جمعهاي گذشت
بُغض در گلو
پلك، بستهام
عصر جمعه است
دل شكستهام
از وصال تو
دل نميكنم
طعنهها ولي
كرده خستهام
كوچه را ز شوق
صُبح رُفتهام
در خیال خود
با تو بارها
راز گفتهام...
باز شد غروب
تو نیامدي
دل گرفتهام
مانده دیدة، اشكبار من
منتظر به دشت
منتظر به راه
جمعه هم گذشت
شهسوار من!
باز خستهام
دل شكستهام
سینه پر ز آه
هر دو دیده تر
دل پر از امید
تا مگر رسد
جمعهاي دگر
یا كه یك خبر
كاش در غمت
ميشُدم شهید
یا نوازشي
از تو ميرسید
بيتو از جهان
دل گسستهام
حرفِ این و آن
كرده خستهام
مثل سینهام
پُر ز نالهاند
كوه و دشت و رود
میخ و سنگ و چوب
طور دیگري است
جمعة غروب
توي شهر ما
ـ شهر كینهها ـ
توي آسمان
توي سینهها
دود و دود و دود
زودتر بیا
شهریار من
زودِ زودِ زود
شهسوار من!
دل شكستهام
مينهم دگر
سر به كوه و دشت
شنبهاي رسید
جمعهاي گذشتحسن بیاتانی
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved