المشرق و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه
الله﴾. زمخشري با اين بيان، آيه مورد بحث را بيانگر
توسعه مسجد و مكان نمازگزار دانسته است
1.
|
استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمايد: اين آيه را ناظر به
توسعه قبله به لحاظ جهت ميداند، نه مكان
2 ،
ليكن همانطور كه در اثناي بحث اشاره شد، اطلاق آيه با در نظر
گرفتن دلالت مطابقي و التزامي آن ميتواند هم توسعه مكان
نمازگزار را دربرداشته باشد و هم توسعه قبله را و چون احاديث
وارد در اينباره از سنخ مثبتهاست و هيچيك در صدد حصر مضمون
آيه نيست، بنابراين، انطباق آيه بر هر دو مورد امكانپذير است.
|
توسعه مكان نمازگزار در حديث معروف «جعلت لي الأرض مسجداً
وطهوراً»
3
به روشني مطرح شده است؛ سراسر زمين مسجد و جايگاه عبادت خداست
و براي نمازگزاردن مكاني معيّن نيست. اين آموزه ديني برخلاف
پندار اهل كتاب است كه مكان عبادت را منحصراً كنيسه يا بِيَع
ميدانستند.
|
شيخ طوسي(قدسسرّه) در ذيل آيه مورد بحث بعد از طرح وجوهي در
تفسير آن اقويالوجوه را آن دانسته كه ردّ يهود منكر تغيير
قبله است
4 .
|
ابوجعفر طبري بعد از ذكر وجوه پنجگانه (1.پاسخ به اعتراض
يهود، 2.پيش از آيه قبله نازل شده و با نزول آيه قبله نسخ شده
است، 3.اذن الهي درباره نافله و درباره فريضه در حال خوف است،
4.درباره گروهي است كه قبله براي آنها ثابت نشده بود و هر يك
به سمتي نماز خواندهاند، 5.درباره
|
|
^ 1 - ـ كشاف، ج1، ص180.
^ 2 - ـ الميزان، ج1، ص259.
^ 3 - ـ وسائلالشيعه، ج3، ص351350.
^ 4 - ـ تفسير تبيان، ج1، ص425424.
|
|
نماز بر جنازه نجاشي است؛ با اينكه به غير سمت قبله عبادت
ميكرد) ميگويد: مقصود آن است كه خلقِ مابين مشرق و مغرب،
همگان بايد مطيع خالق باشند و آيه مزبور نه ناسخ است و نه
منسوخ؛ زيرا محتمل است ناظر به نماز نافله و نيز نماز فريضه در
حال اضطرار باشد؛ چنانكه محتمل است درباره دعا و نيايش باشد و
چون احتمالها متعدد است نميتوان به نسخ جزم پيدا كرد
1 .
|
روشن است كه با توضيحي كه گذشت، آيه مورد بحث هم قابل تطبيق بر
حكم خواندن نماز مستحبي هنگام راه رفتن است كه به هر سو ميتوان
خواند؛ چنانكه در روايتي از امام باقر و روايتي از امام
صادق(عليهالسلام) چنين تطبيقي صورت گرفته است
2 ،
و هم قابل تطبيق بر حكم كسي است كه از روي سهو يا نسيان، قبله
نماز را رعايت نكرده است و نيز متحيّر و جاهلي كه بايد نماز را
به چهار جانب بخواند؛ چنانكه در روايتي از امام صادق(عليهالسلام)
تطبيق شده است
3 و
هم قابل انطباق بر رخداد تغيير قبله از بيتالمقدس به كعبه است؛
چنانكه از ابنعباس نقل شده
4 و
همه اين موارد از قبيل جري و تطبيق است، نه اينكه شأن نزول آيه
باشد.
|
|
وجه خدا |
«وجه» چيزي است كه انسان به آن رو ميكند و وجه هر چيز نيز با
همان چيز متناسب است. وجه خداي سبحان همان ظهور زوال ناپذيري
است كه از آن با
|
|
^ 1 - ـ جامعالبيان، ج1، ص548، با
اندكي تغيير.
^ 2 - ـ ر.ك: تفسير صافي، ج1، ص166165.
^ 3 - ـ همان، ص166.
^ 4 - ـ ر.ك: تفسير ثعلبي، ج1، ص262. |
عنوان فيض مطلق و عام خدا ياد ميشود و مؤمنان كه به اميد لقاي
حق كار كرده و طالب وجه اللهاند، خواهان نيل به ظهور خاص اين
فيض منبسط هستند؛ چنانكه گفته ميشود: «شهيد به وجه الله نظر
ميكند»
1
|
توفيق لقاء الله كه نصيب بندگان بهشتي ميشود، لقاي ذات خداي
سبحان نيست كه آن مشهود احدي نخواهد بود. اولياي الهي فيض و
ظهور خاص خدا را كه از آن به اسماي الهي ياد ميشود ملاقات
ميكنند، ليكن نه با چشم ظاهر ونه باانديشه وعلم حصولي
واستدلال، بلكه با دل وحقيقت ايمان؛ «لاتدركه (تراه) العيون
بمشاهدة العِيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان»
2
|
|
^ 1 - ـ صحيفه نور، ج8، ص148 ـ 149.
اين سخن، برگرفته از بيان نوراني رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
است كه در وصف شهيدان و برخي ويژگيهاي آنان فرمود: «إذا زال الشهيد عن
فرسه... يبعث الله عزّوجلّ زوجته من الحور العين فتبشّره بما أعدّ الله
له من الكرامة... و يقول الله عزّ وجلّ: أنا خليفته في أهله... و إذا
كان يوم القيامة يخرج من قبره شاهراً سيفه تشخب أوداجه دماً... و يشفع
الرجل منهم سبعين ألفاً من أهل بيته و جيرته... فيقعدون معه و مع
إبراهيم علي مائدة الخلد فينظرون إلي الله تعالي في كلّ بكرة و عشية» (بحارالأنوار،
ج97، ص12 ـ 14). در حديثي ديگر نيز در وصف بهشت و مقامات بهشتيان چنين
آمده است: «... يسمعون صوتاً من تحت العرش: يا أهل الجنّة! كيف ترون
منقلبكم؟ فيقولون: ...قد سمعنا الصوت و اشتهينا النظر إلي أنوار جلالك...
فيأمر الله الحجب فيقوم سبعون ألف حجاب... فيقولون: يا سيّدنا سمعنا
لذاذة منطقك فأرنا نور وجهك. فيتجلّي لهم سبحانه و تعالي حتّي ينظرون
إلي نور وجهه تبارك و تعالي المكنون من عين كلّ ناظر. فلا يتمالكون
حتّي يخرّوا علي وجوههم سُجّداً، فيقولون: سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك
يا عظيم... » (بحارالأنوار، ج8، ص207 ـ 217).
^ 2 - ـ نهج البلاغه، خطبه 179.
ابوبصير ميگويد: به امام صادق(عليهالسلام) عرض كردم: آيا در روز
قيامت مؤمنان خدا را ميبينند؟ آن حضرت فرمودند: آري؛ چنان كه پيش از
قيامت او را ديدهاند؛ آنجا كه بدانها فرمودند: «ألست بربّكم قالوا بلي»
(سوره اعراف، آيه 172). امام صادق(عليهالسلام) پس از سكوتي كوتاه
فرمودند: مؤمنان قبل از قيامت در دنيا نيز خدا را ميبينند. آنگاه به
ابوبصير نابينا فرمود: مگر هم اكنون خدا را نميبيني؟ ابو بصير عرض كرد:
آيا ميتوانم اين حديث را از شما نقل كنم؟ امام صادق(عليهالسلام)
فرمودند: نه! راز منع امام(عليهالسلام) از نقل بدون شرح و بيان اينگونه
حديث براي افراد غيرمستعد اين است كه اين نقل از دو حال بيرون نيست و
هر دو ضلالت است؛ زيرا افراد ناپخته، يا به سادگي، ظاهر آن را ميپذيرند،
كه به تجسّم و كفر منتهي ميشود، يا آن را انكار ميكنند و ردّ عمدي
سخن وليالله معصوم با احراز قطعي صدور آن، كفر است؛ «فإنّك إذا حدّثت
به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيهٌ كَفَرَ، و
ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين. تعالي الله عمّا يصفه المشبّهون و
الملحدون» (توحيد صدوق، ص117). شيخ صدوقِ نيز ذيل يكي از رواياتي كه در
باب رؤيت آورده است ميگويد: رواياتي كه مشايخ ما درباره رؤيت خداي
سبحان نقل كردهاند نزد من صحيح است، ليكن از ترس اينكه مبادا انسان
ناآگاه به معاني اين احاديث، آنها را تكذيب كرده و كافر شود آنها را
بازگو نميكنم (توحيد صدوق، ص119).
|
|
|
|
بنابراين، برخي مفسّران كه با استناد به آياتي مانند
﴿و مثل الّذين ينفقون أموالهم ابتغاء
مرضات الله)
1
و ﴿و ما تنفقون إلاّ ابتغاء
وجه الله)
2
وجه را به رضوان ومانند آنمعنا كردهاند
3،
از باب تطبيق وبيان مصداق است،نه تفسير. وجه الله به معناي
رضاي حق نيست. رضاي خدا مظاهري دارد كه از بهترين آنها بهشت
است و كساني كه در كارهاي خود وجه الله را اراده ميكنند؛
﴿إنّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم
جزاءً و لا شكوراً)
4
وخدا را نه از ترس دوزخ يا طمع در بهشت، بلكه به
اميد لقاي او عبادت ميكنند، خواهان جنةاللقاءاند. اين
جنةاللقاء همان وجه الله است كه موجودات ديگر زير پوشش آن
محفوظ
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 265.
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 272.
^ 3 - ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص364.
^ 4 - ـ سوره انسان، آيه 9.
|
|
است. در خلال بحث آينده معلوم ميشود كه ذات خداي سبحان چون
بسيط محض است هرگز به متن او راه نيست. خلاصه آنكه چون همهجا
وجه خداست پس به هر سمت روي آوريد به وجه خدا روي كردهايد.
وجه خدا نيز با حمل حقيقت و رقيقت با خدا متحد است، نه به حمل
شايع صناعي.
|
|
تبشير و انذار در خطاب آيه |
وجه خدا فراگير است و هيچ جا از آن تهي نيست؛ پس اگر كسي به
خود از آن جهت كه مخلوق خداست بنگرد به وجه الله نگريسته است؛
از اين رو اگر كسي اهل فكر بود كه هيچ عبادتي مانند تفكر نيست
1 و
به درون خود نگريست به او نيز ميتوان گفت:
﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛ زيرا آن سمت كه
ما هستيم نيز «وجه الله» است و شخص ديگري كه از دور يا نزديك
به ما و محيط زيست ما مينگرد به وجهالله نگريسته است. البته
عنوانهاي «ثَمَّ»، «وجه»، «توليه» و «مولّي»، همه خود زير
پوشش «وجه الله» است.
|
تبيين فراگير بودن وجهالله، هم جنبه تبشير دارد و هم جنبه
انذار. تبشير به بندگان صالح و پرهيزكار است كه اگر به مكانهاي
مقدّس دسترسي نداشتيد يا از زمانهاي مقدّس دور مانديد نگران
نباشيد؛ زيرا درون و بيرون شما و زمان و زمين وجه خداست؛ از
اين رو به هر سو رو كنيد به وجه الله رو كردهايد و در هر حال
دعا كنيد وجه الله با شماست. درون شما نيز فيض خدا هست؛ ازاينرو
شما از بين ميرويد، ليكن وجه الله باقي است؛
﴿كلّ شيء هالك إلاّ وجهه)
2
|
|
^ 1 - ـ كافي، ج8، ص20.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 88.
|
|
|
|
خطاب ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾
اعلام خطر به تبهكاران است كه هر جا گناه كنند وجه الله
است و خداي سبحان در خلوتها نيز حاضر است. از اين رو
اميرمؤمنان امام علي(عليهالسلام) فرمود: از گناه در خلوتها
بپرهيزيد؛ زيرا شاهد همه صحنهها همان قاضي صحنه قيامت است؛
«اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»
1
|
|
احاطه علمي خداوند |
همان گونه كه هر موجودي، مخلوق و معلوم خداست همه ويژگيهاي
كمالي هر موجود نيز مخلوق و معلوم خداست.
|
قرآن كريم اين معنا را هم به طور مطلق و هم به تفصيل بيان كرد.
در بياني مطلق ميفرمايد: هر چه مصداق «شيء» است مخلوق خداي
سبحان است؛ ﴿الله خالق كلّ شيء)
2
و در تفصيل همين معنا ميفرمايد: همه مكانها،
زمانها و جهات، زير پوشش احاطه فراگير علمي خداوند است و هر
كار و هر حادثهاي در هر زمان و هر مكاني واقع شود زير پوشش
علم خداست.
|
«مكان»، «زمان» و «جهت»، سه امر جداي از يكديگر است؛ از اين رو
نبايد جهت را با مكان يا زمان خلط كرد؛ چنان كه قرآن نيز اين
سه را جداي از هم بيان كرده است. قرآن درباره احاطه علمي خداي
سبحان از نظر «مكان» ميفرمايد: در هر مكان كه باشيد خدا با
شماست؛ ﴿و هو معكم أين ما كنتم و الله
بما تعملون بصير)
3
|
|
^ 1 - ـ نهج البلاغه، حكمت 324.
^ 2 - ـ سوره رعد، آيه 16.
^ 3 - ـ سوره حديد، آيه 4. اينگونه از
آيات مطلق، هم انذار و هشدار به تبهكاران است كه در هر مكان، خود را به
گناه بيالايند، خدا با آنان است و ميبيند، و هم تبشير و مژده به
پرهيزكاران كه در هر مكان، خواهان وارستگي باشند، مشهود حق هستند. |
درباره احاطه علمي خداي سبحان از نظر «زمان» و احاطه علمي او
بر هر كاري در هر زماني نيز ميفرمايد: براي خداوند يكسان است
كه آهسته سخن بگوييد يا با جهر و نيز خواه كسي مخفيانه و شبانه
حركت كند يا در روز و آشكارا سير كند؛ زيرا همه آنها را خدا
ميداند؛ ﴿سواءٌ منكم من أسرّ القول و من
جهر به و من هو مستخفٍ بالّيل و سارب بالنهار)
1
هر كاري كه در ظرف زماني شب انجام گيرد يا روز خداي
سبحان آن را ميداند؛ از اين رو ميفرمايد:
﴿و أقم الصلوة طرفي النهار و زلفاً من الّيل)
2
﴿و ما تنفقوا من خيرٍ فإنّ الله به عليم٭ الّذين ينفقون
أموالهم بالّيل و النهار سرّاً و علانية فلهم أجرهم عند ربّهم)
3
|
سعه علمي خداي سبحان از نظر «جهت» نيز در آيه مورد بحث، جداي
از زمان و مكان مطرح است؛ ﴿و لله المشرق
و المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله إنّ الله واسع عليم﴾
و تقديم خبر يعني ﴿لله﴾
مفيد حصر است.
|
فاء در ﴿فأينما تولّوا﴾ فاء
تفريع و بر گستردگي وجه خداوند مترتّب و نشانه گستردگي فيض
خداي سبحان است و مجالي براي توهم وجه مادي داشتن خدا نيست؛
زيرا موجودي كه داراي وجه مادي است فقط از يك جهت ميتوان با
او روبرو شد نه از هر جهت؛ در حالي كه مفاد آيه اين است كه هر
جا رو كنيد به وجه خدا رو كردهايد.
|
راز اينكه انسان به هر سو رو كند به وجهالله رو كرده است با
جمله ﴿إنّ الله واسع عليم﴾
بيان شده است؛ فيض خداي سبحان فراگير است و هيچ جا از
|
|
^ 1 - ـ سوره رعد، آيه 10.
^ 2 - ـ سوره هود، آيه 114.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيات 273 ـ 274.
|
|
|
|
فيض او خالي نيست؛ ﴿وسع كرسيّه السموات و
الأرض)
1
﴿ورحمتي وسعت كلّ شيء)
2
همچنين او عليم است كه انسان به كدام سمت رو كرده
است.
|
|
منسوخ نبودن آيه مورد بحث |
برخي آيه مورد بحث را منسوخ آيه ﴿فولّ
وجهك شطر المسجد الحرام)
3
دانستهاند
4 .
|
اين آيه نميتواند منسوخ آيه توليه وجه به مسجدحرام... باشد؛
زيرا اوّلاً، ناسخ بايد بعد از منسوخ نازل شده باشد و تا
كيفيّت نزول اين دو آيه و ترتيب آنها به تقدم يكي و تأخر ديگري
احراز نگردد نميتوان گفت كه يكي ناسخ ديگري است؛ هرچند در
مقام تدوين آيه مورد بحث، قبل از آيه
﴿فولّ وَجْهك... ﴾ آمده است. ثانياً، حكم قبله
مسلمانان پيش از دستور استقبال كعبه لزوم توجه به بيتمقدس بود،
نه طبق آيه مورد بحث تا آنان مخيّر باشند كه به هر سمتي روي
آورند و اگر از نسخ سخني به ميان ميآيد راجع به «آيه» توليه
وجه به مسجدحرام و «حكم» استقبال بيتمقدس است. ثالثاً، آيه
توليه وجه به طرف مسجدحرام نسبت به آيه مورد بحث منافي نيست تا
ناسخ آن باشد، بلكه مخصّص يا مقيّد آن است.
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 255.
^ 2 - ـ سوره اعراف، آيه 156.
^ 3 - ـ سوره بقره، آيه 150.
^ 4 - ـ الجامع لأحكام القرآن، ج1،
الجزء الثاني، ص79؛ تفسير تبيان، ج1، ص424. |
|
اشارات و لطايف |
|
1. مشرق، مشرقين و مشارق |
طلوع و غروب ويژه خورشيد و ماه نيست. هر كوكب و ستاره متحرك،
طلوع و غروب و مشرق و مغربي دارد. قرآن كريم نيز به ستاره
آنگاه كه به كرانه مغرب نزديك شود سوگند ياد ميكند؛
﴿والنجّم إذا هوي)
1
بنابراين، جنس مشرق و مغرب مانند ساير جهات جهان از
آن خداست؛ ﴿لله المشرق و المغرب﴾.
|
قرآن كريم اقسام شرق و غرب را نيز به انسانها شناسانده است؛
﴿ربّ المشرقين و ربّ المغربين)
2
و اين همان دو مشرق و دو مغرب اعتدالي، يعني اعتدال
ربيعي اوّل بهار و اعتدال خريفي اوّل پاييز است.
|
از آنجا كه زمين كروي است و هر لحظه نقطهاي از زمين مشرق و
نقطه ديگر آن مغرب است، با تعبير «مشارق» و «مغارب» آمده است؛
﴿ربّ المشارق و المغارب)
3
|
شايان ذكر است كه مشرق و مغرب، همچون ظلمت و نور، عدم و ملكه
است، نه دو شيء متضادّ.
|
مغرب، وجود واقعي ندارد و تنها از عدم شرق و فَقْد طلوع، مفهوم
غرب انتزاع ميشود؛ از اين رو مغرب تابع مشرق است. مادّه «غرب»
و «غروب» با غربت و دوري همراه است؛ ازاينرو حيوان معهودي را
كه در ويرانه به سر ميبرد و از آبادي دور است «غُراب» ميگويند؛
چنانكه شخص ناشناس و
|
|
^ 1 - ـ سوره نجم، آيه 1.
^ 2 - ـ سوره الرحمن، آيه 17.
^ 3 - ـ سوره معارج، آيه 40.
|
|
|
|
بعيد را غريب ميخوانند. البته اين دو عنوان، جهت اعتباري است
و هيچ يك وجود عيني و خارجي ندارد، ليكن در جهت بودن، اصالت از
آنِ مشرق و تبعيت از آنِ مغرب است.
|
مشرق و مغرب مانند سايه و شيء سايهدار است كه يكي اصل و
ديگري فرع است، نه همچون شمال و جنوب كه در عين اعتباري بودن
عدل يكديگر است. برخي شمال و جنوب را ذاتي پنداشتهاند؛ در
حالي كه اگر يك شيء فرض شود و اعتبار ديگري دربين نباشد، شمال
و جنوب مطرح نخواهد شد؛ چنانكه اگر كرهاي فرض گردد و هيچگونه
حركتي فرض نشود قطب ترسيم نخواهد شد.
|
غرض آنكه مغرب چيزي در برابر مشرق نيست، بلكه بر اثر حركت وضعي
زمين، خورشيد پرتو خود را از منطقهاي برگرفته و بر منطقهاي
ديگر ميگستراند. آنجا كه شمس غايب است و آفتاب رخت بربسته، از
نبود نور خورشيد، مفهوم غروب و مغرب انتزاع ميشود. بنابراين،
هرگز در عالم، غروب حقيقي نيست بلكه همواره افاضه و اشراق و
شرق است و نه تنها مغارب و مغربين، كه مغربي نيست و عنوان مغرب
تنها از نبود نور خورشيد در منطقه خاص انتزاع ميشود؛ از اين
رو در آيه شريفه ﴿إنّ إلهكم لواحد٭ ربّ
السموات و الأرض و ما بينهما و ربّ المشارق)
1
سخني از مغرب (به صورت مفرد، تثنيه يا جمع) نيست.
|
|
2. نحوه اتّحاد وجه خدا با
اشيا |
وجه الله با همه چيز متّحد و بر همه چيز محيط است و رنگ هيچ
چيز را
|
|
^ 1 - ـ سوره صافات، آيات 4 ـ 5. |
خارج منها علي غير مباينة»
1
رنگ درخت به خود نميگيرد. گواه مطلب اينكه، شجر چون امري مادي
است از بين ميرود امّا وجه الله كه مادي نبوده و از بين رفتني
نيست باقي است؛ ﴿كلّ شيءٍ هالك إلاّ
وجهه)
2
﴿كلّ من عليها فان٭ و يبقي وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام)
3
بنابراين، اگر انسان به غير خدا رو كند به امري
هالك و فاني رو كرده است.
|
شايان ذكر است كه «هالك» و «فاني» مشتق است و كاربرد مشتق گرچه
نسبت به گذشته مورد اختلاف است ولي براي آينده به يقين مَجاز،
و هرمجازي نيازمند قرينه است؛ بنابراين، «هالك» و «فاني» را به
«سَيَهْلِك» و «سَيَفْني» معنا كردن، از آن رو كه مَجاز است
قرينه ميخواهد و قرينهاي همراه اين تعبيرها نيست. مستفاد از
ظاهر اين دو آيه شريفه آن است كه همه چيز هم اكنون هالك، فاني
و مرده است، نه اينكه در آينده ميميرد؛ پس اكنون همه چيز هالك
است و تنها يك چيز زنده و آن «وجه الله» است؛ بر همين اساس،
مناجات اميرمؤمنان(عليهالسلام) با خداي سبحان؛ «مولاي يا
مولاي أنت الحيّ و أنا الميّت و هل يرحم الميّت إلاّ الحيّ»
4
مَجاز نيست؛ به اين معنا كه من اكنون زنده هستم و در آينده ميميرم
و پس از مردن بر من ترحّم كن، بلكه بدين معناست كه خدايا من
ذاتاً همكنون مردهام و با روحي كه تو در من دميدي زندهام؛
پس اين روح را پيوسته در من بِدَم تا زنده بمانم؛ چنانكه
بلندگو از خود سخني ندارد و تنها صداي گوينده را ارائه ميدهد.
اينگونه مناجات مانند
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص27.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 3 - ـ سوره الرحمن، آيات 26 ـ 27.
^ 4 - ـ مفاتيح الجنان، اعمال مسجد
بزرگ كوفه.
|
|
|
|
آن است كه آيينه به صاحب جمالي بگويد: من از خود جمالي ندارم و
تنها جمال تو را ارائه ميكنم. اگر تو در آينه ننگري من چه
چيزي را بنمايم.
|
|
3. تفاوت وجه الله با ذات
بسيط الهي |
وجه خداوند عين ذات او نيست؛ هرچند به حمل حقيقت و رقيقت با
ذات خدا متحد است و مصاديقي نيز براي وجه خدا ذكر كردهاند كه
هيچيك از آن مصاديق نيز عين ذات خدا نيست و در قرآن كريم هرجا
سخن از فناي اشيا و هلاك آنهاست فقط وجه الله استثنا شده است؛
زيرا مقام ذات برتر از آن است كه موضوع حكمي واقع شود، يا مجال
توهم زوال آن باشد و....
|
سطح عالي توليه وجه به سَمت وجه الله با سطح مياني و متوسط
﴿فولّ وجهك شطر المسجد الحرام)
1
نبايدآميخته شود؛ زيرا يكي ناظر به فقه اكبر است و
ديگري راجع به فقه اصغر؛ چنانكه از تفريع
﴿فأينما تولّوا... ﴾ بر
﴿لله المشرق والمغرب﴾ استنباط ميشود كه ملكيت
تكويني مشرق و مغرب براي خداوند طوري است كه مملوك از مالك
تكويني خود، در مقام ظهور و انكشاف بينونت عِزلي ندارد، وگرنه
از صرف مملوك بودن مشرق و مغرب براي خدا استفاده نميشود كه
وجه خدا در همه جا حاضر است و چون وجه خدا در هر چيزي و با هر
چيزي است، ازاينرو از هر چيزي يا براي هر چيزي خبري داده شود
در حقيقت از وجه الله و براي وجه الله خبر داده شده است؛ در
قبال ذات بسيط الهي كه هيچ خبري از او و براي او نيست؛ چون نه
معقول حكيم است و نه مشهود عارف.
|
هر چيزي كه در جهان امكان محقق ميشود از وجه خدا و براي وجه
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 150. |
اوست و اگر براي وجه خدا اوصافي مانند «ذوالجلالوالإكرام» يا
«اعلي» ياد شده؛﴿ويبقي وَجهُ ربّك
ذوالجلال والإكرام)
1
إلّاابتغاء وجه ربّه الأعلي)
2
هرچند محتمل است كه اوصاف مزبور براي «ربّ» باشد نه
براي وجه؛ زيرا برخي از قرائتها به صورت «ذيالجلال» است؛
چنانكه احتمال نعت مقطوع منتفي نيست، ليكن نيازي به تكلّف
نيست؛ چون وجه خداي ذوالجلال حتماً ذوالجلال است و وجه خداي
اعلي حتماً اعلاست، با عنايت به اينكه وجه خدا هرچه هست و هر
چه دارد به هستي خدا و به دارايي او وابسته است.
|
آنچه در ثناياي بحث به دست آمد اين است كه هرچند انسان در
عبادت يا دعا خدا را ميخواهد و او را ميخواند و با نداي «يا
الله»، «يا هو» و مانند آن در گفتمان با خداست، ليكن بهره وي
از اين ندا و نجوا و از اين پرستش و دعا مشاهده همان حجاب نوري
است كه خرق آن امكانناپذير است و از باب تشبيه ناقص و نارساي
غيب به شهادت و معقول به محسوس ميتوان چنين گفت كه هر بينندهاي
به سَمت خورشيد مينگرد و خواهان شهود آن است، ولي آنچه نصيب
او ميگردد شعاع برّاق و چشمسوزي است كه خرقناپذير است و
عبور از آن به متن ذات شمس ميسور نخواهد بود.
|
|
4. استحاله ادراك ذات بسيط
محض |
ذات خداوند چون به حجاب نوري محجوب و بسيط محض است، ادراك بعض
او مانند ادراك كنه او محال است؛ زيرا اصلاً خداوند بعض ندارد
و همه اسماي حسناي الهي در مقام ذات خدا عين هم است و لقاي ذات
به معناي
|
|
^ 1 - ـ سوره الرحمن، آيه 27.
^ 2 - ـ سوره ليل، آيه 20. |
لقاي وجه و فيض منبسط اوست و اگر گفته شود: هر كسي به مقدار
سعه وجودي خود خداوند را ادراك ميكند، بايد عنايت شود كه اين
كلام صبغه اقناعي دارد، وگرنه بسيط محض اصلاً حيثيت برنميدارد؛
چون همه حيثيتهاي مفروض آن عين هماند؛ ازاينرو مقدور هيچكس
نيست كه آن ذات بسيطالحقيقة را ادراك كند. اگر اقيانوس
نامحدودي فرض شود كه سطح يا ساحل فرضي آن عين عمق آن باشد اگر
انتفاع از سطح يا ساحل فرضي آن ممكن باشد استفاده از عمق آن
نيز ممكن خواهد بود و اگر انتفاع از قعر آن محال باشد استفاده
از ساحل يا سطح فرضي آن نيز ممتنع خواهد بود؛ زيرا همگي عين هماند
و هيچ امتيازي بين آنها نيست.
|
|
5. احاطه علمي مأموران
الهي |
عزرائيل(عليهالسلام) كه در همه شئون، بندهاي از بندگان داخر
و قانت خداي سبحان و مأموري از مأموران الهي است سعه علمي وي
چنان است كه همه مكانها زير پوشش اوست؛
﴿أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروجٍ مشيّدةٍ)
1
احاطه علمي خداي سبحان كه خالق اوست براشياء و
اشخاص روشنتر است؛ زيرا ذات خداوند كه احدي به آن راه ندارد
نامحدود و فيض او بيكران است و اگر هم در ازليت فيض بين صاحب
نظران اختلافي باشد، ابديت آن
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 78. در معراج
رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)، عزرائيل(عليهالسلام) به آن
حضرت چنين عرض كرد: همه دنيا براي من چونان درهمي در كف دست آدمي است.
افزون بر اين، در هر شبانه روز پنج بار به همه خانهها سرميزنم(بحارالأنوار،
ج6، ص141). پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اين پنج
ديدار در اوقات نمازهاي پنجگانه است(كافي، ج3، ص136) تا ديده شود
اهتمام آنان به نماز، به ويژه به نماز اوّل وقت و نماز با خضوع و خشوع،
چگونه است، زيرا نماز عمود دين است. |
مورد اتفاق است و مؤيّد آن نيز خلود بهشتيان است، و اگر كارِ
موجودي نامحدود بود، خود آن موجود به گونهاي روشنتر نامحدود
است؛ پس خدا كه كار او نامتناهي است، داراي سعه ذاتي نامحدود
است، ازاينرو انسان به هر سمت رو كند و هر چيزي را نيّت كند
خداي سبحان آگاه است؛ زيرا ﴿إنّ الله
واسعٌ عليم﴾.
|
بحث روايي
|
|
1. مصداقي از «أينما
تولّوا فثمّ وجه الله» |
عن محمد بن عبد الله بن مروان قال: رأيت يونس بمني يسأل أبا
الحسن(عليهالسلام) عن الرجل إذا حضرته صلاة الفريضة و هو في
الكعبة، فلم يمكنه الخروج من الكعبة: «استلقي علي قفاه و صلّي
إيماءً» و ذكر قول الله عزّوجلّ: ﴿فأينما
تولّوا فثمّ وجه الله)
1
|
اشاره. قيام و ركوع و سجود از واجبهاي اصلي نماز است و هرگز
بدون عذر ساقط نميشود و در مورد اينحديث كه به استلقا و ايما
تبديل شده حتماً به مقتضاي عذر ضروري بوده و در صورتي كه نوبت
به استلقا و ايما برسد، به هر سمت كه استلقا كند و به هر سمت
ايما كند، قبله است.
|
|
2. توسعه قبله در حال
اضطرار |
عن محمّد بن الحصين قال: كتبت إلي عبد صالح: الرجل يصلّي في
يوم غيم في فلاة من الأرض و لايعرف القبلة فيصلّي حتّي إذا فرغ
من صلاته بدت له
|
|
^ 1 - ـ وسائل الشيعه، ج4، ص338.
|
|
|
|
الشمس فإذا هو قد صلّي لغير القبلة، أيعتد بصلاته أم يعيدها؟
فكتب: «يعيدها مالم يفته الوقت، أولم يعلم أنّ الله يقول و
قوله الحقّ: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه
الله)
1
|
عن جابر بن عبد الله قال: بعث رسول الله(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) سريةً كنت فيها، فأصبنا ظلمةً فلم نعرف القبلة، فقالت
طائفة منّا: القبلة ههنا قبل الشمال، فصلّوا و خطوا خطّاً.
وقال بعضنا: القبلة ههنا قبل الجنوب، فصلّوا و خطوا خطّاً.
فلمّا أصبحوا و طلعت الشمس أصبحت تلك الخطوط لغير القبلة.
فلمّا قفلنا من سفرنا سألنا النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)،
فسكت، فأنزل الله: ﴿و لله المشرق و
المغرب... )
2
|
اشاره الف. طبق قاعده «لاتعاد الصلاة إلّامن خمس»، اگر نماز
فاقد برخي از واجبهاي غيرركني شد، اعاده آن لازم نيست، مگر در
پنج چيز كه آن پنج چيز هم موارد استثنايي خاص خود را دارد.
|
ب. استقبال از اموري است كه اگر بعد از گذشت وقت معلوم شد كه
درست نبوده، اعاده نماز لازم نيست.
|
ج. هرچند اطلاق آيه ﴿...فثمّ وجه الله﴾
همه حالات را شامل ميشود، ليكن در فقه اصغر بين
وقت و بعد از وقت فرق است و تفصيل اين مطلب بر عهده فن فقه است.
|
|
3. قبله در نوافل |
قال أبو جعفر(عليهالسلام): «أنزل الله هذه الآية في التطوع
خاصّة: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله إنّ
الله واسع عليم﴾ و صلّي رسول الله(صلّي الله عليه
وآله وسلّم) إيماءً علي راحلته أينما توجّهت به
|
|
^ 1 - ـ وسائل الشيعه، ج4، ص316 ـ 317.
^ 2 - ـ الدر المنثور، ج1، ص266 ـ 267. |
حيث خرج إلي خيبر و حين رجع من مكّة و جعل الكعبة خلف ظهره»
1
|
قال زرارة: قلت لأبي عبد الله(عليهالسلام): الصلاة في السفر
في السفينة و المحمل سواء؟ قال: «النافلة كلّها سواء توميء
إيماءً أينما توجّهت دابّتك و سفينتك و الفريضة تنزل لها من
المحمل إلي الأرض إلاّ من خوف، فإن خفت أومأت، و أمّا السفينة
فصلّ فيها قائماً و توخ القبلة بجهدك، فإنّ نوحاً(عليهالسلام)
قد صلّي الفريضة فيها قائماً متوجّهاً إلي القبلة و هي مطبقة
عليهم». قال: قلت: و ما كان علمه بالقبلة فيتوجّهها و هي مطبقة
عليهم؟ قال: «كان جبرئيل(عليهالسلام) يقومه نحوها». قال: قلت:
فأتوجّه نحوها في كلّ تكبيرة؟ قال: «أمّا في النافلة فلا،
إنّما يكبر في النافلة علي غير القبلة أكثر». ثمّ قال: «كلّ
ذلك قبلة للمتنفّل، إنّه قال: ﴿فثمّ وجه
الله إنّ الله واسع عليم)
2
|
عن الحلبي، عن أبي عبد الله(عليهالسلام) قال: سألته عن الرجل
يقرء السجدة و هو علي ظهر دابّته؟ قال: «يسجد حيث توجّهت به
فإنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كان يصلّي علي
ناقته و هو مستقبل المدينة، يقول الله عزّوجلّ:
﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله)
3
|
عن الصادق(عليهالسلام) في قوله تعالي:
﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ قال: «هذا في
النوافل خاصّة في حال السفر، فأمّا الفرائض فلابدّ فيها من
استقبال القبلة»
4
|
اشاره الف. تعبير به «انزال» در روايت امام باقر(عليهالسلام):
«أنزل الله هذه الاية في
|
|
^ 1 - ـ تفسير عياشي، ج1، ص56.
^ 2 - ـ همان، ص56 ـ 57.
^ 3 - ـ وسائل الشيعه، ج6، ص248. در
تفسير عياشي بعد از «ناقته» كلمه «النافلة» آمده است(ج1، ص57).
^ 4 - ـ وسائل الشيعه، ج4، ص332.
|
|
التطوع خاصة... » دليل بر اين نيست كه شأن نزول اين آيه
نمازهاي مستحبّي است؛ زيرا در روايات تفسيري از جري و تطبيق
نيز به «انزال» تعبير شده است.
|
ب. اطلاق آيه همچنان باقي است و غيرنافله را هم شامل ميشود؛
چنانكه فريضه در حال اضطرار مشمول آن است.
|
ج. معناي اينكه آيه مخصوص نافله است: «هذا في النوافل خاصّة»،
اين است كه در نافله اضطرار شرط نيست، وگرنه چنانچه نافله در
حال آرامش و سكون باشد نه حركت و سفر، همه احكام وضعي فريضه در
آن معتبر است.
|
د. سهولت دين و سَمحه بودن آن در اينجا ظهور ميكند كه استقبال
لازم در نماز به هر سمت حاصل ميشود، ليكن استقبال محرّم در
حال تخليه به اين وسعت نيست.
|
|
4. تمثيلي براي «وجه» |
عن سلمان الفارسي في حديث طويل يذكر فيه قدوم الجاثليق المدينة
مع مائة من النصاري بعد وفاة النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
و سؤاله أبابكر عن مسائل لم يجبه عنها ثمّ أُرشد إلي
أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب(عليهالسلام) فسأله عنها فأجابه،
فكان فيما سأله أن قال له: أخبرني عن وجه الربّ تبارك و تعالي،
فدعا علي(عليهالسلام) بنارٍ و حطب فأضرمه فلمّا اشتعلت قال
علي(عليهالسلام): «أين وجه هذه النار؟» قال النصراني: هي وجه
من جميع حدودها. قال علي(عليهالسلام): «هذه النار مدبّرة
مصنوعة لا تعرف وجهها، و خالقها لا يشبهها، «و لله المشرق و
المغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله» لا يخفي علي ربّنا خافية»
1
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج3، ص328 ـ 329. |
اشاره الف. براي اشيا و اشخاص ميتوان وجه(رو) و خَلْف(پشت)
قائل شد. امّا شعله آتش پشت و رويي ندارد؛ زيرا همه سوي آن وجه
است و هر كس در هر سوي آن قرار گيرد، رو به آتش است.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) با بيان اين مثال ساده، فرمود: وقتي
نتوان وجه آتش را كه موجودي مخلوق است تشخيص داد چگونه ميتوان
وجه خداي خالق را تشخيص داد؟!
|
ب. وجه آن است كه بتوان با آن روبهرو شد. اگر چيزي جهاتي
گوناگون داشته باشد، از همه جهات يكسان نيست تا بتوان يكنواخت
از هر سو با آن روبهرو شد. همچنين اگر چيزي از همه جهات به
طور يكسان وجه بود ليكن محجوب بود، نميتوان به آن رو كرد؛
چنانكه آتش و خورشيد همه جهات آن وجه است ليكن اگر حاجبي بر
آن آويخته شود و چيزي بين انسان و آتش يا خورشيد فاصله افكند
ديگر استقبال و رو كردن به آن ميسّر نيست. امّا درباره خداي
سبحان نه جهتها با يكديگر فرق دارد و نه حائل و پوششي جلو وجه
او را ميگيرد تا انسان نتواند به او روكند؛ از اين رو در همه
شئون ميتوان گفت: ﴿وجّهت وجهي للّذي فطر
السموات و الأرض)
1
ميان انسان و خدا هيچ حاجبي جز گناه انسان نيست.
|
ج. پيشوايان معصوم(عليهمالسلام) در حدّ خِرَد مردم سخن ميگويند؛
«إنّا معشر [خلمعاشر] الأنبياء أُمرنا أن نكلّم النّاس علي
قدر عقولهم»
2
معناي اين سخن نوراني اين نيست كه آن بزرگواران بعضي از اسرار
و احكام را بازگو و برخي را كتمان ميكنند. آنان آنچه انسان را
به خدا و بهشت نزديك و آنچه او را از خدا دور و به دوزخ نزديك
ميكند بيان كردند، ليكن هر كس به اندازه
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 79.
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج16، ص280 ـ 281. |
استعداد خويش كلام آنان را ميفهمد و بهره ميبرد
1 .
|
بر همين اساس، «وجه الله» را گاه با تمثيل به آتش و گاهي با
بيان برخي مصاديق آن، مانند دين
2 و
ولايت پيشوايان معصوم(عليهمالسلام
3)
بيان ميكنند.
|
در اين حديث شريف نيز اميرمؤمنان(عليهالسلام) نخست با آن
نصراني سادهانديش به زبان او سخن گفت و او را با مثالي ساده
توجيه كرد و آنگاه در همان مجلس براي محققان ژرفنديش فرمود:
«لا يخفي علي ربّنا خافية»، كه با تمثيل به آتش بسيار متفاوت
است.
|
د. تمثيل در روايات عترت طاهرين(عليهمالسلام) همانند تمثيل در
قرآن كريم است تا مشهود قلبي به معقول عقلي نزديك و از آنجا به
محسوس سمعي و بصري تنزّل يابد تا براي همگان قابل ادراك باشد،
وگرنه آن موجود غيبي برتر از قياس و خيال و گمان و وهم است.
|
|
5. برخي مصاديق وجه الله |
عن أبي حمزة قال: قلت لأبي جعفر(عليهالسلام) قول الله عزّوجلّ:
﴿كلّ شيء هالك إلاّ وجهه)
4
قال: «فيهلك كلّ شيء و يبقي الوجه. إنّ الله
عزّوجلّ أعظم من
|
|
^ 1 - ـ راز تجويز مناظره از سوي
ائمّه(عليهمالسلام) براي برخي شاگردان خود و منع برخي ديگر از آنان
نيز اين است كه برخي در مباحثات خوب پرواز كرده و هنگام نتيجه گيري نيز
به خوبي فرود ميآيند، امّا بعضي گرچه خوش پروازند ليكن به گاه نتيجه
گيري سقوط ميكنند؛ چنان كه امام صادق(عليهالسلام) در پاسخ طيّار كه
عرض كرد: شنيدهام مناظره با مردم را ناپسند ميدانيد، فرمود: «أمّا
كلام مثلك فلايكره. من إذا طار يحسن أن يقع و إن وقع يحسن أن يطير فمن
كان هكذا لانكرهه» (بحارالأنوار، ج2، ص136).
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص5.
^ 3 - ـ همان.
^ 4 - ـ سوره قصص، آيه 88. |
أن يوصف بالوجه، و لكن معناه: كلّ شيء هالك إلاّ دينه، و
الوجه الّذي يؤتي منه
1 .
|
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «... و أنزل الله:
﴿و لله المشرق و المغرب فأينما تولّوا
فثمّ وجه الله﴾؛ يعني إذا توجّهتم بأمره فثَمَّ
الوجه الّذي تقصدون منه الله و تأملون ثوابه»
2
|
عن صفوان، عن أبي عبد الله(عليهالسلام) في قوله عزّوجلّ:
﴿كلّ شيء هالك إلاّ وجهه)
3
قال: «من أتي الله بما أمر به من طاعة محمّد و
الأئمّة من بعده(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فهو الوجه الّذي
لا يهلك». ثمّ قرأ: ﴿من يطع الرسول فقد
أطاع الله)
4
5 .
|
عن الحارث النضري، قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن هذه
الآية. قال: «كلّ شيء هالك إلاّ من أخذ الطريق الّذي أنتم
عليه»
6
|
اشاره الف. وجه تكويني چيزي است كه هر موجودي اعم از جماد،
نبات، حيوان، انسان و فرشته با آن همراهاند و به سوي او حركت
ميكنند و مهر او را در جان و نهان خود ميپرورانند و از همين
راه وسيع است كه عنوان «اسلام»، «سجده»، «تسبيح»، «تحميد» و «طوع
و رغبت» در انجام وظيفه بر همه موجودهاي نظام آفرينش اشراف
داشته و سايه افكنده است.
|
ب. وجه تشريعي خدا همان دين اسلام است كه همه انبيا آن را به
عنوان
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص5.
^ 2 - ـ همان، ص106 ـ 107.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 4 - ـ سوره نساء، آيه 80.
^ 5 - ـ بحارالأنوار، ج24، ص201.
^ 6 - ـ همان.
|
|
|
|
تنها صِراط مستقيم معرّفي كردهاند و سلوك بر بستر آن عبارت از
توجه به وجه تشريعي خداست.
|
ج. چون احكام اعتباري دين به ملاكهاي واقعي مسبوق است و
پشتوانههاي عيني آن، حقايق خارجي است، چنانكه ملحوق به جزا و
كيفر بهشت و دوزخ عيني است، ازاينرو از سنخ حقيقت محسوب
ميشود، نه اعتباري محض، و ميتواند به لحاظ تكوين هم وجه الله
به حساب آيد.
|
|
6. كاملترين مصداق وجه
الله |
عن الهروي قال: قلت لعلي بن موسي الرضا(عليهالسلام): ... يا
بن رسول الله! فما معني الخبر الّذي رووه أنّ ثواب لا إله إلاّ
الله النظر إلي وجه الله؟ فقال(عليهالسلام): «يا أبا الصلت من
وصف الله بوجه كالوجوه فقد كفر، و لكن وجه الله أنبياؤه و رسله
و حججه صلوات الله عليهم. هم الّذين بهم يتوجّه إلي الله
عزّوجلّ و إلي دينه و معرفته، و قال الله عزّوجلّ:
﴿كلّ من عليها فان٭ و يبقي وجه ربّك)
1
و قال عزّوجلّ: «كلّ شيء هالك إلاّ وجهه»
2
فالنظر إلي أنبياء الله و رسله و حججه عليهم السلام في درجاتهم
ثواب عظيم للمؤمنين يوم القيامة»
3
|
عن ابن المغيرة، قال: كنّا عند أبي عبدالله(عليهالسلام) فسأله
رجلٌ عن قول الله: «كلّ شيء هالك إلاّ وجهه». قال: «ما يقولون
فيه؟» قلت: يقولون: يهلك كلّ شيء إلاّ وجهه، فقال: «يهلك كلّ
شيء إلاّ وجهه الّذي يؤتي منه، و نحن
|
|
^ 1 - ـ سوره الرحمن، آيات 26 ـ 27.
^ 2 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 3 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص3. |
وجه الله الّذي يؤتي منه»
1
|
قال أبو عبدالله(عليهالسلام): «نحن وجه الله الّذي لا يهلك»
2
|
عن خَيْثَمة قال: سألت أبا عبد الله(عليهالسلام) عن قول الله
عزّوجلّ: ﴿كلّ شيء هالك إلاّ وجهه)
3
قال: «دينه، و كان رسول الله(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) و أميرالمؤمنين عليه السلام دين الله و وجهه و عينه في
عباده و لسانه الّذي ينطق به و يده علي خلقه و نحن وجه الله
الّذي يؤتي منه»
4
|
قال أبو جعفر(عليهالسلام): «نحن وجه الله نتقلّب في الأرض بين
أظهركم»
5
|
قال أبو عبد الله(عليهالسلام): «إنّ الله عزّوجلّ خلقنا فأحسن
خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا عينه في عباده و لسانه
الناطق في خلقه و يده المبسوطة علي عباده بالرأفة و الرحمة و
وجهه الّذي يؤتي منه و بابه الّذي يدلّ عليه و خزّانه في سمائه
و أرضه، بنا أثمرت الأشجار و أينعت الثمار و جرت الأنهار، و
بنا أُنزل غيث السماء و نبت عشب الأرض، و بعبادتنا عبد الله، و
لولا نحن ما عبدالله»
6
|
عن سلام بن المستنير قال: سألت أبا جعفر(عليهالسلام) عن قول
الله عزّوجلّ: ﴿كلّ شيء هالك إلاّ وجهه﴾.
قال: «نحن والله وجهه الّذي قال، و لن نهلك إلي يوم
القيامة بما أمر الله به من طاعتنا و موالاتنا (در نقلي ديگر
چنين آمده
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج4، ص5.
^ 2 - ـ همان، ص6.
^ 3 - ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 4 - ـ بحارالأنوار، ج24، ص197.
^ 5 - ـ همان، ص114.
^ 6 - ـ همان، ص197. |
است: و لن يهلك يوم القيامة من أتي الله بما أُمر به من طاعتنا
و موالاتنا
1)
، فذلك والله الوجه الّذي هو قال: ﴿كلّ
شيء هالك إلاّ وجهه﴾ و ليس منّا ميّت يموت إلاّ و
خلفه عاقبة معه إلي يوم القيامة»
2
|
عن الصادق(عليهالسلام): «نحن الصلاة في كتاب الله عزّوجلّ، و
نحن الزكاة و نحن الصيام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن
البلد الحرام و نحن كعبة الله و نحن قبلة الله و نحن وجه الله،
قال الله تعالي: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه
الله﴾ و نحن الآيات و نحن البيّنات، و عدوّنا في
كتاب الله عزّوجلّ الفحشاء و المنكر و البغي و الخمر و الميسر
و... »
3
|
عن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «فنحن الأوّلون و
نحن الآخرون و نحن السابقون و نحن المسبّحون و نحن الشافعون و
نحن كلمة الله و نحن خاصّة الله و نحن أحبّاء الله و نحن وجه
الله... »
4
|
عن أمير المؤمنين(عليهالسلام): «الإمام كلمة الله و حجّة الله
و وجه الله و نورالله و حجاب الله و آية الله... »
5
|
عن الرضا(عليهالسلام) قال في قوله:
﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ قال: «عليٌّ»
6
|
عن أميرالمؤمنين صلوات الله عليه: «إنّ الله تبارك و تعالي...
أجري فعل بعض الأشياء علي أيدي من اصطفي من أُمنائه... هُم
رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و من حلّ
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج24، ص200.
^ 2 - ـ همان، ص193.
^ 3 - ـ همان، ص303.
^ 4 - ـ همان، ج25، ص22.
^ 5 - ـ همان، ص169.
^ 6 - ـ همان، ج39، ص88.
|
|
|
|
محلّه من أصفياء الله الّذين قرنهم الله بنفسه و برسوله... و
هم وجه الله الّذي قال: ﴿فأينما تولّوا
فثمّ وجه الله)
1
|
اشاره: اينگونه احاديث نوراني، تطبيق و بيان مصداق است، نه
تفسير. پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و امامان
معصوم(عليهمالسلام) مصاديق كامل وجه اللهاند؛ زيرا آنان خود
به وجه الله رو ميكنند.
|
آن ذوات نوراني چون براي وجه خدا كار ميكنند، نه از ترس دوزخ
يا به طمع بهشت؛ ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله
لانريد منكم جزاءً و لا شكوراً)
2
و به مقصد و مطلوب خود، يعني وجه الله رسيدهاند،
خود وجه الله و وجيه عند الله شدهاند؛ ازاينرو مطابق برخي
ادعيه و زيارات عنوان وجيه «عندالله» از اوصاف ائمّه(عليهمالسلام)
و بدين معناست كه آنان موجّه عندالله هستند و خدا به آنان رو
ميكند و اگر خدا به كسي رو كرد، از همه جهات به او رو كرده،
ازاينرو همه عالم به او رو ميكند؛ زيرا خداي سبحان در جهتي
خاص نيست تا تنها از آن سو به انسان كامل رو كند؛
﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛
پس جايي نيست كه انسان كامل حضور نداشته و توسل به وي
اثر نداشته باشد؛ از اين رو در همه جا ميتوان به انسانهاي
كامل متوسّل شد و بر همين اساس، عيساي مسيح(عليهالسلام) فرمود:
من هر جا باشم، منشأ بركت هستم ﴿و جعلني
مباركاً أين ما كنت)
3
زيرا آن حضرت نيز از مقرّبان و موجّهاني است كه خدا
به آنان رو ميكند؛ ﴿وجيهاً في الدّنيا و
الاخرة و من المقرّبين)
4
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج90، ص117 ـ 119.
^ 2 - ـ سوره انسان، آيه 9.
^ 3 - ـ سوره مريم، آيه 31.
^ 4 - ـ سوره آل عمران، آيه 45. |
خلاصه اينكه 1.مقربانِ وجيه نزد خدا، در جهان امكان مظهر وجه
الله هستند.
|
2. مقرّبان، به لحاظ مقام نفادناپذير ولايت الهي مظهرِ
وجهاللهاند، نه به لحاظ بدن مادي و جسم عنصري كه از آن لحاظ
محكوم آيه ﴿إنّك ميّتٌ وإنّهم ميّتون)
1
هستند.
|
3. چون فاصله بين عبد ممكن و مولاي واجب نامتناهي است گستره
وجهي كه هر نازل يا متوسط به آن توجّه ميكند نامحدود است.
|
4. هرچند ممكن در عبادت و نيايشِ خود، خواهان خداست ولي آنچه
بهره او ميشود همان وجه الله است كه حجاب نوري و غيرقابل خرق
است؛ زيرا صريح ذات خدا مشهود كسي نيست؛ گرچه برخي مدعياند:
وجه به معناي ذاتْ، حقيقت لغوي است
2 .
|
5. گروه مجسّمه و مشبّهه به جاي اينكه
﴿أينما تولّوا﴾ را بر معناي وجه الله حاكم بدانند
عنوان وجهالله را محور قرار داده و از حكومت تفسيري
﴿أينما تولّوا﴾ غفلت كردهاند؛
ازاينرو به تجسيم و تشبيه مبتلا شدهاند كه در بخشي از اين
احاديث به كفر محكوم گشتهاند. غرض آنكه، چيزي كه هرجا، از
درون و بيرون روي بياوريد، به سوي او روي كردهايد و متوجه روي
او شدهايد، معلوم ميشود كه روي مادي و وجه جسماني ندارد.
گذشته از آنكه خالقِ جهت، از جهت و وجه منزّه است؛ زيرا قبل از
جهت و توجه به وجه، او بوده است.
|
|
^ 1 - ـ سوره زمر، آيه 30.
^ 2 - ـ التحرير والتنوير، ج 1، ص664. |
|
7. گستره زيارتگاه انسان
كامل |
دخل حنان بن سَدِير الصيرفي علي أبي عبدالله(عليهالسلام) فقال:
«يا حنان! تزور أباعبدالله(عليهالسلام) في كلّ شهر مرّة؟» قال:
لا. قال: «ففي كلّ شهرين مرّة؟» قال: لا. قال: «ففي كلّ سنة
مرة؟» قال: لا. قال: «فما أجفاكم لسيدكم؟» قال: يَابنرسول
الله! قلة الزاد و بعد النأي المسافة. فقال: «ألا أدلّكم علي
زيارةٍ مقبولة و إن بعد النأي؟» قال: بلي، فكيف أزوره يَابن
رسول الله؟ قال: «اغتسل يومالجمعة أو أي يوم شئت و البس أطهر
ثيابك و اصعد إلي أعلي دارك أو إلي الصحراء و استقبل القبلة
بوجهك بعد ما تبين أن القبر هناك، يقول الله:
﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾
ثمّ قل: السلام عليك يا مولاي و ابن مولاي و... »
1
|
اشاره الف. قبلاً بيان شد كه انسان كامل مصداق بارز وجه الله
است.
|
ب. زيارت خدا كه عبارت از نماز است و معناي قد قامت الصلاة «حانَ
وقت الزيارة»
2
است در هر جا ممكن است.
|
ج. زيارت خليفه كامل خدا كه حكم مُستخلَف عنه را در محدوده
امكان دارد همين است كه بتوان در هر جايي او را زيارت كرد.
|
د. خطاب «السلام عليك أيّها النبي... » در همه نمازها از همين
قبيل است.
|
ه.اگر هنگام توجه، بين قبر و قبله جمع شود بهتر است؛ به طوري
كه استقبال قبر و استقبال قبله هر دو حاصل شود و اگر هم رو به
قبله نباشد محذوري ندارد؛ زيرا زيارت خليفة الله صبغه ملكوتي
دارد و زائر گويا در نشأه
|
|
^ 1 - ـ وسائل الشيعه، ج14، ص580.
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج81، ص134. |
بايد شبيه آخذ باشد؛ درحالي كه خداوند مالك و مَلِك حقيقي همه
موجودات است و آنها همه بنده قانت و خاضع اويند و عبد محض
نميتواند مشابه خداي مالك خود باشد تا فرزند او به شمار آيد.
از اينرو هيچ چيزي شايسته فرزندي حقيقي يا تشريفي براي خدا
نيست. خداي سبحان چنانكه از نيازْ سبّوح است، از شبيه نيز
منزّه است و وحدت قاهره او هيچ شريك، مثيل و شبيهي باقي
نميگذارد.
|
همه آنها كه فرزند خدا پنداشته شدند بَرده صرف و بنده محض او
هستند و خدا برده و بنده را ولد خود اتخاذ نميكند؛ هم خداي
سبحان برتر از آن است كه اتّخاذ ولد كند، و هم آن فرزند خواندهها،
مَلَك باشند يا مَلِك يا غير آن، پايينتر از آن هستند كه به
عنوان فرزند خدا برگزيده شوند.
|
سراسر جهان آفرينش هوشمند است و همه موجودات ميدانند كه بايد
در آستان خداوند سر بسايند؛ از اين رو همه، مدركانه قانت و اهل
نماز و تسبيحاند و قنوت و خضوع آنها مستمرّ و دائمي است. آنها
خود نيز ميدانند كه تسبيحگو و نمازگزاران الهياند.
|
|
تفسير |
قانتون: از «قنوت» است كه در اصل به معناي طاعت و فرمانبرداري
است. سپس هرگونه استقامت و استواري در راه دين «قنوت» ناميده
شده است
1 .
راغب اصفهاني طاعت خاضعانه را قنوت ميداند
2 و
صاحب التحقيق آن را خضوع همراه با طاعت ميداند و تصريح ميكند
كه هر دو قيد «خضوع» و
|
|
^ 1 - ـ مقاييساللغه، ج5، ص31،
«قنت».
^ 2 - ـ مفردات راغب، ص684، «قنت». |
«طاعت» در قنوت، ملحوظ است
1 .
|
قنوت يا تشريعي است؛ نظير ﴿وقوموا لله
قانتين)
2
و ﴿يا مريم اقنتي لربّك
واسجدي... )
3
يا تكويني است؛ نظير ﴿و له من
في السموات والأرض كلّ له قانتون)
4
و از همين باب است آيه مورد بحث كه درباره همه آنچه
در آسمانها و زمين است ميفرمايد: ﴿كلّ
له قانتون﴾؛ يعني همه موجودات در برابر خدا خاضع و
فرمانبردارند.
|
|
تناسب آيات |
اين آيه و آيه بعد، در ادامه آياتي است كه از خرافات و
پندارهاي باطل اهل كتاب و مشركان سخن ميگويد؛ زيرا جمله
﴿وقالوا﴾ عطف بر
﴿وقالوا لن يدخل الجنة... ﴾ و
﴿قالت اليهود ليست... ﴾ است،
نه عطف بر ﴿مَنَعَ﴾ در
﴿ومن أظلُم ممن منع مساجد الله... ﴾
و مرجع ضمير فاعلي ﴿وقالوا... ﴾
ميتواند همه گروههاي سهگانه يهود، نصارا و مشركان
باشند؛ زيرا يهود «عزير» را پسر خدا، نصارا حضرت مسيح را پسر
خدا و مشركان، فرشتگان را دختران خدا ميپنداشتند.
|
از منظر جامعنگري قرآن به آراي جهان معاصر خود و ابتلاي
مشركان حجاز به توهم والد بودن خدا و تعرّض مكرّر قرآن نسبت به
نقد آن نيز بهتر است ضمير ﴿قالوا﴾
به همه مبتلايان به پندار باطل فرزند داشتن يا
فرزندگيري خدا بازگردد. از اينجهت نه تنها مشركان هم
ملحوظااند، بلكه براهمه و
|
|
^ 1 - ـ التحقيق في كلمات القرآن
الكريم، ج9، ص323، «قنت».
^ 2 - ـ سوره بقره، آيه 238.
^ 3 - ـ سوره آلعمران، آيه 43.
^ 4 - ـ سوره روم، آيه 26.
|
|
|
|
بوداييها نيز مشمولاند، چنانكه برخي از مفسران گفتهاند
1 .
|
به هر تقدير، اين آيه و آيه بعد نيز چون آيات قبل به بعضي از
زشتيها و اباطيل اهل كتاب و غير آنان اشاره كرده، بطلان آن را
ثابت ميكند.
|
نخست به مدعاي آنان، يعني فرزندگزيني خدا اشاره ميكند، سپس با
چهار دليل آن را رد ميكند:
|
1.خداي سبحان از هر عيب و نقصي منزّه است؛
﴿سبحانه﴾ و چون توليد يا اتخاذ ولد چنانكه
خواهد آمد، نشان نقص است، خداي سبّوح از هر نقصي نميتواند
والد باشد يا فرزندي برگزيند.
|
2. همه آنچه در آسمان و زمين است مِلْك و مُلْك خدا و بنده
مطيع و عبد محض خدا هستند؛ ﴿بل له ما في
السموات والأرض كل له قانتون﴾ و چگونه ميشود خداي
سبحان، برده و بنده خود را به عنوان فرزند اتّخاذ كند. غرض
آنكه وجود و عدم عبد محض يكسان است؛ زيرا سراسر نظام آفرينش در
پيشگاه خداوند خاضع و مطيع صرفاند.
|
3. پدر از عناصر و موادّ اوّلي تشكيلدهنده فرزند به حساب ميآيد
و خدايي كه همه چيز را بدون نقشه و مادّه پيشين پديدآورده
چگونه عنصر مادي براي چيزي قرار ميگيرد؛
﴿بديع السموات والأرض﴾؛ چون عنصر مادي همراه با
عنصر صوري است، نه سابق بر آن و پديد آورنده آن؛ چه رسد به
اينكه مُبدع و نوآور مركب از ماده و صورت باشد.
|
4. اتّخاذ ولد نسبت به كسي تصوّر دارد كه براي دستيابي به
مقصود خود، از مبادي و مقدّماتي عبور ميكند كه آن مقدمات به
تدريج و ترتيب، و طي
|
|
^ 1 - ـ آلاءالرحمن، ج1، ص120.
|
|
|
|
مهلتي خاص تحقّق مييابد، نه خداوندي كه هر آنچه را اراده كند
و به تحقّق هر چيزي فرمان دهد، بدون توقّف و امتناع پديد ميآيد؛
﴿وإذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾.
|
|
سخن مشترك مشركان و اهل
كتاب |
وثنيهاي حجاز، فرشتگان را دختران خدا ميپنداشتند؛ چنان كه
يهوديانْ عُزَيْر را و مسيحيان مسيح(عليهالسلام) را فرزند خدا
ميدانستند؛ پس اين سخن جاهلانه كه خداي سبحان فرزندي برگزيده
بين مشركان حجاز و اهل كتاب مشترك است؛ از اينرو اوّلاً، خداي
سبحان بدون اسناد آن به گروهي معيّن فرمود:
﴿و قالوا﴾. گويندگان، هم اهل كتاب، هم وثنيهاي
حجاز بودند. ثانياً، همانگونه كه اصل سخن مشترك و همانند است
پاسخ آن نيز مشترك است و خداي سبحان آن پاسخ را يكجا بيان
فرمود.
|
برخي مشركان، بيپرواتر از آن گروه كه براي خداي سبحان فرزند
خوانده قائل شدند، گفتند: خدا والد شد؛
﴿ليقولون٭ وَلَدَ اللهُ)
1
|
پاسخ مشترك چنين سخناني آن است كه اوّلاً، خداي سبحان از هر
عيب و نقصي مانند توليد و اتّخاذ ولد منزّه است؛ پس نه والد
است و نه متّخذ ولد. ثانياً، آنچه در آسمان و زمين است مِلك و
مُلك خداست و همگي در پيشگاه او قانت و خاضع و خاشعاند؛
﴿بل له ما في السموات و الأرض كلّ له
قانتون﴾.
|
|
نزاهت خدا از اتّخاذ فرزند |
خداي سبحان در نفي پندار شركآلود اتخاذ ولد، هم به سبّوح بودن
وربوبيت
|
|
^ 1 - ـ سوره صافات، آيات 151 ـ 152. |
خويش و هم به عبوديت و ناتواني اين اولاد توليدي يا
فرزندخواندهها اشاره ميكند.
|
پاسخ نخستِ خداوند، «تسبيح» است. خداي سبحان هرگاه بخواهد از
سبّوح بودن خويش ياد كند با مصدرِ «سبحان» ياد ميكند؛
﴿سبحانه﴾ كه معناي آن نفس
سبّوح و نزيه بودن است. در آيه شريفه مورد بحث نيز
﴿سبحانه﴾ تنها ذكر خدا و
تحاشي از نقص نيست، بلكه استدلال به اسمي از اسماي حسناي الهي
است كه دليلي بر بطلان داعيه آنهاست.
|
«سبحان» از اسماي جلاليه خدا و نشان نزاهت او از هر نقص است؛
ازاينرو ميتوان آن را حد وسط چنين برهاني قرار داد: خدا،
سبحان و سبّوح است و سبحان هرگز فرزند برنميگزيند؛ پس خدا
هيچگاه فرزند برنميگزيند.
|
بنابراين، دليل اوّل بطلان توليد يا اتّخاذ ولد اين است كه
خداوند از هر نقص سبّوح و منزّه است؛ او هم از نقص توليد و هم
از عيب اتّخاذ ولد مبرّاست. سبّوح بودن خدا از فرزند توليدي يا
گزينشي را ميتوان به چند صورت تصوير كرد:
|
1. توليد فرزند يا گزينش آن براي كمك گرفتن از وي يا اُنس
گرفتن با اوست؛ چنان كه عزيز مصر درباره حضرت يوسف(عليهالسلام)
به همسر خود گفت: ﴿أكرمي مثواه عسي أن
ينفعنا أو نتّخذه ولداً)
1
|
گزينش فرزند، براي نفع بردن باشد يا انس گرفتن، ناشي از
نيازمندي و نشان آن است و اگر موجودي از هر نيازي منزّه بود،
فرزندي برنميگزيند
2 .
|
|
^ 1 - ـ سوره يوسف، آيه 21.
^ 2 - ـ خداي سبحان خليل و حبيب اتّخاذ
ميكند، ولي براي حل كردن مشكل آن خليل و حبيب و براي شرافت بخشيدن
به آن محبوب است، نه براي اينكه كارهاي خود را به او واگذارد يا نياز و
مشكل تنهايي خود را با برگزيدن او حل كند. اين اتخاذ خليل و حبيب نه
تنها نقص نيست، بلكه نشان كمال جود و رحمت خاص است؛ بر اين اساس،
خداوند پس از آنكه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را عبد و نبي و رسول خود
اختيار كرد، او را خليل خود گرفت: «إنّ الله تبارك و تعالي اتّخذ
إبراهيم(عليهالسلام) عبداً قبل أن يتّخذه نبيّاً، و إنّ الله اتّخذه
نبيّاً قبل أن يتّخذه رسولاً و إنّ الله اتّخذه رسولاً قبل أن يتّخذه
خليلاً» (بحارالأنوار، ج12، ص12)، «واتّخذ الله إبراهيم خليلاً» (سوره
نساء، آيه 125)؛ همچنين درباره گروههايي فرمود: خدا آنان را دوست دارد؛
مانند: «إنّ الله يحبّ المحسنين» (سوره بقره، آيه 195)، «إنّ الله يحبّ
التوّابين و يحبّ المتطهّرين» (سوره بقره، آيه 222).
|
|
ولد براي خداوند محال است؛ يعني هم آخذ فراتر از آن است كه ولد اتّخاذ
كند و هم مأخوذ فرواتر از آن است كه فرزندِ آخذ باشد.
|
نكته: تعبير قرآن از وَهْم مَزْعومِ وثنيها و اهل كتاب به «اتّخاذ ولد»
تعريضي است نسبت به اين مفتريان و تسفيهي است درباره اين جاعلان و
خارقان؛ زيرا عنوان «اتخاذ» مانند عنوان «جَعل»، «خرق» و... اثر منفي
دارد؛ البته آنچه در جريان اتخاذ خليل مطرح است، خارج از مبحث است.
|
|
سراسر هستي بنده قانت خدا |
چنانكه گذشت، خداي سبحان در اولين پاسخ به سخنان شركآلودِ مشركان و
كافران به سبّوح بودن خود اشاره ميكند. پاسخ دوم اين است كه همه آنها
كه فرزند خدا پنداشته شدهاند، مَلَك باشند يا مَلِك يا غير آن، برده
صرف و بنده محضِ او هستند و خداي سبحان برده و بنده خود را ولد اتّخاذ
نميكند؛ ﴿بل له ما في السموات و الأرض كلٌّ له
قانتون﴾.
|
توضيح اينكه، خداي سبحان مالك حقيقي موجودات است و همه آنها عبد داخر،
قانت، خاضع و ذليل خدا هستند و تفاوتها بين مخلوقها و در قياس برخي با
برخي ديگر است، وگرنه همه در قياس با خداي سبحان عبد محض هستند. تفاوت
مخلوقها نسبت به يكديگر نيز فيض خداي سبحان است؛ پس مزيّت فرشته در
سنجش با انسان يا شجر و حجر است، نه اينكه نياز فرشته به خدا كمتر از
نياز درخت و سنگ به او باشد، بلكه نياز موجود كامل بيش از احتياج موجود
ناقص است؛ زيرا هر يك از كامل و ناقص، به اندازه هستي خود نيازمند است.
|
بر همين اساس، خداي سبحان همان عبوديتي را كه براي انسانها قائل است
براي فرشتگان نيز قائل
|
است و از آنان با تعبير «بندگان» ياد ميكند:
﴿عبادٌ مكرمون)
1
چنان كه عزير و عيساي مسيح(عليهماالسلام) عبد
محضاند
2 .
|
نه تنها عزير و مسيح و فرشتگان بندگان خدايند، نه اولاد او،
بلكه آنچه در آسمان و زمين است مُلك و مِلك خداست؛
﴿بل له ما في السموات و الأرض﴾.
تعبير ﴿ما في السموات و الأرض﴾
خود آسمانها و زمين را نيز دربرميگيرد؛ چنانكه
آنجا كه ميفرمايد: آسمانها و زمين از آن خداست؛
﴿لله ملك السموات و الأرض)
3
، آنچه در آنهاست را هم شامل ميشود؛ زيرا چنين
تعبيري كنايه از مجموع نظام آفرينش است.
|
تذكّر: برخي از فقها حكم فقهي مالك نشدن پدر نسبت به فرزندي كه
برده خريداري شده است را از آيه مورد بحث استظهار كردهاند.
ليكن مساق آيه كاملاً از چنين حكم اعتباري دور است
4 .
|
|
هوشمندي و قنوت مدركانه
سراسر جهان |
آنچه در آسمانها و زمين است آفريده و مِلك و مُلك خداست؛
﴿له ما في السموات و الأرض﴾.
سراسر هستي نه تنها از اين رو كه خدا خالق آنهاست
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 26.
^ 2 - ـ فخر رازي نقل كرده كه از حضرت
عليبن ابيطالب(عليهالسلام) حكايت شده كه به ترسايي فرمود: اگر
تمرّد حضرت عيسي از عبادت خدا نبود من به دين او درميآمدم. نصراني گفت:
چگونه اين مطلب به حضرت عيسي نسبت داده ميشود، در حالي كه وي در طاعت
خدا جدّيت داشت؟ حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: اگر عيسي خداست چگونه
غير خود را عبادت ميكند؟! بندهْ كسي است كه بندگي لايق او باشد. ترسا
ساكت شد(تفسير كبير، ج4، ص2524).
^ 3 - ـ سوره آل عمران، آيه 189.
^ 4 - ـ روحالمعاني، ج1، ص329، با
اندكي تغيير.
|
|
|
تكويناً مقهور و مملوك او هستند، بلكه همه ميفهمند كه بايد در
آستان خداوند سر بسايند؛ ﴿كلٌّ له قانتون﴾.
|
﴿قانتون﴾ جمع مذكر سالم است
كه مخصوص عاقلان و نشان هوشمندي سراسر جهان است، نه اينكه از
باب تغليب، همچون عناوين «شمسين» و «والدين» باشد.
|
اگر مسلّم و ثابت بود كه جهان آفرينش شعور و ادراك ندارد، ممكن
بود گفته شود: چون در بين موجودات برخي مدرك و بعضي غيرمدركاند
خداي سبحان از باب تغليب ذيشعور، از موجودات جهان با عنوان
﴿قانتون﴾ كه صيغه جمع مذكر
سالم است ياد كرده، ليكن هوشمندي سراسر جهان هستي را هم ظواهر
و شواهد ديني، هم براهين عقلي تأييد ميكند. نشان اين شعور
همگاني اين است كه همه آنها شاهدند و گرچه اكنون زبان آنها
بسته است، ليكن روزي فرا ميرسد كه براي اداي شهادت سخن ميگويند؛
﴿يومئذ تحدّث أخبارها)
1
و به نفع يا زيان انسان شهادت ميدهند و از برخي
انسانها شكايت و براي بعضي شفاعت ميكنند؛ بنابراين، براي قول
به تغليب وجهي نيست.
|
خداي سبحان به حضرت مريمٍّ فرمود: ﴿يا
مريم اقنتي لربّكِ)
2
همچنين درباره عالم با عمل ميفرمايد:
﴿أمّن هو قانتٌ ءَاناء اليل ساجداً و
قائماً يَحذَر الاخرة و يرجوا رحمة ربّه قل هل يستوي الّذين
يعلمون والّذين لايعلمون إنّما يتذكّر أُولوا الألباب)
3
ليكن تنها سخن از قنوت فرشتگان و انسانهاي عالم
نيست، بلكه همه موجودات جهان قانت و خاضع و اهل نماز و تسبيحاند؛
﴿كلّ له قانتون﴾. هيچ جنبنده
و ذي روحي نيست مگر اينكه
|
|
^ 1 - ـ سوره زلزال، آيه 4.
^ 2 - ـ سوره آلعمران، آيه 43.
^ 3 - ـ سوره زمر، آيه 9.
|
|
|
|
اهل نماز است و اين حقيقت چنان روشن است كه اگر كسي چشم بگشايد
آن را مشاهده ميكند؛ از اين رو خداي سبحان نفرمود: چرا تعقل و
تفكر نميكنيد و نميفهميد، بلكه ميفرمايد: مگر نميبينيد همه
اشيا تسبيحگوي حقاند؛ ﴿ألم تر أنّ الله
يسبّح له من في السموات و الأرض و الطير صافّات)
1
تنها پرده و حجابِ چشم باطن آدمي، آلودگي وي به
گناه است؛ چنانكه ميان خالق و مخلوق نيز هيچ حجابي نيست؛ «ليس
بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه. احتجب بغير حجاب محجوب و استتر
بغير ستر مستور»
2
خداي سبحان كه ﴿نور السموات و الأرض)
3
است، بي پرده خود را نمايانده و سراسر جهان وجه
اوست؛ ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله)
4
|
محجوب و پردهدار و غايبْ انسان است، نه خدا، و ميان انسان و
لقاي حقتعالي حجابي جز گناه وي نيست: «إنّك لاتحتجب عن خلقك
إلاّ أنتحجبهم الأعمال دونك»
5
چنان كه امام علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) راز محروميت برخي
انسانها را از ديدار و لقاي حق، فراواني گناهان آنان بيان
فرمود: «إنّ الحجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم»
6
بنابراين، گرچه نه ابصار و نه بصائر و عقول، برخدا احاطه ندارد:
﴿لاتدركه الأبصار)
7
ليكن آن مقدار
|
|
^ 1 - ـ سوره نور، آيه 41.
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج3، ص327.
^ 3 - ـ سوره نور، آيه 35.
^ 4 - ـ سوره بقره، آيه 115.
^ 5 - ـ مفاتيح الجنان، دعاي أبوحمزه
ثمالي.
^ 6 - ـ بحارالأنوار، ج3، ص15.
^ 7 - ـ سوره انعام، آيه 103. امام علي
بن موسي الرضا(عليهالسلام) فرمود: اوهام دلها كه بيشتر و دقيقتر از
نگاههاي چشمان است خداي سبحان را ادراك نميكند؛ چه رسد به ديدگان ظاهر
(بحارالأنوار، ج4، ص29 ـ 39). |
ديدار و ادراك حق كه با چشم دل براي موجود امكاني ميسّر است
نصيب انسان بيگناه خواهد شد؛ پس اگر كسي بيگناه بود و حرم
قلب او مصون ماند خدا را مشاهده ميكند و چون سراسر جهان وجه
خداست؛ ﴿أينما تولّوا فثمّ وجه الله)
1
آن وجه را نيز ميبيند.
|
خداي سبحان در سوره «نور» براي دفع اين توهم كه «عبادت و تسبيح
موجودات فقط اين است كه اصل هستي آنان نشان خضوع آنهاست»،
ميفرمايد: آنها نه تنها اهل عبادت و ذكر و تسبيح و نمازند و
در پيشگاه خداي سبحان سر ميسايند، بلكه ميفهمند چه ميكنند و
به عمل عبادي خويش آگاهاند؛ ﴿كلٌّ قد
علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون)
2
آنها ميدانند كه تسبيحگو و نمازگزارند امّا
انسانها تسبيح و نماز آنها را نميفهمند؛
﴿إن من شيء إلاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم)
3
|
روا نيست گفته شود: آيه شريفه ﴿يسبّح له
من في السموات و الأرض و الطّير)
4
مقيّد يا مخصّص عموم يا اطلاق
﴿إن من شيء إلاّ يسبّح بحمده)
5
است؛ زيرا لسان اين آيه شريفه كه غير ذي شعور را
نيز شامل است، از تقييد يا تخصيص ابا وامتناع دارد.
|
ذيل آيه شريفه؛ ﴿والله عليم بما يفعلون)
6
مانع اين احتمال است كه ﴿كلٌّ
قد علم صلاته و تسبيحه﴾ به معناي «كلٌّ قد علم الله
صلاته و تسبيحه»
|
|
^ 1 - ـ سوره بقره، آيه 115.
^ 2 - ـ سوره نور، آيه 41.
^ 3 - ـ سوره إسراء، آيه 44.
^ 4 - ـ سوره نور، آيه 41.
^ 5 - ـ سوره إسراء، آيه 44.
^ 6 - ـ سوره نور، آيه 41.
|
|
|
|
باشد. بلكه ﴿كلٌّ قد علم﴾
بدين معناست كه هر يك از آن موجوداتِ تسبيحگو و نمازگزار به
نماز و تسبيحِ خود آگاهاند.
|
|
خضوع مستمر و دائمي
موجودات |
چون «دوام» در مفهوم قنوت اشراب شده معناي ضمني
﴿كلٌّ له قانتون﴾، اطاعت و
خضوع مستمر است، نه خضوع مقطعي؛ از اين رو اگر موجودي «گاهي»
خدا را عبادت و براي او خضوع كند نسبت به خداوند «قانت» نيست؛
پس قانت خواندن همه موجودات دلالت دارد كه هيچ موجودي در هيچ
لحظهاي از فرمان الهي تمرّد و سرپيچي ندارد؛ همه موجودات در
همه شرايط و حالات قانتاند؛ نه اينكه در آغاز پيدايش قنوت و
خضوع داشته باشند و در مرحله بقا از قنوت استنكاف داشته باشند.
|
فرمانِ ﴿اقنتي لربّك)
1
به مريمٍّ بدين معناست كه دائم القنوت باش، و اگر
خداي سبحان فرمود: شخص عالم و غير عالم يكسان نيستند؛
﴿هل يستوي الّذين يعلمون و الّذين
لايعلمون)
2
نخست در صدر آيه، خضوع مستمرّ و دائم را يادآور شد؛
بنابراين، خداوند به عالِمي بها ميدهد كه همواره اهل خضوع و
تقوا باشد. عالمي كه تقوا و قنوت و خضوع او هميشگي است و دائماً
از پايان كار خود هراسناك و به رحمت خدا اميدوار است، با
ديگران فرق دارد: ﴿أمّن هو قانتٌ ءاناء
الّيل ساجداً و قائماً يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربّه قل هل
يستوي الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون إنّما يتذكّر أُولوا
الألباب)
3
|
|
^ 1 - ـ سوره آل عمران، آيه 43.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 9.حضرت
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در بيان نوراني خود فرمود: راز بيرغبتي مردم
به علوم الهي آن است كه عالمان مواظب حريم علم خود نيستند و حقّ علم
خويش را ادا نميكنند؛ «إذا ضيّع العالم علمه استنكف الجاهل أن يتعلّم»
(نهج البلاغه، حكمت 372). عمل صالح عالمان مشوّق مردم براي يادگيري علم
است؛ زيرا علم، نور است و هيچ كس از علم، به ويژه علوم الهي كه تا ابد
قرين انسان است گريزان نيست، بلكه همه علاقهمند فراگيري آن هستند.
^ 3 - ـ همان.
|
|
|
روشن شد كه قنوت و عبادت مستمر به علم بها ميدهد و طالب علم
نخست بايد بكوشد پاسي از شب را قانت باشد، سپس به تعلّم
بپردازد تا نوري در جامعه باشد؛
﴿وجَعَلْنا له نوراً يمشي به في الناس)
1
|
با توجّه به مأخوذ بودن دوام در معناي قنوت، معلوم ميشود در
عبارت ﴿أمّن هو قانت ءَاناء الّيل ساجداً
و قائماً)
2
گسترش ظرف نيز تشريحي است كه از درون قنوت برآمده
است، وگرنه بدون ذكرِ ﴿ءَاناء الّيل
ساجداً و قائماً﴾ نيز اين دوام و گسترش از خود
«قنوت» استفاده ميشد.
|
|
اشارات و لطايف |
|
1. تعبير مجازي، آغاز بدعت |
آغاز بدعت گاهي يك تعبير مجازي است؛ زيرا تدريجاً قرينه صارف
يا مُعَيِّن حذف ميشود و همان مجاز به صورت حقيقت درميآيد و
گروهي كه با آن انس يافتهاند همان را واقع مطلق و حق طلق ميپندارند.
محتمل است ابتلاي وثنيها و اهلكتاب به فرزندداري خداي سبحان
از بدعتگذاري در تعبير شروع شده و تدريجاً شواهد تجوّز و
قراين عدم حقيقت رختبربسته و مجاز
|
|
^ 1 - ـ سوره انعام، آيه 122.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 9.
|
|
|
جانشين غاصبانه حقيقت شده است؛ چنانكه استاد علامه
طباطبايي(قدسسرّه) به گوشهاي از آن اشاره فرمودهاند
1 .
|
|
2. حكم اطلاق كلمه «پدر»
بر خدا |
استعمال لفظي كه معناي حقيقي آن محال و معناي مجازي آن ممكن
است، ليكن تدريجاً مجاز به جاي حقيقت مينشيند جايز نيست؛
هرچند پيشينيان كه چنين پيآمد ناروايي را پيشبيني نميكردند
معذور بودهاند، ليكن اگر كسي احتمال قابل اعتنايي در ذهن او
منقدح شود و در عين حال بيباكانه به آن كار اقدام كند مأزور
است و آنچه در روحالمعاني آمده كه علما اطلاق كلمه «پدر» بر
خداي سبحان را منع كردهاند
2،
از همين قبيل است.
|
|
3. ناسازگاري فرزندگزيني
با سبّوح بودن خدا |
اتخاذ ولد، تشريفي باشد يا حقيقي، با سبّوح بودن خداوند سازگار
نيست؛ ازاينرو در بيشتر آياتي كه سخن از فرزندگزيني خدا دارد،
براي نقد و ابطال آن ميفرمايد: ﴿سبحانه)
3
مانند:
|
1. ﴿يا أهل الكتاب لاتغلوا في دينكم و
لاتقولوا علي الله إلاّ الحقّ إنّما المسيح عيسي ابن مريم رسول
الله و كلمته ألقيها إلي مريم و روح منه فامنوا بالله و رسله
ولاتقولوا ثلثة انتهوا خيراً لكم إنّما الله إله واحد سبحانه
أن يكون له
|
|
^ 1 - ـ الميزان، ج1، ص263.
^ 2 - ـ روحالمعاني، ج1، ص330.
^ 3 - ـ البته گاهي صرف كلمه «سبحان»
به كار ميرود و گاهي با تصريح به نفي ولد و چون خود كلمه سبحان نفي
محض نيست، بلكه با تنزيه اعجابي همراه است، ازاينرو حاوي حد وسط برهان
بر نفي فرزند خواهد بود. |
ولدٌ له ما في السموات و ما في الأرض و
كفي بالله وكيلاً)
1
در اين آيه شريفه دو برهان بر بطلان توهم مزبور ذكر
شده است: الف. داشتن فرزند با سبّوح بودن خدا منافي است:
﴿سبحانه أن يكون له ولد﴾. ب.
همه موجودات عبد محض او هستند: ﴿له ما
فيالسموات و ما في الأرض﴾ و عبد محض نميتواند
مشابه خداي سبحان يا فرزند او باشد.
|
2. ﴿و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و
خرقوا له بنين و بنات بغير علمٍ سبحانه و تعالي عمّا يصفون٭
بديع السموات و الأرض أنّي يكون له ولدٌ و لمتكن له صاحبة و
خلق كلّ شيء و هو بكلّ شيء عليم)
2
سخن آنان كه براي خدا پسر و دختر تراشيدند و گفتند:
عزير و مسيح پسران خدا و فرشتگان دختران اويند، سخني جاهلانه
است. خداي سبحان صاحبه و همسري ندارد تا فرزند داشته باشد. هر
موجودي، عبد محض اوست.
|
3. ﴿و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت
النصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بأفواههم يضاهئُون قول
الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله أنّي يؤفكون٭ اتّخذوا أحبارهم
و رهبانهم أرباباً من دون الله و المسيح ابن مريم و ما أُمروا
إلاّ ليعبدوا إلهاً واحداً لا إله إلاّ هو سبحانه عمّا يشركون)
3
اين سخن كه عزير و مسيح فرزندان خدا هستند، ريشه
علمي ندارد و سخني از روي فكر و انديشه نيست. اهل كتاب مانند
مشركان ميانديشيدند كه ميگفتند: فرشتگان دختران خدا هستند.
هر دو فكر، شرك آلود است؛ از اين رو خداي سبحان افزون بر پاسخي
كه با ﴿سبحانه﴾ به آنها ميدهد،
آن را با لحن تندِ ﴿قاتلهم الله أنّي
|
|
^ 1 - ـ سوره نساء، آيه 171.
^ 2 - ـ سوره انعام، آيات 100 ـ 101.
^ 3 - ـ سوره توبه، آيات 30 ـ 31.
|
|
يؤفكون﴾ نفي ميكند.
|
4. ﴿قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه هو
الغني له ما في السموات و ما في الأرض إن عندكم من سلطان بهذا
أتقولون علي الله ما لاتعلمون)
1
خداي سبحان در احتجاج با مشركان و كافران ميفرمايد:
سخن و مدعاي شما بايد برهاني باشد. برهان نيز يا عقلي است يا
نقلي كه برگرفته از وحي و كتابي از كتابهاي انبياي الهي است.
اگر مطلبي را نه برهان عقلي و نه وحي آسماني تصديق كند، يعني
هيچ دليلي آن را همراهي نكند، افك است؛ از اين رو خداوند به
آنان فرمود: شما «سلطان» نداريد. برهان و دليل را از آن رو
سلطان ميگويند كه بر وهم و خيال و شك و شبهه مسلّط است. انسان
بيبهره از برهان گرفتار شبهه است و آنگاه كه دليل قطعي بر
مدّعاي خود يافت، سلطاني در صحنه نفس او پيدا ميشود كه همه
شكوك را ميزدايد.
|
5. ﴿ذلك عيسي ابن مريم قول الحقّ الّذي
فيه يمترون٭ ما كان لله أن يتّخذ من ولد سبحانه إذا قضي أمراً
فإنّما يقول له كن فيكون)
2
مفاد اين آيه شريفه با آيه مورد بحث همانند است. با
اين تفاوت كه در آيه مورد بحث به صرف نفي اتّخاذ ولد اكتفا شده
و در اين آيه از نفي امكان اتخاذ ولد سخن به ميان آمده است؛
زيرا معناي ﴿ما كان لله﴾ اين
است كه اصلاً فرزندگيري با الوهيت ناسازگار است و جمعشدني
نيست.
|
6. ﴿و قالوا اتّخذ الرحمن ولداً٭ لقد
جئتم شيئاً إدّاً٭ تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الأرض و
تخرّ الجبال هدّاً٭ أن دَعَوا للرّحمن ولداً٭ و ما ينبغي
للرحمن أن يتّخذ ولداً٭ إن كلّ من في السموات و الأرض إلاّ
ءَاتي
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 68.
^ 2 - ـ سوره مريم، آيات 34 ـ 35.
|
|
|
|
الرحمن عبداً)
1
از عتاب و لحن تند خداي سبحان معلوم ميشود كه در
اينجا صرف بنوّت تشريفي و تنها سخن از
﴿نحن أبناؤا الله و أحبّاؤه)
2
نيست؛ زيرا آنجا كه سخن از فرزندي تشريفي است
خداوند با چنين لحن تندي نميفرمايد: نزديك است كه از اين سخن
آسمانها بشكافد، بلكه ميفرمايد: شما فرزندان موهوم تشريفي
همچون ديگران بنده خدا هستيد و اگر گناهي كنيد معذّب هستيد و
براي شما امتيازي نيست؛ ﴿و قالت اليهود و
النصاري نحن أبناءُ الله و أحبّاؤُه قل فلم يعذّبكم بذنوبكم بل
أنتم بشرٌ ممّن خلق يغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء و لله ملك
السموات و الأرض و ما بينهما و إليه المصير)
3
|
راز تفاوت اين خطاب با مطالب آيات ديگر آن است كه گويندگانِ
﴿نحن أبناؤُا الله و أحبّاؤه﴾
تنها ميخواستند مقام اعتباري خود را بالا برند، نه
اينكه خدا را فرود آورند. خداي سبحان نيز تنها همين جهت را نفي
كرد و فرمود: اگر شما نسبت به ديگران شرافتي داريد چرا در
برابر گناهانتان گرفتار و معذّب هستيد؛
﴿فلم يعذّبكم بذنوبكم بل أنتم بشرٌ ممّن خلق﴾. امّا
سخن آنان كه گفتند: ﴿اتّخذ الرحمن ولداً﴾
دو جهت داشت: يكي اينكه آن فرزندخواندهها چنان
بالا هستند كه واقعاً فرزند خدا محسوب ميشوند، ديگر اينكه خدا
آن قدر پايين است كه مخلوق و بنده خود را فرزند برميگزيند؛ از
اين رو خداي سبحان براي نفي هر دو جهت فرمود: خداوند سبّوح و
منزّه و برتر از آن است كه فرزندي براگزيند و آن پسران و
دختران پنداري نيز عبد محض خدايند و پايينتر از آن هستند كه
فرزند خدا باشند؛ چنانكه اصلاً مقام شامخ الوهيت با
|
|
^ 1 - ـ سوره مريم، آيات 88 ـ 93.
^ 2 - ـ سوره مائده، آيه 18.
^ 3 - ـ همان.
|
|
|
|
فرزندگيري سازگار نيست؛ ﴿و ما ينبغي
للرحمن أن يتّخذ ولداً٭ إن كلّ من في السموات و الأرض إلاّ
ءَاتي الرحمن عبداً﴾.
|
7. ﴿و قالوا اتّخذ الرحمن ولداً سبحانه
بل عبادٌ مكرمون)
1
اين آيه شريفه، پس از نفي اتّخاذ ولد با استدلال به
سبحان بودن خداوند، در پاسخ اين سؤال كه اگر فرشتگان فرزند خدا
نيستند پس كيستند؟ ميفرمايد: آنان بندگان مُكْرَم حقاند.
البته مُكْرَم و شريف بودن فرشته در قياس و سنجش با انسانهاي
متوسط و ديگر موجودات است، وگرنه فرشتگان در قياس با خداوند
سبحان نيز عبد محضاند و در نسبت به انسان كامل كه در تعليم
اسماي حسناي الهي معلّم آنهاست، در عين مُكْرم بودن تلميذند.
|
8. ﴿ما اتّخذ الله من ولد و ما كان معه
من إله إذاً لذهب كلّ إله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض سبحان
الله عمّا يصفون)
2
خداوند چون سبحان و منزّه است نه ولد دارد، نه
اتّخاذ ولد ميكند و نه داراي شريك است، وگرنه هر خدايي براساس
سنخيّت فقط عهدهدار پرورش مخلوقهاي خود بود وگذشته از اختلاف
و گسيختگي، هر كدام در صدد حفظ آفريده خود بوده و زمينه برتريطلبي
و افزونخواهي تكويني نه روي جاه و غرور فراهم ميشد.
|
9. ﴿الّذي له ملك السموات و الأرض و لميتّخذ
ولداً و لميكن له شريك في الملك و خلق كلّ شيء فقدّره تقديراً)
3
در اين آيه، نفي اتّخاذ ولد و نفي شريك داشتن مسبوق
به برهان مالك مطلق بودن خدا و ملحوق به دليل خالق بودن خداوند
است.
|
|
^ 1 - ـ سوره انبياء، آيه 26.
^ 2 - ـ سوره مؤمنون، آيه 91.
^ 3 - ـ سوره فرقان، آيه 2. |
|
10. ﴿فاستفتهم ألربّك البنات و لهم
البنون٭ أم خلقنا الملائكة إناثاً و هم شاهدون٭ ألا إنّهم من
إفكهم ليقولون٭ ولد الله و إنّهم لكاذبون٭ أَصطفي البنات علي
البنين٭ مالكم كيف تحكمون٭ أفلا تذكّرون٭ أم لكم سلطان مبين٭
فأتوا بكتابكم إن كنتم صادقين٭ و جعلوا بينه و بين الجِنّة
نسباً و لقد علمت الجِنّة إنّهم لمحضرون٭ سبحان الله عمّا
يصفون)
1
نفي مؤنث بودن فرشتگان، مستلزم اثبات مذكر يا خنثا
بودن آنان نيست. اينكه فرمود: مگر فرشتگان مؤنث هستند؟
﴿أم خلقنا الملائكة إناثاً﴾،
بدين معناست كه آنان نه مؤنث، نه مذكر و نه خنثا هستند و دختر
بودن فرشتگان في نفسه باطل است؛ زيرا آنچه به صورت پسر يا دختر
ساخته ميشود بدن و جسم است، وگرنه موجود مجرد مانند فرشته و
روح آدمي نه مذكّر، نه مؤنّث و نه خنثاست و چون مذكر و مؤنث يا
خنثي هيچيك نقيض ديگري نيست، بلكه عدم و ملكه است، از ارتفاع
آنها ارتفاع دو نقيض لازم نميآيد.
|
جمله﴿وَلَد الله﴾ بسيار
جاهلانهتر از ﴿اتّخذ الله ولداً﴾
است؛ زيرا در جمله دوم احتمال اراده فرزندي تشريفي هست
و در جمله اول چنين احتمالي مطرح نيست.
|
غرض آنكه سه مطلب در بين مطرح است كه بايد به عنوان جمعبندي
آيات راجع به وَلَد داشتن يا اتّخاذ ولد كردن خداي سبحان به آن
عنايت شود: 1.وَلَد توليدي داشتنْ، محال است. 2.اتّخاذ وَلَد
به معناي فرزندگيري توليدي كه همان توليد مثل است محال خواهد
بود. 3.اتخاذ وَلَد بهمعناي صرف اسناد تشريفي واضافه تكريمي،
همانند اسناد كعبه به خدا به عنوان تشريف و اطلاق «بيتالله»
و«بيتي» ممكن است. البته جريان توقيفي بودن
|
|
^ 1 - ـ سوره صافات، آيات 149 ـ 159. |
برخي از تعبيرها مطلب جدايي است كه اگر دليل معتبري بر منع
چنين اطلاق و تعبيري وارد شود حجت خواهد بود.
|
تذكّر: در نفي پندارهاي باطل وثنيها افزون بر نفي اتخاذ ولد،
مؤنث بودن فرشتگان نيز نفي شده است؛ مانند آيه 149 سوره «صافات»
و آياتِ ﴿ألكم الذكر و له الأُنثي ٭ تلك
إذاً قسمة ضيزي)
1
﴿أفأصفيكم ربّكم بالبنين واتّخذ من الملائكة إناثاً)
2
﴿ويجعلون لله البنات سبحانه ولهم ما يشتهون)
3
﴿وجعلوا الملائكة الذين هم عبادالرحمن إناثاً)
4
|
11. ﴿لو أراد الله أن يتّخذ ولداً لاصطفي
ممّا يخلق ما يشاء سبحانه هو الله الواحد القهّار)
5
واحد قهّار، واحدي است كه اجازه شركت يا شباهت و
مماثلت به احدي ندهد تا شريك، مثل يا شبيه او باشد. اگر موجودي
شريك، مثيل يا شبيه خدا بود، خداي سبحان معاذ الله او را ولد
اتّخاذ ميكند، امّا خداوند، واحد قهّاري است كه احدي در برابر
وحدت قاهره او شبيه وي نيست، بلكه هرچه و هركه هست عبد محض
اوست. خداي سبحان اكنون نيز واحد قاهر است، ليكن انسان بر اثر
محجوب بودن به حجابهاي متراكم، آن را ادراك نميكند، امّا در
روز قيامت كه بساط مستقل نمايي همه موجودات برچيده ميشود،
همگان ميفهمند كه فقط خداوند واحد قهّار
|
|
^ 1 - ـ سوره نجم، آيات 2221.
^ 2 - ـ سوره اسراء، آيه 40.
^ 3 - ـ سوره نحل، آيه57.
^ 4 - ـ سوره زخرف، آيه 19. شايان ذكر
است كه مصحّح اسناد يك مطلب به قوم معيّن، التزام فيالجمله آنان است و
ابتلاي بالجمله لازم نيست.
^ 5 - ـ سوره زمر، آيه 4.
|
|
|
|
است؛ ﴿لمن الملك اليوم لله الواحد
القهّار)
1
و كسي كه قيامت را هم اكنون مشاهده ميكند و
ميفرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»
2
اكنون نيز آن معنا را ميفهمد و همه چيز را عبدِ داخر، قانت و
مقهور و مُسَخّر او ميبيند.
|
12. ﴿قل إن كان للرحمن ولدٌ فأنا أوّل
العابدين٭ سبحان ربّ السموات و الأرض ربّ العرش عمّا يصفون)
3
برابر رهنمود و دستور خداوند، اين سخن پيامبر
گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه من خداشناستر از شما
و فرستاده خدا هستم؛ ازاين رو اگر خدا فرزند ميداشت، من كه
پيامِ ﴿لميلد و لميولد)
4
را از كوي او آوردهام نخستين كسي بودم كه واقعيت
را تمكين كرده و بيش و پيش از شما آن خداي داراي ولد را عبادت
ميكردم، ليكن محال است كه او ولد داشته باشد؛ زيرا او سبّوح و
منزّه از داشتن ولد است.
|
13. ﴿و أنّه تعالي جدّ ربّنا ما اتّخذ
صاحبة و لا ولداً)
5
«جدّ» به معناي بخت است
6 .
برابر اين آيه شريفه، برخي جنيان گفتند: شانس و بخت خدا بسيار
بلند است؛ او بلند مرتبهتر از آن است كه همسر يا فرزند
برگزيند و اين نفي اتخاذ همسر و فرزند با لحن امضا و فحواي
قبول از آنها نقل شد.
|
14. ﴿بسم الله الرحمن الرحيم ٭ قل هو
الله أحد ٭ الله الصمد ٭ لم يلد و لم يولد ٭ و لم يكن له
كُفُواً أحد﴾؛ سوره مبارك توحيد كه به مثابه ثلث
قرآن
|
|
^ 1 - ـ سوره مؤمن، آيه 16.
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج40، ص153 و ج66،
ص209.
^ 3 - ـ سوره زخرف، آيات 81 ـ 82.
^ 4 - ـ سوره اخلاص، آيه 3.
^ 5 - ـ سوره جنّ، آيه 3.
^ 6 - ـ «في المهد ينطق عن سعادة جَدّه»؛
يعني در گهواره از نيكبختي خود خبر ميدهد. |
است
1،
پاسخ همه شبهات و آراي باطل درباره اتّخاذ ولد و مانند آن را
دربردارد و توضيح آن بر عهده تفسير اين سوره پربركت است.
|
|
4. منشأ پندار باطل
فرزندگزيني خدا |
ابتلاي مشركان به پندار باطل فرزند داشتن خدا از جهالت و
گرفتاري نظام جاهلي و نابخردانه گروهي ناشي است كه به «اُميّون»
و درسنخواندهها شهرت يافتند. چنين قوم عقبافتادهاي، هم
فرزند داشتن خدا را براي او كمال ميدانستند، هم فرشتگان را
براساس ديدگاه جاهلي خويش مؤنث ميپنداشتند. ابتلاي اهل كتاب
به توهّم فرزندآوري يا فرزندگيري خداوند نيز از متشابهگرايي
آنها و پيروي از متشابهات كتاب آسماني بدون ارجاع آن به محكمات
تورات و انجيل ناشي است؛ زيرا اگر در موردي از برخي اولياي
الهي به «فرزندان خدا» تعبير شد، يا اگر در آيهاي از خداوند
به عنوان «پدر» ياد شد، مقصود نه از سنخ فرزندي و پدري تكويني
و توليدي است و نه از قبيل فرزندخواندگيرايج آنعصر.غرضآنكهخداشناسي
برخيزسنخ انسانشناسي است؛ يعني آنچه را براي انسانِ مجسّمْ
كمال ميپندارند، يا انسان محكوم به عمر محدود و اجل مسمّي و
مقضي واجد آن است، براي خداي سبحان كه از جسميت و مادّه منزّه
و از زوال و فنا مبراست، ثابت كردهاند.
|
|
5. ملك تكويني و حقيقي خدا |
همه آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست مملوك خداست و اين ملك
تكويني و حقيقي است، نه اعتباري؛ ازاينرو قابل غصب يا اِباق و
گريز نيست و هيچ مملوكي نيز نميتواند در برابر مالك آسمانها و
زمين تمرّد كند، بلكه همه
|
|
^ 1 - ـ بحارالأنوار، ج22، ص318.
|
|
|
مملوكها، قانت و خاضع اويند؛ ﴿له ما في
السموات و الأرض كلٌّ له قانتون﴾.
|
بعضي از املاك تكويني همچون برخي املاك اعتباري قابل غصب است؛
چنانكه چشم و گوش انسان ملك تكويني اوست و روح آدمي بر آن
سيطره دارد، ليكن ممكن است عامل قاهري بتواند با سحر، شعبده،
كهانت و مانند آن در چشم و گوش بشر تصرف كند و نگذارد او بر
چشم و گوش خود سيطره داشته باشد.
|
مالكيت تكويني انسان بر چشم و گوش خويش را خداي سبحان به او
عطا كرده، ليكن به او هشدار داده كه اين مِلك را به تو تفويض
نكردهام، بلكه من مالك حقيقي چشم و گوش شما هستم و اكنون نيز
آن دو تحت نفوذ من است؛ ازاينرو با اراده الهي قبل از اينكه
چشم خود را ببنديد و پيش از آنكه از گوش خود مدد بگيريد، روح
شما قبض ميشود؛ ﴿أمّن يملك السمع و
الأبصار)
1
|
غرض آنكه عاملي بيروني ميتواند جلو مالكيت تكويني انسان را
بگيرد، امّا درباره خداي سبحان فرض ندارد كه موجودي در برابر
قدرت او قنوت و خضوع نداشته باشد و مانع مالكيت او شود؛
﴿كلٌّ له قانتون﴾؛ زيرا هم
مِلك اشيا و هم مُلك و نفوذ در آنها از آن اوست و او هم مالك و
هم مَلك و نافذ است؛ ﴿تبارك الّذي بيده
المُلك)
2
|
|
^ 1 - ـ سوره يونس، آيه 31.
^ 2 - ـ سوره ملك، آيه 1. |
|
بحث روايي |
|
1. تنزيه خدا |
عن طلحة بن عبيد الله قال: سألت رسول الله(صلّي الله عليه وآله
وسلّم) عن تفسير «سبحان الله». قال: «هو تنزيه الله من كلّ
سوء»
1
|
سأل رجل عمر بن الخطّاب فقال: يا أمير المؤمنين! ما تفسير «سبحانالله»؟
قال: إنّ في هذا الحائط رجلاً كان إذا سئل أنبأ و إذا سكت
ابتدأ، فدخل الرجل فإذا هو علي بن أبيطالب(عليهالسلام)، فقال:
يا أبا الحسن! ما تفسير «سبحان الله»؟ قال: «هو تعظيم جلال
الله عزّوجلّ و تنزيهه عمّا قال فيه كلّ مشرك، فإذا قاله العبد
صلّي عليه كلّ ملك»
2
|
عن هشام بن الحكم قال: سألت أبا عبد الله(عليهالسلام) عن «سبحان
الله» قال: «أنفة الله»
3
|
عن هشام الجواليقي قال: سألت أبا عبد الله(عليهالسلام) عن قول
الله عزّوجلّ: «سبحان الله»، ما يعني به؟ قال: «تنزيهه»
4
|
اشاره: تنزيه خدا هم به لحاظ نزاهت او از هر نقص نفسي و عيب
ذاتي مانند ظلم و جهل و هم به جهت تنزّه از هر نقص و عيب
نِسْبي مانند جسميّت، تمثّل و تصور مفهومي تعقّل ماهوي است؛
ازاينرو خداي سبحان نه تنها بينقص و عيب است، بلكه از كمال
محدود و جمال متناهي و جلال
|
|
^ 1 - ـ الدرالمنثور، ج1، ص269.
^ 2 - ـ بحارالأنوار، ج90، ص177.
^ 3 - ـ همان، ص176.
^ 4 - ـ همان، ص177.
|
|
|
|
منقطع منزه است؛ زيرا گرچه كمال و جمال و جلال ياد شده براي
بسياري از موجودهاي امكاني كمال است، ولي براي خداي سبحان كه
هستي محض است نقص محسوب ميشود.
|
|
2. توحيد و تسبيح حقيقي |
عن ابن عباس أن ابن الكوّاء سأل عليّاً عن قوله
﴿سبحان الله﴾، فقال
علي(عليهالسلام): «كلمة رضيها الله لنفسه»
1
|
اشاره: مقصود از «كلمه» در اينگونه موارد همان مطلب سامي است
كه گفته ميشود: «لاالهالّاالله» كلمه توحيد است. همانطور كه
موحّد حقيقي خود خداست؛ «توحيده إيّاه توحيده»
2
تسبيح حقيقي هم همان مطلب شامخ است كه خداوند براي خود بپسندد
و مسبّح واقعي خود خداست.
|
|
3. قنوت جامع بين تكوين و
تشريع |
عن أبي سعيد الخدري عن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
قال: «كلّ حرف في القرآن يذكر فيه القنوت فهو الطاعة»
3
|
اشاره: طاعت مانند قنوت دو قسم است: تكويني و تشريعي و قنوت به
معناي طاعت همان معناي جامع بين تكوين و تشريع است، نه آنكه
همهجا به معناي طاعت تشريعي باشد.
|
|
4. نزاهت خدا از والد يا
مولود بودن |
قال اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام): «لم يولَد سبحانه فيكون في
العزّ مشاركاً ولميَلِد
|
|
^ 1 - ـ الدرالمنثور، ج1، ص269.
^ 2 - ـ اسفار، ج2، ص302.
^ 3 - ـ الدرالمنثور، ج1، ص269. |
فيكون موروثاً هالكاً»
1 «لميلد
فيكون (فيصير) مولوداً ولميُولَد فيصير محدوداً... »
2
|
تذكّر: توضيح محتواي اين دو روايت در ثناياي مباحث پيشين گذشت.
|
|
|
|
|
بديع السموات و الأرض و
إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون (117) |
|
|
|
گزيده تفسير |
خداي سبحان در كارها نيازمند وسائل و منتظر تمهيد مقدّمات نيست؛
زيرا همه اشيا براي او قانت و خاضعاند؛ ازاينرو او نه تنها
خالق، كه بديع و نوآور است؛ هم اصل و مواد خام اشيا را آفريد،
هم صورتهايي ابتكاري به آنها داد؛ بهطوري كه هم ماده آنها بيسابقه،
هم صورت آنها نوظهور است.
|
خداوند، بديع محض و مطلق است؛ زيرا ازيكسو او قادر مطلق و
توانايي وي نامحدود است و از سوي ديگر هرچه غير اوست نه به خود
متّكي است و نه به غير خدا.
|
عقل و نقل، مؤيّد ابتكاري و ابتداعي بودن آفرينش مجموع و اصل
آسمانها و زمين است، نه هر فرد و ذرهاي كه با ساير افراد و
ذرات، جامع نوعي
|
|
^ 1 - ـ نهجالبلاغه، خطبه 182.
^ 2 - ـ همان، خطبه 186.
|
|
|
|
دارد و برخي از آنها مسبوق به ماداهاي است كه خداوند آن را
آفريد.
|
خداي سبحان نه تنها در آفرينش بديع و نوآور است، بلكه هر چيزي
به محض اراده او پديد ميآيد. امر او براي ايجاد شيءْ لفظي
نيست، بلكه همان اراده تكويني اوست كه تخلف ناپذير است. در اين
امر تكويني كه صِرْف اراده در آن كافي است، خطاب الهي مخاطب
آفرين و امر او مأمورساز است.
|
خداي سبحان از زمان و حركت منزّه است؛ از اين رو افاضه او دفعي
است، نه تدريجي. تدريج در مخاطب و گيرنده فيض است.
|
مخاطبهاي امر «كن» همه مُدرَك خداوند و در نشئه علم حق
موجودند؛ از اين رو خطاب ياد شده حقيقي و خطاب به موجود است،
نه معدوم و ازاينرو مجازي و تمثيلي نيست.
|
|
تفسير |
بديع: بديع از مادّه «بَدْع» به معناي انشاء و اختراع بدون
نمونه و الگوي پيشين است. روش بيسابقه را نيز «بدعت» مينامند
و آيه ﴿رهبانية ابتدعوها)
1
از همين سنخ است. واژه «بديع» هم بر فاعل (مُبدِع)
اطلاق ميشود، هم بر مفعول (مُبدَع). باب افعال اين مادّه با
ثلاثي مجرّد آن فرقي ندارد. خداي سبحان نه تنها مالك، كه خالق
است و نه تنها خالق بلكه بديع است و فرق خالق با بديع (به
معناي مبدِع) آن است كه اگر كسي مواد محققشده در خارج را جمعآوريكرده،
به آنها صورت دهد، او خالق است، امّا فاطر و بديع نيست. ممكن
است كسي مادّه را خود بيافريند، ليكن در آفرينشِ صورت آن
|
|
^ 1 - ـ سوره حديد، آيه 27.
|
|
|
|
مبتكر نباشد و براساس تقليد از الگويي خاص به آن صورت دهد؛
مانند شاعري كه حروف كلمات و نيز كلمات جملهها را خود
ميآفريند، امّا شعر را به سبك سرودههاي پيشينيان ميسرايد.
او خالق شعر هست، ليكن بديع نيست؛ زيرا در سبك شعر از ديگران
تقليد كرده است.
|
خداي سبحان، هم خالق و هم بديع و نوآور است؛ به اين معنا كه هم
مواد خام اشيا را آفريده، هم صورتهايي كه به آنها داده ابتكاري
و نوظهور است.
|
قضي: براي قضي معاني فراواني ذكر شده كه در حقيقت مصاديق اين
واژه است، نه مفاهيم آن؛ از اين رو گوناگوني كاربردهاي اين
واژه از قبيل حقيقت و مجاز، مشترك لفظي و منقول عنه و منقول
إليه نيست، بلكه براي همه آنها جامعي است كه در موارد مختلف بر
مصاديق گوناگون خود تطبيق ميشود. مصداق قضا گاهي امور تشريعي
است؛ ﴿و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضي
الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم)
1
و گاه نيز امور تكويني؛ ﴿بديع
السموات و الأرض و إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾.
|
«قضاء» آن حكم و امر مبرم و قطعي است كه شيء را از اضطراب و
سرگرداني بيرون ميآورد. «قضيه» را نيز از آن رو قضيه ميگويند
كه پيش از حكم قطعي نفس و ذهن، ارتباط محمول با موضوعْ ضعيف و
نامعلوم است. آنگاه كه نفس حكم و قضاوت ميكند كه موضوع و
محمول به هم بسته و مرتبط است و مثلاً «زيد قائم است» محصول
اين داوري «قضيّه» است. همچنين آنجا كه بين مدعي و منكري
درباره حق يا مالي تنازع است و روشن نيست كه حق، يا مال مزبور،
از آنِ مدّعي است يا منكر، با حكم حاكم، در مقام تشريع
|
|
^ 1 - ـ سوره احزاب، آيه 36. |
نگراني و اضطراب رفع ميشود و آن قضا و حكم، فصل خصومت ميكند.
|
جامع همه اينگونه موارد، همان «حكم مبرم و قطعي» است. مفاد
آيه شريفه مورد بحث اين است: خداي سبحان اگر به چيزي حكم قطعي
كند آن چيز بيدرنگ يافت ميشود؛ ﴿إذا
قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾.
|
|
دليل بطلان اتخاذ فرزند |
آيه مورد بحث همانند آيه قبل، دليل بطلان اتخاذ فرزند است.
كلمه ﴿بديع﴾ خواه لازم و به
معناي «نو» باشد و خواه متعدي و به معناي «نوآور» باشد و اضافه
آن به ﴿السموات﴾ از قبيل
اضافه به فاعل يا مفعول باشد، ميتواند حدّوسط برهان بر نفي
اتخاذ ولد باشد. فرزند حقيقي همان متولد از پدر است كه چيزي از
او جدا ميشود؛ مانند حرارت از آتش، برودت از يخ و... و چنين
چيزي درباره خدا محال است. فرزند اتخاذي كه براي رفع نياز مادي
يا معنوي پدر است نيز مانند فرزند حقيقي داشتن محال است. جامع
مشترك هر دو صفت سلبي، همانا سبّوح بودن خداست؛ ازاينرو قرآن
كريم هر دو مورد را با كلمه «سبحانه» منتفي دانست؛ مانند:
﴿ألا إنّهم منفكهم ليقولون ٭ وَلَدَ
الله وإنهم لكاذبون... سبحان الله عما يصفون)
1
﴿لو أراد الله أن يتّخذ ولداً لاصطفي مما يخلق ما يشاء سبحانه
هو الله الواحد القهّار)
2
در اين آيه گذشته از كلمه
﴿سبحانه﴾ كه عنصرمحوري دليل است، لفظ
﴿لو﴾ به كار رفته كه
|
|
^ 1 - ـ سوره صافات، آيات 159151.
^ 2 - ـ سوره زمر، آيه 4. |
نشان امتناع تبنّي و اتخاذ فرزند است.
|
|
راز بديع بودن خدا |
چنانكه در مبحث «تناسب آيات» آيه قبل گذشت، اولين جمله آيه مورد بحث؛
﴿بديع السموات والأرض﴾ سومين دليل
براي ابطال فرزند داشتن خداي سبحان است؛ بدين تقرير كه پدر از عناصر و
مواد اوّلي تشكيلدهنده فرزند است و خدايي كه همه چيز را بدون نقشه و
مادّه پيشين پديدآورده، چگونه عنصر مادّي براي چيزي قرار ميگيرد؛ چون
عنصر مادّي همراه با عنصر صوري است نه سابق بر آن و پديدآورنده آن؛ چه
رسد به اينكه مبدع و نوآور مركب از مادّه و صورت باشد.
|
همه موجودات در همه شرايط براي خداوند قانتاند؛ از اين رو خداي سبحان
«بديع» و نوآور، و آفريده او نو است.
|
سرّ نو بودن اصل آفرينش اين است كه به هيچ مقدمهاي مسبوق نيست و آنچه
بر نظام آفرينش مقدم است علم فاعل است كه عين ذات اوست و ذات فاعل و
اوصاف ذاتي وي كه عين اوست مقدمه محسوب نميشود؛ ازاينرو به طور مطلق
گفت نظام آفرينش به هيچ مقدمهاي مسبوق نيست و روش بيسابقه را «بدعت»
گويند.
|
راز نوآور بودن خداي سبحان هم اين است كه از يك سو او قادر مطلق است و
از سوي ديگر هرچه غير اوست نه به خود متكي است، نه به غير خدا؛ اگر
موجودي خودساخته بود يا به مبدأ فاعلي ديگر غير از خدا وابسته بود،
بديع محض بودن خدا محقق نميشد و چون هر دو فرض محال است، پس خداي
سبحان بديع مطلق است.
|
بديع و مبتكر نبودن و با تمهيد مقدّمات كاركردن نسبت به مبدئي است كه
|