خاطرات سیدمحمود دعایی از حوادث سالهای آغازین جمهوری
اسلامی
محرمانههای عراق را به آقا میدادم!
نخستین حضور او در مجلس با انتخابات میاندورهای و پس از فاجعهی هفتم تیر
1360 رقم خورد. مجلسی که به تعبیر امام خمینی در رأس همهی امور است و
همیشه کانون تحولات سیاسی و محل خوبی برای رصد وقایع اتفاقیهی ایران
اسلامی بوده است. برای روشن شدن فضای سیاسی پیش و پس از ترورهای سال 1360،
با حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعایی به گفتوگو نشستیم. آقای
دعایی گذشته از یازده سال همراهی با امام در نجف، عضویت در حزب جمهوری
اسلامی و شش دورهی متوالی نمایندگی مجلس را نیز در کارنامه دارد.
جناب دعایی با خندهرویی و حوصله از فضای سیاسی اوائل انقلاب، نقش آیتالله
خامنهای در آن زمان، ترورها و واکنشهای حضرت امام، حزب جمهوری اسلامی،
منافقین و بنیصدر گفت و نیز از ششم تیر ماه سال 1360.
- جناب آقای دعایی، اجازه بدهید ماجراها را از آخر دنبال کنیم. شما در
انتخابات میاندورهای و با شهادت تعدادی از نمایندگان، رأی آوردید و وارد
مجلس اول شدید، فضای آن موقع با فضای قبل از ترورها چه شباهتها و
تفاوتهایی داشت؟
بعد از جریان هفتم تیر که چهار نفر از نمایندگان تهران هم جزو شهدا بودند
و بنا بود که در انتخابات میاندورهای جایگزین بشوند، من وارد مجلس شدم.
آن موقع حزب جمهوری اسلامی من را کاندیدا کرد. بنده به اتفاق مرحوم آقای
سعید امانی، آقای دکتر شیبانی و خانم بهروزی چهار کاندیدایی بودیم که معرفی
شدیم و با رأی بالایی هم انتخاب شدیم. آن موقع حزب جمهوری اسلامی از یک
نفوذ و اقتدار بسیار بالایی برخوردار بود. خاطرم هست که آن موقع فضایی بود
که تشکلهای سیاسی موجود عملاً باید در کنار حزب جمهوری اسلامی کاندیدا
معرفی میکردند. آن موقع برای من خیلی جالب بود که مثلاً تشکیلات آقای دکتر
پیمان هم بعضی از کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی را تأیید کرده بود. البته
نه هر چهار نفر را؛ دکتر شیبانی را معرفی کرده بودند و من را. فضایی بود که
جامعه به یک روشنبینی فوقالعادهای دست یافته بود و با همین آگاهی، تصمیم
و موضع میگرفت.
بعد از جریان هفتم تیر یک آگاهی فوقالعادهای در جامعه ایجاد شد. مردم یک
نوع روشنبینی نسبت به اشخاص و گروههای مخالف جمهوری اسلامی پیدا کرده
بودند. بخصوص نفاق خیلی راحت چهرهاش نمایان شده بود و آن تبلیغات زهرآگینی
که از قبل داشت و آن حرکتها و جریانهایی که ایجاد کرده بود، افشا شده بود
و مردم به یک دید نافذی رسیده بودند. شرایطی بود که حتی گاهی انسان احساس
میکرد عدهای عذاب وجدان دارند و میگفتند میخواهیم توبه کنیم از گذشتهی
تندروانه و از قضاوتهای عجولانه و پیشداوریهای جاهلانهای که داشتیم.
به هر حال چنین فضایی در جامعه حاکم بود. آن روزها در جامعه فضای وحشت هم
حاکم بود. یعنی هر آن، آدم انتظار داشت که یک اتفاقی بیفتد. نظام به یک
نتیجهای رسیده بود که باید ریشهی نفاق را کَند و جامعه را تصفیه كرد.
آنها هم البته با تمام وجود و به سهم خودشان و تا آن جایی که در توان
داشتند، از موجودیتشان دفاع کردند و حرکات ایذایی خودشان را انجام دادند.
در این دوران حوادثی اتفاق افتاد. من خاطرم هست که در مجلس بودم که حادثهی
انفجار دفتر ریاست جمهوری اتفاق افتاد. صدای انفجار را ما در مجلس شنیدیم.
من کنار آقای سید هادی خامنهای نشسته بودم. وقتی صدا بلند شد، مجلس یک
تکانی خورد و ما احساس کردیم که حادثهی سهمگینی است. آقای سیدهادی
خامنهای با تأثر آیهای را بر زبان آوردند: «ربِّ إنی لِما أنزلتَ الی
مِنْ خیرٍ فَقیرٌ» یک حالت تضرعی بود که ایشان ابراز کردند.
البته هر حادثهای که پیش میآمد، با وجود تلخی و خشونتی که داشت، یک
ثمرهی شیرین هم داشت كه بیدار شدن مسؤولان و افراد جامعه و روشنبینی و
آگاهی آنها بود.
به دلیل همین ترورها، حراستها و حفاظتها بیشتر شد و میزان دقت و کنجکاوی
نسبت به افراد افزایش یافت. گاهی شاید حتی با یک بدبینی به پدیدههای
پیرامونی نگاه میشد. زیرا ممکن بود نفاق به شکلهای مختلف، خودش را در
کانونهای مختلفی حفظ کرده و نگه داشته باشد.
در همان ایام من در دفتر حضرت امام بودم. آن موقع هنوز امام به جماران
نرفته بودند و در منزلی در محلهی «دربند» اقامت موقت داشتند. طبقهی پائین
آن ساختمان، استراحتگاه و محل انتظار مراجعان عمومی بود. بعد از ظهرها و
مثلاً از ساعت دو تا دو و نیم، یک فراغتی در آن فضا حاکم بود. بعد از این
که نمازمان را میخواندیم و ناهارمان را میخوردیم، آرامشی بود و استراحت
میکردیم. من برای استراحت، لباس روحانیام را در میآوردم. در یک مقطعی
دیدم که دفتر تلفن جیب من مفقود شده. دنبالش گشتم و پیدا نكردم، ولی یک
ساعت بعد دیدم در جیبم هست.
یعنی مراقبتها به قدری دقیق شده بود که گاهی نزدیکترین افراد و
صمیمیترین یارانی که میتوانستند در یک حوزهی حساسی حضور داشته باشند هم
زیر سؤال میرفتند. بعد از این که این دفتر تلفن پیدا شد، من مطمئن بودم
که دوستانی از حراست یا اطلاعات یا هر که بودند، تشخیصشان این بوده که باید
ارتباطات را دقیقاً چک کنند. من هم خوشحال بودم، چون چیز محرمانهای به آن
معنا نبود و مشابه رفتاری که با من شد، با بسیاری از دیگرانی هم شد که حضور
داشتند.
میزان مراقبتها در دفتر حضرت امام به اوج خودش رسیده بود و این مراقبتها
به قدری کارساز و دقیق بود که «کشمیری» در مصاحبهای که بعد از فاجعهی
ریاست جمهوری داشت، گفته بود: «هدف اصلی من، انفجار آن کیف در حضور امام
بود، منتها وقتی مأیوس شدم که کیف را آنجا ببرم، ناپدید شدم.» معروف بود
که کیف را برده بود بیت امام و حتی مرحوم رجائی و مرحوم باهنر پیغام داده
بودند که بیاید داخل و مشکلی ندارد، اما وقتی که خواسته بود ببرد داخل،
مسؤول حراست که هنوز هم هست و من گاهی در حراست دفتر رهبری میبینمش، گفته
بوده که نه، به ما گفتهاند هر چه هست را بگردید. کشمیری وقتی مأیوس شده
بود، مثلاً قهر کرده بود و برگشته بود.
میخواهم بگویم که این جنایتها و این اتفاقها یک ثمره داشت و آن،
روشنبینی و آگاهی و تیزبینی و هشیاری عناصر دلسوز و وفادار به انقلاب
بود. البته تبعاتی هم داشت که هر کس میآمد، او را میگشتند. یادم میآید
یک بار در همین گشتنها، یک امیر بلندپایهی ارتش آمده بود و وقتی او را
گشته بودند، خیلی بهاش برخورده بود و یک حرکت عصبی هم از خودش نشان داده
بود. ولی خب میارزید رنجشهای آنچنانی به دستاوردهای عظیم نگهداری امام و
مسؤولین.
وقتی ترورها شروع شده بود، دوستان توصیه کرده بودند که ما حتیالامکان در
منزل نباشیم. خدا حفظشان کند، آقای باقری کنی به من در مجلس پیغام دادند که
ما کسی را گرفتهایم که در اعترافاتش و در یادداشتهایی که همراهش بوده،
کروکیهایی داشته و یکی از جاهایی که هدف داشته، منزل شما بوده و شما دو سه
شب منزل نروید. آن موقع ما در یک منزل موقتی در میدان آشتیانی زندگی
میکردیم؛ اطراف تهرانپارس. این مربوط به همان دوران اوج ترورها بود، یعنی
اوایل سال 60.
من آن موقع شبها را در بیت حضرت امام استراحت میکردم. پشت آن اتاقی که
معمولاً افراد برای ملاقات با امام میآمدند و تراسی هم جلویش بود كه امام
مینشستند و مثلا خطبهی عقدی را جاری میکردند یا از این قبیل امور، اتاق
دیگری بود كه مربوط به خانهای کوچک بود که بیرونی منزل امام تلقی میشد و
کسانی که برای ملاقات میآمدند، اول آنجا انتظار میکشیدند و بعد میآمدند
خدمت امام.
ما شبهامان را آنگونه و آنجا میگذراندیم. وضع آنجا آن موقع طوری بود
که خیلی راحت میشد از نردهی حائل بین اتاق با ایوانی که امام آنجا
مینشستند، گذشت و رفت به خانهی حضرت امام و مثلاً کار خطرناکی انجام داد.
من دو سه شب که آنجا بودم، «غدیری» را میدیدم که آنجا استراحت میکرد.
غدیری یکی از عوامل نفوذی خیلی خطرناک اینها بود. توجه داشته باشید که هدف
اصلی منافقین در بدو امر، نفوذ در ارگانها و ارکان بسیار حساس نظام بود و
تا این حد اینها نفوذ کرده بودند.
- شیوهشان در این نفوذها و پنهانکاریها چه بود؟ چطور این قدر راحت؟
نفاق؛ یعنی تظاهر به تدین و علاقمندی به انقلاب میکردند و در برخی از
مناسبتها کارآییهای خیلی بالا و خوبی از خودشان نشان میدادند که دیگران
را جلب و جذب میکردند. آنها حتی در اطلاعات حساس ارتش هم فعالیت داشتند.
آیتالله خامنهای هم به عنوان نمایندهی امام در ارتش آن موقع حضور قوی
داشتند و نسبت به اینها حساس بودند.
شیوههای آنها این بود که در ارکان حساس و امنیتی و سطح بالا نفوذ قوی
داشته باشند تا در وقتش اگر بخواهند، خیلی دقیق و مسلط کارشان را انجام
بدهند. البته خدا میخواست كه این آدمها لو بروند. لو رفتن یکی از آنها
هم این جور بود که یکی از افراد خودی حساس شده بود، روی کاری که این فرد
انجام میداده و دیده بود که دارد نطق پیاده شدهی «موسی خیابانی» را
ویرایش میکند برای چاپ در روزنامهی «راه مجاهد». آن فرد خودی گزارش
میکند که خوشبختانه لو میرود. البته او دستگیر نمیشود و موفق به فرار
میشود متأسفانه.
در این تصادفات و اتفاقات، خداوند به هر حال افراد صمیمی و پاک و مظلوم را
یاری میکند. اگر این اتفاقات نمیافتاد، شاید ما یک تشکیلات قوی امنیتی و
اطلاعاتی کارآمد و مجربی نداشتیم. آنچه هست، بر اثر همین تجربیات پدید آمده
است؛ بر اثر همین ضربههایی که میخوردیم و در کنارش آگاه میشدیم و روشن
میشدیم.
- فضای خود حزب پیش و پس از این ترورها چگونه بود؟
خب خود حزب اولین پناهگاه و امیدی بود که بعد از پیروزی انقلاب به وجود
آمد. یعنی طبیعتاً برای ادارهی یک کشور و ادارهی یک نظام، نیروهای متناسب
و کارآزموده و آموزش دیده را باید جلب کرد و کانونی باید میبود که نیروها
به این کانون جذب میشدند و آموزش میدیدند و نیاز اجتماع به نیروهای مخلص
و وفادار را تأمین مینمودند. نیروهای کارآمد باید سازماندهی میشدند و
ارتباطات ارگانی و تشکیلاتی با هم میداشتند. نیروهای انقلاب باید در یک
بستر مناسب، ساماندهی میشدند و این بستر میتوانست تشکیلات حزب باشد. در
بدو امر که حزب جمهوری اسلامی بهوجود آمد، به دلیل شخصیت و عظمت سوابق و
توانمندیهای مؤسسان آن، به سرعت در جامعه نفوذ کرد. حزبی که بزرگانی مثل
شهید بهشتی، حضرت آقای خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای موسوی اردبیلی
و... پایهگذار آن بودند و عناصری از بخشهای مختلف بازار، سرشناسان قابل
اعتماد در دانشگاهها و شخصیتهایی برجسته پایهگذار و بنیانگذار آن
بودند، طیف وسیعی از مردم هم برای عضویت به طرف این حزب سرازیر شدند.
سازمانها و گروههای مختلف هم برای این که نفوذ کنند، در پوشش علاقمندی
به حزب وارد میشدند. «کلاهی» یکی از عناصری بود که توانست در حزب و حتی در
شورای مرکزی، مسؤولیتهای اجرایی دفتری و مثلاً ارتباطی سطح بالایی بگیرد.
- شما خودتان برخورد داشتید با کلاهی؟
- نخیر؛ من کلاهی را ندیدم.
- شما خودتان هم پیش از این ماجراها عضو حزب بودید؟
من روز دوم تأسیس حزب و شاید هم روز اول، از طریق کانون توحید رفتم و ثبت
نام کردم و فعال شدم. حتی خاطرم هست در دورانی که نمایندهی سیاسی ایران در
عراق و سفیر ایران در عراق بودم، بیشتر از آن که ارتباطم با وزارت امور
خارجه باشد، ارتباطات دقیقترم را با حزب برقرار میکردم و با رئیس دفتر
سیاسی حزب ارتباط داشتم که آن موقع حضرت آقای خامنهای بودند. خدمت ایشان
میرسیدم و مسائل حساس را در میان میگذاشتم. البته به وزارت امور خارجه هم
گزارشی میدادم، اما چون آن موقع کادر وزارت خارجه و بافتی که حاکم بر آن
بود، هنوز خیلی با انقلاب جور نبود، در بعضی از مواضع مصلحت، به آنها
اعتماد نمیکردم. مثلاً گزارشهایی بود از شخصیتهای خیلی برجستهی مقامات
فعلی حاکم در عراق که آن موقع جزو گروههای سیاسی و مبارز قابل اعتماد
بودند و گزارش میدادند و من خدمت آقا میبردم. مسؤولانی در وزارت نفت عراق
بودند که یک سری اطلاعات ریز و دقیق میدادند از وضعیت حوزههای نفتی مشترک
ما در مرزها. مثلاً میگفتند که عراقیها دارند در این حوزهها فعالیت
میکنند تا سهم بیشتری از چاهها را بردارند؛ شما آن چاهها را فعال کنید.
حتی شمارهی چاه را میدادند. گزارشهای خیلی خوبی بود.
برای باز کردن دفتر امنیتی داخل سفارت و گشایش دفتر مقام امنیتی، من آمدم و
از آقا نمایندهای خواستم که بیاید آنجا و به اتفاق او دفتر را باز کنیم
که ایشان مسؤول دفترشان را معرفی کردند. او هم آمد و خدا را شکر یک تغییر
جالبی هم پیش آمد. چون ارتباطات قبل از انقلاب ایران و عراق بیش از این که
دیپلماتیک باشد، امنیتی بود. یعنی قدرت و موقعیت و رسمیت نمایندهی امنیتی
ایران از سفیر بیشتر بود و سفیر به عنوان یک عنصر تشریفاتی تلقی میشد.
- آن موقع به دلیل همین اعتبار شخصی آقا و رفت و آمدشان خدمت امام بود که
شما این مسائل را پیش ایشان اظهار میکردید یا این کهمسؤول ویژهای بودند؟
آیا از امام چیزی شنیده بودید که حرفهایتان را از طریق ایشان منتقل کنید؟
ایشان عضو شورای انقلاب بودند. اعضای شورای انقلاب را امام تعیین میکردند
و مشخص است که برجستهترین و مطمئنترین افراد اینها بودند. امام نسبت به
شخصیت ایشان و گذشتهی ایشان و موقعیت ایشان، اطمینان و علاقهی فوقالعاده
داشتند؛ در این شکی نیست. موقعیتهایی هم که آیتالله خامنهای در جریان
انقلاب پیدا کردند، مثل نمایندگی امام در امور سپاه و ارتش و امامت جمعهی
تهران و... کم موقعیتهایی نبودند. امام در آغاز جنگ و برای ایجاد وحدت و
هماهنگی بین سپاه و ارتش، فوقالعاده لازم میدانستند که چشمی بینا و عنصری
مطمئن حضور داشته باشد.
اگرچه ظاهراً بنیصدر جانشین امام در فرماندهی کل قوا بود، اما اینطور
نبود که امام صد در صد به حرکات و به موقعیت او اعتماد داشته باشند و لازم
بود که در کنار او یک نمایندهی مطمئن و ویژهای باشد تا هم حرکات او را
ضبط کند و هم مهمتر این که هماهنگی و اتحاد ایجاد کند بین نیروهای تازه
نفس و تازه به جریان افتادهی سپاه و نیروهای ارتش که خب به هر حال یک
سابقه و دیرینهای داشتند و رسوباتی هم گاهی در بینشان وجود داشت. برای
سامان دادن به این جریانها، نیاز به یک عنصر مطمئن، کارآمد و دلسوز بود و
آن عنصر حضرت آقای خامنهای بودند.
موقعیت دیگری که آقا داشتند، موقعیت ایجاد الفت و صمیمیت بین جناحهای
مختلف اجتماعی بود. این یک موقعیت فوقالعاده بود. خاطرم هست شبهایی که ما
میآمدیم در منزل ایشان در خیابان ایران و آنجا استراحت میکردیم، دوستان
میآمدند در بیرونی خانهی ایشان و تا پاسی از شب آنجا بودند. من بارها
شاهد بودم که وقت و بیوقت، یک دفعه زنگ میزدند. حتی افرادی مانند «موسی
خیابانی» میآمدند خدمت ایشان. خیابانی از عناصر برجستهی سازمان مجاهدین
خلق بود و آن موقع شاید مسؤولیت کلیدی تهران را داشت. گاهی زنگ میزد و
میآمد خدمت آقا و خیلی راحت و صمیمی مینشست و مثلاً از محدودیتهایی گله
میکرد که کمیتههای انقلاب اسلامی در جاهایی و به خاطر برخی مصالح برای
آنها ایجاد کرده بودند. آقا هم ضمن حفظ مواضع اصولی و انقلابی، با تدبیر،
با بزرگواری و سعهی صدر با اینها برخورد میکردند.
میخواهم بگویم که یک رابطهی اینچنینی وجود داشت. به همین دلیل وقتی که
منافقان تصمیم به رویارویی جدی با نظام و شروع جنگ مسلحانه گرفتند و
اقدامات خودشان را برای براندازی آغاز کردند، ابتدا به سراغ شخصیتهایی
رفتند که حضور آنها بیشترین تأثیر را در تحکیم مبانی انقلاب و نظام داشت.
مثلاً در مورد شخصیت حضرت آیتالله خامنهای، آن موقع برای بسیاری از
کادرهای منافقین هم سؤال بود که چرا یک عنصر فهمیده و صمیمی و مؤثر
اینچنینی را شما میخواهید از نظام بگیرید؟
نقش و حضور تعیین کنندهی آقا در جریان کارآیی ارتش و سپاه و وحدت بین این
دو نهاد و حل مشکلاتی که در جریان جنگ پیش میآمد هم قابل توجه است. اینها
نقشها و موقعیتهایی فوقالعاده ارزشمند و کلیدی بود. برای همین بود كه
منافقین در طرح براندازیشان رسیدند به این عنصر کلیدی.
گرفتن حضرت آقای خامنهای از نظام، میتوانست ضربهی مهلک و خطرناکی باشد.
لذا منافقین در کنار برنامههایی که در بدنهی اجتماع داشتند و کانونهای
حزباللهی را میزدند، به دنبال وارد آوردن ضربههای اساسی و بنیادی به رأس
نظام هم بودند. حتی میخواستند از امام شروع کنند، ولی چون به امام دسترسی
نداشتند و این امکان را پیدا نكردند، بازوان امام و یاران امام را میزدند؛
کسانی که امام با اتکا به آنها برای ادارهی درست جامعه آرامش و اطمینان
پیدا میکرد.
قبل از همه سراغ تشکیلات حزب جمهوری اسلامی آمدند و به آن ترتیبی عمل
کردند که میدانیم؛ مرحوم شهید بهشتی و یارانشان را آن طور از میان
برداشتند. البته در آن جلسه شهید باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی هم قرار بود
باشند که قبلاً رفته بودند و جلسه را ترک کرده بودند. بهشتی آدم برجستهای
بود و آن ضربه، ضربهی فوقالعادهای بود. قبل از آن، حضرت آقای خامنهای
در سخنرانی مسجد ابوذر ترور شده بودند. منافقین با تعبیهی بمبی در ضبط
صوتی که مقابل آقا بود، این کار را کردند. این بمب کارآییاش بالا بود و در
جراحت اولیهی انفجار، تقریباً کار آقا تمام بود. یعنی جراحتی ایجاد شده
بود که شاید خیلیها مأیوس بودند. بازیابی سلامت آقا از تفضلات الهی بود و
خداوند یاری کرد تا به هر حال این ذخیرهی ارجمند و ارزشمند را برای اسلام
باقی نگه دارد.
من یادم هست که در شرایطی که دیگر از سلامت ایشان اطمینان پیدا کردیم و
امیدوار شدیم به بهبودیشان، با وجود وضعیتی که داشتند، لحظاتی که به هوش
میآمدند و افراد پیرامونشان را میشناختند، سراغ مرحوم بهشتی را
میگرفتند. روز بعد از ترور آقا بود که فاجعهی انفجار حزب اتفاق افتاد.
دوستان میخواستند آقا خبر را نشوند، اما ایشان با هوشیاری که داشتند، چند
روز بعد خودشان متوجه شده بودند.
- شما که به دفتر امام زیاد رفت و آمد داشتید، آیا چیزی از واکنش امام
یادتان هست و واکنش غیر رسمی و شخصی ایشان در مورد ترور آقا؟
انعکاس این قضیه در رفتار حاج احمد آقا و به صورت تأثرات حضرت امام بروز
مییافت. البته امام یکی از شیوههایی که تا آخر هم رعایت کردند، این بود
که سعی میکردند در مجامع عمومی و در حضور افرادی که آرامش و اطمینان آنها
میتواند مفید باشد، اظهار ناراحتی نکنند. البته تعهد و وفا و علاقهی
خودشان را نسبت به شخصیتی که شهید شده یا صدمه دیده بود، به شایستگی بروز
میدادند و این نوعی حقشناسی و انجام وظیفه بود، اما ناراحتیشان را کمتر
بروز میدادند.
- یعنی بحرانها را مدیریت میکردند؟ به این معنا که آرامش روانی جامعه به
هم نریزد؟
همینطور بود و خیلی هم کارساز بود. حضور صبورانه و مقتدرانهی امام بعد
از هر حادثهای فوقالعاده ارزشمند بود.
- شما خودتان خاطرتان هست كه واقعهی ترور آقا را کجا شنیدید و چگونه؟
- الان دقیق خاطرم نیست كه در اخبار شنیدم یا در روزنامه خواندم، اما به هر
حال خیلی متأثر شدم.
یك نکتهی جالب این بود که در همان ماههای اول درمان آقا که در
بیمارستان قلب و در بخش CCU بودند، برای این که هم خود ایشان یک روحیهای
بگیرند و هم انعکاس بیرونی خوبی داشته باشد که آقا در آن حد قابل قبول از
سلامتی هستند که میشود حتی برنامههای متفاوتی را در حضورشان انجام بدهند،
چیزی به ذهن من رسید. یکی از همکارانم در روزنامهی اطلاعات به نام آقای
حیرانی نوبری آن موقع مدیر مسؤول اطلاعات هفتگی بود و میخواست ازدواج کند.
ما ایشان را آوردیم در بیمارستان و آقا عقدشان را خواندند. خب این قضیه
خیلی جالب بود برای ما که بعد از آن حادثه خیلی ناراحت بودیم. آقا در آن
موقع در حال نقاهت به سر میبردند، اما وضعیت دلگرم کننده و روحیهبخشی
داشتند که میشد در محضرشان خطبهی عقد هم جاری بشود.
- اگر ما بخواهیم فضای سیاسی آن روزها را در نظر بگیریم، چهار گروه عمده در
داخل ایران فعال بودند؛ یک گروه مذهبیها بودند، یك گروه لیبرالها بودند،
گروههای دیگر هم چپها و التقاطیها بودند. به نظر میرسد بیشترین صدمه
از این ترورها دامن نیروهای مذهبی را گرفته و گروههای دیگر کمتر گرفتار
ترور بودهاند و گاهی هم اصلاً ترور نشدهاند. به نظر شما علت این امر
چیست؟
- دلیل این امر امیدی بود که منافقین به سازگاری با جریان لیبرالها
داشتند. آنها در جریان اختلاف بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی، به بنیصدر
امید داشتند. بنیصدر در یکی از تاکتیکهایی که داشت، با وجود اختلافهای
شدیدی که در گذشته با جریان نهضت آزادی و شخصیتهای برجستهی آن، مثل دکتر
یزدی و قطبزاده، پیدا کرده بود، سعی داشت در رویارویی با مذهبیها و حزب
جمهوری اسلامی، به همان چهرهها و جریانها هم نزدیک شود.
در روز چهاردهم اسفند سال 1359 و در آن حضور هماهنگی که منافقین و طرفداران
بنیصدر در دانشگاه تهران داشتند و نیز در دیگر سخنرانیها و فعالیتها،
بسیار به هم نزدیک شده بودند. چپها هم اصرار داشتند که به نوعی خودشان را
در حلقهی یاران بنیصدر وارد کنند. ایامی بود که من از سوی حضرت امام برای
بازبینی در بین زندانیها در زندان اوین حضور پیدا میکردم. در آن جریان
مرحوم لاجوردی- خدا رحمتش کند- نامهای به من نشان داد که نوشتهی حسین
ریاحی بود و خطاب به بنیصدر. حسین ریاحی چپ بود و خیلی تندرو و از
کمونیستهای خیلی متعصب و جدی كه جریان سربداران را در آمل راه انداخته
بودند. اینها نامهای به بنیصدر نوشته بودند برای تحریک او و تقویت
روحیهاش که اگر تو ایستادگی كنی، تمام ملت ایران دوست تو خواهند بود و ما
هم در کنار تو میایستیم.
گروههای دیگر هم همینطور. یک شعارهایی را با بنیصدر تفاهم کرده بودند تا
او هم باور کند که قدرت دارد و میتواند و چیزی جلویش نیست. طوری به او
تفهیم کرده بودند که جریان حزب جمهوری اسلامی و جریان حضرت امام و روحانیت
و کلاً همهی اینها با یک حرکت تو و با یک حضور مردمی کارشان تمام است.
این نامه الان باید در اسناد وجود داشته باشد. جریان حزب توده هم كه یک
جریان آلودهی قدیمی بود و سالها تجربهی نفاق و دورویی و تزویر در همهی
صحنهها و بهرهبرداری از منافع ملت را داشت. آنها هم به نوعی عناصرشان
نفوذ داشتند در جریان اطراف بنیصدر و در جریان نفاق و جریانهای دیگر.
جالب این که اینها مدتی هم ادعا میکردند که خط امامی هستند.
- اجازه بدهید كه برگردیم به همان زمان اوج ترورها. وقتی شما وارد مجلس
شدید، چه تغییراتی را در مجلس احساس کردید؟ غیر از نمایندههای مجلس، حالا
دیگر دکتر بهشتی هم شهید شده بود، رجائی و باهنر هم رفته بودند، چطور شد که
امام توانستند آن خلأ را پر کنند؟
- ببینید. مجلس قبل از آن قضایا، مجلسی بود که در میان نمایندگانش عناصر
مخالف حزب جمهوری اسلامی و برخی حزبهای دیگر هم وجود داشتند. بالاخره
عناصری بودند كه مثلاً هنگام بحثها و هنگام رأیگیریها مشکلاتی را در
مجلس ایجاد میکردند. اینها گروهی در اقلیت بودند، اما یک جریان جدی به
حساب میآمدند. ولی پس از آن حادثه و به خاطر روشنبینی و آگاهی که جامعه
پیدا کرده بود، خود اینها متنبّه شده بودند و در ملاقاتی با آقای
رفسنجانی، به نوعی اعلام آمادگی كرده بودند برای همراهی و درک شرایط بعد از
شهادت آن عزیزان. داخل مجلس هم سعی میکردند که در سخنرانیها و
موضعگیریها و اعلام محورها پیرامون لوایح و طرحها طوری عمل کنند که تلقی
کارشکنی و مخالفت تشکیلاتی نباشد. الحمدلله یک حالت سازگاری خوبی ایجاد شد.
فضای حاکم بر مجلس، یک فضای سازگاری و تحمل و مدارا بود. البته گاهی هم
تنشهایی بهوجود میآمد. طبیعی هم بود. بعضی از عناصر به دلیل صدمات و
ضرباتی که خورده بودند، گاهی با یادآوری یاد عزیزانشان برمیآشفتند و
میآمدند یک حرکتی میکردند یا یک جملهای میگفتند و شاید حرکت خشنی
میكردند، اما آن دوستانی هم که مخاطب این حرکتها بودند، درک میکردند که
در گذشته خیلی تند رفتهاند و کسانی که مورد حمایت اینها بودند، جنایتهای
سهمگینی کرده بودند. این مخاطبان هم سرشان را پایین میانداختند و خیلی
آرام از کنار مسائل میگذشتند.
یکی از پدیدههای طبیعی این بود که بعد از آن جریانات که در دور اول مجلس
اتفاق افتاد، نیروهای جریان اقلیت دیگر به اعتماد و تمایل جامعه امید
نداشتند و این که حضور داشته باشند. لذا خیلیهاشان دیگر کاندیدا نشدند و
خود به خود از صحنهی سیاسی کنار رفتند.
- یعنی غیر از آن جریانی که برخورد نظامی و مسلحانه کرد و نظام جمهوری
اسلامی هم در یک سطحی با آن مقابله کرد، بقیهی کسانی که فعالیتهای
سیاسی در این راستا میکردند، خیلی دموکراتیک از این صحنه خارج شدند؟
- بله، خیلی طبیعی. حرکت نیرومند جامعه، فضا را تصفیه کرد و جریانها را
شست و خیلی تعیین کننده بود. در فقدان شهید بهشتی و در جریان تشییع جنازهی
ایشان کسانی اشک میریختند و در حین اشک ریختن، ناله و توبه میکردند از
تندرویهای گذشتهشان و از خدا میخواستند که آنها را ببخشد. گاهی
میرفتند سر قبر مرحوم شهید بهشتی و با اشک از آن بزرگوار میخواستند که
آنها را ببخشد. اینها نشان میداد که جامعه به یک تنبّه جدی و اوج
روشنبینی و واقعبینی رسیده بود. این ترورها تأثیر داشت و خود به خود این
عناصر لیبرال و پشتیبان نفاق، به تدریج دست از حمایتشان برمیداشتند و خود
آنها عملاً منزوی شدند.
- به نظر شما آیا کنار رفتن بنیصدر، در آسیب زدن به این جریانها بیشتر از
همه مؤثر نیست؟ بالاخره آنها یک سری تمایلات به همدیگر داشتند؛ حتی خیلی
از اینها در دفتر رئیسجمهور هم بودند و بیشترشان به نوعی وابسته به دفتر
بنیصدر بودند. وقتی بنیصدر کنار رفت، خیلی از نمایندگان هم بودند که یک
پدر معنوی را از دست دادند. آیا این طور تلقی درست است؟
امام در پیامشان به آقا بعد از حادثهی ششم تیر 1360 اشاره فرمودند که
منافقین بلافاصله بعد از صحبتهای شما در نماز جمعه و مجلس به این عمل دست
زدند.
کنار رفتن بنیصدر وقتی بود که ما چنین بزرگانی را در نظام داشتیم؛
شخصیتهای ارجمندی که هنوز آسیب ندیده بودند. جامعه در این شرایط، درست
مواجه شد با یک تصمیمگیری قاطع مجلس و رهبری. در یک مقطع بسیار حساس بود
که بنیصدر کنار زده شد. بنیصدری که آن همه ادعای قدرت و نفوذ مردمی
میکرد، در جریان عزلش از فرماندهی کل قوا به التماس به امام پیغام و وعده
داده بود که در خدمت شما هستم، فقط اجازه بدهید من برگردم. البته امام قبول
نکردند. هنوز نمیشد گفت که این دو جریان بنیصدر و نفاق دقیقاً یکی بودند.
در جریان عزل بنیصدر در مجلس و نطقهایی که صورت گرفت، عدهای بودند که از
او حمایت کردند. عدهای هم با یک بیان خیلی سیاسی و نرمی برخورد کردند.
عزتالله سحابی، یکی از سخنرانها بود که گفت: خیلی خب، این ویژگیهایی که
ما میگوییم، در این شخص هست و باید عزل بشود، ما هم قبول داریم، اما کسانی
که این انتقادات را عنوان میکنند، آیا خودشان مبرا هستند؟ جالب این که
حتی کسی مثل او هم قبول کرده بود که بنیصدر دیگر نباید باشد. به هر حال
جریان ترورها و حادثهی هفتم تیر و حوادث بعد از آن، حتی چنین کسانی را با
چنین دغدغههایی متنبه کرد و به این واقعبینی رساند که حقانیت مخالفان
بنیصدر در آن حد بوده که دشمن اینها را هدف قرار میدهد و میخواهد با
ترور آنها به هدفش برسد.
- در تکمیل بحثمان میپرسم که تعامل مجلس اول با دولت آیتالله خامنهای
چگونه بود؟ یعنی از نیمهی مجلس که شما حضور داشتید و بخصوص رویكرد آن گروه
اقلیت چه بود؟
احساس من این بود که مجلس و دولت هماهنگ بودند. البته در رأی دادنها ممکن
بود در بعضی موارد مثلاً یکی رأی نیاورد یا کسانی از اقلیت رأی ممتنع
بدهند، ولی این طور نبود که جلوی حرکت یکدیگر را بگیرند. اگر یک ملاقاتی
با امام صورت میگرفت، اینها همه شرکت میکردند. اگر حضور در یک صحنهای
بود که کل نمایندگان باید حاضر باشند، اینها هم حاضر میشدند.
- گویا شما در جریان رأی اعتماد به کابینهی آقای باهنر هم حضور داشتید.
چگونه شد که کابینهی ایشان کامل رأی آورد؟
من فکر میکنم این یکی از موارد استثنایی بود که مجلس به کل کابینهی یک
رئیسجمهور یک رأی کلی داد. این قضیه به دنبال دفاع بسیار مستند و تعیین
کنندهای بود که حضرت آقای خامنهای از کابینهی شهید باهنر داشتند. دیگران
هم اگر صحبتی داشتند، بحث رأی ممتنع بود.
مجلس معمولاً به تک تک وزرا رأی میدهد، اما آن موقع یک فضایی ایجاد شده
بود -البته بسیار مستند و خوب که تکیه بر خواست مردم داشت- که کل به کابینه
یک رأی اعتماد كلی داد. این چیز جالبی است.
مصطفی غفاری
محمدحسین وزارتی