنه

لما مثل الدين شخصا وقاما

 

بلكه ما معتقديم مقصود از اسلام و ايمان آوردن او و اول بودن آنحضرت در ايمان و اسلام و پيشى جستن نزد پيامبر " ص " در قبول اسلام، همان است كه در قرآن كريم ازابراهيم خليل " ع " نقل شده كه گفت:

و انا اول المسلمين و هم آنچه خداونداز او نقل كرده كه فرمود: اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين و در آنجا كه خداوند از موسى " ع " نقل فرمايد كه گفت: و انا اول المومنين و در آنجا كه از پيامبر اعظمش " ص " ياد كند: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و در آنجا كه گويد: قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و در آنجا كه فرمايد: و امرت ان اسلم لرب العالمين و شخص محقق مى تواند دراين زمينه كه اشارت رفت نيز از خطبه امير المومنين " ع " كه شريف رضى در نهج البلاغه 392/1 آورده درسهاى مترقيانه اى برگيرد، و خطبه اينست: انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر، و قد علمتم موضعى من رسول الله " ص " بالقرابه القريبه، و المنزله الحضيضه، وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشيئى تم يلقمنيه و ما وجد لى كذبه فى قول و لا خطله فى فعل و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنه بحراء فاراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله " ص " و خديجه و انا ثالثهما، ارى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه، و لقد سمعت رنه الشيطان حين نزل الوحى عليه " ع " فقلت: يا رسول الله " ص " ما هذه الرنه؟ و قال: هذا الشيطان قد ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست بنبى و لكنك وزير، و انك لعلى خير

اما سخن در اسلام ابوبكر ما را نمى رسد پيرامون اين موضوع با وجود روايت زير كه در دسترس ما است اظهار نظرى كنيم. اين روايت، صحيحه محمد بن سعد بن ابى وقاص است كه طبرى در تاريخش 215/2 به اسنادى كه رجالش همگان صحيح و موثق اند نقل كرده، ابن سعد گويد: به پدرم گفتم: آيا ابوبكر اولين مسلمان بود؟ پدرم گفت: نه، قبل ازبيش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند، ولى اسلامش از ما بهتر بود.

من چگونه مى توانم اظهار نظر كنم در حاليكه ابو جعفراسكافى معتزلى، با فاصله اى كه از جهان تشيع دارد مى گويد: اما استدلالى كه جاحظ بر امامت ابى بكر به اول بودن اسلامش كرده است، اگر استدلال صحيحى بود، او خود در روز سقيفه بدان دليل مى آورد، ولى او اين كار را نكرد تنها او دست عمر، و ابى عبيده بن جراح را گرفته به مردم گفت: من يكى از اين دو مرد را براى شما پسنديدم باهر كدامشان كه مى خواهيد بيعت كنيد.

اگر استدلال به اول مسلمان بودن ابابكر، ارزشى از صحت داشت، عمر نمى گفت، بيعت ابى بكر كار دفعى غيرعاقلانه اى بود كه خداى اسلام را از شرش محفوظ داشت.

اگر اين استدلال درستى بود، حتى يكنفر پيدا مى شد كه امامت ابى بكر را، چه در زمان او و چه بعد از او به سبقت او در اسلام استدلال كند، و حال آنكه هيچكس به چنين ادعائى شناخته نشده است، گذشته از اينكه اكثريت محدثان اسلام، ابوبكر را بعد از عده اى از رجال از قبيل على بن ابيطالب " ع "، جعفر برادر على " ع "، زيد بن حارثه، ابوذر غفارى، عمرو بن عنبسه سلمى، خالد بن سعيد بن العاص و خباب بن الارت نقل كرده اند، و ما هر گاه روايات صحيح و اسناد قوى و موثق را بررسى كنيم، خواهيم يافت همه اين روايات گوياى اين حقيقت اند كه على "ع " اول مسلمان بوده است.

اما روايت ابن عباس، مبنى بر اينكه ابابكر اول كسى بود كه اسلام آورد، معارض است با روايات فراوان ديگرى كه از ابن عباس نقل شده و آن روايات شهرتش بيشتر است. يكى از آنها روايت يحيى بن حماد است. " آنگاه روايات صحيحى از ابن عباس نقل كرده چنانكه ما به تفصيل اشاره كرديم " سپس گويد: پس اينست عقيده ابن عباس در سبقت اسلام على " ع " و اين قول، از حديث شعبى ثابت تر و مشهورتر است، با اينكه از شعبى در حديث ابى بكر هذلى خلاف اين قول هم رسيده است. آنگاه حديث شعبى و احاديث ديگرى را كه ما ياد كرديم از كتب صحاح و اسانيد موردوثوق نقل كرده كه بايد اينها را از او فرا گرفت.

" آيا كيست ستمگرتر از آنكه بر خدا تهمت زند و كلام حقى را كه به او مى رسد، تكذيب نمايد. "

توجه فرمائيد:

شايد براى كسى كه در كلمات امير المومنين " از صفحه 221 تا 224 " دقت كند، اختلافى در سالهاى عبادت ونماز گزاردن آنحضرت " ع " با رسول- خدا " ص " بين سه، پنج، هفت و نه سال، مشاهده كند و از اينرو در اين باره گوئيم:

اما تعبير سه سال شايد مراد مدت زمان سه سال بين اول بعثت تا اظهار دعوت باشد كه پيغمبر در آغاز نبوت مدت سه سال در مكه پنهانى بسر مى برد و در سال چهارم دعوتش آشكار شد.

اما تعبير پنج سال شايد مقصود از آن، دو سال فترت نزول وحى از تاريخ روز اول وحى، كه " اقر باسم ربك الذى خلق... " نازل شد تا هنگام نزول " يا ايها المدثر "، و سه سال آغاز بعثت بعد از فترت تا نزول آيه فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين، و آيه " و انذر عشيرتك الاقربين " سالهاى دعوت پنهانى كه درآن سالها كسى با پيغمبر " ص " جز خديجه و على " ع " نبود و گمانم همين دوره مراد كسى است كه گفته: پيامبر خدا " ص " پنج سال، كارش را مخفيانه انجام داد چنانكه در " الامتاع " صفحه 44 آمده است. و اما تعبير هفت سال، گذشته از اينكه اين روايت طرقش زياد و سلسله سندش صحيح است به روايت نبوى مذكور در صفحه 220و حديث ابى رافع نامبرده در صفحه 227تاييد شده است، يعنى مجموع سالهاى دعوت پيامبر " ص " از اول بعثت تا هنگام وجوب نمازهاى واجب.

زيرا به اتفاق مسلمين نماز در شب معراج واجب شد و معراج چنانكه محمد بن شهاب زهرى گفته است، سه سال قبل از هجرت اتفاق افتاد پيامبر " ص " ده سال در مكه بود و امير المومنين " ع "از تاريخ تشريع نماز تا سال دهم كه هفت سال مى شود، عبادت خدا را مى كرد و با پيامبر " ص " نماز مى گذاشت و لذا هر دو با هم مدتى به شعب، و مدتى در غار حرا، به عبادت مى پرداختند و كار بر اين منوال مى گذشت تا خداوند اين آيه را فرستاد: " فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين "و نيز اين آيه نازل شد: " و انذر عشيرتك الاقربين " كه نزول اين دو آيه، سه سال بعد از مبعث بود. امير المومنين " ع " در اجتماع بنى هاشم كه در اجراى دو آيه فوق تشكيل شده بود. تظاهر به قبول دعوت كرد و در آن روز هيچ كس جز او پيامبر " ص "را پاسخ نداد، و از آن روز پيامبر "ص " او را برادر، وصى، خليفه و وزير خود خواند و هيچ كس جز تعدادى ناچيز، نسبت به عموم قريش كه مخالفان آنها در حكم عدم بودند، پاسخ به دعوت پيامبر " ص " نداد.

گذشته از اينها، كسانى كه در آن روزايمان مى آوردند از روى معرفت كامل وهمه جانبه نسبت به موازين عبادات نبود و مدتها گذشت تا تدريجا معرفت وتهذيب پذيرفتند، بلكه ايمان آنها تنها تسليم شدن و خاضع گرديدن نسبت به اسلام بوده و تنها شهادتين بر زبان راندن و از پرستش بتها سرباز زدن بود و بس. ولى امير المومنين " ع " در تمام اين مدت، از روز نخست دنبال پيامبر " ص " گام بر مى داشت، مى ديد او چگونه عبادت مى كرد، موازين واجبات را از او فرا مى گرفت و آن طور كه شايسته بود انجام مى داد از اين رو حق صحيح درباره او توحيد كامل در عبادت است واينكه آن بزرگوار هفت سال قبل از ديگر مردم، خدا را پرستيده و نماز خوانده است.

و احتمال مى رود مقصود از هفت سال، هفت سالى باشد كه در حديث ابن عباس وارد شده، آنجا كه گويد: رسول خدا " ص " پانزده سال درمكه اقامت گزيد. در هفت سال آن نور و پرتو غيبى را مى نگريست و صداى فرشته را مى شنيد و در هشت سال بعد، به او وحى مى شد و از روز نخست امير المومنين " ع " با او بود، آنچه را پيامبر " ص " مى ديد، او هم مى ديد و آنچه را مى شنيد، او هم مى شنيد، جز اينكه مقام پيغمبرى را دارا نبود چنانكه در ص 240 گذشت.

اگر اين سخن شما را شگفت آيد، پس شگرفبار سخن ذهبى است در تخليص المستدرك 112/3 كه گويد:

نخستين كسانيكه به پيامبر " ص " ايمان آوردند خديجه، ابوبكر، بلال، زيد و على بودند و على با زيد با اختلاف چند ساعت پيش و پس همه به پيامبر " ص" خود ايمان آوردند و خدا را عبادت كردند، پس اين هفت سال ديگر كدام است؟

مولف گويد: اين بود توضيح هفت سال كه بيان داشتيم، ولى ما مى پرسيم آيا چند ساعت مورد پندار ذهبى كدام است؟ و چه كسى آن را گفته؟ چه موقع گوينده اش آفريده شده؟ و كجا يافت مى شود؟ در كدام ماخذى بدان اشاره شده؟ و راوى آن كيست كه آن را روايت كرده؟.

بلكه ما از روايت و نقل در كتب، صرف نظر كرده، حاضريم حتى يك نفر قصه گو از غير از محفظه انديشه هاى آقاى ذهبى، و مخزن پندارهايش آن را نقل كرده باشد و براى ما اين قصه را بگويد كه چه وقت ابوبكر نخستين مسلمان بوده است؟

در صحيح طبرى گذشت ص 240 كه ابوبكر بعد از پنجاه نفر ايمان آورد. گويا اين مرد، روستانشينى بى خبر از تاريخ اسلام است، شايد هم مى داند، ولى از دروغ و نسبت باطل دادن خوشش مى آيد.

اما موضوع نه سال، ممكن است مقصود از آيه دو سال فترت وحى، به علاوه هفت سال از بعثت تا سال وجوب نمازهاى واجب پنجگانه باشد، اينها همه را ما به عنوان تقريبى نه بر مبناى تحقيق و دقت ايراد كرديم، مثل گفتارى كه در محاورات عمومى است، از اين رو مى تواند همه با هم صحيح درآيد. و بين آنها جاى تعارض واختلافى نباشد.

5- ابن كثير در جلد هفتم صفحه 357 حديث خاتم بخشى امير المومنين " ع " را در حال ركوع در نماز متذكر شده و نزول آيه: " انما وليم الله و رسوله و الذين آمنوا... " را از طريق ابى سعيد اشج كه در صفحه 157 گذشت، نقل كرده، سپس گويد: و اين روايت بهيچوجه صحيح نيست، زيرا اسنادش ضعيف است، و هيچ آيه اى از قرآن درباره خصوص على " ع " نازل نشده است و آنچه در مورد آيه " انما انت منذر و لكل قوم هاد " و آيه " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا و آيه: " اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجدالحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر " و آيات و احاديث ديگر نقل شده، كه مى گويند درباره على " ع " نازل گرديد، هيچگونه صحيح نيست.

پاسخ: " چه گرانبار سخنى است كه از دهان آنان بيرون آيد، نگويند مگر نادرست " چگونه اين مرد به جرات مى گويد نزول آيه: " انما وليكم الله... " درباره على " ع " درست نيست و استدلال بر ضعف اسنادش مى كند، درصورتيكه خود او در تفسيرش 71/2 همين روايت را از طريق ابن مردويه، از كلبى نقل كرده و گويد: كلبى گفته است اسناد اين روايت قابل خدشه نيست؟ و ما قبلا در صفحه 175 اشاره كرديم كه حديث ابى سعيد اشج نامبرده رجالش صحيح و موثق اند.

از اين گذشته، هر گاه رواياتى كه در ذيل اين آيات و آيات فراوان ديگر، مبنى بر اينكه اين آيات درباره امير المومنين على " ع " نازل شده، يا تاويل به او گرديده، يا بر حسب عمومى كه دارد يكى از نمونه هاى برجسته اش آن حضرت مى باشد. اگر اين روايات بر حسب پندار اين مرد غافل هيچ كدام صحيح نباشد، وظيفه محقق است كه همه اين تفاسير مورد اعتماد وصحاح و مسانيد و كتب حديث معتبر را، پاره پاره كند و قلم بطلان بر همه آنها بكشد، زيرا كتبى كه مملو از مطالب نادرست است به چه كار آيد؟ و چرا دانشمندان تكيه بر اين مطالب كنند؟ و چرا عمر عزيزشان را در جمع و ذخيره كردن آنها براى بكار بردن و پذيرفتن امت نسبت به مضامينش، صرف كنند؟

اگر اينها همه بايد فداى هواپرستى ابن كثير شود پس دانش پژوهان به چه كتابى بايد مراجعه كنندو چه پناهگاهى را محققان بايد مقصد خود سازند؟

بلى، تنها همين كتابها ماخذ و پناهگاه است. و ابن كثير خودش به اين ها مراجعه مى كند و در هر موضوع و هر مسئله اى جز در باب فضائل امير المومنين " ع " همين كتابها را مقصد قرار مى دهد، ولى به اين مورد كه مى رسد ديگر كينه توزى اش بجوش آمده با زبانى زشت و زننده وخامه اى گستاخ با آن مواجه مى شود.

ما شما را در جريان ماخد نزول اين آيات كريمه در جلد دوم اين كتاب صفحه55- 52 و جلد سوم صفحات 111- 106 و163- 156 گذارديم و حق سخن را در ذيل آيه: " انما انت منذر و لكل قوم هاد " ادا خواهيم كرد، به اميد ديدار. 6- در جلد 7 ص 356 از امام احمد از وكيع از اسرائيل از ابى اسحاق از زيد بن يثيع از ابى بكر، حديث برائت را آورده، آنگاه گويد: در اين حديث جاى ايراد و انكارى هست، زيرا در آن، امر به باز گردانيدن صديق شده است، در صورتى كه ابوبكر باز نگشت و امير حج بود... تا آخر.

پاسخ: بخوانيد وبر اين اجتهاد خنك كه در مقابل نص صورت گرفته بخنديد. نصى كه ثابت و يقين است و اجماع بر صحتش منعقد شده است. و ما به همين زودى حديث را با طرق بسيارش براى شما بيان خواهيم كرد.

7- در جلد هفتم صفحه 342از طريق امام احمد از ابن نمير از اجلح كندى از عبد الله بن بريده حديثى آورده كه قسمتى از آن چنين است: پيامبر " ص " فرمود: درباره على "ع " سعايت نكنيد كه او از من، و من از اويم، و او صاحب اختيار شما بعد از من است.

آنگاه در تعقيب آن گويد: مقصود از اين تعبير نامعلوم است و اجلح شيعى است و روايتى را كه تنها شيعه اى نقل كند پذيرفته نيست و از كسانى كه ضعيف تر از اويند، پيروى كرده اند و خداوند آگاهتر است. و آنچه در اين باره حفظ شده، روايت احمد از وكيع از اعمش از سعد بن عبيده از عبد الله بن بريده از پدرش مى باشد كه گويد: رسول خدا " ص " فرمود: من كنت مولاه فعلى وليه " كسى را كه من مولاى اويم على " ع " ولى اوست ".

پاسخ: آيا هيچ عربى كه از بنى اميه نباشد مى تواند اين تعبير را مشكوك و نامعلوم بداند؟ بااينكه متن آن كلامى است گويا، صريح، و آيا هيچ عربى مشروط به اينكه عوامل تعصب او را به شبهه نيندازد، پيدا مى شود كه در معنى اين جمله اظهار ناآشنائى كند؟ اين معنى صحيح و ثابتى كه از مصدر وحى با اسناد صحيح صادر شده و مويد به احاديث صحيح فراوانى به همين مضمون و معنى است؟

و آيا اين نامعلوم بودنى را كه ابن كثير مدعى آنست مربوط به استناد اين مطلب به گوينده اش، پيامبر " ص " اكرم است؟ با اينكه پيامبر " ص " پيوسته با تجليل اين سخن حكيمانه را بر زبان مى راند، و يا اين ناآشنائى را نسبت به امير المومنين صلوات اله عليه، ابراز مى كند و او را لايق اين مقام مى داند، در اين صورت ابن كثير با امثال فراوان اين كلمات كه شرق و غرب را پركرده است چه مى كند؟ كلماتى كه جاى هيچگونه خورده گيرى در اسناد و در مدلولش نيست.

آيا تاكنون شما از هيچ محدث دينى شنيده ايد حديثى را كه پيشوايان حديث در كتب صحاح و مسانيد خود، و در راس آنها در دو صحيح بخارى و مسلم نقل كرده اند، چون در اسنادش يكنفر شيعى وجود دارد آن را رد كنند.

مگر گناه شيعى چيست؟ وقتى مورد وثوق ائمه حديث باشد؟ مانند اجلح كه مورد وثوق ابن معين است.

حديث نامبرده را احمد در مسندخود 355/5 به اسناد مذكور نقل كرده است و ترمذى آن را به اختصار آورده ونسائى در خصائص/24، و ابن ابى شيبه بر طبق آنچه در كنز العمال 156/6 است، و محب الدين طبرى در رياض النضره 171/2 و حافظ هيثمى در مجمع الزوائد 128/9 و ديگران آن را روايت كرده اند و اسناد احمد نامبرده رجالش صحيح است مگر اجلح كه شنيديد موثق است.

و اينكه گويد: و آنچه دراين باره حفظ شده است روايت احمد از وكيع... نشانه كوتاهى و محدوديت اطلاعات او در امر حديث است و نشان دهنده اين پندار غلط اوست كه هر دو حديث سندشان منتهى به يكى- يعنى بريده- مى شود، و هر دو حديث افاده ولايت دارد و ندانسته است كه حديث " لا تقع فى على " يك واقعه شخصيه در مقابل قصه عمران بن حصين نامبرده در 215 است و حديث " من كنت مولاه " عين عبارت حديث غدير است كه جنبه عموميت دارد. و اين قضيه ر هر شخص هوشيار و آگاهى روشن است كه غير از قضيه غدير خم است.

8- ابن كثير در 196/2 كتابش اين عقيده را همراه با تكذيب، به شيعيان نسبت مى دهد كه: پاره اى از شيعيان معتقدند شتر خراسانى، كوهان هاى متعددش از روزى پيدا شد، كه زنان خاندان وحى در واقعه كربلا به اسارت افتادند، ازآن روز شتر خراسانى كوهان هاى متعدد پيدا كرد تا قسمتهاى جلو و عقب آنها را به پوشاند.

پاسخ- من گمان نمى كنم در شيعيان، سفيه و مجنونى پيدا شود كه پندارد كوهانهاى موجود در شتراعم از خراسانى و عربى اش از روزى كه واقعه كربلا پيش آمد، پديدار گشته باشد. هيچ شيعه اى اين سخن را نمى گويد، ولى از طريق دروغ به آنها نسبت مى دهند تا در آنها نقطه ضعف خرافاتى بوجود آرند، وگرنه هيچ شيعه اى اين عقيده را ندارد كه خاندان عصمت و طهارت هر چند در حال اسارت، زيورها و لباسهاى فاخر و پوشش هاى مجلل آنها را ربودند، اما كسى نگفته برهنه و عريان بودند و يا كمترين خوارى و فرومايگى احساس كردند، اينان مشمول عنايت ويژه خداوند بودندو خدا اين وضع را براى آنها نخواست. بلى اينان در راه جهادى كه بر عهده داشتند آزارها و مصيبت ها و گرفتاريهاى شديدى را تحمل كردند چنانكه مردانشان در راه خدا متحمل شدائد شدند. و هر مصيبتى كه مجاهدان در راه خدا تحمل كنند، چون در مقابل چشم خدا و در راه اوست افتخارى براى آنها بحساب مى آيدنه ننگ و عارى.

اينان با مردانشان در نهضت مقدسى كه پرده از روى رسوائيها، نيرنگها و نيتهاى سوء بنى اميه بر مى داشت شركت جستند. و سوء نيت آنان را كه نسبت به دين و جامعه اسلامى داشتند و براى بازگشت مسلمانان به جاهليت نخستين توطئه كرده بودند، بر ملا كردند:

در قبال اين توطئه ننگين، حسين " ع " " مجسمه دين و هدايت " كه نگهبانى و پاسدارى دين جدش به او سپرده شده بود تا از دشمنان متعددى آن را حفظ كند و تا در چنين احوالى براى نجات امت اقدام كند، بپا خاست. خودش، خاندانش ياران و عزيزان، و حتى زنانش در اين موقعيت حساس و خطرناك همه با هم بپا خاستند تا جامعه دينى را از نيات شوم بنى اميه آگاه كنند و تيشه هاى سختى را كه به ريشه شريعت مى زدند به آنها بنماياندو نشان دهند اين كسى كه بر جايگاه خلافت اسلام واژگون، تكيه زده نه پيوندى با پيامبر خدا " ص " دارد و نه بهره اى از خلافت پيامبر او.

حسين " ع " پيوسته اين صفحه ننگين رابر بنى اميه فرا خواند تا سرانجام درقربانگاه كربلا جان خود را بر سر آن داد، و رهگذر زنان و فرزندانش به " شام " كشيده شد.

در اين اوضاع بود كه نفوس مردم، از بنى اميه و پيروانشان نفرت پيدا كرد و آنان را منفور خود ساختند تا جائيكه در زمان مروان حمار، زمين از لوث وجود آنان پاك گرديد.

اينست آنچه اينان بدست خود قراهم آوردند و خداى را بر بندگان ستمى نيست. و اينست مفاد آنچه مى گويند: دين اسلام چنانكه حدوثش محمدى بوده است، بقائش حسينى است. اينست حقيقت استوارى كه با براهين قاطع تقويت شده است، ولى ابن كثير و هم قدرانش از طرفداران روح اموى، از بدگوئى هاى خود نسبت به شيعه حسين " ع " با نسبتهاى دروغ به آنها دادن، دست نمى كشند، و از سخنان زننده شان خوددارى نمى كنند.

اين بود نمونه هاى ناچيزى از جنايات فراوان ابن كثير بر علم و امانتهاى اسلامى، و اين بود گوشه هائى از تزوير و پرده پوشيهاى او نسبت به حقايق آن. و ما را فرصت آن نيست كه همه معايب و زشتيهاى كتابش را در اينجا ايراد كنيم. و هر گاه بخواهيم، همه يا بسيارى از آنچه در آن كتاب از دروغها، و سخنان بى اساس و نسبتهاى ناروائى كه به مردم منزه داده و دشنامهاى زننده اى كه به رجال شيعه هنگام متعرض شدن تاريخشان، بدون مجوز اظهار داشته، و حملات ناجوانمردانه او را كه وجدان وعقل سليم آنها را ننگ و فضيحت مى داند، در اينجا بر شماريم، كتاب بزرگى را تشكيل مى داد، ولى ما بزرگوارانه براى حفظ شخصيت خود از آنها صرفنظر مى كنيم.

و آن كس كه باآشكار شدن راه هدايت، با پيامبر " ص"، خلاف و دشمنى ابراز دارد و راهى جز راه مومنان را پيروى كند، او را در كارش، آزاد مى گذاريم و به عذاب جهنم مبتلايش ميسازيم، و او به بد راهى افتاده است.

امينى گويد: اين بود نمونه اى از ياوه سرائيهاى كتب قوم، بدون اينكه بخواهيم به طور كامل آنها را بررسى كنيم، زيرا در اينصورت لازم بود مجلدات قطورى از كتابمان را بدان اختصاص دهيم. تنها مقصود ما از نشان دادن اين نمونه ها، توجه امت اسلامى به موجبات كينه توزى ها و دشمنى هاى آميخته با روحيات گروهى دشمنان دغلباز اهل بيت عليهم السلام، و دنباله روهاى، متعصب آنان است تا در قبال طايفه بزرگى از امت " شيعه اهل البيت "، به اينگونه كتب و نوشته هاى آلوده مانند باطل گرايان وگمراهان شتابزده اى كه نام برديم، اعتماد نكنند.

پيداست وقتى خواننده، انگيزه خيانت آنان را بداند، او را ميرسد كه پيرامون مطالب موهن و بى اساس و نسبتهاى نارواى آنان تحقيق بعمل آورد.

در اينجا نيز شايسته است اشاره اى به سخنان متاخران اين جماعت، از نويسندگان روز و پويندگان راه تعصب هاى كوركورانه آنان كنيم، آن عده از نويسندگانى كه باعث تفرق كلمه، و پريشانى جامعه اسلامى گشته اند، و در دلها كينه ها پديد آورده باعث برافروختن آتش دشمنى ها گرديده و در نتيجه آن، فتنه ها و آشوبها برخاسته، و حوادث ناگوارى پديد آمده و نكبتها بوجود آورده اند و درهاى بد زبانى و ناسزاگوئى را به روى امت گشوده، پستى و عقب افتادگى را باعث گرديدند و لباس ننگ و ذلت بر امت پوشانيده، داغ خفت و سبكسرى را بر مسلمين نهادند و كار را بجائى كشيده اند كه دوستان و برادران جز پرهيزگارانشان با هم بدشمنى برخاستند. " بطور قطع شيطان ميخواهد ميان شمادشمنى و كينه برقرار كند و خدا ميخواهد شما را به خانه امن و سلامت برادرى دعوت كند ".

" اى مردم با ايمان همگان در سلامت نفس وارد گرديدو از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، او شما را دشمنى آشكارا است. كسانيكه از خدا پروا دارند، هنگامى كه گروهى از شياطين بر آنان دست يابند، متذكرشده، بينائى و بصيرت يابند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved