سوره نوح مكى است و بيست و هشت آيه دارد

سوره نوح آيات 1 تا 24

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم (1)

 قال يا قوم انى لكم نذير مبين (2)

 ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون (3)

 يغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون (4)

 قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا (5)

 فلم يزدهم دعائى الا فرارا (6)

 و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا (7)

 ثم انى دعوتهم جهارا (8)

 ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا (9)

 فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا (10)

 يرسل السماء عليكم مدرارا (11)

 و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا (12)

 ما لكم لا ترجون لله وقارا (13)

 و قد خلقكم اطوارا (14)

 الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا (15)

 و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس ‍ سراجا (16)

 و اللّه نبتكم من الارض نباتا (17)

 ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا (18)

 و اللّه جعل لكم الارض بساطا (19)

 لتسلكوا منها سبلا فجاجا (20)

 قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا (21)

 و مكروا مكرا كبارا (22)

 و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا (23)

 و قد اضلوا کثيرا و لا تزد الضالمين الا ضلالا (24)

ترجمه آيات

به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد. ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفتيم كه قوم خود را قبل از آنكه عذابى دردناك فراشان گيرد انذار كن (1).

او به قوم خود گفت : اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنگرم (2 ).

و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده مرا اطاعت كنيد(3).

تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آرى اگر بناى فهميدن داشته باشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تاءخير نمى پذيرد (4).

(اما هر چه بيشتر تذكر داد كمتر به نتيجه رسيد تا به كلى از هدايت قومش ماءيوس شد) گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم (5).

ولى دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان فايده اى نداد (6).

و من هر چه دعوتشان كردم تا تو ايشان را بيامرزى انگشتها به گوش نهاده جامه به سر كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى استكبار ورزيدند (7).

اين بار به بانگ بلند دعوتشان كردم (8).

و نوبتى علنى و گاهى سرى آن هم به چه زبانى دعوت نمودم (9).

(مثلا به ايشان اينطور گفتم ) كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار آمرزنده است (10).

كه اگر چنين كنيد ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند (11).

و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى مى سازد (12).

راستى شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد (13).

با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (14).

آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (15).

و ماه را در آنها نور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد (16).

آرى و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (17).

و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارج مى كند (18).

و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (19).

تا بعضى از قسمتهاى آن را با راه هاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد (20).

نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردند كه مال و اولاد به جز خسارت برايشان بار نياورد (21).

(بار الها ) نيرنگى عظيم كردند (22).

و به مردم گفتند آلهه خود را ترك مى گوييد مخصوصا بت ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را (23).

و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده (24).

بيان آيات

اين سوره به رسالت نوح به سوى قومش، و به اجمالى از دعوتش، و اينكه قوم او اجابتش نكردند، و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد، و براى خود و پدر و مادر خود و هر مرد و زنى كه با ايمان داخل خانه اش شود استغفار كرد، و به اينكه در آخر عذاب بر آن قوم نازل شده، همگى غرق شدند، اشاره مى ك ند. اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است.

انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم

جمله (ان انذر قومك...)، رسالت نوح را تفسير مى كند، در حقيقت تقدير كلام (و اوحينا اليه ان انذر...) است، يعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى كرديم كه قوم خودت را قبل از اين كه عذابى اليم به سراغشان آيد انذار كن.

و اين سخن دلالت دارد بر اينكه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده اند، همچنان كه از كلام آن جناب در آيه بعدى كه فرموده : (انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه )، نيز اين معنا است فاده مى شود، چون (انذار) به معناى ترساندن است، و ترساندن همواره از خطر محتملى است كه اگر هشدار و تحذير نباشد حتما مى رسد. و جمله (من قبل ان ياتيهم عذاب اليم ) مى رساند كه اين عذاب اليم متوجه ايشان بوده، و اگر هشدار نوح (عليه السلام) نباشد، حتما خواهد آمد، و از ايشان دست بردار نخواهد بود.

دعوت نوح (عليه السلام) به اصول سه گانه دين : (ان اعبدو الله و اتقوه و اطيعون)

قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون

اين آيه شريفه رسالت نوح (عليه السلام) را به طور اجمال و تفصيل بيان مى كند، جمله (انى لكم نذير مبين )، به طور اجمال و جمله (ان اعبدوا الله...) به طور تفصيل.

و اگر كلمه (قوم ) را به ضمير راجع به خودش اضافه كرد و گفت (يا قومى ) كه جمله (ياقوم ) مخفف آن است، براى اين بود كه اظهار دلسوزى و مهربانى كند، و خواست بفرمايد شما همگى مردم منيد، و مجتمع قومى ما، من و شما را يكجا جمع كرده ، بدى و ناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، و من براى شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم، به همين جهت شما را از عذابى كه پشت سر داريد هشدار مى دهم.

در جمله (ان اعبدوا الله ) ايشان را به توحيد در عبادت مى خواند، چون مردم نوح بت پرست بودند، و مذهب و ثنيت (بت پرستى ) داشتند، كه اجازه نمى دهد مردم خداى تعالى را بپرستند، نه به تنهايى، و نه با غير، بلكه تنها مجازند با پرستش بتها ارباب بتها را بپرستند، تا آن ارباب كه مستقيما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كنند در حقيقت عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده تحويل خدا دهند و اگر اين مذهب اجازه پرستش خداى تعالى را مى داد حتما خدا را به تنهايى مى پرستيدند، پس دعوت چنين مردمى به عبادت خدا در حقيقت دعوت به توحيد در عبادت است.

و جمله (واتقوه ) دعوتشان را به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است، يعنى شرك و پايين تر از شرك، و انجام اعمال صالحه اى كه انجام ندادنش گناه است.

و جمله (واطيعون ) دعوتشان به اطاعت از خودش است، و اطاعتشان از او مستلزم اين است كه رسالتش را تصديق نموده، معالم دين خود را و دستور يكتاپرستى را از او بگيرند، و اين دستورات را سنت حياتى خود قرار دهند. پس جمله (ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون )، ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند. جمله اول يعنى و (اعبدوا الله ) به توحيد، و جمله و (اتقوه ) به تصديق معاد كه اساس تقوى است دعوت مى كند، چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دينى معناى درستى نمى داشت، و جمله (واطيعون ) به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.

بيان منظور از بعضى گناهان كه با ايمان آمرزيده مى شود (يغفركم من ذنوبكم)

يغفر لكم من ذنوبكم

كلمه (يغفر) در اينجا مجزوم است، چون جواب امر است، و در قواعد عربيت قرار بر همين است كه فعلى را كه در جواب امر قرار مى گيرد به جزم بخوانند، و كلمه (من) در اين جمله به طورى كه از سياق استفاده مى شود براى تبعيض است ، و معناى اينكه فرمود: (اينكه خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد)، اين است كه اگر چنين كنيد، خدا چنين مى كند، (پس در حقيقت برگشت امر و جواب امر به دو جمله شرط و جزا است، و بدين سبب جوابش به جزم خوانده مى شود) و منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است كه قبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند، به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكتر مرتكب شدند، و اما گناهانى كه از آن به بعد مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مى شوند، منظور نيست، چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود، و نيز معنا ندارد كه از حالا وعده آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و يا هر گناهى كه از شما محقق شود مى آمرزد، چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى ملغى شود، چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.

مويد اين معنا ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد: (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم )، و آيه زير كه مى فرمايد: (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم )، و آيه زير كه مى فرمايد: (قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ).

اشاره به اينكه وسعت آمرزش گناهان به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است

و اما آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم ويدخلكم جنات ). كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است، منافاتى با آيات مذكور ندارد، براى اينكه مغفرت را در اين آيه مترتب كرده بر استمرار ايمان و عمل صالح، و ادامه آن تا آخر عمر، پس اين آيه هم شامل گناهانى كه هنوز واقع نشده مى شود، و چنين وعده اى نداده كه ايمان امروز گناهان آينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد، نه، بلكه وسعت آمرزش درست به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است، و حاصلش اين است كه ايمان تا آخر عمر، گناهان تا آخر عمر را مى آمرزد.

بعضى از مفسرين به عموميت آيه سوره صف اعتماد نموده، متمايل به اين نظريه شده اند كه آمرزش گناهان به وسيله ايمان در بين امتها فرق دارد، به حكم اين آيه در امت اسلام باعث آمرزش همه گناهان است و در ساير امتها باعث آمرزش بعضى از گناهان مى شود كما اينكه اين ظاهر قول نوح به امتش مى باشد: (يغفر لكم من ذنوبكم ) و قول رسولان در آيه دهم سوره ابراهيم : (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ) - (خداوند شما را دعوت مى كند تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد) و قول جن در آيه سى و يكم سوره احقاف : (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ) - (اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا بعضى از گناهانتان را ببخشد).

ليكن اين نظريه درست نيست براى اينكه هر چند ظهور آيه سوره صف چنين ظهورى است، اما مورد آن با مورد آيات ديگر تفاوت دارد، كه بيانش گذشت. علاوه بر اين، آيه سوره انفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن، كفار همين امتند.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من ) در جمله (من ذنوبكم ) اصلا براى تبعيض نيست، تا اين همه بگو مگو راه بيندازد، بلكه زايده است. اين سخن هم درست نيست، براى اينكه اين كلمه در جمله اثباتى (مثبت ) زايده واقع نمى شود و اگر بعضى از علما اين كلمه را در بعضى از جملات اثباتى زايده گرفته اند، قولشان ضعيف است. و نظير اين قول در ضعف، قول كسى است كه گفته : كلمه (من ) بيانيه است. و قول آن ديگرى كه گفته : اين كلمه براى ابتداى غايت است.

شرح مفاد آيه : (و يؤخركم الى اجل مسمى...) كه مى گويد اگر عبادت و تقوى و اطاعت پيشه كنيد خدا اجل غير مسمايتان را تا اجل مسمى تاخير مى اندازد

و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون

در اين آيه تاءخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول دانسته، و اين خود دليل بر اين است كه دو اجل در كار بوده، يكى اجل مسمى، يعنى معين، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است، و ديگرى اجلى كه معين نشده و كوتاهتر از اولى است.

بنابر اين، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، و جمله (ان اجل الله...)، اين تاءخير انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور از اجل اللّه كه وقتى برسد ديگر عقب انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غير مسمى.

خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.

و معناى آيه اين است كه اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد خداى تعالى اجل غير مسماى شما را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، براى اينكه اگر چنين نكنيد و اجل شما برسد، ديگر تاءخير انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه بر اينكه وعده به تاءخير اجل مسمى در صورت ايمان داده شده، تهديدى هم شده به اينكه اگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.

از آنچه گذشت نادرستى تفسير زير روشن گرديد، كه بعضى گفته اند: مراد از اجل اللّه جل غير مسمى است. و همچنين از اين ضعيف تر سخن كسى است كه آن را به اجل مسمى تفسير كرده. چون گفتيم منظور از آن مطلق اجل است.

بعضى هم گفته اند: مراد از اجل اللّه روز قيامت است، و ظاهرا اين مفسر خواسته اجل مسمى را نيز به روز قيامت تفسير كند، آن وقت معناى آيه مثل اين مى شود كه بگوييم : اگر ايمان نياوريد، خداى تعالى در عذاب دنيايى شما تعجيل نموده آن را فرا مى رساند، و اگر ايمان بياوريد سزاى شما را تا روز قيامت تاءخير مى اندازد، روزى كه وقتى موعدش فرا رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود.

ليكن خواننده عزيز توجه دارد به اينكه اين نظريه با بشارتى كه جمله (يغفر لكم من ذنوبكم ) متضمن آن است نمى سازد.

و جمله (لو كنتم تعلمون ) مربوط به اول كلام است، و معنايش اين است كه : (لو كنتم تعلمون ان لله اجلين، و ان اجله اذا جاء لا يوخر استجبتم دعوتى و عبدتم اللّه و اتقيتموه واطعتمونى ) - (اگر علم مى داشتيد به اينكه خدا دو اجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاءخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى كرديد، يعنى خدا را مى پرستى ديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد). بنابر اين مفعول جمله (تعلمون ) حذف شده، چون سابقه كلام به آن دلالت مى كرده.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (تعلمون ) نازل به منزله فعل لازم، و جواب (لو) است، كه يا مربوط به اول گفتار است و معنايش اين است كه : (لو كنتم من اهل العلم لاستجبتم دعوتى و آمنتم اگر از اهل علم بوديد، دعوت مرا اجابت مى كرديد، و ايمان مى آورديد) و يا مربوط به آخر كلام است و معنايش اين است كه : (لو كنتم من اهل العلم لعلمتم ان لله اجلين، و ان اجله اذا جاء لا يوخر و استجبتم دعوتى ... - اگر از اهل علم بوديد، مى دانستيد كه خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش برسد تاءخير نمى افتد، آن وقت دعوتم را مى پذيرفتيد...)

گله و شكايت نوح (ع) از قومش به خداى متعال

قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا

گوينده اين سخن نوح (عليه السلام) است، و منظور از اينكه گفت : شب و روز ايشان را خواندم اين است كه به عبادت خدا و تقوى و طاعت رسولشان خواندم، و خواندن در شب و روز كنايه است از اينكه دائما و به طور خستگى ناپذير خواندم.

(فلم يزدهم دعائى الا فرارا) - يعنى فرار از اجابت دعوتم، پس تعبير به (فرار) استعاره از تمرد و نپذيرفتن است، در اين جمله زيادتر شدن فرارشان را به دعوت خود نسبت داده و گفته دعوت من فرار ايشان را زيادتر كرد، و اين براى آن است كه در دعوت آن جناب شائبه سببيت هست، چون وقتى خير در غير مورد صالح واقع شود، خود آن مورد و محل به خاطر فسادى كه دارد آن خير را فاسد نموده، شرش مى سازد، همچنان كه خود قرآن درباره صفت خود مى فرمايد: (و ننزل من القران ما هوشفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا).

 

و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم ...

در اين آيه مغفرت را هدف دعوت قرار داده، با اينكه هدف دعوت نخست ايمان آوردن ايشان، و سپس مغفرت خدا است، و اين براى آن بود كه خواسته به خيرخواهى خود براى آنان اشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها و تنها تاءمين خير دنيا و آخرت ايشان است.

(جعلوا اصابعهم فى اذانهم ) - معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خود كردند، بلكه اين تعبير كنايه است از اينكه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند، و معناى جمله (و استغشوا ثيابهم )، هم هر چند اين است كه جامه خود بسر كشيدند تا مرا نبينند، و سخنم را نشنوند، ولى اين تعبير هم كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وى.

(و اصروا و استكبروا استكبارا) - يعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و از شنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم استكبار نمودند، استكبارى عجيب.

 

ثم انى دعوتهم جهارا

كلمه (ثم - سپس ) بعديت و تاءخير را مى رساند، و در اينجا بعديت و تاءخير مرتبه اى را مى رساند، البته مرتبه از نظر كلام، و معنايش اين است كه اول به آرامى و بعدا به بانگ بلند (جهارا ) دعوتشان كردم.

 

ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا

اعلان و اسرار دو واژه مقابل همند، اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است، و ظاهر سياق اين است كه مرجع ضمير (لهم ) در هر دو جا يكى است. در نتيجه معناى آيه اين است كه : من آنان را، هم سرى دعوت كردم و هم علنى، يكبار علنى بار ديگر سرى، تا در دعوتم همه راههايى را كه ممكن است موثر باشد رفته باشم.

 

فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا... انهار

در اين جمله دعوت قوم را به اينكه استغفار كنيد تعليل كرده به اينكه : (آخر پروردگارتان غفار است )، و (غفار) كه صيغه مبالغه است، معناى كثير المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اينكه كثير المغفره است، مغفرت سنت مستمرى او است.

اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلايا و فتح باب نعمت ها 

يرسل السماء عليكم مدرار

كلمه (يرسل ) به خاطر اينكه جواب امر (استغفار كنيد) است، به جزم خوانده مى شود، و مراد از كلمه (سماء) ابر آسمان است، و كلمه (مدارا) به معناى كثير الدرور است يعنى بسيار ريزنده. و معناى آيه اين است كه : اگر از خدا طلب مغفرت كنيد، ابر بسيار ريزنده و بارنده را به سويتان مى فرستد.

 

و يمددكم باموال و بنين

كلمه (امداد) به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است، و مدد به معناى هر چيزى است كه آدمى را در رسيدن به حاجتش ‍ كمك كند،و اموال و فرزندان نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه انسانى به هدفهاى خويش است.

 

و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهار

(جنات ) و (انهار) دو تا از اقسام مال است، ليكن از آنجايى كه از ساير اقسام مال نسبت به ضروريات زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند در آيه اختصاص به ذكر يافتند.

و از نوح (عليه السلام) حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمتهاى و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند. پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاريها و گشوده شدن درب نعمتهاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن، و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، به زندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكس عمل كنند عكس آن را خواهند داشت.

اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده : (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس )، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فب ما كسبت ايديكم )، و آيه شريفه (و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) - و ما در تفسير آيات مذكور مطالبى گفتيم كه براى اينجا سودمند است.

معناى آيه : (ما لكم لا ترجون للّه و قارا)

ما لكم لا ترجون لله و قارا

كلمه (وقار) - همانطور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است، و اسمى از توقير (تعظيم ) است، و كلمه رجاء در مقابل خوف است، كه اولى به معناى اميد، و مظنه رسيدن به چيزى است كه باعث مسرت است، و دومى مظنه رسيدن به چيزى است كه مايه اندوه باشد، و منظور از كلمه (رجاء) در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند - تنها مظنه نيست، بلكه مطلق اعتقاد است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است، چون بين اين دو ملازمه هست. و معناى آيه اين است كه چه سبب و علتى براى شما حاصل شده كه شما معتقد به عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده كه او را عبادت نكنيد؟

ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه (رجاء) همان معناى معروفش مى باشد كه مقابل خوف است، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى، چون بسيار مى شود كه از نوميدى به طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى كسى مى گويد (لا ارجو فيه خيرا - من اميد خيرى در او ندارم )، معنايش اين است كه من از اينكه در او خيرى باشد مايوسم. و كلمه (وقار) در مورد خداى تعالى به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبيت است، كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست، وثنى مسلكان به دنبال يافتن ربى بودند كه داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا ماءيوس بوده اند، در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است، براى اينكه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد و وجهه عبادى خود را متوجه او ساخت، براى اينكه فهم ما انسانها او را درك نمى كند و به او احاطه نمى يابد، و از سوى ديگر عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربخويش را ادا كند، ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالم فرع آن است، و تدبير امور عالم به دست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم، چون خدا اين تدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده، پس رب ما همانهايى هستند كه ما را اداره مى كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند اما خود خدا جز خلقت و ايجاد عالم، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كار ديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالم ندارد.

و بيان احتجاجى كه بر ربوبيّت و معبود بودن خداى تعالى متضمّن است

و آيه شريفه يعنى آيه (ما لكم لا ترجون لله وقارا)، و آيات بعدش تا هفت آيه، تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براى خداى تعالى، و نفى پندارهاى بى پايه مشركين است، مى خواهد وجوب عبادت ملائكه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنان را رد كند، و با اين بيان روشن سازد كه مى توان توجه عبادى به خداى تعالى كرد.

و حاصل حجت آيه اين است كه : چه چيز شما را وادار كرد به اينكه ربوبيت خداى تعالى را نفى، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفى، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با اينكه شما خود مى دانيد كه او شما و اين عالم را كه شما در آن زندگى مى كنيد خلق كرده و طورى خلق فرموده كه هرگز از اين نظام كه در آن جارى است منفك نمى شود، و تدبير عالم - كه شما آن را به ارباب نسبت مى دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در اجزا نيست، تدبير عبارت است از همين تطورات، و از اين نظامى كه در عالم جارى است، و آن نيز مستند به خود خداست، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است، و خالق بودن خدا عبارت است از اينكه او مالك و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است، و جز او هيچ ربى نيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت.

با اين بيان صحت توجيه به سوى خدا و عبادت او نيز روشن مى گردد، چون ما خدا را اگر نمى بينيم با صفات كريمه اش مى شناسيم، و مى دانيم كه او خالق، رازق، رحيم و... مى باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم، كه به اين صفاتش مى شناسيم.

خواهى پرسيد كه چطور در اين مقام تنها صفات فعلى خدا را كه همان خلقت و رزق و رحمت و امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوييم چون روى سخن در آيات كريمه باوثنى مذهبان است كه قائل به صفات ذاتى براى خدا نيستند، و صفات ذاتى او را به سلب نقيصه تفسير مى كنند، و مى گويند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا اين است كه او مرده و عاجز و جاهل نيست، علاوه بر اين، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مى ستايد.

 

و قد خلقكم اطوارا

اين جمله حال از فاعل فعل (ترجون ) است، و كلمه (اطوار) جمع طور است، و (طور) به معناى حد هر چيز و آن حالتى است كه دارد. و حاصل معناى جمله اين است كه : شما براى خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، در حالى كه خود شما را او خلق كرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق كرد، كه هر طورى طور ديگر را به دنبال دارد، يك فرد از شما را نخست خاك آفريد، آنگاه نطفه، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله پنجم جنين، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد، اين راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگى، و هم از نظر رنگ، قيافه، نى رومندى، ضعف و غير ذلك، و آيا اين چيزى به جز تدبير است ؟ پس مدبر امور شما خود اوست، پس او رب شماست.

 

الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا

مطابق بودن هفت آسمان با يكديگر به اين معنا است كه (مانند پوسته هاى پياز ) بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار گرفته باشد، و يا به معناى اين است كه مثل هم باشند، كه اين دو احتمال در اوائل سوره ملك گذشت. و مراد از ديدن در جمله (مگر نديديد) علم است. و اينكه آسمانها را هفتگانه خوانده - آن هم در زمينه اى كه مى خواهد اقامه حجت كند - دلالت دارد بر اينكه مشركين معتقد به هفتگانه بودن آسمانها بودند، و آن را امرى مسلم مى شمردند و قرآن با آنان به وسيله همين چيزى كه خود آنان مسلم مى دانستند احتجاج كرده و به هر حال داستان هفتگانه بودن آسمانها كه در كلام نوح (عليه السلام) آمده به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين مسأله از انبياء (عليهم السلم) از قديم ترين زمانها رسيده است.

اشاره به وجه اينكه ماه را نور در آسمانها، و خورشيد را چراغ ناميد

و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا

اين آيات - همانطور كه سياق هم شهادت مى دهد - در مقام اثبات ربوبيت خداى تعالى از اين راه است كه خدا امور انسان را تدبير مى كند، چون مى بيند كه چه نعمتهايى بر او افاضه مى نمايد، پس واجب است كه تنها او را بپرستد.

بنابر اين، معناى (سراج بودن خورشيد) اين است كه عالم ما را روشن مى كند، و اگر اين چراغ خداى تعالى نبود ظلمت عالم ما را فرا مى گرفت. و معناى (نور بودن ماه ) اين است كه ماه به وسيله نورى كه از خورشيد مى گيرد زمين ما را روشن مى كند، پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.

و اما اينكه فرمود: (قمر را در آسمانها نور قرار داد) و آسمانها را ظرف قمر خواند - به طورى كه گفته اند - منظور اين است كه بفرمايد قمر در ناحيه آسمانها قرار دارد، نه اينكه همه آسمانها را نور مى دهد، مثل اينكه خود ما مى گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست، با اينكه چاه آب در يكى از آنها است، و بدين جهت مى گوييم (در اين خانه ها) كه وقتى در يكى از آنها باشد مثل اين است كه در همه باشد، و باز نظير اينكه مى گوييم : من به ميان مردم بنى تميم رفتم، با اينكه به خانه بعضى از آنان رفته ام.

و مراد از اينكه فرمود شما را چون نبات از زمين رويانيد

واللّه نبتكم من الارض نباتا

يعنى خدا شما را از زمين رويانيد، روياندن نبات، چون خلقت انسان بالاخره منتهى مى شود به عناصر زمينى، و خلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى شود، و به صورت مواد غذايى در مى آيد، و پدران و مادران آن را مى خورند، و در مزاجشان نطفه مى شود، و پس از نقل از پشت پدران به رحم مادران، و رشد در رحم كه آن هم به وسيله همين مواد غذايى است، به صورت يك انسان در مى آيد و متولد مى شود. حقيقت نبات هم همين است، پس جمله مورد بحث در مقام بيان يك حقيقت است ، نه اينكه بخواهد تشبيه و استعاره اى را به كار ببرد.

 

ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا

منظور از (برگرداندن به زمين ) اين است كه شما را مى ميراند، و در قبر مى كند. و منظور از (اخراج ) اين است كه روز قيامت براى جزا از قبر بى رونتان مى آورد. پس آيه مورد بحث با آيه قبليش مجموعا همان را مى خواهند افاده كنند كه آيه زير در مقام افاده آن است :

 

فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون

و در اينكه فرمود: (و يخرجكم ) و نفرمود: (ثم يخرجكم ) اشاره است به اينكه اعاده شما به زمين و بيرون آوردنتان در حقيقت يك عمل است، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در يك عالم است، آن هم عالم حق است، همچنان كه در دنيا در عالم غرور بود.

 

و اللّه جعل لكم الارض بساطا

يعنى (كالبساط)، مى خواهد بفرمايد زمين را مثل فرش بر ايتان گسترده كرد تا بتوانيد به آسانى در آن بگرديد و از ناحيه اى به ناحيه ديگر منتقل شويد.

 

لتسلكوا منها سبلا فجاجا

كلمه (سبل ) جمع سبيل است كه به معناى راه است ، و كلمه فجاج جمع فج است كه آن هم به معناى جاده گشاده است. و بعضى گفته اند : راهى است كه بين دو كوه واقع شده باشد.

شكوه دوباره نوح (عليه السلام) از اينكه قومش او را نافرمانى كرده از كسى كه مال و فرزند جز زبانش نيفزود پيروى كردند

قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا

در اينجا نوح (عليه السلام) به شكايتى كه قبلا از قوم خود مى كرد برگشته، قبلا به طور تفصيل گفته بود كه : من چگونه قومم را دعوت كردم و به آنان چه مطالبى گفتم، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته، (تا آخر آيات ) و قبل از اين تفصيل به طور اجمال هم شكايت كرده و گفته بود كه : (رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا) .

پس اينكه دوباره به طور اجمال شكوه كرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش و توانگران عياش، مردم را عليه او مى شورانند، و بر مخالفت و آزار او تحريك مى كنند. و معناى اينكه گفت : (من لم يزده ماله و ولده الا خسارا)، و در آن مال و ولد را مايه خسران شمرد - با اينكه قبلا آن دو را از نعمتها شمرده بود - اين است كه آن مال و ولدى كه از نعمت توست، و واجب است شكرش بجا آورده شود، در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد، و به همين جهت مستوجب خسران از رحمت تو شدند.

 

و مكروا مكرا كبارا

كلمه (كبار) اسم مبالغه از كبر است، يعنى مكر كردند مكرى بسيار بزرگ.

 

و قالوا لا تذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا

سفارش همان بزرگان قوم به مردم است، كه خدايان خود را از دست ندهيد، و به خاطر نوح دست از عبادت آنها بر نداريد.

و اسامى نامبرده در آيه، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از بتهاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده، و به پرستش آنها اهتمام بيشتر مى ورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همه آلهه، نام خصوص اين پنج بت را بردند و بعيد نيست اينكه اول نام ود را بردند و بعدا سواع و يغوث را با (لا) ى تأكيد نفى ذكر كردند، بدين جهت بوده كه ود نزد آنان از ساير نامبرده ها مهم تر بوده - و خدا داناتر است.

 

و قد اضلوا كثيرا و لا تزد الظالمين الا ضلالا

ضمير در (اضلوا) به همان روسا بر مى گردد كه قوم از آنان پيروى مى كردند، و همين معنا اين احتمال را تأييد مى كند كه در جمله (و مكروا) و جمله (و قالوا لا تذرن الهتكم ) نيز ضمير به آنان بر مى گردد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به (اصنام ) كه مايه گمراهى مردم بودند بر مى گردد، ليكن اين احتمال خالى از بعد نيست.

و جمله (و لا تزد الظالمين الا ضلالا) نفرين نوح (عليه السلام) به آنان است، از خدا مى خواهد گمراهيشان را بيشتر كند،البته اين گمراهى ابتدايى نيست، بلكه مجازاتى است، پس آن جناب در اين نفرين خود از خدا مى خواهد كفار را به جرم كفر و فسقشان مجازات كند، البته اين غير آن نفرينى است كه در آيات بعد كرده و از خدا هلاكتشان را خواسته.

بحث روايتى

روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق و نعمت مى شود، مراد از (لا ترجون للّه و قارا)، تبعت قوم نوح (عليه السلام) از اغنياء، بت هاى آن قوم و...

در نهج البلاغه آمده كه : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و مايه رحمت به خلق قرار داده و فرموده : (استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ).

خداى رحمت كند مردى را كه توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو كند، و به اصلاح روز مرگش بپردازد.

مؤلف: روايات در استفاده اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت روزى و امداد به مال و فرزندان است، بسيار زياد است.

و در خصال از على (عليه السلام) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: استغفار بسيار كن تا رزق را به سوى خود جلب كنى.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در معناى جمله : (لا ترجون لله وقارا) فرموده : يعنى براى خدا عظمتى كه از آن بترسيد معتقد نيستيد.

مؤلف: اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده.

و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه درباره (سبع سموات طباقا) فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى ديگر است.

و در همان كتاب است كه در معناى آيه (رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا) فرموده : منظور تبعيت از اغنياء است.

و در الدر المنثور است كه بخارى، ابن منذر، و ابن مردويه، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : همان اصنام و اوثان كه در قوم نوح، خدا بودند، در عرب هم معبود شدند.

اما بت (ود) متعلق بود به كلب در دومه الجندل، و اما (سواع ) از آن هذيل، و (يغوث ) از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطيف، كه در سباء مى زيستند بود، و اما (يعوق ) از آن همدان، و (نسر) از آن حمير شاخه آل ذى الكلاع بود.

و اين اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده، وقتى آنها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هايى نصب كنيد و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذاريد، مردم هم اين كار را كردند، ولى آن مجسمه ها را نمى پرستيدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى كار آمد، و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.

مؤلف: شايد منظور آن جناب از اينكه فرمود: (در عرب هم معبود شدند)، اين باشد كه بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده، و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته، نه اينكه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون اين معنا بسيار بعيد است.

و عين اين قصه در كتاب علل الشرايع به سند صاحب كتاب از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده.

و در روضه كافى به سند خود از مفضل از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: پس نوح كشتى خود را در مسجد كوفه به دست خود ساخت، و چوب آن را از محلى دور مى آورد تا اينكه از كار ساختن كشتى فارغ گشت.

مفضل گفت : امام (عليه السلام) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سكناى (داريين ) كه محل خانه ابن حكيم بود، كه همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اينجا بود كه مجسمه ها و بتهاى قوم نوح يعنى يغوث و يعوق و نسر نصب گرديده بود.

آيات 25 تا 28 سوره نوح

 مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون اللّه نصارا (25)

 و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا (26)

 انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا (27)

 رب اغفرلى ولولدى ولمن دخل بيتى مومنا وللمؤمنين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا (28)

ترجمه آيات

و آن قوم از كثرت كفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا براى خود هيچ يار و ياورى نيافتند (25).

و نوح عرض كرد پروردگارا (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند) تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنها ديارى بر روى زمين باقى مگذار (26). كه اگر از آنها هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد (27).

(آنگاه به درگاه خدا دعا كرد كه ) بار الها! مرا و پدر و مادر من و هر كه با ايمان به خانه (يا بكشتى ) من داخل شود و همه مردان و زنان با ايمان عالم را ببخش و بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاك و عذابشان ميفزاى (25)

بيان آيات

اين آيات داستان هلاكت قوم نوح، و تتمه نفرين آن جناب عليه ايشان را حكايت مى كند.

اشاره به دلالت جمله (اغرقوا فادخلوا نارا) بر وجود برزخ

مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا...

كلمه (من ) در (مما) در عين اينكه ابت دايى است، و ابتداى هدف را مى رساند، به حسب مورد، تعليل را هم افاده مى كند، و كلمه (ما) زايده است، كه تنها براى تأكيد و پر اهميت بودن سخن آمده، و كلمه (خطيئات ) به معناى معاصى و ذنوب است، و اگر كلمه (نار) را نكره آورده، به منظور بزرگ جلوه دادن آن بوده.

و معناى آيه اين است كه : قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسيله طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را اندازه گيرى كرد. و در آيه نظم لطيفى بكار رفته، و آن اين است كه ميان غرق شدن به وسيله آب، و سوختن به وسيله آتش جمع كرده.

و مراد از(آتش ) در آيه شريفه آتش برزخ است، كه مجرمين بعد از مردن و قبل از قيامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت، و اين آيه خود يكى از ادله برزخ است، چون مى دانيم كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد قوم نوح غرق شدند، و به زودى در قيامت داخل آتش مى شوند تا منظور از آتش، آتش قيامت باشد. و اينكه بعضى احتمال داده اند مراد از آتش، آتش آخرت باشد درست نيست، و نبايد به آن اعتنا كرد.

(فلم يجدوا لهم من دون اللّه نصارا) - يعنى جز خدا كسى را نيافتند كه در غرق نشدن ياريشان كند، و عذاب را از ايشان بگرداند، و اين جمله تعريضى است به اصنام و آلهه آنان.

بيان تتمه نفرين نوح (عليه السلام) عليه قوم خود

و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا

كلمه (ديار) به معناى كسى است كه براى منزل گرفتن پياده شده باشد، و اين آيه تتمه نفرين نوح (عليه السلام) بر آنان است، و جمله (مما خطيئاتهم اغرقوا...)، جمله معترضه اى بود كه بين دو فقره از نفرين آن جناب فاصله شده، تا اشاره كند به اينكه هلاكتشان

به خاطر آن خطاهايى بوده كه نوح (عليه السلام) شمرده، و نيز براى اين بوده كه زمينه را براى نفرين بعدى خود و درخواست هلاكت عليه آنان فراهم سازد، و روشن شود كه غرق شدن قوم استجابت نفرين آن جناب بود، و اين عذاب تا آخرين نفرشان را هلاك كرد.

 

انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا

اين آيه درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند، و حاصلش اين است كه : اگر درخواست كردم كه همه آنان را هلاك كنى، براى اين بود كه هيچ فايده اى در بقاى آنان نيست نه براى مؤمنين و نه براى فرزندان خودشان، اما براى مؤمنين فايده ندارد، براى اينكه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى كنند، و اما براى فرزندان خود فايده ندارد، دليلش اين است كه اينان فرزند صالح نمى آورند، اگر بياورند فرزندانى فاجر و كافر مى آورند (و فجور به معناى فسق بسيار شنيع است، و كفار - به فتحه كاف - صيغه مبالغه از كفر است ).

و نوح (عليه السلام) اين معنا را كه كفار در آينده جز فاجر و كفار نمى زايند را از راه وحى فهميده بود، همچنان كه در تفسير آيات راجع به اين داستان در سوره هود گذشت.

 

رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمؤمنين و المومنات...

منظور از (من دخل بيتى ) مؤمنين از قوم او است، و منظور از جمله ( و للمؤمنين و المومنات ) تمامى زن ها و مردهاى مؤمن تا روز قيامت است.

(و لا تزد الظالمين الا تبارا) - كلمه (تبار) به معناى هلاكت است، و ظاهرا مراد از (تبار) آن هلاكتى است كه در آخرت باعث عذاب آخرت شود، و چنين هلاكتى همان ضلالت است، و در دنيا باعث نابودى گردد، و آن غرق شدن بود، كه هر دو عذاب قبلا در نفرينش آمده بود و اين نفرين آخرين كلامى است كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده.

سوره جن مكى است و بيست و هشت آيه دارد

آيات 1 تا 17 سوره جن

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا (1)

 يهدى الى الرشد فامنا به ولن نشرك بربنا احدا (2)

 و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا (3)

 و انه كان يقول سفيهنا على اللّه شططا (4)

 و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن على اللّه كذبا (5)

 و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا (6)

 و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث اللّه حدا (7)

 و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا (8)

 و انا كنا نقعد منهامقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا (9)

 و انا لا ندرى اشر اريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا (10)

 و انا منا الصالحون و منا دون ذلك كنا طرائق قددا (11)

 و انا ظننا ان لن نعجز اللّه فى الارض و لن نعجره هربا (12)

 و انا لما سمعنا الهدى امنا به فمن يومن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا (13)

 و انا منا المسلمون و منا القسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (14)

 و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا (15)

 وان لواستقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا (16)

 لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا (17)

ترجمه آيات

به نام خدا كه هم رحمان است و هم رحيم.(تو اى پيامبر) بگو از راه وحى به من چنين رسيده كه چند نفر از طايفه جن قرآن را شنيده و سپس به بقيه گفته اند: ما قرآنى عجيب شنيديم (1).

قرآنى كه به سوى رشد هدايت مى كند و به همين جهت بدان ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگار خود نخواهيم گرفت (2).

و اينكه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است نه همسرى گرفته و نه فرزندى (3).

و اينكه آن چه سفيه و نادانى از ما در باره خدا مى گفت از حق دور بود (4). ما (كه تاكنون مشرك بوده ايم فريب خورده ايم چون ) احتمال نمى داديم انس و جن به خدا دروغ ببندند ولى اينك كه قرآن به گوشمان خورد فهميديم دروغ بسته بودند (5).

و اينكه مردمى از انس به مردمى از جن پناه مى بردند و همانها باعث بيشتر شدن بدبختى انسيان مى شدند (6).

آنها هم مثل شما پنداشتند كه خدا احدى را مبعوث نمى كند (7).

و ما با آسمان تماس گرفتيم ديديم پر شده است از نگهبانان قوى و شهابها (8).

با اينكه ما قبلا به راحتى در آسمان بگوش مى نشستيم ولى امروز هر كس بخواهد چيزى بشنود شهابها را در كمين مى بيند (9).

و ديگر نمى توانيم بفهميم كه پروردگار زمينيان شر آنان را خواسته و يا رشد ايشان را خواسته است (10).

و اينكه ما نيز دو قسم هستيم بعضى براى ايمان آوردن صلاحيت دارند و بعضى ندارند و هميشه اين اختلاف در بين ما هم بوده است (11).

و اينكه ما يقين كرديم كه هيچ كس از ما نمى تواند خدا را در زمين عاجز كند و يا از زمين بگريزد به طورى كه خدا از گرفتن و عقوبت او عاجز شود (12).

و اينكه وقتى ما اين هدايت را شنيديم بدان ايمان آورديم، اينك به همه شما جنيان مى گوييم هر كس به پروردگار خود ايمان بياورد ترسى ندارد از اينكه چيزى به ظلم از او ناقص شود و نه از اينكه ناملايمات بيچاره اش كند (13).

و اينكه ما نيز دو طايفه ايم بعضى از ما مسلمانند و بعضى منحرف پس هر كس تسليم خدا گردد راه رشد را پيش گرفته است (14).

و اما منحرفين براى دوزخ هيزم خواهند بود (15).

و اينكه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبى گوارا و زياد مى چشانيم (16).

تا در آن آزمايششان كنيم و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند خدا او را به راه عذابى دشوار مى اندازد (17).

بيان آيات

اين سوره به داستان چند نفر از طايفه جن اشاره مى كند كه صوت قرآن را شنيدند، و ايمان آورده، به اصول معارف دين اقرار كردند. و از اين اشاره تسجيل نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نتيجه گيرى مى شود، و نيز اين سوره به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مسأله معاد هم اشاره مى كند. اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده.

شگفتى تعجب طائفه اى از جن از استماع قرآن كريم

قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد

در اين آيه شريفه رسول گرامى خود را دستور داده كه داستان زير را براى امتش نقل كند. و منظور از اينكه بگويد (به من وحى شده ) اين است كه خدا به من وحى كرده، و مفعول كلمه (استمع ) قرآن است،كه البته در ظاهر آيه نيامده، چون كلام بر آن دلالت داشته. و كلمه (نفر) به معناى جماعت است، كه شامل از سه نفر تا نه نفر مى شود، اين طور مشهور است. ولى بعضى گفته اند از سه تا چهل نفر را شامل مى شود.

و كلمه (عجب ) - به فتحه عين و فتحه جيم - به معناى چيزى است كه به خاطر غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد، و اگر قرآن را عجب خواندند، براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظش و هم در معانى و معارفش، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه اين كلام از شخصى صادر شده كه بى سواد است، نه مى تواند بخواند و نه بنويسد.

و كلمه (رشد) به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است، كه خلاف آن يعنى به خطا رفتن از واقع را (غى ) مى گويند.(هدايت قرآن به سوى رشد) همان دعوت او است به سوى عقايد حق و اعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.

و معناى آيه اين است كه : اى رسول ! به مردم بگو به من وحى شده - خدا به من وحىكرده - كه چند نفرى از جن قرآن را شنيدند و وقتى به قوم خود برگشتند به ايشانگفتند: ما كلامى را شنيديم خواندنى، كه كلامى خارق العاده بود، و به سوى عقايد واعمالى دعوت

گفتارى پيرامون جنّ

(آنچه درباره جنّ در آيات قرآن آمده است)

كلمه (جن ) به معناى نوعى از مخلوقات خداست كه از حواس ما مستورند، و قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده، و در آن باره مطالبى بيان كرده :

اول اينكه : اين نوع از مخلوقات قبل از نوع بشر خلق شده اند.

دوم اينكه : اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند، همچنان كه نوع بشر از جنس خاك خلق شده اند، و در اين باب فرموده : (و الجان خلقناهم من قبل من نار السموم ) .

سوم اينكه : اين نوع از مخلوقات مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند، و در اين باب فرموده : (اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ).

و چهارم اينكه : اين نوع از جانداران مانند ساير جانداران نر و ماده و ازدواج و توالد و تكاثر دارند، و در اين باره فرموده : (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن ) .

پنجم اينكه : اين نوع مانند نوع بشر داراى شعور و اراده است، و علاوه بر اين، كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست ، همچنان كه در آيات مربوطه به قصص سليمان (عليه السلام) و اينكه جن مسخر آن جناب بودند، و نيز در قصه شهر سبا آمده است.

ششم اينكه : جن هم مانند انس مؤمن و كافر دارند، بعضى صالح و بعضى ديگر فاسدند، و در اين باره آيات زير را مى خوانيم (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد فامنا به )، (و انا منا المسلمون و منا القاسطون )، و (انا منا الصالحون، و قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله )، و آيات ديگرى كه به ساير خصوصيات جنيان اشاره مى كند.

از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه ابليس از طايفه جن بوده، و داراى فرزندان و قبيله اى است، چون در قرآن مى خوانيم : (كان من الجن ففسق عن امر ربه )، و نيز مى خوانيم : (افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى )، و نيز مى خوانيم : (انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ).

 

فامنا به و لن نشرك بربنا احدا

اين جمله از ايمان جنيان به قرآن و تصديق آن به اينكه حق است خبر مى دهد، و جمله (و لن نشرك بربنا احدا)، ايمانشان به قرآن را تأكيد مى كند و مى فهماند كه ايمان جنيان به قرآن همان ايمان به خدايى است كه قرآن را نازل كرده، در نتيجه رب ايشان هم همان خداست، و ايمانشان به خداى تعالى ايمان توحيدى است، يعنى احدى را ابدا شريك خدا نمى گيرند.

 

و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا

مفسرين كلمه (جد) را به عظمت و بعضى به بهره معنا كرده اند. و آيه شريفه در معناى تاكيدى است براى جمله (و لن نشرك بربنا احدا)

وجوه مختلف درباره قرائت انّ به فتح همزه در (و انّه تعالى جدّ ربّنا...) و آيات بعد از آن كه حكايت سخنان جنّيان است بعد از ايمان آوردنشان

و قرائت مشهور، كلمه (انه ) را به فتحه همزه خوانده، و بعضى آن را و آيات بعدش را كه دوازده آيه است به كسر همره خوانده اند، و درست هم همين است، چون سياق ظهور در اين دارد كه آيات حكايت كلام جن است.

و اما قرائت به فتحه وجه روشنى ندارد، بعضى ها آن را توجيه كرده اند به اينكه جمله (وانه...) عطف است بر ضمير مجرور در جمله (امنا به ) و تقدير كلام (امنا به و بانه تعالى جد ربنا...) است، مى خواهد از جنيان خبر دهد به اينكه نسبت به نفى صاحب و ولد براى خدا كه بت پرستان بدان معتقدند ايمان دارند.

ليكن اين توجيه بر اساس عقيده نحويين كوفى درست در مى آيد، كه عطف بر ضمير متصل مجرور را جائز دانسته اند، و اما بنا بر مذهب بصريها كه آن را جائز نمى دانند، بعضى از قبيل فراء و زجاج و زمخشرى - به طورى كه از ايشان حكايت شده - گفته اند كه : كلمه و (انه ) عطف است بر محل جار و مجرور، و محل جار و مجرور (امنا) به نصب است، چون اين جمله در معناى (تصديق داريم آن را) مى باشد كه كلمه آن را مفعول ايمان به معناى تصديق است، و تقدير كلام (و صدقنا انه تعالى جد ربنا...) مى باشد. ولى خواننده خود مى داند كه اين توجيه، توجيه درستى نيست.

بعضى ديگر اين قرائت را توجيه كرده اند به اينكه : در جمله عطف شده حرف جرى در تقدير است، و چنين تقديرى در دو حرف (ان ) و (ان ) شايع است، و تقدير كلام (امنا به و بانه تعالى جد ربنا...) مى باشد.

يك اشكال به همه اين وجوه وارد است، چه آن وجهى كه مى گفت جمله و (انه...) عطف به ضمير مجرور است، و چه آن كه مى گفت عطف به محل آن است، و چه آن كه مى گفت حرف جرى در جمله معطوف در تقدير است. و آن اشكال اين است كه با اين سه وجه تنها مى توان دو آيه (و انه تعالى جد ربنا...)، و (و انه كان يقول سفيهنا على الله ) را توجيه كرد، و اما براى بقيه آياتى كه كلمه (ان ) در اول آن آمده، مانند آيه (و انا ظننا ان لن تقول...)، و آيه (و انه كان رجال من الانس...)، و آيه (و انا لمس نا السماء...)، قطعا چاره ساز نيست، چون معنا ندارد جان بگويند ما ايمان آورديم و يا تصديق كرديم كه گمان كرديم انس و جن عليه خدا حرف زشت نخواهند گفت. و باز معنا ندارد گفته باشند ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه رجالى از انس همواره به رجالى از جن پناه مى بردند، و يا گفته باشند: ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه ما به آسمان نزديك شديم، و ديديم كه چنين و چنان بود.

پس با آن سه توجيه هيچ دردى دوا نمى شود، تنها چاره در همان است كه بعضى از مفسرين ابراز داشته اند، و آن اين است كه اگر دو آيه اول با تقدير گرفتن ايمان و يا تصديق توجيه شد، قهرا بايد هر يك از بقيه آيات را با تقدير گرفتن فعلى كه متناسب با مفاد آن باشد توجيه نمود.

بعضى ديگر از مفسرين مفتوح بودن كلمه (انه ) در آيه مورد بحث را اينطور توجيه كرده اند كه اين آيه و همه آياتى كه كلمه (ان ) در آغاز آن آمده عطف است بر جمله (انه استمع نفر...)، و فساد اين توجيه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه در اين صورت بايد بگوييم همه آيات در مقام خبر دادن از مطالبى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) وحى شده، كه جنى ها چنين و چنان گفتند: (قل اوحى الى انه استمع... ) به مردم بگو كه به من وحى شده كه چند نفر از جنيان به صداى تلاوت قرآن گوش ‍ دادند، و نزد قوم خود رفته گفتند كه : چنين و چنان شده و نيز به من وحى شده كه (انه جد ربنا) كه او پروردگار عظيم ما است، و نيز به من وحى شده كه بعضى از سفيهان ما عليه خدا حرفهاى بدى مى گفتند.

آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه كلمه (انه ) و (انهم ) و (انا) اگر جزو كلام جنيان نبوده، و قرآن آن را زياد كرده كه اين يك زيادى مخل است، و نظم كلام را بر هم مى زند، و اگر جزو كلمات خود جنيان است، كه قرآن حكايتش كرده، آن وقت مجموع (ان ) و ما بعد آن كلام تامى نخواهد بود، و بايد چيزى در تقدير گرفته شود تا حكايت آن صحيح باشد، و اگر چيزى در تقدير نگيريم عطف شدنش بر جمله (انه استمع...) دردى را دوا نمى كند. دقت فرماييد و از اين نكته غفلت نورزيد.

 

و انه كان يقول سفيهنا على اللّه شططا

كلمه (سفه ) - به طورى كه راغب گفته - به معناى خفت نفس است، كه از كمى عقل ناشى مى شود. و كلمه شطط به معناى سخن دور از حقيقت است.

اين آيه هم در مقام تأكيد جمله (لن نشرك بربنا احدا) است، و منظورشان از جمله (سفيه ما) مشركينى است كه قبل از ايشان در ميان جنيان بوده اند. بعضى هم گفته اند: منظور ابليس است كه او نيز از جنيان بوده. ليكن اين احتمال از سياق آيه بعيد است.

(و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن على اللّه كذبا)

اين آيه اعترافى است از جنيان به اينكه خيال كرده بودند انس و جن هر چه مى گويند راست است، و هرگز عليه خدا دروغ نمى گويند در نتيجه وقتى به مشركين برخوردند و از ايشان شنيدند كه نسبت داشتن زن و فرزند به خدا مى دهند باور كردند، و آن وقت به آن نسبتهاى ناروا ايمان آورده در نتيجه مثل خود آنان مشرك شدند، و همچنان در شرك بودند تا اينكه قرآن را شنيدند، و حقيقت برايشان روشن گرديد، و اين اعتراف جنيان در حقيقت تكذيب مشركين انسى و جنى است.

مراد از پناهنده شدن مردانى از انس به مردانى از جنّ در آيه : (و انّه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجنّ)

و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا

راغب مى گويد: كلمه (عوذ) به معناى ملتجى شدن به غير است و جمله (رهقه الامر) معنايش اين است كه قهر فلان امر بر او احاطه كرد كلمه (رهق ) به گناه و طغيان هم تفسير شده. بعضى هم آن را به ترس و شر معنا كرده اند. بعضى ديگر گفته اند: به معناى ذلت و ضعف است. و همه اين معانى لازمه معناى اصلى كلمه است.

و مراد از پناه بردن انس به جن - بطورى كه گفته اند اين است كه در عرب رسم بوده كه وقتى در مسافرت در شب به بيابانى بر مى خوردند از شر جانوران و شر سفيهان جنى به عزيز آن بيابان كه سرپرست جنيان است پناه مى بردند و مى گفتند: من پناه مى برم به عزيز اين وادى از شر سفهاى قومش. و از مقاتل نقل شده كه گفته : اولين كسى كه به جن پناهنده شد طايفه اى از يمن، و سپس قبيله بنى حنيفه بودند، و آنگاه در همه عرب شايع گرديد.

و بعيد نيست مراد از (پناهنده شدن به جن ) اين باشد كه براى رسيدن به مقاصدشان به كاهنى مراجعه نموده، از او بخواهند جن را به كمك دعوت كند، و اينكه گفته اند: رسم بوده هر گاه از اذيت و مضرت جن مى ترسيدند، به مردانى از انس مراجعه مى كردند، به همين معنا برگشت مى كند.

بنابر اين، ضمير اولى از دو ضمير در (فزادوهم ) به رجالى از انس، و دومى به رجالى از جن بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه رجال جن گناه رجال انس و طغيان و يا ذلت و ترس آنان را زيادتر كردند.

 

و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث اللّه احدا

ضمير (انهم ) به رجالى از انس بر مى گردد و خطاب در ظننتم متوجه قوم جنى ايشان است، و مراد از بعث، بعث رسول به رسالت است، كه مشركين منكر آنند. بعضى گفته اند: مراد از بعث زنده كردن مردگان است، ولى سياق آيات معناى اول را تأييد مى كند. و از بعضى نقل شده كه گفته اند: اين آيه و آيه قبلش اصلا جزو كلام جنى ها نيست، بلكه كلام خداى تعالى است كه در وسط آيات حاكى كلام جنيان به عنوان جمله معترضه قرار گرفته، بنابر اين نظريه، ضمير (انهم ) به جنيان بر مى گردد، و خطاب در (ظننتم ) به مردم است، ولى اين نظريه از سياق آيات به دور است.

 

و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا

(لمس سماء) به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله صعود بدان است، و كلمه (حرس ) - به طورى كه گفته اند - اسم جمع كلمه حارس است، و به همين جهت با صفت مفرد توصيف شده، و مراد از (حرس شديد)، نگهبانان قدرتمندى است كه نمى گذارند شيطانها در آسمانها استراق سمع كنند، و به همين جهت دنبالش فرمود: (وشهبا)، كه منظور از شهابها سلاح آن نگهبانان است.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved