بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

آيات 11 تا 20 سوره زمر

 قـل انـى امـرت ان اعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن (11)

 و امـرت لان اكـون اول المـسـلمـيـن (12)

 قـل انـى اخـاف ان عـصـيـت ربـى عـذاب يـوم عـظـيـم (13)

 قـل اللّه اعـبـد مـخـلصـا له ديـنـى (14)

 فـاعـبـدوا مـا شـئتـم مـن دونـه قـل ان الخـاسرين الّذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة الا ذلك هو الخسران المبين (15)

 لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف اللّه به عباده يعباد فاتقون (16)

 و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد (17)

 الّذين يـسـتـمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هدئهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب (18)

 افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار (19)

 لكن الّذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الانهار وعد اللّه لا يخلف اللّه الميعاد (20)

ترجمه آيات

بگو من مأمور شده ام كه خدا را بپرستم و دين را خالص براى او بدانم (11).

و نيز مأمورم كه اولين مسلمان باشم (12).

بگو من مى ترسم در صورت نافرمانى ام از امر خدا دچار عذاب روزى عظيم گردم (13).

بگو من تنها خدا را مى پرستم و دين خود را براى او خالص مى سازم (14).

شـمـا هـر چه مى خواهيد به جاى خدا بپرستيد بگو براستى زيانكاران واقعى آنهايند كه نـفـس خـود و خويشان خود را در روز قيامت باخته باشند، آگاه باشيد كه براستى خسران مبين همين است (15).

كـه از بـالاى سـر طبقاتى از آتش و در زير پا طبقاتى از آتش دارند اين است كه خداوند بندگان خود را با آن مى ترساند كه اى بندگان من از قهر من بپرهيزيد (16).

و كسانى كه اجتناب دارند از طاغوت از اينكه او را بپرستند و به سوى خدا باز ميگردند ايشان (نزد خدا) بشارت دارند. پس بندگان مرا بشارت ده (17).

هـمـانـهـايـى را كـه بـه هر سخنى گوش مى دهند پس بهترين آن را پيروى مى كنند، آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (18).

آيا كسى كه عذاب برايش حتمى شده آيا تو مى خواهى كسى را كه داخل آتش است نجات دهى ؟ (19).

ليـكـن كـسـانـى كـه از پـروردگـارشان مى ترسند غرفه هايى دارند كه مافوق آن نيز غرفه هايى است بنا شده كه از دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است اين وعده خداست و خدا خلف وعده نمى كند (20).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـه نـوعـى بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت شـده، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را دستور مى دهد به مردم ابلاغ كند كه اگر ايـشـان را بـه تـوحـيـد و اخـلاص ديـن براى خدا مى خواند، بدان جهت است كه او مأمور از طرف خداست، و نيز مأمور شده است كه خود او هم مانند سايرين به اين دعوت پاسخ مثبت دهـد، چـيـزى كـه هست اين فرق را با سايرين دارد كه او بايد اولين كس باشد به اسلام آوردن و تسليم در برابر آنچه به سويش دعوت مى كند، و خلاصه به چيزى دعوت كند كـه خـودش قـبـل از دعـوت ديـگـران بـه آن ايـمـان داشـتـه بـاشـد حال چه اينكه مردم دعوتش را بپذيرند و يا آن را رد كنند.

پـس ديـگـر مـردم چـشـم ايـن طـمـع را نـبـايـد داشـته باشند كه آن جناب بر خلاف دعوتش عـمـل كند و سيره اش مخالف دعوتش باشد، براى اينكه آن جناب دعوت پروردگار خود را قـبـلا پـذيـرفـتـه و اجـابـت كـرده، و او در ديـن خود استوار و ثابت قدم و از عصيان خداى تـعـالى تـرسـان اسـت، بـا چـنـيـن حـالى مـردم را دعوت مى كند، كفار را انذار و مؤمنين را بـشارت مى دهد. آنان را به عذابى كه خدا برايشان آماده كرده، و اينان را به نعيمى كه خدا برايشان تهيه كرده

بيــان جـمـله (امـرت لان اكون اول المسلمين) و اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز پيشاپيش ديگران مكلف و مأمور به اسلام و عبادت مخلصانه است

قـل انـى امـرت ان اعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن... اول المسلمين

ايـن آيـه بـه نـحـوى بـه اول سـوره بـرگـشـت كرده، كه مى فرمود: (انا انزلنا اليك الكـتاب بالحق فاعبد اللّه مخلصا له الدين ) و منظور از آن اين است كه كفار را به كلى از اينكه آن جناب انعطافى بخرج دهد ماءيوس كند تا ديگر طمعى به او نكنند و سخنى از تـرك دعـوت و سـازگـارى بـا شـرك ورزيـدن او بـه مـيـان نـيـاورنـد، و ايـن مـعـنـا در اول سوره (ص ) و نيز در آياتى ديگر خاطرنشان شده است.

پـس گـويا در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: به ايشان بگو آنچه من بر شما تلاوت كردم كه بايد خدا را بپرستم و دين خدا را خالص ‍ كنم، هر چند خطاب در آن متوجه من است، و ليـكـن بـايـد مـتوجه باشيد كه اين صرف دعوت نيست كه من فقط شنونده اى باشم و مأمور بـاشـم كـه خـطـاب خدا را به شما برسانم، و خودم هيچ وظيفه اى ديگر نداشته بـاشـم، بلكه من نيز مانند يك يك شما مأمورم او را عبادت نموده، دين را براى او خالص سـازم. بـاز تـكـليـف مـن بـه هـمـيـن جـا خـاتـمـه نـمـى يـابـد، بـلكـه مأمورم كـه قـبـل از هـمـه شـمـا در بـرابـر آنـچـه بـر مـن نـازل شـده تـسـليـم باشم، و به همين جهت قبل از همه شما من تسليم شده ام، و اينك بعد از تسليم شدن خودم به شما ابلاغ مى كنم. آرى من از پروردگارم مى ترسم و او را به اخلاص مى پرستم، و به او ايمان آورده ام، چه اينكه شما ايمان بياوريد و يا نياوريد. پس ديگر طمعى به من نداشته باشيد.

پس اينكه فرمود: (قل انى امرت ان اعبد اللّه مخلصا له الدين ) اشاره است به اينكه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دين و داشتن دين خالص مانند ساير مردم است.

و جـمـله (و امـرت لان اكـون اول المـسـلمـيـن ) اشـاره اسـت بـه ايـنكه در امرى كه متوجه من شده زيادتى است بر امرى كه مـتـوجـه هـمـه شـده اسـت، و آن زيـادتـى عـبـارت از ايـن اسـت كـه خـطـاب، قـبـل از شـمـا مـتـوجـه مـن شـده، و غـرض از تـوجـه آن بـه مـن قبل از شما اين است كه من اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده ام و به آن ايمان آورده ام.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله (لان اكـون ) لام تعليل است، و چنين معنا مى دهد: من به اين علت مأمور شده ام كه اولين مسلم هستم، بعضى ديـگـر گـفـتـه انـد: (لام ) زايـد اسـت، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيـم در آيـه (قل انى امرت ان اكون اول من سلم) حرف لام نيامده.

ولى بـرگـشـت هـر دو وجـه بـه يـك مـعنا است، براى اينكه اولين مسلمان بودن آن جناب، عـنوانى به اسلام او مى دهد، و همين عنوان هم مى تواند غايت امر به اسلام آوردن باشد، و هـم مـى تـوانـد مـتـعـلق امـر بـاشـد، و بـه آن امـر بـفـرمـايـد، مـثل اينكه هم صحيح است بگوييم (او را بزن براى اينكه ادب بشود) و هم صحيح است بـگـويـيـم (او را بـا زدن ادب كـن ). (كـه در ايـن مـثـال تاديب كه عنوان فعل است، در اولى غايت و علت واقع شده، و در دومى خود آن متعلق امر واقع شده است ).

در كشاف مى گويد در معناى اين آيه شريفه چند وجه است:

يكى اينكه (من اولين كسى باشم كه در عصر خودم و از بين قومم اسلام آورده باشم ) چـون آن جـنـاب اوليـن كـسـى بود كه با دين پدران خود مخالفت كرده، و نيز اولين كسى بوده كه بتها را رها كرده و نابود نموده است.

دوم اينكه (من اولين كسى از بين دعوت شدگان باشم كه اسلام آورده ).

سوم اينكه (من اولين كسى باشم كه خودش را به همان چيزى كه ديگران را دعوت كرده، دعـوت كـرده بـاشـد، تا هم در قولم و هم در فعلم مقتداى قومم باشم، و چون پادشاهان نـبـاشـم كـه مـردم را بـه چـيـزى دعـوت مـى كـنـنـد كـه خـود عـمـل نـمـى كـنند. و اين كه رفتارم، به گونه اى باشد كه با اوليت در اسلام سازگار باشد تا مردم را به سبب عمل كه همان اوليت است رهنمون شود.

و ليكن خواننده عزيز متوجه است كه از وجوه مزبور آنكه با سياق آيات سازگارتر است هـمـان وجـه سـوم اسـت، و آن هـمـان وجـهى است كه ما قبلا گفتيم و البته ساير وجوه هم از لوازم آن وجه است.

 

قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم

مراد از نافرمانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نسبت به پروردگارش ، به شهادت سياق اين است كه: با امر او به اين كه دين را براى خداى اخلاص نمايد مخالفت ورزد. و مـراد از (يـوم عـظـيـم ) روز قيامت است. و اين آيه در حقيقت به منزله زمينه چينى براى آيه بعدى است.

 

قل اللّه اعبد مخلصا له دينى فاعبدوا ما شئتم من دونه

اين آيه تصريح دارد به اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) امر پروردگار خود را اطاعت و امتثال كرده، بر خلاف آيه قبلى كه همين معنا را به طور كنايه مى رساند.

در ايـن آيـه بـكـلى كـفـار را مـايـوس كـرده، و بـراى هـمـيشه از اينكه آن جناب در برابر خـواسـتـه هـايـشـان (كـه همان مخالفت با اوامر الهى است ) روى خوش نشان دهد، نوميدشان ساخته است.

و اگـر كـلمـه (اللّه ) را كـه از نـظـر تـركـيـب بـنـدى كـلام، مفعول كلمه (اعبد) است، و بايد بعد از آن آمده باشد، جلوتر آورده، براى اين است كه انـحـصـار را افـاده كـند، و بفهماند كه من تنها خدا را مى پرستم. و جمله (مخلصا له ) ديـنـى مـعـنـاى حـصـر را تأكيد مـى كند. و جمله (فاعبدوا ما شئتم من دونه ) امرى است تهديدى كه مى فهماند به غير خدا هر چه را بپرستيد سودى به حالتان نخواهد داشت و بالاخره عذاب و وبال اعراضتان از پرستش خدا با اخلاص، گريبانتان را خواهد گرفت. و ايـن مـعـنـا كـه از مـفـهـوم جـمـله مـزبـور اسـتـفـاده مـى شـود، صـريـح در ذيل آيه است كه مى فرمايد: (قل ان الخاسرين...).

مقصود از خسران نفس و اهل، و اينكه چنين زيانى (خسران مبين) است

قل ان الخاسرين الّذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة...

كلمه (خسر) و (خسران ) هر دو به معناى از دست دادن سرمايه است، يا همه اش و يا بعضى از آن. البته كلمه (خسران ) رساتر از كلمه (خسر) است، و (خسران نفس ) بـه معناى آن است كه آدمى نفس خود را در معرض هلاكت و بدبختى قرار دهد، به طورى كـه اسـتـعـداد كـمـالش از بـيـن بـرود و سـعـادت بـه كـلى از او فـوت شـود. (خـسـارت اهل ) هم به همين معنا است.

در ايـن آيـه شـريـفـه تعريضى است به مشركين، كه در جمله (فاعبدوا ما شئتم ) مورد خـطاب واقع شده اند، گويا فرموده، شما هر چه را بپرستيد بالاخره سرمايه نفس را از دسـت داده ايـد، بـه خـاطـر ايـنـكـه آن را بـا به كفر كشاندن به هلاكت رسانديد، و همچنين اهل و خويشاوندان خود را هلاك كرديد، چون شما آنان را وادار به كفر و شرك كرديد، و اين كفر و شرك همان خسران حقيقى است.

(الا ذلك هـو الخـسـران المـبـيـن ) - آگـاه بـاشيد كه خسران حقيقى هم همين است، براى ايـنـكـه خـسـرانـهـاى مـربـوط بـه امـور دنـيـا هـر چـه بـاشـد چـه مـال و چـه جـاه، نـاپـايـدار اسـت، بـه خـلاف خسران روز قيامت كه پايانى ندارد، دائم و جاودان است ؛ چون نه زايل مى شود و نه منقطع.

عـلاوه بـر اين، مال و يا جاه وقتى با خسران از دست رفت، جبرانش ممكن است، چه بسا مى شـود كـه مـثـل آن و يـا بـهـتـر از آن جـايگزين آن گردد، به خلاف خسران نفس، كه ديگر جبران نمى پذيرد.

البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كه مراد از (اهل ) خويشاوندان و نزديكان دنيايى انسان باشد.

چون بعضى گفته اند: مراد از (آن همسران و خدمتكارانى است كه خدا براى انسان مؤمن و متقى در بهشت آماده كرده ) و اين معنا بهتر و با مقام آيه مناسب تر است، چون خويشاوندى و هـر رابـطـه اجـتـماعى دنيا در روز قيامت از هم گسيخته مى شود، همچنان كه خداى تعالى خـبـر داده كـه (فـلا انـسـاب بـيـنـهـم يـومئذ) و نيز فرموده: (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا) و آياتى ديگر غير از اينها.

و نيز مؤيد معناى دوم اين آيه است كه مى فرمايد: (فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا).

 

لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل...

كـلمـه (ظـلل ) جـمـع (ظله ) است و - به طورى كه گفته اند - به معناى ساترى اسـت در بـالاى سـر. و مـراد از ايـنـكه ساترى از آتش ‍ در بالاى سر و ساترى ديگر در زيـر پـا دارنـد، ايـن اسـت كـه آتش از همه جهات به ايشان احاطه دارد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

 

و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى

راغـب گـفـتـه: كـلمـه (طـاغـوت ) عـبارت است از هر متجاوز و از هر معبودى به غير خداى تعالى. و اين كلمه هم در يك نفر استعمال مى شود، و هم در جمع و ظاهرا مراد از آن در آيه شريفه بتها و هر معبود طاغى ديگرى است كه به جاى خدا پرستيده شود.

در آيه شريفه به صرف اجتناب از پرستش طاغوت اكتفا نشده، بلكه بر آن و (انابوا الى اللّه ) اضـافـه كـرده اسـت و اين اشاره بدان است كه صرف نفى خدايان ديگر هيچ فايده اى ندارد، آنچه فايده مى دهد اين است كه انسان بين نفى آن آلهه و اثبات اله واحد، جمع كند. هم خدا را بپرستد و هم غير او را نپرستد. اين است عبادت با اخلاص دين.

(لهـم البـشـرى ) - ايـن جـمـله، جـمـلهـاى اسـت انـشـايـى، كـه در عـيـن حال خبر واقع شده براى (الّذين اجتنبوا...).

 

فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه...

مـقـتـضـاى ظـاهـر عبارت اين بود كه بفرمايد: (لهم البشرى فبشرهم ) و حاجت نبود كه كلمه عباد آورده شود،

و ليـكـن به منظور از آوردن آن اين بوده كه با اضافه شدن به ضمير متكلم آورده شود، تـا احـتـرامـى از آنـان بـه عـمـل آمـده بـاشـد، و هـم دنـبـالش بـا جـمـله:

 

الّذيـن يـسـتـمعون القول...

توصيف شوند.

مـفـاد جـمـله (الذيـن يـسـتـمـعـون القـول فـيـتـبعون احسنه ) كه در وصف بندگان خود فرموده است

و مراد از (قول ) به شهادت اينكه دنبالش مسأله (اتّباع ) آمده، آن قولى است كه ارتـبـاط و مـسـاسـى بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس ‍ بـهـتـريـن قـول آن قـولى اسـت كـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خيرخواهانه تر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـا ايـن طـور اسـت كـه حـسـن و جـمال را دوست مى دارد و به سويش مجذوب مى شود، و معلوم است كه هر چه آن حسن بيشتر بـاشـد ايـن جـذبـه شـديـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زيبا، هر دو را ببيند، به سوى زيبا مـتـمـايل مى شود، و اگر زيبا و زيباتر را ببيند به سوى زيباتر مى گرايد. و اما اگر به سوى زيباتر نرود، و باز به همان زيبا سرگرم شود معلوم مى شود كه سرگرمى اش به زيبا به خاطر زيبايى آن نبوده، چون اگر براى زيبايى آن بود با بيشتر شدن زيـبـايـى، بـايـد بـيـشـتـر مـجـذوب شـود، و زيـبـا را رهـا كـرده بـه طـرف زيـبـاتـر متمايل شود.

پـس ايـنـكـه آيـه شـريـفـه بـنـدگـان خـدا را توصيف فرموده به اينكه (پيرو بهترين قـولنـد) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـطبوع و مفطور بر طلب حقند و به فطرت خود رشد و رسـيـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـيـن حـق و بـاطـل، بـيـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى كـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مى نمايند. و هر جا امرشان داير شود بين (حق ) و (احق ) - حقتر - و رشد و رشد بيشتر، البته حقتر و رشد بيشتر را انتخاب مى كنند.

پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همين جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى دهـنـد و ايـن طـور نـيـسـت كـه متابعت هواى نفس كنند و هر سخنى را به صرف شنيدن بدون تفكر و تدبر رد كنند.

پـس جـمـله (الّذيـن يـسـتـمعون القول فيتبعون احسنه ) مفادش اين است كه: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى كه گوش ‍ دهند بدين اميد گوش مى دهند كه در آن حقى بيابند و مى ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن، حق از ايشان فوت شود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (گوش دادن به حرف و پيروى كردن از بهترين آن ) گوش دادن به قرآن و غير قرآن، و پيروى كردن از قرآن است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آنها است، مـثـلا در مـسـاله قـصـاص، خـدا هـم اجـازه قصاص به ايشان داده، و هم عفو، و ايشان عفو را پـيروى مى كنند. و نيز هم اجازه داده صدقه را آشكارا دهند و هم پنهانى، و ايشان پنهانى صدقه مى دهند.

ولى ايـن دو قـولى كـه از مـفـسـريـن نـقـل كـرديـم بـدون دليل عموم آيه را تخصيص ميزند.

(اولئك الّذيـن هـديـهـم اللّه ) - اين جمله اشاره است به اينكه صفت پيروى از بهترين قـول، خـود هـدايـتى است الهى، و اين هدايت - كه گفتيم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـيروى از آن هر جا كه يافت شود - هدايتى است اجمالى كه تمامى هدايتهاى تفصيلى و رسيدن به هر يك از معارف الهى بدان منتهى مى شود.

(و اولئك هـم اولوا الالبـاب ) - يعنى اينهايند تنها كسانى كه صاحب عقلند. و از اين جـمـله اسـتفاده مى شود كه عقل عبارت است از نيرويى كه با آن به سوى حق راه يافته مى شـود، و نـشان داشتن عقل پيروى از حق است. و در تفسير آيه (و من يرغب عن ملة ابراهيم الا مـن سـفـه نـفـسه ) كه از آن استفاده مى شود كه سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند، در نتيجه عاقل آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند.

 

افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار

كـلمـه عـذاب براى هر كس كه كفر بورزد آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مى كـرد، در آن روز بـه او گـفـتند: (و الّذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) و در اين معنا آيات ديگرى نيز هست.

مـقـتـضـاى سـيـاق ايـن است كه در آيه چيزى در تقدير گرفته شده باشد، چيزى كه جمله (افـانـت تنقذ من فى النار) بر آن دلالت كند، و تقدير كلام اين است كه: (اءفمن حق عـليـه كلمة العذاب ينجو منه آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده، از عذاب نجات مى يـابـد؟). و ايـن تـقـديـر بـهـتـر از آن اسـت كـه بگوييم تقديرش (افمن حق عليه كلمة العذاب خير ام من وجبت عليه الجنة آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده بهتر است، يا كسى كه بهشت بر او واجب گشته ) مى باشد.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: (معنى جمله اين است كه آيا كسى كه وعيد خداى تعالى به عقاب بر او واجب گشته، آيا تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى و با آوردن (من فى النار) اكتفا كرده، از اينكه ضمير (تنقذه ) را بياورد. و براى اينكه بيشتر شنونده را متوجه معنا كند، استفهام را تكرار كرده ).

بـعـضـى ديگر گفته اند: (تقدير آيه (اءفانت تنقذ من فى النار منهم ) است، يعنى آيـا تـو مـى توانى از ايشان آن كسانى را كه در آتشند نجات دهى ؟ چيزى كه هست ضمير (منهم ) از آن حذف شده ). و اين وجه از همه وجوه نامربوطتر است.

 

لكن الّذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الانهار

كلمه (غرف ) جمع (غرفه ) به معناى بالاخانه است. بعضى گفته اند: (اين جمله در مـقـابـل جـمـله (لهـم مـن فـوقـهـم ظـلل مـن النـار و مـن تـحـتـهـم ظلل ) كه درباره كفار است قرار دارد).

(وعـد اللّه ) - يـعـنـى خـداونـد بـه ايشان وعده داده اين وعده را. در نتيجه كلمه مزبور مفعول مطلق است كه به جاى فعل خود نشسته.

(لا يـخـلف اللّه المـيعاد) - اين جمله از سنت خداى تعالى در وعده هايش خبر مى دهد و در عين حال دلهاى بندگان خود را خرسند مى سازد.

بحث روايتى

(چند روايت درباره خسران نفس و اهل، اطاعت جباران، و...)

در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود، از امـام ابـى جـعفر (عليه السلام) آمده كه در ذيل جمله (قل ان الخاسرين خسروا انفسهم و اهليهم ) فرموده: يعنى در نفس خود و اهلشان مغبون شدند.

و در مجمع البيان در ذيل آيه (و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البـشرى ) مى گويد: ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: شما (پيروان مكتب اهل بيت ) همانها هستيد. و هر كس جبارى را اطاعت كند گويا او را پرستيده.

مؤلف: اين روايت از باب تطبيق مصداق بر مفهوم عام است.

و در كـافـى اسـت كه بعضى از اصحاب ما بدون ذكر سند از هشام بن حكم روايت كرده اند كـه گـفـت: امـام ابـو الحـسـن مـوسى بن جعفر (عليه السلام) به من فرمود: اى هشام خداى تـبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده و فرموده: (فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ).

و در الدر المنثور است كه: ابن جرير و ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم روايت كرده اند كه در ذيـل آيـه (و الّذيـن اجـتـنبوا الطاغوت ان يعبدوها) گفته است: اين دو آيه درباره سه نـفـر كـه در جـاهـليـت مـيـگـفـتـه انـد (لا اله الا اللّه ) نـازل شـده، و آن سـه نـفـر عـبـارت بـودنـد از زيـد بـن عـمـرو بـن نفيل، و ابو ذر غفارى، و سلمان فارسى.

مؤلف: ايـن روايـت را صـاحـب مـجـمـع البـيـان از عـبـداللّه بـن زيـد نـقـل كرده و در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عمر آورده كه گفت: درباره سعيد بن زيـد و ابـو ذر و سـلمـان نازل شده. و نيز از جويبر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گـفـت: دربـاره مـردى از انـصـار نـازل شـده كـه وقـتـى آيـه (لهـا سـبـعـة ابـواب...) نـازل شـد هـفـت غـلام خود را آزاد كرد. ولى ظاهرا تمامى اين روايات از باب تطبيق داستان بر آيه مى باشد.

آيات 21 تا 37 سوره زمر

 الم تـر ان اللّه انـزل مـن السـماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مـخـتـلفـا الوانـه ثـم يـهـيـج فـتـرئه مـصـفرا ثم يجعله حطما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالبـاب (21)

 افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـاسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر اللّه اولئك فـى ضـلال مـبين (22)

 اللّه نزل احسن الحديث كتبا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الّذين يخشون ربـهـم ثـم تـليـن جـلودهـم و قـلوبـهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء و من يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد (23)

 افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة و قـيـل للظـالمـيـن ذوقـوا مـا كنتم تكسبون (24)

 كذب الّذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يـشـعـرون (25)

 فـاذاقـهـم اللّه الخـزى فـى الحـيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يـعـلمـون (26)

 و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـران مـن كـل مـثل لعلهم يتذكرون (27)

 قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (28)

 ضرب اللّه مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هـل يـسـتـويان مثلا الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون (29)

 انك ميت و انهم ميتون (30)

 ثم انكم يـوم القـيـامـة عـند ربكم تختصمون (31)

 فمن اظلم ممن كذب على اللّه و كذب بالصدق اذ جـاءه اليـس فـى جـهنم مثوى للكافرين (32)

 و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المـتـقـون (33)

 لهـم مـا يـشـاؤ ن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين (34)

 ليكفّر اللّه عنهم اسوا الّذى عـمـلوا و يـجـزيـهـم اجـرهـم بـاحسن الّذى كانوا يعملون (35)

 اليس اللّه بكاف عبده و يـخـوفـونـك بـالّذيـن من دونه و من يضلل اللّه فما له من هاد (36)

 و من يهد اللّه فما له من مضل اليس اللّه بعزيز ذى انتقام (37)

ترجمه آيات

مـگـر نـديـدى كـه خـدا از آسـمـان آبـى را فـرسـتـاد و هـمان را در رگ و ريشه ها و منابع زيرزمينى بدوانيد و سپس به وسيله همان آب همواره كشت و زرع بيرون مى آورد، زرعى با رنگهاى گوناگون و سپس آن زرع را مى خشكاند و تو مى بينى كه پس از سبزى و خرمى زرد مى شود آنگاه آن را حطامى مى سازد كه در اين خود تذكرى است براى خردمندان (21).

آيـا كـسـى كـه خـدا سـيـنـه اش را پذيراى اسلام كرد و در نتيجه همواره با نور الهى قدم بـرمـى دارد چون سنگدلان است. پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا دلهايشان را نرم نمى كند آنان در ضلالتى آشكارند (22).

خدا بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه ابعاضش بهم مربوط و به يكديگر منعطف است آنـهـايـى كـه از پروردگارشان خشيت دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع مى شود و در عين حال پوست و دلشان متمايل به ياد خدا مى گردد اين هدايت خداست كه هر كه را بخواهد با آن هدايت مى كند و كسى كه خدا گمراهش كند ديگر راهنمايى نخواهد داشت (23).

آيـا كـسـى كـه روى خـود را از عـذاب در روز قـيـامـت حـفـظ مـى كـنـد مثل بى پروايان است در آن روز به ستمكاران گفته مى شود بچشيد آنچه را كه خود كسب كرده ايد (24).

كـسـانـى هـم كـه قـبـل از ايـشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند در نتيجه عذاب ، آنان را گرفت در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند (25).

پـس خـداى تـعـالى خـوارى در زنـدگـى دنـيـا را بـه آنـان چـشـانيد و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند (26).

در اين قرآن براى مردم از هر نوع مثلى آورديم شايد متذكر شوند (27).

قرآنى عربى و بدون انحراف شايد كه بپرهيزند (28).

خداى تعالى مردى را مثل زده كه چند شريك ناسازگار بر سر او نزاع كنند و مردى را كه تـنـهـا مملوك يك نفر باشد آيا اين دو در مثل با هم يكسانند؟ حمد همه اش از خدا است و ليكن بيشترشان نمى دانند (29).

تو خواهى مرد و ايشان هم خواهند مرد (30).

و سپس همه شما در روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد (31).

پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راستى را كه آمده تكذيب كند؟ آيا پنداشته كه در دوزخ جايى براى كفار نيست (32).

و كـسـانـى كـه سـخـن راسـت دارنـد و سـخـن راسـت را تـصـديـق هـم مـى كـنـند تنها ايشانند پـرهـيـزكـاران (33) كـه نـزد پـروردگـارشـان هـر چـه بـخـواهـنـد دارند و اين است جزاى نـيـكـوكـاران (34) تـا خـدا بـدتـرين گناهانشان را بريزد و اجرشان را بر طبق بهترين عملشان بدهد (35).

آيا خدا كافى براى امور بنده خود نيست ؟ و شما را از معبودهاى ديگر مى ترساند و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد ديگر راهنمايى برايش نخواهد بود (36).

و كـسى كه خدا هدايتش كرده باشد او هم ديگر گمراه كننده اى برايش نخواهد بود آيا خدا عزيز و منتقم نيست ؟ (37).

بيان آيات

در ايـن آيـات بـه هـمـان احـتـجـاجـى كـه در آغـاز سـوره بر ربوبيت خداى تعالى مى شد، بـرگشت شده، و نيز پيرامون هدايت راه يافتگان، و ضلالت گمراهان و مقايسه بين اين دو گروه و سرانجام كار هر يك از آن دو، سخن مى رود، و نيز بيان مى شود كه هدايت قرآن به چه معنا است.

 

الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض...

در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ينابيع ) جمع (ينبوع ) است، و آن جايى است كه آب از آن مـى جـوشـد، مـثـلا مـى گـويـنـد: (نـبـع المـاء مـن مـوضـع كـذا آب از فـلان محل مى جوشد و فوران مى كند) و كلمه (زرع ) عبارت است از آنچه از زمين مى رويد و مـانـنـد درخت ساقه ندارد. و كلمه (شجر) عبارت است از آنچه كه ساقه و شاخه دارد. و كلمه (نبات ) هر دو قسم روييدنى را شامل مى شود. و كلمه (بهيج ) از مصدر (هيج ) اسـت كه به معناى نهايت مرتبه خشك شدن نبات است، و كلمه (حطام ) به معناى كاه و خس متفرق است.

و مـعـنـاى جـمـله (فسلكه ينابيع فى الارض ) اين است كه: خداوند آب را در چشمهها و رگـهـهـاى زمـيـنـى كـه چـون رگـهـاى بـدن آدمـى اسـت داخـل كـرده ، و زمـيـن آن را از جـانـبـى بـه جـانـبـى ديـگـر انتقال مى دهد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

آيـه شـريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت احتجاج مى كند.

 

افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه...

بـعـد از آنـكـه در آيـه قـبـلى فـرمـود كـه در مسأله انـزال آب از آسمان و روياندن روييدنيها تذكرى است براى خردمندان، كه همان بندگان با تقوى خدايند. و نيز قبلا فرموده بود كه اين طايفه همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، اينك در اين آيه مى فرمايد: اين طايفه چون ديگران گمراه نيستند و علت اين معنا را توضيح مى دهد، و آن اين است كه اين طايفه داراى نورى از ناحيه پروردگار خويشند كه بـا آن نـور، حـق را مـى بـينند. و سبب ديگرش اين است كه اين طايفه دلى نرم دارند كه از پذيرفتن حق، و هر كلام نيكويى كه بشنوند سرپيچى نمى كنند.

پـس جـمـله (افـمـن شـرح اللّه صـدره...) مـبـتـدايـى اسـت كـه خـبرش حذف شده. و جمله (فـويـل للقـاسـية قلوبهم...)، مى فهماند كه آن خبر چيست، و تقدير كلام چنين است. (افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام كـالقـاسـية قلوبهم آيا كسى كه خدا دلش را براى پـذيـرفـتـن اسـلام نـرم و پـذيـرا كـرده، چون سنگدلانند؟) و اين استفهام انكارى است و معنايش اين است كه: هرگز برابر نيستند.

لازمه هدايت، شرح صـدر بـراى اسـلام، و لازمـه ضلالت، قساوت قلب از ياد خداست

و (شـرح صـدر) به معناى گشادگى سينه است، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشته بـاشد و چون شرح صدر به خاطر اسلام است، و اسلام عبارت است از تسليم در برابر خدا و آنچه او اراده كرده و او هم جز حق را اراده نمى كند، در نتيجه شرح صدر براى اسلام، بـه ايـن مـعنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود بگيرد كه هر سخن حقى را بپذيرد و آن را رد نكند.

البته معناى اين حرف اين نيست كه هر سخنى را هر چه باشد كوركورانه بپذيرد، بلكه بـا بـصـيـرت نـسـبـت بـه حـق و شناختن راه رشد، آن را مى پذيرد، و به همين جهت دنبالش اضـافـه كـرده: (فهو على نور من ربه ) و با آوردن كلمه (على ) او را به سواره اى تـشـبـيـه كرد كه بر نورى سوار شده، راه مى پيمايد، و از هر چه بگذرد (هر چه كه بـر دلش بـگـذرد)، آن را بـه خـوبـى مـى بـيـنـد و اگـر حـق بـاشـد آن را از بـاطـل تـمـيـز مـى دهـد، بـه خـلاف گـمـراهـى كه در سينه اش شرحى و ظرفيتى نيست تا گـنـجـايـش حـق را داشـتـه بـاشـد، و نـيـز بـر مـركـبـى از نـور سـوار نـيست، تا حق را از باطل تميز دهد.

و جمله (فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه ) تفريع بر جمله قبلى است ؛ چون دلالت مـى كـنـد بـر ايـن كـه اشـخـاص قاسية القلوب - با در نظر داشتن اينكه قساوت قلب و سختى آن لازمه نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آيات خدا متذكر نمى شوند، و در نـتيجه به سوى حقى كه آيات خدا بر آن دلالت مى كند راه نمى يابند، و به همين جهت دنبالش فرموده: (اولئك فى ضلال مبين ).

و در اين آيه شريفه هدايت به لازمه اش تعريف شده، كه همان شرح صدر و نورانيت قلب باشد، و ضلالت هم به لازمه اش، يعنى قساوت قلب از ذكر خدا.

در سـابـق در تـفـسـيـر آيـه (فـمـن يـرد اللّه ان يـهديه يشرح صدره للاسلام...) نيز گفتارى در معناى هدايت ايراد كرديم بدانجا مراجعه فرماييد.

 

اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى...

ايـن آيـه شـريـفـه نـسـبـت بـه آيـه قـبـلى نـظـيـر اجـمـال بـعـد از تـفـصـيـل اسـت، چـون در آيـه قـبـلى هـدايـت را بـطـور مـفـصـل بـيـان كـرده بود، و در اين آيه بطور اجمال بيان مى كند، هر چند كه اين آيه بيان هدايت قرآن و تعريف آن نيز هست.

مـراد از ايـنـكـه قـرآن (احـسـن الحـديـث)، (كـتـابـا مـتـشـابـها) و (مثانى) است و...

پـس مـنـظـور از بهترين حديث در جمله (اللّه نزل احسن الحديث ) قرآن كريم است و كلمه (حـديـث ) بـه مـعناى سخن است، همچنان كه در آيه (فلياتوا بحديث مثله ) و نيز در آيه (فباى حديث بعده يؤ منون )، نيز به همين معنا است. پس قرآن بهترين سخن است، بـه خـاطـر ايـنـكـه مـشـتـمـل اسـت بـر مـحـض حـق، حـقـى كـه بـاطـل بـدان رخـنه نمى كند، نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست.

(كـتـابـا مـتـشابها) - يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمتها است، و اين تـشـابـه غـيـر از تـشـابـهـى اسـت كـه در مـقـابـل مـحـكـم اسـتعمال شده ؛ چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيـات را مـتـشـابـه خـوانـده، پـس ايـن تـشابه غير آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضـح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از ايـن جـهـت كـه اخـتـلافـى بـا هـم نـدارنـد، و هـيچ آيه اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند.

(مثانى ) - اين كلمه جمع (مثنيه ) است كه به معناى معطوف است، و قرآن را مثانى خوانده ؛ چون بعضى از آياتش انعطاف به بعضى ديگر دارد، و هر يك ديگرى را شرح و بـيـان مـى كـنـد، بـدون ايـنكه اختلافى در آنها يافت شود و يكديگر را نفى و دفع كنند، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده: (افـلا يـتـدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).

(تـقـشـعـر مـنـه جـلود الّذيـن يـخـشـون ربـهـم ) - ايـن جـمـله مـانـنـد جـمـلات قـبـل كـتاب را وصف مى كند، نه اينكه جمله اى ابتدايى و نو باشد. و كلمه (تقشعر) از مـصـدر (اقشعرار) است كه به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت، از ترسى كه در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و اين جمع شدن پـوسـت بدن اشخاص در اثر شنيدن قرآن، تنها به خاطر اين است كه خود را در برابر عظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند، پس در چنين وضعى وقتى كلام خدا را بشنوند، متوجه سـاحـت عـظـمـت و كـبـريـايـى او گـشـتـه و خـشـيـت بـر دلهـايـشان احاطه مى يابد و پوست بدنهايشان شروع به جمع شدن مى كند.

(ثـم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ) - كلمه (تلين ) متضمن معناى سكون و آرامـش اسـت ؛ چـون اگـر چـنـيـن نـبود احتياج نداشت كه با حرف (الى ) متعدى شود، پس معنايش اين است كه: بعد از جمع شدن پوستها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنشان نرم مـى شـود. و دلهـايـشان آرامش مى يابد، چون به ياد خدا مى افتند، و با همان ياد خدا آرامش مى يابند.

در جـمـله قـبـلى كـه جـمـع شدن پوستها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نياورد، بـراى ايـنكه مراد از (قلوب ) جانها و نفوس ‍ است و جان (اقشعرار) يعنى جمع شدن پوست ندارد، عكس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشيت و ترس است.

(ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء) - يعنى اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآن كـه بـه ايـشـان دسـت مـى دهـد و آن حـالت سـكـونـت پـوسـتـهـا و قـلبـهـا در مقابل ياد خدا، هدايت خداست، و اين تعريف ديگرى است براى هدايت از طريق لازمه آن.

هدايت فقط كار خداست، بدون واسطه يا به واسطه انبياء و اولياء

(يـهـدى بـه مـن يـشـاء مـن عـباده ) - يعنى خداوند با هدايت خود هر كه از بندگانش را بـخـواهـد هـدايـت مـى كـنـد، و آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه استعدادشان براى پذيرش هدايت باطل نگشته، و سرگرم كارهايى چون فسق و ظلم كه مانع هدايتند، نيستند و در اين سياق اشـعـارى هم به اين معنا هست كه هدايت خود از فضل خدا است، نه اينكه چيزى آن را بر خدا واجب كرده باشد و او مجبور بدان شده باشد.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مشار اليه به اشاره (ذلك ) در جمله (ذلك هدى اللّه ) قـرآن اسـت، يعنى اين قرآن هدايت خداست ). و ليكن خواننده خود مى داند كه اين حرف صحيح نيست.

بعضى از مفسرين با اين آيات استدلال كرده اند بر اينكه هدايت صنع خداست و احدى در آن دخالت ندارد. ولى حق مطلب اين است كه: اين آيات هيچ گونه دلالتى بر اين مدعا ندارد، هـر چـنـد كـه اصـل مـطـلب صـحـيـح و حـق اسـت، بـه ايـن مـعـنـا كـه اصـل هـدايـت از خـداى سـبـحـان است و تبعا به كسانى نسبت داده مى شود كه خدا اختيارشان كرده است، همچنان كه از امثال آيه (قل ان هدى اللّه هو الهدى ) و آيه (ان علينا للهدى ) و آيه (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و آيه (و انك لتهدى الى صراط مستقيم )، استفاده مى شود.

پس هدايت همه اش از خداست، يا بدون واسطه و يا به واسطه هدايتى كه قبلا به انبياء و اولياى راه يافته خود داده. و بنابراين پس اگر از خلقش كسى را گمراه كرده باشد، يـعـنـى نـه بـدون واسـطه و نه با وساطت هاديان راه يافته اش هدايت نكرده باشد، هادى ديـگـر بـراى او نـخـواهـد بـود. و ايـن هـمـان حـقـيـقـتـى اسـت كـه جـمـله (و مـن يضلل اللّه فما له من هاد) بيانگر آن است، و به زودى بعد از چند آيه به آن مى رسيم، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده.

 

افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون

معنى و مراد از (افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة)

مـقـايـسـه اى اسـت بـيـن اهـل عـذاب در قـيـامـت و بـيـن ايـمـنـان از آن عـذاب، يـعـنـى بـيـن اهـل ضـلالت و اهـل هـدايـت، و بـه هـمـيـن جـهـت آيـه مـورد بـحـث را دنبال آيه قبلى آورده.

و استفهام در اين آيه انكارى و خبر (من ) در كلام نيامده و نفرموده: (كسى كه روى خود از عـذاب بـه قـيـامت نگه مى دارد) چه كرده و يا چه مى كند، و تقدير آن اين است: (آيا كـسـى كـه روى خـود از عـذاب بـد قـيـامـت نـگـه مـى دارد، مثل كسى است كه از آن ايمن است ؟). و كلمه (يوم القيامة ) متعلق است به كلمه (يتقى ) و مـعـنـايـش ايـن اسـت: (آيـا كـسـى كـه تلاش مى كند روى خود از عذاب بد قيامت نگه بـدارد، چـون بـا دسـت نـمـى تـوانـد، زيـرا دسـتـهـايـش را بـه گـردنـش بـسـتـه انـد، مـثـل كسى است كه اصلا مكروهى به او نميرسد؟) اين معنايى است كه ديگران براى آيه كرده اند.

بـعـضى هم گفته اند: (جمله (يتقى بوجهه ) به آن معنايى كه كرده اند درست نيست، زيرا (وجه ) (روى ) از چيزهايى نيست كه آدمى با آن مكروهى را از خود دور كند، بلكه مراد آن است كه كليه اعضا و يا فقط صورت خود را در دنيا از عذاب قيامت حفظ كند، و قيد (يوم القيامة ) قيد عذاب است، نه قيد حفظ كردن، در نتيجه منظور عكس وجه سابق است بـراى ايـنـكـه در وجـه قـبلى جمله (افمن يتقى ) وصف دوزخيان بود و در اين وجه وصف اهـل نجات است و معنايش اين است كه: آيا كسى كه در دنيا به وسيله تقوى خود را از عذاب روز قيامت حفظ مى كند، مثل كسى است كه بر كفر خود اصرار مى ورزد؟) ليكن اين تفسير خالى از تكلف نيست.

(و قـيـل للظـالمـيـن ذوقوا ما كنتم تكسبون ) - اين حرف را ملائكه دوزخ به ظالمين مى گـويـنـد، و ظـاهـر آن ايـن اسـت كـه در اصـل - چـه كلمه (قد) در تقدير بگيريم و يا نـگـيـريـم - (و قـيل لهم ) بوده. و اگر به جاى ضمير، كلمه (ظالمين ) را آورده، بـراى آن اسـت كـه به علت حكم اشاره كرده بفهماند اگر به كفار چنين خطاب و شماتتى مى كنند، به خاطر ظلم ايشان است.

 

كذب الّذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون

يـعنى قبل از اين مردم، اقوامى ديگر آيات خدا را تكذيب كردند. پس عذاب به سويشان از جهتى كه هيچ احتمالش را نمى دادند آمد. در نتيجه عذابشان ناگهانى و غافلگير بود، كه خـود بـدتـريـن عذاب است و در اين آيه و آيه بعدش بيان عذاب خزى است، كه بعضى از كفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.

 

فاذاقهم اللّه الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون

كـلمـه (خـزى ) بـه مـعـنـاى ذلت و خـوارى اسـت و خـدا بـه كـفـار ايـن قسم عذاب را به صورتهاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيله غرق و گاهى به فرو رفتن در زمين، گاهى با صيحه آسمانى، گاهى با زلزله و مسخ شدن، و يا كشتار دسته جمعى.

 

و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل لعلهم يتذكرون

يـعنى براى مردم در اين قرآن از هر مثلى آورديم، باشد كه متذكر گردند. و منظور از هر مـثـل ايـن اسـت كـه از هر نوع مثل چيزى آورديم، تا شايد متنبه گشته و عبرت گيرند و با تذكر مضامين آن مثلها پند پذيرند.

 

قرانا عربيان غير ذى عوج لعلهم يتقون

كـلمـه (عـوج ) بـه مـعناى انحراف و انعطاف است، و دو كلمه (قرآنا) و (عربيا) مـنصوب به مدح است، يعنى فعل (امدح مدح مى كنم ) و يا (اخص اختصاص مى دهم ) و امثال آن در تقدير است و يا حالى است متكى بر وصف.

مثلى براى بيان حال موحد و مشرك (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء...)

ضـرب اللّه مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل يستويان...

راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (شـكـس ) - بـه فـتـح حـرف اول و كـسـر حـرف دوم - بـه مـعـنـاى شـخـص بـد اخـلاق اسـت. و در قرآن جمله (شركاء متشاكسون ) معنايش شركايى است كه از بد خلقى هميشه با هم مشاجره داشته باشند) و كـلمه (سلم) را به چيزى تفسير كرده اند كه از آن يك نفر و ملك خالص او باشد، نه اينكه جمع كثيرى در آن شريك باشند.

ايـن آيـه مـتـضـمن مثلى است كه خداى تعالى براى مشرك و موحد زده، مشركى كه ارباب و آلهـه مـتعدد و مختلف مى پرستد كه همه در شخص وى شريكند. و بر سر او با هم مشاجره دارنـد. ايـن خـدا او را دستور مى دهد كارى را انجام دهد و آن خداى ديگر از آن عملش نهى مى كـند، و هر يك از خدايان مى خواهند كه مشرك نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او را خدمت كند.

و مـوحـدى كـه خـالص در اخـتـيار يك مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شركت ندارد، در نـتـيـجـه موحد تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى كند بدون اينكه كسى با خدا بر سر او منازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حيرت گردد.

پس مشرك مردى است كه (شركايى متشاكس ) دارد و موحد مردى است كه (سلم) براى يـكـى اسـت، و ايـن دو مـرد وضعى يكسان ندارند، بلكه وضع آنكه خالص براى يك نفر است بهتر است از وضع آن بيچاره اى كه در اختيار چند نفر است.

و ايـن يـك مثل ساده و همه كس فهم است، چيزى كه هست با دقت در آن از يك برهان عقلى سر درمـى آورد، بـرهـانـى كـه آيـه (لو كـان فـيـهما الهة الا اللّه لفسدتا) بر نفى تعدد ارباب و آلهه اقامه كرده است.

و جـمله (الحمد لله ) ثنايى است براى خدا بدان جهت كه بندگى كردن براى او بهتر است از بندگى براى غير او.

و مـعـناى جمله (بل اكثرهم لا يعلمون ) اين است كه بيشتر آنان مزيت و برترى پرستش خـدا بـر پـرسـتـش غـيـر خـدا را نـمـى دانـنـد، بـا ايـنـكه اين مزيت براى كسى كه كمترين بصيرتى داشته باشد كاملا روشن است.

 

انك ميت و انهم ميتون ثم انكم يوم القيامه عند ربكم تختصمون

جمله اولى كه مى فرمايد (تو مى ميرى و ايشان هم مى ميرند) مقدمه است براى جمله دوم كـه مـى فـرمـايـد: (روز قـيـامـت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد). و خطاب در (انـكـم ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و عـموم امت او و يا خصوص مـشـركين از امت آن جناب است. و كلمه اختصام به طورى كه در مجمع البيان آمده، به معناى ايـن است كه هر يك از دو طرف دعوى، كلام طرف ديگر را كه بر وجه انكار بيان شده رد كند.

و مـعـنـاى آيه چنين است: عاقبت تو و عاقبت ايشان هر دو مردن است و سپس شما همگى در روز قـيـامـت بـعـد از آنـكه نزد پروردگارتان حاضر شديد، مخاصمه خواهيد كرد. و در سوره فـرقـان گـوشـهـاى از ايـن اخـتصام يعنى كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عـليـه دشـمـنـانـش را حـكـايـت كـرده مـى فـرمـايـد: (و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).

و ايـن دو آيـه بـه حـسـب لفـظ عـامـنـد، و اخـتـصـام هـمـه انـبـيـا بـا امـت آنـان را شامل مى شود و ليكن چهار آيه بعد از آن، اين معنا را تأييد مى كند كه مراد از (اختصام )، مـخـاصـمـه است كه در روز قيامت بين رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با كفار از امتش اتفاق مى افتد.

 

فـمـن اظـلم مـمـن كـذب عـلى اللّه و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للكافرين

در ايـن آيـه و آيـه بـعدش به ذكر سرانجام كار اختصام در قيامت مبادرت شده و نيز اشاره دارد به اينكه نتيجه داورى بين آن جناب و كفار چه خواهد بود.

گويا فرموده: نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شـمـا دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟، چـون داورى در روز قـيـامت، همه بر محور ظلم و احسان است. و معلوم است كه هيچ ستمكارى ظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

مراد از كذب بر خدا و اينكه چرا مرتكب آن (اظلم ستمگرترين) است

پس منظور از دروغ بستن به خدا در جمله (فمن اظلم ممن كذب على اللّه ) افترا بستن به خـدا اسـت، بـه اينكه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نـظـر گـرفـتن موقعيت متعلق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلق آن بزرگتر بـاشـد، بـه هـمـان نـسـبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلق ظلم خداى سـبـحـان اسـت كـه از هر بزرگى بزرگتر است، ناگزير ظلم به او بزرگترين ظلم و مرتكب آن بزرگترين ظالم است.

و در جـمـله (و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه ) مراد از (صدق ) خبرهاى صادق است كه در ايـنـجـا بـه قـريـنـه جـمـله (اذ جـاءه ) عـبـارت اسـت از ديـن الهـى كـه رسول آن را آورده.

و در جـمـله (اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للكـافـريـن مـثـوى ) اسـم مـكـان و بـه مـعـنـاى مـنـزل و مـحـل اقـامـت اسـت، و اسـتـفـهـام در آن تـقـريرى است، يعنى: در جهنم جا براى اين سـتـمكاران هست، به خاطر تكبرى كه در برابر حق كردند، و همين تكبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهاى صادق را كه رسول آورده بود تكذيب كنند.

اين آيه شريفه مخصوص به مشركين عهد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و يا مـشـركـيـن از امـت اوسـت، ولى بر حسب سياق عام است و هر كسى را كه بدعتى بگذارد و يا سنتى از سنتهاى دين را ترك كند شامل مى شود.

 

و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون

مـراد از آوردن صدق آوردن دين حق است. و مراد از تصديق به آن، ايمان آوردن بدان است. و مراد از آن كسى كه آن را آورده، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است.

و ايـنـكه در جمله (اولئك هم المتقون ) با لفظ جمع (اولئك ) به شخص آورنده دين اشـاره شـده شـايـد بـه لحـاظ مـعـنى بوده باشد، چون به حسب معنا عبارت مى شود از هر پـيـغـمـبـرى كـه دين حق را آورده و به آن مؤمن مى باشد و بلكه هر مؤمنى كه به دين حق ايـمـان آورده و بـه سـوى آن دعوت كرده باشد، چون دعوت به سوى حق چه زبانى و چه عـمـلى از شـؤ ون پـيـروى انـبـيـا اسـت، هـمـچـنـان كـه قـرآن مـى فـرمـايـد: (قل هذه سبيلى اءدعوا الى اللّه على بصيرة اءنا و من اتبعنى.)

بيان پاداش پرهيزگاران نزد خداوند

لهم ما يشاؤون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين

ايـن آيـه پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن عبارت است از ايـنـكـه ايـشـان هـر چـه كـه خواستشان بدان تعلق گيرد در اختيار دارند، پس سرمايه در بـهـشـت تـنـهـا خواستن است كه سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شـود، حال هر چه مى خواهد باشد، به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا، عـلاوه بـر خـواسـتـن، احـتـيـاج بـه عـوامـل و اسـبـاب بـسـيـار دارد كـه يكى از آنها سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعى است.

پـس آيـه شـريفه اولا دلالت دارد بر اينكه متقين در دار قرب و جوار رب العالمين هستند، و ثـانـيـا هـر چـه بـخـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد، پـس ‍ اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از: نـيـكوكاران. پس علت تامه اين اجرشان همان احسانشان است، و همين نكته سبب شد كه به جاى ضمير (ذلك جزاؤ هم ) اسم ظاهر بياورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرمايد (ذلك جزاء المحسنين ).

و تـوصـيـف مـتـقـيـن بـه احـسـان و ظـهـور آن در عـمـل صـالح و اعـتـقـاد حـق و يـا تـنـهـا در عـمـل صالح همه شاهد بر آن است كه مراد از تصديق مذكور تصديق قولى و فعلى است. عـلاوه بـر اين قرآن كريم كسى را كه پاره اى از احكام خدا را پشت پا زده، هرگز مصدق قرآن نخوانده پس مصدق آن كسى است كه تمامى احكام آن را تصديق كند، هم زبانى و هم عملى.

 

ليكفر اللّه عنهم اسوء الّذى عملوا...

و معلوم است كه وقتى بدترين اعمال آنان تكفير شود، پايينتر از آن نيز تكفير مى شود. و مـراد از بـدتـريـن اعـمـال هـمـان شـرك و نـيـز گـنـاهـان كـبـيـرهـاى اسـت كـه در حال شرك مرتكب شده اند.

در مـجـمـع البـيـان در ذيـل ايـن آيه گفته است: (يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كه قـبـل از ايـمـان آوردن مـرتـكـب شده اند، از آنان ساقط كرد به خاطر اينكه ايمان آوردند و نـيـكـوكـارى نـمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند) و اين معناى خوبى است براى آيه، از جهت اينكه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اينكه ساقط كردن را مقيد كرده به گـنـاهان قبل از ايمان و احسان و توبه، چون آيه شريفه اثر تصديق صدق را بيان مى كند و آن عبارت است از تكفير گناهان به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت.

 

و يجزيهم اجرهم باحسن الّذى كانوا يعملون

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه بـه اعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، آن وقـت بـه بـهـتـريـن آن اعـمـال بـا بـهـتـريـن جـزايـى كـه لايـق بـدان اسـت پـاداش مـى دهـنـد، و بـاقـى اعمال نيكشان را بر طبق آن به بهترين جزاء پاداش مى دهند. بنابراين حرف (باء) در جـمله (باحسن ) براى مقابله است مانند بايى كه در جمله (بعت هذا بهذا) به كار مى رود.

و مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود: (مـراد ايـن اسـت كـه در بـلنـد پـايـه تـريـن اعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، و درجـات ايـشـان را بـر حـسـب آن عـمـل بـالا مـى بـرنـد، و در نـتـيـجـه هـيـچ درجـه اى از كـمـال كـه عـمـلشـان به آن رسيده از ايشان فوت نمى شود). ليكن اين وجه آن طور كه بايد روشن نمى كند كه چطور نظير اين كلام در مسأله (اسوء الّذى عملوا) جريان مى يابد؟

بعضى ديگر گفته اند: اصلا كلمه (اسوء) و (احسن ) در اين آيه به معناى بدتر و بهتر نيست، بلكه در زيادى مطلق استعمال شده، چون معصيت خدا همه اش بد، و اطاعتش همه اش خوب است.

 

ليس اللّه بكاف عبده و يخوفونك بالّذين من دونه

مـراد از (بـالّذيـن من دونه ) به طورى كه از سياق استفاده مى شود آلهه مشركين است و مـراد از (عـبـد) همان بندگانى است كه در آيات سابق مدح آنان را مى كرد كه در درجه اول شامل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مى شد.

و استفهام در آيه تقريرى است و معنايش اين است كه: خدا كافى امور بندگان خود هست. و در ايـن جـمـله بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) تـاءمـيـن مـى دهـد، در مـقـابـل تهديدى كه مشركين به خدايان خود نسبت به وى كردند. و نيز كنايه است از وعده به كفايتى كه جمله (فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم ) به آن تصريح دارد.

 

و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد و مـن يـهـد اللّه فـمـا له مـن مضل...

ايـن آيه مشتمل بر دو جمله عكس هم است كه به عنوان دو ضابطه كلى ايراد شده و به همين جـهـت با اينكه در آيات قبل ضميرى به (اللّه ) برمى گردانيد، در اين جا خود اين نام مقدس را آورده، پس اين آيه از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است.

و در ايـنـكـه دنـبـال جـمـله (اليـس اللّه بـكـاف...) فـرمـود: (و مـن يـضـلل...) خـود اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه ايـن تـهـديـد كـنـنـدگـان كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم) را به خدايان خود تهديد مى كردند، تا ابد بـه سـوى ايـمـان راه نـمى يابند، و سعى و تلاششان به نتيجه نمى رسد و هرگز به آرزوى خود درباره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اميدهاى خامشان نمى رسند، براى اينكه خدا او را كه هدايت كرده هرگز گمراه نمى كند.

و استفهام در جمله (اليس اللّه بعزيز ذى انتقام )، استفهامى است تقريرى، يعنى مطلب هـمـيـن طـور اسـت، خـدا عزيز و داراى انتقام است، و اين خود تعليلى روشن است براى جمله (و من يضلل اللّه...)، براى اينكه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى كند از كسى كه حـق را انـكار و بر كفر خود اصرار ورزيده انتقام بگيرد و انتقامش اين است كه او را گمراه كـنـد و ديـگر راهنمايى نباشد كه او را هدايت كند، چون خداى تعالى عزيزى است كه كسى بـر اراده او غـالب نـمـى شـود، و عـكـس قـضـيـه نيز چنين است، يعنى اگر او كسى را به پاداش تقوا و احسانش هدايت كند، ديگر احدى نمى تواند آن هدايت شده را گمراه نمايد.

و در تعليل مـزبـور ايـن دلالت هست كه اضلال خدايى به عنوان مجازات است و گر نه خدا ابتداء هيچ كس را گمراه نمى كند. و اين نكته مكرر در اين كتاب خاطرنشان شده است.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيه: (افمن شرح الله صدره للاسـلام...)، (عـنـد ربـكـم تختصمون) و مراد از (الذى جاء بالصدق...) و...)

از روضـة الواعـظـيـن شـيـخ مـفـيـد (رحـمـت اللّه عـليـه ) نـقـل شـده ، كـه وى از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده كه بعد از تـلاوت آيـه (اءفـمـن شـرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه ) فرمود: نور وقتى در قلب قرار گرفت، قلب براى پذيرش آن گشاد و پذيرا مى گردد.

اصـحـاب عـرضه داشتند: يا رسول اللّه آيا براى آن علامتى هست كه با آن شناخته شود؟ فرمود: علامتش دست برداشتن از ماديات دار غرور و رجوع به سوى دار خلود و مستعد گشتن براى مرگ، قبل از فرا رسيدن آن است.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه، از عبد اللّه بن مسعود و حكيم ترمذى از ابن عمر و نيز ابن جرير و ديگران از قتاده روايت كرده اند.

و در تـفـسير قمى در ذيل آيه (اءفمن شرح اللّه صدره...) مى گويد: اين آيه درباره امير المؤمنين (عليه السلام) نازل شده است.

مؤلف: نـازل شـدن سـوره به يك دفعه با اين روايت سازگار نيست همچنان كه نظيرش گذشت.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه: ابـن جـريـر، از ابـن عـبـاس روايت كرده كه اصحاب عرضه داشـتـنـد: يـا رسـول اللّه چـه مـى شـد قـدرى بـراى مـا سـخـن مـى گـفـتـى ؟ پـس ايـن آيه نازل شد: (اللّه نزل احسن الحديث ).

مؤلف: اين روايت از باب تطبيق است، نه اينكه آيه مخصوص اين مورد باشد.

و در مـجمع البيان در ذيل جمله تقشعر منه جلود... مى گويد از عباس بن عبد المطلب روايت شده كه گفت: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: هرگاه پوست بدن بنده از ترس خدا جمع شد، گناهانش مى ريزد، همانطور كه برگهاى خشك از درخت مى ريزد.

و در الدر المـنـثـور در ذيـل جـمـله (قرانا عربيا) غير ذى عوج مى گويد: ديلمى در مسند الفـردوس از انـس از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده كه در معناى جمله غير ذى عوج فرمود: يعنى غير مخلوق.

مؤلف: آيـه شـريـفـه نـمى تواند منطبق با اين روايت باشد. در سابق هم در تفسير آيه (تـلك الرسـل فـضـلنـا بعضهم على بعض ) در جلد دوم اين كتاب سخنى پيرامون كلام مزبور ايراد كرديم.

و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و رجـلا سـلمـا لرجـل ) مـى گـويـد: حـاكـم ابـو القاسم حسكانى، به سند خود از على (عليه السلام) روايـت كـرده كـه فـرمـود: مـنـم آن مـردى كـه خـالص از آن رسول خدايم.

مؤلف: ايـن حـديـث را از عـيـاشـى هم نقل كرده، كه او به سند خود از ابى خالد، از ابى جـعـفـر (عـليـه السلام) حديث كرده است و هر دو نقل از باب جرى و تطبيق است، و گر نه مثل عمومى است.

و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (ثم انكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون ) از ابن عمر روايـت آورده كـه گـفـت: مـا مـعـتـقـد بـوديـم ايـن آيـه دربـاره مـا و يـهـود و نـصـارا نـازل شـده و مـا خـيـال مـى كـرديـم مـنـظـور از اخـتـصـام در آن، مـخـاصـمـه مـا بـا اهـل كتاب است، چون باور نمى كرديم كه ما امت اسلام با اينكه پيامبرمان يكى و كتابمان يـكـى اسـت، رو در روى هـم بـايـستيم و جنگ و مخاصمه كنيم، تا آنكه ديدم رو در روى هم ايـسـتـاديـم. و شـمـشـيـر بـه روى هـم كـشـيـديـم، فـهـمـيـدم كـه آيـه دربـاره خـود مـا نازل شده.

و ابـو سـعـيـد خـدرى هـم گـفـتـه: هـمواره مى گفتم پروردگار ما يكى، پيامبرمان يكى و ديـنـمـان يـكى است، پس منظور از خصومت در اين آيه چيست ؟ تا آنكه جنگ صفين پيش آمد، و مـسـلمـانـان بـه شـدت بـه روى هـم شـمـشـيـر كـشـيـدنـد، آن وقـت گفتيم بله، آيه شريفه پيشگويى امروز را مى كرد.

مؤلف: در الدر المـنـثـور حـديـث اولى را بـه طـرقـى مختلف از ابن عمر روايت كرده و در الفاظ آنها اختلافى هست، ولى معناى هر دو نقل يكى است، و نيز آن را از عدهاى از اصحاب كـتب جوامع از ابراهيم نخعى نقل كرده، و قريب به آن مضمون را به دو طريق از زبير بن عـوام نـقـل كـرده، و حـديـث دوم را از سـعـيـد بـن مـنـصـور، از ابـى سـعـيـد خـدرى نقل كرده است.

ولى ايـن احـاديـث مـعـارض اسـت بـا روايـتـى كـه مـى گـويـد: صـحـابـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها كه مجتهدند نزد خدا ماجورند، چه اينكه به صواب رأ ى دهند، و چه به خطا روند.

دو روايت درباره مراد از (الذى بالصدق )

و در -مـجـمـع البـيـان در ذيـل جمله و الّذى جاء بالصدق و صدق به مى گويد: بعضى گـفـتـه انـد: مـنـظور از آن كس كه صدق آورده، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اسـت و مـنظور از آنكه وى را تصديق كرده على بن ابى طالب (عليه السلام) است. و اين معنا از ائمه هدى از آل محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز روايت شده.

مؤلف: ايـن روايـت را الدر المـنثور هم از ابن مردويه، از ابو هريره روايت كرده و ظاهرا مـضـمـونـش از بـاب تـطـبـيق باشد، چون در ذيل آيه تصديق كنندگان را به متقين تعبير نموده.

و از طـرق اهـل سـنت روايت شده كه آن كس كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را تصديق كرد، ابو بكر بود. اين روايت هم از باب تطبيق خود راوى است، و روايت شده كه آن كـس كـه قـرآن را آورده جـبـرئيـل اسـت. و آن كـس كـه قـرآن را تـصـديـق كـرده رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) است. اين روايت هم باز از باب تطبيق است، عـلاوه بـر ايـن سـيـاق آن را تـكـذيـب مـى كـنـد، چـون آيـات مورد بحث در مقام بيان اوصاف رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و مؤمنـيـن اسـت و جبرئيل از اين سياق بيگانه است و سخنى درباره او نيست.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved