بعضي از امور، مانند مقدّمات بعيد در اختيار او نيست و
ازاينرو براي شروع به كار منتظر فراهم شدن مقدّمات آن است.
امّا مبدئي كه همه موجودات عالم در همه شرايط براي او خاضعاند
و همه مقدمات كار، خواه قريب يا بعيد، براي او قانت است، هرگز
معطّل نبوده و منتظر چيزي نيست؛ چنين مبدئي حتماً بديع است؛
﴿له ما في السموات والأرض كلٌّ له قانتون
٭ بديع السموات والأرض﴾.
|
|
نقد ادّعاي ابتداعي بودن
همه افراد و ذرّات |
ابداعي و ابتكاري بودن آفرينش اصول و مواد خام آسمان و زمين را
برهان عقلي و دليل نقلي تأييد ميكند؛ امّا اينكه هر فردي از
موجودات آسمان و زمين و هر ذرّهاي از ذرات آن نيز ابتكاري و
ابتداعي باشد محل تأمل است.
|
توضيح اينكه گاه گفته ميشود: سراسر جهان بديع است؛ به اين
معناكه نه تنها اصل نظام آفرينش و مجموع من حيث المجموع
آسمانها و زمين، بلكه همه ذرات آن ابتداعي و ابتكاري است و
كريمه ﴿بديع السموات و الأرض﴾
ناظر به اين معناي دقيق نيز هست
1 .
|
توجيه ابتداعي بودن هر ذرهاي از ذرات جهان اين است كه بر اساس
برهان عقلي و به گواهي تجربه، هر موجود و پديدهاي، از ديگر
موجودات و پديدهها جدا و ممتاز است. اگر بين دو پديده اصلاً
امتياز نباشد، آندو يك پديده است، نه دو پديده؛ حال اينكه
برابر فرض، هر پديدهاي وجودي جدا از پديده ديگر دارد و
ازاينرو هر پديده خصوصيتي دارد كه ديگر پديدهها ندارد.
خصوصيّت مزبور را گاه با تجربه حسّي اعم از چشم عادي و چشم
مسلّح
|
|
^ 1 - ـ مواهب الرحمن، ج 1، ص449.
|
|
|
ادراك ميكنيم و گاه با برهان عقلي ميفهميم؛ پس هيچ موجودي
نيست كه در همه جهات شبيه موجود ديگر باشد؛ زيرا در اين صورت
ديگر از آن ممتاز نيست و اين خلاف فرض جدا و ممتاز بودن آن دو
از يكديگر است.
|
بنابراين، چون هر موجودي از موجود ديگر ممتاز است، در هر موجود
چيزي است كه در ديگر موجودات نيست و اين معناي ابتداع و ابتكار
است؛ پس چنان كه گفته شد، سراسر جهان بديع است.
|
مورد تأمل بودن پذيرش اين سخن، از آن روست كه در ابتكار و
ابتداع تنها خصوصيت فردي كافي نيست. افزون بر اين بايد جامع
نوعي نيز در بين نباشد.
|
بيان مطلب اين است كه فردي را ميتوان گفت ابتداعي و ابتكاري
است كه اوّلاً، داراي خصوصيتي باشد كه در افراد ديگر نيست.
ثانياً، در جامع نوعي نيز با افراد ديگر سهيم و شريك نباشد؛ دو
فردِ همانند اگر چه در ويژگيهاي فردي متفاوتاند، ليكن جامع
نوعي موجود بين آنها، مانع اتصاف دومي به صفت ابتكار است وگرنه
هر تقليدي، ابتداع و ابتكار و هر مقلّدي بديع (به معناي مبدِع)
خواهد بود؛ زيرا چيزي را كه مقلّد ميسازد حتماً در برخي از
اعراض و عوارض از الگوي خود متمايز است، وگرنه دو شيء نميشد؛
حال آنكه اين لازم، يعني ابداعي بودن آن باطل است؛ زيرا تقليد،
ابتداع و ابتكار نيست و كسي كه كار ديگري را الگو قرار داده،
بر اساس آن چيزي را ميسازد مقلّد است، نه مبتكر. البته گاه
ممكن است دو سازنده همانند، هر دو مبتكر باشند و آن جايي است
كه سازنده دومي از كار اولي بيخبر و منشأ آن همانندي، جز
توافق ذهني چيزي نباشد.
|
حاصل اينكه آيه شريفه ﴿بديع السموات و
الأرض﴾ نسبت به اصل عالم و
|
|
|
|
|
|
اينكه مجموع نظام آفرينش موجودي ابتكاري است، كافي است.
|
|
كفايت اراده الهي در
آفرينش اشيا |
خداي سبحان نه تنها نوآور و ﴿بديع
السموات و الأرض﴾ است بلكه همين كه اراده كند چيزي
پديد آيد، آن شيء بدون نياز به امر لفظي و قولي يافت ميشود؛
﴿و إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن
فيكون﴾.
|
در مبحث «تناسب آيات» آيه قبل گذشت كه جمله پاياني آيه مورد
بحث؛ ﴿وإذا قضي أمراً فإنما يقول له كن
فيكون﴾، چهارمين دليل براي ابطال فرزند داشتن خداي
سبحان است. در تقرير اين برهان گفته شد: اتّخاذ ولد نسبت به
كسي تصور دارد كه براي دستيابي به مقصود خود از مبادي و
مقدماتي عبور ميكند كه آن مقدمات به تدريج و ترتيب و طي مهلتي
خاص تحقق مييابد، نه خدايي كه هرچه را اراده كند بدون توقف و
امتناع پديد ميآيد.
|
واژه «يقول» در ﴿إذا قضي أمراً فإنّما
يقول له كن فيكون﴾ به معناي «ميگويد» نيست تا از
قديم يا حادث بودن «كنِ» لفظي بحث شود؛ چنانكه برخي گفتهاند:
«كن» از آنرو كه اجزاي آن قديم نيست و كاف آن بر نون آن مقدّم
است نميتواند قديم باشد. از سوي ديگر اگر حادث باشد خود محتاج
به «كن» ديگر است
1 .
|
نزد خداي سبحان لفظْ نيست تا از عبري يا عربي بودن آن سخن به
ميان آيد و گفته شود: «كن» امر از «كان يكون» است؛ چنان كه
اميرمؤمنان امام علي(عليهالسلام) فرمود: «يقول لما أراد كونه:
«كن» فيكون، لا بصوت يقرع ولانداء
|
|
^ 1 - ـ تفسير كبير، ج4، ص27.
|
|
|
يسمع و إنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه»
1
|
با خواستن خداي سبحان شيء يافت ميشود و با نخواستن او يافت
نميشود: «فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بإرادتك دون نهيك
منزجرة»
2
البته كار خداوند گاه طبق عادت كار ميكند؛ چنانكه به تدريج
ميآفريند؛ ﴿خلق السموات و الأرض في ستّة
أيّام)
3
﴿و قدّر فيها أقواتها في أربعة أيّام)
4
و گاهي نيز برخلاف عادت كار ميكند؛ مانند اينكه به
آتش ميگويد: ﴿كوني برداً و سلاماً علي
إبراهيم)
5
شايان ذكر است كه عادي يا غيرعادي بودن و تدريجي يا
دفعي بودن فقط به لحاظ فعل است نه فاعل و به جهت مستفيض است،
نه افاضه.
|
تذكّر: امر، نهي، اراده و كراهتِ تخلّفناپذير خدا تكويني است،
نه تشريعي؛ چنانكه خداي سبحان از گناهان كراهت تشريعي دارد؛
﴿كلّ ذلك كان سيّئه عند ربّك مكروهاً)
6
امّا اين كراهت، تخلّف پذير است؛ زيرا خداوند
اختيار انسان را حفظ ميكند تا با اين آزمون تشريعي فرد پليد و
عاصي را از شخص پاك و مطيع جدا كند؛
﴿حتّي يميز الخبيث من الطيّب)
7
غرض آنكه خداوند انسان را تكويناً آزاد گذاشته است؛
از اين رو آدمي گاه امر و نهي تشريعي خدا را رعايت نميكند؛
هرچند تشريعاً آزاد نيست، بلكه به قسط و
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص255254.
^ 2 - ـ صحيفه سجاديه، دعاي 7.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 54.
^ 4 - ـ سوره فصّلت، آيه 10.
^ 5 - ـ سوره انبياء، آيه 69.
^ 6 - ـ سوره إسراء، آيه 38.
^ 7 - ـ سوره آل عمران، آيه 179. |
عدل و حسن و خير موظّف است؛ زيرا آزادي تشريعي تعبيري متناقض
است؛ آزادي در اجراي قانون الهي همان اباحهگري است كه با
تشريع احكام منافات دارد.
|
|
خطاب مخاطب آفرين |
در خطابهاي اعتباري، يعني محاورات آدميان، خطابْ فرع بر وجود
مخاطب است و تا مخاطب نباشد خطاب جدّي از متكلّم متمشّي نميشود.
امّا در خطابهاي تكويني مخاطب فرع بر خطاب بوده و خطابْ، مخاطب
آفرين است و به محض آنكه متكلّم اراده كرد (كه اراده مزبور
همان خطاب تكويني اوست) مخاطب كه معدوم خارجي و موجود علمي است
پديد ميآيد.
|
گاه انسان موجودي بيروح را به صورت موجودي ذي روح متمثّل ميكند
و با او سخن ميگويد؛ نظير خطاب به آثار بر جاي مانده باستاني.
اينگونه خطابها اعتباري است. امّا گاه حديث نفس ميكند؛ در
حديث نفس، كه خطابي تكويني است مانند تخيل كه در آن، انسان در
صحنه نفس خود به صرف اراده صورتهايي ميسازد همين كه انسان
بخواهد حديث نفس كند صورتهايي در فضاي ملكوتي او زنده ميشود،
نه اينكه خاطراتي علمي پيش از اراده مزبور در صحنه ذهن هست كه
انسان به هنگام حديث نفس با آنها سخن ميگويد.
|
خطاب «كن» از خداوند نيز، كه در آيه شريفه
﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون)
1
و مانند آن مطرح است، همان ايجاد است و «فيكون»
گزارش از تحقق مخاطبي است كه با خطاب يافت ميشود. خداي سبحان
|
|
^ 1 - ـ سوره يس، آيه 82.
|
|
|
|
براي ايجاد اشيا، امر تكويني ميكند، نه امر اعتباري و لفظي.
موجودات نيز تكويناً مؤتمرند.
|
تحقق شيء به محض اراده تكويني و بدون وساطت لفظ در نفس انسان
نيز مطرح است و از آنجا كه معرفت نفس براي حل بسياري از مسائل
خداشناسي راهگشاست؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»
1
براي تقريب مطلب به ذهن ميتوان گفت: امر تكويني خداوند مانند
امر انسان به دست خود براي حركت كردن يا به چشم خود براي ديدن
است، كه همان اراده كردن اين افعال است؛ انسان بدون امر لفظي
بر اعضا و جوارح خود مسلّط است و صرف اراده او كافي است كه
اعضا امتثال كنند؛ مثلاً چشم ببيند و گوش بشنود و....
|
|
وجود علمي و ادراك مخاطبان
«كُن» |
برخي مفسران گفتهاند: اين معنا كه خداي سبحان خطاب به آنچه
پديد آمدن آن را اراده كرده بگويد: «كن: موجود باش»؛
﴿إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾
مَجاز است؛ زيرا اوّلاً، مخاطبهاي امر «كن» معدوماند.
ثانياً، جامد و فاقد شعورند و خطاب به معدوم و نيز غير ذي شعور
به نحو حقيقت روا نيست؛ بر همين اساس، كريمه
﴿فقال لها و للأرض ائتيا طَوعاً أو كَرهاً قالتا أتينا
طائعين)
2
را نيز بر تمثيل حمل كرده و در بيان معناي آن گفتهاند:
«مِثْل اينكه خدا امر كند و مِثْل اينكه آنها مؤتمر باشند، نه
اينكه واقعاً خداي سبحان به آنها امر كرده باشد و آنها واقعاً
از آمدن خود گزارش داده باشند»
3
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج2، ص32.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيه 11.
^ 3 - ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص368. |
بايد توجّه داشت كه اوّلاً، برابر آنچه در تفسير آيه قبل گذشت،
سراسر عالم آفرينش واقعاً مسبّح و عبد قانت حقّاند؛
﴿كلٌّ له قانتون)
1
همه موجودات ادراك ميكنند و ميفهمند و نشانه شعور
و فهم آنها اين است كه در قيامت همه صحنههاي مشهود خود را
بازگو كرده، شهادت ميدهند يا شكايت ميكنند؛ اگرچه در دنيا
اجازه سخن گفتن ندارند؛ ﴿و يوم يحشر
أعداء الله إلي النّار فهم يوزعون٭ حتّي إذا ما جاءوها شهد
عليهم سمعهم و أبصارهم وجلودهم بما كانوا يعملون٭ و قالوا
لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ
شيء)
2
|
ثانياً، اشيا قبل از آفرينش معدوم خارجي و موجود علمي هستند؛
يعني آنها معدوم محض نبودهاند تا خطاب به آنها تعلّق نگيرد،
بلكه پيش از تحقق در خارج در نشئه علم حق موجود و معلوم خداوند
بودهاند؛ «عالمٌ إذ لا معلوم»
3 و
خداي سبحان چيزي را ميآفريند كه قبل از وجود و بعد از موجود
شدن به آن عالم است؛ ﴿ألا يعلم من خلق)
4
«كلّ أمر يريده الله فهو فيعلمه قبل أن يصنعه. ليس
شيء يبدو له إلاّ و قد كان في علمه. أنّ الله لايبدو له من
جهل»
5
علم نور است و بايد چيزي را روشن كند؛ از اين رو به معدوم محض
تعلّق نميگيرد.
|
|
البته گاه چيزي كه در نشئهاي
موجود نيست در نشئه ديگر كه معلوم است وجود دارد. خداي سبحان
به آنچه در نشئه شهود و حيطه علم او بود، امر، |
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 116.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيات 19 ـ 21.
^ 3 - ـ نهج البلاغه، خطبه 152.
^ 4 - ـ سوره ملك، آيه 14.
^ 5 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص121. |
|
يعني افاضه ميكند كه تنزّل
كند و آن موجود علمي با افاضه خداوند، مستفيض عيني شده، از علم
به عين تنزّل ميكند. اين تنزّل نيز به نحو تجلّي است، نه
تجافي، چنان كه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: «الحمد لله
المتجلّي لخلقه بخلقه» |
بنابراين، روا نيست آيه مورد بحث و مانند آن بر مَجاز و تمثيل
حمل شود. اگر همه موجودات ادراك ميكنند و همه در نشئه علم خدا
حضور دارند، يعني هم موجودند و هم مُدْرِك، پس خطابهاي مزبور
خطاب به موجود است، نه معدوم، و خطابِ به موجود ذيشعور و
حقيقي است، نه به غير ذيشعور و تمثيلي.
|
|
افاضه دفعي و استفاضه
تدريجي |
تعبير به ﴿كن فيكون﴾ براي نفي
تدريج در كار خداست. ذكر «فاء» نيز براي بيان احتياج گيرنده به
دهنده است و اينكه تدريج در گيرنده است. به بيان ديگر، خطاب
خداي سبحان دفعي است ليكن مخاطب او تدريجي است. او يكجا فيض
ميدهد، امّا گيرنده به تدريج آنرا ميگيرد. برخلاف فعل
تدريجي كه در آن، هم فاعلِ ناقص تدريجاً از قوه به فعل ميآيد
و به تدريج كار ميكند و فيض ميدهد و هم گيرنده به تدريج آن
را ميگيرد.
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، خطبه 108. در
تجافي كه شيء مانند باران از بالا فرود ميآيد، يا مانند بخار و دود
از پايين فرا ميرود، شيء وقتي در جاي اوّل است در جاي دوم نيست و
آنگاه كه در جاي دوم است در جاي اوّل نيست، ولي در تجلّي چنين نيست؛
چنانكه فرشته مرگ آنگاه كه براي قبض روح ميآيد از پشت پردههاي غيب
براي انسان تجلّي ميكند، نه تجافي؛ «تجلّي ملك الموت لقبضها من حجب
الغيوب» (صحيفه سجاديه، دعاي 42). خداي سبحان فيض و لطف خود را به جهان
به نحو تجلّي ميدهد، نه به طور تجافي. سراسر جهان آفرينش، تجلّي اوست. |
تقدير غذاهاي انسان و حيوان در طول فصول چهارگانه نيز كه در
قرآن كريم آمده؛ ﴿قدّر فيها أقواتها في
أربعة أيّام)
1
بدين معنا نيست كه خدا در طي چهار فصل كار ميكند؛
زيرا زمان را به ساحت افاضه او راه نيست و كار او از زمان و
حركت منزّه است؛ «ليس عند ربّك صباح و لا مساء»
2
|
فراتر از زمين، شب و روزِ مصطلح وجود ندارد و فراتر از عالم
طبيعت حركتي نيست. كار خداي سبحان در امتداد زمان و نيز بر
اساس حركت نيست؛ «فاعلٌ لا بمعني الحركات»
3
تا اينكه به تدريج فيض برساند؛ زيرا خود تدريج نيز فيض خداست؛
زيرا تدريج در زمان است و زمان مخلوق اوست. انسان چون همسان با
زمان است متزمّن است و زمان ظرف كار اوست؛ چنان كه متمكّن است
و مكان ظرف كار اوست. امّا كار خداي سبحان از تزمّن در زمان و
تمكّن در مكان منزّه است؛ زيرا خود مكان و زمان و خود تزمّن و
تمكّن كار اوست؛ از اين رو خدا بديع است. همانگونه كه خود او
ذاتي بيشريك و مثيل است؛ ﴿لا شريك له)
4
﴿ليس كمثله شيء)
5
فعل او نيز كاري بيشريك و مثيل است؛ از اين رو
فرمود: ﴿بديع السموات و الأرض و إذا قضي
أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾.
|
|
^ 1 - ـ سوره فصّلت، آيه 10.
^ 2 - ـ مجمع البحرين؛ مج21، الربع
الثاني، ص576، «ص ب ح».
^ 3 - ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 163.
^ 5 - ـ سوره شوري، آيه 11. |
العالم من شيءٍ» است، نه «العالم من لا شيء»؛ بنابراين، در
اينجا سه فرض متصور است كه دو فرض آنها با هم نقيض است كه يكي
حق و صادق است و ديگري باطل و كاذب. اما فرض سوم براي هميشه
باطل و كاذب است؛ فرض اول اين است كه جهان از شيء است و اين
باطل و كاذب است. فرض دوم اينكه جهان از شيء نيست و اين حق و
صدق است. فرض سوم اينكه جهان از لاشيء است. اين فرض همواره
باطل و كاذب است.
|
اين معناي بديع در ترسيم اسم مبارك بديع بودن خدا، ابتدا در
خطبه نوراني صدّيقه كبرا فاطمه زهرا امّ ابيها(صلوات الله
عليها و علي أبيها و علي بعلها وبنيها وعلي السرّ المستودع
فيها) هنگام استيضاح حكومت و استرداد فدك آمده و بعداً در خطبههاي
علوي(عليهالسلام) كاملاً مشهود است: «...ابتدع الأشياء لامن
شيء كان قبلها و انشأها بلااحتذاء أمثلةٍ امتثلها... »
1 «لم
يخلق الأشياء من أصول أزليّة ولامن أوائل أبديّة... »
2
مفاد آن خطبه فاطمي و اين خطبه علوي(عليهالسلام) اين است كه
خداوند جهان را از «شيء»اي نيافريد، نه آنكه آن را از «لاشيء»
آفريده است و فرق اين دو تعبير واضح است؛ ازاينرو اولي ممكن و
دومي مُحال است و همين معنا را ميتوان از صحيفه سجّاديّه
استظهار كرد؛ «...وأنت الله لاإلهالّاأنت الذي أنشأت الأشياء
من غير سنخٍ وصوّرت ما صوّرت من غير مثال وابتدعت المبتدعات
بلااحتذاءٍ»
3
|
|
2. اتحاد امر و اراده
تكويني با مخاطب |
قياس امر تكويني به امر تشريعي از يك سو و سنجش امري كه مفاد
آن «كان
|
|
^ 1 - ـ دلائل الإمامه، حديث فدك،
ص111.
^ 2 - ـ نهجالبلاغه، خطبه 163.
^ 3 - ـ صحيفه سجاديه، دعاي 47 (دعاي
عرفه). |
|
تام» است به امري كه مضمون آن «كانناقص» است از سوي ديگر، و
مسلّم انگاشتن عدم ادراك آسمان و زمين و پندار اختصاص ادراك و
آگاهي به فرشته و انسان و تا حدودي به حيوان از سوي سوم، پيشفرضها
و اصول موضوعه ناصوابي است كه برخي از بزرگان فنّ شريف تفسير
را بر آن داشت كه برخي آيات قرآن حكيم مانند
﴿إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون)
1
را بر تمثيل محض حمل كند و آن را مناسب كلام عرب
بدانند.
|
لازم است عنايت شود كه اين محمل ميتواند يكي از وجوه فراواني
باشد كه آيات ياد شده بر آن قابل حمل است؛ زيرا معارف قرآن بر
وفق مدارج مفسّران است و مدارج آنها بر طبق معارج معرفتي آنان
نسبت به اصول و مباني معقول و مقبول تفسيري است. توضيح اينكه
طبق شواهد فراوان عقلي و نقلي همه اشياي جهان هستي آگاهاند؛
هرچند آگاهي آنها يكسان نيست؛ بنابراين، ادراكِ مخاطبْ و مأمور
ثابت است.
|
اگر مفاد دستورْ «كان ناقص» باشد، نظير
﴿يا أرض ابلعي مائك ويا سماء أقلعي)
2
هيچ محذوري در بين نيست؛ زيرا مأمور، هم موجود است،
نه معدوم، و هم مُدرِك است، نه غير ذيشعور، و اگر مضمونِ
فرمانْ «كان تام» باشد، هرچند مأمور، به حسب ظاهر موجود نيست
وگرنه ايجاد موجود همان تحصيل حاصل است كه مُعْضِل جمع دو مثل
را به همراه دارد و چون معدوم است، خطاب به آن محذور خاص خود
را دارد ليكن نه مُعْضِل اجتماع مثلين مطرح است و نه محذور
خطاب به معدوم؛ زيرا در فرض موجود بودن مخاطب چون وجود حاصل و
قبلي آن «علمي» است و وجود تحصيلي و بعدي آن
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 117؛ سوره آلعمران،
آيه 47؛ سوره غافر، آيه 68 و....
^ 2 - ـ سوره هود، آيه 44.
|
|
|
|
«عيني» است اجتماع دو مثل نخواهد بود و تضعيف
امينالإسلام(قدسسرّه) نسبت به اين مبنا ضعيف است و در فرض
معدوم بودن مخاطب چون مخاطب و خطاب تكويني با هم يافت ميشود و
سبق خطاب بر مخاطب براساس تحليل عقلي است، نه ترتيب عيني و
خارجي، نظير ايجاد و وجود كه تقدّم ايجاد بر وجود فقط در تحليل
ذهني است نه ترتيب عيني، محذور خطاب به معدوم لازم نميآيد؛
زيرا خطاب و امر گرچه نميتواند عين متكلم و آمِر باشد، ولي
ميتواند عين مخاطب و مأمور باشد.
|
ابوجعفر طبري پس از ارائه تحقيق درباره اتحاد امر و اراده و
عينيّت آن با وجود مخاطب، آيه ﴿ومن آياته
أن تقوم السماء والأرض بأمره ثم إذا دعاكم دعوةً من الأرض إذا
أنتم تخرجون)
1
را از همين قبيل دانسته كه دعوت عين خروج عيني
آنهاست، نه قبل از آن
2 .
|
ليكن برخي از مفسّران آنرا برنتافتند و چنين مبنايي را مردود
دانستند و شيخ طوسي
3 و
قرطبي و ابنعطيّه طبق نقل قرطبي
4
از اين گروهاند و چون قول و امر و اراده همگي حقيقت واحد است
كه از آن حقيقت يكتا مفاهيم مخصوص انتزاع ميشود و هر كدام از
آنها مقتضي سبق بر ديگري يا لحوق بر آن است كلمه «يكون» عين «يقول»
خواهد بود، نه جواب «كن» تا حرف نون ساقط شود.
|
خلاصهنكه آنچه را جناب ابوجعفر طبري به صواب سزاوارتر ديد،
همان
|
|
^ 1 - ـ سوره روم، آيه 25.
^ 2 - ـ روحالبيان، ج1، ص555.
^ 3 - ـ تفسير تبيان، ج1، ص434430.
^ 4 - ـ الجامعلأحكام القرآن، ج1،
الجزء الثاني، ص85. |
صائب است و كمبود اصطلاحهاي فنّي آن قابل ترميم است و وجوه
فراوان ديگري كه ايشان يا ساير مفسران ذكر كردهاند، مادامي كه
در صدد طرد و طعن قول مختار نباشد، در حدّ خود شايسته طرح است
و تحاشي طبرسي و فخر رازي و ديگران، نظير تحرّز شيخ
طوسي(قدسسرّه) و ابنعطيّه صواب به نظر نميرسد.
|
|
بحث روايي |
|
1. آفرينش ابتداعي |
عن سَديِر قال: سمعت حُمران بن أَعْيَن يسأل أبا جعفر(عليهالسلام)
عن قول الله تبارك و تعالي: ﴿بديع
السموات و الأرض﴾. قال أبو جعفر(عليهالسلام): «إنّ
الله ابتدع الأشياء كلّها علي غير مثال كان [قبل] و ابتدع
السماوات و الأرض و لم يكن قبلهنّ سماوات ولا أرضون، أما تسمع
لقوله تعالي: ﴿و كان عرشه علي الماء)
1
|
اشاره الف. چون آب محسوس و مادي، مانند همه اشياي ديگر، از
بدايع الهي است پس مقصود ازآبي كه عرش خدا برآن استواراست آب
مادي نيست.
|
ب. مجموع نظام آفرينش بديع و ابتكاري است، نه خصوص وضع كنوني
آنها تا گفته شود: آسمان حاضر به چيزي به نام دخان مسبوق بود؛
﴿ثم استوي إلي السماء و هي دخان... )
2
چون معناي بديع بودن يا به لحاظ مجموع نظام آفرينش
است يا به لحاظ اصل آفرينش هر چيزي از ازل نه به لحاظ خلقت بين
راه آن؛ مثلاً درباره آفرينش انسان بايد به آيه
﴿وقد خلقتك من قبل ولم تكُ
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج26، ص166165.
^ 2 - ـ سوره فصّلت، آيه 11.
|
|
|
|
شيئاً)
1
عنايت كرد، نه به آيه ﴿خلق
الإنسان من صلصالٍ كالفخّار)
2
|
|
2. كلام و اراده فعلي خدا |
قال أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «يقول و لا يلفظ، و يحفظ و لا
يتحفّظ، و يريد ولايضمر، يحبّ و يرضي من غير رقّة، و يبغض و
يغضب من غير مشقّة. يقول لما أراد كونه: كن، فيكون، لا بصوت
يقرع و لا نداء يسمع، و إنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه»
3
|
قال أبو إبراهيم(عليهالسلام): «... كلّ شيء سواه مخلوق و
إنّما تكوّن الأشياء بإرادته و مشيئته من غير كلام و لا تردد
فينفس و لا نطق بلسان»
4
|
قال أبو عبد الله(عليهالسلام): «لما صعد موسي (علي نبينا و
آله و عليه السلام) إلي الطور فناجي ربّه عزّوجلّ قال: ياربّ!
أرني خزائنك. قال: يا موسي! إنّما خزائني إذا أردت شيئاً أن
أقول له: كن، فيكون»
5
|
عن صفوان بن يحيي قال: قلت لأبي الحسن(عليهالسلام): أخبرني عن
الإرادة من الله عزّوجلّ و من الخلق. فقال: «الإرادة من
المخلوق الضمير و ما يبدو له بعد ذلك من الفعل، و أمّا من الله
عزّوجلّ فإرادته إحداثه لا غير ذلك لأنّه لا يروّي ولايهمّ و
لا يتفكّر، و هذه الصفات منفية عنه، و هي من صفات الخلق،
فإرادة الله هي الفعل لا غير ذلك، يقول له: كن، فيكون بلا لفظ
و لا نطق بلسان
|
|
^ 1 - ـ سوره مريم، آيه 9.
^ 2 - ـ سوره الرحمن، آيه 14.
^ 3 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص254 ـ 255.
^ 4 - ـ همان، ج3، ص295.
^ 5 - ـ همان، ج4، ص135 ـ 136. |
ولاهمّة و لا تفكّر و لا كيف لذلك كما أنّه بلا كيف»
1
|
اشاره: همانطور كه اوصاف ذاتي خداوند عين ذات او و نيز عين
ايكديگر است بسياري از اوصاف فعلي خداوند نيز عين يكديگر است؛
گرچه همه آنها خارج از ذات خداوند بوده، به آن متّكي است.
اراده فعلي خدا، امر تكويني او، كلام و قول او و... همگي از
ايجاد و افاضه او انتزاع ميشود و سبق و لحوق آنها به مناسبت
تقاضاي مفاهيم آنها است، نه تعدّد وجودي آنها.
|
|
3. مقهوريّت اشيا در برابر
اراده حق |
قال أبوالحسن الرضا(عليهالسلام): «... و أمّا القاهر فإنّه
ليس علي علاج و نصب و احتيال و مداراة و مكر كما يقهر العباد
بعضهم بعضاً فالمقهور منهم يعود قاهراً و القاهر يعود مقهوراً،
و لكن ذلك من الله تبارك و تعالي علي أنّ جميع ما خلق متلبّس
به الذلّ لفاعله و قلّة الامتناع لما أراد به لم يخرج منه طرفة
عين غير أنّه يقول له: كن، فيكون»
2
|
اشاره: قهر خداوند به معناي سلطه عادلانه است، نه مطلق سلطنت،
همانند مهر او كه باعث تبدّل وصف نفساني نميشود؛ برخلاف قهر و
مهر انسان و حيوان. قهر خداوند مطلق و غيرقابل شكست و تبدّل به
مقهور شدن است؛ برخلاف قهر انسان و حيوان كه گاهي به زوال و
شكست محكوم ميشود.
|
٭ ٭ ٭
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص137.
^ 2 - ـ همان، ص179.
|
|
|
|
|
تفسير |
|
تناسب آيات |
اين آيه نيز همانند آيات پيشين، از زشتيها و جهالتهاي يهود
1 ،
يا نصارا
2 ،
يا مشركان
3
سخن ميگويد و پس از آنكه در آيات قبل به جهالتشان در امر
توحيد و مسئله اتّخاذ ولد برايخداوند سبحان،اشاره شد در اين
آيه (به قرينه آيه بعد؛ ﴿إنّا أرسلناك
بالحق... ﴾) از عناد و لجاجشان در امر نبوّت سخن به
ميان آمده است.
|
سپس براي اشاره به لجاجآميز بودن درخواست آنان و نيز براي
تسلّي رسول مكرّم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميگويد: اين نحو
بهانهگيري و عناد به آنان اختصاص ندارد و در ميان پيشينيان
نيز كساني بودند كه در برابر فرستادههاي خدا اينگونه بهانه
ميآوردند و خواهان تحقق معجزهاي بودند كه خود آن را پيشنهاد
ميكردند. مراد از ﴿الذين من قبلهم﴾
كساني چون بنياسرائيلاند كه با تعبير
﴿أرنا الله جهرة)
4
از موسي(عليهالسلام) رؤيت آشكاراي خدا را طلب ميكردند
و نظير نصارا كه درخواست نزول مائده آسماني ميكردند تا مطمئن
شوند كه حضرت مسيح صادق است؛ ﴿...هل
يستطيع ربّك أن ينزّل علينا مائدةً من السماء... )
5
در پايان آيه و در پاسخ به خواسته عنادآميز و
جاهلانه آنان ميفرمايد: تقاضاي آنان براي پيبردن به واقعيت
نيست؛ زيرا آيات و معجزات نازلشدهاي كه حقّانيت رسالت تو را
به اثبات برساند و جايي براي انكار و ريب طالبان يقين و
|
|
^ 1 - ـ اين قول از ابن عباس نقل شده
است.
^ 2 - ـ اين قول به مجاهد نسبت داده
شده و طبري آن را ترجيح داده؛ چنانكه در نظر وي مقصود از «الذين
لايعلمون»، يهود است.(جامعالبيان، ج1، ص562).
^ 3 - ـ چنانكه مختار مجاهد و قتاده
است.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 153.
^ 5 - ـ سوره مائده، آيات 112 ـ 113.
|
|
|
|
حقيقتجويان باقي نگذارد كم نيست؛
﴿قدبيّنّا الايات لقوم يوقنون﴾.
|
حاصل اينكه پيام آيه، نقدپندار جاهلانه مشركان و تنظير آن به
زعم آفل يهودان و ترسايان و بيان تشابه و تماثل دلهاي قاسي و
تهي آنان است.
|
|
بهانه جويي منكران نبوت |
پس از بيان توحيد در آيات قبل، مسئله نبوت مطرح است كه آيه
مورد بحث به آن پرداخته، چنين ميفرمايد: منكران نبوت معترضانه
به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميگفتند: اگر نبوت
حق است و تو به واقع پيامبري، همان خدا در تأييد رسالت تو با
ما نيز سخن بگويد تا ما باور كرده، ايمان بياوريم
1 و
اگر خدا با ما سخن نميگويد پس معجزهاي بيايد كه بر پيامبري
تو دلالت كند؛ ﴿و قال الّذين لا يعلمون
لولا يكلّمنا الله أو تأتينا ءَاية﴾. ممكن است هر
دو مطلب را يك گروه گفته باشند يا هر يك از آنها را گروهي خاص
گفته باشند.
|
|
^ 1 - ـ مقصود بهانهجويان يهود و ترسا
و مشركان از تكلم خدا همانا تكلم ويژه است وگرنه تكليم عمومي خداي
سبحان براي همگان حاصل است به طوري كه عموم مردم مخاطبان الهياند.
براي پذيرش خطاب خدا صفاي ضمير لازم است كه با آمدن علم زلال صحنه دل
آرام و خنك گردد و از نوسان و اضطراب برهد و به آرامش و طمأنينه برسد و
كوثر آن را بچشد بلكه بنوشد و جان او از رنج عطش نجات يابد. چنين حالي
را يقين گويند؛ زيرا علم ممكن است گاهي نافع باشد و ممكن است گاهي نفع
نرساند «ربّ عالمٍ قد قَتَلَه جَهْلُه وعلمه معه لاينفعه» (نهجالبلاغه،
حكمت 107) و اما يقين همانطور كه شيخ طوسي فرموده (تفسير تبيان، ج1،
ص436) و امينالاسلام طبرسي آن را ارائه كرده است(مجمعالبيان، ج2 1،
ص369) عبارت از علمي است كه با آن صَدْرِ عالِم خنك ميشود؛ ازاينرو
گفته ميشود: «وَجَدْتُ بَرْدَ اليقين» و گفته نميشود: «وَجَدْتُ
بَرْدَ العلمِ»؛ هرچند گاهي استيقان حاصل است و كار يقين مزبور را نميكند؛
مانند: «وجَحَدوا بها و استيقنتها أنفسهم» (سوره نمل، آيه 14). |
كلمه «لولا» در اين آيه براي تحضيض و بدين معناست كه چرا خدا
با ما سخن نميگويد يا چرا آيهاي نميآيد؟ البته آمدن آيه به
اين است كه پيامبر آن را بياورد؛ ﴿لولا
يأتينا باية)
1
|
خداي سبحان درباره محال بودن پيشنهاد نخست، به سبب بداهت، سخني
نگفته و به آنچه در آيات پيشين گذشت بسنده كرده است، امّا به
پيشنهاد دوم كه امري ممكن است پاسخ مثبت ميدهد؛ چنان كه در
پاسخ سخن ديگر آنان در اين باره: يا خدا را ببينيم يا فرشتگان
را؛ ﴿لولا أُنزل علينا الملائكة أو نري
ربّنا)
2
از جواب محال به بداهت آن گذشت و به درخواست ممكن
آنها جواب داد؛ يعني از رؤيت خداي سبحان كه ممكن نيست به ديگر
آياتي كه گذشت اكتفا فرمود امّا درباره ديدن فرشتگان كه در
شرايط ويژه ممكن است، چنين فرمود: روزي ميرسد كه آنان فرشتگان
را ميبينند، امّا در آن روز بشارتي براي تبهكاران نخواهد بود؛
﴿يوم يرون الملائكة لا بُشري يومئذٍ
للمجرمين و يقولون حجراً محجوراً)
3
|
گاهي خواسته منكران نبوت چنين بيان شده كه ميخواستند به ايشان
نيز همانند پيامبران پيشين صحيفه آسماني داده شود؛
﴿بل يريد كلّ امريءٍ منهم أنيؤتي صُحفاً
منشّرة)
4
و همچون موساي كليم(عليهالسلام) خداي سبحان با
آنها تكلّم كند و آنان كلام خدا را بشنوند؛ حال اينكه گفتوگو
با خداي سبحان براي هر انساني ممكن نيست و هر كسي لايق شنيدن
كلام خدا نيست؛ سخن و كلام
|
|
^ 1 - ـ سوره طه، آيه 133.
^ 2 - ـ سوره فرقان، آيه 21.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 22.
^ 4 - ـ سوره مدّثر، آيه 52.
|
|
خاص الهي ويژه انبيا و اوليا(عليهمالسلام) است؛
﴿قالوا لن نؤمن حتّي نؤتي مثل ما أُوتي
رسل الله الله أعلم حيث يجعل رسالته)
1
|
خداي سبحان خواسته دوم منكران نبوت، يعني آمدن آيه و معجزه را
اينگونه پاسخ ميدهد كه ما مكرر براي آنها آيات را نازل كرديم
و هر سورهاي كه نازل ميكنيم معجزه است؛ از اين رو گذشته از
معجزات مقطعي و موسمي و تكويني، معجزههاي مستمرّي نيز فرا روي
آنهاست؛ ﴿أولم يكفهم أنّا أنزلنا عليك
الكتاب يتلي عليهم)
2
آنان چنانچه در اعجاز و آيه بودن قرآن ترديد دارند
مانندي براي آن بياورند؛ ﴿فليأتوا بحديث
مثله)
3
|
حاصل اينكه اوّلاً، آنان كه خواهان شنيدن بيواسطه كلام الهي
بوده و نيز پيشنهاد آمدن معجزه را ميدادند، نه شايستگي گفتوگوي
با خدا را دارند و نه اگر كلام الهي را بشنوند به آن ايمان ميآورند.
از طرف خداي سبحان قصور و عجزي براي سخن گفتن با آنها و اسماع
آنان نيست، ليكن آنها بر فرض شنيدن ايمان نميآورند؛
﴿إنّ شرّ الدّواب عند الله الصمّ البكم
الّذين لا يعقلون٭ و لو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم و لو
أسمعهم لتولّوا و هم معرضون)
4
آنان بهانهجويي ميكردند، نه اينكه خواهان معجزه و
بيّنه باشند. گواه آن اينكه هرگاه آيه و معجزهاي نيز نازل ميشد
ميگفتند: ما ايمان نميآوريم مگر آنگاه كه آيه مستقيماً برخود
ما نازل شود و آنچه به پيامبران داده شد، به ما هم داده شود؛
﴿و إذا جاءتهم ءَايةٌ قالوا لن نؤمن حتّي
نُؤتي مثل ما أُوتي رسل الله﴾.
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 124.
^ 2 - ـ سوره عنكبوت، آيه 51.
^ 3 - ـ سوره طور، آيه 34.
^ 4 - ـ سوره انفال، آيات 22 ـ 23. |
بنابراين، اگر خداوند فرشتگان را نيز بر آنان نازل كند، همچنين
مردگان را زنده كند و فرشتگان و مردگان رو در رو با آنان سخن
بگويند، آنها ايمان نميآورند، مگر آنكه خداوند بخواهد و
خواستن خداوند حكيمانه است و در مورد حكمت و صواب تعلق ميگيرد،
ليكن بسياري از آنان ناداناند و از اين معارف عميق طرفي نميبندند؛
﴿و لو أنّنا نزّلنا إليهم الملائكة و
كلّمهم الموتي و حشرنا عليهم كلَّ شيء قُبُلاً ما كانوا
ليؤمنوا إلّا أن يشاء الله و لكن أكثرهم يجهلون)
1
و خداي سبحان ميداند چه كسي شايسته دريافت كتاب و
كلام و آيه و معجزه الهي است: ﴿الله أعلم
حيث يجعل رسالته)
2
|
ثانياً، اينكه گفتند: معجزهاي بيايد؛
﴿أو تأتينا ءَاية﴾ اين پيشنهاد مشئوم اهانت به قرآن
كريم است؛ زيرا قرآن معجزهاي دائمي است كه در همه عبادات و
شئون فردي و جمعي آنان ظهور دارد؛ ﴿أولم
يكفهم أنّا أنزلنا عليك الكتاب يتلي عليهم﴾
3 ؛ازاينرو
خداي سبحان در چهار مرحله با آنان درباره قرآن تحدّي كرد:
مرحله نخست، تحدّي به اصل قرآن است؛ بدون تحديد به رقم و عدد
مخصوص؛ ﴿فليأتوا بحديث مثله)
4
دوم تحدّي به ده سوره است؛
﴿فأتوا بعشر سُوَر مثله)
5
سوم تحدّي به يك سوره كه آورنده آن اُمّي باشد؛
﴿و إن كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا
فأتوا بسورة من مثله)
6
يعني «بسورة صادرة من مثل الأمّي». چهارم اينكه، نه
يك امّي بلكه همه دانشمندان شما
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 111.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيه 124.
^ 3 - ـ سوره عنكبوت، آيه 51.
^ 4 - ـ سوره طور، آيه 34.
^ 5 - ـ سوره هود، آيه 13.
^ 6 - ـ سوره بقره، آيه 23.
|
|
|
|
جمع شده و يك سوره بياورند؛ ﴿فأتوا بسورة
مثله و ادعوا من استطعتم من دونالله)
1
|
قرآن براي اهل ايمان و انديشه، معجزه است:
﴿إنّ في ذلك لرحمة و ذكري لقوم يؤمنون)
2
بهانهجويان لجوج، چنانچه قبلاً گذشت، اين معجزه
مستمر الهي را شعر، كهانت، اسطوره و مانند آن دانسته، معجزهاي
ديگر طلب كردند و در برابر اين تحدّي خداوند كه فرمود: شما اگر
درباره قرآن شك داريد، كتابي مانند آن بياوريد:
﴿لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علي أن يأتوا
بمثل هذا القرءَان لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيراً٭
و لقد صرّفنا للناس في هذا القرءَان من كلّ مثل فأبي أكثر
النّاس إلاّ كُفوراً)
3
گفتند: تا از زمين چشمهاي نجوشاني يا... هرگز به
تو ايمان نخواهيم آورد؛ ﴿لن نؤمن لك حتّي
تفجر لنا من الأرض ينبوعاً٭ أو تكون لك جنّة من نخيل و عنب
فتفجّر الأنهار خلالها تفجيراً٭ أو تسقط السماء كما زعمت علينا
كسفاً أو تأتي بالله و الملائكة قبيلاً٭ أو يكون لك بيت من
زخرف أو ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيّك حتّي تنزّل علينا
كتاباً نقرؤه)
4
|
رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در پاسخ اينگونه بهانهجوييها
ميفرمود: من مبعوث نشدم تا روزانه برابر پيشنهادهاي واهي شما
اوضاع عالم را دگرگون كرده، روزي كوهها را از جاي خود منتقل و
سرزمين ناهموار را مسطّح كرده، با جوشاندن چشمهها آن را مستعد
كشاورزي كنم و روزي ديگر پس از برداشت محصول و به هنگام
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 38. اين آيه
شريفه، قيد «علي عبدنا» را ندارد.
^ 2 - ـ سوره عنكبوت، آيه 51.
^ 3 - ـ سوره إسراء، آيات 88 ـ 89.
^ 4 - ـ سوره إسراء، آيات 90 ـ 93. |
ساختمان سازي، براي تسهيل در حمل و نقل مصالح ساختماني آن
كوهها را نزديك آورم؛ ﴿سبحان ربّي هل كنت
إلاّ بشراً رسولاً)
1
معجزه را بايد خداي سبحان عطا كند و او نيز عطا
كرده است؛ ﴿و قالوا لولا أُنزل عليه
ءَايات من ربّه قل إنّما الايات عند الله و إنّما أنا نذيرٌ
مبين٭ أولم يكفهم أنّا أنزلنا عليك الكتاب يتلي عليهم إنّ في
ذلك لرحمةً و ذكري لقوم يؤمنون)
2
|
|
تشابه فكري كافران |
خداي سبحان در آيه مورد بحث از منكران نبوت، از جمله مشركان به
﴿الّذين لا يعلمون﴾ تعبير
ميكند. مفاد اين تعبير از باب مشعر به عليت بودن تعليق حكم بر
وصف، اين است كه اين پيشنهاد جاهلانه و غيرعلمي است.
|
گروهي كه از آنان با تعبير ﴿الّذين لا
يعلمون﴾ ياد شده در برابر اهل كتاب قرار دارند و
مرادْ مشركان هستند؛ چنان كه در آيه شريفه
﴿و قالت اليهود ليست النصاري علي شيء و قالت النصاري ليست
اليهود علي شيء و هم يتلون الكتاب كذلك قال الّذين لا يعلمون
مثل قولهم)
3
نيز اين دو فرقه در برابر هم ذكر شدهاند. خداوند
در آيه 113 به مقتضاي آن مقام، نخست سخن اهلكتاب را بازگو
كرده، سپس ميفرمايد: مشركان نيز همين سخن اهل كتاب را ميگفتند؛
امّا در آيه مورد بحث به اقتضاي اين مقام، نخست سخن مشركان را
نقل كرده، آنگاه ديگران را به آنها ملحق كرده، ميفرمايد:
كساني كه پيش از اينان بودند نيز چنين سخني داشتند؛
﴿كذلك قال الّذين من قبلهم مثل
|
|
^ 1 - ـ سوره إسراء، آيه 93.
^ 2 - ـ سوره عنكبوت، آيات 50 ـ 51.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 113.
|
|
|
|
قولهم﴾. البته محتمل است مراد
از اين پيشينيانْ مشركان معاصر انبياي گذشته باشند، نه اهل
كتاب و چون برخي از پيروان اديان و ملل و نحل مختلف در ساحت
وحي الهي چنين بهانهجويي را داشتند معلوم ميشود منشأ مشترك
دروني داشتند، نه بيروني و قراردادي. و آن منشأ مشترك دروني،
تشابه دلهاي آنهاست؛ ﴿تشابهت قلوبهم﴾
و وجه شباهت دلهاي آنان همان است كه در آيات
﴿في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)
1
﴿ختم الله علي قلوبهم)
2
﴿لهم قلوب لايفقهون بها)
3
و ﴿وجَعَلنا علي قلوبهم أكنّة
أن يفقهوه)
4
و... بيان شده است.
|
قلب قاسي، بيمار، مختوم عليه، مطبوع و در حجاب، سخني قاسيانه و
بيمارانه دارد؛ چنانكه مبسوطاً بازگو شد. آنان اگر قبل از
تماميّت حجت و نزول وحي و آمدن پيامبر عذاب ميشدند معترضانه
ميگفتند: ﴿لولا أرسلت إلينا رسولاً
فنتّبع ءَاياتك من قبل أن نذّل ونخزي)
5
و پس از كمال دين و تمام نعمت و آمدن دين خداپسند
بهانهگيرانه ميگويند: ﴿لولا يكلّمنا
الله أو تأتينا آيه... ﴾. تنها اهل يقيناند كه
منتظر آمدن فرمان الهياند و بهمجرّد رسيدن آن به ايمان جانحه
و امتثال جارحه مبادرت ميورزند.
|
خداي سبحان در سوره «ذاريات»، تشابه قلبي و فكري آنان را چنين
بيان كرده است: گويا در طول تاريخ، اينان به يكديگر توصيه ميكردند
كه انبيا(عليهمالسلام) را به جادوگري و جنون و مانند آن متهم
كنند؛ ﴿ما أتي الّذين من قبلهم
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 10.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 7.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 179.
^ 4 - ـ سوره اسراء، آيه 46.
^ 5 - ـ سوره طه، آيه 134.
|
|
|
|
منرسول إلاّ قالوا ساحرٌ أو مجنون٭
أتواصَوْا به)
1
اين، تشابه قلبي است، نه تواصي يا توطئه؛ چنان كه
خداي سبحان نيز «تواصي» را با استفهام انكاري ذكر ميكند و
آنگاه با اثبات طغيان، آن را منتفي دانسته، ميفرمايد:
﴿بل هم قوم طاغون)
2
و همين وحدت رويّه و سنخيّت مسموم است كه مصحّح
جمله معروف «الكفر ملّة واحدة» است
3.
امّا درباره تشابه قلوب در آيه مورد بحث به صراحت ميفرمايد:
﴿تشابهت قلوبهم﴾؛ يعني تفكر
انسانهاي مادي و طبيعتزده كه در برابر وحي حاكي از ماوراي
طبيعت ميايستند، واقعاً يكسان است؛ نه اين كه «گويا» چنين است.
كسي كه طبيعي و براساس اصالةالحسّ ميانديشد، به ماوراي طبيعت
ايمان نميآورد؛ ازاينرو هر معجزهاي را بر سحر و شعبده حمل
ميكند يا اسطوره ميپندارد.
|
غرض آنكه، طغواي انديشه و طغيان انگيزه جامع منحوس و مشئوم
مشركان كهن و مدرن و نادانان وَثَني و دانايان يهود و ترساست.
ممكن است سياق يا سِباق آيه طبق شأن نزول منقول از برخي مفسران
موهم اختصاص به گروه خاص باشد ليكن تدبّر تام در آن موجبِ
اطمينان به جامعنگري قرآن و تعميم منظر آن است. بنابراين،
آنچه را ابوجعفر طبري فرمود كه مضمون آيه خاص است، نه عام
4 ،
صائب نيست.
|
|
پاسخ به بهانهجويي منكران |
اثر منحوس «جهل علمي» و «جهالت عملي» اجلاي حقيقت از صحنه
معرفت
|
|
^ 1 - ـ سوره ذاريات، آيات 52 ـ 53.
^ 2 - ـ سوره ذاريات، آيه 53.
^ 3 - ـ المنار، ج1، ص440.
^ 4 - ـ جامعالبيان، ج1، ص407. |
و ايمان است و ثمر شيرين علم و عقل جلاي واقعيت و جلب آن در
ساحت عقيدت و عبادت است آنچه بهره اهل استدلال و نيز آل شهود
ميشود ﴿إذا تليت عليهم ءَاياته زادتهم
إيماناً)
1
و آنچه دامنگير اهل جهل و آل جمود ميگردد
﴿ولا يزيد الظالمين إلّاخساراً)
2
است؛ ازاينرو اگر كتاب محسوسي هم نازل گردد آن را
سحر روشن ميپندارند؛ ﴿ولو نزلنا عليك
كتاباً في قرطاس فلمسوه بأيديهم لقال الذين كفروا إن هذا
إلّاسحرٌ مبينٌ)
3
در برابر هر معجزهاي مقاومت ميكنند و صبر مذموم
را صبر محمود انگاشته و بر منهج منسوخ و شريعت مهدوم اصرار ميورزند؛
﴿و لئن أتيت الذين أُوتوا الكتاب بكل
ءَايةٍ ماتبعوا قبلتك)
4
|
آنچه درباره اسلام واقع شده است ادامه تحجّر مذموم و تعصّب خام
يهود و ترسا بود كه قبل از آمدن قرآن نسبت به يكديگر روا ميداشتند؛
﴿وقالت اليهود ليست النصاري علي شيء
وقالت النصاري ليست اليهود عليشيء... )
5
|
با اين تحليل، معلوم ميشود كه مسئول پيش از پرداختن به مطلب
مسئولعنه و پاسخ دادن آن، بايد به كيفيّت سؤال و صلاح و طلاح
سائل بپردازد كه آيا وي در صدد نيل به حقيقت است يا در پي
دستاويز و بهانه است.
|
|
^ 1 - ـ سوره انفال، آيه 2.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 3 - ـ سوره انعام، آيه 7.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 145.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 113.
|
|
|
|
قرآن حكيم همين منهج معقول و مقبول را معمول داشته، و از خبث
نهاد سائلان پرده برميدارد و منشأ اينگونه درخواستهاي واهي
را جهل و جهالت يادشده ميداند و درباره پيشنهاد نزول آيه و
آمدن علامت ميفرمايد: ﴿قد بيّنا الآيات﴾،
يعني نه تنها آيه بلكه آيات متعدد را فرو فرستاديم
و آنها را بيان كرديم و معناي «تبيين آيه» به اجمال اين است كه
اگر آيه نظير عصا و يد بيضا باشد نيازمند تحرير علمي است و اگر
آيه از سنخ قرآن و از صنف معجزات علمي باشد معناي تبيين آيههاي
بَيّن نظير «ضَيِّق فم الركيّه» است؛ يعني آنها را در هنگام
حدوث و نزول به صورت روشن و شفاف فرستاديم؛ مانند: سبحان من
صغر البَعُوضَ وكَبَّر الفيلَ
1 ؛
يعني منزه است خدايي كه پشه را كوچك و فيل را بزرگ آفريد، نه
آنكه پس از آفريدن آنها يكي را كوچك و ديگري را بزرگ كرده باشد
و بَيّن بودن آيات نازل به معناي بَيّن بالذات و بديهي بالاصل
نيست وگرنه محتاج به نزول از آسمان غيب به زمين شهادت نبود،
بلكه مقصود آن است كه دعوي نظري بايد به برهان مشفوع باشد و
برهان يا از بديهي تشكيل ميشود و يا به بديهي ختم ميشود و پس
از اختتام به بديهي آن مطلب نظري مبيّن ميگردد كه در حكم
بَيّن است. درخواست دليل بعد از آن لجاجت است و روش قرآن حكيم
نيز همين است؛ ازاينرو از اينگروه لجوج و عنود در آيه
﴿وتنذر به قوماً لُدّاً)
2
به عنوان «لَدود» ياد ميكند.
|
بيّن و روشن بودن آيات الهي در جاي ديگر چنين بيان شده است؛
﴿تتلي عليهم ءَاياتنا بيّنات)
3
﴿جاءتهم ءَاياتنا مبصرة)
4
آيه بيّن و مُبصِر، يعني آيه
|
|
^ 1 - ـ روحالمعاني، ج1، ص583.
^ 2 - ـ سوره مريم، آيه 97.
^ 3 - ـ سوره يونس، آيه 15.
^ 4 - ـ سوره نمل، آيه 13. |
روشن آيهاي است كه هيچ شبههاي در آيه بودن آن نباشد. البته
ميان آيات الهي در اين جهت فرقي نيست و اگر فرقي هست در ناحيه
قابل است، نه فاعل.
|
خداي سبحان آيه را براي همه مردم نازل كرده؛
﴿شهر رمضان الّذي أنزل فيه القرءَان هدي للنّاس و بيّنات من
الهدي و الفرقان)
1
امّا تنها خِرَدورزان و اهل يقين از آن بهره ميبرند؛
﴿قد بيّنا الايات لقوم يوقنون﴾،
نه اينكه تنها براي اهل يقين نازل شده باشد.
|
بنابراين، خداوند تنها براي موعظه يا تسليت پيامبرص، به اينكه
در گذشته نيز مستكبراني بودهاند، نفرمود:
﴿قد بينّا الايات﴾، بلكه با اين بيان به كساني
كه خواهان معجزه بودند پاسخ داد كه: ما روزانه معجزه و آيه
روشن ميفرستيم ؛ البته لازم نيست كه آيه و معجزه، هماره از
قبيل جوشش آب از سنگ و مانند آن باشد، بلكه تعليم كتاب و سنّت
كه از راه عادي حاصل نميشود نيز معجزه است. غرض آنكه، آنان
پيشنهاد آمدن آيه داشتند، در حالي كه خداوند آيات فراواني را
نازل كرده، كه دلالت آنها بَيّن و روشن است.
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. پيامد جهل علمي و جهالت
عملي منكران نبوت |
مهمترين حجاب معرفتْ جهل علمي است كه حسّ و تجربه گرايي مادي
از آن است و سختترين سدّ ايمانْ جهالت عملي است كه تعصب خام
نيز از اين است.
|
قرآن حكيم كه ضمن اعطاي آيات تكويني و ايتاي آن، به تبيين و
تحليل
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 185. |
|
عقلي و علمي آنها مبادرت ميكند و آيات تدويني را به طور بَيّن
و شفاف نازل ميكند كه نيازي به تبيين بعد از نزول ندارد، راز
توقع بيجاي مشركان امّي را ناداني آنان اعلام ميدارد و رمز
ناداني آنان را حسّگرايي و تجربهمَداري ميداند. اينان چون
غير از موجود طبيعي محسوس چيزي را ادراك نميكردند درباره رسول
اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) يا پيامبران ديگر چنين ميگفتند:
﴿هل هذا إلّا بشر مثلكم أفتأتون السحر
وأنتم تبصرون)
1
﴿ما هذا إلّابشر مثلكم يريد أن يتفضّل عليكم)
2
﴿ما هذا إلّابشر مثلكم يأكل مما تأكلون منه)
3
و از آن جهت كه خود را مانند پيامبرْ بشر محسوس ميدانستند
و از طرفي قانون «حكمالأمثال فيما يجوز وفيما لايجوز واحد» به
فهم بسياري از مردم نزديك است، خود را مستحق دريافت چيزي ميدانستند
كه پيامبر مدّعي تلقّي آن است.
|
قرآن حكيم با تقسيم موجود به مجرد و مادّي و توزيع معرفت به
حسّي و عقلي و وحياني، آنان را به معرفتشناسي صحيح و هستيشناسي
ناب هدايت كرد. آنگاه بيان داشت كه پيامبر(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) هرچند از نظر بدن محسوس همانند آنهاست و آنان نيز همسان
جسم طبيعي پيامبرند اما روح مجرد وحي ياب پيامبر در مرحلهاي
از كمال وجودي به سر ميبرد كه شايسته دريافت كلامي الهي و
لايق نزول كتاب خداست و اين لياقت و قابليّت در آنان نيست؛ پس
آنها به طور مطلق همسان رسول اكرم نيستند تا بگويند: «حكمالأمثال...
واحد» و به آنها تفهيم كرد كه آن مرحله وجودي كه در آن تماثل
موجود است وحييابي حاصل نيست و آن مرحله وجودي كه ويژه وحييابي
است در آن تماثل نيست.
|
مانع ديگري كه مشترك بين امّيها و اهل كتاب بود همانا جهالت
عملي و
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 3.
^ 2 - ـ سوره مؤمنون، آيه 24.
^ 3 - ـ سوره مؤمنون، آيه 33. |
تعصّب خام است؛ كسي كه ميداند و به علم خود عمل نميكند محجوب
خودخواهي است و برنامه مشئوم مشترك آنها جمود بر باورهاي قبلي
و تحجّر نسبت به پندارهاي پيشين است.
|
نموداري از آن در اصرار وَثَنيها بر حفظ بتپرستي منحوس خويش
است. قرآن كريم در اينباره چنين فرموده است:
﴿وانطلق الملاء منهم أن امشوا واصبروا
علي آلهتكم إنّ هذا لشيءٌ يُراد)
1
اين صبر مذموم كه در برابر صبر محمود قرار دارد
همان ركود و سنگوارگي متعصّبان وثني و يهود و ترساست. گرچه اين
آيه راجع به بتپرستان است، ولي ملاك آن در همه گروههاي يادشده
جاري است.
|
|
2. محروميت كافران از
شنيدن كلام تشريفي خدا |
خداي سبحان در قيامت با بسياري از انسانها سخن ميگويد و به
همه مينگرد؛ ﴿بكلّ شيء بصير)
2
ليكن هرگز با كافران سخن نميگويد و به آنان نمينگرد؛
﴿لا يكلّمهم الله و لاينظر إليهم)
3
|
كافر، كلامهاي تشريفي خدا را، كه سبب برخورداري از شرافت خاص
است نميشنود. امّا كلام توهيني و تحقيري
﴿اخسئوا فيها و لا تكلّمون)
4
را ميشنود.
|
خداي سبحان در آخرت با مؤمن به قدر ظرفيت ايمان وي سخن ميگويد
|
|
^ 1 - ـ سوره ص، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره ملك، آيه 19.
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 77.
^ 4 - ـ سوره مؤمنون، آيه 108. |
و او كلام تكريمي خدا را ميشنود. همچنين با نظر تشريفي به او
مينگرد و او نظر عنايي خداوند را نسبت به خود مييابد. امّا
كافر كلام خدا را نميشنود و خدا به او نظري ندارد؛ زيرا مؤمن
در نهاد خود چشم حقبين و گوش حقشنو داشت و در قيامت كه ظرف
ظهور حق است ميتواند با چشم دل و گوش جان خود، به مقدار امكان،
جمال حق و وجه خاص خدا را زيارت كند و كلام الهي را بشنود؛
﴿وجوه يومئذٍ ناضرة٭ إلي ربّها ناظرة)
1
امّا كافري كه چشم نهاني و گوش دروني خود را با
گناه بست و به حقيقت كور و كر بود در قيامت سخن خدا را نميشنود
و جمال او را نميبيند؛ اگرچه قهر الهي را ميبيند و كلام
قهرآميز وي را ميشنود. حشر كافر به گونهاي است كه دوزخ و آتش
آن را ميبيند امّا بهشت و نعمت آن را نميبيند. او كور مطلق
نيست ليكن چشمي كه لايق و قادر به ديدن بهشت و جمال الهي باشد
ندارد و سخن او؛ ﴿ربّ لم حشرتني أعمي و
قد كنت بصيراً)
2
بدين معناست كه «چرا مرا كور محشور كردي كه رحمت و
جمال تو را نبينم»، وگرنه وي شهيق جهنّم را ميشنود و شعله و
لهيب آن را ميبيند و ميگويد: ﴿ربّنا
أبصَرنا و سمعنا)
3
آيات الهي و كلام حق در دنيا مستور و پوشيده نبود،
ليكن او عمداً آن را نديد و نشنيد؛ زيرا چشم و گوش دل او براي
ديدن و شنيدن حق بر اثر تداوم تباهي كور و كر شد؛
﴿لا تعمي الأبصار و لكن تعمي القلوب
الّتي في الصدور)
4
چشم و گوش چنين تبهكاري در خدمت معصيت، مانند نگاه
به نامحرم و شنيدن غيبت و آهنگ و نغمه حرام و مانند آن بود و
او بر اثر اطاعت نكردن، چشم و
|
|
^ 1 - ـ سوره قيامت، آيات 22 ـ 23.
^ 2 - ـ سوره طه، آيه 125.
^ 3 - ـ سوره سجده، آيه 12.
^ 4 - ـ سوره حجّ، آيه 46.
|
|
|
گوش دروني پيدا نكرد.
|
غرض آنكه، كافر در دنيا نسبت به باطلْ بصير و سميع و نسبت به
حق اعمي و اَصمّ است و در قيامت كه ظرف ظهور حق است و جا براي
باطل نيست، آن وضع منعكس ميشود. او كه در زمان تجارت نجاتبخش،
چشم حق بين فراهم نكرده در معاد كور است، ليكن همانند كور
ظاهري نيست كه هيچ چيز را نبيند؛ كور ظاهري، نه راه را ميبيند
و نه چاه را؛ چنان كه كرِ ظاهري نيز نه موعظه را ميشنود و نه
غيبت را، ليكن كافر محصول كارهاي حرام و باطل خود را كه شعله و
شهيق و زفير جهنّم است ميبيند و ميشنود.
|
خلاصه اينكه، سراسر عالم كلمات و اَنظار الهي است و كلامي كه
شنيدن آن لذّتبخش است و نظري كه دريافت آن شرف ميبخشد تنها
از آنِ مؤمنان است. خداي سبحان با اولياي خود كلام مخصوص و با
ديگر مؤمنان مراحل نازل تكلّم را دارد و در قيامت با آنان سخن
ميگويد و آنان نيز به مقدار امكان به لقاي رحمت خاص حق ميرسند.
امّا كافران نه موردنظر خداوند و نه مورد كلام اويند و در آخرت
بهرهاي از شنيدن و ديدن ندارند، كه يكي از بهترين بهرههاي
اخروي شنيدن كلام حق و دريافت نظر تشريفي اوست؛
﴿أولئك لاخلاق لهم في الاخرة و لا
يكلّمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا يزكّيهم و لهم
عذابٌاليم)
1
|
|
3. الهامهاي خير، كلام
خداست |
در بحث تفسيري گذشت كه كلام خاص خداوند ويژه پيامبران و اولياي
معصوم(عليهمالسلام) است و شنيدن چنان كلامي تنها مقدور
انسانهاي والا و وارسته
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 77.
|
|
است.
|
خاطرات رباني و الهامهاي خير نيز كلام حق است كه خداي سبحان آن
را نسبت به مؤمنان روا ميدارد؛ مثلاً تصميم ناگهاني بر انجام
كاري خير، كلام خداست كه فرشتهاي مأمور القاي آن در قلب مؤمن
شده است. هيچ خاطرهاي، خير يا شر، خود به خود پديد نميآيد.
|
ظهور هر خاطره خيري در قلب مؤمن، اثر درودي است كه خدا و
فرشتگان بر او ميفرستند تا او را نوراني كنند؛
﴿هو الّذي يصلّي عليكم و ملائكته ليخرجكم
من الظلمات إليالنّور)
1
بنابراين، اگر خاطره علمي صائب يا انجام كاري خير
به ذهن انسان خطور كرد يا از لغزشي محفوظ ماند و خطري از او
دور شد نميتواند آن را صرفاً به سوابق خوب و زحمت خويشتن
مستند كند. مستند ساختن دستيابي به نيكي يا مصونيت از شرّ، به
كارهاي نيك پيشين به طوري كه سهمي براي امداد غيبي نباشد نشان
ميدهد صاحب چنين پنداري، گويا خود را طلبكار ميداند؛ حال
اينكه كوشش صالح هركسي در حدّ تتميم نصاب قبول و فراهمكردن
زمينه قابلي است و كار اساسي در اختيار مبدأ فاعلي است. خاطره
علمي يا عملي خوب، موجودي است مخلوق و ناگزير نيازمند خالق است
و چون خير است به دست خداي سبحان است. خداي سبحان با اين گونه
الهامات و خاطرات خير با مؤمن سخن ميگويد. به طوري كه آنچه
اكنون انديشه است و صورت علمي دارد، يا انگيزه است و صورت
ارادي دارد گرچه به لحاظ تحليل مفهومي كلام خداست ولي در قيامت
وجود عيني يافته، مشهود و روشنتر شده و به طور شفاف «كلام
الله» ميشود.
|
|
^ 1 - ـ سوره احزاب، آيه 43. |
|
|
|
إنّا أرسلناك بالحق بشيراً
و نذيراً و لا تُسئل عن أصحاب الجحيم (119) |
|
|
گزيده تفسير |
پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) همچون قرآن مقامي لدي
اللّهي دارد كه از آنجا ارسال و قرآن كريم همراه آن حضرت انزال
شده است.
|
قرآن كريم، كه از مبدأ تنزل تا گاه نزول بر قلب مطهر رسول
اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) با حق همراه بود، جامه و رفيق
حقي براي پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در راه رسالت است.
خداي سبحان براي تثبيت پيامبرص، به او فرمود: تو به حق آمدي و
سِمَت تبشير و انذار داري.
|
تكليف و كار رسالي پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بلاغ
مبين است و او كه مسئول ارائه طريق است، نه مأمور به ايصال
مردم به مقصد، در قيامت مسئول كار خويش است، نه كار امت.
|
|
تفسير |
|
تناسب آيات |
آيه گذشته از بهانهجوييهاي لجاجتآميز جاهلان سخن ميگفت و
اين آيه ادامه تسلّي و دلجويي خداوند نسبت به رسول مكرّم است
كه نگران نباش! تو وظيفهاي جز بشارت دادن صالحان و انذار
طالحان نداري و به سبب كفرورزي جاهلان مؤاخذه نميشوي؛ همينقدر
كه مسئوليت راهنمايي انسانها و تبيين
|
|
|
|
|
|
سرانجام نيك مؤمنان و عاقبت شوم كفرپيشگان را به انجام رساندي
ديگر مسئوليتي در برابر كفر آنان نخواهي داشت.
|
|
مقام لدي اللّهي و علم
لدنّي پيامبر |
خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: ما
تو را به حق ارسال كرديم؛ ﴿إنّا أرسلناك
بالحق﴾. لازم ارسال اين است كه پيامبر(صلّي الله
عليه وآله وسلّم) نزد مُرْسِل بوده و از نزد او آمده تا پيام
او را به مردم برساند؛ بنابراين، پيامبر(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) نيز چون قرآن كريم مقامي عنداللّهي و لدياللّهي دارد.
|
خداوند درباره قرآن به صراحت ميفرمايد:
﴿إنّا جعلناه قرءَاناً عربياً لعلّكم تعقلون ٭ و إنّه في أم
الكتاب لدينا لعلي حكيم)
1
در لدي الله سخن از لفظ و مفهوم و زبان عبري و عربي
نيست؛ زيرا آن مرحله وجودي مقدم بر آسمان و زمين و قبل از
قرارداد اعتباري است. قانونگذاري، ادبيات و زبانهاي گوناگون
و... همه، در عالم طبيعت و در محدوده اجتماع بشري مطرح است؛
ازاينرو قرآن در منطقه اعتبار بشري، عربي و مشمول قوانين
عربيّت است. اما نزد خداي سبحان، در اُم الكتاب در جايگاهي
فراتر از زبان خاص و لغت مخصوص است؛ ﴿و
إنّه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم﴾. پيامبر
گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز در نزد خدا اُم الكتاب
را و در عالم طبيعت عربي را فرا ميگيرد و همين عربي را به
ديگران منتقل ميكند.
|
شايان ذكر است كه علم لدنّي دانشي در برابر علوم ديگر و قسمي
از دانشهاي عقلي يا نقلي نيست كه داراي مبادي و مسائل و موضوع
و محمول باشد . حقايق و معارفي را كه انسان با مفاهيم حصولي
فرا ميگيرد چنانچه
|
|
^ 1 - ـ سوره زخرف، آيات 3 ـ 4.
|
|
|
|
همانها را بدون لفظ و مفهوم و صورت ذهني و بدون واسطه كتاب و
معلم، از لدن و نزد خداي سبحان تلقي كند و بياموزد «علم لدنّي»
است.
|
بر اين اساس كه قرآن كتابي لدنّي و لدي اللّهي است و رسول
اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز انسان كاملي لدنّي و لدي
اللّهي است و آن كتاب را در مكتب و از نزد خداي سبحان و بدون
واسطه فرا گرفته نه با واسطه و نه از ديگري؛
﴿و إنّك لتلقي القرءان من لدن حكيم عليم)
1
ميتوان گفت: خداوند پيامبر را «ارسال» و قرآن را «انزال»
كرد؛ زيرا ارسال خداوند و انزال فرع بر بودن مُرْسَل و مُنْزَل
در نزد خداست.
|
خداي سبحان در ارسال انسان كامل و انزال و فرو فرستادن قرآن از
نزد خود، يكي را قافله سالار و اصل و ديگري را همسفر و همراه
قرار ميدهد و ميفرمايد: از نور قرآني كه همراه پيامبر(صلّي
الله عليه وآله وسلّم) نازل شده است پيروي كنيد؛
﴿واتبعوا النور الّذي أنزل معه)
2
اين هيئت كه از طرف خدا و با بدرقه فرشتگان
3
به سوي انسانها آمد، به سرپرستي پيامبر گرامي(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) است؛ بنابراين عنصر اصلي رسالت، انسان كامل است؛
زيرا اوّلين فيض و اوّلين آفريده خداي سبحان وجود مبارك
پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و مقام نوراني روح آن حضرتست
4.
همه حقايق موجود در قرآن را پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) واجدند و اين
ذوات نوراني وجود عيني حقيقت قرآن هستند.
|
|
^ 1 - ـ سوره نمل، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 157.
^ 3 - ـ براساس برخي روايات، سوره
مباركه «انعام» را هفتاد هزار فرشته بدرقه و همراهي كردند(بحارالأنوار،
ج 88، ص 348).
^ 4 - ـ بحارالأنوار، ج1، ص97. |
|
رسالت در صحبت و كسوت حق |
هماهنگي تكوين و تشريع و همآوايي طبيعت و شريعت مظاهري دارد
كه از بارزترين آنها حقمداري و حقيقتمحوري نظامِ حقيقي (بود
و نبود) و نظامِ اعتباري (بايد و نبايد) است. خداي سبحان در
تبيين ساختار آفرينش نظام كيهاني چنين فرمود جهان تكوين در
صحبت با كسوت حق قرار دارد و هيچگونه لهو و لعب و فتور و وهن
و وَني را به حريم رصين و رصيص آن راه نيست؛
﴿وما خَلَقنا السموات والأرض وما بينهما إلّابالحق)
1
﴿وما خَلَقنا السموات والأرض وما بينهما لاعبين)
2
﴿ربّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً)
3
﴿وما خلقنا السماء والأرض وما بينهما باطلاً)
4
و در تحرير عناصر محوري ارسال رسول و انزال كتاب و
تكليم وحي چنين فرمود: ﴿ذلك بأنّ الله
نزل الكتاب بالحق)
5
﴿لايأتيه الباطل من بين يديه ولامِن خلفه)
6
|
همانطور كه در تبيين ساختار خلقت ميتوان گفت كه خلقت از طرفي
به مبدأ فاعلي مرتبط است و از طرف ديگر فعل او محسوب ميگردد و
حق بودن كار فاعل عبارت از حقمحوري و حقيقتمداري نحوه وجودي
مخلوق است؛ زيرا تفاوت ايجاد و وجود اعتباري است، در تحرير
عناصر اصلي رسالت پيامبر و نزول وحي نيز ميتوان گفت كه رسالت
از سويي به مبدأ فاعلي مرتبط است و از طرفي ديگر فعل او محسوب
ميشود و حق بودن ارسال عبارت از
|
|
^ 1 - ـ سوره حجر، آيه 85.
^ 2 - ـ سوره دخان، آيه 38.
^ 3 - ـ سوره آلعمران، آيه 191.
^ 4 - ـ سوره ص، آيه 27.
^ 5 - ـ سوره بقره، آيه 176.
^ 6 - ـ سوره فصّلت، آيه 42. |
حقيقتمحوري و حقمداري رسالت، يعني كيفيّت دين و اسلام
خداپسند است كه در آن اصلاً بازي و بازيگري راه ندارد. با حفظ
اين نكته اصيل گاهي حرف «باء» به معناي مصاحبت و زماني به
معناي ملابست و گاهي سببيّه و مانند آن توجيه ميشود و همچنين
در تعيين متعلَّق ﴿بالحق﴾
گاهي «ارسال» و زماني «بشير» و «نذير»، بازگو ميشود كه با
عنايت به آن مطلب اصلي فرق اساسي در بين وجوه ياد شده و مانند
آن نيست.
|
به هر تقدير، پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به حق
رسول است و به حق نازل شده است؛ نه غيرخدا او را فرستاده و نه
چون او رفيق حق است و جامه حق در بر كرد در بين راه به غير خدا
نگريسته و نه غير خدا در او راه پيدا كرده است؛ بنابراين، در
بين راه از پيام او كاسته يا بر آن افزوده نشده است. خداي
سبحان به حق سخن گفته و گيرنده نيز كه قابليت او تام بود به حق
دريافت كرده و قرآن از مبدأ تنزل آن تا گاه نزول بر قلب مطهر
رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر حق بوده است؛
﴿بالحق أنزلناه و بالحق نزل)
1
پيكهاي بين راه نيز مأموران الهي و اميناند؛
﴿نزل به الرّوح الأمين ٭ علي قلبك لتكون
من المنذرين)
2
روح كه فرشته امين است خلاف عمدي يا جهلي و سهو و
نسيان را در حرم اَمْنِ او راه نيست.
|
بنابراين، آنچه پس از تنزل از ذات خداي سبحان به قلب مطهر رسولخدا(صلّي
الله عليه وآله وسلّم) رسيده، عين وحي است و آنچه از وي به
جامعه بشري رسيده نيز حق و عين وحي است؛ زيرا زبان مطهر آن
حضرت نيز از كاستي و فزوني مصون است؛ يعني همان گونه كه دست
پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در مقام فعل دست
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 105.
^ 2 - ـ سوره شعراء، آيات 193 ـ 194. |
خداست؛ ﴿إن الّذين يبايعونك إنّما
يبايعون الله يد الله فوق أيديهم)
1
سخن او نيز در مرتبه فعل حق و كلام خداست. پس از
رسيدن وحي به انسانها، آنان يا از وحي بهرهمند شده، راه سعادت
را برميگزينند يا از آن محروم مانده، راه شقاوت را انتخاب ميكنند
و پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اهل سعادت را به بهشت
بشارت ميدهد و اهل شقاوت را از جهنّم انذار ميكند؛
﴿إنّا أرسلناك بالحق بشيراً و نذيراً﴾.
|
نكته 1. بيان و خطاب مستقيم خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله
عليه وآله وسلّم) كه تو به حق آمدي و در حصن حصين حق محفوظي؛
﴿إنّا أرسلناك بالحق﴾، براي
تثبيت آن حضرت است كه مبادا سخنان بدانديشان بر وي اثر گذارد و
او به آنها اعتنا كند. البته پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) از هر خاطره تلخي مصون است، ليكن هرگونه اعتصامي كه
بهره او گردد مرهون عصمت الهي است.
|
2. حق، از خداست؛ ﴿الحق من ربّك)
2
و ارسال يا تنزيل آن درخور تفخيم و اهتمام است؛
ازاينرو خداي سبحان از اين مطلب سامي با صيغه متكلم معالغير
كه هيمنه شكوه را به همراه دارد تعبير فرمود:
﴿إنّا أرسلناك بالحق بشيراً ونذيراً﴾.
|
3. خوف و رجا در نهاد بشر تعبيه شده و تعديل آن، از يك سو و
احياي مناسب هر كدام در مقطع خاص، از سوي ديگر صبغه مخصوص
تربيتي دارد؛ ازاينرو دو صفت ممتاز تبشير و انذار در صحابت حق،
يا در كسوت آن، يا مسبّب از آن مطرح شد، تا رسول گرامي كه
معلّم كتاب و حكمت و مزكّي نفوس است با اين دو صفت مُؤثّر به
بلاغ مبين دست يابد.
|
|
^ 1 - ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 2 - ـ سورهآلعمران، آيه 60.
|
|
|
|
|
مسئوليت پيامبر(صلّي الله
عليه وآله وسلّم) |
همه انسانهاي بالغ و عاقل مكلّفاند و چون تكليف با مسئوليت
همراه است در قيامت از همه انسانها سؤال ميشود؛ در آنجا خداي
سبحان سائل است و انسانها اعم از انبيا و امتها، مسئولاند و
تكاليف ديني مسئول عنه است؛ ﴿فلنسئلن
الّذين أرسل إليهم و لنسئلن المرسلين)
1
رسول خدا افزون بر تكليف عبادي، تكليف رسالي نيز
دارد؛ از او در كار رسالت سؤال ميشود كه آيا پيام خدا را به
خوبي دريافت و ابلاغ كردي يا نه؟ البته او در امتثال، مسئول
كار خويش است، نه امت؛ او نسبت به تبهكاران كه انذار در آنها
اثر نكرده هيچ مسئوليتي ندارد؛ ﴿و لاتسئل
عن أصحاب الجحيم﴾؛ زيرا آنان پس از اينكه آيات الهي
به روشني براي آنها ثابت شده به جاي پيمودن راه سعادت، عمداً
طريق شقاوت را پيمودهاند: ﴿ليهلك من هلك
عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة)
2
|
كار پيامبر بلاغ مبين است؛ ﴿و ما علي
الرسول إلاّ البلاغ المبين)
3
او رسول و مبلّغ است، نه مسئول و وكيل و حفيظ امّت؛
﴿و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما أنت
عليهم بوكيل﴾
4 ؛چنان
كه دخالت و سيطره بر امت وظيفه او نيست؛
﴿فذكّر إنّما أنت مذكّر ٭ لست عليهم بمصيطر)
5
|
پيامبر مسئول ابلاغ، راهنمايي و ارائه طريق است، نه مأمور به
ايصال و
|
|
^ 1 - ـ سوره اعراف، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره انفال، آيه 42.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 54. بلاغ مبين
اين است كه سخن به روشني و بدون معمّا، تيرگي و ابهام به مردم برسد.
تعميه و لغزگويي و ابهام با رسالت الهي سازگار نيست.
^ 4 - ـ سوره انعام، آيه 107.
^ 5 - ـ سوره غاشيه، آيات 21 ـ 22. |
رساندن مردم به مقصد و مطلوب؛ ﴿ليس عليك
هداهم)
1
ازاينرو پس از ابلاغ او اگر كسي به مقصد نرسيد، وي
مسئول نيست؛ آياتي مانند: ﴿ما عليالرسول
إلّاالبلاغ)
2
﴿عليه ما حُمّل وعليكم ما حُمِّلتم)
3
﴿ليس عليكهداهم﴾ ﴿قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء
فليكفر)
4
عهدهدار تبيين همين مطلب است.
|
|
پندار باطل برخي
تفسيرنويسان |
سؤال گاهي استفهامي است و زماني توبيخي و گاهي به معناي
درخواست. آنچه در آيه مورد بحث مطرح است، سؤالِ تَعْيير و
سرزنش است؛ نظير: ﴿وَقِفوهم إنّهم
مسئولون)
5
﴿وأوفوا بالعهد إن العهد كان مسئولاً)
6
نه سؤال استعلام؛ مانند:
﴿فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون)
7
و نه سؤال درخواست؛ نظير:
﴿يسئله من في السموات والأرض)
8
|
حوزه سؤال توبيخي محدود به قلمرو تكليف است و تكليف رسول
خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) غير از تعليم، تزكيه، تبشير،
انذار و مانند آن نيست؛ ازاينرو همانند ديگر افرادْ مسئول كار
و تكليف ديگران نخواهد بود. و اصل جامع آن در آيه
﴿وإنّا أو إيّاكم لعلي هدي أو في ضلال
مبين ٭ قل لاتُسئلون عمّا أجْرَمنا
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 272.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 99.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 54.
^ 4 - ـ سوره كهف، آيه 29.
^ 5 - ـ سوره صافات، آيه 24.
^ 6 - ـ سوره اسراء، آيه 34.
^ 7 - ـ سوره نحل، آيه 43.
^ 8 - ـ سوره الرحمن، آيه 29.
|
|
|
|
ولانُسْئَل عما تعملون)
1
آمده است.
|
برخي از تفسير نويسان سؤال در آيه مزبور را به معناي استفهام و
شايد تمايل به درخواست پنداشتند و فعلِ ﴿تسئل﴾،
را به صورت معلوم و حرف نفي را، حرف نهي تلقي كردهاند
و با اين مثلّثِ مزعومْ به استناد برخي آثار فرسوده و اخبار
موهون چنين نگاشتند كه پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) گفت:
«اي كاش ميدانستم پدر و مادر من چه كردهاند. پس آن حضرت از
سؤال درباره كافران نهي شد و اين روايت بعيد است؛ چون آن
حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هم ميدانست كه پدر و مادر او
كافرند و هم ميدانست كه كافر معذب است و با اين علم و آگاهي
چگونه ممكن است كه بگويد: اي كاش... »
2
|
بهترين پاسخ از اين فاجعه، عبور كريمانه از آن است؛
﴿وإذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً)
3
جرأت تفوّه به اينگونه مطالب واهي در تفسير طبري
4 و
مانند آن نيز مشهود است.
|
آلوسي بعد از نقل از سيوطي كه اين خبر و اثر مُعْضِل و ضعيف
است و بر آن اعتماد نميشود... ميگويد: آنچه من به آن متديّن
هستم اين است كه پدر و مادر آنحضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
در زمان كفر موحداً مُردند و كلام ابواحنيفه نيز بر همين معنا
حمل ميشود... »
5
|
المنار به سبكي ديگر آن را ردّ كرده است
6 .
|
|
^ 1 - ـ سوره سبأ، آيات 24 ـ 25.
^ 2 - ـ تفسير كبير، ج4، ص33.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 72.
^ 4 - ـ ج1، ص564.
^ 5 - ـ روحالمعاني، ج1، ص584.
^ 6 - ـ ج 1، ص443.
|
|
|
|
|
^ 1 - ـ المنار، ج1، ص443.
^ 2 - ـ ديوان حافظ، غزل 263.
|
|
|
|
|
و ازاينرو هريك، ديگري را و هر دو اسلام را نفي ميكنند،به
صلح و مانند آن تن نداده و جز اينكه پيامبر(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) دين آنها را بپذيرد ، از او راضي نخواهند شد.
|
هدايت خدا تنها هدايت راستين است و ملت و آيين گروهي كه كتاب
آسماني خود را تحريف كرده، به تورات و انجيل اصيل عمل
نميكنند، جعلي، گمراهكننده و جهالت است، نه حق و هادي و علم.
|
خداي سبحان رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را از نرمش
در برابر كافران، به اميد پيشبرد دين، برحذر داشت؛ زيرا نه
كاري از آنان ساخته است و نه به هنگام خطر و نياز، به كمك دين
خدا ميآيند. پس از روشن شدن حق، اندك گرايشي به آنان مستوجب
عذاب قطعي الهي است و در هنگامه خطر، انسان نه وليّي دارد كه
مستقلاً او را از عذاب برهاند و نه نصيري كه در رهيدن از كيفر
به وي كمك كند. هرگونه امدادي، اعم از مدد ولايي و نصرتي، فقط
از ناحيه خداست و براي انسان محكوم بدان عذاب، از ناحيه خداوند
ولايت و نصرتي نازل نميشود.
|
|
تفسير |
|
تناسب آيات |
محور اين بخش از آيات، اهل كتاب هستند و مطرح شدن مشركان،
تطفّلي و به غرض اتمام حجّت بر اهل كتاب و القاي اين نكته است
كه موضعگيريها و جهالتهاي اهل كتاب متناسب و هماهنگ با موضعگيريهاي
جاهلانه كساني است كه ايشان آنان را مشرك و كافر ميدانند؛ بر
اين اساس، رجوع به جريان يهود و نصارا در آيه مورد بحث بازگشتي
به اصل موضوع است؛ به اين صورت |
|
كه اين آيه نيز به يكي ديگر از خصال نكوهيده آنان، يعني تعصب
بيمنطق در دفاع از آيين خويش و مقاومت بيدليل در برابر اسلام
اشاره ميكند.
|
|
ناخشنودي باطلگرايان از
پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) |
برنامه مشترك مشركان و كافران در برابر پيامبران(عليهمالسلام)
دعوت به تأييد و پذيرش مرام باطل شرك و كفر و در صورت عدم
تبعيت، تهديد پيامبران به رجم و تبعيد بود. مشركان نه تنها به
دين اسلام تن نميدهند بلكه پيشنهاد ﴿لكم
دينكم ولِي دين)
1
را نيز نميپذيرند و جز افراد محقّق و اهل استدلال
و انصاف، كه با مشاهده آيات روشن خدا، اسلام را ميپذيرند ساير
مشركان هرگز از پيامبر راضي نخواهند شد، مگر آنگاه كه وثنيت
آنان را تأييد كند. توضيح اين مطلب در بحث اشارات و لطايف
خواهد آمد.
|
برنامه اهل كتاب نيز، كه با مشركان تشابه فكري دارند؛
﴿تشابهت قلوبهم)
2
همان منشور مشركان است؛ آنان نيز آنگاه از پيامبر
راضي ميشوند كه آن حضرت رسماً دين آنها را بپذيرد؛
﴿و لن ترضي عنك اليهود ولاالنصاري حتّي
تتّبع ملّتهم﴾. پيشنهاد فرضي
﴿لكم دينكم ولي دين﴾ نيز رضاي آنها را تأمين نكرده،
به صلح و مانند آن تن نخواهند داد؛ زيرا جز خود هيچ كس را برحق
نميدانند؛ از همين رو هر يك از يهود و نصارا ديگري را نفي ميكند؛
﴿و قالت اليهود ليست النصاري علي شيءو
قالت النصاري ليست اليهود عليشيء)
3
و هر دو اسلام را نفي ميكنند. معناي جمله
﴿ولن ترضي عنك اليهود و لا النصاري حتّي
تتّبع ملّتهم﴾ كه با نفي مؤكّد
﴿لن ترضي﴾ بيان شده
|
|
^ 1 - ـ سوره كافرون، آيه 6.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 118
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 113. |
نيز اين است كه يهوديان آنگاه از رسول اكرم(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) راضي ميشوند كه او فقط يهودي باشد و نصارا وقتي
از آن حضرت راضي ميشوند كه وي فقط مسيحي باشد، نه اينكه پذيرش
دلخواهانه يكي از دو ملّت از سوي پيامبر(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) رضايت هر دو گروه را تأمين كند.
|
يهود و ترسا براي صحّه گذاشتن بر ملّت محرّف و باطل خود، كه بر
اساس غرور ملّي تنها آن را حق ميدانند، هركدام، انبيا را نيز
به خود نسبت داده، ميگويند: ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و
اسباط(عليهمالسلام) يهودي يا مسيحي بودند؛
﴿أم تقولون إن إبراهيم و إسمعيل و إسحق و يعقوب و الأسباط
كانوا هوداً أو نصاري)
1
در حالي كه انبيا برملت حق بودند، نه يهودي يا
نصراني؛ ﴿يا أهل الكتاب لِمَ تحاجّون في
إبراهيم و ما أنزلت التوراة و الإنجيل إلاّ من بعده... ٭ ما
كان إبراهيم يهودياً و لا نصرانياً و لكن كان حنيفاً مسلماً)
2
|
اهل كتاب كه تورات و انجيل را تحريف كردند و به تورات و انجيل
حقيقي و اصيل عمل نميكنند در باطلگرايي با مشركان يكساناند
و تفكر آنها نيز با مشركان همسان است؛ ازاينرو ملّت آنان جعلي
و در برابر ملّت هدايت است
3 .
|
تذكّر: از مفرد ياد كردن كلمه «ملّت» نميتوان احكام متعدد
فقهي را
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 140.
^ 2 - ـ سوره آل عمران، آيات 65 ـ 67.
^ 3 - ـ واژه ملت به پيامبر يا امت
اضافه ميشود اما به خدا نسبت داده نشده و گفته نميشود: «ملةالله»،
برخلاف هدايت و دين كه با اضافه آن به «الله» گفته ميشود: «هدي الله»
و «دينالله» (سوره آلعمران، آيه 83).
|
|
|
استنباط كرد؛ چون ممكن است اين واژه در جامع استعمال شده و
مقصود جنس باشد نه فرد و تعبير به «اهواء» به صورت جمعْ مؤيد
كثرت ملت و تعدد آن است؛ چنانكه چون ملّتهاي آن برخاسته از
خواستههاي متعدد نفساني اينهاست حتماً مختلفاند؛ زيرا اتحاد
احكام و قوانين و معارف فقط از مبدأ يگانه و يكتا متوقع است؛
﴿لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه
اختلافاً كثيراً)
1
همچنين نميتوان از مفردبودن كلمه «دين» در آيه
﴿لكم دينكم ولِي دين)
2
استظهار كرد كه «الكفر ملةٌ واحدة» و آنگاه فتوا
داد كه اگر يهود، ترسا شود يا به عكس، ارتداد حاصل نميشود؛
زيرا كفر يك ملّت است و ارتداد پديد نميآيد، يا فتوا داد كه
فرزند يهود از پدر ترسا و بالعكس ارث ميبرد و فقط وارث
غيرمسلمان از مورّث مُسْلِم ارث نميبرد؛ زيرا «أهل ملتين
لايتوارثان» و يهود و ترسا از يك ملتاند.
|
اينگونه مسائل عميق فقهي را نميتوان از صرف مفرد بودن كلمه «ملّت»
استنباط كرد؛ با اينكه اين كلمه به جمع اضافه شده كه موهم كثرت
است و از طرفي از آن به «اهواء» به صورت جمع ياد شده كه ظاهر
در تكثّر است
3 .
|
|
ممنوعيت نرمش در برابر
كافران |
منحصراً هدايت خدا هدايت واقعي است؛ ﴿قل
إنّ هدي الله هو الهدي)
4
پس پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) داراي
هدايت حقيقي است و غير از حق جز گمراهي
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 82.
^ 2 - ـ سوره كافرون، آيه 6.
^ 3 - ـ ر.ك: الجامع لأحكام القرآن،
ج1، الجزء الثاني، ص90.
^ 4 - ـ قرار گرفتن ضمير فصل ميان اسم
و خبر «إنّ» و ذكر خبر با الف و لام، مفيد حصر است. |
نيست؛ ﴿فماذا بعد الحق إلاّ الضلال)
1
پس آنچه اهل كتاب دارند ضلالت است. پيامبر مطابق
وحي سخن ميگويد و آنچه دارد حق است و آنان بر اساس هوا سخن
ميگويند و آنچه دارند هوس است؛ ﴿و لئن
اتبعت أهواءهم ... ﴾؛ چنانكه پيامبر عالمانه سخن
ميگويد و آنچه دارد علم است و آنان جاهلانه سخن بر زبان
ميرانند و آنچه دارند جهالت است؛ ﴿...
بعد الّذي جاءك من العلم ... ﴾. |
خداي سبحان همه اوصاف متقابل ياد شده را چنين منسجم بيان فرمود:
﴿قل إنّ هدي الله هو الهدي و لئن اتبعت
أهواءهم بعد الّذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لا
نصير﴾.
|
خداي سبحان از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميخواهد
براي پيشبرد دين الهي در برابر كافران اندك نرمشي نشان ندهد؛
زيرا نه هرگز دين خدا با نرمش در برابر باطل پيش ميرود؛ و نه
از آنان كاري ساخته است و اگر پس از روشن شدن حق كمي به سوي
آنان ميل كند و اندك نرمشي نشان دهد، در روز خطر نه ولياي
دارد كه بالاستقلال او را از عذاب الهي برهاند و نه نصيري كه
در رهيدن از كيفر به او كمك كند. بخشي از اين توصيه در آيه
مورد بحث و بخشي در سوره «اِسراء» آمده است:
﴿ولولا أن ثبّتنك لقد كِدت تركن إليهم شيئاً قليلاً ٭ إذاً
لأذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات)
2
|
|
ناروايي كيفر قبل از علم |
آنچه مورد فتواي عقل است كه «عقاب قبل از بيان و تماميت نصاب
احتجاج
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 32.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيات 74 ـ 75. |
قبيح است» (قبح عقاب بلا بيان) مورد تصديق نقل نيز هست و هموايي
عقل و نقل در اين محور كاملاً مشهود است؛ زيرا ظاهر
﴿ولئن اتّبعت أهوائهم منبعد ما جائك من
العلم﴾ از آن جهت كه تهديد آن در مقام تحديد است
مفهومْ دارد و براي اين تعبير مفهوم منعقد ميشود و مفاد چنين
مفهومي همان است كه تهديد قبل از علم و تماميت نصاب حجّت ناروا
و بعد از علم و تماميت مقدار احتجاج رواست. در اينجهت فرقي
بين آيه ﴿وما كنّا معذّبين حتي نبعث
رسولاً)
1
و آيه مورد بحث نيست؛ زيرا آيه مزبور نيز تعذيب
ضمني را گوشزد ميكند.
|
|
مدد ولايي و نصرتي خداوند |
براساس توحيد افعالي هرگونه امدادي اعم از مَدَد ولايي و مدد
نصرتي فقط از ناحيه خداست. اگر از ناحيه خداوند امدادي برسد از
ديگري منع آن ساخته نيست؛ ﴿ما يفتح الله
للناس من رحمة فلاممسك لها﴾ و اگر از ناحيه خداوند
امدادي نرسد از ديگري ارسال آن ساخته نيست؛
﴿وما يمسك فلا مرسل له)
2
بنابراين، كلمه ﴿من الله﴾
متعلق به ولي و نصير است كه مبتداي مؤخّر است و تقديم
متعلق براي اهميّت آن است و معناي آن چنين خواهد بود كه از
ناحيه خداوند ولايت و نصرتي نازل نميشود. البته نسبت به
مشركان كه دگرانديشاند تعبير مناسبي براي مكتب آنها مطرح و آن
﴿وما لكم من دون الله من ولي ولانصير﴾
است
3 .
|
تفاوت «ولايت» و «نصرت» در اين است كه انسان اگر اصلاً توان
انجام
|
|
^ 1 - ـ سوره اسراء، آيه 15.
^ 2 - ـ سوره فاطر، آيه 2.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 107. |
كارهاي خويش را نداشته باشد، همه كارهاي او را ديگري به عهده
ميگيرد؛ مانند كودك نوزاد كه از ولايت پدر استفاده كرده، همه
كارهاي او را پدر انجام ميدهد. چنين شخصي تحت ولايت ديگري به
نام «ولي» است و اگر بخشي از كارها را خود برعهده ميگيرد و
كمبود آن را از دستيار استمداد ميكند در اين حال از نصرت
«نصير» برخوردار است؛ مانند جواني كه از نصرت پدر استفاده
كرده، بخشي از كارها را خود و بخشي را پدر براي او انجام
ميدهد.
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. محور رضا و غضب كافران |
رضا و غضب، مهر و قهر، ارادت و كراهت، محبّت و عداوت و ساير
اوصاف متقابلْ محصول اعتقاد و ايمان مخصوص است. موحّد كه كمال
را در قرب الهي ميداند و آن را باور دارد همه مراحل تولّي و
تبرّي خويش را بر مدار توحيد تنظيم ميكند. ملحد كه وبال
الحادي را كمال ميپندارد همه مراتب محبّت و عداوت و مهر و قهر
خود را بر محور اِلحاد سامان ميدهد.
|
آنچه از آيه ﴿أفرأيت من اتخذ إلهه هواه)
1
استنباط ميشود اين است كه شخص هواپرست بهشت و جهنم
او در قلمرو شهوت و غضب او تأمين ميگردد؛ به طوري كه هرچه
مطابق با هوس اوست آن را خلد برين ميپندارد و هرچه مخالف هواي
اوست آن را دوزخ جحيم و مُشْتَعِل ميداند و هرگز مهر و قهر او
را قرب به خدا و بُعد از او تنظيم نميكند.
|
يهود و ترساي مبتلا به كژراهه كه با مشركان تشابه قلبي پيدا
كردند محكوم
|
|
^ 1 - ـ سوره جاثيه، آيه 23. |
چنين پنداشت و برداشتي هستند؛ ازاينرو رضاي آنان را شهوت و
هوس رهبري ميكند و همچنين غضب آنها را مخالفت با هوا سامان ميبخشد.
و چون خداباوري با هوامحوري جمع نميشود آثار مترتب بر اين دو
اعتقاد متقابل جمع نخواهد شد؛ چنانكه خداوند فرمود:
﴿فإن تَرْضوا عنهم فإن الله لايرضي عن
القوم الفاسقين)
1
گرچه مؤمنان از منافقان و راهيان كژراهه راضي
نخواهند شد ولي اگر چنين فرض شود كه كسي از آنان راضي شود هرگز
خدا كه رضايت او بر مدار حق است از آنها راضي نميشود. غرض
آنكه، گروه مبتلا به تحريف دين چيزي جز هوا را نميپرستند و
اثر هواپرستي رضايت از كساني است كه هواي آنان را تقديس كنند و
اين همان هوسمداري منحرفانِ اهلكتاب است.
|
|
2. اصلاحناپذيري بسياري
از كافران |
همانطوري كه نشان حقشناسي حقسپاسي است علامت باطلشناسي نيز
باطلگرايي است. انسان مستغرق در امواج سهمگين الحاد و لجاج به
يكتايي و يگانگي ايده مسموم خود فتوا ميدهد و در همان طاحونه
نيز ميگردد و مادامي كه دست از جمود انحصارطلبي برندارد
درباره صحت مكتب ديگر اصلاً فكر نكرده، آن را احتمال نميدهد.
|
در چنين فضايي صرف وقت براي هدايت اين فرد يا گروه هزينه بيموردكردن
است؛ ازاينرو خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) فرمود: هرچند عدّهاي از صالحان اهل كتاب با شنيدن آيات
الهي اشك شوق ميريزند؛ ﴿تري
|
|
^ 1 - ـ سوره توبه، آيه 96. |
أعينهم تفيض من الدمع)
1
و گروهي از آنان پگاه و شامگاه آنها با تلاوت كتاب
الهي و اقامه حدود آن ميگذرد؛ ﴿من أهل
الكتاب أمة قائمة يتلون ءَايات الله... )
2
ليكن عدهاي از طالحان يهود و ترسا كه رقم آنان كم
نيست به هيچ وجه اصلاحپذير نيستند و بايد از قبول و ايمان
آنها صرفنظر كرد؛ نظير آنچه به حضرت نوح وحي شد كه منتظر
ايمان قوم خود نباشد؛ زيرا بيش از آن عدد كه به وي مؤمن شدند
كسي ايمان نميآورد؛ ﴿وأُوحي إلي نوحٍ
أنّه لن يُؤمنمن قومك إلّامن قد ءَامَن فلا تبتئس بما كانوا
يفعلون)
3
بنابراين، نه اصرار و سعي بليغ در تبليغ آنان
سودمند است و نه تسامح و تساهل در برخي احكام نافع است؛
﴿ودّوا لوتدهن فيدهنون)
4
|
|
3. دين خالص خدا و ملّت
منحول يهود و ترسا |
آنچه از خداوند صادر و در سطح جامعه نازل شده صحيح محض و سالم
خالص است و هيچ جهل، سهو، نسيان، مداهنه، مواهنه و بطلاني در
حَرَم اَمْن دين خدا راه نيافته و نمييابد. آنچه از مخلوق
صاعد و در ساحت لدياللّهي مستقر شود نيز خالص و طيّب است؛
﴿إليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح
يرفعه)
5
در اين قوس صعود و نزول هيچ تفاوتي نيست، ليكن آنچه
براي يهود و ترسا نازل شد تورات ناب و انجيل سره بود كه در آن
نور و هدايت راستين تعبيه شده بود و آنچه مورد دستبرد اين دو
گروه قرار گرفت
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 83.
^ 2 - ـ سوره آلعمران، آيه 113.
^ 3 - ـ سوره هود، آيه 36.
^ 4 - ـ سوره قلم، آيه 9.
^ 5 - ـ سوره فاطر، آيه 10.
|
|
|
|
افزايش و كاهش كتاب خداست كه در اينحال صحت استناد آنها به
خداوند مخدوش شده است؛ ازاينرو آنچه در اختيار اين دو فرقه
قرار دارد منحول است، نه اصيل و باورهاي مشوب اينانْ دين خدا و
شريعت الهي نيست، بلكه ملّت خود اينهاست؛ چون نِحله همينان است.
منحول را بايد «ملّت ناحل» دانست نه «دين خدا» و تفاوت اصلي در
اين است كه آنچه از خدا صادر شده حق و مبَشّر رسول اكرم(صلّي
الله عليه وآله وسلّم) بوده است؛ چنانكه رسول اكرم(صلّي الله
عليه وآله وسلّم) نيز مصدّق آن بوده و آنچه به طور مبذول در
دسترس ناحلان و مروّجان كتاب منحول است باطل و غير مبشّر به
رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است؛ چنانكه رسول
گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز مصدق آن نبوده و منادي
تحريف و كژراهه رفتن آنهاست.
|
|
4. دعوت به وثنيت و تهديد
به رجم و تبعيد |
مشركان، در طول تاريخ، انبيا(عليهمالسلام) را به ملّت باطل
خود دعوت كرده و سخن آنان درباره پيامبران و نيز دعوت كنندگان
به حق هرچند پيامبر نبودهاند
1
اين بود كه ملّت ما را بپذيريد وگرنه شما را سنگسار يا از
سرزمينمان بيرون ميكنيم و.... خلاصه آنكه: يا پيروي از دين ما،
يا رجم، يا تبعيد؛ ﴿و قال الّذين
|
|
^ 1 - ـ خداي سبحان براي برخي اقوام
تنها يك پيامبر فرستاد و آنان بيش از يك پيامبر را تكذيب نكردند؛ با
اين حال فرمود: آنها همه انبيا را تكذيب كردند؛ «و لقد كذب أصحاب الحجر
المرسلين» (سوره حجر، آيه 80)، «كذّبت قوم نوح المرسلين» (سوره شعراء،
آيه 105)، «كذّبت عاد المرسلين» (سوره شعراء، آيه 123)، «كذّبت ثمود
المرسلين» (سوره شعراء، آيه 141)، «كذّبت قوم لوط المرسلين» (سوره
شعراء، آيه 160)، «كذّب أصحاب الأيكة المرسلين» (سوره شعراء، آيه 176)؛
زيرا سخن همه پيامبران يكي است؛ پس تكذيب يك پيامبر تكذيب همه انبياست؛
چنان كه پذيرش دعوت و سخن يك پيامبر پذيرش سخن همه پيامبران است؛ چنانكه
هر پيامبري مردم را به پذيرش اصل نبوت انبياي پيشين دعوت كرده است.
|
|
كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من أرضنا أو
لتعودنَّ في ملّتنا)
1
﴿إنّهم إن يظهروا عليكم يرجموكم أو يعيدوكم في ملّتهم)
2
|
مشركان مكّه نيز به پيامبرگرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) ميگفتند: يا پيروي از ما و تأييد بتپرستي، يا تبعيد.
همه تلاش آنها اين بود كه آن حضرت در وحي الهي به ميل آنان
دستبرد و تصرف كند؛ به اينكه يا قرآن ديگري بياورد كه بتپرستي
را
|
|
^ 1 - ـ سوره ابراهيم، آيه 13.
^ 2 - ـ سوره كهف، آيه 20. راز كاربرد
«في» به جاي «إلي» در «لتعودنّ في ملّتنا» و «يعيدوكم فيملّتهم» اين
است كه مبادا موهم اين باشد كه پيامبران داراي سابقه ملّت شرك بوده و
اكنون آن را ترك كردهاند و خواست مشركان بازگشت دوباره انبيا به ملّت
پيشين است؛ حال اينكه پيامبران به فطرت توحيدي زاده شده و هرگز بر
ملّتهاي كفر نبودهاند؛ بنابراين، «عادَ» در تعابير مزبور، به معناي «صار»
است؛ يعني شما دست از دين فطري و الهي خود برداريد و ابتداءً ملّت ما
را پذيرفته، به آن درآييد. معناي سخن حضرت شعيب(عليهالسلام) كه در
پاسخ آنان فرمود: خدا ما را از ملّت باطل شما نجات داد؛ «قد افترينا
علي الله كذباً إن عدنا في ملّتكم بعد إذ نجّينا الله منها» (سوره
اعراف، آيه 89) نيز اين نيست كه ما سابقه گرايش يا پذيرش ملّت شما را
داشتيم، آنگاه خداوند ما را از آن نجات داد، بلكه اين نجات به نحو دفع
است، نه رفع؛ يعني پيشگيري از ورود به ملت باطل است؛ بنابراين، مراد از
آن سخن اين است كه خداي سبحان توفيق حفظ فطرت توحيدي و نزاهت از كفر و
باطل را به ما بخشيد؛ چنان كه مراد از اخراج و بيرون كردن مؤمنان از
ظلمات در آيه شريفه «الله ولي الّذين ءَامنوا يخرجهم من الظلمات إلي
النور» (سوره بقره، آيه 257) به طور دفع است، نه به صورت رفع؛ يعني
خداوند، مؤمنان را كه بر فطرت توحيدياند تحت ولايت خود گرفته، مانع
ورود آنان به تيرگي كفر ميشود، نه اينكه مهلت ميدهد آنان ظلماني شوند
و آنگاه در مقام رفع، آنها را از ظلمتها بيرون آورد. اخراج در اينگونه
موارد به معناي راهندادن است. تعبير از «راه ندادن» به اخراج و بيرون
كردن، گفتاري عرفي و نوشتاري رايج است و نموداري از آن در برخي
تفاسير(مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص633) آمده است؛ چنان كه درباره مكاني كه
ويژه گروهي خاص است و بيگانه به آنجا راه ندارد گفته ميشود: «بيگانه
را از آنجا خارج ميكنند» و مراد از «خارج كردن» همان «راه ندادن» است. |
محكوم نكند يا با افترا بستن به خداوند، كلمات قرآن را تبديل
كند و آنچه را خداوند گفته بازگو نكند و چيزي كه خدا نگفته به
نام او بگويد. خداي سبحان در اين باره به پيامبر فرمود: آنان
زماني به تو علاقهمند شده و خليل و حبيب تو خواهند بود كه تو
از توحيد دست برداشته، مرام باطل آنها را تأييد و شرك و بتپرستي
را امضا كني و چون تو همچنان با استقامت بر توحيد، بتپرستي و
شرك را محكوم كرده، نه وحي را كتمان كرده و نه آنچه را نگفتيم
بيان ميكني آنان در صدد تبعيد تو برآمدند؛
﴿و إن كادوا لَيفتنونك عن الّذي أوحينا إليكلتفتري علينا
غيره و إذاً لاتّخذوك خليلاً٭ ... و إن كادوا لَيستفزّونك من
الأرض ليخرجوك منها)
1
با اقدام مشركان به تبعيد رسول اكرم(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) جريان هجرت پيش آمد و آن حضرت و همراهان و پيروانِ
پيشگام او به فضيلت هجرت رسيدند.
|
|
5. عصمت پيامبر(صلّي الله
عليه وآله وسلّم) از نزديك شدن به گرايش باطل |
در سوره مباركه «اسراء»، بين دو آيه ﴿وإن
كادوا لَيفتنونك... ﴾ و ﴿وإن
كادوا لَيستفزّونك... ﴾، دو آيه ديگر، يكي متضمّن
وعده و ديگري متضمّن وعيد ذكر شده است. خداي سبحان در اين دو
آيه چنين ميفرمايد: اگر تو را تثبيت نكرده بوديم ممكن بود
اندكي نرمش نشان داده، كمي به سوي آنان ركون و گرايش پيدا كني
و با اندكي گرايش به طرف آنها، تو را (از آن رو كه برگزيده و
ممتاز از ديگران و مسئول هستي و بر اثر گرايش نارواي تو امّت
ميالغزد) در حيات و نيز پس از مرگ عذابي دو چندان ميچشانيم و
هيچكس را ناصر خود نخواهي يافت: ﴿و لولا
أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً٭ إذاً لأذقناك
|
|
^ 1 - ـ سوره اِسراء، آيات 73 ـ 76. |
ضعف الحيوة و ضعف الممات ثمّ لا تجد لك
علينا نصيراً)
1
|
براي گرايش به باطل سه مرحله متصوّر است كه دو مرحله آن به
يقين از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) منتفي است،
مرحله سوم را هم آيه مزبور نفي كرده است؛ زيرا اين آيه بر اثر
اشتمال بر كلمه ﴿لولا﴾ همچون
آيه ﴿و لقد همّت به و همّ بها لولا أن
رءا برهان ربّه)
2
بر امتناع دلالت ميكند.
|
توضيح اينكه گاه انسان بر پايه پندار ناصوابِ «هدف وسيله را
توجيه ميكند» يا اين توجيه كه بايد اندكي سازش كرد تا اهل
باطل مجذوب شوند، عملاً به كفر يا گناه ديگر گرايش پيدا كرده،
مرام كافران يا تبهكاران را تأييد ميكند. اين مرحله، گرايش
عملي است. مرحله دوم، ميل قلبي است، و آن اينكه انسان قلباً به
باطل گرايش پيدا كند، ليكن در عمل مبتلا نشود. مرحله سوم آن
است كه نه در عمل اهل گرايش به باطل و سازش با آن باشد و نه
هرگز ميل قلبي به سازش پيدا كند؛ يعني نه عمل خارجي به وقوع
پيوسته و نه ميل قلبي در صحنه نفس به فعليت رسيده باشد، بلكه
نزديك باشد كه ميل پيدا كند. البته ميل هم درجاتي دارد كه برخي
ضعيف و بعضي شديد است. صفحه روح مطهّر پيامبر(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) صحنه عصمت است و جوارح آن حضرت نيز معصوم است و
هرگز كار خلاف نميكند و دل رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) نه تنها گرايش شديد به خلاف ندارد بلكه گرايش ضعيف هم
ندارد و برتر از آن اينكه به گرايش ضعيف نزديك هم نميشود.
|
خلاصه آنكه 1. حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر اثر
عصمت الهي از هرگونه گرايش دروني و بيروني به باطل هرچند اندك
مصون است. 2. چون صيانت از پذيرش
|
|
^ 1 - ـ سوره اِسراء، آيات 74 ـ 75.
^ 2 - ـ سوره يوسف، آيه 24.
|
|
|
|
و گرايش به هواي يهود و ترسا و مانند آن بهره او شد از تهديد
الهي مصون استو هيچ گزندي به آن حضرت(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) نخواهد رسيد. 3. از آن جهت كه حضرت رسول(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) هماره بر استقامت تأكيد كرده، مستقيمترين فرد بر
صراط مستقيم خود آن حضرت بوده است، ازاينرو نه تنها از آسيبِ
تحذير مزبور مصون است، بلكه از نسيم صباي سرور و صفاي ديني
برخوردار و همواره مورد تأييد ولايي و نصرت غيبي و نزول
فرشتگان مبشّر است كه ويژه پايداران و بردباران و استواران است:
﴿الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا
تتنزّل عليهم الملائكة ألّاتخافوا ولاتحزنوا وأبشروا بالجنّة
التي كنتم توعدون)
1
﴿كتب الله لأَغلبنّ أنا ورسلي)
2
﴿إنّ وَليّي الله الذي نزّل الكتاب وهو يتولّي الصالحين)
3
|
|
|
|
الّذين ءاتيناهم الكتاب
يتلونه حقّ تلاوته أولئك يؤمنون به و من يكفر به فأُولئك هم
الخاسرون121 |
|
|
|
گزيده تفسير |
همه دريافتكنندگان كتاب آسماني، يكسان نيستند. خداي سبحان
برخي از آنها را ستوده و از آنان به عظمت ياد كرده است؛ چنانكه
در اين آيه شريفه با
|
|
^ 1 - ـ سوره فصّلت، آيه 30.
^ 2 - ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 3 - ـ سوره اعراف، آيه 196.
|
|
|
|
اسناد «ايتاء» به خود، آنان را تكريم ميكند. اين گروهِ با
انصاف و حق طلب، كتاب آسماني را به خوبي تلاوت كرده، حق آن را
ادا ميكنند. اينگونه تلاوت، آگاهانه، حقمدار و با تدبّر و
عمل آميخته است.
|
همه آنان كه توفيق تلقّي كتابهاي وحياني را داشتهاند چنانچه
بدون تعصّب عاطل و تقليد باطل، كتاب الهي را به حق تلاوت و در
آن تدبّر كنند يقيناً به رهآورد آن ايمان ميآورند؛ زيرا كتاب
آسماني، اعم از تورات و انجيل اصيل و قرآن، سراسر نور و بيابهام
و براي فطرت توحيدي انسان آشناست؛ هنگامي كه نه در درون تلاوتكننده
حجابِ تعصب و نه در متن آسماني حجاب ناشي از ابهام و نارسايي
باشد هيچ مانعي براي ايمان آوردن تالي نيست؛ ازاينرو تاليان
كتاب آسماني به آن كتاب و آورنده آن مؤمن ميشوند و هر اندازه
آنرا بهتر ادراك كنند به آن بيشتر ايمان ميآورند.
|
|
تفسير |
يتلونه: تلاوت، خواندن همراه با تدبّر و ازاينرو غير از قرائت
است؛ چنانكه در فرمانِ ﴿واتلُ عليهم)
1
ادراك معاني مطرح است. البته ممكن است گاهي بر اثر
قرينه، از دستور حق تلاوت به قاري، صِرف لزوم رعايت اصول
تجويدي اراده شود، نه دقت در محتوا.
|
گواه و نشانه تفاوت دو واژه تلاوت و قرائت با يكديگر اين است
كه، مطابق آيه شريفه مورد بحث، اگر كسي كتاب آسماني را به حق
تلاوت كند غالباً ايمان ميآورد؛ در حالي كه قرائت هرچند با
رعايت قواعد تجويدي باشد
|
|
^ 1 - ـ سوره مائده، آيه 27؛ سوره يونس،
آيه 71؛ سوره شعراء، آيه 69. |
چنين اثر غالبي را ندارد.
|
قرائت، زمينه تلاوت را فراهم ميكند و تلاوت مقدّمه تعليم حكمت،
و تعليم حكمت مقدّمه تزكيه و تزكيه، هدف است و كسي كه به هدف
برسد به فلاح رسيده است. خداي سبحان نيز فلاح را در گرو مبادي
و مقدمات، مانند قرائت، تلاوت، تعلم و تعليم نميداند، بلكه آن
را در رهن تزكيه معرفي ميكند؛ ﴿قد أفلح
من زكّيها)
1
|
|
تناسب آيات |
اين آيه در حقيقت، استدراكي است نسبت به آيه قبل و تسلّي و
دلداري به رسول مكرم و مؤمنان و اينكه گرچه مجاهدت شما براي
ايمان آوردن اهل كتاب در گروهي از آنان مؤثر نيست، ليكن به
گروهي ديگر از آنان ميتوان اميد داشت.
|
اين استثنا و اميد از آن روست كه آنان تورات يا انجيل را كه
حاوي بشارت به آمدن قرآن و پيامبر است به شايستگي تلاوت ميكنند
و حقايق ديني را دقيق و منصفانه بررسي ميكنند و از تعصّبات و
تقليدهاي كوركورانه از رهبران و پدران كه حجاب فهم و ايمان است
مصوناند؛ روشن است كه چنين بررسي و تلاوتي پيروي آنان از قرآن
و رسول مكرّم را در پي خواهد داشت، ليكن اكثريتي كه از رهبران
لجوج و لدود و از پيروان جاهل آنان تشكيل ميشود بر اثر لجاجت
و جهالتشان كفر ميورزند؛ كفري كه موجب تباهي و خسران در دنيا
و آخرت است.
|
|
^ 1 - ـ سوره شمس، آيه 9. |