آيات 49 تا 56 سوره مدثّر

 فما لهم عن التذكره معرضين (49)

 كانهم حمر مستنفره (50)

 فرت من قسوره (51)

 بل يريد كل امرى منهم ان يوتى صحفا منشره (52)

 كلا بل لا يخافون الاخره (53)

 كلا انه تذكره (54)

 فمن شاء ذكره (55)

 و ما يذكرون الا ان يشاء اللّه هو اهل التقوى و اهل المغفره (56)

ترجمه آيات

اينك چرا از ياد آن روز سخت خود (و از ذكر قرآن ) اعراض مى كنند؟ (49).

گويى گورخران گريزانى هستند (50).

كه از شير درنده مى گريزند (51).

بلكه هر يك از آنها مى خواهند كه برايشان صحيفه وحى آسمانى باز آيد (تا ايمان آرند) (52).

هرگز اين نخواهد شد (كه همه مقام رسالت يابند) چنين نيست كه پنداشتند بلكه از عذاب آخرت نمى ترسند (53).

چنين نيست كه آنها پنداشتند، قرآن محققا همه پند و اندرز است (54).

تا هر كه خواهد متذكر حق شود (55).

و هيچ كس پند نمى گيرد جز آنكه خدا بخواهد (يعنى بدون مشيت الهى كسى بهشتى و سعادتمند نخواهد شد) او اهل تقوى و اهل آمرزش و مغفرت است (56).

بيان آيات

در اين آيات نتيجه گيرى از مطالب يعنى وعد و وعيدهاى گذشته را به صورت تعجب از اعراض كفار از تذكرات قرآن و تنفرشان از حق صريح بيان كرده، گويا فرموده : وقتى جريان بدين قرار است عقلا واجب مى شود كه دعوت حق را اجابت نموده، به وسيله تذكرات قرآن متذكر شود، پس بسيار عجيب است كه چطور باز هم از اين تذكر روى بر مى تابند، نه، نه، علت اصلى اين است كه اينان به رسالت ايمان ندارند، و تك تكشان توقع دارند كه كتابى از خدا بر يك يك آنان نازل گردد، نه، بلكه علت اين است كه از آخرت ترس ندارند، و در نتيجه از وعيد و تهديدهاى قرآن مرتدع نمى شوند.

آنگاه روى سخن را به خود آنان كرده، مجددا آن تذكره را بر آنان عرضه مى كند، و در قبول و رد آن مخيرشان نموده،تا اگر خواستند قبول كنند، و اگر خواستند رد كنند، ليكن بايد بدانند كه در اين خواستن مستقل نيستند و نمى توانند با خواست خود خداى سبحان را عاجز سازند، و به همين جهت نمى توانند متذكر شوند، مگر وقتى كه خدا بخواهد، و حكم قدر به طور قطع در ميان آنان نيز جارى است.

 

فما لهم عن التذكره معرضين

اين جمله تفريعى است بر تذكره و اندرزى كه قبلا گذشت، و استفهام در اين جمله براى برانگيختن تعجب است، و كلمه (لهم ) متعلق است به كلمه (كان ) اى كه حذف شده، و تقدير كلام (فما كان لهم ) است. و كلمه معرضين حال است از ضمير (هم ) و جمله (عن التذكره ) متعلق به كلمه (معرضين ) است.

و معناى جمله اين است : حال كه مطلب چنين است، پس چه شد - چه پيش آمد - براى مشركين كه تذكره قرآن را تكذيب مى كنند، در حالى كه از آن روى گردانند. و خلاصه چرا با اينكه واجب بود بر آنان كه قرآن را تصديق كنند، و بدان ايمان آورند از آن اعراض ‍ نمودند، و اين جاى تعجب است.

تشبيه كفّار اعراض كننده از قرآن، به گورخران رميده از شير، و بيان انگيزه آنان در تكذيب

كانهم حمر مستنفره فرت من قسوره

حال كفار را در اعراض از تذكره تشبيه كرده به (حمر) كه جمع حمار است، و البته منظور حمار وحشى يعنى گورخر است، و (استنفار) به معنى نفرت است، و كلمه (قسوره ) به معناى شير و شكارچى است، چون به هر دو معنا تفسير شده، و معناى آيه اين است كه : اين كفار در حالى از تذكره نفرت و اعراض مى كنند كه گويى خران وحشى اند، و از شير و يا شكارچى مى گريزند.

 

بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره

منظور از (صحف منشره ) كتاب آسمانى بر دعوت حق است، در اين كلام با آمدن كلمه (بل ) از سخن قبلى اعراض شده، مى فرمايد اعراضشان از تذكر، صرفا به خاطر نفرت نيست، بلكه هر فردى از ايشان توقع دارد كه كتابى از ناحيه خدا و مشتمل بر آنچه قرآن مشتمل بر آن است نازل شود.

و اين نسبتى كه به كفار داده كنايه است از استكبار آنان نسبت به خداى سبحان، مى فرمايد اينان به شرطى حاضرند دعوت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را بپذيرند، و آن را رد نكنند كه براى هر يك از ايشان مستقلا كتابى آسمانى نازل شود، و اما دعوت از طريق رسالت را به هيچ وجه نمى پذيرند، هر چند كه حق باشد و معجزاتى روشن آن را تاييد كند.

پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار كفار است كه گفتند: (لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله ). و نيز در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار امت ها به رسولان خويش است (ان انتم الا بشر مثلنا)، و اساس اين گفتار و حجت آنان بر نفى رسالت رسولان، در سابق بيان شد.

بعضى گفته اند: آيه شريفه در معناى سخنى است كه كفار مكه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) گفتند، و قرآن را چنين حكايت مى كند: (و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه ).

ليكن اين سخن درست نيست، براى اينكه مدلول آيه مورد بحث اين است كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود، غير از آنچه بر ديگران نازل شده، و آيه سوره اسرى اين را نمى گويد،بلكه مدلول آن اين است كه يك كتاب از آسمان بر پيامبر نازل شود كه همه آن را بخوانند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد كفار اين بوده كه كتابهايى از آسمان به نام يك يك آنان نازل شود، و در آنها به هر يك از آنان بگويد: فلانى ! بايد به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ايمان بياورى ).

بعضى ديگر گفته اند: مرادشان اين بوده كه كتابى از آسمان بر آنان نازل شود، و در آن برائت از عذاب و مژده نعمتى فراوان به آنان بدهد، تا ايمان بياورند، و گر نه همچنان بر كفر خود مى مانند. بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه از سياق آيه به دور است، و بيانش ‍ گذشت.

پاسخ به دو توقع بيجاى كافران در امر رسالت و نزول كتاب آسمانى

كلا بل لا يخافون الاخره

اين جمله رد توقع بيجاى آنان است، به اين بيان كه دعوت رسالت يك ادعاى بى دليل نيست، بلكه آيات و معجزات روشن و دليلهاى قطعى جاى هيچ شكى براى كسى باقى نمى گذارد، پس حجت خدا بر رسولش و بر ديگران به طور مساوى قائم و تمام است، و حاجتى نيست به اينكه براى هر يك از افراد دعوت شده به دين صحفى منشره نازل شود.

علاوه بر اين رسالت نيازمند به طهارت ذات و صلاحيت نفس است، آن طهارت و صلاحيتى كه نفوس ساير مردم فاقد آنند، همچنان كه اين معنا از پاسخى كه خداى تعالى به توقع كفار داده فهميده مى شود، كفار گفته بودند: (لن نومن حتى نوتى مثل ما اوتى رسل الله )، در پاسخ فرمود: (اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ).

(بل لا يخافون الاخره ) - كلمه (بل ) براى اعراض از مطلب قبلى است كه مى فرمود: (توقع دارند كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود) مى خواهد بفرمايد اين پيشنهادشان يك پيشنهاد جدى نيست، بهانه اى است كه مى خواهند به وسيله آن خود را از گير دعوت دين رها سازند، و علت حقيقى كفر و تكذيبشان به دعوت دينى اين است كه اينان از آخرت نمى ترسند، و اگر مى ترسيدند ايمان مى آوردند، و بعد از تماميت حجت و وجود آيات بينات هرگز پيشنهادى نمى كردند.

 

كلا انه تذكره

اين جمله رد و منع دومى از پيشنهاد كفار است، و معنايش اين است كه : ما چنين كتابى نازل نمى كنيم، قرآن براى تذكره و اندرز كافى است، و ما از قرآن چيزى بيش از اين نخواسته ايم، اثر اين قرآن همان جزايى است كه نزد ما براى مطيع و عاصى آماده شده است.

 

فمن شاء ذكره

يعنى هر كه بخواهد از آن پند مى گيرد چرا كه دعوت و موعظه قرآن اجبارى نيست و در ظرف اختيار و آزادى اراده دعوت مى كند.

 

و ما يذكرون الا ان يشاء اللّه هو اهل التقوى و اهل المغفره

فعل اختيارى نسبت به انسان ممكن و نسبت به خدا ضرورى التحقق است

اين آيه توهمى را دفع مى كند كه ممكن است از جمله (فمن شاء ذكره ) به ذهن كسانى بيايد و خيال كنند اختيار به دست خودشان است، و خود مستقل در اراده اند، و اگر نخواستند متذكر شوند بر خدا غالب گشته، و او را در به كرسى نشاندن اراده خود عاجز ساخته اند، او خواسته بود اينان متذكر بشوند، و اينان خواستند نشوند و نشدند.

و حاصل دفع اين است كه : حكم قدر در افعال آنان مانند همه چيز ديگر جارى است، و تذكر آنان - البته اگر متذكر شوند - هر چند فعل اختيارى و صادر از ايشان است ، و اكراه و اجبارى در كار نيست، خداى تعالى هم خواسته تا به اختيار خود متذكر شوند، به اين معنا خداى تعالى هيچ وقت از هيچ انسانى با خواست تكوينيش نخواسته كه فلان عمل را بى اختيار انجام بدهد، بلكه اراده تكوينى كرده كه هر چه مى كند به اختيار و اراده خود كند، پس فعل اختيارى در عين اينكه نسبت به انسان فاعل نسبت امكان دارد، در عين حال نسبت به اراده الهى ضرورى التحقق است، و گر نه محقق نمى شد.

(هو اهل التقوى و اهل المغفره ) - يعنى او اهليت آن را دارد كه از او پروا شود، چون او ولايت مطلقه بر هر چيز دارد، و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست، و نيز اهليت آن را دارد كه پروا كنندگان خود را بيامرزد، چون او آمرزگار رحيم است.

و اين جمله يعنى جمله (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) مى تواند تعليل جمله قبل يعنى (انه تذكره فمن شاء ذكره ) باشد كه روشن است، و نيز جمله (و ما يذكرون الا ان يشاء الله ) را تعليل كند، چون اهل تقوى و اهل مغفرت بودن خداى تعالى وقتى صحيح و تمام است كه داراى اراده اى نافذ در اراده ها و اعمال خلق باشد، و خلاصه خلق در آنچه مى خواهند آزاد نباشند، و با تمرد و استكبار خود خدا را عاجز نسازند.

بحث روايتى

چند روايتى درباره مراد از اينكه كقار مى خواستند به هر كدام صحفى منشّره داده شود

در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در جمله (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) فرموده : (شان نزول اين آيه آن بود كه مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) گفته بودند: اى محمد به ما چنين رسيده كه در بنى اسرائيل هر كس مرتكب گناهى مى شد صبح، گناه و كفاره گناه خود را در نوشته اى پهلوى سرش مى ديد، (چرا در اين امت چنين نيست ؟).

جبرئيل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شد، و عرضه داشت : قوم تو سنت جاريه در بنى اسرائيل در باره گناهان را خواستند، اگر بخواهند ما با ايشان نيز همان رفتار را مى كنيم، و آنان را به همان عذابهايى كه بنى اسرائيل را گرفتيم مى گيريم، و مردم حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دوست ندارد كه چنين سنتى در امتش جريان يابد.

مؤلف: اين داستان با لحن آيه نمى سازد و در خود روايت هم اشاره اى است به اينكه اين قصه معتبر نيست، (چون در آخرش آمده : حس كردند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دوست ندارد...).

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از سدى از ابى صالح روايت كرده اند كه گفت : مردم گفتند اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در ادعايش صادق است اين معجزه را بياورد كه هر روز صبح زير سر هر يك از ما نوشته اى ديده شود، كه در آن نوشته باشد تو اى فلانى از آتش دوزخ برائت و امنيت دارى، در پاسخ اين آيه نازل شد: (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ).

مؤلف: سياق آيات و ردعى كه در آن است، با اين قصه سازگار نيست.

و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) گفته : يعنى در هر صبح نامه اى از خداى تعالى به يك يك آنان برسد به اين مضمون : (اين نامه اى است از رب العالمين به فلان بن فلان ) همينكه از خواب برمى خيزد نامه را پهلوى سرش ببيند، و آن را بخواند.

مؤلف: آنچه در اين روايت آمده قابل انطباق با مضمون روايت قبلى، و هم با بيانى است كه ما در معناى آيه داشتيم.

و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير آيه (بل يريد كل امرى ء منهم ان يوتى صحفا منشره ) گفته عده اى از مردم به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) گفتند اگر خيلى دوست دارى پيرويت كنيم بايد كتابى براى خصوص ما نازل شود، و به ما فرمان دهد تا تو را پيروى كنيم.

مؤلف: اين روايت قابل انطباق با آن نظريه اى است كه در تفسير اين آيه گذشت، و مى گفت : آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه (ولن نومن لرقيك...) بيانش مى كند، و خلاصه اينكه مى توان احتمال داد صاحب آن نظريه، نظريه خود را از اين روايت گرفته، و اشكال ما به اين نظريه گذشت.

رواياتى درباره معناى (هو اهل التقوى واهل المغفرة)

و در تفسير قمى در ذيل آيه (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) آمده كه امام فرمود: يعنى خدا اهليت آن را دارد كه از او پروا كنند و اهليت آن را دارد كه بيامرزد.

و در كتاب توحيد به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در تفسير آيه (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) فرموده : خداى عز و جل مى فرمايد: من اهليت آن را دارم كه از من پروا شود، و بنده ام چيزى را شريكم نگيرد، و من اهليت آن را دارم كه اگر بنده اى شريكى برايم نگيرد داخل بهشتش كنم. و نيز فرموده : خداى تبارك و تعالى به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده كه احدى از اهل توحيد را به آتش نسوزاند.

و در الدر المنثور است كه، ابن مردويه از عبد اللّه بن دينار روايت آورده كه گفت : من از ابو هريره و ابن عمر و ابن عباس شنيدم كه مى گفتند: شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) پرسيد معناى جمله (هو اهل التقوى و اهل المغفره ) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد من اهليت آن را دارم كه خلق از من پروا كند، و كسى و چيزى را شريكم نكند، كه اگر پروا كرد و شريكى برايم قرار نداد، در آن صورت من اهليت آن را دارم كه ما سواى شرك را بيامرزم.

مؤلف: در معناى اين روايت روايات زيادى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رسيده است.

سوره قيامت مكى است و چهل آيه دارد

سوره قيامت آيات 1 تا 15 

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 لا اقسم بيوم القيمه (1)

 و لا اقسم بالنفس اللوامه (2)

 ايحسب الانسان الن نجمع عظامه (3)

 بلى قادرين على ان نسوى بنانه (4)

 بل يريد الانسان ليفجر امامه (5)

 يسل ايان يوم القيمه (6)

 فاذا برق البصر (7)

 و خسف القمر (8)

 و جمع الشمس و القمر (9)

 يقول الانسان يومئذ اين المفر (10)

 كلا لا وزر (11)

 الى ربك يومئذ المستقر (12)

 ينبوا الانسن يومئذ بما قدم و اخر (13)

 بل الانسان على نفسه بصيره (14)

 و لو القى معاذيره (15)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم. چنين نيست (كه كافران پنداشتند)، قسم به روز (بزرگ ) قيامت (1).

و قسم به نفس بسيار ملامت كننده (2).

آيا آدمى پندارد كه ما ديگر ابدا استخوانهاى (پوسيده ) او را باز جمع نمى كنيم ؟ (3).

بلى ما قادريم كه سرانگشتان او را هم درست گردانيم (4).

بلكه انسان مى خواهد مادام العمر گناه كند (5).

(كه دايم با شك و انكار) مى پرسد كى روز قيامت (و حساب ) خواهد بود؟ (6).

(بگو) روزى كه چشمها از وحشت و ماه (تابان ) تاريك شود (8).

و ميان خورشيد و ماه جمع گردد (9).

و در آن روز انسان (زشت كار) گويد: (اى واى از سختى عذاب ) كجا مفر و پناهى خواهد بود؟ (10).

هرگز مفرى نيست (11).

آن روز جز درگاه خدا هيچ آرامگاهى نيست (12).

آن روز آدمى به هر نيك و بدى كه در مقدم و موخر عمر كرده از نتيجه همه آگاه خواهد شد (13).

بلكه انسان خود بر نيك و بد خويش به خوبى آگاهست (14).

و هر چند (پرده هاى ) عذر بر (چشم بصيرت ) خود بيفكند (15).

بيان آيات

بيان اين سوره پيرامون مسأله قيامت كبرى دور مى زند،نخست از وقوع روز قيامت خبر مى دهد، و در مرحله دوم آن روز را يكبار با ذكر چند نشانه، و بار ديگر با اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز توصيف مى كند، و خبر مى دهد كه اولين قدم در سير به سوى قيامت مرگ است، و در مرحله سوم سوره را با استدلال بر قدرت خداى تعالى بر اعاده عالم ختم نموده، اثبات مى كند همانطور كه خداى تعالى بر خلقت نخستين عالم قادر بود همچنين بر خلقت بار دوم آن، كه همان قيامت است قادر است و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است.

 

لا اقسم بيوم القيامه

ما چه اينكه مجموع (لا اقسم ) را كلمه سوگند بدانيم، و چه اينكه حرف (لا) را زايد بدانيم، و چه اينكه آن را نافيه بگيريم - كه البته اقوال هم مختلف است - سوگند در اين آيه سوگند به قيامت است.

 

و لا اقسم بالنفس اللوامه

اين جمله به مقتضاى سياق و از نظر شباهت لفظى كه با جمله قبلى دارد سوگند دوم است، پس نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: جمله دوم نفى سوگند است نه سوگند، و مى خواهد بفرمايد: من به روز قيامت سوگند مى خورم، و به نفس لوامه سوگند ياد نمى كنم.

مقصود از (نفس لوّامه) كه بدان قسم ياد شده است

و منظور از (نفس لوامه ) نفس مؤمن است، كه همواره در دنيا او را به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعت خدا ملامت مى كند، و در روز قيامت سودش مى رساند.

بعضى گفته اند: منظور از نفس لوامه جان آدمى است، چه انسان صالح، و چه انسان كافر فاجر، براى اينكه هر دوى اين جانها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند، نفس كافر، كافر را ملامت مى كند، به خاطر اينكه كفر و فجورش، و نفس مومن، مؤمن را ملامت مى كند، به خاطر كمى اطاعت ش، و اينكه در صدد بر نيامد خيرى بيشتر كسب كند.

بعضى گفته اند: مراد از نفس لوامه تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند، همچنان كه فرمود: (و اسروا الندامه لما راوا العذاب )، كه البته براى هر يك از اين اقوال وجهى است.

و جواب قسم حذف شده، و آيات بعدى بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام ليبعثن است، و به اين جهت حذف شده كه بر عظمت امر بعث دلالت كند، همچنان كه در جاى ديگر در عظمت بعث فرموده : (ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغته )، و نيز فرموده : (ان الساعه اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )، و نيز فرموده (عم يتسائلون عن النبا العظيم ).

 

ايحسب الانسان الن نجمع عظامه

كلمه (حسبان ) كه مصدر فعل (يحسب ) است به معناى ظن (پندار ) است، و اگر استخوان را به صيغه جمع آورده و فرمود انسان گمان كرده ما استخوان هايش را جمع نمى كنيم ؟ براى آن بود كه كنايه باشد از زنده كردن همه مردگان، و استفهام در اين آيه توبيخى است، و معناى آيه روشن است.

 

بلى قادرين على ان نسوى بنانه

بلى ما آن را جمع مى كنيم. و جمله (قادرين ) حال از فاعل مدخول (بلى ) است، كه گفتيم جمله آن را جمع مى كنيم است، و كلمه (بنان ) به معناى اطراف انگشتان، و به قول بعضى خود انگشتان است. و (تسويه بنان ) صورتگرى آن به همين صورتى است كه مى بينيم.

و معناى آيه اين است كه : آرى ما آن استخوانها را جمع مى كنيم، در حالى كه قادريم حتى انگشتان او را به همان صورتى كه بر حسب خلقت اول داشت دوباره صورتگرى كنيم.

و اگر از بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را ذكر كرد - شايد - براى اين بوده كه به خلقت عجيب آن كه به صورتهاى مختلف، و خصوصيات تركيب و عدد در آمده و فوايد بسيارى كه بشمار نمى آيد بر آن مترتب مى شود، اشاره كند. مى دهد، مى ستاند، قبض و بسط مى كند و ساير حركات لطيف و اعمال دقيق و صنايعى ظريف دارد، كه با همانها انسان از ساير حيوانات ممتاز مى شود، علاوه بر شكلهاى گوناگون و خطوطى كه به طور دايم اسرارش براى انسان كشف مى شود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تسويه بنان ) اين است كه انگشتان دستها و پاها را شى ء واحد كند، بدون اينكه از هم جدا باشند همانطور كه دست و پاى شتر و الاغ را چنين كرد آن وقت ديگر انسان نمى تواند كارهاى گوناگونى را كه با داشتن انگشتان انجام مى دهد انجام دهد. ولى وجه قبلى به نظر بهتر است.

 

بل يريد الانسان ليفجر امامه

راغب گفته كلمه (فجر) به معناى انفجار و شكاف وسيع برداشتن است، آنگاه مى گويد: گناه را هم بدان جهت فجور ناميدند كه باعث شكافته شدن و دريده شدن حرمت ديانت است، مى گوييم : فلانى مرتكب فجور شد، و يا او فاجر است، و ايشان فجار و فجره اند.

و كلمه (امام ) ظرف مكان است، كه به عنوان استعاره در زمان آينده استعمال مى شود، و منظور از اينكه فرمود: انسان، فجور امام خود را مى خواهد، اين است كه مى خواهد در آينده عمرش جلوش شكافته و باز باشد و هر فجورى خواست مرتكب شود.

آزادى طلبى انسان براى انجام هر كار دلخواه، انگيزه تكذيب قيامت و پرسش انكارآميز از زمان آن است

و جمله (ليفجر امامه ) تعليلى است كه در جاى معلل خود كه همان تكذيب قيامت و زنده شدن بعد از مرگ باشد نشسته، و كلمه (بل ) اعراض از اين پندار و گمان است كه بعث و احيايى بعد از موت نباشد.

مى فرمايد: نه، او گمان نمى كند كه ما استخوانهايش را جمع نمى كنيم، بلكه مى خواهد مسأله بعث را تكذيب كند تا به اين وسيله پيش ‍ روى خود را در مدت عمرش باز كند، چون وقتى بعث و قيامتى نباشد، انسان چه داعى دارد با قيد و بند تقوى و ايمان دست و پاى خود را ببندد.

اين آن معنايى است كه سياق آيه به آيه مى دهد، و مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيه گفته اند، كه هم از فهم بدور است، و هم با سياق سازگارى ندارد، و لذا از نقل آنها صرفنظر كرديم.

در آيه شريفه مى توانست به ضمير انسان اكتفا كند و بفرمايد: (بل يريد ان يفجر امامه - بلكه او مى خواهد آزاد باشد)، ولى كلمه (انسان ) را آورد، تا در توبيخ و سركوبى او مبالغه كرده باشد، و به همين منظور اين كلمه را در اين آيه و آيات بعد از آن، چهار بار تكرار كرد.

 

يسئل ايان يوم القيامه

از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه بيان جمله (بل يريد الانسان ليفجر امامه ) باشد، در نتيجه مى فهماند بيهوده نگفتيم (بل يريد الانسان...)، بلكه از سؤال او يعنى (ايان يوم القيامه ) اين معنا پيداست، و نيز پيداست كه سوالش سؤال تكذيب است، مى خواهد بگويد اصلا روز قيامتى نيست، نه اينكه به آن ايمان داشته باشد و بخواهد از تاريخ وقوعش آگاه شود، چون اگر انسان سر تكذيب نداشته باشد، وقتى به سوى ايمان و تقوى دعوت مى شود، و به چنين خبر عظيمى تهديد مى گردد، و آيات بينات و ادله قاطعه هم بر صحت آن دعوت و آن تهديد دلالت مى كند، بايد از چنان خطرى بر حذر شود و خود را به ايمان و تقوى مجهز نموده، آماده لقاى آن روز گردد، حال چه اينكه آن روز نزديك باشد و چه دور، براى اينكه هر آنچه آمدنى و شدنى است نزديك است، ديگر معنا ندارد بپرسد قيامت چه وقت قيام مى كند، پس اين سؤال جز به انگيزه تكذيب و استهزا نمى تواند باشد.

 

فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر

در اين آيه چند نشانه از نشانه هاى قيامت ذكر شده، منظور از (برق بصر) تحير چشم در ديدن و دهشت زدگى آن است، و منظور از (خسوف قمر) بى نور شدن آن است.

 

يقول الانسان يومئذ اين المفر

اشاره به اينكه جستجو گريزگاه در قيامت از باب ظهور ملكات آدمى است

يعنى كجاست گريزگاه، در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه با اينكه روز قيامت روز ظهور سلطنت الهى است، و هر انسانى مى داند مفر و فرارى نيست، چطور مى پرسد اين المفر)؟ جواب اين سؤال آن است كه در سوالهاى مشابه اين سؤال مكرر خاطرنشان كرديم كه اين گونه سخنان در روز قيامت از باب ظهور ملكات آدمى است، كسى كه در دنيا وقتى در شدت قرار مى گرفت، يا مهلكه اى تهديدش مى كرد، (بدون توسل به خداى تعالى ) در جستجوى مفرى مى گشت، آن روز هم ناخود آگاه مى پرسد: اين المفر همچنان كه در اثر ملكه شدن دروغ در نفس انسانها، روز قيامت هم با اينكه روز كشف سرائر است بى اختيار مى گويند: (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين ) و (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ).

 

كلا لا وزر

اين جمله رد آنان در سؤال از مفر است، و كلمه (وزر) به معناى پناهگاهى چون كوه و قلعه و امثال آن است، و اين كلام خداست نه تتمه گفتار انسان.

 

الى ربك يومئذ المستقر

و بيان مراد از اينكه در روز قيامت (مستقّر انسان فقط به سوى پروردگار است)

خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و با اينكه مى توانست بفرمايد: (والمستقر الى ربك ) اگر متعلق كلمه (مستقر) را از خود كلمه جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه افاده حصر كند، و بفهماند به سوى كسى جز خدا مستقرى نيست، پس وزر و پناهگاهى هم كه به آن پناهنده شوند، و آن از ايشان دفاع كند وجود ندارد.

توضيح اينكه انسان به سوى خداى تعالى سير مى كند، همچنان كه خودش فرمود: (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )، و نيز فرموده : (الى ربك الرجعى ) و همچنين فرموده : (و ان الى ربك المنتهى )، پس انسان خواه ناخواه خداى خود را ديدار مى كند، و سيرش به سوى او مى انجامد، و هيچ حاجبى كه او را از وى بپوشاند و يا از عذاب وى مانع شود وجود ندارد، و اما حجابى كه در آيه قرآن ياد شده و فرموده : (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون )، از سياق دو آيه استفاده مى شود منظور محروميت از كرامت خداى تعالى است نه اينكه خدا از حالشان بى خبر باشد، و يا ايشان از خدا غايب و پنهان باشند.

ممكن هم هست بگوييم مراد از جمله (مستقر انسان به سوى اوست )، اين باشد كه زمام امر در سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ بودن مستقر آدمى به دست خداست، و به مشيت او وابسته است، هر كس را بخواهد در بهشت منزل مى دهد كه جاى متقين است، و هر كس را بخواهد در دوزخ كه جاى مجرمين است، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده : (يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء).

و ممكن است منظور اين باشد كه استقرار مردم در روز قيامت به حكم خداى تعالى است ، تنها اوست كه در بين بشر نفوذ دارد نه غير او، همچنان كه باز خود خداى تعالى فرموده : (كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون ).

 

ينبوا الانسان يومئذ بما قدم و اخر

وجوهى كه درباره مقصود از (ما قدّم و اخّر) گفته شده است

منظور از (ماقدم ) خوبى و بديهايى است كه انسان در اول عمرش كرده. منظور از (واخر) كارهاى نيك و بد آخر عمر است، و يا منظور از اولى نيك و بدهايى است كه خودش در همه عمر كرده، و منظور از دومى آثار خير و شرى است كه او منشاش را در بين مردم باب نموده، و اگر سنت حسنه اى براى بعد از خودش باب كرده پاداش مى بيند، و اگر سنت سيئه اى باب كرده عقاب مى بيند.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ما قدم ) اعمالى است كه كرده، اگر حسنه بوده پاداش و اگر سيئه بوده عقاب مى بيند، و مراد از (اخر) كارهايى است كه ترك كرده اگر حسنه بوده عقاب و اگر سيئه بوده ثواب آن را مى بيند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از ما (قدم ) گناهان، و مراد از (مااخر) طاعات است.

و بعضى (ماقدم ) را عبارت از طاعت خدا، و (مااخر) را عبارت از حقوق ضايع شده خدا دانسته اند.

بعضى ديگر (ماقدم ) را اموالى دانسته اند كه صاحبش در راه خدا انفاق كرده، و ما اخر را عبارت از اموالى دانسته اند كه براى ورثه گذاشته. و همه اين وجوه از فهم بدور است.

 

بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره

مراد از اينكه انسان بر نفس خود بصيرة است

كلمه (بل ) كه در مقام اعراض استعمال مى شود، در اين آيه از مطلب قبل اعراض كرده كه مى فرمود (ينبوا الانسان...) و كلمه (بصيرت ) به معناى رويت قلبى و ادراك باطنى است، و اطلاق اين بصيرت بر خود انسان يا از باب (زيد عدل است ) مى باشد، و يا تقدير آن (الانسان على نفسه ذو بصيره ) است. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بصيرت حجت است، همچنان كه در آيه (ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر) به اين معنا آمده، و انسان هم خودش حجتى است عليه خودش، در آن روز وقتى بازجويى مى شود، و از چشم و گوش و دلش سؤال مى شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پايش به سخن آمده، عليه او شهادت مى دهند، همچنان كه درباره مورد سؤال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرموده : (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا) و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده : (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم )، و در باره سخن گفتن دستها و شهادت دادن پاها فرموده : (و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم )

(و لو القى معاذيره ) - كلمه (معاذير) جمع معذرت است، و معذرت آن است كه موانعى را كه نگذاشته كارى را انجام دهى ذكر كنى.

و معناى آيه اين است كه انسان صاحب بصيرت بر نفس خويش است، و خود را بهتر از هر كس مى شناسد، و اگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند، صرفا براى اين است كه عذاب را از خود برگرداند.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (معاذير) جمع معذار است، و (معذار) به معناى ستر و پوشش است، و معناى آيه اين است كه انسان خودش را خوب مى شناسد، هر چند كه براى نهان كردن نفس خود پرده ها بيندازد، چون همان نفسش شاهد عليه او است. ليكن برگشت هر دو وجه به يك معنا است.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته : نفس لّوامه، وجدان و...) 

در تفسير قمى در ذيل آيه (لا اقسم بالنف س اللوامه ) آمده كه امام فرمود نفس لوامه، نفس آدمى است كه نافرمانى كرده و خداى عز و جل ملامتش فرموده.

مؤلف: انطباق اين روايت با آيه شريفه روشن نيست.

و در همان كتاب در تفسير آيه شريفه (بل يريد الانسان ليفجر امامه ) آمده است كه امام فرمود: گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاءخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبه مى كنم.

و نيز در همان كتاب آمده كه در تفسير جمله (فاذا برق البصر) فرموده، چشم برقى مى زند و ديگر نمى تواند در حدقه بگردد. و نيز در همان كتاب در تفسير آيه (بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره ) فرموده : انسان خودش مى داند چه كرده هر چند عذر و بهانه بياورد.

و در كافى به سند خود از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من داشتم با امام صادق (عليه السلام) شام مى خوردم، امام آيه (بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره ) را تلاوت كرد، سپس فرمود: اى ابا حفص چه فايده اى دارد كه انسان بر خلاف آنچه خدا از آدمى خبر دارد نزد مردم عذر و بهانه بياورد؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بارها مى فرمود: هر كس سريره اى را كه دارد پنهان نگه دارد، خداى تعالى ردايى طبق آن بر ظاهر تنش مى پوشاند، حال چه سريره خوب باشد و چه بد، اگر باطن و سريره خوبى داشته باشد، هر قدر هم بخواهد مردم نفهمند خدا آن را بر ملا مى كند، و اگر سريره بد باشد با زنجير هم نمى تواند آن را ببندد، و خداى تعالى آن را از باطنش به ظاهرش سرايت مى دهد.

و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: اين به چه كار شما مى آيد كه اظهار خوبيها نموده بديهاى خود را پنهان بداريد، آيا جز اين است كه وقتى به وجدان خود مراجعه مى كنيد خودتان مى فهميد كه چنين واجد خوبيها و فاقد بديها نيستيد؟ آرى حتما مى يابيد، چون خداى تعالى فرموده : (بل الانسان على نفسه بصيره ) وقتى باطن آدمى اصلاح شد ظاهرش نيرومند مى گردد.

مؤلف: اين روايت را كلينى هم در اصول كافى به سند خود از فضل ابى العباس از آن حضرت روايت كرده.

و در همان كتاب از عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم : حد آن مرضى كه بيمار روزه را مى خورد چيست ؟ در پاسخ من اين آيه را تلاوت كردند: (بل الانسان على نفسه بصيره )، و فرمودند: خود انسان بهتر مى داند كه چه وقت طاقتش تمام مى شود، و تا چه حدى طاقت تحمل مرض و روزه را دارد.

مؤلف: اين روايت را صاحب فقيه هم آورده.

آيات 16 تا 40 سوره قيامت

 لا تحرك به لسانك لتعجل به (16)

 ان علينا جمعه و قرانه (17)

 فاذا قراناه فاتبع قرانه (18)

 ثم ان علينا بيانه (19)

 كلا بل تحبون العاجله (20)

 و تذرون الاخره (21)

 وجوه يومئذ ناضره (22)

 الى ربها ناظره (23)

 و وجوه يومئذ باسره (24)

 تظن ان يفعل بها فاقره (25)

 كلا اذا بلغت التراقى (26)

 و قيل من راق (27)

 و ظن انه الفراق (28)

 و التفت الساق بالساق (29)

 الى ربك يومئذ المساق (30)

 فلا صدق و لا صلى (31)

 و لكن كذب و تولى (32)

 ثم ذهب الى اهله يتمطى (33)

 اولى لك فاولى (34)

 ثم اولى لك فاولى (35)

 ايحسب الانسان ان يترك سدى (36)

 الم يك نطفه من منى يمنى (37)

 ثم كان علقه فخلق فسوى (38)

 فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى (39)

 اليس ذلك بقدر على ان يحى الموتى (40)

ترجمه آيات

(اى رسول!) با شتاب و عجله زبان به قرائت (قرآن) مگشاى (16).

كه ما خود آن را مجموع و محفوظ داشته و بر تو فراخوانيم (17).

و آنگاه كه آن را خوانديم تو از آن پيروى كن (و به تعليم امت بكوش ) (18).

پس از آن بر ماست كه حقايق آن را بر تو بيان كنيم (و احكام آن بر قلبت مشروح سازيم ) (19).

هرگز چنين نيست كه شما مى پنداريد (و دلايل معاد را مخفى شماريد) بلكه شما دنياى زودگذر را دوست داريد (20).

و به كلى كار آخرت و نشانه قيامت را رها مى كنيد (21).

آن روز رخسار طايفه اى از شادى برافروخته و نورانى است (22).

و با چشم قلب جمال حق را مشاهده مى كنند (23).

و رخسار گروهى ديگر عبوس و غمگين است (24).

كه مى دانند حادثه ناگوارى در پيش است كه پشت آنها را مى شكند (25).

چنين نيست كه منكران قيامت پنداشتند، باش تا جانشان به گلو رسد (26).

و (اهلش ) گويند كيست كه درد اين بيمار را علاج كند (و او را از مرگ نجات دهد)؟ (27).

و بيمار خود يقين به مفارقت از دنيا كند (كه ملك الموت را به چشم ببيند) (28).

و ساقهاى پا (از شدت غم عقبى و حسرت دنيا) به هم در پيچد (29).

در آن روز خلق را به سوى خدا خواهند كشيد (30).

(آن روز واى بر آنكه چون ابو جهل ) حق را تصديق نكرد و نماز و طاعتش را بجا نياورد (31).

بلكه خدا را تكذيب كرد و از حكمش رو بگردانيد (32).

و آنگاه با تكبر و نخوت به سوى اهل خويش روى آورد (33).

عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر (34).

سپس عذاب الهى بر تو شايسته تر است، شايسته تر (35).

آيا آدمى پندارد كه او را مهمل از تكليف و ثواب و عقاب گذارند (و غرضى در خلقتش منظور ندارند) (36).

آيا در اول، قطره آب منى نبود؟ (37).

و پس از آن، خون بسته و آنگاه (به اين صورت زيباى حيرت انگيز) آفريده و آراسته گرديد (38).

پس آنگاه از او دو صنف نر و ماده پديد آورد (39).

آيا چنين خداى با قدرت و حكمت (كه اول او را از قطره آبى آفريده ) دگر بار نمى تواند پس از مرگش زنده اش گرداند؟ (40).

بيان آيات

اين آيات تتمه صفات روز قيامت است، البته از اين نظر كه مردم در آن روز چه حالى دارند، و اينكه مردم در آن روز دو طايفه اند، طايفه اى كه چهره اى شكفته و دلى شاد دارند، و طايفه اى ديگر كه چهره اى درهم كشيده و دلى نوميد از نجات دارند، و اشاره مى كند به اينكه آغاز اين تقسيم از زمان احتضار شروع مى شود. و سپس اشاره مى كند به اينكه انسان را آزاد و رها نمى گذارند، همان خدايى كه او را در آغاز آفريد قادر است بار ديگر او را زنده كند و در اينجا سوره ختم مى شود.

مقصود از نهى : (لا تحرك به لسانك لتجعل به) و مراد از (علينا جمعه و قرآنه)

لا تحرك به لسانك لتعجل به... ثم ان علينا بيانه

آنچه از سياق آيات چهارگانه به ضميمه آيات قبل و بعد كه روز قيامت را توصيف مى كند بر مى آيد، اين است كه اين چهار آيه در بين آيات قبل و بعدش جملات معترضه اى است كه با ارائه ادب الهى، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را تكلف مى كند به اينكه در هنگام گرفتن آنچه به وى وحى مى شود رعايت آن ادب را نموده، قبل از آنكه وحى تمام شود آياتى را كه هنوز بطور كامل وحى نشده نخواند، و زبان خود را بخواندن آن حركت ندهد، پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه).

بنابر اين، گفتار در آيات مورد بحث به منزله سفارش يك گوينده از ما آدميان است ، كه در ضمن سخنى كه با شنونده خود مى گوييم، و شنونده بخواهد با يك كلمه و دو كلمه سخن ما را تكميل كند، و قبل از اينكه ما آن را به زبان بياوريم او به زبان بياورد، و ما احساس ‍ كنيم كه اين عمل وى نمى گذارد به طور كامل سخن ما را بفهمد، سخنش را قطع مى كنيم و به وى مى گوييم در سخن من عجله مكن، و هيچ مگو تا سخن مرا بهتر بفهمى، بعد از اين تذكر، مجددا به سخن خود ادامه مى دهيم.

پس در اين جمله كه فرموده : (لا تحرك به لسانك ) خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و دو ضمير (به ) به قرآنى كه به او وحى شده و يا به وحى بر مى گردد، و معناى آن اين است كه : زبان خود را به وحى حركت مده، تا به عجله وحى را گرفته باشى، و چيزى را كه هنوز ما نخوانده ايم در خواندنش از ما پيشى گرفته باشى. و اين همانطور كه گفتيم آن مضمونى است كه آيه زير آن را مى رساند: (و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه ).

(ان علينا جمعه و قرانه ) - كلمه قرآن در اين جمله نام كتاب آسمانى اسلام نيست، بلكه مانند فرقان و رجحان مصدر و به معناى خواندن است، و ضمير در آن به وحى بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه به قرآن عجله مكن، چون جمع كردن آنچه به تو وحى مى شود و پيوسته كردن اجزاى آن به يكديگر، و قرائت آن بر تو به عهده ماست، و هيچ يك از اينها از ما فوت نمى شود تا تو عجله كنى و قبل از خواندن ما آن را بخوانى.

بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بر ماست كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم، به طورى كه چيزى از معانى آن از دلت محو نشود، و نيز بر ماست كه قرائت آن را هم بر زبانت جارى سازيم، به طورى كه هر وقت خواستى بخوانى به زبانت جارى گردد. ليكن اين معنايى دور از فهم است.

(فاذا قرانا فاتبع قرانه) - يعنى وقتى قرائت وحى آن را تمام كرديم، و خلاصه وحى ما تمام شد، آن وقت خواندن ما را پيروى كن، و بعد از تمام شدن كار ما تو شروع به خواندن كن.

وجوهى در معناى آيه (فاذا قراناه فاتبع قرآنه) و آيه : (ثم ان علينا بيانه)

بعضى گفته اند: منظور از پيروى قرآن وحى، پيروى ذهنى آن است، به اينكه اولا سكوت كند، و ثانيا به طور كامل توجه نمايد. اين معناى بدى نيست.

بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه پيروى كن او امر و نواهى قرآن وحى را.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از اتباع تكرار قرائت قرآن است، تا آنجا كه در ذهن رسوخ كند. ولى اين دو معنا از ظاهر آيه بعيد است.

(ثم ان علينا بيانه ) - يعنى ايضاح آن براى تو به عهده ماست، ما همانطور كه جمع و قرآن وحى را به عهده گرفته ايم، بعد از جمع و قرائتش براى تو بيان هم مى كنيم، و بنابر اين، كلمه ثم براى افاده تاءخير است ، البته نه تاءخير زمانى، بلكه تاءخير رتبى، چون معلوم است كه رتبه بيان وحى بعد از جمع و قرائت قرار دارد.

بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بيان قرآن براى مردم به عهده ما است، ما آن را با زبان تو برايشان بيان مى كنيم، نخست آن را در ذهن تو از فراموشى و دگرگون شدن حفظ نموده، و سپس با زبانت براى مردم مى خوانيم و بيان مى كنيم.

بعضى از مفسرين در معناى اين آيات گفته اند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هنگامى كه آياتى از قرآن به او وحى مى شد، زبان خود را به خواندن آنچه شنيده بود حركت مى داد، چون مى ترسيد فراموش كند خداوند در اين آيات آن جناب را از اين كار نهى كرد و دستور داد سكوت كند تا وحى تمام شود.

بنا به گفته اين مفسر ضمير (به ) در (لا تحرك به ) به قرآن و يا به وحى خوانده نشده و تمام نشده بر مى گردد. ولى اين معنا با سياق آيات آنطور كه بايد سازگارى ندارد، چون در اين آيات از عجله نهى شده، و به اتباع قرآن بعد از خواندن خداى تعالى امر شده، مى فرمايد تو بعد از خواندن خدا بخوان. و نيز با جمله (جمع و قرآن به عهده ماست ) نمى سازد، و شما خواننده عزيز براى بيشتر روشن شدن اين معنا به بيانى كه در آياتى كه در اين معنا گذشت مراجعه نماييد.

مقصود از نهى : (لا تحرّك به لسانك لتعجل به...) گفته شده است

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه در معناى اين آيات اين احتمال را اختيار كرده اند كه منظور خواندن قرآن نيست، بلكه خواندن نامه اعمال در روز قيامت است ، چون آيات قبل و بعد هم بر اين معنا دلالت دارد، و در خود آيات مورد بحث هم هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه منظور قرآن و يا حكمى از احكام دنيا باشد وجود ندارد.

و مى خواهد ايشان را سرزنش كند به اينكه عجله هيچ سودى ندارد، مى فرمايد زبانت را بدانچه از نامه اعمالت مى خوانى و به اعمالت در آن بر مى خورى حركت مده، و خلاصه نامه عملت را بخوان و عجله مكن، چون خواننده نامه همان كسى است كه بصير به وضع خويش است، وقتى گناهان خود را مى بيند جزع و عجله مى كند، و از در توبيخ به او مى گويند عجله مكن و خود را كنترل كن، تا بدانى چه حجتى عليه تو داريم، چون ما آن را براى تو جمع كرده ايم، وقتى همه را خواندى آن وقت نسبت به حكم يك يك آنها تسليم شده، و تبعات آنها را بپذير، چون به هيچ وجه نمى توانى آن را انكار كنى، و بر فرض كه منكر شوى بيان آن به عهده ماست.

ليكن اشكال زير آن را باطل مى ك ند، و آن اين است كه گفتيم آيات مورد بحث جمله معترضه است، و جمله معترضه در تماميت معنايش احتياج به اين ندارد كه ما قبل و ما بعدش هم بر آن دلالت كند. علاوه بر اين شباهت آيه (و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه ) با اين آيات در سياق، خود مويد شباهت اين آيات است با آن آيه، و اينها نيز همان معنا را افاده مى كنند.

و از بعضى ديگر از مفسرين حكايت شده كه گفته است : اين آيات چهارگانه متصل است به داستان روز قيامت كه قبلا ذكر شده بود، و خطاب در آن كه مى فرمايد: (لا تحرك ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و ضمير (به ) به روز قيامت بر مى گردد، و معنايش اين است كه : اى پيامبر! زنهار، كه زبان خود را به سؤال از وقت قيامت حركت مده، هر چند كه تو نه منكر قيامتى، و نه آن را استهزا مى كنى، (لتعجل به ) ليكن داعيت بر اين سؤال عجله در تشخيص آن است (ان علينا جمعه و قرانه )، يعنى به حكم حكمت ما واجب است كه مردم را در آن روز جمع كنيم، و شرح اوصاف آن را در قرآن به سوى تو وحى مى كنيم، (فاذا قراناه فاتبع قرانه ) يعنى وقتى آيات راجع به قيامت را مى خوانيم، بااعمالى كه مقتضاى ايمان به قيامت است خواندن ما را پيروى كن، و مستعد آن روز بشو، (ثم ان علينا بيانه )، يعنى بعد از بيان آن در قرآن با نفخه صور آن را بيان مى كنيم. اين بود خلاصه تفسير آن مفسر، كه خواننده خود به نادرستى آن واقف است.

و ما در تفسير جمله (و لا تعجل بالقران ) گفتيم اين نهى از عجله به قرآن مويد مطلبى است كه در روايات آمده كه فرموده اند: نزول دفعى همه قرآن بر قلب نازنين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) غير نزول تدريجى آن است.

 

كلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره

خطاب در اين آيه به همه مردم است، و از باب تعميم خطاب قبلى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى فرمود: (لا تحرك )، براى اينكه خطاب در (لا تحرك ) خطابى است معترضه، و هيچ ارتباطى به ما قبل و ما بعد خود ندارد.

و كلمه (كلا) ردعى است از كلام سابق كه مى فرمود: (ايحسب الانسان الن نجمع عظامه )، و مى فرمود: (بل تحبون العاجله ) - يعنى زندگى عاجله كه همان زندگى دنيا است - (و تذرون الاخره ) يعنى زندگى آخرت را ترك مى كنيد، و كلمه (بل ) از اين پندار كه بعد از مرگ، احياء و بعثى نباشد، اعراض كرده، نظير اعراضى كه همين كلمه در جمله (بل يريد الانسان ليفجر) امامه كرده است.

وصف حال طائفه اى كه در قيامت گشاده رويند 

وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره

اين دو جمله وصف روز قيامت است كه چهره هاى مردم را دو قسم مى كند، يكى ناضره و ديگرى باسره و نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناى خرمى و زيبايى و بهجت آنها است : و معناى دو جمله مورد بحث با در نظر گرفتن اينكه در مقابل (وجوه يومئذ باسره...) قرار گرفته چنين مى شود كه وجوهى در آن روز كه قيامت بپا مى شود زيبا و خرم است ، و مسرت و بشاشت درونى از چهره ها نمايان است، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين وجوه فرموده : (تعرف فى وجوههم نضره النعيم ) ونيز فرموده : (و لقيهم نضره و سرورا)

و جمله (الى ربها ناظره ) خبرى است بعد از خبر براى مبتدا (وجوه )، و (الى ربها) متعلق است به كلمه (ناظره )، كه به خاطر افاده حصر، و يا رساندن اهميت مطلب از خود آن جلوتر آمده، وگر نه مى فرمود: (ناظره الى ربها).

و مراد از (نظر كردن به خداى تعالى ) نظر كردن حسى كه با چشم سرانجام مى شود نيست، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديده شدن خداى تعالى، بلكه مراد نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است، همانطور كه براهين عقلى هم همين را مى گويد، و اخبار رسيده از اهل بيت عصمت (عليهم السلم) هم بر همين دلالت دارد، و ما پاره اى از آن اخبار را در ذيل تفسير آيه شريفه (قال رب ارنى انظر اليك ) و آيه (ما كذب الفواد ما رءاى ) ايراد كرديم.

پس اين طايفه دلهايشان متوجه پروردگارشان است، و هيچ سببى از اسباب دلهايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند، چون آن روز همه سبب ها از سببيت ساقطند، و در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى از مراحل آنجا را طى نمى كنند، مگر آنكه رحمت الهى شامل حالشان است، و از فزع آن روز ايمنند (و هم من فزع يومئذ امنون )، و هيچ مشهدى از مشاهد جنت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعم نمى شوند، مگر آنكه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است، و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است.

اشكالى كه در مورد انحصار مستفاد از آيه: (الى ربها ناظرة) و پاسخ آن

با اين بيان جواب از ايرادى كه به انحصار مستفاد از تقدم (الى ربها) بر كلمه (ناظره ) شده، روشن مى شود، و آن اشكال اين است كه از اين تقدم استفاده مى شود كه اين طايفه غير از پروردگار خود چيزى را نمى بينند، با اينكه مسلما نعمت هاى بهشتى را مى بينند، جوابش اين شد كه اينان به خاطر آنكه محجوب از پروردگار خود نيستند، نظرشان به هر چيزى به عنوان آيت خداست، و آيت بدان جهت كه آيت است محجوب از صاحب آيت نيست، و خودش بين ناظر و او حاجب نمى شود، پس نظر كردن به آيت عينا نظر كردن به صاحب آيت است، و اين طايفه در حقيقت جز به پروردگار خود نظر نمى كنند.

مفسرين ديگر از اين اشكال جواب ديگرى داده اند و آن اين است كه : مقدم آمدن (الى ربها) براى افاده حصر نيست بلكه تنها براى رعايت قافيه آخر آيات است، و بر فرض هم كه براى افاده حصر باشد، نظر كردن به غير خدا در جنب نظر كردن به خدا نظر شمرده نمى شود، و بر فرض هم كه شمرده شود منظور آيه نظر كردن به خداى تعالى در بعضى از احوال است، نه در همه احوال، و اين جواب خالى از تكلف نيست، چون بدون هيچ دليلى آيه را تقييد كرده. علاوه بر اين، پاسخ اين معنا نمى شود كه آيه شريفه رويت و نظر را به وجه نسبت داده، نه به ديدگان، و نفرمود: (عيون - و يا ابصار - اليربها ناظره )، از اين هم كه بگذريم نفرموده : وجوه اهل بهشت گاهى ناظر به خداست، و گاهى به نعمت هاى بهشتى، بلكه وجوه آنان دائما به سوى خداى تعالى است.

 

و وجوه يومئذ باسره تظن ان يفعل بها فاقره

مفسرين مصدر بسور را به شدت خشم و عبوس تفسير كرده اند، و در اينجا (ظن ) به معناى علم است، و كلمه (فاقره ) صفتى است كه موصوفش حذف شده، تقديرش (فعله فاقره ) است، و فاقره از ماده (فقر) است، كه به معناى آسيب ديدن ستون فقرات است.

و بعضى گفته اند: از باب (فقرت البعير) است، يعنى بينى شتر را با آتش داغ نهاد.

و معناى آيه اين است كه : وجوهى در آن روز به سختى عبوس است، مى داند كه با آنان رفتارى مى شود كه پشتشان شكسته شود، و يا دماغشان به آتش داغ شود. احتمال هم دارد كلمه تظن خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بوده باشد بدان جهت كه فردى شنونده است و ظن هم به همان معناى معروفش باشد.

حكايت حال طائفه اى ديگر كه در قيامت گرفته رويند

كلا اذا بلغت التراقى

اين جمله رد از اين عمل ايشان است كه زندگى دنياى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم بر زندگى آخرت مى دارند، گويا فرموده : از اين رفتارتان دست برداريد كه اين زندگى و اين طرز فكر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شما نازل گشته ، به سوى پروردگارتان روانه مى شويد.

در اين جمله فاعل فعل (بلغت ) حذف شده، چون سياق بر آن دلالت مى كرده، همچنان كه در آيه (فلو لا اذا بلغت الحلقوم ) نيز فاعل حذف شده، و در هر دو جمله تقدير كلام (بلغت النفس ) است، و كلمه (تراقى ) جمع (ترقوه ) است كه به معناى استخوانهاى اطراف گردن است، كه از طرف چپ و راست گردن را در ميان گرفته اند. و معناى آيه روشن است.

 

و قيل من راق

كلمه (راق - راقى ) اسم فاعل از مصدر (رقى ) است، كه به معناى افسون كردن و شفا دادن است، مى فرمايد: چه كسى از اهل و عيال و دوستانش در آنچه كه پيرامون اويند مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا كند؟ و اين جمله را در هنگام نوميدى بكار مى برند.

بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه بعضى از ملائكه از بعضى ديگر كه روح او را بالا مى برند مى پرسند : شما ملائكه عذابيد يا ملائكه رحمت، (كيست بالا برنده ) ؟

 

و ظن انه الفراق

يعنى انسان محتضر وقتى اين احوال را مشاهده مى كند، يقين مى كند كه ديگر بايد از زندگى عاجله دنيا كه علاقمند بدان بود، و بر آخرت ترجيحش مى داد جدا شود.

مراد از جمله (والتفّت السّاق بالسّاق) 

و التفت الساق بالساق

ظاهر اين عبارت اين است كه مراد از آن پيچيدن ساقهاى پاى محتضر در يكديگر است، چون وقتى روح به گلوگاه مى رسد حيات سارى در اطراف بدن باطل گشته، ديگر تعادلى بين اعضا نمى ماند.

بعضى گفته اند: مراد از اين جمله پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور درهم شدن حال جاندادن با حال زندگى است.

و بعضى گفته اند: پيچيدن ساق دنيا كه همان سختى جان دادن است، به ساق آخرت يعنى شدت هول مطلع است.

ولى در الفاظ آيه هيچ دليلى بر هيچ يك از اين معانى وجود ندارد، بله اين مقدار را مى توان گفت كه آيه مى خواهد با تعبير پيچيدن ساق به ساق از احاطه شدائد و ورود پى در پى آنها خبر دهد، چون از دم مرگ تا روز قيامت شدائد يكى پس از ديگرى روى مى آورد، و اين معنا با معناهايى كه نقل كرديم منطبق مى شود.

مراد از اينكه در قيامت (مساق) به سوى پروردگار است

الى ربك يومئذ المساق

كلمه (مساق ) مصدر ميمى است، كه همان معناى مصدر (سوق ) را مى دهد، و مراد از اينكه در قيامت يا در روز مرگ سوق به سوى خداى تعالى است، اين است كه بازگشت به سوى اوست، و اگر از بازگشت، به مساق تعبير آورد، براى اشاره به اين بود كه آدمى در اين بازگشت، اختيارى از خود ندارد، مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند، آدمى را هم ديگرى به سوى اين سرنوشت مى برد، و او خود هيچ چاره اى از آن ندارد، پس او به حكم (الى ربك يومئذ المساق ) از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مى شود، تا به حكم (الى ربك يومئذ المستقر) در قيامت بر او وارد شود. و اگر در باره اينكه چرا جمله (الى ربك ) جلوتر از جمله (يومئذ المساق ) ذكر شده ؟ بگوييم به منظور افاده حصر بوده، آن وقت آيه شريفه مى فهماند كه غايت و نقطه نهايى هستى برگشتن به خداى تعالى است.

بعضى گفته اند: مضافى از كلام حذف شده، و جلوتر آمدن جمله (الى ربك ) براى افاده حصر است، و تقدير كلام (الى حكم ربك يومئذ المساق ) است، يعنى در آن روز او را مى رانند تا خداى تعالى درباره اش به حكم خود حكم فرمايد، و يا تقديرش (الى موعد ربك ) است، و موعد پروردگار يا بهشت است، و يا دوزخ.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از اينكه فرموده (مساق ) به سوى خداى تعالى است، اين است كه سائق و راننده تنها خداى تعالى است و لا غير. و ليكن وجه صحيح همان است كه گذشت.

 

فلا صدق و لا صلى و لكن كذب و تولى ثم ذهب الى اهله يتمطى

همه ضميرها به انسان نامبرده در جمله ايحسب الانسان... بر مى گردد، و مراد از اينكه فرمود : نه تصديق كرد و نه نماز خواند، تصديق دعوت حقى است كه قرآن كريم متضمن آن است، و مراد از نماز نخواندن اين است توجه بندگى و عبادت كه همان نماز و عمود دين است به خداى تعالى نكرد.

و (تمطى ) - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى تمدد بدن از كسالت است، و اصل آن به اين معنا بوده كه آدمى پشت و كمر خود را تاب دهد، و تمطى در حال رفتن استعاره است از راه رفتن با تكبر و تبختر. و معناى آيه اين است كه : انسان دعوت حقه اسلام ومعارف آن را تصديق نكرد، و براى پروردگارش نماز نگذاشت، و خلاصه نه اصول دعوت را پذيرفت و نه فروع آن را كه ركن آن فروع نماز است، و ليكن آن را تكذيب نموده، از قبولش اعراض نمود، و تازه وقتى به طرف اهلش مى رفت (مثل كسى كه فتحى نمايان كرده ) باد به دماغش انداخته، با تكبر مى رفت.

 

اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى

در اينكه اين جمله كلمه تهديد است حرفى نيست، و اگر مكرر شده، به منظور تأكيد بوده. و بعيد نيست - و خدا داناتر است - كه جمله (اولى لك ) خبرى باشد براى مبتدايى كه حذف شده، و آن ضميرى است كه به حال انسان كه قبلا ذكر شده بود برگردد، و بخواهد همان حال (نخواندن نماز و تصديق نكردن و تكذيب كردن و با حال تبختر برگشتن ) را براى انسان نامبرده اثبات كند، تا كنايه باشد از اثبات تبعات و عواقب سوء آن حال.

در نتيجه كلام مذكور فرمان و نفرينى باشد از ناحيه خداى تعالى عليه اين انسان، تا با همين فرمان مهر بر دلش بزند، و ايمان و تقوى را بر او حرام كند، و بنويسد كه اين شخص از اهل آتش است، و آنگاه دو آيه مورد بحث به وجهى شبيه مى شود به آيه (فاذا انزلت سوره محكمه و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت فاولى لهم ).

وجوه مختلف درباره معناى آيه: (اولى لك فاولى ثمّ اولى لك فاولى) 

و معناى آيه اين است : اين حال كه تو دارى برايت بهتر و بهتر است، آرى براى تو بهتر آن است كه وبال امر خود را بچشى، و عذابى كه برايت آماده كرده اند تو را بگيرد.

ولى بعضى گفته اند: جمله (اولى لك ) اسم فعل و مبنى است، يعنى اعراب نمى پذيرد، و معنايش اين است كه بدبختيتان پشت سر هم باد.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه (اولى ) فعل ماضى دعائى، و از ماده (ولى ) است، كه به معناى نزديكى است، و فاعل اين فعل ماضى، ضمير مستترى است كه به هلاك بر مى گردد، و لام در كلمه (لك ) زايده است، و معنايش (اولاك الهلاك ) است، يعنى هلاكتت نزديك باد.

بعضى ديگر گفته اند: فاعل آن ضميرى است كه به خداى تعالى بر مى گردد، و لام زايده است و معنايش اين است كه خداى تعالى نزديك كند آنچه را كه مكروه تو است، ممكن هم هست آن را غير زايد بگيريم، و چنين معنا كنيم : خداوند برايت نزديك كند آنچه را كه مايه كراهت تو است.

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه مذمت كردن تو سزاوارتر از نكردن است، و چون اين كلام زياد استعمال مى شده زوايدش ‍ حذف شده، و آنچه باقى مانده مشابه ويل لك شده، به طورى كه محذوف آن از محذوف هايى شده كه اظهارش جايز نيست.

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خدا تو را هلاك كند، به هلاكتى كه از هر شر و هلاكت ديگرى نزديك تر باشد.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه (اولى ) افعل تفضيل، و به معناى (احرى - سزاوارتر) است، و اين كلمه خبر است براى مبتدايى كه حذف شده، تقدير كلام چيزى است كه لايق مقام چنان كس باشد، مثلا تقديرش اين است كه (اينجا آتش براى تو بهتر است، يعنى تو سزاوارتر به آتشى و اهليت آن را دارى، پس همان برايت بهتر است،) البته در اين ميان وجوه سست ديگرى هم هست كه خالى از تكلف نيست، و وجه اخير قريب به همان وجهى است كه ما ذكر كرديم، ولى عين آن نيست.

 

يحسب الانسان انى ترك سدى

در اين آيه به مسأله مورد بحث اول سوره بازگشت شده، كه همان مسأله ردبر منكرين قيامت است، آنجا هم مى فرمود: (ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه )

و استفهام در آن توبيخى است، و كلمه (سدى ) به معناى مهمل است، و معناى آيه اين است كه : آيا انسان چنين مى پندارد كه ما او را مهمل رها مى كنيم و اعتنايى به او نداريم و چون نداريم بعث و قيامتى هم نيست، و بعد از مردن ديگر زنده اش نمى كنيم، و در نتيجه تكليف و جزايى در كار نيست ؟

 

الم يك نطفه من منى يمنى

اسم (كان ) ضميرى است كه به انسان بر مى گردد، (و امناء منى ) به معناى ريختن آن در رحم است، مى فرمايد: مگر او نطفه اى نبود از منى اى كه در رحمش مى ريزند.

 

ثم كان علقه فخلق فسوى

(آرى او همين نطفه بود) و سپس آن انسان و يا آن منى قطعه اى لخته خون بود كه خداى تعالى با تعديل و تكميل، اندازه گيرى و سپس صورتگريش كرد.

 

فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى

يعنى از انسان دو صنف درست كرد، يكى نر و ديگرى ماده.

 

اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى

در اين آيه بر مسأله بعث كه مورد انكار كفار است، و آن را بعيد مى شمارند استدلال شده، و دليل آن را عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدايى دانسته، فرموده خداى تعالى قادر بر خلقت بار دوم انسان است، به دليل اينكه بر خلقت نخستين او قادر بود، و خلقت دوم اگر آسان تر از خلقت اول نباشد دشوارتر نيست، كه ما تقريب اين استدلال را در تفسير آياتى كه متعرض آن شده گذرانديم.

بحث روايتى

چند روايت درباره نزول آيات : (لا تحرك به لسانك...) 

در الدر المنثور است كه طيالسى، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن انبارى (در كتاب مصاحف )، طبرانى، ابن مردويه، ابو نعيم، و بيهقى (هر دو در كتاب دلائل خود) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هر بار كه وحى بر او نازل مى شد دچار ناراحتى مى گشت، و لب و زبان خود را به وحى حركت مى داد، چون مى ترسيد در ذهنش نماند، و مى خواست آن را حفظ كند، لذا خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: (لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه ) ابن عباس اضافه كرد خداى تعالى مى فرمايد: (اين به عهده ما است كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم، و سپس قرائت نماييم، (فاذا قراناه ) پس همينكه آن را بر تو نازل كرديم ، (فاتبع قرانه )، يعنى آن را گوش بده و بشنو، (ثم ان علينا بيانه ) بر ما است كه آن را با زبان تو بيان كنيم.

و در عبارتى ديگر آمده (بر ما است كه آن را بر تو بخوانيم )، و لذا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از آن به بعد هر وقت جبرئيل مى آمد، سر به زير مى انداخت. و در روايتى ديگر آمده - هر وقت جبرئيل مى رفت طبق وعده اى كه خدا داده بود شروع به خواندن مى كرد.

و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم) چنين بود كه هر وقت (آياتى از) قرآن بر او نازل مى شد،در خواندنش عجله مى كرد، تا آن را حفظ كند، پس اين آيه نازل شد كه (لا تحرك به لسانك )، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نمى دانست چه وقت سوره اى كه نازل شده تمام مى شود، تا آنكه آيه (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) نازل مى شد، آن وقت مى فهميد سوره قبلى تمام، و سوره بعدى شروع شده است.

مؤلف: در معناى اول حديث در مجمع البيان رواياتى از ابن جبير و در معناى همه روايت رواياتى ديگر وارد شده، و ما در سابق گفتيم كه انطباق اين معنا با آيات مورد بحث روشن نيست.

رواياتى در معناى آيه : (الى ربّها ناظرة) 

و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا بل تحبون العاجله ) آمده كه معصوم فرمود: عاجله همين دنياى حاضر است و (و تذرون الاخره )، يعنى رها مى كنيد آخرت را. و فرموده (ناضره ) در (وجوه يومئذ ناضره )، يعنى نورانى و معناى نظر كردن به وجه اللّه در (الى ربها ناظره ) نظر كردن به رحمت و نعمت خداست.

و در عيون در باب (آنچه از اخبار توحيد از حضرت رضا رسيده ) به سندى كه به ابراهيم بن ابى محمود دارد، روايت كرده كه گفت : على بن موسى الرضا (عليهماالسلم) در معناى آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره ) فرمود: يعنى چهره هايى كه در آن روز نورانى است، و منتظر ثواب پروردگارش است.

مؤلف: اين روايت در كتاب توحيد و احتجاج و مجمع از على (عليه السلام) نقل شده، و بعضى به آن اعتراض كرده اند كه چطور ناظره را به معناى منتظره گرفته، با اينكه انتظار هيچ وقت با حرف (الى ) متعدى نمى شود، بلكه خودش به خودى خود متعدى است ؟ و صاحب مجمع پاسخ داده كه : ماده نظر به معناى انتظار مى آيد، و استشهاد كرده به شعر شاعر كه گفته است :

 

و اذا نظرت اليك من ملك

 

والبحر دونك جدتنى نعم

 

و به شعرى ديگر كه گفته :

 

انى اليك لما وعدت لناظر

 

نظر الفقير الى الغنى الموسر

و در كشاف استعمال نظر در آيه را در معناى انتظار،استعمالى كفايى دانسته، و اين سخن خوبى است.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، آجرى در كتاب (شريعت )، دار قطنى در كتاب (رويت )، حاكم، ابن مردويه، لالكائى در كتاب (السنه )، و بيهقى، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: پست ترين منازل بهشت منزل كسى است كه همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعيم و خدمتگزاران و ميز و صندلى هاى خويش است، كه به مسافت هزار سال راه طول دارد، و گرامى ترين اهل بهشت و محترم ترين آنان نزد خدا كسى است كه صبح و شام به روى خدا نظر مى كند.

آنگاه آيه زير را تلاوت فرمود: (وجوه يومئذ ناضره )، يعنى صورتهايى كه در آن روز سفيد و با صفا است، (الى ربها ناظره ) يعنى همه روزه به روى خدا نظر مى كند.

مؤلف: اين روايت با بيانى كه ما در تفسير آيه آورديم، قابل انطباق است، و با صرفنظر از آن بيان، مى توان بر رحمت و فضل و كرم و ساير صفات فعلى خدا حملش كرد، چون وجه هر چيز آن جهتى است كه رو به غير خودش قرار دارد، و آن جهتى كه خداى تعالى با آن جهت رو به خلق و خلق رو به او دارند، صفات كريمه اوست، پس نظر كردن به رحمت خدا و فضل و كرم و ساير صفات كريمه او نظر كردن به وجه كريم او است.

و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در معناى آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره ) فرمود: به پروردگار خود نظر مى كنند، اما نه با كيفيت و حدى محدود، و نه صفتى معلوم.

مؤلف: اين روايت بيان گذشته ما در تفسير آيه را تأييد مى كند كه گفتيم منظور از آن نظر كردن به قلب و رويت قلبى است، نه رويت حسى و با چشم سر و اين روايت مضمون برخى از روايات را كه از طرق اهل سنت آمده، و از ظاهرش تشبيه خدا به خلق استفاده مى شود، تفسير مى كند، چون در اين روايت آمده رويت خدا رويتى است كه محدوديت در آن نيست، و رويت حسى بدون محدوديت تصور ندارد.

رواياتى در توضيح آيات مربوط به دم مرگ، (اولى لك فاولى...)، (ايحسب الانسان ان يترك سدى) و قدرت خداوند بر احياء اموات

و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا اذا بلغت التراقى ) آمده كه امام فرمود: يعنى وقتى كه جان به (ترقوه ) برسد، (و قيل من راق )، به او گفته مى شود كيست كه تو را با افسون خود نجات دهد؟ (و ظن انه الفراق )، يقين مى كند كه فراق از دنيا رسيده است.

در كافى به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت از امام باقر (عليه السلام) معناى آيه (و قيل من راق و ظن انه الفراق ) را پرسيدم، فرمود آخر وقتى مرگ آدمى فرا مى رسد مى گويد: آيا طبيبى نيست كه مرا نجات دهد؟ لذا خداى تعالى مى فرمايد: (و قيل من راق ) و وقتى مى فهمد پاى مردن در بين است (ظن انه الفراق ) يقين مى كند كه بايد از احباب خود مفارقت كند (و التفت الساق باساق ) در آن لحظه آخرين لحظات دنيا و اولين لحظات آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله (الى ربك يومئذ المساق ) فرمود: يعنى مسير در امروز به سوى رب العالمين است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و التفت الساق بالساق ) آمده كه امام فرمود: يعنى دنيا با آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله (الى ربك يومئذ المساق ) فرمود: يعنى به سوى خدا رانده مى شوند.

و در عيون به سند خود از عبد العظيم حسنى روايت كرده كه گفت : از امام جواد محمد بن على الرضا (عليه السلام) از معناى آيه (اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ) پرسش نمودم، فرمود: نفرين خداى تعالى است، مى فرمايد از خير دنيا دور باشى، و از خير آخرت دور باشى.

مؤلف: ممكن است اين روايت را به همان معنايى كه ما براى دو آيه كرديم ارجاع داد، همچنان كه ممكن است به بعضى از وجوهى كه ديگران گفته اند ارجاع داد.

و در مجمع البيان است كه در روايت آمده : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دست ابو جهل را گرفت و به او فرمود: (اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ) ابو جهل پرسيد: به چه چيز تهديدم مى كنى ؟ نه تو مى توانى به من كارى كنى و نه پروردگارت، من عزيزترين فرد اين سرزمينم. به دنبال گفتار او خداى تعالى همان كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را نازل كرد.

مؤلف: در اين معنا صاحب الدر المنثور از عده اى از راويان از قتاده روايتى آورده، و در آن آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) خودش اين جريان را براى ما نقل كرد. و در تفسير قمى در ذيل آيه (ايحسب الانسان ان يترك سدى ) آمده كه امام فرمود: يعنى آيا انسان گمان مى كند به حسابش نمى رسند و عذاب نمى شود و از او بازخواست نمى كنند؟.

و در علل به سند خود از مسعده بن زياد روايت آورده كه گفت : مردى به امام صادق عرض كرد: يا ابا عبد اللّه (من معتقدم ) كه خلقت عالم تعجب انگيز است. فرمود: اين چه حرفى است كه مى گويى ؟ عرضه داشت : آخر خلقتى كه آخرش فنا است شگفت انگيز نيست ؟ فرمود: اى برادر زاده، ما براى فنا خلق نشده ايم، بلكه باقى هستيم، و چگونه فانى مى شود بهشتى كه فساد نمى پذيردو دوزخى كه خاموشى ندارد؟ پس مرگ را فنا مخوان، بلكه بگو از خانه اى به خانه اى ديگر متحول مى شويم.

و در مجمع البيان مى گويد: در حديث منقول از براء بن عازب آمده كه گفت : وقتى آيه (اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى ) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) عرضه داشت : سبحانك اللهم، بله تو قادرى كه مردگان را زنده كنى. و اين مضمون از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده.

مؤلف: در الدر المنثور از ابو هريره و غير او روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) وقتى اين آيه را مى خواند عرضه مى داشت : منرهى تو اى خدا، بلى قادر هستى. و همچنين در عيون از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه وقتى اين سوره را مى خواند و فارغ مى شد عرضه مى داشت : سبحانك اللهم، بلى تو قادر هستى.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved