فعّال، جامع، معنوی-مصاحبه
با علی تاجدینی درباره شهید آوینی
عباس یكرنگی
شاید «همسفر خورشید» را دیده باشید. اولین یادنامهای كه پس از شهادت آوینی منتشر
شد و هنوز هم از محدود مراجع شناخت او بهشمار میرود. علی تاجدینی كه نامش در برخی
مقالات سوره رده هفتاد بهصورت مشترك در كنار سید مرتضی آوینی میآمد جمعآورنده آن
مجموعه بود. آنچه میخوانید حاصل گفتوگویی طولانی با اوست كه تلخیصشده و پرسشها
نیز حذف گردیده است
اولینباری كه شهید آوینی را دیدم، (الآن تصویرش در ذهنم هست) نمازش را
خوانده بود؛ ایشان، چهره خیلی نورانیای داشت و یك اُوركت سپاه،
معمولاً روی دوشش بود، و یك كلاه كه بر سر میگذاشت. قیافهاش برای من
خیلی جذاب بود!... زیبایی و نورانیتی در چهرهاش بود كه آدم را جذب
میكرد. آدم خاكی، بشّاش و شادی به نظر میرسید. آقای رحمانی ما را به
یكدیگر معرفی كرد. آقای آوینی معمولاً تكیه كلام خاصی داشت؛ با خیلیها
اینجوری بود... میگفت: من رابطهام با خیلیها «دلی» است! با بعضیها
هم برخوردم رسمی است... ایشان بعضی وقتها در اتاقش را میبست و با كسی
كه تازه به او معرفی شده بود، پنج ساعت صحبت میكرد. همین شخص، وقتی از
پیش شهید آوینی میآمد بیرون، میگفت: «من فكر میكنم... [احساس
میكنم] صد سال است كه با ایشان رفاقت دارم!» آوینی، چنین انسانی بود.
***
خیلی
سریع رابطه برقرار میكرد، یعنی، در برخورد اول، شما فكر نمیكردید كه
او برایتان شأنی قائل است. [اما كمی بعد، خلاف آن را میدیدید]... خیلی
از آدمها اینجوری هستند. در برخورد اول خودشان را نشان میدهند. حالا
آدم یا خوشش میآید یا نمیآید. به نظر من، یكی از ویژگیهایی كه شهید
آوینی داشت و خیلی از دوستان جذب آن میشدند، جاذبه خودش بود. یعنی،
خیلیها پیش از اینكه با افكارش آشنا شوند، جذب شخصیتش میشدند. من نیز
چنین احساسی داشتم. او را آدمی صمیمی و شاد میدیدم كه لحن كلامش
آرامبخش بود. احساس میكردم كه این آدم؛ یك آدم متدین و مؤمن است.
***
همیشه،
تصورم این بود كه آدمهای خیلی مذهبی از هنر و ادبیات غرب و اینجور
مسائل چیزی حالیشان نیست. میدانستم كه آدمهای مذهبی، از جهت اخلاقی
خیلی وارستگی دارند؛ اما شهید آوینی [برخلاف تصور من] هم اطلاعات
عرفانی بالایی داشت [و از نظر اخلاقی وارسته بود] و هم اینكه، در زمینه
ادبیات مدرن خیلی وارد و مطلع بود.
من آن موقع اولینبار بود كه اسم ایشان را میشنیدم. مقالات ایشان را
نخوانده بودم، بعدها فهمیدم مقالات آوینی خیلی قابل توجه بوده،
نوشتههای ایشان بهخصوص در رده مسئولان فرهنگی نظام مطالعه میشده.
بچههای رده بالای سپاه مقالاتش را میخواندند. بعدها فهمیدم كه این
آدم، ارتباط خیلی گستردهای با جاهای مختلف دارد. مثلاً، گاهی اوقات
من میخواستم دوستی را به ایشان معرفی كنم، بعد میدیدم كه اینها
كاملاً با هم رابطه دارند و آشنا هستند. منتهی شهید آوینی آدمی بود كه
اصلاً دنبال شهرت نبود.
***
بعد از
شهادتش، دوستانی مراجعه میكردند و میگفتند كه ایشان چه آدم خیّر و
دستگیری بوده، كمك میكرده، چقدر به بیمارستانها میرفته و چقدر
زندگیها را سر و سامان میداده... ایشان روی اخلاص خیلی تأكید داشت.
همیشه هم به ما میگفت: «اگر آدم كاری را برای خدا انجام بدهد،
میماند»؛ باور هم داشت...
***
سال 72 ـ
70 كه ایشان شهید شد، چهل و شش سالش بود. من، سی سالم بود. بچههایی
بودند كه كمسن و سالتر بودند. ما هیچوقت احساس فاصله نمیكردیم. اگر
هم احترامی قایل میشدیم، فقط بهخاطر شخصیت معنوی ایشان بود، كه مثلاً
به ما اجازه نمیداد بعضی لطیفهها را تعریف كنیم. نه اینكه، خدای
ناكرده احساس كنیم كه ممكن است او بدش بیاید، یا كارمان را از دست
بدهیم نه، این نبود، بلكه رابطه، رابطه صمیمانهای بود...
***
یك بار،
درباره روشنفكرها بحث شد. من، دكتر فردید را مقایسه كردم با مطهری.
ایشان گفت: اینها اصلاً قابل مقایسه نیستند... به هر حال شهید آوینی در
راه یافتن بنده به حوزه هنری و چاپ آثارم نقش مهمی داشت. [ایشان بود كه
ضرورت بازنگری در آثار مطهری و یافتن دیدگاههای هنری آن بزرگوار را
تأیید و بنده را تشویق به این كار نمود.] به شهید آوینی گفتم: «آقا! من
پانصد صفحه مطلب [درباره دیدگاههای هنری شهید مطهری] مینویسم.»
ایشان از آن آدمهایی بود كه به دوستانش جسارتِ كار كردن را میداد. به
نظر من، خیلی از كارهایی كه در حوزه هنری شده، به خاطر نفوذ معنوی
ایشان بود. میگفت: تو این كار را انجام بده! بعد (ما نمیدانستیم)
میرفت پشت پرده با آقای «زم» دعوا میكرد و پولش (هزینه كار) را
میگرفت. اصلاً هم به روی آدم نمیآورد. شاید، مثلاً اگر ما بودیم، ده
دفعه هم منت میگذاشتیم كه «من این كار را برای فلانی كردهام»؛ اما
ایشان اینجور نبود. حتی كمك فكری زیادی هم میكرد. مثلاً همین كتاب
«اهتزاز روح» را. چون آدم مسلطی بود، مطالبی را كه من جمع و فصلبندی
كرده بودم، تغییرات اساسی داد. مثلاً، بعضی از فیشها را میگفت «اینها
باید ذیل این عنوان بیاید» و...
خصلت خوبی كه داشت، این بود كه از رشد بچههای مذهبی خیلی خوشحال
میشد. اگر كسی طرح خوبی میبرد، به وجد میآمد. آدم اگر ببیند كه یك
مسئول مسئله را خوب درك میكند و حتی استادتر از ما هم هست، و تشویق هم
میكند، نیرو و توانش ده برابر میشود. بنده طرحی داشتم درباره مبانی
زیباییشناسی و هنر در قرآن و روایات...
وقتی این را به آوینی گفتم، (چون خودش شیفته این مسائل بود و احساس
میكرد كه ما بهدنبال چیزهای جدید هستیم) به وجد آمد. در جلسه دفاعیه؛
آقای زم، آقای رحمانی، شهید آوینی (و شاید استاد معلم هم) حضور داشتند.
اینها شورای پژوهشی بودند. من رفتم دفاع كنم. بعضی از مسئولان گاهی
میروند طرح دیگران را دفاع میكنند و به نام خودشان در مورد آن بحث
میكنند. یعنی میگویند، این موفقیت من است كه طرح را آوردهام. ولی
آوینی دوست داشت بچهها رشد كنند. یعنی، مثلاً اگر میدید طرح مال من
است، حتماً به زم میگفت كه آقا! این طرح مال فلانی است و كلّی تعریف
میكرد... از نیرویش دفاع میكرد. قدر نیروها را میدانست. [به همین
خاطر دوستان با جان و دل با او كار میكردند] گاهی كه قرار بود تحقیقی
انجام بدهد و فرصتش را نداشت؛ ما قبول میكردیم كه آن را انجام دهیم.
من، معدود آدمهایی را دیدهام كه مسئول باشند و اینقدر به فكر نیروها
باشند. به نظر من، در روزگار ما این خیلی غنیمت است. یعنی، شما با مدیر
یا مسئولی كار كنی، و به فكر تو و مشكلات شخصی تو باشد. همیشه، به
خودم میگفتم، اگر چنین آدمی را پیدا كردی، اصلاً در خدمت او باش؛
اصلاً مرشد تو، اوست. یعنی، او یك وارستگیای دارد كه فقط به فكر خودش
نیست... آوینی این حالت را داشت... طرحهایی كه ما میگرفتیم و كار
میكردیم، فقط دعوایش مال او بود. میرفت پول ما را زنده میكرد. نه
نظارتی، و نه حتی یك ریال كه خود ما توافق كنیم [پورسانت بگیرد]، اصلاً
اهلش نبود. (یعنی، چیزی كه در روزگار ما الآن خیلی مطرح است این است كه
آدمها با همدیگر فوری توافق میكنند.) اصلاً، در این سیستم نبود. خودش
هم میگفت: «من هیچوقت به مسائل مادی زندگیام فكر نكردهام. توكل
كردهام و شكر خدا، همیشه هم رسیده، همیشه خوب بوده و...»
***
شهید
آوینی پناهگاهی برای بچههایی بود كه بهنوعی نمیخواستند در باند و
حزب و این حرفها باشند ـ ولی آدمهای باقابلیت و بااستعدادی بودند. به
نظر من، این كمك كمی نیست. مثلاً آقای زرشناس، میرشكاك، آغاسی، نصراله
قادری و خیلیهای دیگر و همه بچههایی كه دور و برش بودند و با ایشان
كار میكردند. اینها تقریباً یك جوری تحت نفوذش بودند و مشكلاتشان را
با او مطرح میكردند. خب، الآن هر كدامشان، الحمدا...، موفق هستند. بعد
از شهادتش، خیلی از دوستان بودند كه فكر میكردند، واقعاً پدری را از
دست دادهاند؛ احساس میكردند، حالا بعد از آوینی، در این مملكت چطوری
میخواهند زندگی كنند، كجا به آنها كار میدهد، كی از آنها حمایت
میكند و...؟
***
ایشان فوقالعاده پركار بود. هفت و نیم صبح میآمد. (هنرمند جماعت
اصلاً چنین عادتهایی ندارند!) میآمد محل كارش و نماز شب، یا نماز صبح
را همانجا میخواند. یكبار، آنقدر خسته بود كه وسط بحث درباره یك
طرح، پتو آورد و یكی ـ دو ساعت خوابید... غیر از اینكه در حوزه هنری
مسئولیتهای مختلفی داشت، تازه شش بعدازظهر میرفت روایت فتح... بعد
ساعت ده شب یك كیف، حامل دویست فیلمنامه را با خودش میبرد خانه و...
تا ساعت 3 ـ 2 نیمهشب بیدار بود...
به نظر من، یك بخش عمده فعال بودنش، حال معنویاش بود. اگر میخواست
بابت هر كدام از این كارها پول بگیرد، حتماً آدم پولداری میشد. ولی
اینجوری نبود. اگر چیزی میدادند، میگرفت و اگر نمیدادند، نمیگرفت!
كار خودش را میكرد. یكجوری احساس وظیفه و تكلیف میكرد... مثلاً در
مجله «سوره» گاهی در بعضی شمارهها، تقریباً تا یك سومش را او مینوشت،
متهی با اسمهای مختلف! طنز مینوشت، شعر چاپ میكرد، درباره ماهیت
سینما مینوشت، درباره تلویزیون مطلب داشت، دكتر سروش را نقد میكرد،
راجع به شهیدان مینوشت... آدم خیلی جامعی بود...
***
آوینی اگر میخواست مطلبی را بگوید و نصیحتی بكند، سعی میكرد از طریق
عمل بگوید. من یادم نمیآید كه مستقیماً بگوید... شما، اگر با این
محافل هنری آشنا باشید، اصلاً چیز غیر معمولی است كه وقتی اذان گفته
میشود، نماز اوّل وقت بخوانند. اصلاً، تو این باغها نیستند... حالا
در چنین محافلی، شهید آوینی همیشه با وضو میآمد، بدون آنكه مستقیم
نصیحت كند، با عمل و رفتارش این كار را میكرد... در مسائل مذهبی،
اصلاً اهل تظاهر نبود؛ ولی دقیقاً حرف خودش را میزد.
مرحوم قاضی، استاد اخلاق علامه طباطبایی میگوید: اگر آدم نصف عمرش را
صرف پیدا كردن آدم مؤمن و بامعنویتی بكند، ارزشش را دارد! من، یك چنین
احساسی نسبت به آوینی داشتم... دوست داشتم بیشتر نگاهش كنم... اما بعضی
از دوستان میآمدند و با ایشان بحث میكردند. یادم هست كه ... میآمد و
دعوا میكرد كه: «سید! تو چرا نوشتهای كه هیچكاك در سینما استاد است»؟
برایشان ثقیل بود كه آوینی مینوشت: «جان فورد» استاد است... سینما،
یعنی سینمای آمریكا!
آدمی مثل آوینی كه معمولاً همه فكر میكردند خیلی ضد غرب است، چطور از
سینمای آمریكا دفاع میكرد؟! به هر حال من، برعكس دیگران، خیلی راجع
به این مسائل با او بحث نمیكردم. سعی میكردم كمتر مزاحمش باشم. دوست
داشتم ببینمش، اما فكر میكردم، باید كاری داشته باشم تا پیشش بروم. او
هم آدم باحجب و حیایی بود.
به نظر من، آوینی در زندگیاش، اصالت را به معنویت میداد، نه به
اندیشه و نظر. لذا، مثلاً میبینید كه پایبندی روشنفكرها در دنیای
«عمل» خیلی كم است. معمولاً این جوریاند كه یك نظریه را خیلی خوب
مطرح میكنند؛ ولی معلوم نیست همان نظریه را در زندگی به كار بگیرند.
دوستان آوینی مجذوب تفكر او نبودند، [جذب رفتار و عملكردش میشدند].
آوینی دغدغه این را نداشت كه بهعنوان یك فیلسوف شناخته شود. اگر
مطالبی در این باره از او چاپ شده، فكر میكنم از روی اضطرار بوده...
***
یك روز
به من گفت: بیا تلویزیون، جهاد! من رفتم آنجا، یك جایی كه آن روز خیلی
مورد بیتوجهی بود. دیدم، درواقع شهید آوینی خودش را به آنجا تحمیل
كرده! این جوری نبود كه حقشان را بدهند!... میگفت: اگر وظیفه شرعی
نبود هیچوقت مطلبی نمینوشتم. احساس میكرد الآن داریم در جبهه فرهنگی
میجنگیم و باید قلم به دست گرفت. از سرِ تفنن كار نمیكرد...
شما مقالاتش را نگاه كنید! یك عمق فلسفی خاصی در آنها است. حتی روی
تعابیر، خیلی حساس بود. مثلاً لغت فلسفه را به كار نمیبرد، به جایش
«حكمت» را به كار میبرد. میدانست كه هر یك از این الفاظ، شأن و
منزلتی دارند.
آقای طالبزاده میگفت: آوینی، آدمی بود دنبال حقیقت، و تعصب خاصی
نداشت. یعنی، اگر شما با او صحبت میكردی و قانعش میكردی، هیچ تعصبی
نداشت. قبول میكرد. مثلاً میگفت :من سی سال این جوری فكر كردهام،
حالا میگذارمش كنار؛ یعنی، خوب گوش میداد. به قول مطهری، خیلی از
آدمها عالماند، ولی روح حقیقتجویی ندارند. جامدند. یكدفعه میدیدی
مجالس سوره پر میشد از روشنفكرها... اینها پایشان باز میشد آنجا و
شروع میكردند به مقاله نوشتن... آوینی در حقجویی بیقرار بود، و آدم
حقجو نمیتواند متوقف شود. با روشنفكرها مینشست و بحث میكرد... برای
آوینی ملاك «عمل» بود؛ اما میگفت وقتی، مثلاً، آثار «داوری» را
میخواند، احساس همفكری میكند. به نظر من، هیچ كس امام خمینی را به
اندازه آوینی دوست نداشت.
میگفت: من هم از رساله امام تقلید میكنم هم از تفكرش. میگفت: فكر
امام درست است، چون متصل شده است به مبدأ وحی. حالا، شاید این حرفها یك
مقداری غیر متعارف باشد ولی شهید آوینی این جوری بود. مثلاً میگفت:
وقتی فهمیدم امام در خانهاش نسبت به بچهها سختگیری نمیكند، من هم
اجبار و تعصب اینجوری را گذاشتم كنار. فهمیدم كه اینها جمود است...
آنهایی كه فكر میكنند، آوینی خیلی فردیدی است، باید بگویند كه چرا او
هیچوقت از فردید با عظمت یاد نكرد. اما از شهید مطهری، علامه طباطبایی
و امام خمینی با عظمت یاد میكند. شاخصِ آوینی این بود كه آدمها چقدر
به اسلام پایبندند و میدانست كه دكتر فردید از این نظر ضعف دارد.
فردید، هر چقدر از نظر فكری نابغه بود در عمل میلنگید!
آوینی خودش میگفت: «من، پیش از انقلاب روشنفكر بودم؛ تمام وقتم از صبح
تا شب در كتابخانه دانشگاه هنر میگذشت». تقریباً همه كتابهایش را
خوانده بود! موسیقی و ادبیات را خوب میشناخت. خودش مینویسد، «من، یك
گونی شعر داشتم». ولی وقتی برمیگردد، همه را آتش میزند. ایمان عجیبی
به اندیشهها و رفتار امام داشت. یعنی، در وهله اول مجذوب اندیشه امام
بود... برداشتی را كه از اندیشه امام كرده بود، در یك جاهایی با
اندیشههای فردیدی قابل تطبیق شده بود كه این را ما باید تفكیك كنیم.
منبع:ماهنامه
فرهنگی تحلیلی راه
|