و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا |
اين آيات - همانطور كه سياق هم شهادت مى دهد - در مقام اثبات ربوبيت خداى تعالى
از اين راه است كه خدا امور انسان را تدبير مى كند، چون مى بيند كه چه نعمتهايى
بر او افاضه مى نمايد، پس واجب است كه تنها او را بپرستد.
بنابر اين، معناى (سراج بودن
خورشيد) اين است كه عالم ما را روشن
مى كند، و اگر اين چراغ خداى تعالى نبود ظلمت عالم ما را فرا مى گرفت. و معناى
(نور بودن ماه
) اين است كه ماه به وسيله نورى كه
از خورشيد مى گيرد زمين ما را روشن مى كند، پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج
ناميده شود.
و اما اينكه فرمود: (قمر را در
آسمانها نور قرار داد) و آسمانها را
ظرف قمر خواند - به طورى كه گفته اند - منظور اين است كه بفرمايد قمر در ناحيه
آسمانها قرار دارد، نه اينكه همه آسمانها را نور مى دهد، مثل اينكه خود ما مى
گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست، با اينكه چاه آب در يكى از آنها است، و
بدين جهت مى گوييم (در اين خانه ها)
كه وقتى در يكى از آنها باشد مثل اين است كه در همه باشد، و باز نظير اينكه مى
گوييم : من به ميان مردم بنى تميم رفتم، با اينكه به خانه بعضى از آنان رفته
ام.
و مراد از اينكه فرمود شما را چون نبات از زمين
رويانيد
واللّه نبتكم من الارض نباتا |
يعنى خدا شما را از زمين رويانيد، روياندن نبات، چون خلقت انسان بالاخره منتهى
مى شود به عناصر زمينى، و خلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى
شود، و به صورت مواد غذايى در مى آيد، و پدران و مادران آن را مى خورند، و در
مزاجشان نطفه مى شود، و پس از نقل از پشت پدران به رحم مادران، و رشد در رحم
كه آن هم به وسيله همين مواد غذايى است، به صورت يك انسان در مى آيد و متولد
مى شود. حقيقت نبات هم همين است، پس جمله مورد بحث در مقام بيان يك حقيقت است
، نه اينكه بخواهد تشبيه و استعاره اى را به كار ببرد.
ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا |
منظور از (برگرداندن به زمين
) اين است كه شما را مى ميراند، و
در قبر مى كند. و منظور از (اخراج
) اين است كه روز قيامت براى جزا از
قبر بى رونتان مى آورد. پس آيه مورد بحث با آيه قبليش مجموعا همان را مى خواهند
افاده كنند كه آيه زير در مقام افاده آن است :
فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون |
و در اينكه فرمود: (و يخرجكم
) و نفرمود:
(ثم يخرجكم
) اشاره است به اينكه اعاده شما به
زمين و بيرون آوردنتان در حقيقت يك عمل است، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج
دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در يك عالم است، آن هم عالم حق است،
همچنان كه در دنيا در عالم غرور بود.
و اللّه جعل لكم الارض بساطا |
يعنى (كالبساط)،
مى خواهد بفرمايد زمين را مثل فرش بر ايتان گسترده كرد تا بتوانيد به آسانى در
آن بگرديد و از ناحيه اى به ناحيه ديگر منتقل شويد.
كلمه (سبل
) جمع سبيل است كه به معناى راه است
، و كلمه فجاج جمع فج است كه آن هم به معناى جاده گشاده است. و بعضى گفته اند
: راهى است كه بين دو كوه واقع شده باشد.
شكوه دوباره نوح (عليه السلام) از اينكه قومش او را
نافرمانى كرده از كسى كه مال و فرزند جز زبانش نيفزود
پيروى كردند
قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا |
در اينجا نوح (عليه السلام) به شكايتى كه قبلا از قوم خود مى كرد برگشته،
قبلا به طور تفصيل گفته بود كه : من چگونه قومم را دعوت كردم و به آنان چه
مطالبى گفتم، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته، (تا آخر آيات ) و قبل از اين
تفصيل به طور اجمال هم شكايت كرده و گفته بود كه :
(رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا)
.
پس اينكه دوباره به طور اجمال شكوه كرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش و
توانگران عياش، مردم را عليه او مى شورانند، و بر مخالفت و آزار او تحريك مى
كنند. و معناى اينكه گفت : (من لم
يزده ماله و ولده الا خسارا)، و در
آن مال و ولد را مايه خسران شمرد - با اينكه قبلا آن دو را از نعمتها شمرده بود
- اين است كه آن مال و ولدى كه از نعمت توست، و واجب است شكرش بجا آورده شود،
در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد، و به همين جهت مستوجب
خسران از رحمت تو شدند.
كلمه (كبار)
اسم مبالغه از كبر است، يعنى مكر كردند مكرى بسيار بزرگ.
و قالوا لا تذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و
نسرا |
سفارش همان بزرگان قوم به مردم است، كه خدايان خود را از دست ندهيد، و به خاطر
نوح دست از عبادت آنها بر نداريد.
و اسامى نامبرده در آيه، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از
بتهاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده، و به پرستش آنها
اهتمام بيشتر مى ورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همه آلهه،
نام خصوص اين پنج بت را بردند و بعيد نيست اينكه اول نام ود را بردند و بعدا
سواع و يغوث را با (لا)
ى تأكيد نفى ذكر كردند، بدين جهت بوده كه ود نزد آنان از ساير نامبرده ها مهم
تر بوده - و خدا داناتر است.
و قد اضلوا كثيرا و لا تزد الظالمين الا ضلالا |
ضمير در (اضلوا)
به همان روسا بر مى گردد كه قوم از آنان پيروى مى كردند، و همين معنا اين
احتمال را تأييد مى كند كه در جمله (و
مكروا) و جمله
(و قالوا لا تذرن الهتكم
) نيز ضمير به آنان بر مى گردد. ولى
بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به (اصنام
) كه مايه گمراهى مردم بودند بر مى
گردد، ليكن اين احتمال خالى از بعد نيست.
و جمله (و لا تزد الظالمين الا
ضلالا) نفرين نوح (عليه السلام) به
آنان است، از خدا مى خواهد گمراهيشان را بيشتر كند،البته اين گمراهى ابتدايى
نيست، بلكه مجازاتى است، پس آن جناب در اين نفرين خود از خدا مى خواهد كفار
را به جرم كفر و فسقشان مجازات كند، البته اين غير آن نفرينى است كه در آيات
بعد كرده و از خدا هلاكتشان را خواسته.
بحث روايتى
روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق و نعمت مى شود، مراد از
(لا ترجون للّه و
قارا)، تبعت قوم نوح (عليه السلام) از
اغنياء، بت هاى آن قوم و...
در نهج البلاغه آمده كه : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و
مايه رحمت به خلق قرار داده و فرموده : (استغفروا
ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين
).
خداى رحمت كند مردى را كه توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو كند،
و به اصلاح روز مرگش بپردازد.
مؤلف: روايات در استفاده اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت روزى و
امداد به مال و فرزندان است، بسيار زياد است.
و در خصال از على (عليه السلام) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: استغفار
بسيار كن تا رزق را به سوى خود جلب كنى.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه در
معناى جمله : (لا ترجون لله وقارا)
فرموده : يعنى براى خدا عظمتى كه از آن بترسيد معتقد نيستيد.
مؤلف: اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده.
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده است
كه درباره (سبع سموات طباقا)
فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى ديگر است.
و در همان كتاب است كه در معناى آيه (رب
انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا)
فرموده : منظور تبعيت از اغنياء است.
و در الدر المنثور است كه بخارى، ابن منذر، و ابن مردويه، همگى از ابن عباس
روايت كرده اند كه گفت : همان اصنام و اوثان كه در قوم نوح، خدا بودند، در عرب
هم معبود شدند.
اما بت (ود)
متعلق بود به كلب در دومه الجندل، و اما (سواع
) از آن هذيل، و
(يغوث
) از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطيف، كه در سباء مى
زيستند بود، و اما (يعوق
) از آن همدان، و
(نسر)
از آن حمير شاخه آل ذى الكلاع بود.
و اين اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده، وقتى آنها از دنيا رفتند
شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هايى
نصب كنيد و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذاريد، مردم هم اين كار را كردند،
ولى آن مجسمه ها را نمى پرستيدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى كار آمد،
و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.
مؤلف: شايد منظور آن جناب از اينكه فرمود: (در
عرب هم معبود شدند)، اين باشد كه
بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده، و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته، نه
اينكه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون اين معنا بسيار بعيد
است.
و عين اين قصه در كتاب علل الشرايع به سند صاحب كتاب از امام صادق (عليه
السلام) نيز روايت شده.
و در روضه كافى به سند خود از مفضل از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه
در ضمن حديثى فرمود: پس نوح كشتى خود را در مسجد كوفه به دست خود ساخت، و چوب
آن را از محلى دور مى آورد تا اينكه از كار ساختن كشتى فارغ گشت.
مفضل گفت : امام (عليه السلام) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سكناى
(داريين
) كه محل خانه ابن حكيم بود، كه
همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اينجا بود كه مجسمه ها و بتهاى قوم نوح
يعنى يغوث و يعوق و نسر نصب گرديده بود.
آيات 25 تا 28 سوره نوح
مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون اللّه نصارا
(25)
و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا (26)
انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا (27)
رب
اغفرلى ولولدى ولمن دخل بيتى مومنا وللمؤمنين و المومنات و لا تزد
الظالمين الا تبارا (28) |
ترجمه آيات
و آن قوم از كثرت كفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز
خدا براى خود هيچ يار و ياورى نيافتند (25).
و نوح عرض كرد پروردگارا (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند) تو هم اين
كافران را هلاك كن و از آنها ديارى بر روى زمين باقى مگذار (26). كه اگر از
آنها هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و فرزندى هم
جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد (27).
(آنگاه به درگاه خدا دعا كرد كه ) بار الها! مرا و پدر و مادر من و هر كه با
ايمان به خانه (يا بكشتى ) من داخل شود و همه مردان و زنان با ايمان عالم را
ببخش و بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاك و عذابشان ميفزاى (25)
بيان آيات
اين آيات داستان هلاكت قوم نوح، و تتمه نفرين آن جناب عليه ايشان را حكايت مى
كند.
اشاره به دلالت جمله (اغرقوا
فادخلوا نارا) بر وجود برزخ
مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا... |
كلمه (من
) در
(مما) در عين اينكه
ابت دايى است، و ابتداى هدف را مى رساند، به حسب مورد، تعليل را هم افاده مى
كند، و كلمه (ما)
زايده است، كه تنها براى تأكيد و پر اهميت بودن سخن آمده، و كلمه
(خطيئات
) به معناى معاصى و ذنوب است، و
اگر كلمه (نار)
را نكره آورده، به منظور بزرگ جلوه دادن آن بوده.
و معناى آيه اين است كه : قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسيله طوفان غرق
شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را اندازه گيرى كرد. و
در آيه نظم لطيفى بكار رفته، و آن اين است كه ميان غرق شدن به وسيله آب، و
سوختن به وسيله آتش جمع كرده.
و مراد از(آتش
) در آيه شريفه آتش برزخ است، كه
مجرمين بعد از مردن و قبل از قيامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت، و اين
آيه خود يكى از ادله برزخ است، چون مى دانيم كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد
قوم نوح غرق شدند، و به زودى در قيامت داخل آتش مى شوند تا منظور از آتش، آتش
قيامت باشد. و اينكه بعضى احتمال داده اند مراد از آتش، آتش آخرت باشد درست
نيست، و نبايد به آن اعتنا كرد.
(فلم يجدوا لهم من دون اللّه نصارا)
- يعنى جز خدا كسى را نيافتند كه در غرق نشدن ياريشان كند، و عذاب را از ايشان
بگرداند، و اين جمله تعريضى است به اصنام و آلهه آنان.
بيان تتمه نفرين نوح (عليه السلام) عليه قوم خود
و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا |
كلمه (ديار)
به معناى كسى است كه براى منزل گرفتن پياده شده باشد، و اين آيه تتمه نفرين نوح
(عليه السلام) بر آنان است، و جمله (مما
خطيئاتهم اغرقوا...)، جمله معترضه
اى بود كه بين دو فقره از نفرين آن جناب فاصله شده، تا اشاره كند به اينكه
هلاكتشان
به خاطر آن خطاهايى بوده كه نوح (عليه السلام) شمرده، و نيز براى اين بوده كه
زمينه را براى نفرين بعدى خود و درخواست هلاكت عليه آنان فراهم سازد، و روشن
شود كه غرق شدن قوم استجابت نفرين آن جناب بود، و اين عذاب تا آخرين نفرشان را
هلاك كرد.
انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا |
اين آيه درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند، و حاصلش اين است كه
: اگر درخواست كردم كه همه آنان را هلاك كنى، براى اين بود كه هيچ فايده اى در
بقاى آنان نيست نه براى مؤمنين و نه براى فرزندان خودشان، اما براى مؤمنين
فايده ندارد، براى اينكه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى
كنند، و اما براى فرزندان خود فايده ندارد، دليلش اين است كه اينان فرزند صالح
نمى آورند، اگر بياورند فرزندانى فاجر و كافر مى آورند (و فجور به معناى فسق
بسيار شنيع است، و كفار - به فتحه كاف - صيغه مبالغه از كفر است ).
و نوح (عليه السلام) اين معنا را كه كفار در آينده جز فاجر و كفار نمى زايند
را از راه وحى فهميده بود، همچنان كه در تفسير آيات راجع به اين داستان در سوره
هود گذشت.
رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمؤمنين و المومنات... |
منظور از (من دخل بيتى
) مؤمنين از قوم او است، و منظور
از جمله ( و للمؤمنين و المومنات
) تمامى زن ها و مردهاى مؤمن تا
روز قيامت است.
(و لا تزد الظالمين الا تبارا)
- كلمه (تبار)
به معناى هلاكت است، و ظاهرا مراد از (تبار)
آن هلاكتى است كه در آخرت باعث عذاب آخرت شود، و چنين هلاكتى همان ضلالت است،
و در دنيا باعث نابودى گردد، و آن غرق شدن بود، كه هر دو عذاب قبلا در نفرينش
آمده بود و اين نفرين آخرين كلامى است كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده.
سوره جن مكى است و بيست و هشت آيه دارد
آيات 1 تا 17 سوره جن
بسم اللّه الرحمن الرحيم
قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا
سمعنا قرانا عجبا (1)
يهدى الى الرشد فامنا به ولن نشرك بربنا
احدا (2)
و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا (3)
و انه كان يقول سفيهنا على اللّه شططا (4)
و انا ظننا ان لن
تقول الانس و الجن على اللّه كذبا (5)
و انه كان رجال من الانس
يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا (6)
و انهم ظنوا كما ظننتم
ان لن يبعث اللّه حدا (7)
و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت
حرسا شديدا و شهبا (8)
و انا كنا نقعد منهامقاعد للسمع فمن
يستمع الان يجد له شهابا رصدا (9)
و انا لا ندرى اشر اريد بمن
فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا (10)
و انا منا الصالحون و منا
دون ذلك كنا طرائق قددا (11)
و انا ظننا ان لن نعجز اللّه فى
الارض و لن نعجره هربا (12)
و انا لما سمعنا الهدى امنا به فمن
يومن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا (13)
و انا منا المسلمون و
منا القسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (14)
و اما القاسطون
فكانوا لجهنم حطبا (15)
وان لواستقاموا على الطريقه لاسقيناهم
ماء غدقا (16)
لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا
صعدا (17) |
ترجمه آيات
به نام خدا كه هم رحمان است و هم رحيم.(تو اى پيامبر) بگو از راه وحى به من
چنين رسيده كه
چند نفر از طايفه جن قرآن را شنيده و سپس به بقيه گفته اند: ما قرآنى عجيب
شنيديم (1).
قرآنى كه به سوى رشد هدايت مى كند و به همين جهت بدان ايمان آورديم و هرگز احدى
را شريك پروردگار خود نخواهيم گرفت (2).
و اينكه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است نه همسرى گرفته و نه فرزندى (3).
و اينكه آن چه سفيه و نادانى از ما در باره خدا مى گفت از حق دور بود (4). ما
(كه تاكنون مشرك بوده ايم فريب خورده ايم چون ) احتمال نمى داديم انس و جن به
خدا دروغ ببندند ولى اينك كه قرآن به گوشمان خورد فهميديم دروغ بسته بودند (5).
و اينكه مردمى از انس به مردمى از جن پناه مى بردند و همانها باعث بيشتر شدن
بدبختى انسيان مى شدند (6).
آنها هم مثل شما پنداشتند كه خدا احدى را مبعوث نمى كند (7).
و ما با آسمان تماس گرفتيم ديديم پر شده است از نگهبانان قوى و شهابها (8).
با اينكه ما قبلا به راحتى در آسمان بگوش مى نشستيم ولى امروز هر كس بخواهد
چيزى بشنود شهابها را در كمين مى بيند (9).
و ديگر نمى توانيم بفهميم كه پروردگار زمينيان شر آنان را خواسته و يا رشد
ايشان را خواسته است (10).
و اينكه ما نيز دو قسم هستيم بعضى براى ايمان آوردن صلاحيت دارند و بعضى ندارند
و هميشه اين اختلاف در بين ما هم بوده است (11).
و اينكه ما يقين كرديم كه هيچ كس از ما نمى تواند خدا را در زمين عاجز كند و يا
از زمين بگريزد به طورى كه خدا از گرفتن و عقوبت او عاجز شود (12).
و اينكه وقتى ما اين هدايت را شنيديم بدان ايمان آورديم، اينك به همه شما
جنيان مى گوييم هر كس به پروردگار خود ايمان بياورد ترسى ندارد از اينكه چيزى
به ظلم از او ناقص شود و نه از اينكه ناملايمات بيچاره اش كند (13).
و اينكه ما نيز دو طايفه ايم بعضى از ما مسلمانند و بعضى منحرف پس هر كس تسليم
خدا گردد راه رشد را پيش گرفته است (14).
و اما منحرفين براى دوزخ هيزم خواهند بود (15).
و اينكه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبى گوارا و زياد
مى چشانيم (16).
تا در آن آزمايششان كنيم و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند خدا او را به راه
عذابى دشوار مى اندازد (17).
بيان آيات
اين سوره به داستان چند نفر از طايفه جن اشاره مى كند كه صوت قرآن را شنيدند، و
ايمان آورده، به اصول معارف دين اقرار كردند. و از اين اشاره تسجيل نبوت رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نتيجه گيرى مى شود، و نيز اين سوره به
وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مسأله معاد هم اشاره مى كند. اين سوره به
شهادت سياقش در مكه نازل شده.
شگفتى تعجب طائفه اى از جن از استماع قرآن كريم
قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا يهدى
الى الرشد |
در اين آيه شريفه رسول گرامى خود را دستور داده كه داستان زير را براى امتش نقل
كند. و منظور از اينكه بگويد (به من
وحى شده ) اين است كه خدا به من وحى
كرده، و مفعول كلمه (استمع
) قرآن است،كه البته در ظاهر آيه
نيامده، چون كلام بر آن دلالت داشته. و كلمه
(نفر) به معناى جماعت
است، كه شامل از سه نفر تا نه نفر مى شود، اين طور مشهور است. ولى بعضى گفته
اند از سه تا چهل نفر را شامل مى شود.
و كلمه (عجب
) - به فتحه عين و فتحه جيم - به
معناى چيزى است كه به خاطر غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد، و اگر قرآن
را عجب خواندند، براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظش و هم
در معانى و معارفش، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه اين كلام از شخصى صادر شده
كه بى سواد است، نه مى تواند بخواند و نه بنويسد.
و كلمه (رشد)
به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است، كه خلاف آن يعنى به خطا رفتن از واقع
را (غى
) مى گويند.(هدايت
قرآن به سوى رشد) همان دعوت او است
به سوى عقايد حق و اعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.
و معناى آيه اين است كه : اى رسول ! به مردم بگو به من وحى شده - خدا به من
وحىكرده - كه چند نفرى از جن قرآن را شنيدند و وقتى به قوم خود برگشتند به
ايشانگفتند: ما كلامى را شنيديم خواندنى، كه كلامى خارق العاده بود، و به سوى
عقايد واعمالى دعوت
گفتارى پيرامون جنّ
(آنچه درباره جنّ در آيات قرآن آمده است)
كلمه (جن
) به معناى نوعى از مخلوقات خداست
كه از حواس ما مستورند، و قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده، و در آن
باره مطالبى بيان كرده :
اول اينكه : اين نوع از مخلوقات قبل از نوع بشر خلق شده اند.
دوم اينكه : اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند، همچنان كه نوع بشر از جنس
خاك خلق شده اند، و در اين باب فرموده : (و
الجان خلقناهم من قبل من نار السموم )
.
سوم اينكه : اين نوع از مخلوقات مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند، و در
اين باب فرموده : (اولئك الذين حق
عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس
).
و چهارم اينكه : اين نوع از جانداران مانند ساير جانداران نر و ماده و ازدواج و
توالد و تكاثر دارند، و در اين باره فرموده : (و
انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن )
.
پنجم اينكه : اين نوع مانند نوع بشر داراى شعور و اراده است، و علاوه بر اين،
كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست
، همچنان كه در آيات مربوطه به قصص سليمان (عليه السلام) و اينكه جن مسخر آن
جناب بودند، و نيز در قصه شهر سبا آمده است.
ششم اينكه : جن هم مانند انس مؤمن و كافر دارند، بعضى صالح و بعضى ديگر
فاسدند، و در اين باره آيات زير را مى خوانيم (و
ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد فامنا
به )،
(و انا منا المسلمون و منا القاسطون
)، و (انا منا
الصالحون، و قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين
يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله
)، و آيات ديگرى كه به ساير خصوصيات
جنيان اشاره مى كند.
از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه ابليس از طايفه جن بوده، و داراى فرزندان
و قبيله اى است، چون در قرآن مى خوانيم :
(كان من الجن ففسق عن امر ربه )،
و نيز مى خوانيم : (افتتخذونه و
ذريته اولياء من دونى )، و نيز مى
خوانيم : (انه يريكم هو و قبيله من
حيث لا ترونهم ).
فامنا به و لن نشرك بربنا احدا |
اين جمله از ايمان جنيان به قرآن و تصديق آن به اينكه حق است خبر مى دهد، و
جمله (و لن نشرك بربنا احدا)،
ايمانشان به قرآن را تأكيد مى كند و مى فهماند كه ايمان جنيان به قرآن همان
ايمان به خدايى است كه قرآن را نازل كرده، در نتيجه رب ايشان هم همان خداست،
و ايمانشان به خداى تعالى ايمان توحيدى است، يعنى احدى را ابدا شريك خدا نمى
گيرند.
و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا |
مفسرين كلمه (جد)
را به عظمت و بعضى به بهره معنا كرده اند. و آيه شريفه در معناى تاكيدى است
براى جمله (و لن نشرك بربنا احدا)
وجوه مختلف درباره قرائت انّ به فتح همزه
در (و انّه
تعالى جدّ ربّنا...) و آيات بعد از آن كه حكايت سخنان جنّيان است بعد از ايمان آوردنشان
و قرائت مشهور، كلمه (انه
) را به فتحه همزه خوانده، و بعضى
آن را و آيات بعدش را كه دوازده آيه است به كسر همره خوانده اند، و درست هم
همين است، چون سياق ظهور در اين دارد كه آيات حكايت كلام جن است.
و اما قرائت به فتحه وجه روشنى ندارد، بعضى ها آن را توجيه كرده اند به اينكه
جمله (وانه...)
عطف است بر ضمير مجرور در جمله (امنا
به ) و تقدير كلام
(امنا به و بانه تعالى جد ربنا...)
است، مى خواهد از جنيان خبر دهد به اينكه نسبت به نفى صاحب و ولد براى خدا كه
بت پرستان بدان معتقدند ايمان دارند.
ليكن اين توجيه بر اساس عقيده نحويين كوفى درست در مى آيد، كه عطف بر ضمير متصل
مجرور را جائز دانسته اند، و اما بنا بر مذهب بصريها كه آن را جائز نمى دانند،
بعضى از قبيل فراء و زجاج و زمخشرى - به طورى كه از ايشان حكايت شده - گفته اند
كه : كلمه و (انه
) عطف است بر محل جار و مجرور، و
محل جار و مجرور (امنا)
به نصب است، چون اين جمله در معناى (تصديق
داريم آن را) مى باشد كه كلمه آن را
مفعول ايمان به معناى تصديق است، و تقدير كلام
(و صدقنا انه تعالى جد ربنا...)
مى باشد. ولى خواننده خود مى داند كه اين توجيه، توجيه درستى نيست.
بعضى ديگر اين قرائت را توجيه كرده اند به اينكه : در جمله عطف شده حرف جرى در
تقدير است، و چنين تقديرى در دو حرف (ان
) و
(ان ) شايع است، و
تقدير كلام (امنا به و بانه تعالى
جد ربنا...) مى باشد.
يك اشكال به همه اين وجوه وارد است، چه آن وجهى كه مى گفت جمله و
(انه...)
عطف به ضمير مجرور است، و چه آن كه مى گفت عطف به محل آن است، و چه آن كه مى
گفت حرف جرى در جمله معطوف در تقدير است. و آن اشكال اين است كه با اين سه وجه
تنها مى توان دو آيه (و انه تعالى
جد ربنا...)، و
(و انه كان يقول سفيهنا على الله
) را توجيه كرد، و اما براى بقيه
آياتى كه كلمه (ان
) در اول آن آمده، مانند آيه
(و انا ظننا ان لن تقول...)،
و آيه (و انه كان رجال من الانس...)،
و آيه (و انا لمس نا السماء...)،
قطعا چاره ساز نيست، چون معنا ندارد جان بگويند ما ايمان آورديم و يا تصديق
كرديم كه گمان كرديم انس و جن عليه خدا حرف زشت نخواهند گفت. و باز معنا ندارد
گفته باشند ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه رجالى از انس همواره به رجالى از
جن پناه مى بردند، و يا گفته باشند: ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه ما به
آسمان نزديك شديم، و ديديم كه چنين و چنان بود.
پس با آن سه توجيه هيچ دردى دوا نمى شود، تنها چاره در همان است كه بعضى از
مفسرين ابراز داشته اند، و آن اين است كه اگر دو آيه اول با تقدير گرفتن ايمان
و يا تصديق توجيه شد، قهرا بايد هر يك از بقيه آيات را با تقدير گرفتن فعلى كه
متناسب با مفاد آن باشد توجيه نمود.
بعضى ديگر از مفسرين مفتوح بودن كلمه (انه
) در آيه مورد بحث را اينطور توجيه
كرده اند كه اين آيه و همه آياتى كه كلمه (ان
) در آغاز آن آمده عطف است بر جمله
(انه استمع نفر...)،
و فساد اين توجيه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه در اين صورت بايد بگوييم همه
آيات در مقام خبر دادن از مطالبى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) وحى شده، كه جنى ها چنين و چنان گفتند:
(قل اوحى الى انه استمع... )
به مردم بگو كه به من وحى شده كه چند نفر از جنيان به صداى تلاوت قرآن گوش
دادند، و نزد قوم خود رفته گفتند كه : چنين و چنان شده و نيز به من وحى شده كه
(انه جد ربنا)
كه او پروردگار عظيم ما است، و نيز به من وحى شده كه بعضى از سفيهان ما عليه
خدا حرفهاى بدى مى گفتند.
آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه كلمه (انه
) و
(انهم ) و
(انا)
اگر جزو كلام جنيان نبوده، و قرآن آن را زياد كرده كه اين يك زيادى مخل است،
و نظم كلام را بر هم مى زند، و اگر جزو كلمات خود جنيان است، كه قرآن حكايتش
كرده، آن وقت مجموع (ان
) و ما بعد آن كلام تامى نخواهد
بود، و بايد چيزى در تقدير گرفته شود تا حكايت آن صحيح باشد، و اگر چيزى در
تقدير نگيريم عطف شدنش بر جمله (انه
استمع...) دردى را دوا نمى كند.
دقت فرماييد و از اين نكته غفلت نورزيد.
و انه كان يقول سفيهنا على اللّه شططا |
كلمه (سفه
) - به طورى كه راغب گفته - به
معناى خفت نفس است، كه از كمى عقل ناشى مى شود. و كلمه شطط به معناى سخن دور
از حقيقت است.
اين آيه هم در مقام تأكيد جمله (لن
نشرك بربنا احدا) است، و منظورشان
از جمله (سفيه ما)
مشركينى است كه قبل از ايشان در ميان جنيان بوده اند. بعضى هم گفته اند: منظور
ابليس است كه او نيز از جنيان بوده. ليكن اين احتمال از سياق آيه بعيد است.
(و انا ظننا ان لن تقول الانس و
الجن على اللّه كذبا)
اين آيه اعترافى است از جنيان به اينكه خيال كرده بودند انس و جن هر چه مى
گويند راست است، و هرگز عليه خدا دروغ نمى گويند در نتيجه وقتى به مشركين
برخوردند و از ايشان شنيدند كه نسبت داشتن زن و فرزند به خدا مى دهند باور
كردند، و آن وقت به آن نسبتهاى ناروا ايمان آورده در نتيجه مثل خود آنان مشرك
شدند، و همچنان در شرك بودند تا اينكه قرآن را شنيدند، و حقيقت برايشان روشن
گرديد، و اين اعتراف جنيان در حقيقت تكذيب مشركين انسى و جنى است.
مراد از پناهنده شدن مردانى از انس به مردانى از جنّ
در آيه : (و انّه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجنّ)
و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا |
راغب مى گويد: كلمه (عوذ)
به معناى ملتجى شدن به غير است و جمله (رهقه
الامر) معنايش اين است كه قهر فلان
امر بر او احاطه كرد كلمه (رهق
) به گناه و طغيان هم تفسير شده.
بعضى هم آن را به ترس و شر معنا كرده اند. بعضى ديگر گفته اند: به معناى ذلت و
ضعف است. و همه اين معانى لازمه معناى اصلى كلمه است.
و مراد از پناه بردن انس به جن - بطورى كه گفته اند اين است كه در عرب رسم بوده
كه وقتى در مسافرت در شب به بيابانى بر مى خوردند از شر جانوران و شر سفيهان
جنى به عزيز آن بيابان كه سرپرست جنيان است پناه مى بردند و مى گفتند: من پناه
مى برم به عزيز اين وادى از شر سفهاى قومش. و از مقاتل نقل شده كه گفته :
اولين كسى كه به جن پناهنده شد طايفه اى از يمن، و سپس قبيله بنى حنيفه بودند،
و آنگاه در همه عرب شايع گرديد.
و بعيد نيست مراد از (پناهنده شدن
به جن ) اين باشد كه براى رسيدن به
مقاصدشان به كاهنى مراجعه نموده، از او بخواهند جن را به كمك دعوت كند، و
اينكه گفته اند: رسم بوده هر گاه از اذيت و مضرت جن مى ترسيدند، به مردانى از
انس مراجعه مى كردند، به همين معنا برگشت مى كند.
بنابر اين، ضمير اولى از دو ضمير در (فزادوهم
) به رجالى از انس، و دومى به
رجالى از جن بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه رجال جن گناه رجال انس و
طغيان و يا ذلت و ترس آنان را زيادتر كردند.
و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث اللّه احدا |
ضمير (انهم
) به رجالى از انس بر مى گردد و
خطاب در ظننتم متوجه قوم جنى ايشان است، و مراد از بعث، بعث رسول به رسالت
است، كه مشركين منكر آنند. بعضى گفته اند: مراد از بعث زنده كردن مردگان است،
ولى سياق آيات معناى اول را تأييد مى كند. و از بعضى نقل شده كه گفته اند: اين
آيه و آيه قبلش اصلا جزو كلام جنى ها نيست، بلكه كلام خداى تعالى است كه در
وسط آيات حاكى كلام جنيان به عنوان جمله معترضه قرار گرفته، بنابر اين نظريه،
ضمير (انهم
) به جنيان بر مى گردد، و خطاب در
(ظننتم
) به مردم است، ولى اين نظريه از سياق آيات به دور است.
و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا |
(لمس سماء)
به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله صعود بدان است، و كلمه
(حرس
) - به طورى كه گفته اند - اسم جمع كلمه حارس است، و به همين
جهت با صفت مفرد توصيف شده، و مراد از (حرس
شديد)، نگهبانان قدرتمندى است كه
نمى گذارند شيطانها در آسمانها استراق سمع كنند، و به همين جهت دنبالش فرمود:
(وشهبا)،
كه منظور از شهابها سلاح آن نگهبانان است.