داستان وارد شدن مـلائكـه مـأمـور بـه هـلاك ساختن قوم لوط ابراهيم (ع) و آنچه بين ميزبان و ميهمانان گذشت

هل اتيك حديث ضيف ابراهيم المكرمين

ايـن آيـه شـريفه به داستان وارد شدن ملائكه بر ابراهيم اشاره مى كند كه بر آن جناب در آمـدنـد، و او و هـمـسرش را بشارتى داده گفتند: آمده ايم تا قوم لوط را هلاك كنيم. و در اين داستان آيتى است بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، همچنان كه قبلا نيز اشاره اى به آن شد.

و در جمله (هل اتيك حديث ) تعظيمى از امر اين قصه شده است. و منظور از كلمه (مكرمين ) مـلائكه اى است كه بر ابراهيم وارد شدند، و اين كلمه، وصف است براى كلمه (ضيف ). و اگر اين كلمه را مفرد آورده، با اينكه ميهمانان ابراهيم چند نفر بودند، (به شهادت ايـنـكـه در وصـف آنـان فـرمـود مـكـرمـيـن يـعـنـى مـحـتـرمـيـن ) بـراى ايـن اسـت كـه در اصل كلمه (ضيف ) مصدر است، و مصدر تثنيه و جمع ندارد.

 

اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون

ظـرف (اذ) مـتـعـلق بـه كـلمـه (حـديث داستان ) در آيه قبلى است. و كلمه (سلاما) مـقـول قـول (حكايت سخن ) ملائكه است، و عامل آن حذف شده و تقديرش (قالوا نسلم عليك سلاما) مى باشد.

(قال سلام ) - اين كلام ابراهيم حكايت پاسخى است كه وى به فرشتگان داد. و كلمه (سـلام ) مـبـتدايى است كه خبرش حذف شده، تقدير آن (سلام عليكم ) است. و اگر ابراهيم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسميه آورد، براى اين بود كه پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائكه سلام خود را در قالب جمله فعليه آورده و گفتند (نسلم عليك سـلاما)، و جمله فعليه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، و ديگر دوام و ثبوت آن را نمى رسـانـد، به خلاف جمله اسميه كه دوام را مى رساند. در حقيقت آنان گفته اند يك سلام بر تو، و وى فرموده هميشه سلام بر شما.

(قـوم مـنـكـرون ) از ظـاهـر كـلام بـرمـى آيـد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم (عليه السلام ) باشد، اما نه كلامى كه به گوش ميهمانان هم رسانده باشد، بلكه كلامى است كه خودش با خود گفته، و معنايش اين است كه : وقتى ايشان را ديد، به نظرش ناشناس آمـد، در دل بـا خـود گفت اينها چه كسانى هستند من اينها را نمى شناسم. و اين با آيه هفتاد سـوره هـود كـه مـى فـرمـايـد (فـلمـا راى ايـديـهـم لا تـصـل اليـه نـكـرهـم و چـون ديـد دسـت بـه سـوى طـعـام دراز نـمـى كنند، فهميد غريبه و ناشناسند) منافات ندارد تا بگويى در آيه مورد بحث فرموده : به محض ديدن، فهميد غريبه اند. و در آيه هود فرموده : در سر سفره فهميد غريبه اند و بدش آمد؛ براى اينكه در آيه مورد بحث سخن دل او را حكايت مى كند، و در آيه سوره هود آثار دلخوريش از ايشان را كه در رخساره اش هويدا شده بود نقل مى كند.

و اين توجيه ما بهتر از توجيهى است كه جمعى از مفسرين كرده اند كه جمله (قوم منكرون ) سـخـن زبـانـى ابـراهـيم بوده، و تقدير آيه چنين است : (انتم قوم منكرون ) (براى ايـنـكـه مـيـزبـان كريم و بزرگوارى چون ابراهيم هرگز به ميهمان تازه وارد خود نمى گويد: عليكم السلام شما مردمى ناشناخته هستيد).

 

فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين

كـلمـه (روغ ) كـه مـصـدر فـعل ماضى (راغ ) است به طورى كه راغب گفته - به مـعـنـاى ايـن است كه انسان طورى از حضور حاضران برود كه نفهمند براى چه مى رود، و خـلاصـه بـا نـوعـى حـيـله بـرود. ديـگـران گـفته اند به معناى رفتن پنهانى است. ولى برگشت معناى اولى هم به همان معناى دوم است.

و مـراد از (عـجـل سـمـين ) گوساله چاقى است كه بريان كرده باشند، هر چند ظاهر - لفـظ هـمان گوساله چاق است، چون دنبالش ‍ آمده (فقربه اليهم ) بعد از آنكه آن را نـزد مـيـهـمـانـان آوردنـد، ابـراهـيم آن را نزديك ايشان برد. ممكن هم هست حرف (فاء) را فـصـيـحـه بـگـيـريـم و بـگـويـيـم تـقـديـر كـلام (فـجـاء بـعـجل سمين فذبحه و شواه و قربه اليهم ) است، يعنى پس گوساله اى چاق آورد، و آن را ذبح كرد، و سپس كباب نموده نزديك ميهمانان گذاشت.

 

فقربه اليهم قال الا تاكلون

طعام را نزديك ايشان برد، و گفت چرا نمى خوريد. چون ميهمانان را بشر پنداشته بود.

 

فاوجس منهم خيفه قالوا لا تخف...

در اين جمله كلمه (فاء) فصيحه است، و از حذف جزئياتى از كلام خبر مى دهد و تقدير كـلام چـنـيـن اسـت : (فـلم يـمـدوا اليـه ايـديـهم، فلما راى ذلك نكرهم، و اوجس منهم خيفه مـيـهـمـانان دست به سوى آن طعام دراز نكردند، و ابراهيم چون اين را بديد بدش ‍ آمد و از ايـشـان احـسـاس تـرس كـرد) و كـلمـه (ايـجـاس ) كـه مـصـدر فـعـل مـاضى (اوجس ) است به معناى احساس در باطن قلب مى باشد. و كلمه (خيفه ) به معناى نوعى ترس است، و معناى جمله اين است كه : ابراهيم در باطن خود احساس نوعى ترس كرد، (كه با ترسهاى ديگر فرق داشت ).

(قـالوا لا تـخـف ) - ايـن جـمـله بـدون واو عـاطـفـه آمـده، و بـه اصـطـلاح ادبـيات به فـصـل آمـده نـه وصـل، و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه در حقيقت در معناى جواب از سؤ الى است تـقـديـرى، گـويـا كـسـى پـرسـيـده : خوب، بعد از آنكه احساس ترس كرد چه شد؟ در پاسخ مى گويد: فرشتگان گفتند مترس، و او را به فرزندى دانا مژده دادند، و ترسش را مـبـدل بـه امـنـيـت و سـرور كـردنـد. و مـراد از (غـلام عـليـم ) اسـمـاعـيـل و يـا اسـحـاق اسـت كـه اخـتـلاف در آن در جـلدهـاى ديـگـر ايـن كـتـاب نقل شد.

 

فاقبلت امراته فى صره فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم

در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (صـره ) بـه مـعـنـاى فـريـاد شديد است، و از (صـريـر) دروازه گـرفته شده، كه هنگام باز و بسته شدن صدا مى كند، و اين كلمه در مـورد جـمـاعـت هـم به همين شكل استعمال مى شود. و كلمه (صك ) زدن با اعتماد شديد است.

و معناى آيه اين است كه : (در اين ميان ) همسر ابراهيم كه بشارت را شنيده بود با فرياد و زارى آمد در حالى كه سيلى به صورت خود مى زد، و مى گفت : آخر من پيرزنى هستم كه در جوانى ام نازا بودم چگونه حالا كه پير شده ام بچه مى آورم ؟ و يا معنايش اين است كه : آيا هيچ سابقه دارد كه زنى عجوز و عقيم بچه بزايد.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـته اند: مراد از كلمه (صره ) جماعت است، و همسر ابراهيم با جـمـاعـتـى نزد فرشتگان آمد، و به صورت خود زده و گفته است آنچه را كه گفته. ولى معناى اول باسياق موافقتر است.

 

قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم

اشـاره بـا كـلمـه (كذلك ) اشاره است به بشارتى كه ملائكه به اين زن و شوهر با ايـن وضـعـى كـه دارنـد دادنـد. به زن و شوهرى بشارت فرزنددار شدن دادند كه زن آن وقـتـى كـه جـوان بـود زنـى نـازا بـود، تـا چـه رسـد به امروز كه پير هم شده. و مرد، پيرمردى است كه كهولت و پيرى بر او مسلط شده است . و پروردگار ابراهيم حكيم است، يـعنى هيچ اراده اى نمى كند مگر بر طبق حكمت، و عليم است يعنى هيچ امرى نيست كه علت و يا جهتى از جهاتش بر او پوشيده باشد.

 

قال فما خطبكم ايها المرسلون... للمسرفين

كـلمـه (خـطـب ) بـه مـعـنـاى امـرى عظيم و مهم است. و كلمه (حجاره من طين ) به معناى كـلوخـى كه چون سنگ محكم شده باشد. و كلمه (تسويم ) به معناى علامت نهادن بر هر چيز است، چون از مصدر (سومه ) اشتقاق يافته، كه به معناى علامت است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : (قـال ) ابـراهـيـم گـفـت (فـمـا خـطـبـكـم ) پـس بـدنـبـال چه كار مهمى آمده ايد (ايها المرسلون ) اى فرستاده شدگان خدا. (قالوا) مـلائكـه بـه ابراهيم گفتند: (انا ارسلنا الى قوم مجرمين )، ما را به سوى مردمى مجرم فـرسـتـاده، كـه همان قوم لوط باشند، (لنرسل عليهم حجاره من طين ) تا رها كنيم بر سرشان سنگى از گل ، گلى كه چون سنگ سفت باشد. و خداى سبحان در كتاب مجيدش اين گل را (سجيل ) هم خوانده. (مسومه ) در حالى كه آن سنگها، نزد پروردگارت نشان دارنـد، و بـراى نـابـود كـردن همان قوم نشان گذارى شده اند. و ظاهرا الف و لام در كلمه (المـرسـلون ) الف و لام عـهـد باشد، و چنين معنا دهد (پس براى چه كارى آمده ايد، اى كسانى كه قبلا گفتيد ما فرستاده شده ايم ).

 

فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين... العذاب الاليم

حـرف (فـاء) كـه بـر سـر آيـه آمـده، فـصـيـحه است ؛ يعنى مى فهماند جزئياتى از داسـتـان در ايـنـجـا حـذف شـده، تـا بـا اتكاء به فهم خواننده رعايت كوتاه گويى شده باشد، و آن جزئيات اين است كه : ملائكه بعد از بيرون شدن از محضر ابراهيم به سوى قوم لوط رفتند، و به خانه خود او در آمده. مردم لوط كه جوانانى زيباروى ديده بودند، بـه خـانـه لوط حـمـله ور شـدنـد، تـا آنـجـا كـه فـرشـتـگـان، اهل خانه را از قريه بيرون بردند تفصيل اين داستان در چند جاى قرآن آمده.

آيتى كه خداوند با عذاب قوم لوط و هلاكتشان بر جاى گذاشت

(فـاخـرجـنـا) - مـلائكـه در ايـن جـمـله مـقـدمـات كـار را شرح مى دهند. و ضمير در كلمه (فيها) به قريه برمى گردد، هر چند كه كلمه (قريه ) قبلا در آيه نيامده بود، و ليـكـن از مفهوم سياق فهميده مى شود. و منظور از جمله (بيت من المسلمين ) خانه لوط است كـه در آن قـريـه تـنـهـا ايـن خانه مسلمان بودند. (و تركنا فيها آيه ) بعد از بيرون كـردن اهـل آن يـك خـانه، يك آيت در آن قريه به جاى گذاشتيم. و اين جمله اشاره است به هـلاكـت همه اهل قريه و زير و رو شدن سرزمينشان و مراد از جمله (تركنا) بطور كنايه اين است كه آثارى از اين عذاب را در آن قريه باقى گذاشتيم.

و مـعـنـاى آيـه اين است كه : وقتى فرشتگان به قريه لوط رسيدند، و آن حوادث در آنجا پيش آمد (اخرجنا من كان فيها من المؤمنين ). خواستيم هر چند نفرى كه داراى ايمان بودند از قـريه بيرون كنيم، و غير از يك خانوار (من المسلمين ) از مسلمانان در آنجا نيافتيم، و آن خـانـواده لوط پيغمبر بودند، (و تركنا فيها) و ما در سرزمين ايشان با زير و رو كـردن آن سـرزمين، و نابود كردن مردم (آيه ) يك آيت و نشانه اى از ربوبيت خود و از بـطـلان شـركـاء، در آنـجا باقى گذاشتيم، يك آيت (للذين يخافون العذاب الاليم ) براى مردمى كه از عذاب اليم بيمناكند، و ايشان را به ربوبيت ما رهنمون مى شود.

 

و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبين

ايـن جمله عطف است بر جمله (و تركنا فيها آيه ) و تقدير كلام چنين است (و در داستان مـوسـى هـم آيـتـى اسـت ) (كـه مـا او را از نـظـر ظـاهـر بـا دست خالى به سراغ فرعون فرستاديم ) اما با سلطانى آشكار و برهانى قاطع، و معجزات خيره كننده.

 

فتولى بركنه و قال ساحر او مجنون

كـلمـه (تـولى ) از مـصـدر (تـولى ) اسـت، كـه بـه مـعـنـاى اعـراض است. و حرف (بـاء) در جـمـله (بركنه ) باى مصاحبت است. و منظور از (ركن فرعون ) جنود او اسـت، هـمـچـنـان كـه آيـه بـعـدى نـيز اين معنا را تاءييد مى كند. و معناى آيه اين است كه : فـرعـون بـا لشكريانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذيرفتند. بعضى هم گفته انـد: حـرف بـاء در ايـنـجـا مـعـنـا نـمـى دهـد، و تـنـهـا بـه مـنـظـور مـتـعـدى كـردن فـعـل لازم آمـده، چـون (تولى ) فعل لازم است، حرف باء را آورده تا معناى وادارى به اعـراض را برساند، و در نتيجه معناى آيه چنين شود: فرعون لشكر خود را وادار كرد به اينكه از موسى اعراض كنند.

(و قـال سـاحـر او مـجـنـون ) - يعنى فرعون يك بار گفت كه موسى مجنون است، كه حـكـايـت ايـن گـفـتـارش در آيـه (ان رسـولكـم الذى ارسل اليكم لمجنون ) آمده، و يك بار ديگر گفت كه وى ساحر است، و حكايت اين تهمتش در آيه (ان هذا لساحر عليم ) آمده است.

 

فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم

كـلمـه (نـبـذ) كـه فعل (نبذناهم ) از آن گرفته شده، به معناى پرت كردن و دور انـداخـتـن چـيـزى است به طورى كه از بى اعتنايى به آن حكايت كند. و كلمه (يم ) به معناى دريا است. و كلمه (مليم ) به معناى ننگ آور، و يا به عبارت ديگر كسى است كه كـارى كـنـد كـه مـسـتـحق ملامت شود، و اين كلمه از كلمه (الام ) گرفته شده، مانند كلمه (اغرب ) كه به معناى كسى است كه امرى غريب انجام دهد.

اشاره به هلاكت فرعون و لشكريانش و هلاكت عاد، ثمود و قوم نوح (ع)

و مـعـنـاى آيـه شريفه اين است كه : ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند، گرفتيم و به دريا ريختيم، و اين بعد از آن بود كه وى از كفر و لجبازى و طغيان، به مـرحـله اى رسـيـده بـود كـه مـسـتـحق ملامت بود. و اگر تنها فرعون را ملامت كرده با اينكه تـمـامـى لشـكريانش شريك با او بودند، بدين جهت است كه فرعون امام و رهبر آنان به سـوى هـلاكـت بـود، هـمـچـنـان كـه در بـاره او صريحا فرموده : (يقدم قومه يوم القيامه فاوردهم النار).

و در ايـن آيـه اشاره اى به عظمت قدرت و هول انگيزى عذاب خدا نيز شده، مى فهماند كه خدا چگونه فرعون و لشكريانش را خوار كرد، و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست.

 

و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم

اين آيه شريفه عطف است بر ما قبل كه مى فرمود (و فى موسى ) و معنايش اين است كه : در داسـتـان قـوم عـاد هـم آيـتـى اسـت كه ما بادى عقيم به سوى آنان رها كرديم، (توجه داشته باشيد كه كلمه (ارسلنا) در اين آيه به معناى رها كردن است ).

و بـاد عـقـيـم - بـه طـورى كه مى گويند - آن بادى است كه از آوردن فايده اى كه در بـادهـا مـطـلوبـسـت، مـانـنـد حـركـت دادن ابـرهـا، تلقيح درختان، باد دادن خرمنها، پرورش حـيـوانـات و تـصـفيه هوا امتناع دارد و از آن عقيم است، و چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است، همچنان كه آيه بعدى بدان اشاره دارد.

 

ما تذر من شى ء اتت عليه الا جعلته كالرميم

(مـا تـذر) - يعنى هيچ چيز را رها نمى كند، مگر آنكه چون استخوان پوسيده آردش مى سـازد. و كـلمـه (رمـيـم ) بـه مـعـناى هر چيزى است كه هلاك و پوسيده شده باشد، مانند استخوان پوسيده پودر شده. و معناى آيه روشن است.

 

و فى ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين... منتصرين

اين آيه شريفه نيز عطف است بر ما قبلش كه مى فرمود (و فى عاد) يعنى و در داستان قـوم ثـمـود هـم آيـتـى اسـت كـه بـه ايـشـان گـفته شد: (تا چند روزى خوش باشيد) و گـوينده اين تهديد پيغمبرشان صالح (عليه السلام ) بود كه به ايشان فرمود: (تا سه روز ديگر در خانه هايتان خوش باشيد كه اين وعده اى است تكذيب ناشدنى ) و اين تـهـديـد را وقـتـى به ايشان گفت كه ماده شترى را كه به معجزه از شكم كوه بيرون شد كـشـتـنـد. صالح (عليه السلام ) سه روز مهلتشان داد، تا در اين سه روز از كفر و طغيان خود برگردند، ولى اين مهلت سودشان نبخشيد، و كلمه عذاب بر آنان حتمى شد.

(فـعـتـوا عـن امـر ربـهـم فـاخـذتهم الصاعقه و هم ينظرون ) - كلمه (عتو) - به طـورى كـه راغـب گـفـتـه - به معناى امتناع ورزيدن و شانه خالى كردن از اطاعت است كه قهرا با تمرد منطبق مى شود.

و مراد از اين تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است، پـس اشـكـال نـشـود كـه تـمـردشـان از امـر خـدا (بـه طـورى كـه از تـفـصـيـل داسـتـان بـرمـى آيـد) مـقـدمـه اى بـود بـراى خـوشـگـذرانـى در ايـام مـهـلت، و حال آنكه آيه شريفه بر عكس اين دلالت دارد (تاريخ مى گويد: تمرد قوم ثمود باعث آن تهديد شد كه بيش از سه روز مهلت ندارند و آيه شريفه مى فرمايد در همان سه روز از بازگشت به سوى خدا تمرد كردند).

(فـاخـذتـهـم الصـاعـقه و هم ينظرون ) - اينكه در اينجا عذاب قوم صالح را صاعقه خـوانده، منافات با آيه شريفه (و اخذ الذين ظلموا الصيحه ) ندارد، كه عذاب آن قوم را صيحه دانسته، براى اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صيحه.

(فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ) بعيد نيست كه كلمه (استطاعوا) در اينجا مـتـضـمـن مـعـنـاى تـمـكـن بـاشـد، چـون كـلمـه اسـتـطـاعـت بـراى گـرفـتـن مـفـعـول (مـن ) نـمـى خـواهـد، و در ايـنـجـا بـا (مـن ) مـفـعـول گـرفته، فرموده (من قيام ) پس معنايش اين مى شود كه : متمكن از برخاستن از آنـجـا كـه نـشـسـتـه بودند نشدند، و خلاصه مهلت نبود كه از عذاب خدا فرار كنند. و اين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند.

(و مـا كـانـوا منتصرين ) - اين جمله عطف است بر جمله (ما استطاعوا) و معناى دو جمله ايـن اسـت كه : نه خودشان توانستند برخيزند، و نه كسى ديگر ياريشان كرد و عذاب را از ايشان برگردانيد.

 

و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين

اين جمله عطف است بر داستانهاى سابق، و اگر كلمه (قوم ) منصوب شده به خاطر اين اسـت كـه مـفـعـول فـعـلى تـقـديـرى اسـت، كـه تـقديرش (و اهلكنا قوم نوح ) است. مى فرمايد ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمى فاسق و روى گردان از امر خدا بودند.

پس معلوم مى شود كه در زمان نوح هم امر و نهى از ناحيه خداى سبحان به مردم مى شده، و مـردم مـكـلف بودند دستورات خدا را كه پروردگار ايشان و پروردگار هر موجودى است اطاعت كنند. خداوند مردم هر عصرى را به زبان پيامبر آن عصر به سوى اين حق دعوت مى كـرده، پـس آنچه انبياء گفته اند، حق و از ناحيه خداست، و يكى از گفته هاى آنان مسأله وعـده و وعـيـد و پاداش و كيفر قيامت، و اصل قيامت است (و همين خود برهانى است بر مسأله معاد، و حاجت به برهانى ديگر نيست ).

 

و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون

از ايـن آيـه بـه بـعـد، بـه سـيـاق سـابـق سـوره كـه مـى فـرمود: (و فى الارض ايات للموقنين...) - برگشته.

و كـلمـه (ايـد)، هـم بـه مـعناى قدرت مى آيد و هم به معناى نعمت، ولى اگر به معناى قدرت باشد كلمه (موسعون ) يك معنا مى دهد و اگر به معناى نعمت باشد معنايى ديگر مى دهد. 

معناى آيه : (و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون)

بـنـا بـر مـعـناى اول آيه چنين مى شود كه : ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى توصيف و اندازه گيرى نمى شود، و ما داراى وسعتى در قدرت هستيم، كه هيچ چيز آن قدرت را مبدل به عجز نمى كند.

و بنا بر معناى دوم آيه چنين مى شود كه : ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مـقـارن بـا نـعـمـتـى بـود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمى توان تقدير كرد، و ما داراى نعمتى واسع هستيم، و داراى غنائى مطلق مى باشيم، و خزانه هاى ما با اعطاء و رزق دادن پايان نمى پذيرد، و از آسمان هر كه را بخواهيم و به هر جور بخواهيم رزق مى دهيم.

احتمال هم دارد كه كلمه (موسعون ) از اين اصطلاح گرفته شده باشد كه مى گويند: (فـلان اوسع فى النفقه فلانى در نفقه توسعه داد) يعنى خيلى خرج كرد، در نتيجه مـنـظـور تـوسـعـه دادن بـه خـلقـت آسمان خواهد بود، كه بحث هاى رياضى امروز هم آن را تاءييد مى كند.

 

و الارض فرشناها فنعم الماهدون

كلمه (فرش ) به معناى گستردن است، و همچنين كلمه (مهد). و معناى آيه اين است كه : مـا زمـيـن را گـسـتـرديـم و مـسطحش كرديم تا شما بتوانيد روى آن قرار گيريد، و در آن سـاكـن شويد، پس ما چه خوب گسترنده اى هستيم. البته بايد دانست كه اين مسطح كردن زمين با كروى بودن آن منافات ندارد.

 

و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون

كـلمـه (زوجـيـن ) بـه مـعـنـاى هـر دو چـيـزى اسـت كـه مـقـابـل هـم بـاشـنـد، يـكـى فـاعـل و مؤثر بـاشـد، ديـگـرى مـنـفـعـل و مـتـاءثـر، از آنـكـه فـاعـل اسـت عـمـلى سـر زنـد، و بـر آنـكـه مـنـفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى گفته اند: اين كلمه به معناى مطلق هر دو چيز متقابل است، مانند زن و شوهر، زمين و آسمان، شب و روز، خشكى و دريا، و انس و جن. و بـعـضـى گـفـتـه انـد: اصـلا ايـن كـلمـه بـه مـعـنـاى زن و شوهر است نه به معناى دو چيز متقابل.

(لعلكم تذكرون ) - يعنى اگر از هر چيزى جفت خلق كرديم براى اين است كه شايد شـمـا مـتذكر شويد و بفهميد كه خالق آن، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است، بلكه واحدى است كه سراسر جهان شاهد بر يكتائى او است.

 

فـفـروا الى اللّه انـى لكم منه نذير مبين و لا تجعلوا مع اللّه الها اخر انى لكم منه نذير مبين

در اين دو آيه تفريعى شده است بر حجتهايى كه قبلا بر وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت اقـامـه شـده بـود، و داستانهاى متعددى از امت هاى گذشته كه به خدا و رسولان او كفر مى ورزيدند، و سرانجام كارشان به انقراض انجاميد، در آن آمده بود.

در ايـن دو آيـه نـتـيـجه مى گيرد: حال كه چنين است پس به سوى خدا فرار كنيد. و مراد از فرار كردن به سوى خدا، انقطاع به سوى او است به دست برداشتن از كفر، و گريزان بـودن از عـقـابـى كـه كـفـر به دنبال دارد، و متوسل شدن به ايمان به خداى تعالى به تنهايى، و اينكه او را يگانه معبودى بى شريك براى خود بگيرند.

جـمـله (و لا تـجعلوا مع اللّه الها اخر) به منزله تفسيرى است براى جمله (ففروا الى اللّه ) و مـعـنـايـش ايـن اسـت : ايـن كـه گـفـتـيم به سوى خدا بگريزيد، و دست از غير او برداريد، مرادمان اين است كه به خداى يكتا برگرديد، به خدايى كه شريكى در الوهيت و معبوديت ندارد.

و خـداى تعالى جمله (انى لكم منه نذير مبين ) را مكرر آورده تا انذار را تأكيد كند. و اين دو جمله از زبان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) حكايت شده است.

بحث روايتى

(روايـتـى دربـاره آيـات انـفـسـى، رزق، يـد داشـتـن خـدا، و خـلق زوجـين از هر چيز و...)

در تفسير قمى در ذيل آيه (و فى انفسكم افلا تبصرون ) مى گويد: امام فرمود: آيتى كـه خـدا در خود تو دارد، اين است كه تو را شنوا و بينا كرده ، يك بار خشم مى كنى و يك بار راضى مى شوى، گاهى گرسنه مى شوى و گاهى سير، و همه اينها آيتهاى خدا است.

مؤلف: در مجمع البيان اين تفسير را به امام صادق (عليه السلام ) نسبت داده.

و در كـتـاب تـوحـيـد بـه سـنـد خود از هشام بن سالم روايت كرده كه گفت : اشخاص از امام صادق سؤ الاتى مى كردند، از آن جمله شخصى رسـيـد: پـروردگـار خـود را با چه چيزى شناختى ؟ فرمود: به اينكه تصميم قطعى بر عـمـلى مـى گـيـرم، ولى چـيـزى نمى گذرد كه تصميم سست مى شود، و بر كارى همت مى گـمارم ولى آن كار نمى شود، پس معلومم شد كه من تصميم مى گيرم و او آن را فسخ مى كند، من همت مى گمارم و او آن را نقض مى كند.

مؤلف: ايـن روايـت را صاحب خصال از آن جناب از پدر و جد بزرگوارش از امير المؤمنين (عليه السلام ) نقل كرده.

و در الدر المـنـثـور است كه خرائطى - در كتاب مساوى الاخلاق - از على بن ابى طالب روايت آورده كه در تفسير جمله (و فى انفسكم افلا تبصرون ) فرموده : آيتى كه خدا در خود انسان قرار داده مجراى بول و غائط است.

مؤلف: ايـن روايـت مـانـند دو روايت قبلى در مقام بيان مصداقى از راه هاى معرفت است، نه اينكه آيت نفسى تنها اينها باشند.

و نـيـز در آن كـتـاب آمـده كـه ابـن نـقـور و ديـلمـى از عـلى (عـليـه السـلام ) از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) روايـت آورده كـه در ذيل آيه (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ) فرموده : منظور از اين رزق كه در آسمان است، باران مى باشد.

مؤلف: نـظـيـر ايـن روايـت را قمى هم در تفسير خود بدون ذكر سند و بدون ذكر نام امام نـقـل كـرده و در ارشـاد مفيد از على (عليه السلام ) روايت آمده، كه در ضمن حديثى فرمود: به طلب رزق برخيزيد، كه رزق تنها براى طالب رزق ضمانت شده .

و در كـتـاب تـوحـيد به سند خود از ابى البخترى روايت كرده كه گفت : جعفر بن محمد از پـدرش از جـدش از عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) بـرايـم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: يا على به درستى كه يقين اين است كه احـدى را بـا خـشم خدا خشنود نسازى، و احدى را به سبب آنچه خدا به تو داده نستايى، و احدى را به سبب آنچه كه خدا به تو نداده مذمت نكنى، كه رزق نه با حرص حريص به دست مى آيد، و نه كراهت اكراه كننده مى تواند آن را برگرداند....

و در مجمع البيان در ذيل جمله (فاقبلت امراته فى صره ) گفته : بعضى گفته اند: يعنى با جماعتى آمد نقل از امام صادق (عليه السلام ).

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه فـاريابى و ابن منذر از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود (ريح عقيم ) عبارت است از نكباء.

رواياتى از معصومين عليهم السلام در بيان ويژگيهاى خلقت خداوند

و در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از امام باقر (عليه السـلام ) پـرسـيـدم : مـعـناى اينكه خداى عزّوجلّ فرموده : (يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خـلقت بيدى ) چيست ؟ فرمود: منظور از كلمه (يد) در كلام عرب نيرو و نعمت است، مثلا در آيـه (و اذكـر عـبـدنـا داود ذا الايد) و آيه (و السماء بنيناها بايد) و آيه شريفه (و ايدهم بروح منه ) به معناى قوت است. و در اينكه عرب مى گويد: (لفلان عندى يد بيضاء فلانى نزد من دستى سفيد دارد) به معناى نعمت است.

و در توحيد به سند خود از ابى الحسن، حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه در خطبه اى طولانى فرمود: خداى تعالى با اين كه شعور را شعور كرد به اين معنا شناخته شـد كـه كسى او را داراى شعور نكرده ؛ و با اينكه جوهرها را جوهر كرده شناخته شده به ايـنكه خودش جوهر ندارد، و با اينكه بين موجودات ضديت برقرار كرد، شناخته شده به اينكه خودش ضد ندارد، و با اينكه بين بسيارى از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده بـه اينكه خود قرين ندارد. او بود كه بين نور و ظلمت، خشكى و ترى، خشونت و نرمى و سرد و گرم ضديت برقرار كرد، و باز او بود كه بين دو چيز ناسازگار الفت و بين دو چـيـز نـزديـك بـه هم جدايى انداخت، و با همين جدايى انداختنها فهماند كه جدا كننده اى در كـار اسـت، و بـا ايـن الفـت انـدازيها فهماند كه الفت دهنده اى در بين است، و در همين مقام فرموده : (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).

بـيـن قـبـل و بـعـد جـدايـى انـداخـت تـا مـعـلوم شـود خـودش قبل و بعدى ندارد، غريزه هايى كه در موجودات هست شهادت مى دهد به اينكه پديد آورنده و سـازنـده غريزه ها، خود غريزه ندارد. و با اينكه وقت را وقت كرد فهمانيد كه وقت كننده وقت، خود وقت ندارد، و با اينكه بعضى از موجودات حجاب بعضى ديگر شد، فهماند بين خود او و خلقش حجابى نيست.

و در مـجمع البيان در ذيل جمله (ففروا الى اللّه ) مى گويد: بعضى گفته اند معنايش ايـن اسـت كـه : بـراى فـرار از گـنـاهـان بـه حـج بـرويـد - نقل از امام صادق (عليه السلام ).

مؤلف: اين روايت را كافى و معانى الاخبار هم به سند خود از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده اند، و بعيد نيست كه از باب تطبيق باشد.

آيات 52 تا 60 سوره ذاريات

 كـذلك مـا اتـى الذيـن مـن قـبـلهـم مـن رسـول الا قـالوا سـاحر او مجنون (52)

 اتواصوا به بل هم قوم طاغون (53)

 فتول عنهم فما انت بملوم (54)

 و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين (55)

 و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعبدون (56)

 ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون (57)

 ان اللّه هـو الرزاق ذو القـوه المـتـيـن (58)

 فـان للذيـن ظـلمـوا ذنـوبـا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون (59)

 فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون (60)

ترجمه آيات

ايـن چـنـيـن بـود كـه هـيـچ رسـولى بـه سـراغ كـفـار قبل از اين كفار نيامد مگر اينكه گفتند يا ساحر است و يا جن زده (52).

آيـا يـكـديـگر را به آن سفارش مى كردند، نه، مسأله سفارش نيست بلكه همه طاغى اند (53).

پس تو هم از آنان روى بگردان كه هيچ سرزنشى بر تو نيست (54).

و تذكر بده كه تذكر به حال مؤمنين نافع است (55).

و من جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند (56).

و من از آنان نه رزقى مى خواهم و نه مى خواهم چيزى به من بچشانند (57).

بدرستى يگانه رزاق و داراى قوت و متانت خداست (58).

پـس بـه درستى آنهايى كه در اين امت ستم كردند همان نصيبى را دارند كه هم مسلكانشان در امت هاى گذشته داشتند پس خيلى به عجله وادار مكنيد (59).

پس واى بر كسانى كه كفر ورزيدند از آن روزى كه وعده اش به ايشان داده شده (60).

بيان آيات

ايـن آيـات خـاتـمـه سـوره اسـت، و در آن به همان مطالبى كه سوره با آن آغاز شده بود بـرگـشـت شده، كه همان انكار معاد مشركين و معارضه با مقام رسالت با سخنانى مختلف بود، و سپس ايشان را به روز موعود تهديد مى كرد.

 

كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون

يعنى : مطلب از اين قرار است كه قبل از اين قوم هم هيچ رسولى به سوى مردم نيامد، مگر آنـكه يا گفتند ساحر است، و يا گفتند مجنون است. و بنابراين، كلمه (كذلك) نظير خـلاصـه گـيـرى از مـطـالب قـبـل اسـت كـه گـفـتـيم معاد را انكار مى كردند، و با رسالت رسولان با سخنانى مختلف مقابله مى نمودند.

و جمله (ما اتى الذين من قبلهم ) بيان است براى كلمه (كذلك ).

 

اتواصوا به بل هم قوم طاغون

كـلمـه (تـواصـى ) بـه مـعـناى اين است كه مردمى يكديگر را به امرى سفارش كنند. و ضـمـيـر (به ) به قول برمى گردد و استفهام تعجبى است و معناى آيه چنين است كه : آيـا ايـن امت ها به يكديگر سفرش كرده بودند، و هر امتى كه قبلا بوده به امت بعدى خود يـاد داده و سـفـارش كـرده كـه او هم همين حرفها را بزند؟ نه، و ليكن همه اين اقوام طاغى بودند، و اين حرفها زائيده طغيان است.

طغيان و استكبار، علت مشترك تكذيب اقوام مكذب بوده است

فتول عنهم فما انت بملوم

اين جمله تفريع بر طغيان و استكبار و اصرار آنان بر عناد و لجاجت و نتيجه گيرى از آن است.

و مـعـنـاى آيه چنين است. حال كه وضع چنين است، و مردم دعوت تو را اجابت نمى كنند مگر بـه مـثـل هـمـان اجـابـتـى كـه امـت هـاى گـذشـته كردند، و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خـوانـدنـد و اگـر دعـوت تـو بـيـش از عـناد در آنان اثر نگذاشت روى از آنان بگردان، و مـجـادله مـكـن كه حق را به آنان بقبولانى، كه اگر چنين كنى سرزنش نمى شوى، براى اينكه تو معجزه را به ايشان نشان دادى و حجت را بر آنان تمام كردى.

 

و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين

ايـن جـمـله تـفـريـع و نـتـيـجـه گـيـرى از دستورى است كه قبلا داد و فرمود: از كفار روى بـگـردان. پـس در حـقـيـقـت امـرى اسـت بـه تـذكـر بـعـد از نـهـى از جـدال بـا آنـان، و مـعنايش اين مى شود كه : تو دست از تذكر دادن خود بر مدار، و همچنان كـه تـاكـنـون ايـشـان را بـا مـواعـظـت تـذكـر مـى دادى تـذكـر ده، چـون تـذكـر، مـفيد به حـال مؤمنـيـن اسـت، و ربـطـى بـه اسـتـدلال و جـدال بـا آن طـاغـيـان نـدارد. استدلال و جدال به جز زيادتر شدن طغيان و كفر اثر ديگرى در آنان ندارد.

 

و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون

در ايـن آيـه، سـيـاق كلام از تكلم با غير به متكلم وحده تغيير يافته. و اين تغيير سياق بـراى آن بـوده كه كارهايى كه در سابق ذكر مى شد و به خدا نسبت مى داد، مانند خلقت و ارسـال رسل و انزال عذاب، كارهايى بود كه واسطه برمى داشت، و مثلا ملائكه و ساير اسـبـاب در آن واسطه بودند، بخلاف غرض از خلقت و ايجاد كه همان عبادت باشد - كه امرى است مختص به خداى سبحان و احدى در آن شركت ندارد.

بـررسـى مـفـاد آيـه (و مـا خـلقـت الجـن و الانس الا ليعبدون) و توضيحاتى درباره اينكه غرض از خلقت انس و جن عبادت خداست

و جـمله (الا ليعبدون ) استثنائى است از نفى، و شكى نيست كه اين استثناء ظهور در اين دارد كـه خـلقـت بـدون غـرض نـبـوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، يعنى غرض اين بـوده كـه خـلق، عـابـد خـدا بـاشـنـد، نـه ايـنـكـه او مـعبود خلق باشد، چون فرموده (الا ليـعـبـدون ) يـعـنـى : تـا آنـكـه مـرا بـپـرستند، و نفرموده : تا من پرستش شوم يا تا من معبودشان باشم.

عـلاوه بـر ايـن، غـرض هـر چـه بـاشـد پـيـداسـت امرى است كه صاحب غرض به وسيله آن اسـتـكـمـال مـى كـنـد، و حـاجـتش را برمى آورد، در حالى كه خداى سبحان از هيچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسيله آن غرض نقص خود را جبران نمايد و حاجت خود را تاءمين كند.

و نـيـز از جـهتى ديگر فعلى كه بالاخره منتهى به غرضى كه عايد فاعلش نشود لغو و سـفـيـهـانـه اسـت، لذا نـتيجه مى گيريم كه خداى سبحان در كارهايى كه مى كند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چيزى كه خارج از ذاتش باشد، و كارى كه مى كند از آن كـار سـود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى كه عايد خودش گردد، بلكه سودى كه عايد فعلش شود.

ايـنـجـاسـت كـه مـى گـويـيم خداى تعالى انسان را آفريد تا پاداش دهد، و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان مى شود، و اين انسان است كه از آن پاداش منتفع و بهره مند مى گردد، نه خود خدا، زيرا خداى عزّوجلّ بى نياز از آن است. و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليش مى باشد، انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش دهد، و بدين جهت پاداش دهد كه اللّه است.

پـس پـاداش كـمـالى اسـت بـراى فـعـل خـدا، نـه بـراى فـاعل فعل كه خود خدا است ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و كمالى است كه عايد انسان مى شود، هم عبادت غرض است و هم توابع آن - كه رحمت و مغفرت و غيره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبيل معرفت در كار باشد، معرفتى كه از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى شود در حقيقت غرض اقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است.

بيـان ايـنـكه الف و لام در (الجن و الانس) الف و لام جنس، و لام در (ليعبدون) لام غرض است

حـال خـواهـى گـفت : حمل كردن لام در جمله (ليعبدون ) بر لام غرض معارض است با آيه شـريـفـه (و لا يـزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) و با آيه شريفه (و لقـد ذرانـا لجـهـنـم كـثـيـرا مـن الجـن و الانـس ) بـراى ايـنـكـه ظـاهـر آيـه اول ايـن اسـت كـه غـرض از خـلقـت اخـتلاف است، و ظاهر آيه دوم اين است كه غرض از خلقت رفـتـن بـسـيـارى از افـراد جـن و انـس بـه جـهـنـم اسـت نـاگـزيـر مـا بـايـد از حمل لام بر لام غرض صرف نظر نموده بگوييم لام غايت است (در اين صورت معناى هر سه آيـه ايـن مـى شـود كـه : خـداى تـعالى انسان را نه براى عبادت و نه براى اختلاف و نه بـراى جـهـنـم آفـريـد بلكه انسانى آفريده كه بعضى او را عبادت مى كنند و بعضى از خلقت خود اختلاف را نتيجه مى گيرند و بعضى جهنمى شدن را).

در پـاسـخ مى گوييم : اما آيه اول كه اشاره (و لذلك و براى همين هم خلقشان كرده ايم ) اشاره به رحمت است، نه به اختلاف. و اما آيه دوم هر چند لام در آن لام غرض است، مى فـرمـايـد بـه مـنـظـور ريختن در دوزخ و يا اختلاف خلقشان كرده ايم، و ليكن اين غرض، غـرض اصـلى نـيـسـت، بـلكـه تـبـعـى و بـه قـصـد ثـانـوى اسـت، كـه گـفـتـار مفصل ما در تفسير اين دو آيه گذشت.

حـال اگـر بـگـويـى در صـورتـى كـه لام در جـمـله (ليـعـبـدون ) لام غـرض باشد اين اشـكـال مـتوجه مى شود كه اگر غرض از خلقت، عبادت بندگان باشد، با در نظر داشتن ايـنـكـه تـخـلف مـراد او از اراده اش امـرى محال است، بايد تمامى بندگان او را عبادت مى كـردنـد و حـال آنـكـه مـى بينيم كه بسيارى از آنان او را نمى پرستند، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه لام در آيه، لام غرض نيست، و اگر هم لام غرض باشد مراد از عبادت، عبادت تشريعى و دينى نيست، بلكه عبادت تكوينى است، كه در آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده ) از آن خبر مى دهد.

و يـا مراد از خلقت بندگان براى عبادت، اين باشد كه : ما آنان را طورى آفريده ايم كه صـلاحـيت براى عبادت داشته باشند، و هر كس ‍ بخواهد او را عبادت كند بتواند، چون آنان را داراى اعـتـبـار و عـقـل و اسـتـطـاعـت كـرديـم. و ايـن تـوجـيـه خـيـلى هـم دور نـيـسـت چـون استعمال كلمه و نام يك عمل در صلاحيت و استعداد براى انجام فعلى كه معناى آن كلمه است، استعمالى مجازى و شايع است، مى گوييم (گاو براى شخم زدن خلق شده ) و معنايش ايـن است كه صلاحيت و استعداد شخم را دارد، و يا مى گوييم (خانه براى سكنى ساخته شده ) كه باز معنايش اين است كه استعداد براى سكنى دارد.

در پاسخ مى گوييم : مبنا و اساس اين اشكال اين است كه الف و لام در دو كلمه (الجن ) و (الانس ) الف و لام استغراق باشد، و معناى آيه اين باشد كه (ما تمامى افراد جن و تـمـامـى افـراد انـس را تـنـهـا بـه غـرض عبادت آفريديم ) آن وقت تخلف اين غرض در بـعـضـى افـراد مـنـافـى بـا ايـن غـرض مـى شـود، و اشـكـال مـى شـود كـه تـخـلف مـراد از اراده خـداى تـعـالى محال است.

و امـا اگـر مـا اين دو الف و لام را الف و لام جنس بدانيم، نه استغراق در آن صورت وجود عـبـادت در دو نـوع جـن و انـس و لو در بـعـضـى از افراد آن دو كافى است، كه اين تخلف مـحـال پـيـش نـيايد، چون وجود افرادى كه خدا را عبادت نمى كنند ضررى نمى زند، بله، اگـر بـه طـور كـلى در جـنس جن و بشر عبادت ور مى افتاد، و حتى يك نفر هم خدا را عبادت نـمـى كـرد، بـا غـرض خـداى سـبحان منافات داشت، و آن وقت مى شد بگوييم غرض خداى سبحان تخلف شده، و همان طور كه خداى تعالى در خلقت افراد غرض دارد، در خلقت نوع هـم غـرض دارد، و مـمـكـن است غرضش از خلقت اين دو نوع وجود افرادى عابد در اين دو نوع باشد.

احتمال اينكه مراد از عبارت عبادت تكوينى باشد نه دينى، و يا اينكه مراد صلاحيت و استعداد عبادت باشد احتمالاتى ضعيف است

و امـا ايـن احتمال كه مراد از عبادت، عبادت تكوينى باشد نه دينى، احتمالى است ضعيف، براى اينكه در اين صورت مطلب منحصر به جن و انس نمى شود، بلكه خلقت تمامى عالم بـراى عـبـادت تـكوينى است. علاوه بر اين، سياق آيه سياق توبيخ كفار است، كه چرا عـبـادت تـشريعى ندارند. و مى خواهد كفار را به خاطر اينكه قيامت و حساب و جزاء را منكر شـده انـد تهديد كند، و معلوم است كه حساب و جزاء مربوط به عبادت تشريعى است، نه تكوينى.

و نيز اينكه عبادت را حمل كردند بر استعداد و صلاحيت عبادت، و گفته اند: غرض از خلقت جن و انس اين است كه صلاحيت و استعداد عبادت را داشته باشند، و يا مورد امر و نهى عبادى قرار بگيرند، احتمالى است ضعيف، براى اينكه اين معنا بسيار واضح است كه اگر كسى از چـيـزى اسـتـعـداد و صـلاحـيـت فـعـلى را مـى خـواهـد، بـراى ايـن مـى خـواهـد كـه آن فـعـل را انـجـام دهـد، و بـه فـرضـى هـم كـه به گفته شما غرض از خلقت صلاحيت عبادت باشد، باز غرض اصلى و اولى عبادت است، و صلاحيت و استعداد مقدمه آن است.

پـس نـمـى تـوانـيـم عـبـادت در آيـه را حـمـل كـنـيـم بـر صـلاحيت و استعداد عبادت، و اگر حـمـل كـنـيم در حقيقت اعتراف كرده ايم به اينكه غرض اولى و بالذات، خود عبادت است، و اينجاست كه دوباره اشكال - البته اگر اشكالى باشد - برمى گردد.

حق در مطلب در مراد از عبادت

پس حق همين است كه بگوييم الف و لام در دو كلمه (الجن ) و (الانس ) الف و لام جنس اسـت، نـه اسـتـغـراق، و مـراد از عبادت، خود عبادت است نه صلاحيت و استعداد آن. و اگر غـرض بـه اسـتـعداد هم تعلق گرفته باشد غرض ثانوى و جزئى است تا مقدمه باشد براى غرض اولى و اعلا كه همان عبادتست، همچنان كه خود عبادت يعنى اعمالى كه عبد با اعـضـاء و جـوارح خـود انـجـام مى دهد، بر مى خيزد، مى ايستد، ركوع مى كند، به سجده مى افـتـد، غـرض بـه همه اينها تعلق گرفته، و لذا مى بينيم به آنها امر فرموده، اما اين غـرض براى مطلوب ديگر و غرض بالاتر است، و آن اين است كه بندگى و ذلت عبوديت بـنـده را در بـرابـر رب العـالمـيـن نـشـان دهد، ذلت عبوديت و فقر مملوكيت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناى محض مجسم و ممثل سازد، همچنان كه چه بسا اين معنا از آيه شريفه (قـل مـا يـعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم ) نيز استفاده شود؛ چون در اين آيه عبادت را به دعاء مبدل كرده است.

پس معلوم مى شود كه حقيقت عبادت اين است كه بنده، خود را در مقام ذلت و عبوديت واداشته، رو به سوى مقام رب خود آورد. و همين، منظور آن مفسريست كه عبادت را به معرفت تفسير كرده، مى خواهد بگويد: حقيقتش آن معرفتى است كه از عبادت ظاهرى به دست مى آيد.

پـس غـرض نـهـايـى از خلقت همان حقيقت عبادت است، يعنى اين است كه بنده از خود و از هر چـيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد، و او را ذكر گويد. اين بود آنچه با تـدبـر در آيـه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر جن را در آن جلوتر از (انس ) آورده، بـراى ايـن اسـت كـه سـخـن از خـلقـت اسـت و خـلقـت جـن قـبـل از خـلقـت انـس بـوده، بـه شـهـادت ايـنـكـه مـى فـرمـايـد: (و الجـان خـلقـنـاه مـن قـبـل مـن نـار السـمـوم ). و عـبـادت غـرض و نـتـيـجـه اى اسـت كـه عـايـد فعل خدا مى شود، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد، به همان بيانى كه گذشت.

و از ايـنـكـه در آيـه شـريـفـه بـه وسـيـله نفى و استثناء، غرض را منحصر در عبادت كرده فـهـمـيـده مـى شـود كـه خـداى تـعـالى هـيـچ عـنايتى به آنان كه عبادتش نمى كنند ندارد، همچنانكه گفتيم آيه شريفه (قل ما يعبوا ربكم ربى دعاوكم ) به آن تصريح مى كند.

معناى اينكه فرمود: (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطمعون)

ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون

كـلمـه (اطـعـام ) بـه مـعـناى دادن طعام به كسى است كه آن را بچشد و بخورد، در قرآن كـريـم فـرمـوده : (و الذى هو يطعمنى و يسقين ) و نيز فرموده : (الذى اطعمهم من جوع ) و بـنـابـرايـن، ذكـر اطـعـام بـعـد از رزق، از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است كه معمولا در جايى به كار مى رود كه گوينده نسبت به خـاص عـنـايـتـى بـيـشتر دارد. و در اينجا خداى تعالى خواسته است در بين همه انحاء رزق عـنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند و اين بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن و سـوخـت بـدن را تاءمين كردن، از ساير حوائج انسان وسيع تر است، و ساير حوائجش بـه آن اهـمـيت نيست ؛ زيرا بدن همواره سوخت و سوز دارد، هر طعامى كه مى خورد وقتى مى خورد كه گرسنه است، و بعد از خوردن هم آن را دفع نموده، دوباره گرسنه مى شود.

بـعـضـى از مفسرين گفته اند: منظور از رزق، روزى دادن بندگان به بندگان است، مى خـواهـد بـفـرمـايد: من از بندگانم نه مى خواهم كه بندگان را روزى دهند، و نه اينكه به خود من چيزى اطعام كنند.

بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: مراد از اطعام تقديم طعام به درگاه خدا است، آن طور كه يك بـرده طـعـامـى را نـزد مـولايـش، و يـك خدمتكار طعامى را نزد مخدوم خود مى برد، مى خواهد بـفـرمـايـد: مـن نـمـى خـواهـم بـنـدگـانـم بـراى مـن رزقـى تحصيل كنند، و نيز از ايشان نمى خواهم كه طعامى برايم درست كنند و به من پيشكش كنند تا من با آن رزق ارتزاق كنم، و آن طعام را بخورم.

 

ان اللّه هو الرزاق ذو القوه المتين

ايـن جـمـله آيـه قـبـلى را كـه مـى فـرمـود (مـا اريـد مـنـهـم مـن رزق...) تـعـليـل مـى كـنـد. و در اين آيه التفاتى به كار رفته، چون در آيه قبلى سياق ، سياق تـكـلم وحـده بـود، مـى فرمود (من نمى خواهم چنين و چنان كنند) و در آيه مورد بحث خداى تـعـالى غايب فرض شده مى فرمايد (خدا چنين و چنان است ) و اين بدان منظور است كه تعليل مذكور مستقيما مستند به اسم جلاله شود كه هر موجودى آغازش از آن اسم، و انجامش نيز به سوى آنست، گويا فرموده : من از ايشان رزقى نمى خواهم، چون رزاق منم، زيرا من اللّه هستم.

و اگر از رازق بودن خود با صيغه مبالغه (رزاق بسيار روزى دهنده ) تعبير كرد، با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت كه اكتفاء كند به اين كه بفرمايد: خدا خودش رازق همه است، براى اين است كه وقتى تنها خداى تعالى رازق باشد، رزاق هم خواهد بود. براى اينكه روزى خـوارانـش بـى حـسـاب و بسيارند، پس اين آيه نظير آيه شريفه (و ما انا بظلام للعبيد) است كه نظير اين بيان در تفسير آن نيز گذشت.

و كـلمـه (ذو القـوه ) يـكـى از اسماء خداى تعالى و به معناى (قوى ) است، با اين تفاوت كه اين كلمه از كلمه (قوى ) رساتر است. و كلمه (متين ) نيز يكى از اسماء خداى تعالى است كه به معناى نيرومندى است كه هيچ كارى ناتوانش نمى كند.

و تـعـبـيـر بـه ايـن سـه اسـم بـراى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كـنـد، و بـفـهماند كه خدا در رساندن رزق به روزى خواران - با همه كثرتى كه دارند - ناتوان و ضعيف نمى شود.

 

فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون

كـلمـه (ذنـوب ) بـه مـعـنـاى سـهـم و نـصـيـب اسـت، و كـلمـه (اسـتـعـجـال ) بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه از ديگرى بخواهى عجله كند، و او را بر انجام خـواسـتـه ات تـحـريـك كـنى. اين آيه شريفه متفرع بر لازمه معنايى است كه جمله (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) آن را افاده مى كند، چون اين جمله غرض از خلقت جن و انس را عـبـادت مـعرفى كرده و لازمه اين معنا آن است كه هر كس او را عبادت نكند ستمكار باشد، آيـه مـورد بـحـث هـم مـى فـرمـايـد: سـتـمـكـاران ايـن امـت نـيـز نـصـيـبـى از عـذاب دارنـد، مثل نصيب هم مسلكانشان در امت هاى ديگر.

و مـعـناى آيه چنين مى شود: حال كه اين ستمكاران خدا را عبادت نمى كنند، و خدا عنايتى به هـدايـت آنـان نـدارد، و در نـتـيـجـه از نـاحـيـه خـدا سـعـادتـى نـدارنـد، و هـيـچ سـعـادتـى شـامـل ايـشـان نـمـى شـود، قـهـرا نـصـيـبـى از عـذاب دارنـد، مـثـل نـصـيـب هـم مـسـلكـانـشـان در امـت هـاى گـذشـتـه كـه هـلاك شـدنـد، پـس بـا ايـن حـال ايـن چـه عـجله اى است كه دارند، و به تو مى گويند كه زودتر عذاب ما را بياور، و مـى گـويـنـد: (مـتـى هـذا الوعـد ان كنتم صادقين پس وعده چه وقت مى رسد اگر راست مى گوييد) و (ايان يوم الدين روز قيامت چه وقت است )؟.

در ايـن آيـه شـريـفه التفاتى از غيبت به تكلم به كار رفته، (در آيه قبلى خدا را غايب فـرض كـرده بـود، و او را بـه اوصـاف ذوالقوه و رزاق و متين توصيف مى كرد، و در آيه مـورد بـحـث خـود خـداى تـعـالى گـوينده به حساب آمده، مى فرمايد آنهايى كه از اين امت ستمكارند، چنين و چنان هستند، و در حقيقت مى توان گفت اين التفات جديدى نيست، بلكه بر گـشتن به سياق قبلى است، كه باز در آن خداى تعالى گوينده بود، و مى فرمود: من جن و انس را خلق نكردم (مگر براى...)، چون سخن در آيه مورد بحث از شاخه هاى آن آيه است.

 

فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون

اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از جمله (فان للذين ظلموا ذنوبا...)، و هم هشدارى است به اينكه اين ذنوب و نصيب در روز قيامت براى آنان محقق و حتمى است، هر چند كه زودرس شـدن قـسـمـتـى از آن در همين دنيا ممكن باشد، و قيامت روزى است كه براى آنان به غير از ويل و هلاكت چيزى نيست، و آن همان روزى است كه وعده اش داده شده.

و اگـر تـعـبير (للذين ظلموا) كه در آيه قبلى بود، در اين آيه به (للذين كفروا) تـبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد، به اينكه مراد از ظلم در آنجا ظلم كفر است نه ظلم به مردم.

بحث روايتى

(روايـتـى در ذيـل آيـه : (فـذكـر فـان الذكرى تنفع المؤمنين) و آيه : (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) و درباره طلب روزى)

در مـجـمـع البيان مى گويد: با اسنادى از مجاهد روايت شده كه گفت : روزى على بن ابى طالب (عليه السلام ) با عمامه بيرون آمد، در حالى كه پيراهنش را به خود پيچيده بود، پـس فـرمـود: وقـتـى جـمـله (فـتـول عـنـهـم فـمـا انـت بـمـلوم ) نـازل شـد، احـدى از مـا نـمـانـد مـگـر آن كـه يـقـيـن كـرد كـه عـذاب خـواهـد آمـد، چـون رسول خدا (صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ) ماءمور شده بود از بين امت بيرون شود، ولى همين كـه ايـن جـمـله نـازل شـد: (و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين ) دلهايمان آرام گرفت، چون معناى اين جمله اين است كه : با قرآن، كسانى را كه از بين قومت به تو ايمان آورده انـد مـوعـظـه كـن، كـه مـوعـظـه بـه حـال مؤمنـيـن سـود مـى دهـد - نقل از كلبى.

مؤلف: ايـن روايت را الدر المنثور از كلبى و نيز نظير آن را از ابن راهويه و همچنين ابن مـردويـه، از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) نـقـل كـرده. و در تـوحـيد به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت : به حضرت ابـى الحـسـن مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـهـمـاالسـلام ) عـرضـه داشـتـم : مـعـنـاى ايـن حـديـث رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) كـه فـرمـوده : (اعـمـلوا فـكـل ميسر لما خلق له عمل كنيد كه هر كس براى هر چه خلق شده، رسيدن به آن غرض را بـرايـش آسـان كـرده انـد) چـيـسـت ؟ فرمود: خداى عزّوجلّ جن و انس را آفريد براى اينكه بـنـدگـى اش كنند، و نيافريده كه نافرمانى اش كنند، چون خودش فرموده : (و ما خلقت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون ) پـس وقـتى خداى تعالى همه را براى اين غرض مقدس خلق كـرده، قـطـعـا هـر كـس مى تواند به آن هدف برسد، پس واى بر كسى كه كورى را بر هدايت ترجيح داده، آن را انتخاب كند.

و در عـلل الشـرايـع بـه سـنـد خـود از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: روزى حـسـيـن بـن عـلى (عـليـه السـلام ) بـيـن اصحابش ‍ آمد و فرمود: خداى عزّوجلّ خلق را نيافريد مگر براى اينكه او را بشناسند، چون اگر او را بشناسند، عبادتش هم مى كنند، و اگر عبادتش كنند، به وسيله عبادت او از پرستش غير او بى نياز مى شوند.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب بـه سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عـليـه السـلام ) از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )، فرمود: آنان را آفريد تا امر به عبادتشان كند.

مؤلف: قـمـى هـم در تـفـسـير خود اين حديث را آورده، اما نه سندش را ذكر كرده و نه نام مـبـارك امـام را. و در تفسير آيه شريفه، بيانى گذشت كه معناى اين روايات را روشن مى سـازد، زيـرا در آنجا گفتيم غرضهايى كه در خلقت است - يعنى تكليف و عبادت و معرفت - اغراضى است كه هر يك از ديگرى حاصل مى شود.

و در تفسير عياشى از يعقوب بن سعيد از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : از آن جـنـاب از مـعـنـاى ايـن كـلام خـدا پـرسيدم كه مى فرمايد (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) فرمود: بندگان را براى عبادت آفريد. پرسيدم آخر در آيه (و لا يزالون مـخـتلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) مى فرمايد آنان را براى رحمت آفريدم فرمود اين كه تو خواندى بعد از آن آيه نازل شد.

مؤلف: يـعـنـى آيـه (و لا يـزالون...)، بـعـد از آيـه (و مـا خـلقـت...) نازل شده، و امام خواسته است بفرمايد آيه (و ما خلقت...) نسخ شده. و در تفسير قمى، در حديثى ديگر نيز آمده كه آيه مذكور با آيه (و لا يزالون...) نسخ شده. و مراد از ايـن نـسـخ، بيان و رفع ابهام است، نه نسخ اصطلاحى، چون نسخ در كلام ائمه (عليهم السلام ) به معناى بيان و رفع ابهام بسيار آمده، همچنان كه در تفسير آيه (ما ننسخ من ايه او ننسها...) به اين معنا اشاره كرديم.

و مـراد امـام (عـليـه السـلام ) اين بوده كه غرض اعلاى از خلقت، رحمت خاص الهى است كه تـنـهـا بـه وسيله عبادت حاصل مى شود، و سعادتى است خاص كه از راه معرفت بدست مى آيد.

و در تـهـذيـب بـه سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عـرضـه داشـتـم : انـسـان در طلب رزق چه مقدار وظيفه دارد؟ فرمود: همين كه در مغازه ات را باز كنى، و بساطت را پهن نمائى وطيفه ات را انجام داده اى.

الحمد للّه رب العالمين

پایان جلد هجدهم

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved