بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

آيات 55 تا 60 سوره مؤمن

 فاصبر ان وعد اللّه حق و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربك بالعشى و الابكار (55)

 ان الّذيـن يـجـدلون فـى آيـت اللّه بغير سلطان اتئهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه فـاسـتـعـذ بـاللّه انـه هـو السـميع البصير (56)

 لخلق السموات و الارض اكبر من خلق النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يعلمون (57)

 و ما يستوى الاعمى و البصير و الّذين امنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء قليلا ما تتذكرون (58)

 ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكـثـر النـاس لا يـؤ مـنـون (59)

 و قـال ربـكـم ادعـونـى استجب لكم ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (60)

ترجمه آيات

پـس صـبـر كـن كـه وعـده خـدا حـق اسـت، و از گـنـاهـت اسـتغفار كن و هر صبحگاه و شبانگاه پروردگار خود را حمد و تسبيح گوى (55).

بدرستى كسانى كه بدون هيچ دليلى كه از ناحيه خدا در دست داشته باشند در آيات خدا جـدال مـى كـنـنـد هيچ انگيزه اى به جز نخوت درونى ندارند و جدالشان به جايى نخواهد رسـيـد و بـا جـدال به هدف خود نمى رسند، پس توبه خدا پناه بر كه شنواى بينا است (56).

بـايـد بـدانـنـد خـلقـت آسمانها و زمين بزرگتر از خلقت مردم است و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (57).

نـه نـابـيـنـا و بـيـنـا يـكـسـان اسـت و نـه آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده و عمل صالح كردند با بدكاران براربرند اما چه كم متذكر مى شويد (58).

قـيـامت بطور قطع آمدنى است و هيچ شكى در آن نيست و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند (59).

پـروردگـارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم بدرستى كسانى كه از عـبـادت مـن اسـتـكـبـار مـى ورزنـد بـه زودى بـا كـمـال ذلت داخل جهنم خواهند شد (60).

بيان آيات

استنتــاج از داسـتان موسى و فرعون و امر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به صبر، استغفار و تسبيح

بـعـد از آنـكـه داسـتـان مـوسـى (عـليـه السلام) و ارسـال بـه حـق او را بـه سـوى فـرعـون و قـومـش بـيـان كـرد، و نـيـز مـجـادله بـه بـاطـل آل فرعون در آيات خدا را، و نيرنگ بازى هايشان را خاطرنشان ساخت، و نيز بيان كـرد كـه چـگـونـه خـداى تـعـالى پـيـامـبـر خـود را يـارى كـرد و كـيـد آنـان را بـاطـل سـاخـت، و در آخـر بـه مـال كـار آنـان، يـعنى بى ثمر شدن تلاشهايشان و عاقبت شـرشـان اشـاره نـمـود، ايـنـك در ايـن آيـات به عنوان فروع و نتيجه آن بيانات، پيامبر گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهد كه صبر پيشه خود كند، و هشدار مى دهد كه وعده خدا به نـصـرت او حـق، و نـيـرنـگـهـا و جـدال بـه بـاطـل مـردم و اسـتـكـبـارشـان از قـبـول دعـوت او بـه زودى بـاطـل گشته، تمامى تلاشهايشان جز عليه خودشان، نتيجه نـمـى دهـد. بـنابراين، كفار نمى توانند خدا را عاجز سازند. و به زودى قيامت موعود بپا گشته، با ذلت و خوارى بدرون جهنم در مى آيند.

 

فاصبر ان وعد اللّه حق...

حرف (فا) كه بر سر اين جمله در آمده، جمله را فرع و نتيجه بيان قبلى مى سازد، كه دسـتـور مى داد مردم از راه سير در زمين عبرت بگيرند، و مى فرمود: (اءو لم يسيروا فى الارض فـيـنـظـروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم ) و نيز براى تأييد آن دستور، داسـتـان مـوسـى و مـال امـر مـسـتـكـبـريـنـى كـه بـا بـاطـل بـه جنگ حق مى آمدند، و خدا حق و اهل حق را يارى كرد، بيان مى فرمود.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: وقـتـى مـطـلب از ايـن قـرار اسـت، پـس تـو بـايـد در مقابل آزار مشركين و مجادله آنان به باطل صبر كنى كه وعده خدا حق است ، و به زودى به آن وفـا مـى كـنـد. و مـراد از (وعـده ) هـمـان وعـده چـنـد آيـه قبل است كه مى فرمود: (انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا) و در آن وعده نصرت مى داد.

و در جـمـله (و اسـتـغـفـر لذنـبك ) به آن جناب دستور استغفار مى دهد، البته استغفار از عملى كه نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد، هـر چـنـد كـه گـنـاه بـه معناى معروف يعنى مخالفت امر مولوى نباشد، چون آن جناب داراى عـصـمـت اسـت، و در سـابـق هم گفتارى در معناى گناه و مغفرت در اواخر جلد ششم اين كتاب گذرانديم.

البته گناهى كه به آن جناب منسوب شود، معناى ديگرى هم دارد كه - ان شاءاللّه - در اول سوره فتح بدان اشاره خواهيم كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گناه آن جناب گناه امت اوست، آن گناهانى كه ممكن باشد با شفاعت آن جناب آمرزيده شود.

(و سـبـح بـحـمـد ربـك بـالعـشـى و الابـكـار) - يـعـنى خداى سبحان را تسبيح بگو، تـسـبـيـحـى كـه هـمراه حمد او باشد، حمدش بر نعمتهاى جميلش، حمدى كه با توالى ايام اسـتـمـرار داشـتـه بـاشـد. و يـا: حـمدى كه در هر صبح و شام انجام شود. و بنا بر معنى اول، دو كلمه (عشى ) و (ابكار) از قبيل كنايه خواهد بود.

بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از تسبيح به حمد در صبح و شام، همان نماز صبح و عـصـر اسـت، و بـه هـمـيـن جـهـت بـايـد گـفـت: ايـن آيـه از بـيـن هـمه آيات سوره در مدينه نـازل شـده. ليـكـن ايـن تـفـسـير صحيح نيست، بدين جهت كه از نظر روايات و مخصوصا روايـات مـعـراج مـسـلم اسـت كـه نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه هـمـه در مـكـه و قـبـل از هـجـرت واجـب شـده، و بـنـابـرايـن اگر مراد از تسبيح به حمد نماز صبح و عصر بـاشـد، بـايـد آيـه شـريـفـه در مـكـه و قـبـل از واجـب شـدن سـايـر نـمـازهـا نازل شده باشد.

علت اينكه با باطل در برابر حق مجادله مى كنند، كبر آنان است

ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه...

ايـن آيـه قـبـلى را كـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) امر به صبر مى فرمود، و با وعده نصرت دلگرمش مى ساخت تأكيد مى كند، و حاصلش اين است كه: اين مـجـادليـن بـه آرزوى خـود نـمـى رسـنـد، و هـرگـز نـخـواهـنـد رسـيـد، پـس تـو از جدال ايشان غمناك مباش، و از اين ناحيه دلخوش دار.

پس جمله (ان فى صدورهم الا كبر) علت مجادله ايشان را منحصر مى كند در كبر ايشان، و مـى فـرمـايـد: عـامـلى كـه ايـشـان را وادار بـه ايـن جـدال مـى كـنـد، نـه حس جستجوى از حق است و نه شك در حقانيت آيات ما است تا بخواهند با مـجـادله حـق را روشـن كنند، و حجت و برهانى هم ندارند، تا بخواهند با مجادله، آن حجت را اظـهـار بـدارند بلكه تنها عامل جدالشان آن كبريست كه در سينه دارند. آرى، آن كبر است كـه ايـشـان را وادار كـرده در بـرابـر حـق جـدال كـنند، و به وسيله آن حق صريح روشن را باطل جلوه دهند.

(مـا هـم بـبـالغيه ) - ضمير در كلمه (ببالغيه ) به كبر برمى گردد، به اعتبار سببى كه موجب آنست ؛ چون كبر سبب جدال است كه مى خواستند با آن، حق را و آورنده دعوت حـقـه را سـركـوب كـنـنـد. و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه: ايـشـان بـه مـراد دل خـود و آرزوهـايـى كه از جدال خود دارند نمى رسند، جدالى كه بخاطر كبرشان مرتكب مى شوند.

(فـاسـتعذ باللّه ) - يعنى پس از ايشان و كبرى كه دارند به خدا پناه ببر، همچنان كه موسى (عليه السلام) از هر متكبر جدالگرى به خدا پناه برد، و خدا آن را چنين حكايت مـى كـنـد: (و قـال مـوسـى انـى عـذت بـربـى و ربـكـم مـن كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب ).

(انـه هـو السـمـيـع البـصـير) - يعنى: او شنواى دعاى بندگان و بيناى به حوائج ايشان است، و شدت و رخاى ايشان را مى بيند.

 

لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون

لام ابـتـداى آيـه لام سـوگـند است، و مراد از (سماوات و الارض ) مجموع عالم است، و معناى آيه بر حسب آنچه مقام افاده مى كند اين است كه: مشركين به آرزوى خود نمى رسند، و خـدا را نـمـى تـوانند عاجز كنند، چون خدايى كه قادر بر خلقت تمامى عالم است، و همه عالم با آن همه عظمت كه در آن است وى را عاجز نكرد، هرگز ممكن نيست يك جزو كوچك از آن - يـعـنـى انـسـانها - بتوانند او را عاجز سازند. و ليكن بيشتر مردم جاهلند، و به خاطر جـهـل خـود خـيـال مـى كـنـند مى توانند با جدالى كه به راه مى اندازند، و يا با هر نيرنگ ديگر، او را عاجز و خسته كنند.

 

و ما يستوى الاعمى و البصير...

بـعـد از آنـكه تذكر داد كه بيشتر مردم نمى دانند، در اين جمله همين معنا را تأكيد كرد كه مردم همه يكسان نيستند، بعضى كور و بعضى بينايند، و اين دو برابر نيستند. آنگاه بعد از كـلمـه (بـصـيـر جـمـله الّذيـن آمنوا...) را بر آن عطف كرد، و سپس كلمه (مسى ء) را آورد، در نـتـيـجـه طايفه اول صاحبان بصيرتند كه آن تذكر را مى پذيرند، و طايفه دوم كوردلان هستند كه متذكر نمى شوند.

(قـليـلا مـا تـتـذكرون ) - اين جمله خطاب به مردم است به انگيزه توبيخ آنها و همين مـنـظـور باعث شده كه سياق از غيبت به حضور التفات يابد، چون اگر اين نكته نبود، جا داشت بفرمايد (قليلا ما يتذكرون ).

 

ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكثر الناس لا يؤمنون

خـداى تـعـالى در ايـن آيـه مـردم را بـه آمدن قيامت تذكر مى دهد، و در آيه بعدى با دعوت پـروردگـارشـان بـه دعـا و عـبـادت او مـتـذكـر مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه مؤمن آل فرعون در داستان سابق آنان را به آمدن قيامت، و به اينكه دعوت از ناحيه خداست نه از ناحيه آلهه ايشان، تذكر مى داد و مى گفت آلهه شما مردم نه در دنيا دعوتى دارند، نه در آخرت.

 

و قال ربكم ادعونى استجب لكم

اين آيه دعوتى است از خداى تعالى به همه بندگانش، دعوتى است به دعا و خواندن او، و وعده اى است به استجابت آنان. و به طورى كه ملاحظه مى كنيد هم دعا را مطلق آورده، و هـم مـسـتـجـاب كـردن آن را. و مـا در بـحـثـى كـه پـيـرامـون مـعـنـاى دعـا و اجـابـت در ذيل آيه (اءجيب دعوة الداع اذا دعان ) در جلد دوم اين كتاب ايراد كرديم پيرامون آن مفصلا بحث نموديم.

(ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) - كلمه (داخرين ) جمع اسم فـاعـل از مـصـدر (دخـور) است كه به معناى ذلت است. در اين آيه دعاى در آيه قبلى را به عبادت مبدل كرده تا بفهماند كه دعا خود نوعى عبادت است.

بحث روايتى

(روايـاتـى دربـاره دعـاء و اسـتـجـابـت آن در ذيـل آيـه: (ادعـونـى اسـتجب لكم...))

در صـحـيـفـه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى (ادعونى استجب لكم ان الّذيـن يـسـتـكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و در اين كلام شريفت دعا و خواندن خـود را عـبـادت، و تـرك آن را اسـتـكـبـار خـوانـدى، و تـاركـيـن را بـه دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى.

و در كـافـى به سند خود از حماد بن عيسى، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه گـفـت: از آن جـناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، بـراى ايـنـكـه دعـا خـود عـبـادت اسـت، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: (ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم ).

مؤلف: ايـنـكـه امـام فـرمود (دعا خود عبادت است ) و به آيه شريفه استشهاد كرد، در حـقـيـقـت احتجاجى است كه بر فرمايش قبلش ‍ كرده كه فرمود (دعا كن ) و اما استشهادش به آيه (اءدعونى استجب لكم ) احتجاج به آن گفتار دومش است كه فرمود (مگو چنين و چنان ) و به همين جهت در بيان خود، ذيل آيه را بر صدرش مقدم آورد.

و در كتاب خصال از معاوية بن عمار، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: اى مـعـاويـه بـه كـسى كه سه چيز داده شده باشد از سه چيز محروم نمى شود: كسى كه تـوفـيـق و حـال دعـايـش داده بـاشـند، از اجابت محرومش نمى كنند، و كسى كه توفيق شكر نـعـمـتش داده باشند، از زياد كردن نعمتش دريغ نمى كنند، و كسى كه توكلش داده باشند، از كـفايت امور او مضايقه نمى كنند. چون خداى عزّوجلّ در كتاب عزيزش مى فرمايد: (و من يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه كـسـى كـه بـر خـدا توكل كند او كفايت كننده امور وى است ) و نيز مى فرمايد: (لئن شكرتم لازيدنكم اگر شـكـر بـگـذاريـد نـعـمـتـتـان را زيـادت كنم )، و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم ).

و در كـتـاب تـوحيد به سندى كه به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) دارد از آن جناب روايـت كـرده كـه فـرمـود: جـمـعـى بـه امـام صادق (عليه السلام) گفتند: چرا ما خدا را مى خـوانـيم ولى دعايمان مستجاب نمى شود؟ فرمود: براى اينكه كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيدش.

مؤلف: مـا در ذيـل آيـه (اءجـيـب دعـوة الداع اذا دعـان )، در جـلد دوم ايـن كتاب تعدادى از روايات دعا را ايراد كرديم.

آيات 61 تا 68 سوره مؤمن

 اللّه الّذى جـعـل لكـم اليـل لتـسـكـنـوا فـيـه و النـهـار مـبـصـرا ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يـشـكـرون (61)

 ذلكـم اللّه ربـكـم خـلق كـل شـى ء لا اله الا هـو فـانـى تؤفكون (62)

 كـذلك يـؤ فك الّذين كانوا بايات اللّه يـجـحـدون (63)

 اللّه الّذى جـعـل لكـم الارض قـرارا و السـمـاء بـنـاء و صـوركم فاحسن صـوركم و رزقكم من الطيبات ذلكم اللّه ربكم فتبارك اللّه رب العالمين (64)

 هو الحىّ لا اله الا هـو فـادعـوه مـخـلصـيـن له الديـن الحـمـد لله رب العـالمـيـن (65)

 قـل انى نهيت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت ان اسلم لرب العـالمـين (66)

 هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتـبـلغـوا اشـدكـم ثـم لتـكـونـوا شـيـوخـا و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـن قـبـل و لتـبـلغـوا اجـلا مـسـمـى و لعلكم تعقلون (67)

 هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (68)

ترجمه آيات

خدا همان كسى است كه برايتان شب را درست كرد تا در آن به استراحت پردازيد و روز را تـا هـمـه جـا بـرايـتـان قـابـل ديـدن بـاشـد، چـون خـدا داراى فضل مخصوصى است نسبت به مردم ولى بيشتر مردم شكر نمى گزارند (61).

هـمـيـن خـدا پروردگار شما است كه خالق هر موجود است، معبودى بجز او نيست پس چگونه به خود اجازه مى دهيد كه از عبادت او به عبادت غير او منحرف شويد (62).

آرى، همه آنهايى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند اين چنين دچار انحراف مى شوند (63).

خـدا هـمـو اسـت كـه زمين را براى شما مستقر و آسمان را بنا قرار داد و شما را به بهترين شكلى صورتگرى نمود و از چيزهاى پاكيزه روزيتان نمود. همين اللّه است كه پروردگار شما است كه چه پر بركت است اللّه رب العالمين (64).

او زنـده زندگى بخش است معبودى بجز او نيست پس تنها همو را بخوانيد و دين را خالص براى او سازيد الحمد لله رب العالمين (65).

بـگـو مرا از پرستش خدايانى كه شما مى پرستيد نهى كرده اند چون بعد از آمدن بينات از نـاحـيـه پروردگارم ديگر جا براى اين شرك نيست و نيز مأمور شده ام كه تنها براى رب العالمين تسليم باشم (66).

خـدا هـمـو اسـت كـه شـمـا را از خـاك و سـپس از نطفه و آنگاه از علقه بيافريد و آنگاه به صورت طفل شما را بيرون مى كند تا به حد بلوغ برسيد و بعد از آن پير و سالخورده گـرديد، ولى بعضى از شما قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز بيرون مى كند تا به اجل معين خود برسيد و شايد تعقل كنيد (67).

او همان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند پس همين كه قضاى چيزى را راند تنها مى گويد باش و آن چيز موجود مى شود (68).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـراى بـار دوم بـه آيـات تـوحـيـد كـه در اول سـوره بـود و بـا آيـه (هـو الّذى يـريـكـم آيـاتـه ) آغاز مى شد، و يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت را اثبات مى كرد، برگشت شده.

اثبات توحيد خداوند در الوهيت و ربوبيت با بيان او در آفاق و انفس

اللّه الّذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا...

يـعـنى آن خداى يگانه كسى است كه به خاطر شما شب را تاريك كرد تا در آن از خستگى روز كه در اثر كار و كوشش و تلاش روزى عارضتان شده، آرامش يابيد و روز را هم به خـاطـر شـمـا روشـن قرار داد تا از فضل خدا و از پروردگارتان طلب كنيد، و روزيتان را به دست آوريد. و اين دو از اركان تدبير زندگى انسانهاست.

و بـا مـعـنـايـى كـه مـا براى آيه كرديم، روشن گرديد كه اگر روز را (مبصر بينا) ناميده، از باب مجاز عقلى است، و آنطور كه بعضى از مفسرين ادعا كرده اند، هيچ دلالتى بر مبالغه ندارد.

(ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يشكرون ) - در اين جمله به فـضـل خـدا بـر مـشـركـيـن مـنـت مـى نـهـد و تـوبـيـخ مـى كـنـد بـه ايـنـكـه فضل خدا را شكر نمى گزارند،

چـون اگـر ايـن فـضـل عظيم را شكرگزارى مى كردند او را مى پرستيدند. در اين جمله جا داشـت بـه جـاى كـلمـه (نـاس ) دوم، ضـمـيـر بـيـاورد، و بـفـرمـايـد (ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكن اكثرهم لا يشكرون ) ولى چنين نكرد، بلكه دوباره اين كلمه را تكرار كرد تا بفهماند كفران نعمت طبع مردم است، بدين جهت كه مردمند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (الانسان لظلوم كفار).

 

ذلكم اللّه ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو فانى تؤفكون

يـعـنـى ايـن اسـت آن خدايى كه امر حيات و رزق شما را تدبير مى كند، شب را مايه سكونت شـمـا، و روز را وسـيـله سـعى و كوشش شما قرار مى دهد، و او اللّه تعالى است. و او رب شما است، چون تدبير امر شما به دست او است.

(خـالق كل شى ء) - يعنى براى اينكه رب همه چيز است، چون خالق همه چيز است، و خـلقت از تدبير جدايى پذير نيست. و لازمه اين آن است كه غير خداى تعالى هيچ ربى در عـالم هـسـتـى نـبـاشـد، نـه بـراى شـمـا و نـه بـراى غـيـر شـمـا، و بـه هـمـيـن جـهـت دنـبـال جـمـله مـورد بـحـث فـرمـود: (لا اله الا هـو) يـعـنـى حـال كه چنين است، پس هيچ معبود به حقى غير خداى تعالى نيست، چون اگر معبود ديگرى در اين ميان باشد، قهرا ربى ديگر خواهد بود، چون الوهيت از شؤ ون ربوبيت است.

(فانى تؤفكون ) يعنى پس چگونه از پرستش او به سوى پرستش ديگرى منحرف و منصرف مى شويد.

 

كذلك يؤ فك الّذين كانوا بايات اللّه يجحدون

يعنى نظير اين افك بود كه منكرين آيات خدا در امتهاى ديگر نيز مرتكب شدند، چون آيات خـدا روشـن بـود، و هـيـچ خـفـايـى در آن نـبـود، پـس انـصـراف از مدلول آنها سببى نداشت مگر همين انكار و لجبازى.

 

اللّه الّذى جعل لكم الارض قرارا و السماء بناء...

كـلمـه (قـرار) بـه مـعناى مستقر و جايگاهى است كه آدمى بر آن قرار مى گيرد. و كلمه بـنـاء بـه طـورى كـه ديـگـران گـفـتـه انـد بـه مـعانى قبه و بارگاه است، و از آن جمله بـنـاهـايـى است كه عرب بر آن قبه مى زنند. خداى تعالى در اين آيه اين نعمت را به رخ انـسـانـهـا مـى كـشـد كـه آنان را در زمين و زير آسمان جاى داد، و اين خانه مسقف را منزلگاه ايشان كرد.

(و صوركم فاحسن صوركم ) - حرف (فا) كه بر سر جمله (فاحسن ) در آمده، فاى تفسيرى است، و به آيه چنين معنا مى دهد: خداوند خلقت صورتهاى شما را نيكو كرد، و ايـن بـدان جـهـت است كه خداى تعالى صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كرد كـه بـا آن جـهـاز و وسايل مى تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد، كارهايى كه ساير مـوجودات جاندار از انجام آن عاجز است. و نيز از مزايايى از زندگى بهره مند است كه آن مزايا براى غير انسان ابدا فراهم نيست.

(و رزقـكم من الطيبات ) - منظور از طيبات انواع رزقهاى گوناگونى است كه طبيعتش با طبيعت آدمى سازگار است، و با طبيعت ساير حيوانات سازگار نمى باشد، مانند انواع دانه ها، و گوشتها و غير آن.

(ذلكـم اللّه ربـكم ) - يعنى اين اللّه است كه رب شما است و امور شما را تدبير مى كـنـد. (فـتـبارك اللّه رب العالمين ) - اين جمله ثنايى است بر خداى عزّوجلّ به اينكه ربـوبـيـت و تدبيرش تمامى عالمها را فرا گرفته، و با آوردن حرف (فا) بر سر ايـن جـمـله، آن را متفرع كرد بر جمله قبلى، در نتيجه ربوبيتش براى همه عالمها را فرع ربـوبـيـتـش بـراى انـسـان قـرار داد، و ايـن بـه منظور آن بود كه بفهماند ربوبيت خداى تـعالى يكى است، و تدبيرش نسبت به امور انسان عين تدبيرش نسبت به امور همه عالم اسـت، چـون نـظـام جـارى در سـراسـر جـهان يكى است، و انطباق آن بر سراسر جهان عين انطباقش بر يك يك نواحى آن است، پس خداى سبحان منشاء خير كثير است كه در لغت آن را (بركت ) گويند: (فتبارك اللّه رب العالمين ).

 

هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين...

در جـمـله (هـو الحـى ) اطـلاقـى است كه به هيچ وجه مقيد نمى شود، نه عقلا و نه نقلا. عـلاوه بـر اين، انحصار را هم افاده مى كند، در نتيجه معنايش اين مى شود كه: تنها خداى تـعـالى حـيـاتـى دارد كه دستخوش مرگ و زوال نمى شود، پس خداى تعالى حى بالذات است و هر زنده ديگرى با احياى او داراى حيات شده.

و چـون مـعـلوم شـد كـه در ايـن ميان يك حى بالذات است و يك حى به وسيله غير، در نتيجه تنها كسى بالذات مستحق عبادت است كه حياتش نيز بالذات باشد و او خداى تعالى است و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: (لا اله الا هو).

و ايـن دو جـمله مقدمه است براى جمله بعدى كه در آن امر به دعا مى كند، البته نه خواندن خدا به طور مطلق، بلكه خواندنش به توحيد و در حالى كه دين را براى او خالص كنند، چـون تـنـهـا او حـى بـالذات اسـت و نـه ديـگـرى، و چـون تنها اوست كه استحقاقش براى پـرسـتـش ذاتـى اسـت، و هـيـچ كس ديگرى چون او نيست، لذا است كه بعد از دو جمله (هو الحى ) و (لا اله الا هو) متفرع بر آن دو فرمود: (فادعوه مخلصين له الدين ).

و جمله (الحمد لله رب العالمين ) ثنايى است بر ربوبيت خداى تعالى.

 

قـل انـى نـهـيـت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت ان اسلم لرب العالمين

مـعـنـاى آيـه روشـن اسـت. و در آن مـشـركـيـن را بـراى هـمـيـشـه از ايـنـكـه رسـول خدا موافق با آنها شود، و آلهه آنان را بپرستد، نوميد مى كند. و اين معنا در سوره زمـر مـكـرر آمـده بـود، و بـه هـمـيـن قـريـنـه مـى تـوان احـتـمـال راجـح داد كـه ايـن سـوره بـعـد از سـوره زمـر نازل شده باشد.

اشاره اى به خلقت انسان و امر حيات و ممات او

هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة...

مـراد از خـلقت آنان از خاك، اين است كه پدر ايشان آدم را از خاك آفريد، چون خلقت غير آدم (عـليـه السلام) بـالاخـره مـنـتـهـى به خلقت آدم مى شود كه از خاك بوده، در نتيجه خلقت ايـشـان نـيـز در اصل از خاك بوده است. ممكن هم هست مراد از خلقت ايشان از خاك، اين باشد كه تكوين نطفه پدرها از مواد بسيط زمين بوده.

(ثـم مـن نـطفة...) - يعنى سپس شما را از نطفه اى آفريديم، و نكره آوردن (نطفه ) براى اشاره به حقارت آن است، و همچنين نكره آوردن (علقه ) در جمله (ثم من علقة ). (ثـم يـخرجكم ) يعنى سپس شما را از شكم مادران بيرون مى آوريم، (طفلا) در حالى كه طفل هستيد. و كلمه طفل به طورى كه مى گويند، هم بر مفرد اطلاق مى شود، و هم بـر جـمـع، همچنان كه در آيه (او الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء) بر جمع اطلاق شده است.

(ثـم لتـبـلغوا اشدكم ) - لام در اين جمله لام غايت است، و گويا متعلق آن حذف شده و تـقـديـرش (ثم ينشئكم لتبلغوا اشدكم ) باشد، يعنى سپس شما را نشو و نمو مى دهد تـا بـه حـد بـلوغ بـرسـيـد. و حد بلوغ اشد از عمر آدمى آن زمانى است كه نيروى بدنى انسان به حد كمال مى رسد. (ثم لتكونوا شيوخا) اين جمله عطف بر جمله (لتبلغوا) اسـت، (و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـن قـبـل ) يـعـنـى بـعـضـى از شما قبلا مى ميرد و به اين مـراحـل از عـمـر كـه گـفـتـيـم يـعـنـى مـرحـله بـلوغ اشـد، و مـرحـله پـيـرى و سـايـر مراحل نمى رسد.

(و لتـبـلغـوا اجلا مسمى ) - و تا برسيد به اجلى كه معين شده ، و اين آخرين مهلتى اسـت كـه بـه آدمـى مـى دهـنـد و آن اجـل حـتـمـى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـه قـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت، و ايـن اجـل مـعـيـن غـايـتـى اسـت كـه شامل تمام مردم مى شود، حال هر كسى هر چه عمر كرده باشد. و در جاى ديگر از چنين اجلى خـبـر داده، مـى فـرمـايـد: (و اجـل مـسمى عنده )، و به همين جهت ديگر اين جمله را با كلمه (ثم ) عطف نكرد، تا از آن دو غايت مذكور در سابق متمايز شود.

(و لعـلكـم تـعـقـلون ) - يـعـنـى تـا شـايـد شـمـا حـق را بـا نـيـروى تـعـقـل - كـه غريزه شما است - درك كنيد. و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى او است، همچنان كه رسيدن به اجل مسمى، غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى او است.

 

هو الّذى يحيى و يميت...

يعنى خداى تعالى كسى است كه عمل زنـده كـردن و مـيـراندن از آن اوست، و با اين عمل، زندگان را از عالمى به عالمى ديگر مـنـتـقـل مـى كـنـد. و هـر يـك از ايـن مـيـراندن و زنده كردن مبداى است براى تصرفاتش به نـعـمـتـهـايـى كـه بـا آن نـعـمـتـهـا بـر آن كـس كـه تـدبـيـر امـرش را مـى كـنـد تـفضل نمايد، چون هر يك از ميراندن و زنده كردن عالمى را به سوى آدمى مى گشايد كه در آن عالم از انواع نعمتهاى خدايى استفاده مى كند.

(فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) - تفسير اين جمله مكرر بيان شد.

بحث روايتى

(نقل و ردّ روايـاتـى كه درباره شأن نزول آيه: (لخلق السموات و الارض اكبر منخلق الناس) نقل شده)

در الدر المـنـثور است كه: عبد بن حميد و ابن ابى حاتم به سند صحيح از ابى العاليه روايـت كـرده انـد كـه گفت: يهوديان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده، عرضه داشتند: دجال كه در آخر الزمان ظهور مى كند از ماست و از خصائصش اين و اين است. و خيلى درباره او غلو كردند و امر او را بزرگ جلوه دادند و گفتند كه چنين و چنان مى كند. خـداى تـعـالى در پـاسـخ آنـان ايـن آيه را فرستاد: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بـغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه ) آنگاه در معنايش گفت: اينها به آنچه مى گويند نمى رسند.

(فـاسـتـعـذ بـاللّه ) رسـول گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهـد از فـتـنـه دجال به خدا پناه ببرد. (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ) يعنى از خلقت دجال.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب آمـده كـه: ابـن ابـى حـاتـم از كـعـب الاحـبـار روايـت كـرده كـه در ذيـل آيـه (ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـيـر سلطان ) گفت: اين آيه درباره يـهـوديـان نـازل شـد، البـتـه دربـاره ايـن عـقـيـده آنـهـا كـه مـنـتـظـر امـر دجال هستند.

و بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـنـذر از ابـن جـريـح نقل كرده كه در تفسير آيه (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ) گفته است: مـى گـويـنـد يـهوديان معتقد بودند كه در آخر الزمان پادشاهى خواهند داشت كه دريا تا زانـويـش، و ابـرهـا تا فرق سرش مى رسند، آن قدر بلند بالا است كه مرغان را از بين آسمان و زمين با دست مى گيرد، و با او كوهى از نان و نهرى از آب است. در پاسخ ايشان اين آيه نازل شد (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ).

مؤلف: در سـابـق تـوجـه فرموديد كه گفتيم: غرض سوره - به طورى كه از سياق آيـاتـش اسـتـفـاده مى شود - گفتگو در پيرامون استكبار و مجادله كفار در آيات خدا است، آنـهـم مـجـادله به غير حق. پس در اين سوره گفتار از اين جا آغاز شد، و در چند نوبت باز بـه هـمـيـن نـكـتـه عـود كـرد، مـثـل ايـنـكـه يـك جـا فـرمـود: (مـا يـجـادل فـى آيـات اللّه الا الّذيـن كـفـروا) جـاى ديـگـر فـرمـود: (و جـادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ) بار سوم فرمود: (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سـلطـان اتـيـهـم كبر مقتا)، بار چهارم فرمود: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر) بار پنجم فرمود: (لم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ). پس ‍ بنابراين، سياق آيات اين سوره اين معنا را نمى پـذيـرد كـه بعضى از آنها درباره حادثه اى نازل شده باشد كه ساير آيات آن ربطى به آن حادثه نداشته باشد، در حالى كه چند روايت بالا مى خواهد اين را بگويد.

عـلاوه بـر ايـن، مـضـمـون ايـن روايـات، يـعـنـى قـصـه خـبـر دادن يـهـود از دجـال، بـا دو آيه مزبور هيچ تطبيق نمى كند، و خواننده عزيز اگر در مضمون اين دو آيه يـعنى آيه (ان الّذين يجادلون ) - تا جمله - (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) دقت بـفـرمـايـد، خـواهـد ديـد كـه از مـضـمـون روايـت اجـنـبـى اسـت. از ايـنجا روشن مى شود اين قـول كـه ايـن دو آيـه بـه دليـل ايـن روايـات در مـديـنـه نازل شده صحيح نيست.

آيات 69 تا 78 سوره مؤمن

 الم تر الى الّذين يجدلون فى آيات اللّه انى يصرفون (69)

 الّذين كذبوا بالكتاب و بـمـا ارسـلنـا بـه رسـلنـا فـسـوف يـعـلمـون (70)

 اذ الاغلال فى اعنقهم و السلاسل يسحبون (71)

 فى الحميم ثم فى النار يسجرون (72)

 ثم قـيـل لهـم ايـن مـا كـنـتـم تـشـركـون (73)

 مـن دون اللّه قـالوا ضـلوا عـنـا بل لم نكن ندعوا من قبل شيا كذلك يضل اللّه الكافرين (74)

 ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بـغـير الحق و بما كنتم تمرحون (75)

 ادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المـتكبرين (76)

 فاصبر ان وعد اللّه حق فاما نرينك بعض الّذى نعدهم او نتوفينك فالينا يـرجعون (77)

 و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك و مـا كـان لرسـول ان يـاءتـى بـاية الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون (78)

ترجمه آيات

آيـا هـيـچ نـديدى كه آنان كه در آيات خدا جدال مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند (69 ).

كـسـانـى كه كتاب و آنچه را كه بوسيله رسولان خود فرستاديم تكذيب مى كنند پس به زودى خواهند فهميد (70).

آن هنگامى كه غل و زنجيرها به گردنهايشان افتاده باشد و كشيده شوند (71).

در آب داغ و سپس در آتش افروخته گردند (72).

و آنگاه به ايشان گفته شود كجا است آن چيزهايى كه شريك خدايش مى پنداشتيد (73).

و بـه جـاى خدايش مى پرستيديد مى گويند هر چه نظر مى كنيم آنها را نمى بينيم بلكه اصلا ما در دنيا چيزى نمى پرستيديم، آرى خداوند اين طور كفار را گمراه مى كند (74).

ايـن قـهـر و عـذاب بـدان سـبـب اسـت كـه در دنـيـا از پـى تـفـريـح (و هـوسـرانـى ) باطل بوديد و دائم به نشاط و شهوت پرستى سرگرم شديد (75).

حـال بـه درون دوزخ شـويـد در حـالى كـه بـيـرون شـدن بـرايـتان نيست پس چه بد است منزلگاه متكبران (76).

پـس تـو اى پـيـامـبـر! صبر كن كه وعده خدا حق است پس چه اينكه در حيات تو پاره اى از عـذابـهـايـمـان را كـه وعـده داده ايـم بـه ايـشـان بـچـشـانـيـم و چـه ايـنـكـه قـبـل از نـشـان دادن تـو را قـبـض روح كـنـيـم در هـر حال همه آنان به سوى ما برخواهند گشت (77).

مـگـر نـه ايـن بـود كـه قـبـل از تـو رسـولانـى از جـنـس خـود ايـن مـردم بـه سـويـشـان گـسـيـل داشـتيم رسولانى كه داستانهاى بعضى از آنان را برايت حكايت كرديم و بعضى ديـگـر را حـكـايت نكرديم ؟ هيچ رسولى چنين حقى نداشته كه از پيش خود آيتى بياورد هر آيـتـى مـى آوردنـد بـه اذن خـدا بـوده و چـون حـكـم حـق و حـتـمـى خـدا فـرا رسـد كـافـران مبطل زيانكار شوند (78).

بيان آيات

در ايـن آيات براى بار پنجم به مسأله آنهايى كه در آيات خدا مجادله مى كنند برگشت شـده و مـتـعـرض سـرانـجـام كـار آنـان مـى شـود. البـتـه مـا كـار آنـان را بـا بـيـان مـال كار مجادله كنندگانى كه در امتهاى گذشته بودند بيان مى كنند و مى فرمايد: خداى تـعـالى سـرانـجـام، ديـن خـود را حـفـظ و يـارى نـمـود. و ايـن مـعـنـا را در اول سـوره بـطـور اجـمـال، و سـپـس بـا آوردن مسأله دعـوت مـوسـى (عـليـه السلام) و داسـتـانـهايى از آن جناب و نصرتى كه خدا از خصوص او كرد، بيان فرمود. و آنگاه همين معنا را در ضمن امر به پيامبر اسلام به صبر و وعده اش به نصرت بيان كرد.

و در ايـن آيـات بـراى آخـريـن بـار بـر آنـان جـمـله مـى كـنـد، و مـال امـرشان را و اينكه كارشان به كجا مى انجامد، خاطرنشان مى سازد و مى فرمايد كه مال امرشان عذاب جاودان است. آنگاه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) امر مى فـرمـايد كه صبر كند، و وعده اش مى دهد كه يارى اش خواهد كرد. و دلگرمش مى كند به اينكه وعده خدا حق است.

بـيـان حـال مـجـادله كـنـنـدگـان در آيـات خدا و سرانجام سختى كه در جهنم خواهند داشت

الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون

جـمـله (الم تـر آيا نمى بينى ) تعجب را مى رساند. و كلمه (انى ) به معناى (كيف چـگـونـه ) اسـت. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه: آيا تعجب نمى كنى - و يا - آيا تعجب نـكـردى از امـر ايـن اشـخـاصـى كـه در آيـات خـدا مجادله مى كنند، چگونه از حق به سوى باطل و از هدايت به سوى ضلالت منحرف مى شوند؟

و منظور از اينكه در اين آيه باز متعرض حال مجادلين شده، اين است كه اشاره كند كه اين طايفه از حق و هدايت منحرف شده اند و اينكه سرانجام چه سرنوشتى خواهند داشت. ولى در آيه (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم بـبـالغـيـه ) مـتـعـرض حـال آنـان شـده، از ايـن جـهـت كـه چـه عـامـلى بـاعـث مـى شـود در مقابل حق جدال كنند، و آن را عبارت مى داند از كبر، و آنگاه مى فرمايد: به آن كبريايى كه در سر مى پرورانند نمى رسند. پس آيه مورد بحث تكرار آيه مزبور نيست، بلكه هر يك از آن دو يك جهت را متعرضند.

از اين بيان اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين هست روشن مى شود، مفسر نامبرده گفته اسـت: تـكـرار كـردن مسأله مجادله، بايد محمل صحيحى داشته باشد، و آن اين است كه: بـگـوييم مجادلين متعدد بوده اند، آن مجادلينى كه آيه قبلى متعرض حالشان بود، غير از آن مـجـادليـن هـسـتـنـد كه در آيه مورد بحث نامبرده شده اند. و يا بگوييم مورد مجادله متعدد بـوده، مـثـل اينكه مجادله در آيه سابق در مسأله معاد بوده، و مجادله در آيه مورد بحث در مسأله توحيد بوده است.

و خـوانـنـده از بيان سابق، متوجه اشكالى كه بر اين مفسر وارد است مى باشد. علاوه بر اين، از گفتار او پيداست كه اصلا متوجه غرض ‍ اين سوره نبوده است.

 

الّذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون

آنـچـه از سـيـاق آيـات بـعـدى برمى آيد اين است كه مراد از اين مجادلين تنها مجادلين با پـيـامـبـر اسـت بـنابراين مناسبتر اين مى باشد كه بگوييم: مراد از (كتاب ) هم قرآن كـريـم اسـت، و مـراد از جـمله (بما ارسلنا به رسلنا) كتابها و اديانى است كه ساير انـبـيـاء (عـليهم السلام) آورده اند، در نتيجه وثنيت كه قرآن و ساير كتابهاى آسمانى را منكرند در حقيقت مسأله نبوت را منكرند.

(فسوف يعلمون ) - اين جمله تفريع است بر مجادله و تكذيب كفار و هم تهديد ايشان اسـت به اينكه به زودى به حقيقت اين مجادله در آيات خدا، و تكذيب كتاب و رسولان الهى پى خواهند برد.

 

اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون

در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (اغـلال ) جـمـع (غل ) است، و آن عبارت است از طوقى كه به گردن اشخاص مى اندازند، تا خوارى و ذلت او را بـنـمـايـانـنـد. و كـلمـه (غـل ) در اصـل بـه مـعـنـاى داخـل شـدن اسـت. و نـيـز گـفـته: كلمه (سلاسل ) جمع (سلسله ) و آن عبارت است از حـلقـه هايى كه از جهت طول پشت سر هم قرار مى گيرد. (كه در فارسى بدان زنجير مى گويند).

و نـيـز گفته است: كلمه (سحب ) به معناى كشاندن چيزى است بر روى زمين، اين معناى اصـلى كـلمـه اسـت. و نـيـز گـفـتـه اسـت: كـلمـه (سـجـر) در اصـل بـه مـعـنـاى افـكندن هيزم است در آتشى كه زياد باشد، مانند آتش تنور كه با هيزم افروخته شود.

كـلمـه (اذ) ظـرف اسـت بـراى جـمله (فسوف يعلمون ) و بعضى گفته اند آوردن اين كـلمـه با اينكه مخصوص گذشته است براى اين بوده كه تحقق وقوع را برساند هر چند كه جريان در آينده واقع شود و بنابراين جمع بين (اذ) و (سوف ) منافات ندارد.

(اذ الاغـلال فـى اعـنـاقـهـم ) جـمـله اى اسـت مـركـب از مـبـتـدا و خـبـر، و كـلمـه (سـلاسـل ) عطف است بر اغلال و جمله (يسحبون فى الحميم ) نيز خبرى است بعد از آن خـبـر ديـگـر. و جـمـله (ثم فى النار يسجرون ) عطف است بر جمله (يسحبون ). و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: بـه زودى حـقـيـقـت عمل خود را خواهند فهميد، آن وقتى كه غلها و زنـجـيـرهـا در گـردنـشـان بـاشـد و در آبـى سـوزان كـشـيده شوند و سپس در آتش افكنده گـردنـد. و بـعـضـى گـفته اند: معناى جمله (ثم فى النار يسجرون ) اين است كه به زودى در آتـش ‍ افروخته خواهند شد و آتشگيره آن خواهند گشت، مؤيد اين معنا آيه ديگرى است كه در وصف جهنم مى فرمايد: وقودها الناس و الحجارة و نيز مى فرمايد: (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ).

 

ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون من دون اللّه قالوا ضلوا عنا...

يـعـنـى بـه ايشان گفته مى شود - و در حالى كه بين كشيده شدن روى زمين و سوختن در آتـش قـرار دارند - پس كجايند آن خدايانى كه مى پرستيدند و شريك خدا مى پنداشتيد تـا شـمـا را يـارى كـنـنـد و از ايـن عـذاب نـجـات دهـنـد. و يـا هـمان طور كه معتقد بوديد در مقابل عبادتهايى كه براى آنها مى كرديد شفاعتتان كنند.

(قـالوا اضـلوا عـنـا) - يـعـنـى مـى گـويـنـد: آن آلهـه از نـظـر مـا غـايـبـند، چون كلمه (ضل ) به معناى غاب است، مى گويند: (ضلت الدابة ) يعنى حيوان ناپديد شده و مكانش معلوم نيست. اين جمله پاسخى است از آن ندايى كه به ايشان مى شود: (اين ما كنتم تشركون من دون اللّه ).

(بـل لم نكن ندعوا من قبل شيئا) - اين جمله تتمه جواب آنان و اعراض از جواب اولشان اسـت، چـون مـتـوجـه مـى شـونـد كـه آن آلهه اى كه در دنيا شركاى خدا مى پنداشتند بجز اسـمـايـى بـدون مـسـمـى نـبـودنـد. مـفاهيمى بودند كه در سراسر عالم با هيچ چيز تطبيق نـداشـتـنـد، و عـبـادتهايى كه براى آنها كردند همه بيهوده بود، و لذا منكر عبادت خود مى شـونـد و مـى گـويـنـد: اصـلا ما بت نمى پرستيديم. در مواردى ديگر به اين معنا اشاره نـمـوده، مـى فـرمـايـد: (فـزيـلنـا بـيـنـهم ) و نيز مى فرمايد: (لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ).

بـعـضـى هم گفته اند: جمله مورد بحث يكى از دروغهاى روز قيامت مشركين را حكايت مى كند، همچنان كه آيه (و اللّه ربنا ما كنا) مشركين دروغ ديگرى از آنهاست.

(كذلك يضل اللّه الكافرين ) - يعنى در ساير مواردى كه خدا كافران را گمراه مى كـنـد، بـه خـاطـر ايـنـكـه كـافـرند، يعنى حق را مى پوشانند، شبيه به اين مورد است كه بـاطـل را حـق مـى بـينند و به طلبش مى روند و بعدا مى فهمند كه هر چه كرده اند بيهوده بوده، و سعيشان باطلى بوده در صورت حق، و سرابى بوده در سيماى حقيقت.

و مـعـنـاى آيـه بـنـا بـر وجـه دوم كـه جـمـله (بـل لم نـكـن نـدعـوا مـن قـبـل شـيـئا) دروغـى بـاشـد از مـشـركـيـن، ايـن مـى شـود: خـداونـد مثل اين ضلالت، كافران را گمراه مى كند، آن وقت برگشت كارشان به اين مى شود كه نـاگـزيـر شـونـد بـه دروغ گفتن در موقعى كه يقين دارند كه اين دروغ گفتن سودى به حالشان ندارد.

البـتـه جـمله مورد بحث به معانى ديگرى نيز تفسير شده كه نزديك به يكديگرند و با تفسيرى هم كه ما كرديم نزديكترند.

معناى اينكه فرمود: (ذلكم بما كنتم تفرحون بغيرالحق...)

ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون

كـلمـه (تـفـرحون ) مضارع از (فرح) است و (فرح) به معناى مطلق خوشحالى اسـت، ولى (مـرح) بـه مـعـنـاى افـراط در خـوشـحـالى اسـت كـه از اعـمـال مـذمـوم بـشـمـار مـى رود. راغـب گـفـتـه: (فـرح) بـه مـعـنـاى گـشـادگـى دل اسـت، بـه وسـيـله لذتى زودگذر كه بيشتر در لذتهاى بدنى است، ولى (مرح) به معناى شدت فرح و بى بند و بارى در آن است.

و جـمـله (ذلكـم بـمـا كـنـتـم ) اشاره است به عذابى كه كفار در آن قرار دارند، و حرف (با) در كلمه (بما) باى سببيت و يا باى مقابله است.

و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه: ايـن عـذابـى كه شما در آن قرار گرفته ايد به سبب (و يا در مـقـابـل ) فـرحـى اسـت كـه در زمـيـن بـدون حـق مـى كـرديـد، از لذات عـاجـل دنـيـا كـام مـى گـرفـتـيـد. و نـيـز بـه سـبـب (و يـا در مقابل ) افراطى است كه در فرح خود مى كرديد، چون دلهايتان شيفته لذات دنيا و زينت آن بـود و با هر حقى كه مخالف باطل شما بود دشمنى مى كرديد، در نتيجه به خاطر احياى باطل خود و از بين بردن حق و كوبيدن آن فرح و مرح مى كرديد.

در مـجـمع البيان گفته: اگر فرح را مقيد به قيد (بغير الحق ) كرد، ولى (مرح ) را مـطـلق آورد، بـراى ايـن اسـت كـه گـاهى فرح به خاطر حق دست مى دهد، و چنين فرحى مـمـدوح اسـت، گـاهى هم مى شود كه به باطل دست مى دهد كه آن مذموم است، ولى مرح جز مذموم و باطل نمى تواند باشد.

 

ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين

يـعـنـى داخـل درهـاى جـهـنـم شويد كه برايتان تقسيم كرده اند، در حالى كه در آن جاودانه بـاشـيد، و چه بسيار بد مقامى است كه متكبرين از حق دارند. در سابق هم گذشت كه گفتيم مراد از (ابواب جهنم ) دركات آنست.

 

فاصبر ان وعد اللّه حق...

بـعـد از آنـكـه مـال امر جدال كنندگان در آيات خدا را بيان كرد كه آتش دوزخ است، و نيز فـرمـود خـدا ايشان را به كيفر كفرشان گمراه نمود، اينك در اين جمله متفرع بر آن بيان، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) را امر به صبر مى كند و علتش را هم اين مى داند كه وعده خدا حق است.

(فاما نرينك بعض الّذى نعدهم ) - منظور از اين بعض، عذاب دنيا است.

(او نـتـوفـيـنـك ) - و يـا تـو را بـا مـرگـت بگيريم و آن را نشانت ندهيم. (فالينا يرجعون ) - خلاصه مى فرمايد: چه اينكه مختصرى از عذابى كه به آنان وعده داديم، در ايـن دنـيـا بـا بودن تو در حيات به ايشان بچشانيم، و تو آن را ببينى و چه اينكه قـبـل از ايـن نـشـان دادن وعـده خـود تـو را بـا مـرگـت بـگـيـريـم، بـه هـر حـال ايـن كـفار نزد ما خواهند برگشت و از چنگ ما بيرون شدنى نيستند، آن وقت وعده خود را در حقشان عملى مى كنيم.

اشاره به سنت الهى درباره نصرت رسولان و عدم آن از جانب خداوند

و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك...

اين آيه كيفيت نصرت مزبور در آيه قبل را چنين بيان مى كند كه: خداى تعالى زمام امر آن نـصرت را - كه آيه (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يـظـلمـون ) آن را سـنـت خـدا مـعـرفـى مـى كـنـد كـه بـه مـنـظـور داورى بـيـن هـر رسـول و امـتـش و بـه مـنـظـور پـيـروز كـردن حـق بـر بـاطـل نـازل مـى كـنـد - بـه دسـت هـيـچ رسـولى از رسـولان قبل از تو نسپرد، بلكه هر پيغمبرى كه خود خدا مى خواست از آن نصرت بهره مند مى كرد و حـال تـو نيز مانند حال ساير انبيا است، ممكن است ما به تو اذن بدهيم كه آن نصرت را بـيـاورى و در نـتـيـجـه گـوشـه اى از آن عـذابـهـا كـه بـه كـفـار وعـده داديـم بـر كـفـار نـازل كـنـى و خـودت هـم آن را بـبـيـنـى و مـمـكـن هـم هـسـت قـبـل از نـزول چـنـيـن عـذابـى بـر كـفـار، مـا جـان تـو را بـگـيـريـم، ولى بـه هـر حـال ايـن مـسـلم اسـت كـه امـر خـدا وقـتـى بـيـايد، در بين آنان به حق داورى مى كند و در آن صورت پيروان باطل زيانكار خواهند بود. اين آن معنايى است كه سياق به آيه مى دهد.

پس آيه مورد بحث مى خواهد اشاره كند به سنت جاريهاى از خداى تعالى كه در آخر سوره متعرض آن مى شود.

(و مـا كـان لرسـول ان يـاتـى باية الا باذن اللّه...) - كلمه (آيت ) هر چند اعم از مـعـجـزه اى اسـت كـه يـك پـيـامبر براى تأييد رسالت خود مى آورد بلاهايى كه خدا به مـنـظـور نصرت دادن به حق و داورى عملى بين هر پيامبر و امتش مى فرستد و ليكن در آيه مورد بحث - به طورى كه از سياق استفاده كردهايم - منظور قسم دوم است.

(فـاذا جـاء امـر اللّه قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ) - يعنى و چون امر خدا به عـذاب صـادر شـود، بـه حـق داورى مـى شـود، يـعـنـى حـق را غـالب و بـاطـل را رسـوا مـى كـنـد و در ايـن هـنـگـام اسـت كـه افـرادى كـه بـه بـاطـل تـمـسـك مـى كـرده اند زيانكار مى شوند، هم در دنيا و هم در آخرت، اما در دنيا دچار هلاكت مى گردند، و اما در آخرت به عذاب دائم مبتلا مى شوند.

بـعـضى از مفسرين به اين آيه شريفه استدلال كرده اند بر اينكه: بعضى از پيغمبران بـوده انـد كـه داسـتـانـشـان در قـرآن نـيـامـده. و ليـكـن ايـن اسـتـدلال درسـت نـيـسـت، زيـرا آيـه شـريـفـه در مـكـه نـازل شـده و بـيـش از ايـن دلالت نـدارد كه تا اين تاريخ، سرگذشت بعضى از انبيا را بـرايـت شـرح نـداده ايـم، ولى در سـوره نـسـاء كـه بـعـد از سوره مورد بحث و در مدينه نـازل شـده، مـى فـرمـايـد: (و رسـلا قـد قـصـصـنـاهـم عـليـك مـن قـبـل و رسـلا لم نـقـصـصـهم عليك ) يعنى سرگذشت پيغمبرانى را قبلا برايت گفتيم و بـعـضـى ديـگر را نگفتيم، و به همين جهت مى بينيم در سوره هايى كه بعد از سوره نساء نازل شده، نام هيچ يك از انبيايى كه نامشان در قرآن آمده برده نشده (و خلاصه اينكه آيه مورد بحث دلالتى بر اين مدعا ندارد، ولى آيه سوره نساء اين دلالت را دارد).

و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه از على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: خداى تعالى پيغمبرى سياه چهره مبعوث كرد و داستان او را در قرآن براى ما بيان نفرمود.

و نـيـز الدر المـنثور، نظير اين معنا را از تفسير اءوسط طبرانى، و از ابن مردويه، از آن جناب روايت كرده.

آيات 79 تا 85 سوره مؤمن

 اللّه الّذى جـعـل لكـم الانـعـم لتـركـبـوا مـنـهـا و منها تاكلون (79)

 و لكم فيها منافع و لتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم و عليها و على الفلك تحملون (80)

 و يريكم اياته فـاى آيـات اللّه تنكرون (81)

 افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قـبـلهـم كـانـوا اكـثـر مـنهم و اشد قوة و اثارا فى الارض فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون (82)

 فـلمـا جـاءتـهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (83)

 فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين (84)

 فـلم يـك يـنـفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا سنت اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون (85)

ترجمه آيات

خدا همان كسى است كه چارپايان را برايتان خلق كرد تا بر بعضى از آنها سوار شده و از بعضى ديگر آنها بخوريد (79).

و در آنـهـا مـنـافـع بسيار هست. و اينكه با سوار شدن و بار كردن بنه خود بر آنها به مـقـاصـدى كـه داريـد بـرسـيـد و بـر آنـهـا و بـر كـشـتـيـهـا حمل شويد (80).

و او همواره آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ كدام يك از آيات او را مى توانيد انكار كنيد (81).

آيـا ايـن مـردم در زمـيـن هـيـچ سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت آنـهـا كـه قـبـل از ايـشان بودند چه شد؟ با اينكه عددشان بيش از اينها و نيرويشان قويتر از اينها بود و آثار بيشترى در زمين داشتند و عملكردشان هيچ سودى به حالشان نكرد (82).

آنـهـا نـيـز هـر وقـت رسـولانشان معجزات روشن مى آوردند گوششان بدهكار نبود خشنود و سرگرم دانش خود بودند و در نتيجه اثر استهزايشان گريبانشان را گرفت (83).

پـس هـمـيـن كه عذاب ما را بديدند گفتند ما تنها به خدا ايمان آورده و به آنچه شريك خدا مى پنداشتيم كفر مى ورزيم (84).

ولى ايـمـانشان بعد از ديدن عذاب ما هرگز سودى به حالشان نداشت اين خود سنتى است از خـدا كـه هـمـواره در بـنـدگـانش جريان دارد در اينجاست كه كافران زيانكار مى شوند (85).

بيان آيات

در ايـن آيات براى چندمين بار به ذكر پاره اى از آيات و ادله توحيد برگشت نموده مردم را بـه عـبـرت گـيرى از حال امتهاى گذشته، كه هلاك شده اند و از سنتى كه در بين آنها جارى ساخته، ارجاع مى دهد. و آن سنت اين است كه نخست در بين هر امتى رسولى مبعوث مى كـند و سپس بين آن رسول و امتش قضاء ميراند و آن قضاء بالاخره به خسران كفار از آنان منجر مى شود و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.

اشاره اى به منافع چهارپايان و هدف از خلقت آنها

اللّه الّذى جعل لكم الانعام لتركبوا منها و منها تاكلون

خداى سبحان از بين همه چيزهايى كه آدميان در زندگى از آن منتفع مى شوند، و تدبير امر انـسـانـهـا بـدانـهـا بـسـتـگـى دارد، چـارپايان را نام مى برد كه مراد از آن شتر و گاو و گوسفند است، هر چند كه بعضى گفته اند: مراد از آن در اينجا تنها شتر است.

(جـعـل لكـم الانـعـام لتـركـبـوا مـنـهـا و مـنـهـا تـاكـلون ) - (جـعـل ) در اينجا به معناى آفريدن و يا مسخر كردن است. و لام در جمله (لتركبوا) لام غرض است. و حرف (من ) براى تبعيض است. و معناى آيه اين است كه: خداى سبحان براى خاطر شما چارپايان را بيافريد، (و چارپايان را براى شما مسخر كرد). غرض از ايـن خـلقـت و يـا تسخير اين است كه شما بر بعضى از آنها مانند يك قسم از شتران سوار شويد و از شير بعضى ديگر مانند قسمى از شتر و گاو و گوسفند بخوريد.

 

و لكم فيها منافع...

يـعـنـى بـراى شـمـا در آنها منافعى است، مانند: شير، پشم، كرك، مو، پوست، و ساير منافعشان.

(و لتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم ) - يعنى و غرض ديگر از خلقت آنها اين است كه بر پشت آنها سوار شويد و به مقاصد و حاجتهايى كه در سينه داريد برسيد.

(و عـليـها و على الفلك تحملون ) - اين جمله كنايه است از وسيله پيمودن بيابانها و درياها كه بيابانها را با شتران مى پيمايند و درياها را با كشتى.

 

و يريكم اياته فاى ايات اللّه تنكرون

مـعـنـاى نـشـان دادن خـدا آيات خود را، در تفسير اوائل اين سوره گذشت. و گويا جمله (و يـريـكـم آيـاتـه ) مـنـظور اصلى نيست تا مستلزم تكرار باشد، بلكه منظور زمينه چينى بوده براى توبيخ كفار، كه مى فرمايد: (اى ايات اللّه تنكرون كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد) يعنى كدام يك از اين آيات را كه خدا به شما نشان داده و به چشم خود مى بـيـنـيد و بيان ما را درباره آن مى شنويد، انكار مى كنيد؟ انكارى كه بهانه باشد براى اعراض از توحيد خدا.

 

فلم يسيروا فى الارض فينظروا...

اين آيه شريفه مشركين را ملامت مى كند و آنان را به سرگذشت امتهاى سابق و سنت قضاى الهـى كـه در آن امـتـهـا جـريـان داشـت تـوجـه مـى دهـد. و نـظـيـر ايـن آيـه در اوائل سـوره نـيز گذشت و گويا غرض از آن در آنجا اين بوده كه براى آنها روشن سازد كـه خـدا هر يك از آن امتها را به گناهانشان بگرفت، چون هر وقت پيغمبرشان با معجزات بـه سـويـشـان آمـدنـد، كـفـر ورزيـدنـد و بـه هـمـيـن جـهـت در آنـجـا دنبال آيه فرمود: (فاخذهم اللّه بذنوبهم خدا ايشان را به گناهانشان بگرفت ) ولى در ايـنـجـا غـرض ايـن بوده كه براى مشركين روشن كند كه آنچه در زندگى به دست مى آورند، بى نيازشان نمى كند و از عذاب خدا جلوگيرى نمى نمايد، نه آن خوشحاليها كه از دانش خود دارند و نه توبه شان و ندامتشان از آنچه كه كرده اند.

و اگر در ابتداى آيه مورد بحث (فاء) تفريع آورد، براى اين است كه آيه را بر جمله آخر آيه قبلى كه مى فرمود: (فاى ايات اللّه تنكرون ) تفريع كرده باشد، يعنى اين را فـرع و نـتـيـجه آن قرار داده باشد. و اگر از خطاب در جمله قبلى (تنكرون ) به غيبت ( فلم يسيروا) التفات كرد، براى اين است كه بفهماند مردمى كه از آيات او رو بگردانند و آن را انـكـار كـنـنـد، قـابـل آن نـيـسـتـنـد كـه مـورد خطاب ما واقع شوند، لذا گويا از آنان رويگردانيد و متوجه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گرديد.

و گـويـا فـرمـوده: وقـتـى آيـات خـداى تـعـالى ظـاهـر و روشـن اسـت، ديـگـر قـابـل انـكـار نـيـسـت، و از جـمله آنها يكى آن آياتى است كه در آثار گذشتگان هست و به زبـان بيزبانى از هلاكت صاحبانش خبر مى دهد، و اين مردم آن آثار را ديدهاند، ولى در آن به نظر عبرت نمى نگرند تا بفهمند گذشتگان با اينكه قويتر از ايشان بودند، هم از نـظـر مـقـدار و هم از جهت كيفيت، مع ذلك قدرتشان و فرحى كه از علم و قدرت خود داشتند، سودى به حالشان نداد.

معناى جمله (فرحوا بما عندهم من العلم) كه عكس العـمـل كـفـار بـرخـوردار از عـلوم مـادى را در مقابل دعوت پيامبران الهى حكايت مى كند

فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم...

ضـمـيـرهـاى هـفـتـگـانـه جـمـع كـه در ايـن آيـه اسـت، هـمـه بـه اقـوام قـبـل از مـشـركـيـن مـعـاصـر رسـول خـدا برمى گردد. مراد از جمله (بما عندهم من العلم ) اطلاعاتى است كه از زينت زندگى دنيا و فنون تدبيرى است كه براى به دست آوردن آن داشـتـنـد، و خـداى سـبـحـان ايـن فـنـون تـدبـيـر را علم ناميده، تا بفهماند غير از آن علمى نداشتند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخرة هـم غافلون ) و نيز فرموده: (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ).

و مـراد از فـرحـشـان از عـلمى كه دارند، غرور و خودپسندى ناشى از زرنگى و علم ظاهرى اسـت كـه در اداره زنـدگـى خـود دارنـد. و خـودبـاخـتـگـى در مـقـابـل ايـن اطـلاعـات و زرنـگـيها، باعث شد كه از معارف حقيقى كه به وسيله رسولان خدا عرضه مى شود، اعراض كنند و آن را چيزى به حساب نياورند و مسخره كنند و به همين جهت دنبال جمله (و فرحوا بما عندهم من العلم ) فرمود: (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ).

و در مـعـنـاى جـمـله (فـرحـوا بـمـا عـنـدهـم مـن العـلم ) اقوال ديگرى نيز هست:

يـكـى اينكه: مراد از (بما عندهم من العلم ) عقايد فاسد و آراى باطلى است كه داشتند و آن را از نـادانـى عـلم نـامـيـدنـد، و بـه هـمـان عـقـايـد و آراى بـاطل خوشحالى مى كردند و بدين جهت علم انبيا را تحقير مى نمودند. ولى خواننده عزيز خـودش مـتـوجه است، كه اين مفسر تصويرى براى آيه كرده كه هيچ دليلى بر آن دلالت نمى كند.

يـكى ديگر اينكه: مراد از علم، علوم فلسفه يونان و دهرى مسلكان است كه دارندگان اين علوم وقتى وحى آسمانى و معارف نبوى را مى شنيدند، اظهار بى اعتنايى مى كردند و به علم خود مى باليدند. اين تفسير هم مانند تفسير قبلى است ، به اضافه اينكه با احدى از امتهاى گذشته كه قرآن كريم در اين آيات سرگذشتشان را بيان مى كند تطبيق نمى كند، چون نه امت نوح از فلاسفه يونان و دهرى مسلك بودند و نه قوم عاد، نه قوم ثمود و نه قوم ابراهيم، و لوط و شعيب و سايرين.

يـكـى ديـگـر ايـنـكـه: اصـل مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: وقـتـى رسـول هـر امـتـى بـا بـيـنـات مـى آمـد، از آمـدن عـلم انـبـيـا خوشحال نمى شدند، چيزى كه هست به جاى اين عبارت فرموده: (از جهلى كه خود داشتند خـوشـحـالى مـى كـردنـد)، و سـپـس از بـاب طـعـنـه و تـعـريـض بـه جـاى كـلمـه (جـهـل )، عـلم را آورد و فـرمود: (فرحوا بما عندهم من العلم ). و اين تفسير علاوه بر ايـنـكـه روبـراه نـيـسـت و از فـهـم دور اسـت، اشـكـال وجـه اول هم بر آن وارد است.

يـكـى ديـگـر اينكه: ضمير در (فرحوا) به كفار و ضمير در (عندهم ) به رسولان بـر مـى گـردد و مـعـنـاى آن اين است كه: كفار به علمى كه نزد انبيا بود، خوشحالى مى كـردنـد، يـعـنـى خـنـده و مـسـخـره مـى نـمـودنـد. اشـكـال ايـن وجـه ايـن اسـت كـه لازمـه آن مـخـتـل شـدن ضـمـيـرهـايـى اسـت كـه هـمـه در يـك سـيـاق قـرار دارنـد، مـثـل ايـنـكـه عـبـارت عـوام بـه علمى كه داشتند خوشحالى مى كردند را معنا كنيم به اينكه (عـوام بـه عـلمـى كه علما داشتند به عنوان مسخرگى خوشحالى مى كردند). علاوه بر اين خنده و مسخرگى كردن خودش واژه مخصوص دارد، و معنا ندارد واژه (فرح خوشحالى ) را در آن بـه كـار بـگـيـرد، و بـه فـرضـى هـم بـه خـاطـر جـهـاتـى استعمال كنند، بايد قرينه اى در كلام بياورند و در آيه چنين قرينه اى نيست.

يـكـى ديـگـر ايـن اسـت كـه: دو ضـمـيـر در (فـرحـوا) و در (عـنـدهـم ) بـه رسـل بـرمـى گردد و معناى آيه اين است كه: رسولان وقتى به سر وقت قوم خود آمدند و ديـدنـد كـه چـقدر جاهلند و تا چه حدى بر كفر وجود خود پافشارى دارند و نيز از همين جا فـهـمـيـدنـد كـه چـه عـاقـبـت بـدى در پـى دارنـد، شـكـر خـدا را كـردنـد كـه مـثـل ايـشـان نـيـسـتـنـد و بـه عـلمـى كـه خـود داشـتـنـد آنـهـم عـلم بـه حـق خوشحال گشتند.

اشـكـال ايـن وجـه آن است كه سياق آيات بهترين شاهد است بر اينكه اين آيه در مقام بيان حال كفار است، نه حال انبيا و مى خواهد بفرمايد: كفار بعد از آنكه انبيا به سراغشان مى رفـتـنـد، چـه عـكـس العـمـلى از خود نشان مى دادند و چگونه در اثر نپذيرفتن دعوت انبيا كارشان به نزول عذاب كشيده شد و بعد از آمدن عذاب ديگر ايمان سودى برايشان نداشت.

ايـن سـيـاق چـه ربـطـى دارد بـه ايـنـكـه انـبـيـا در مـقـايـسـه وضـع خـود بـا وضـع مـردم خـوشـحـال مـى شدند از اينكه علوم حقه اى دارند. علاوه بر اين لازمه اين وجه نيز اين است كه مرجع ضميرهاى يك سياق، مختلف شود.

 

فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين

كلمه (باءس ) به معناى شدت عذاب است. و بقيه الفاظ آيه تفسير نمى خواهد.

(فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا...)

و سـود نـبخشيدن ايمان بعد از ديدن عذاب، براى اين است كه چنين ايمانى اختيارى نيست و ارزشى ندارد.

(سـنـت اللّه التـى قد خلت فى عباده ) - يعنى آن سنتى كه خداى تعالى در گذشته در بـيـن بـنـدگـانـش بـاب كـرده، ايـن اسـت كـه تـوبـه بـعـد از ديـدن عـذاب را قبول نكند. (و خسر هنالك الكافرون )، اينجاست كه كفار زيانكار مى شوند.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved