شهید آوینی

اشعار ولادت امام باقر علیه السلام

به سر مي پرورانم من هواي حضرت باقر(ع) 

به دل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر(ع) 


زعشقش جان من بر لب رسيده کس نمي داند 

که نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر(ع) 


به گوشم هاتف غيبي سرود اين نکته را ديشب 

که باشد رخش دانش زير پاي حضرت باقر(ع) 


به رستاخيز گر خواهي نجات از گرمي محشر 

برو در سايه ظل هماي حضرت باقر(ع) 


خرد عاجز بود ز اوصاف بي پايان آن سرور 

کميت لفظ لنگ است از ثناي حضرت باقر(ع) 


جلال و شان و قدر آن امام پاکبازان را 

نمي داند کسي غير از خداي حضرت باقر(ع) 


«رضايي» ايستاده بر در دولت سراي او 

چو سائل منتظر بهر عطاي حضرت باقر(ع) 

"رضايي "

حسن مطلع رجب

خواهم امشب باز شيدايى كنم

از در رحمت تمنّايى كنم

 

تا شوم دور از تمام هرچه زشت

سير، در گلزار زيبايى كنم

 

گرچه خوارم، دم ز گلها مى‏زنم

ياد گل، ياد گل آرايى‏كنم

 

مدت كوتاه عمر خويش را

صرف خدمت نزد مولايى كنم

 

از همين كوتاه خدمت، تاابد

زندگى در لطف و آقايى كنم

 

آمدم نوشم مى‏از  شير و رُطب

بر در ميخانه ماه رجب

 

اى رجب ميخانه حيدر تويى

مِى تويى، باده تويى، ساغر تويى

 

طعم تو گرديده احلى من عسل

گوشه‏اى از وسعت كوثر تويى

 

راه درك ليلةالقدر على

بهر شيعه تا صف محشر تويى

 

ماه شعبان بر تو كرده اقتدا

باعث توفيق پيغمبر تويى

 

مطلعت زيباترين روز خداست

ميزبان حجت داور تويى

 

حسن مطلع در تو باشد لطف يار

شد رخ زيباى باقر آشكار

 

او شعيب عترت پيغمبر است

باقر درياى علم داور است

 

مفتخر بر نام او هستيم ما

اين كلام يك امام و رهبر است

 

اول خير آخر خير اصل خير

اين محمد، سفره دار كوثر است

 

بى رواياتى كه از او آمده

دين ما تا روز محشر ابتر است

 

سائل علمش مراجع گشته اند

وسعت علمش ز هركس برتر است

 

او كه باشد بهترين مولاى من

مادرش  شد فاطمه بنت الحسن 

مادرش از فاطمه تصوير داشت

دربرش آئينه تقدير داشت

 

پاكتر از آب زمزم خُلق او

رزق و سهم از آيه تطهير داشت

 

او كه باشد دختر بيت كريم

حُسن بابايش در او تأثير داشت

 

نِى به دامانش گرفته كودكى

او به دامان خضر راهى پير داشت

 

تا كند مارا غلام درگهش

در نگاه چشم خود زنجير داشت

 

ما غلام حضرت باقر شديم

بر مَرام غير او كافر شديم



"جواد حيدري"

نور چشم مصطفی

بس كه رنگین است از عكس خزان هر سوهوا 

بشكفد هر دم زشاخ ِ خامه ام رنگین گلی 


ما ز سیر گلشن معنی، دلی وا می كنیم 

نی غلط گفتم، چه آید زین پریشان گفته ها 


تا نویسم شمه ای از مدحت شاهی كه اوست 

نور چشم مصطفی" باقر" امام پنجمین 


صنع حق را بود چشم و یاد حق را بود دل 

كاخ ملت را ستون وقصر دانش را اساس 


از وقارش چون بگویم شمه یی، نبود عجب 

شمع فكر مدحش از فانوس دل تا روشن است 


حد " واعظ " كی بود شاها تلاش مدح تو؟ 

هست ما را وقت تنگ و پای لگن و راه سنگ 


دردمندم، نامرادم ، بینوایم، عاجزم 

گر تو افروزی چراغم، آفتابم آفتاب! 


گو سخن راه دعا سر كن دگر، زان رو كه هست 

تا به دل، از دوستی و دشمنی باشد اثر 

 

"واعظ قزوینی "

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo