عقیله بنى هاشم
وقتى كه زینب به سن ازدواج رسید، على براى او
كسى را كه در شرافتخانوادگىشایستگى همسرى او را
داشت برگزید، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم
وثروتمند بنىهاشم و قریش براى زینب مىآمدند، ولى
براى نوگل خاندان پیغمبر وبانوى خردمند بنىهاشم،
عبداللهبن جعفر از همه شایسته تر بود.
پدر عبدالله، جعفربن ابىطالب است كه
ذوالجناحین (داراى دو بال) وابوالمساكین (پدر
بینوایان) لقب یافت. جعفر، برادر تنى على و محبوب
پیغمبر بود،ابوهریره در باره جعفر مىگوید:
پس از رسول خدا(ص)، بهتر از جعفربن ابىطالب
كسى نبود.
جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش، براى حفظ
دینش به حبشههجرت كرد، و وقتى كه از حبشه با
عدهاى از مسلمانان به مدینه بازگشت، رسیدن اوبه
مدینه با فتح خیبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در
بغل گرفت و ببوسید وچنین گفت:
«نمىدانم از آمدن جعفر دلشادترم و یا از فتح
خیبر».
و نیز از رسول خدا شنیده شد كه مىفرمود:
«مردم از ریشههاى گوناگون هستند، و من و جعفر
از یك ریشه هستیم».
جعفر با سپاهى كه در سال هشتم هجرت به سوى روم
مىرفت، عازم جهاد بارومیان شد.
رسول خدا چنین قرار داده بود كه فرماندهى سپاه
با زیدبن حارثه (9) باشد و اگر اوكشته شود
فرماندهى با جعفربن ابىطالب خواهد بود. (10) .
سپاهیان اسلام رفتند، تا بهحدود بلقاء رسیدند،
در آن جا با سپاهیان هرقل روبهروشدند.
مسلمانان در دهكده موته جاى گرفتند و جنگ
خونینى در گرفت و زیددر حالى كه پرچم رسول خدا را
در دست داشت و جنگ مىكرد، رومیان او را
بانیزههاى خودشان قطعه قطعه كردند.
جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت.
تااین كه دست راستش از تنجدا شد. جعفر علم را
بهدست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم
جداشد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاىدارى كرد
تا كشته شد. جعفر نخستین فرزندابوطالب است كه در
راه اسلام كشته شده.
مادر عبداللهبن جعفر، اسماء دخت عمیس است، وى
خواهر میمونه امالمؤمنینو سلمى همسر حمزةبن
عبدالمطلب و لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب است.
(11) .
جعفر با اسماء ازدواج كرد و او مادر همه
فرزندان جعفر است. اسماء پس ازشهادت جعفر بههمسرى
ابوبكر درآمد و براى او محمدبن ابى بكررا آورد و
پس ازمرگ ابوبكر، علىبن ابىطالب او را گرفت،
اسماء براى على، یحیى و محمد اصغر راآورد.
واقدى در تاریخش مىگوید كه عون و یحیى را
بیاورد.
شوهر زینب، عبداللهبن جعفر، در حبشه متولد شد،
عبدالله، نخستین نوزاد استاز مسلمانان مهاجر به
حبشه كه در آن دیار به دنیا آمده است.
ابن حجر در اصابه (12) نقل مىكند كه رسول خدا
فرمود:
«خوى و خلقت عبدالله بهمن مىماند» سپس دست
راست عبدالله راگرفته وچنین فرمود:
«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و كسب
وكار را براى عبدالله مبارك گردان».
این جمله را سه بار مكرر مىكند. و سپس
مىفرماید: « من در دنیا و آخرت سرورآن ها هستم».
عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلیر،
پاكدامن، و مركز جود و سخا نامیدهشد; احسان
فروشى نمىكرد و نیكى را نمىفروخت و هیچ مستمندى
را از درخانهاش ناامید بر نمىگردانید.
محمدبنسیرین مىگوید:
بازرگانى شكرى به مدینه آورد و به فروش نرفت.
این خبر به عبدالله بن جعفررسید. به پیشكارش
فرمان داد كه آن شكر را بخرد و به مردم ببخشد.
یزیدبن معاویه مال گزافى به طور هدیه براى او
فرستاد. موقعى كه مال به دستعبدالله رسید، آن را
میان اهل مدینه قسمت كرد و از آن به منزل خود هیچ
نبرد.
این شعر عبداللهبن قیس رقیات است كه مىگوید:
من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم.
او چون مىدانست كه مال باقىنخواهد ماند، به
مستمندان و بىچارگان ببخشید و نام خود را جاویدان
كرد.
و این سخن عبداللهبن ضرار است كه در ستایش
عبداللهمى گوید:
اى فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستى و
براى هر كس كه در خانهات رابزند و فرود آید
بهترین میزبانى.
میهمانانى بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند،
هر غذایى كه خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینى
از تو شنیدند و چه گشاده رویىهایى از تو بدیدند.
ابن قتیبه در عیونالاخبار نقل مىكند (13) كه
هنگامىكه معاویه از مكه باز مىگشت،به مدینه آمد
و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و
عبداللهبنجعفر و محترماندیگر قریش فرستاد.
به فرستادگان سفارش كرد كه پس از رسانیدن مال،
قدرى درنگ كنند و ببینندهركدام با هدایاى خود چه
مىكنند. وقتى كه فرستادگان رفتند كه هدایا را
برسانند،معاویه به اطرافیان خود روى كرده، چنین
گفت:
اگر بخواهید، بهشما مىگویم كه هر كس با
هدیهاش چه خواهد كرد.
اما حسن، مقدارى از عطریات هدیهاش را به زنان
خود داده و بقیه را به هر كسكه نزد او بود،
مىبخشد.
اما حسین، از كسانى كه پدرانشان در صفین كشته
شده و یتیم شدهاند، شروعمىكند، اگر چیزى بماند،
شترهایى قربانى كرده و تقسیم مىكند و شیر تهیه
كردهبه مردم مىدهد.
اما عبداللهبن جعفر، به غلام خود مىگوید:
بدیح، قرضهاى مرا ادا كن و اگرچیزى ماند
وعدههایى كه به مردم دادهام انجام بده.
و اما فلان...تا آخر.
فرستادگان كه بازگشتند و هر چه دیده بودند
گزارش دادند، همانطور بود كهمعاویه گفته بود.
عبدالله در بخششهاى خود اسراف مىكرد، و از آن
كه مالش از میان برود و یابهدشمنانش برسد ابایى
نداشت.
اگر در كفش بهجز جانش نباشد، همان را خواهد
بخشید، حاجتمند باید از خداىبپرهیزد كه آن را
تقاضا نكند.
زناشویى مبارك بارور شد; زینب دختر زهرا براى
عبدالله بن جعفر چهار پسرآورد: على، محمد، عون
اكبر، عباس، هم چنان كه دو دختر آورد كه یكى از آن
دوامكلثوم است كه معاویه با زیركى سیاسى خود مىخواست
او را به همسرى یزیددر آورد، تا از پشتیبانى بنىهاشم
استفاده كند. عبدالله، اختیار دختر را بهدستخالوىاو
امام حسین داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمویش
قاسمبن محمدبنجعفربنابىطالب تزویج كرد.
ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى
نینداخت، محبت امام علىبه دختر و برادر زادهاش
به اندازهاى بود كه آن دو را همچنان نزد خود
نگاه داشت تاوقتى كه على زمامدار مسلمانان شد و
كوفه را پایتخت قرار داد، آن دو با آن حضرتبه
كوفه آمدند و در مركز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین
مىزیستند.
در جنگهاى آن حضرت، عبدالله در كنار عموى خود
ایستاده و نبرد مىكردویكى از سرداران آن حضرت در
صفین بود.
مردم كه مىدانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر
ارزش واحترامى دارد، اوراوسیلهاى پیش
امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مىدادند;
چون كهخواهش او رد نمىشد و امیدش ناامید نمىگردید.
در اصابه از محمدبن سیرین نقل مىكند كه یكى از
دهقانان اراضى سواد (14) ازعبدالله خواست كه در
باره حاجتى باعلى سخن گوید، على حاجت آن مرد را
برآورد.آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد،
عبدالله آن را نپذیرفت و چنینگفت: مانیكوكارى را
نمىفروشیم. (15) .
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین (16) نقل
مىكند:
وقتى كه حسنبن علىاز دنیا رفت، اهل بیت
پیغمبر بنابر وصیتى كه امام حسننموده بود خواستند
كه آن حضرت را در كنار رسول خدا بهخاك سپارند،بنىامیه
اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حكم چنین مىگفت:
چه جنگهایى كه از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را
در دورترین نقاط بقیع دفنكنند، ولى حسن در خانه
رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر
بردارم،هرگز این كار نخواهد شد.
حسین نپذیرفت و گفت: چارهاى نیست جز آن كه
برادرش در كنار جدشبه خاك سپرده شود. نزدیك بود
فتنهاى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در
میاننمىگذاشت.
او به پسر عمویش حسین عرض كرد:
تو را به حق من كه كلمهاى برزبان نیاورى.
عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقیع برد
و در همان جایى كه مادرشزهرا بهخاك سپرده شده
بود (17) دفن گردید (18) و مروان حكم بازگشت.
زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟
مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در این اوقات
خوددارى مىكنند; زیراكه او در خانه و روبسته
زندگى مىكرده و ما نمىتوانیم مگر از پشت پرده وى
رابنگریم.
ولى پس از گذشتن دهها سال از این تاریخ، زینب
از خانه بیرون مىآید و مصیبتجانگداز كربلا او را
به ما نشان مىدهد و كسىكه او را به چشم دیده
براى ما وصفشمىكند و چنین مىگوید - چنان كه
طبرى نقل كرده است: گویا مىبینم زنى را كه
مانندخورشید مىدرخشید و با شتاب از خیمهگاه
بیرون مىآمد. (19) .
پرسیدم: او كیست؟ گفتند: زینب دختر علىاست.
هنگامى كه زینب پس از شهادت امام حسین به مصر
مىرود، عبدالله بن ایوبانصارى در وصفش مىگوید:
...به خدا كه من صورتى مانند آن ندیدم، گویا
پارهاى از ماه بود.
در صورتى كه این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه
و پنجمین سال زندگى خودبود، غریب بود، خسته و
كوفته بود، مصیبتزده و داغ دیده بود، پس جمال
زینب درآغاز جوانى پیش از آن كه سالمند بشود، و
مصایب جانگداز خوردش كند و جامداغ دیدگى را تا
پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!
اما شخصیت زینب، بهتر است كه - در این جا نیز -
منتظر شویم تا این كه حوادثاز دلیرى و پاىدارى
او پرده بردارد، و او را در بهترین نمونه از
دلاورى و زیربار ظلمنرفتن و بزرگ منشى به ما
بنمایاند.
به همین زودى تعجب مورخان از ایستادگى زینب
واستقامت او در برابر یزیدبنمعاویه آشكار مىشود.
ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مىكند كه
از قدرت زینب در سخن ونیرومندىاش در استدلال خبر
مىدهد. (20) .
و در آینده نزدیكى مردم آن عصر در كربلا و در
مجلس استاندار كوفه و مجلسیزیدبن معاویه سخنانى
از زینب مىشنوند كه فصاحت و بلاغتش همه را متعجبمىكند،
به همان اندازهاى كه امروز ما را به تعجب مىاندازد
و همگى به فوقالعادگىاو و سخنورى او و سحر بیانش
گواهى مىدهند.
جاحظ در كتاب البیان والتبیین از خزیمه اسدى
نقل مىكند:
پس از شهادت امام حسین وارد كوفه شدم و سخنان
پر مغز و شیواى زینب راشنیدم، من ناطقتر و گویندهتر
از او زنى را ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین
علىبنابىطالب سخن مىگفت.
این شمایل زینب استبه طورى كه او را در كربلا
دیدهایم، و چنان كه در زمانجوانىاش نمونهاى از
فضایل براى ما نمایان شده، زیرا مىشنویم كه او در
مهربانى ورقت قلب به مادرش و در دانش و پرهیزگارى
به پدر مانند بوده.
و چنان كه بعضى از روایات مىگوید: زینب داراى
مجلس علمى ارجمندى بودهكه زنانى كه مىخواستند
احكام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر مىشده و
كسبدانش مىكردهاند.
صفات برجستهاى در زینب جمع بوده كه هیچ یك از
زنان عصر او دارا نبودهاند،لذاست كه «بانوى
خردمند بنىهاشم» گردید. ابنعباس كه از او روایت
مىكند،مىگوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على
چنین گفت».
زینب، بدین لقب به طورى معروف شده بود كه وقتى
«بانوى خردمند» مىگفتند،زینب فهیمده مىشد.
فرزندان او به چنین لقبى افتخار مىكردند و به
«زادگان بانوىخردمند» شناخته شده بودند.
پی نوشتها:
9) از تحقيق در تواريخ بهدست مىآيد كه
فرماندهاول جعفر بوده و سپس زيد.(مترجم).
10) بعضى از مورخان معتبر نقل كردهاند كه
نخستين فرماندهىكه از طرف پيغمبر تعيين شدهبود،
جعفر بودو زيدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار
عباس بن مرداس كه در مرثيه آن ها گفته و سيره ابن
هشام، نقلمىكند نيز، چنين مستفاد مىشود.
(مترجم).
11) الاستيعاب، ج 4، ص 230-231.
12) ج 3، ص 49.
13) ج 3، ص 40.
14) زمينهاى سبز و خرم را سواد گويند كه بيشتر
در عراق عرب بود. دهقان يعنى ارباب ملك. (مترجم).
15) الاصابة ، ج 2، ص 281.
16) ص 74.
17) قبلا تذكر داده شد كه بودن قبر زهرا در
بقيع كاملا موردترديد است.(مترجم).
18) بردن جنازه امام حسن به بقيع وسكوت حسين
(ع) دراثروصيت امام حسن (ع) بوده. كاملابناثير،
ج3،ص 228. (مترجم).
19) تاريخ طبرى، ج 4، ص 340-341.
20) الاصابة، ج 4، ص 314 و 315 و 510.