13شهريور، سالروز بزرگداشت ابوريحان بيرونی؛ نقاد فلسفه ارسطويی
وجهه علمی ابوريحان بيرونی برجستهتر از چهره فلسفی اوست. وی بيشتر به خاطر نقدها و
اعتراضاتی كه بر تفكرات فلسفی رييس حكمای مشايی پيرو ارسطو داشته، به عنوان حكيم
معروف است.
ابوريحان بيرونی
13 شهريورماه، سالروز بزرگداشت حكيم و رياضیدان بزرگ مسلمان، «ابوريحان
بيرونی» است. به همين مناسبت در مقاله ذيل به موقعيت و تفكر فلسفی اين عالم سترگ
اسلامی میپردازيم.
حقيقت آن است كه از ابوريحان بيرونی اثر فلسفی قابل توجهی كه بدان وسيله بتوان به
مقام و موقعيت فلسفی او پی برد، باقی نمانده است. ابوريحان خود فهرست تأليفاتش را
داده است. در آنها اثر فلسفی قابل توجهی ديده نمیشود و آنچه هم بوده، ناياب و از
دست رفته است.
علاوه بر اين، ظاهراً ابوريحان برخلاف ابنسينا حوزهای نداشته و شاگردانی تربيت
نكرده است تا از راه شاگردان بتوان اطلاعاتی را در اين زمينه كسب كرد. آنچه از
ابوريحان بيرونی در زمينههای فلسفی باقی مانده، اشاراتی است كه در ضمن كتبش، مانند
«الاثار الباقيه» و «تحقيق ماللهند» به مسائل فلسفی و آرای فلاسفه كرده است و ديگر،
سؤالاتی است كه از ابنسينا درباره برخی مسائل كرده و پاسخ آنها را خواسته است.
نداشتن اثر فلسفی سبب شده كه برخی اساساً او را فيلسوف ندانند و دخالت او را در
مسائل فلسفی بیجا و ناروا تلقی كنند. «شهرزوری» در «كنزالحكمه» و «بيهقی» در «تتمه
صوانالحكمه» صريحاً میگويند كه او در مسائل فلسفی وارد نبوده و نمیبايست در اين
مسائل دخالت میكرد.
اعتراض به ارسطو منحصر به ابوريجان نيست؛ چرا كه شاگردان ابنسينا هم اعتراضاتی را
به «متافيزيك» و كتاب «نفس» ارسطو وارد كردهاند. اين سؤالات و اعتراضات در سطح
سؤالات و اعتراضات بيرونی است. اساس فلسفه سهروردی هم بر اعتراض بر مكتب ارسطويی
است.
اما برخی بيرونی را فيلسوفی میدانند كه از معاصران خود پيشرفتهتر بوده است، زيرا
ديگران پایبند فلسفه ارسطويی بودهاند، اما فلسفه ارسطويی، ابوريحان را قانع
نمیكرده است و به همين دليل در مقام ايراد و اعتراض بر ارسطو كه احدی جرأت و شهامت
آن را نداشته، برآمده است.
اما بايد در نظر داشت صرف اين كه كسی در برابر ارسطو كه فلسفهاش حاكم بر آن عصر
بوده، چهره معترض به خود بگيرد، دليل پيشرفتهتر بودن نمیشود، بلكه بايد ديد
اعتراضات بيرونی در چه سطحی است؟
واقعيت آن است كه اعتراضات ابوريحان بيرونی غالبا براساس همان اصولی است كه ديگران
هم قبول داشتهاند و پاسخهای ابنسينا نيز بر همان اصول است و غالبا از نظر آن
اصول، كافی و قانع كننده است.
اعتراض به ارسطو منحصر به ابوريجان نيست؛ چرا كه شاگردان ابنسينا هم اعتراضاتی را
به «متافيزيك» و كتاب «نفس» ارسطو وارد كردهاند. اين سؤالات و اعتراضات در سطح
سؤالات و اعتراضات بيرونی است. اساس فلسفه سهروردی هم بر اعتراض بر مكتب ارسطويی
است. «فخرالدين رازی» و «غزالی» نيز ايرادات و حملاتی را به مكتب ارسطو داشتهاند.
غزالی در كتاب «تهافتالفلاسفه» در بيست مسأله، حكمای ارسطويی را مورد نقد فلسفی و
كلامی خود قرار میدهد. اما با اين حال بايد توجه كنيم كه كه فخر رازی و غزالی،
برخلاف سهروردی، متكلم محسوب میشوند نه فيلسوف.
به هر حال، از نظر اهل تحقيق و تتبع، مسائلی كه قطعی و مسلم است، ميان ابوريحان
بيرونی و ابنسينا رد و بدل شده، هجده مسأله است و در همه آنها سؤالات از طرف
ابوريحان طرح شده و ابنسينا بدانها پاسخ گفته است. ده مسأله از اين مسائل
هجدهگانه، نقدها و اعتراضاتی است كه ابوريجان بر كتاب «السماء و العالم» ارسطو
داشته است.
هشت مسأله ديگر سلسله مطالبی است كه ذهن خود ابوريحان آنها را ابداع كرده و با
معاصر نامدارش، ابوعلیسينا آنها را در ميان گذاشته و نظر او را خواسته است. همه
اين پرسش و پاسخها به صورت كتبی صورت گرفته است. بيشتر آنها طبيعی و رياضی و
معدودی هم فلسفی است. بوعلیسينا به اين سؤالات هجدهگانه پاسخ گفته است.
ابوريحان به جوابهای ابنسينا اعتراض كرده است. در خلال سؤال و جوابها و
اعتراضها اندكی كار به خشونت كشيده شده است. ابنسينا به اعتراضات ابوريحان جواب
نداده، شاگردش «ابوعبدالله معصومی» معروف به «فقيه معصومی» از طرف استاد به آنها
پاسخ گفته است.
نقد ابوريحان
عقل بودن با بالقوه بودن ناسازگار است، زيرا عقل بودن مساوی با مجرد بودن است و
مجرد بودن با بالفعل بودن مساوی است. پس فرض عقل بالقوه با فرض بالفعل بالقوه مساوی
است.
اما شانزده مسأله هم منسوب به ابوريحان است كه انتسابش به او قطعی نيست كه البته
بيشتر آنها مربوط به مسائل «عقل و معقول» است كه در فلسفه اسلامی گسترش زيادی
يافته است و تحقيقات قابل توجهی در آنها صورت گرفته است. اكنون برای نمونه، يكی از
سؤالات فلسفیای را كه ابوريحان بيرونی از بوعلی كرده را مطرح و سپس پاسخ بوعلی را
میآوريم.
ابوريحان میپرسد: «عقل بالقوه يعنی چه؟ عقل بودن با بالقوه بودن ناسازگار است،
زيرا عقل بودن مساوی با مجرد بودن است و مجرد بودن با بالفعل بودن مساوی است. پس
فرض عقل بالقوه با فرض بالفعل بالقوه مساوی است. اين مطلب ثابت است كه آن قوه و
نيرويی كه در ماست و ادراك معقولات میكند، مجرد از ماده است و حكما گفتهاند كه هر
مجرد از مادهای عقل بالفعل است.
پس عقل بالقوه چه معنايی دارد؟ اگر گفته شود كه عقل همواره بالفعل است و بالقوه
بودن عقل به معنای مانع داشتن آن است؛ يعنی اشتغال به بدن مانع و عايق عقل است. در
جواب میگوييم: بدن عايق و مانع عقل نيست، بلكه برای آن نافع است و عقل از بدن
منتفع میشود و چون عقل از بدن منتفع میشود، میتوان گفت كه صرف تجرد برای عقل
بودن كافی نيست، بلكه انتفاع به بدن هم شرط است.»
جواب ابنسينا هم اين است كه: «مجرد بر دو قسم است: مجرد تام، مانند عقول قاهره كه
مطلقاً از ماده بینيازند و مجرد غير تام مانند نفس ناطقه. مجرد تام آن است كه ماده
نه در قوامش دخالت دارد (يعنی ماده جزو حقيقتش نيست) و نه در حدوثش دخالت دارد و نه
در تشخصش. برهانی كه ثابت میكند تجرد با فعليت مساوی است، در مورد مجرد تام است.
«مجرد تامالتجرد» از هر نوع قوه و استعداد و آمادگی برای چيز ديگرشدن خالی است،
اما مجرد غيرتام، مانند نفس، از قوه و استعداد چيز ديگرشدن خالی نيست. اينكه گفته
شد: «بدن به دليل اينكه برای عقل نافع است، پس عايق آن نخواهد بود»، صحيح نيست.
جای شگفتی نيست كه يك چيز از يك نظر مانع باشد و از نظر ديگر شرط و نافع. برای اين
مطلبب نسخهای از اشارات كه فرستاده شده است، مراجعه شود.» منبع: خبرگزاری
قرآنی ایران