بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

توصيف شراب بهشتى و حوريانى كه براى مخلصين آماده مى شود

(يـطـاف عـليهم بكاس من معين ) - كلمه (كاس ) به معناى همان كاسه فارسى است كـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت. و از بـسـيـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده كه گفته اند: ظرف آب و شراب را (كاس ) نمى گويند مگر وقتى كه پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش (قدح ) است، و كلمه (معين ) در نـوشـيـدنـيها به معناى آن نوشيدنى است كه ازپشت ظرف ديده شود، (مانند آب و شرابى كـه در ظـرف بـلوريـن بـاشـد)، و اين كلمه از ماده عين مشتق شده، وقتى مى گويند: (عان الماء) معنايش اين است كه: آب ظاهر گشت و روى زمين جريان يافت، و مراد از (كاس معين ) زلال بودن آب و يا شراب ا ست ، و به همين جهت دنبالش فرمود: (بيضاء).

(بـيـضـاء لذة للشـاربـيـن ) - يـعـنـى شـرابـى صـاف و زلال كـه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است. پس كلمه (لذة ) در آيه مـصـدرى اسـت كـه مـعناى وصفى از آن اراده شده، تا مبالغه را افاده كند، ممكن هم هست مونث (لذ) باشد كه آن نيز - بنا به گفته بعضى - به معناى لذيذ است.

(لا فـيـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا يـنـزفـون ) - كـلمـه (غـول ) بـه مـعـنـاى ضـرر رسـانـدن و فـاسـد كـردن اسـت. راغـب گـفـتـه: كـلمـه (غـول ) بـه معناى آن است كه: چيزى را به طورى فاسد كنى كه محسوس نباشد. پس اگـر در آيـه شريفه (غول ) را از شراب نفى كرده، در حقيقت ضررهاى شراب را ازآن نفى كرده است. و كلمه (ينزفون ) از مصدر (انزاف ) است كه به مستى تفسير شده، البـتـه آن مـرحـله از مـسـتـى كـه عـقـل را از بـيـن بـبـرد، ولى اصـل ايـن كـلمـه بـه مـعـنـاى از بـيـن بـردن چـيـزى اسـت بـه تـدريـج. و حـاصـل معناى جمله اين است كه: در آن خمرى ترجمه كه براى مخلصين آماده شده ضررهاى خمر دنيوى و مستى آن واز بين بردن عقل وجود ندارد.

(و عندهم قاصرات الطرف عين ) - اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شـده. و (قاصرات الطرف ) كنايه است از اين كه: نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن، كلمه (عين ) را آورده كه جمع (عيناء) است، و (عـيـنـاء) مـونـث (اعـيـن ) اسـت، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است كه: درشت و در عين حال زيبا باشد (مانند چشم آهو).

بـعضى از مفسرين گفته اند: (معناى (قاصرات الطرف ) اين است كه: حوريان فقط بـه هـمـسـران خـود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديـگر سو، نمى گردانند و مراد از كلمه (عين ) آن است كه: هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است، و هم سفيدى اش بسيار سفيد.

(كـانـهـن بـيـض مـكـنون ) - كلمه (بيض ) به معناى تخم مرغ و اسم جنس است كه: واحدش (بيضه ) است. و كلمه (مكنون ) به معناى پنهان شده و ذخيره شده است.

بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از تشبيه حوريان به (بيض مكنون ) اين است كه: هـمانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مـى بـاشـد، هـمـچـنـان دسـت نـخـورده مـى مـانـد و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور تـشـبـيـه آنـان بـه بـاطـن تـخـم اسـت، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد).

گفتگوى اهل بهشت با يكديگر

فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون... فليعمل العاملون

ايـن جـمـله گـفـتـگويى را كه بين اهل بهشت رخ مى دهد حكايت كرده و مى فرمايد: بعضى از ايـشـا ن احوال بعضى ديگر را مى پرسند، و بعضى، آنچه در دنيا بر سرش آمده براى ديـگـران حـكـايـت مـى كـنـد و سرانجام، رشته سخنشان بدينجا مى رسد كه با بعضى از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن مى گويند.

پـس ضـمـيـر جـمـع در جـمـله (فـاقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض يـتـسـاءلون ) بـه اهـل بـهـشـت از بـنـدگـان مـخـلص خـدا بـرمـى گـردد. و مـعـنـاى (تـسـائل پـرسـش طـرفـيـنـى ) - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - ايـن اسـت كـه: حال يك ديگر را مى پرسند، كه چه بر سرشان گذشت.

و مـعـنـاى جـمـله (قـال قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـريـن ) ايـن اسـت كـه: يـكـى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كـرده بودم، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: (مراد از (قرين ) همزادى از شيطانها است و ليكن ايـن حـرف صـحيح نيست ؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين هايى، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـيـز خـداى تـعـالى ايـشـان را از ايـنكه تحت تاثير شيطانها قرار گـيـرنـد حـفـظ كـرده، همان طور كه از ابليس در آيه (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك مـنـهـم المـخلصين ) حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند. بله مـمـكـن اسـت شـيـطـانها مت عرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قراردهند، و چنين متعرضى را نمى توان قرين نام نهاد.

(يـقـول ءانـك لمـن المـصدقين ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون ) - ضمير در كـلمـه (يـقـول ) بـه (قـريـن ) بـرمـى گـردد و مفعول (مصدقين ) بعث و زنده شدن براى جزاست كه جمله (ءاذا متنا...) به جاى آن قر ار گرفته و كلمه (مدينون ) به معناى (مجزيون ) است.

و معناى آيه اين است كه: آن رفيقى كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مى پـرسيد: راستى تو مساله بعث براى جزا را تصديق دارى، و راستى باور دارى كه بعد از آنـكـه خـاك و اسـتخوان شديم، و بدنهايمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوبـاره زنـده مـى شويم تا جزا داده شويم ؟ راستش من كه نمى توانم اين معنا را تصديق كنم، چون قابل تصديق نيست.

(قـال هـل انـتـم مـطلعون ) - ضمير در (قال ) به همان گوينده قبلى برمى گردد، هـمـان كـسـى كـه بـه رفـقـاى بـهـشتى اش مى گفت: من رفيقى چنين و چنان داشتم. و كلمه (اطـلاع ) بـه معناى مشرف بودن انسان بر چيزى است. و معناى جمله اين است كه: همان شـخـص سـپـس رفـقـاى بهشتى خود را مخاطب ساخته، مى گويد: آيا شما به جهنم اشراف داريـد و اهل جهنم را مى بينيد و مى توانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالى دارد؟

(فاطلع فراه فى سواء الجحيم ) - كلمه (سواء) به معناى وسط است، و (سواء الطريق ) هم به معناى وسط راه است و معناى جمله مورد بحث اين است كه: خود آن گوينده به جهنم مشرف مى شود، و رفيق خود را در وسط آتش مى بيند.

(قـال تـاللّه ان كدت لتردين ) - كلمه (ان ) در اينجا مخفف كلمه (ان به درستى ) كـه مى باشد. و كلمه (تردين ) از ماده (ارداء) است كه به معناى ساقط شدن از مـكـانـى بـلنـد، چون قله كوه مى باشد، و اين عبارت كنايه از هلاكت است. و معناى جمله اين اسـت كـه: بـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم كـه نـزديـك بـود تـو مـرا هـم مثل خودت هلاك كنى و بدينجا ساقط سازى كه خودت سقوط كردى.

(ولو لا نـعـمـة ربـى لكـنـت مـن المـحضرين ) - منظور از (نعمت ) در اينجا توفيق و هـدايـت و دسـتـگـيرى خداست. و كلمه (محضرين ) از (احضار) است كه به معناى جلب كـردن مـجـرم بـراى شكنجه و عذاب است. در مجمع البيان مى گويد: (كلمه (احضار) اگر مطلق استعمال شود، جز به معناى احضار براى شر و عذاب نمى آيد).

و مـعـناى جمله مورد بحث اين است كه: اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نمى شد، و اگر خدا هدايتم نكرده بود، من نيز مثل تو از آنهايى بودم كه براى عذاب احضار شدند.

(افـمـا نـحـن بـميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ) - اين استفهام براى تقرير آمـيـخـته باتعجب است. و مراد از (موت اول ) مرگ دنيوى است، نه مرگ عالم برزخ كه آيـه شـريـفـه (ربـنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) دلالت بر آن دارد؛ زيرا در آيه مورد بـحـث بـه آن اعـتـنا نشده، چون منكرين معاد، مرگ دنيايى را فنا و نابودى مى پنداشتند و اعتقادى به مردن در برزخ نداشتند.

و مـعـنـاى آيه با در نظر گرفتن جزئياتى كه در كلام حذف شده اين است كه: سپس همان گـويـنـده بـه خودش و به رفقايش برگشته و با تعجب مى گويد: آيا راستى ما براى هـمـيـشـه در بـهشت متنعم هستيم ؟ و ديگر مرگى نداريم، مرگ ما همان يك بارى بود كه در دنيا داشتيم و آيا راستى ديگر ما عذاب نخواهيم ديد؟

صـاحب مجمع البيان مى گويد: منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است، نه اينكه در مسأله دچار شك و ترديد شده باشند، و بدين جهت اين سخن را مى گويند كه در گفتن آن سـرور و فـرحـى مـجدد و دو چندان هست، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه: در بهشت جاودانه خواهند بود،

و ايـن در مـثل نظير آن است كه مال فراوانى به كسى بدهند و او با اينكه مى داند اين همه امـوال مـال اوسـت، مـع ذلك از در تـعـجـب مـى پـرسـد: راسـتـى ايـن هـمـه مـال از آن مـن ا ست، همچنان كه آن شخصى كه آرزوى ديدن كعبه را داشته، بعد از رسيدن بـه مـكـه گـفـته است: (ابطحاء مكه هذا الّذى اراه عيانا و هذا انا آيا اين محلى كه دارم مى بينم، خود مكه است و آيا اين منم كه مكه را مى بينم )؟.

صـاحـب مـجـمـع البـيـان سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: بـه هـمـيـن جـهـت دنبال آن جمله، اضافه كردند كه: (ان هذا لهو الفوز العظيم راستى اينكه مى بينم هر آينه رستگارى عظيمى است ).

(ان هـذا لهـو الفـوز العـظـيـم ) - اين جمله تتمه گفتار همان گوينده است كه هم موهبت خلود در بهشت و رهايى از عذاب را عظيم شمرده و هم شكر آن نعمت را به جاى آورده است.

(لمثل هذا فليعمل العاملون ) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله نيز تتمه كلام همان گوينده باشد. و مـشـار اليـه بـه اشـاره (هـذا) هـمـان فـوز عظيم و يا ثواب است و معنايش اين است كه: بـراى مـثـل ايـن رسـتـگـارى و يـا مـثـل چـنـيـن ثـوابـى بـايـد عـامـلان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعى نمايند.

بعضى از مفسرين گفته اند: (اين جمله كلام خداى سبحان است ).

و بعضى ديگر گفته اند: (كلام اهل بهشت است نه گوينده ).

بـه طـور كـلى بايد دانست كه: مفسرين در بيشتر جملات سابق و اينكه هر يك حكايت كلام چـه كـسـى اسـت، مـثـلا فـلان جـمـله كـلام مـلائكـه اسـت، و يـا كـلام اهل بهشت و يا كلام همان گوينده ؟ اختلاف كرده اند و آنچه ما اختيار كرديم، وجهى بود كه سياق آيات با آن مساعدت داشت.

اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم... يهرعون

در ايـن آيـه بـيـن نـعـمـت هـايـى كـه خـداى تـعـالى بـراى اهـل بـهـشـت آمـاده كـرده و آنها را به وصف رزق كريم توصيف نموده و بين آن جايگاهى كه براى اهل آتش تهيه ديده و آن را درخت زقوم ناميده، كه شكوفه هايش گويا سر شيطانها است و نيز شرابى از حميم است، مقايسه شده.

و مـشـار اليـه بـه اشـاره (ذلك ) هـمـان رزق كـريـمـى است كه در سابق فرمود براى اهـل بـهـشـت آمـاده شـده. و كـلمـه (نـزل ) - بـه ضـمـه نـون و زا - چـيـزى اسـت كـه قـبـل از وارد شـدن مـيـهـمان براى پذيرايى از او آماده مى كنند، تا وقتى وارد شد تقديمش بدارند مانند انواع ميوه ها و خوراكيها.

شجره (زقوم) و وصف آن

و كـلمه (زقوم ) - به طورى كه گفته اند - نام درختى است كه برگهايى كوچك و تـلخ و بـدبـو دارد و چـون بـرگ آن را بـكـنـنـد در مـحـل كـنـده شده شيرى بيرون مى آيد كه به هر جا از بدن آدمى برسد آنجا ورم مى كند و ايـن درخـت در سـرزمـيـن (تـهـامـه ) و نيز در هر سرزمين خشك و بى آب و علف مى رويد، سـرزمـيـنـهـايـى كه مجاور صحراى خشك باشد. و درختى كه در آيه شريفه توصيف شده (زقوم ) ناميده شده.

و بـعـضـى گـفـته اند: قريش اصلا چنين درختى را نمى شناخت كه در بحث روايتى روايتش خواهد آمد.

و كـلمـه (خـيـر) در آيـه شـريـفه به معناى وصف است، نه به معناى لغوى اش (كه در فارسى به معنى بهتر است )؛ چون معنا ندارد بگوييم درخت زقوم بهتر نيست، زيرا درخت زقـوم اصلا خوب نيست، همچنان كه در آيه (ما عند اللّه خير من اللّه و) نيز به همين معنا اسـت ؛ چـون (لهـو) اصلا خوب نيست، تا ثوابهاى خدايى از آن بهتر باشد و اين آيه شـريـفه - به طورى كه از سياق برمى آيد - كلام خداست، نه تتمه كلام آن گوينده كه آيات قبل آن را حكايت مى كرد.

و ضـمـيـر (هـا) در جـمله (انا جعلناها فتنه للظالمين ) به (شجره زقوم) برمى گردد. و (فتنه) به معناى محنت و عذاب است.

و جـمـله (انـهـا شـجـرة تـخـرج فـى اصـل الجـحـيـم ) وصـف (شـجره زقوم ) است. و (اصـل جـحـيـم ) بـه مـعـنـاى قـعـر جهنم است. و اين تعجب ندارد كه در آتش جهنم درختى برويد و همچنان باقى بماند و نسوزد، براى اينكه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيب تر است. و خدا هر كارى بخواهد مى تواند بكند.

(طلعها كانه روس الشياطين ) - كلمه (طلع ) به معناى شكوفه ميوه اى است كه در اوليـن بـار در درخـت خـرمـا يـا در هـر درخـت مـيـوه ديگر پيدا مى شود. در اين آيه ميوه درخت (زقـوم ) را بـه سـر شـيـطـانـهـا تـشـبيه كرده و اين بدان عنايت است كه: عوام از مردم شيطان را در زشت ترين صورتها تصوير مى كنند،

همچنان كه وقتى بخواهند عكسى از فرشته اى بكشند، او را در زيباترين صورت ترسيم مـى كـنـنـد، و هـر زيباى ديگر را به فرشته تشبيه مى نمايند، همچنان كه زنان دربارى مصر وقتى يوسف را ديدند گفتند: (ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ) با اين بيان ديگر جـايـى بـراى ايـن اشـكـال نـمـى ماند كه در تشبيه هر چيز اين معنا لازم است كه به چيزى تشبيه شود كه شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شيطانها را نديده اند و نمى شناسند.

(فـانـهـم لاكلون منها فمالئون منها البطون ) - حرف (فا) كه در آغاز جمله است، فـاى تعليل است و بيان مى كند كه درخت مزبور وسيله پذيرايى از ستمگران است كه از آن مـى خورند. و در اينكه فرمود: (پس شكم ها را از آن پر خواهند كرد) اشاره است به گرسنگى شديد اهل دوزخ، به طورى كه آن قدر حريص بر خوردن مى شوند، كه ديگر در فكر آن نيستند چه مى خورند.

(ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ) - كلمه (شوب ) به معناى مخلوط و آميخته است. و كـلمـه (حـمـيـم ) بـه معناى آب داغ و بسيار سوزنده است. و معناى جمله اين است كه: سـتـمگران نامبرده علاوه بر عذابهايى كه گفته شد، مخلوطى از آب داغ و بسيار سوزنده مى نوشند، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خورده اند مخلوط مى شود.

(ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ) - يعنى تازه بعد از آنكه شكمها را از درخت زقوم و آب حميم پر كردند، به سوى دوزخ برمى گردند، و در آنجا مى مانند تا عذاب ببينند. در اين آيه اشاره است به اينكه: حميم مذكور در داخل جهنم نيست.

(انـهـم الفـوا آبـاءهـم ضـاليـن فـهـم عـلى آثـارهـم يهرعون ) - كلمه (الفوا) از (الفـاء) است كه به معناى يافتن است و معناى اينكه مى گوييم (الفيت فلانا) اين اسـت كـه: مـن فـلانـى را يـافـتـم و بـه او بـرخـوردم. و كـلمـه (يـهـرعـون ) فعل مضارع مجهول است از ماده (اهراع ) كه به معناى سرعت گرفتن است.

مـعناى آيه اين است كه: علت خوردنشان از درخت (زقوم ) و نوشيدنشان از (حميم ) و برگشتن به سوى (دوزخ ) اين است كه: اينان پدران خود را گمراه يافتند، - و با ايـنـكـه مـى دانـسـتـنـد ايـشان گمراهند، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند تـقـليـد كـردنـد - و بـه هـمين جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوى دوزخ مى روند، نـخـسـت به خوراكيهاى مذكور برمى خورند، و سپس به سوى دوزخ برمى گردند. درست جزاى آخرتشان مطابق رفتار دنيايشان است.

بحث روايتى

(رواياتى درباره مسؤول بودن انسان، و درذيل برخى آيات گذشته)

در الدر المـنـثـور اسـت كـه: ابـن مـنـذر، از ابـن جـريـح، روايـت كـرده كـه در ذيـل جـمـله (بـل عـجبت ) گفته است رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: من وقـتـى قـرآن نـازل شـد از ن زول آن تـعجب كردم، و گمراهان بنى آدم آن را مسخره كردند (درست عكس العمل من و آنها در دو نقطه ضد و مقابل هم بود).

و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه (احشروا الّذين ظلموا) آورده كه امام فرمود: يعنى محشور كـنـيـد آنـانـى را كـه بـه آل مـحـمـّد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در حقشان ظلم كردند و (ازواجهم ) يعنى آنانى را كه در اين ظلم شبيه به آنان بودند.

مؤلف: صـدر روايـت از بـاب ذكـر مـصـداق اسـت، نـه ايـنـكـه ظـلم مـنـحـصـر در ظـلم به آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) باشد.

و در مـجـمع البيان در ذيل جمله (وقفوهم انهم مسئولون ) فرموده: بعضى ها گفته اند: يـعـنـى از ولايـت عـلى (عـليـه السلام) بـازخـواسـت مـى شـونـد - نقل از ابى سعيد خدرى -.

مؤلف: ايـن روايـت را شـيـخ طـوسـى هـم در امـالى خـود بـه سـند خود از انس بن مالك از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) آورده و دركـتـاب عيون از حضرت على، و از حـضـرت رضـا (عـليـه السلام) از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) نقل كرده و در تفسير قمى آن را از امام (عليه السلام) روايت كرده است.

و در كـتـاب خـصـال از امـيـر المـؤ مـيـن (عـليـه السلام) حـديـث كـرده كـه فـرمـود: رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) فـرمـود: بـنـده خـدا در روز قيامت قدم از قدم بـرنـمـى دارد تـا از چـهـار چـيـز بـازجويى شود، از عمرش كه در چه كارى تباه كرد. از جـوانى اش كه در چه كارى به سر برد. از مالش كه از چه راهى كسب كرد و در چه راهى خرج كرد. و از محبت ما اهل بيت.

مؤلف: نظير اين روايت را صاحب كتاب علل نيز آورده.

و در نـهـج البلاغه است كه: اى مردم ! از خدا درباره بندگان و بلادش بترسيد كه شما حتى از قطعه قطعه هاى زمين و از چارپايان بازخواست خواهيد شد.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه: بـخارى (در تاريخ خود)، ترمذى، دارمى، ابن جرير، ابن مـنـذر، ابـن ابـى حـاتـم، حـاكـم و ابـن مـردويـه هـمگى از انس رواى ت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: هيچ دعوت كننده اى به هيچ عملى دعوت نـمـى كـنـد مگر آنكه روز قيامت او را نگه مى دارند در حالى كه كار او هم به وى چسبيده و مـلازم اوسـت و از او جدا نمى شود هر چند كه مردى مرد ديگر را دعوت كرده باشد، كه همه بـايد بايستند تا به سوالات پاسخ گويند. آنگاه اين آيه را قراءت فرمود: (وقفوهم انهم مسئولون ).

و در روضه كافى به سند خود از محمّد بن ا سحاق مدنى از ابى جعفر (عليه السلام) از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: اما اين آيـه كه مى فرمايد: (اولئك لهم رزق معلوم ) معنايش اين است كه: رزقى دارند كه نزد خـدام بـهـشـت مـعـلوم اسـت، و آن رزق را از بـراى اوليـاى خـدا حـاضـر مـى كـنـنـد، قـبـل از آنـكـه اوليـاى خدا درخواست آن را كرده باشند. و اما آيه (فواكه و هم مكرمون ) مـعـنايش اين است كه اهل بهشت ميل به هيچ چيز پيدا نمى كنند مگر آنكه به احترام برايشان حاضر مى سازند.

و در تـفـسير قمى در روايت ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) در تفسير آيه (فاطلع فرآه فى سواء الجحيم ) آمده كه فرمود: يعنى در وسط جهنم.

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (افما نحن بميتين...) به سند خود از پدرش از على بن مـهـزيار و حسين بن محبوب، از نضر بن سويد از درست، از ابى بصير، از حضرت ابى جـعـفـر (عـليـه السلام) روايـت آورده كـه فـرمـود: وقـتـى اهـل بـهـشـت داخـل بـهـشـت مـى شـونـد، و اهـل جـهـنم به آتش درمى آيند، مرگ را به صورت گـوسـفـنـدى مـى آورنـد و بين بهشت و دوزخ سرمى برند و مى گويند ديگر براى احدى مـرگ نـيـسـت و هـركـس تـا ابـد در جـاى خـود هـسـت، در ايـن هـنـگـام اهـل بـهـشـت مـى گـويـنـد: (آيـا ديـگـر مـا نـمـى مـيـريـم، مـرگ مـا هـمـان مـرگ اول بـود؟ و آيـا مـا عـذاب نمى شويم ؟ راستى اين چه رستگارى عظيمى است و براى چنين مقامى شايسته است كه تلاشگران تلاش كنند).

مؤلف: داستان سر بريدن مرگ به صورت گوسفند در روز قيامت، از روايات معروف بين شيعه و اهل سنت است، و اين در حقيقت تمثلى است از جاودانگى زندگى آخرت.

و در مـجـمـع البيان در ذيل جمله (شجرة الزقوم ) گفته: و روايت شده كه قريش وقتى ايـن آيـه را شـنـيدند گفتند: ما تاكنون چنين اسمى را نشنيده بوديم، و چنين درختى را نمى شـنـاسـيـم. ابن زبعرى گفت: زقوم به زبان بربرها نام طعامى است كه از خرما و كره درسـت مـى شـود، و در روايـتـى بـه لغـت اهـل يـمـن آمـده كـه ابـو جـهـل بـه كـنـيـز خـود گـفـت: (زقـمـينا زقوم برايمان بياور) كنيز هم خرما و كره آورد، ابوجهل به رفقايش گفت: (تزقموا بهذا الّذى يخوفكم به محمّد از همين زقوم كه محمّد شـمـا را از آن مـى تـرساند بخوريد) محمّد پنداشته كه در آتش، در خت سبز مى شود و حـال آنـكـه آتـش درخـت را مـى سـوزانـد. پـس در پاسخ وى اين آيه آمد: (انا جعلناها فتنة للظالمين ) ما اين درخت را مايه آزمايش ستمكاران كرديم.

مؤلف: اين معنا به چند طريق روايت شده.

آيات 72 تا 113 سوره صافات

 و لقـد ضـل قـبلهم اكثر الاولين (71)

 و لقد ارسلنا فيهم منذرين (72)

 فانظر كيف كان عاقبة المنذرين (73)

 الا عباد اللّه المخلصين (74)

 و لقد نادئنا نوح فلنعم المجيبون (75)

 و نـجـيناه و اهله من الكرب العظيم (76)

 و جعلنا ذريتة هم الباقين (77)

 و تركنا عليه فى الاخـريـن (78)

 سـلم عـلى نـوح فـى العـالمـين (79)

 انا كذلك نجزى المحسنين (80)

 انه من عـبـادنـا المؤمنـين (81)

 ثم اغرقنا الاخرين (82)

 و ان من شيعته لابراهيم (83)

 اذ جاء ربه بـقـلب سـليـم (84)

 اذ قـال لابـيه و قومه ماذا تعبدون (85)

 ائفكا آلهه دون اللّه تريدون (86)

 فـمـا ظـنـكـم بـرب العـالمـيـن (87)

 فـنـظـر نـظـره فـى النـجـوم (88)

 فـقـال انـى سـقـيـم (89)

 فـتـولوا عـنـه مـدبـريـن (90)

 فـراغ الى آلهـتـهـم فـقـال الا تـاءكـلون (91)

 مـا لكـم لا تـنـطـقـون (92)

 فـراغ عليهم ضربا باليمين (93)

 فاقبلوا اليه يزفون (94)

 قال اتعبدون ما تنحتون (95)

 و اللّه خلقكم و ما تعملون (96)

 قالوا ابنوا له بنينا فالقوه فى الجحيم (97)

 فارادوا به كيدا فجعلنهم الاسفلين (98)

 و قـال انـى ذاهـب الى ربـى سـيـهدين (99)

 رب هب لى من الصالحين (100)

 فبشرنه بغلم حـليـم (101)

 فلما بلغ معه السعى قال يابنى انى ارى فى المنام انّى اذبحك فانظر ما ذاترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين (102)

 فلما اسلما و تـله للجـبـيـن (103)

 و نـديـنـه ان يـا ابـراهـيم (104)

 قد صدقت الرءيا انا كذلك نجزى المحسنين (105)

 ان هـذا لهـو البلوا المبين (106)

 و فديناه بذبح عظيم (107)

 و تركنا عليه فى الاخرين (108)

 سـلم عـلى ابـراهـيـم (109)

 كـذلك نـجـزى المـحـسـنين (110)

 انه من عبادنا المؤمنين (111)

 و بـشـرنـاه بـاسـحـاق نـبيا من الصالحين (112)

 و بركنا عليه و على اسحاق و من ذريتهما مجسن و ظالم لنفسه مبين (113)

ترجمه آيات

قبل از ايشان هم بيشتر اقوام گذشته گمراه شدند (71).

و همانا ما در بين آنان انذار كنندگانى فرستاديم (72).

حال ببين عاقبت آن اقوام انذار شده چگونه بود (73).

(همه محروم از سعادت و هلاك گشتند) مگر بندگان مخلص خدا (74).

از آن جمله نوح ما را ندا كرد و چه پاسخگوى خوبى بوديم براى او (75).

او و اهلش را از اندوه عظيم نجات داديم (76).

و تنها ذريه او را در روى زمين باقى گذاشتيم (77).

و ذكر خيرش را در امت هاى بعد حفظ كرديم (78).

سلام بر نوح در همه عالميان (79).

آرى ما نيكوكاران را اين طور جزا مى دهيم (80).

آخر او از بندگان مؤمن ما بود (81 ).

او را باقى گذاشته و ديگران را غرق كرديم (82).

به درستى كه ابراهيم يكى از پيروان اوست (83).

ابراهيمى كه با دلى سالم به درگاه پروردگارش شتافت (84).

آن زمـان كـه بـه پدر و همه بستگانش و مردم شهرش گفت: آخر اين چيست كه مى پرستيد؟ (85).

آيـا (سـزاوار اسـت ) كـه از كـوته بينى و افتراء به جاى خدا مريد چيرهايى پست تر از خود شويد (86).

راستى شما درباره رب العالمين چه فكر مى كنيد؟ (87).

در اين هنگام نظر مخصوصى به ستارگان كرد (88).

و گفت: من بيمارم (89).

مردم شهر به ناچار او را به حال خود گذاشته به بيرون شهر رفتند (90).

ابـراهـيـم كـه شـهر را خالى از اغيار ديد به سوى خدايان ايشان رفت (و ديد كه بر حسب معمول هر عيدى، طعام پيش روى آنهاست ) پرسيد: پس چرا نمى خوريد؟ (91).

(و چون جوابى نشنيد) گفت: چرا حرف نمى زنيد؟! (92).

پس با نيروى هر چه تمامتر بر آنها كوفت (و همه را خرد كرد) (93).

مردم شهر كه خبردار شده بودند سراسيمه به سوى او شتافتند (94).

ابراهيم پرسيد چيزى را كه خودتان مى تراشيد مى پرستيد؟ (95).

با اينكه خدا شما و عمل شما را آفريده ؟ (96).

گفتند بايد براى سوزاندنش آتشخانه اى بسازيد و او را در آتش بيفكنيد (97).

آرى آنها نقشه اين كار را مى كشيدند ولى خدا پستشان كرد (98).

(ابـراهـيـم پس از نجات از آتش ) گفت من به سوى پروردگارم خواهم رفت و او به زودى مرا راهنمايى مى كند (99).

پروردگارا فرزندى به من بده كه از صالحان باشد (100).

ما هم او را به فرزندى حليم بشارت داديم (101).

هـمين كه به حد كار كردن رسيد بدو گفت پسرم در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم نـظـرت در ايـن بـاره چـيـسـت ؟ گـفت پدرجان آنچه مأمور شده اى انجام ده كه به زودى ان شاءاللّه مرا از صابران خواهى يافت (102).

همين كه تسليم امر خدا شدند و ابراهيم او را به زمين انداخت و پهلوى صورتش را به زمين نهاد (103).

مـا او را نـدا داديـم كـه اى ابـراهيم مأموريت را به انجام رساندى ما اين چنين نيكوكاران را جزا مى دهيم (105).

اين به راستى آزمايشى بس آشكارا بود (106).

و آن ذبح را به ذبحى بزرگ عوض كرديم (107).

و نام نيكش را در آيندگان حفظ نموديم (108).

سلام بر ابراهيم (109).

ما اين چنين نيكوكاران را جزاء مى دهيم (110).

آرى راستى او از بندگان مومن ما بود (111).

و ما او را به اسحاق بشارت داديم در حالى كه پيامبرى از صالحان باشد (112).

و بـر او و بـر اسـحـاق بركت نهاديم و از ذريه ايشان بعضى نيكوكار بودند و بعضى آشكارا به خود ستم كردند (113).

بيان آيات

اين آيات غرض سياق سابق را كه متعرض شرك و تكذيب كفار به آيات خدا بود و ايشان را بـه عـذابى اليم تهديد مى كرد تعقيب نموده، مى فرمايد: بيشتر امت هاى گذشته نيز ضـلالتـى شـبـيـه ضـلالت اينان را داشتند، رسولان خدا را كه ايشان را انذار مى كردند تـكذيب نمودند، همانطورى كه اينان تكذيب مى كنند. آنگاه به عنوان شاهد داستانهايى از نوح، ابراهيم، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس ‍ (عليهما السلام) مى آورد. و آنچه كه در آيات مورد بحث آمده داستان نوح و خلاصه داستان ابراهيم (عليهم السلام) است.

و لقد ضل قبلهم اكثر الاولين... المخلصين

اين كلامى است كه سياقش براى انذار مشركين اين امت است، مى خواهد تشبيه كند اين مشركين را بـه امت هاى هلاك شده قبل، چو ن اكثر امت هاى گذشته گمراه شدند، همان طور كه اينان گمراه گشتند و به سوى آن امت ها رسولانى فرستاده شدند، همان طور كه به سوى اين امـت رسـولى فـرسـتـاده شـد و آنـهـا رسـولان خود را تكذيب كردند، و در اثر تكذيب هلاك شدند، مگر عده معدودى كه مخلص بودند.

لام در جمله (لقد ضل ) لام قسم است، و همچنين لام در جمله (لقد ارسلنا). و (منذرين ) - بـه كـسـره ذال - در آيـه (72) پـيـغـمـبـران هـسـتـنـد كه انذار كنندگان امت هاى گذشته بودند و (منذرين )- به فتحه ذال - در آيه (73) امت هاى گذشته هستند.

(الا عـبـاد اللّه ) - اگـر مـراد از آنـان بـنـدگـان مـخـلص از امـت هـا بـاشـد، اسـتـثـنـاء مـتصل مى شود و اگر منظور اعم از مخلصين و انبيا باشد، استثنا منقطع مى شود مگر اينكه غير انبيا را بر انبيا غلبه داده باشد و نام همه را مخلصين نهاده باشد. و معناى آيه روشن است.

بيان آيات مربوط به منزلت (نوح) عليه السلام و اجابت دعاى او

(و لقد نادينا نوح فلنعم المجيبون)

لام در كـلمـه (لقـد) و در كـلمه (لنعم ) هر دو لام قسم است. و اين دو سوگند دلالت بـر كـمـال عـنـايـت بـه نـداى نـوح و اجابت خداى تعالى مى كند. و خداى سبحان خود را در اجـابـت كـردن نـداى نـوح مـدح كـرده. و اگـر خـود را بـا اينكه يكى است (مجيبون اجابت كنندگان ) خوانده، به منظور تعظيم است.

و - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - منظور از نداى نوح همان نفرينى است كه بـه قـوم خـود كرد و به درگاه پروردگار خويش ‍ براى هلاكت آنان استغاثه نمود، همان نـفـريـنى كه در آيه (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا و نيز آيه (فدعا ربّه انى مغلوب فانتصر) حكايت شده است.

و نجيناه و اهله من الكرب العظيم

كلمه (كرب ) - به طورى كه راغب گفته - به معناى اندوه شديد است. و مراد از آن در ايـنـجـا هـمـان طـوفـان و يـا آزار قـوم نـوح اسـت. و مـراد از (اهل ) نوح، اهل بيت او و گروندگان به او از قوم خودش است، همچنان كه درباره آنان در سـوره هـود فـرمـوده: (قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـين و اهلك الا من سبق عليه القـول و مـن آمـن ). و كـلمـه (اهـل ) هـمـان طور كه بر همسر مرد و فرزندانش اطلاق مى شود، بر همه خواص آدمى نيز اطلاق مى شود.

و جعلنا ذريته هم الباقين

يـعـنى ذريه او را از بين همه مردم جزو باقى ماندگان قرار داديم، كه بعد از قرن نوح (عليه السلام) در زمين باقى بمانند - و ما در داستان نوح (عليه السلام) در سوره هود راجع به اين معنا بحث كرديم.

و تركنا عليه فى الاخرين

مـراد از كـلمـه (تـرك ) بـاقى گذاشتن است و مراد از كلمه (آخرين ) امم بعد از نوح (عـليه السلام) و قبل از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، نه فقط امت هاى گذشته. و اين جمله را بعد از ذكر ابراهيم (عليه السلام) نيز در همين سوره آورده، و در هـمـيـن قـصـه در سـوره شـعـراء بـه جـاى ايـن عـبـارت فـرمـوده: (و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ) و ما در آن سوره از اين عبارت چنين استفاده كرديم كه مراد از (لسان صدق ) اين است كه خداوند بعد از ابراهيم كسى را مبعوث كند كه دعوت ابـراهـيـم (عـليـه السلام) را در بشر دنبال نموده و مردم را به سوى كيش او كه همان دين توحيداست بخواند.

از ايـنجا اين معنا تأييد مى شود كه: مراد از (باقى گذاشتن ) نيز همين است كه خداى تـعـالى دعـوت نـوح را بـه سـوى تـوحيد بعد از او هم در بشر زنده نگه داشته و در هر عـصـرى بـعـد از عـصـر ديگر تا روز قيامت اثر مجاهدتهاى آن جناب را در راه خدا باقى و محفوظ داشته است.

نكته اى درباره اينكه فرمود: (سلام على نوح فى العالمين)

سلام على نوح فى العالمين

مراد از (عالمين ) همه عالم است ؛ براى اينكه كلمه (عالمين ) در آيه با الف و لام آمده، و از نظر ادبيات كلمه جمع اگر با الف و لام بيايد عموميت را افاده مى كند و ظاهرا مراد از (عـالمـيـن ) هـمـه عـوالم بشرى و امت ها و جماعت هاى بشرى تا روز قيامت باشد. و اين سلامى كه خداى تعالى به نوح داده تا روز قيامت، خود تهيتى است مبارك و طيب كه خداى تـعـالى از نـاحـيـه تـمـامـى امت هاى بشرى كه در اثر مجاهدتها و دعوت نوح، از اعتقادات صـحـيـح و اعـمال صالح برخوردار شده اند، به نوح داده است. آرى آن جناب اولين كسى اسـت كـه در بـيـن بـشـر بـه دعـوت تـوحـيـد و مـبـارزه عـليـه شرك و آثار شرك كه همان اعـمـال زشـت اسـت قـيـام نـمـود، و در ايـن راه شـديـدتـريـن رنـج هـا و مـحـنـت هـا را تـحـمـل كـرد، آنـهـم نـه يـك سـال و دو سـال بـلكـه نـزديـك بـه هـزار سال، آنهم نه با كمك كسى، بلكه خودش به تنهايى. پس آن جناب به تنهايى در هر خـيـر و صلاحى كه در بشريت تا روز قيامت رخ بدهد سهيم و شريك است. و در كلام خداى تعالى چنين سلامى به احدى داده نشده كه اين قدر وسيع باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (عالمين ) عوالم ملائكه و جن و انس است.

انـا كـذلك نـجـزى المحسنين

اين جمله منتى را كه خدا بر نوح (عليه السلام) نهاده و كـرامـتـى كه به وى كرده - از آن جمله اينكه ندايش را اجابت نمود و او و اهلش را از كرب عـظـيم نجات داد و ذريه اش را در قرون بعد باقى نگهداشت و آثارش را در قرون بعد از خـودش حـفـظ كـرد و درودى كـه تـا روز قـيـامـت از نـاحـيـه فرد فرد بشر صالح به وى فرستاده تعليل مى كند.

و اگـر پـاداش او را بـه پـاداش مـحـسـنـيـن و نـيـكـوكاران تشبيه كرده اين تشبيه تنها در اصـل پـاداش اسـت نـه در خـصوصيات مى خواهد بفرمايد: همانطور كه به همه نيكوكاران پـاداش مـى دهـيم به نوح نيز پاداش داديم و نمى خواهد بفرمايد: به همه نيكوكاران همين پاداش را كه به نوح داديم مى دهيم ؛ و اين خود واضح است.

انه من عبادنا المؤمنين

ايـن جـمـله نـيـكـوكـارى نـوح (عـليـه السلام) را كـه از جـمـله قـبـلى اسـتـفـاده مـى شـد تـعـليـل مـى كـند كه چگونه نوح او نيكوكاران بود، مى فرمايد: براى اينكه از بندگان مومن ما بود. آرى نوح (عليه السلام) خداى عزّو جلّ را به حقيقت بندگى، بندگى كرد. او غـيـر از آنـچه خدا مى خواست نمى خواست ، و غير از آنچه خدا دستو ر داده بود نمى كرد. و نـيـز براى اينكه آن جناب از مؤمنين حقيقى بود. از اعتقادات، غير از آنچه كه حق بود معتقد نبود، و اين اعتقاد به حق در تمامى اركان وجودش جريان داشت، و كسى كه چنين باشد غير از حسن و نيكويى از او عملى سرنمى زند. پس او از نيكوكاران است.

 

ثّم اغرقنا الاخرين

كلمه (ثم ) بعديت در كلام را مى رساند، نه بعديت در زمان را، و مراد از كلمه (آخرين ديگران ) همان قوم مشرك اويند.

بيان آيات مربوط به ابراهيم (عليه السلام) و دعوت آن جناب

و ان من شيعته لابراهيم

كـلمـه (شـيـعـه ) عـبـارت اسـت از مـردمـى كـه پـيـرو غـيـر خـود بـاشـنـد، و دنـبـال او بـه راه بـيـفـتـنـد و كـوتاه سخن: مردمى كه موافق طريقه كسى حركت كنند، چنين مردمى شيعه آن كس مى باشند، حال چه اينكه آن كس جلوتر از آن قوم باشد، يا بعد از آن قـوم، هـمـچـنـان كـه خـداى تـعـالى فـرمـود: (و حـيـل بـيـنـهـم و بـيـن مـا يـشـتـهـون كـمـا فـعـل بـاشـيـاعهم من قبل ) به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيعه را به كسانى اطـلاق كـرده كـه قـبـل از افـراد مـورد نـظـر عـذاب شـدنـد، و بـيـن آنـان و لذتـهـايـشـان حائل شد.

و از ظـاهـر سـياق برمى آيد كه ضمير در كلمه شيعته به نوح برمى گردد و معنايش اين اسـت كـه: ابـراهـيـم يـكـى از شيعيان نوح بود، چون دينش موافق دين او، يعنى دين توحيد بود.

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر مـذكـور بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) بـر مـى گـر دد. ولى هـيچ دليلى از ناحيه الفاظ آيه بر اين قول نيست.

بـعـضـى گـفـتـه انـد: در نـظـم ايـن آيـات تـرتـيـب زيـبـايـى بـه كـار رفـتـه ، چـون دنبال داستان نوح كه آدم دومى و ابو البشر ثانى است،

داسـتـان ابـراهـيـم را آورد كـه پـدر انـبـياء است، يعنى تمامى انبيايى كه بعد از او آمدند نـسـبـشـان بـدو مـنـتـهـى مـى شـود، و نـيـز تـمـامـى اديـان زنـده اى كـه در دنـيـا هـسـتـند از قـبـيـل اديـان مـوسى، عيسى و محمد (عليهم السلام) همه بر اديان ابراهيم تكيه دارند كه هـمـان ديـن تـوحـيـد اسـت. و نـيـز نـوح (عـليه السلام) از غرق شدن در آب نجات يافت و ابراهيم (عليه السلام) از سوختن در آتش نمرود.

مراد از (قلب سليم ) داشتن ابراهيم (عليه السلام) عدم تعلق او به غير خدا است

اذ جاء ربه بقلب سليم

آمدن نزد پروردگار كنايه است از تصديق خدا و ايمان به او. و مؤيد اين معنا اين است كه مـراد از (قـلب سليم ) آن قلبى است كه از هر چيزى كه مضر به تصديق و ايمان به خـداى سـبـحـان اسـت خالى باشد، از قبيل شرك جلى و خفى، اخلاق زشت و آثار گناه و هر گونه تعلقى كه به غير خدا باشد و انسان جذب آن شود و باعث شود كه صفاى توجه به سوى خدا مختل گردد.

از اينجا روشن مى شود كه مراد از (قلب سليم ) آن قلبى است كه هيچ تعلقى به غير از خـدا نـداشـته باشد، همچنان كه در حديثى كه در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه - مى آيد نيز به هم ين معنا تفسير شده.

ولى بعضى گفته اند: (معنايش قلب سالم از شرك است ). ممكن ا ست اين گفتار را به نـحـوى تـوجـيـه كـنـيـم كه به همان معنا كه ما ذكر كرديم برگشت مى كند. بعضى ديگر گـفـتـه انـد: (مـراد قـلب انـدوهـنـاك اسـت ) ولى ايـن ديـگـر قابل توجيه نيست.

ظرف (اذ) در آيه شريفه متعلق به جمله (من شيعته ) است، و چون آن قواعدى كه در غـيـر ظـرف بـخـشوده نيست در ظرفها بخشوده شده. لذا ديگر نبايد اعتراض كرد كه مگر قـبـل از آمدن نزد پروردگار، از شيعه نوح نبود. و بعضى گفته اند: ظرف (اذ) متعلق به (اذكر) تقديرى است.

اذ قال لابيه و قومه ماذا تعبدون

يعنى: چه چيز مى پرستيد؟ و اگر با اينكه مى ديد كه بت مى پرستند، مع ذلك پرسيد چـه مـى پـرسـتـيـد؟ مـنـظـورش از ايـن سـؤ ال اظـهـار تـعـجـب اسـت، و خـواست بفهماند اين عمل شما سخت عجيب و غريب است.

(ائفـكـا آلهـه دون اللّه تـريدون ) يعنى آيا از در افتراء خدايانى ديگر به جاى خداى عزّو جلّ قصد مى كنيد.

و اگـر كـلمـه (افـلك ) و كـلمـه (آلهـه ) را مـقدم ذكر كرده، با اينكه مى بايست مى فـرمود: (اتريدون آلهه دون اللّه افكا) بدين جهت است كه عنايت به آن دو كلمه داشته است.

وجه اينكــه ابـراهيم (عليه السلام) به ستارگان نظر افكند و سپس از بيمارى خودخبر داد (فنظر نظرة فى النجوم فقال انى سقيم)

 

فنظر نظره فى النجوم فقال انى سقيم

شـكـى نـيـسـت در ايـنـكـه ظـاهر اين دو آيه اين است كه خبر دادن ابراهيم (عليه السلام) از مـريـضـى خـود مـربـوط اسـت بـه نـظـر كـردن در نـجـوم، حـال ايـن نـگـاه كـردن در سـتـارگـان يـا بـراى ايـن بوده كه وقت و ساعت را تشخيص دهد، مثل كسى كه دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره اى و يا از وضعيت خاص نجوم تعيين مى كند.

و يا براى آن بوده كه از نگاه كردن به نجوم، به حوادث آينده اى كه منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان بدست مى آورند، معين كند. و صابئى مذهبان به اين مسأله بسيار معتقد بودند و در عهد ابراهيم (عليه السلام) عده بسيارى از معاصرين او از همين صابئى ها بوده اند.

بـنـابـر وجـه اول، مـعـنـايـش آيـه چـنـيـن مـى شـود: وقـتـى اهل شهر خواستند همگى از شهر بيرون شوند تا در بيرون شهر مراسم عيد خود رابه پا كـنـنـد، ابـراهـيـم نـگـاهـى بـه سـتارگان انداخت و سپس به ايشان اطلاع داد كه به زودى كسالت من شروع مى شود، و من نمى توانم در اين عيد شركت كنم.

و بـنـابـر وجـه دوم مـعنايش اين مى شود: ابراهيم در اين هنگام نگاهى به ستارگان كرد و طبق قواعد منجمين پيشگويى كرد كه به زودى من مريض خواهم شد، و در نتيجه نمى توانم با شما از شهر بيرون شوم.

ولى وجـه اولى بـا وضـع ابـراهـيـم (عـليه السلام) مناسب تر به نظر مى رسد، براى ايـنـكـه آن جـناب با اينكه توحيدى خالص داشت، ديگر معنا ندارد براى غير خدا تاثيرى قـائل باشد. و از سوى ديگر دليلى هم كه به قوت دلالت كند بر اينكه آ ن جناب در آن ايام مريض نبوده در دست نداريم، بلكه دليل داريم بر اينكه مريض بوده، براى اينكه از يك سو خداى تعالى او را صاحب قلبى سليم معرفى كرده و از سوى ديگر از او حكايت كـرده كـه صريحا گفته است: من مريضم و كسى كه داراى قلب سليم است، دروغ و سخن بيهوده نمى گويد.

اين بود آن وجهى كه ما در تفسير اين دو آيه اختيار كرديم. و مفسرين در توجيه آن وجوهى ذكـر كـرده انـد كه از همه وجيه تر و به تر اين است كه: نگاه كردنش به نجوم، و خبر دادنـش از مـريـضـى خـود، از بـاب مـعـاريـض كـلام اسـت. و مـعاريض عبارت است از اينكه: گوينده چيزى را بگويد كه شنونده از ظاهر آن معنايى بفهمد و خود او معناى ديگرى اراده كـنـد. پـس شـايد نظر كردن آن جناب در ستارگان نظر كردن موحد در صنع خداى تعالى بـاشـد، تـا از آن راه بـر وجـود خـداى تـعـالى و يـكـتـايـى او اسـتـدلال كـنـد، ولى مـردم خـيـال كـردنـد كـه نـظـر كـردن او مـثـل نـظـر كـردن مـنـجـم هـا اسـت، كـه مى خواهد از وضع ستارگان بر پيش آمدن حوادثى اسـتـدلال كـنـد. آنـگـاه فرموده: (من مريضم ) و منظورش اين بوده كه او به زودى دچار بيمارى مى شود، چون آدمى در طول عمر بدون بيمارى نمى شود، همچ نان كه باز از همان جـنـاب حـكـايـت كـرده كـه گـفـت: (و اذا مـرضـت فـهـو يـشـفـيـن ) چـيـزى كـه هـسـت مـردم خيال كردند منظور او اين است كه همين امروز كه روز عيد ايشان است مريض است، و آنچه در نـظـر آن جـنـاب مـرجـح بـوده كـه ايـن هـمه زحمت به خود بدهد، اين بوده كه در شهر تنها بـمـانـد و آن هـدفـى را كـه در نـظـر داشـتـه انـجـام دهـد، يـعـنـى بـت هـاى اهل شهر را بشكند.

ليكن اين وجه - كه گفتيم بهترين وجوهى است كه مفسرين ذكر كرده اند - وقتى صحيح اسـت كـه آن جـنـاب در آن روز مـريـض نـبـوده بـاشـد و حال آنكه خواننده عزيز متوجه شد كه گفتيم هيچ دليلى بر اين معنا نيست.

عـلاوه بـر ايـن گفتن معاريض براى انبياء جايز نيست، زيرا باعث مى شود اعتماد مردم به سخنان ايشان سست گردد.

فتولوا عنه مدبرين

ضـمير جمع در (تولّوا) به مردم معاصر ابراهيم (عليه السلام) و ضمير مفرد در عنه بـه خود آن جناب برمى گردد و معناى جمله اين است كه: مردم از آمدن ابراهيم صرف نظر كرده، او را تنها گذاشته از شهر خارج شدند.

سخنان ابراهيم (عليه السلام) با بت ها!

فراغ الى آلهتهم فقال الا تأكلون ما لكم لا تنطقون

كـلمـه (راغ ) مـاضى از مصدر (روغ ) است و (روغ ) و (رواغ ) و (روغان ) هـمـه بـه مـعـنـاى مـتـوجـه شـدن و مـيـل كـردن اسـت. و بـعـضـى گـفـتـه انـد: ميل كردن به يكسو به منظور خدعه است.

و در ايـنـكـه بـه بـت هـا گـفـت: (الا تـاءكـلون ) ايـن نقل كه مشركين در ايام عيدشان طعام نزد بت ها مى گذاشتند تأييد مى شود اين جمله و جمله بـعـدش كه فرمود: (ما لكم لا تنطقون ) سخنانى است كه ابراهيم (عليه السلام) به بت هاى مشركين گفته، با اينكه بت ها سنگ و چوب بودند و او مى دانست كه جمادات نه غذا مـى خـورند و نه حرف مى زنند و ليكن شدت خشمى كه از آنها داشته وادارش كرده آنها را مـوجـوداتـى بـاشـعور فرض كند و همان اعتراضهايى كه به اشخاص باشعور مى شود به آنها بكند.

ابـراهـيـم (عـليـه السلام) نـظـرى بـه بـت هـا افـكـنـد كـه د رسـت بـه شـكـل انـسـانـهـايـنـد، انـسـانـهـايـى كـه در پـيـش رو طـعـام دارنـد و مـشـغـول خـوردنـنـد، پس سرشار از خشم و غيظ گشته، پرسيد: (الا تاءكلون ) و چون پـاسـخـى نـشـنـيـد، پـرسـيـد: (مـا لكـم لا تـنطقون ) با اينكه شما خدايانى هستيد كه پـرستندگانتان خيال مى كنند شما عاقل و قادر و مدبر امور ايشانيد. اينجا بود كه آخرين تصميم خود را گرفت. و بت ها را شكست.

فراغ عليهم ضربا باليمين

حـرف (فـا) در آغـاز ايـن جـمـله ايـن مـعـنا را مى رساند كه نتيجه آن خطابها اين شد كه تـصـمـيـم گـرفـت با دست راست و يا با قدرت بت ها را در هم بكوبد، و اينكه گفتيم با قدرت، چون دست راست كنايه از قدرت است.

بـعـضى از مفسرين كلمه (يمين ) را به معناى سوگند گرفته اند. و اين بعيد است، و بـنـا بـه گـفـته آنان معناى آيه چنين مى شود: تصميم گرفت تا به خاطر سوگندى كه قبلا خورده بود، و گفته بود: (تاللّه لاكيدن اصنامكم ) بت ها را درهم بشكند.

فاقبلوا اليه يزفون

كلمه (زف ) و نيز (زفيف ) به معناى راه رفتن به سرعت است، و معناى آيه اين است كـه: مـردم بـا سـرعـت به طرف ابراهيم (عليه السلام) آمدند، به خاطر اهتمامى كه نسبت به حادثه داشتند و احتمال مى دادند كه به دست ابراهيم (عليه السلام) پيش آمده باشد.

و در ايـن كـلام حـذف و اخـتـصـارگـويـى بـه كـار رفـته، برگشتن مردم از مراسم عيد، و آمـدنـشـان بـه بـتـخانه، ديدن آن منظره، تحقيق حادثه و گمانشان به آن حضرت كه در سوره انبياء آمده بود اينجا حذف شده است.

و احتجاج او با بت پرستان

قال اتعبدون ما تنحتون و اللّه خلقكم و ما تعملون

در ايـن جـمله نيز حذف و اختصارگويى به كار رفته: دستگيرى ابراهيم (عليه السلام) آوردنش در جلو چشم مردم، بازجويى كردن از او و ساير جزئيات ديگر، حذف شده.

اسـتـفـهـامـى كـه در آيـه شـريـفـه هـسـت اسـتـفـهـام تـوبـيـخـى اسـت، و در عـيـن حال احتجاجى است بر بطلان طريقه مردم، مى فرمايد: چيزى كه انسان آن را به دست خود تـراشيده، صلاحيت ندارد كه مدبر انسان و معبود او باشد، با اينكه آفريدگار انسان و اعـمـالش خـداست و معلوم است كه خلقت از تدبير جدا نيست، پس همان طور كه خداى سبحان خـالق آدمـى اسـت، رب آدمـى نيز هست و اين از سفاعت و حماقت است كه اين خداى عزيز و رب واقعى را كنار گذاشته و سنگ و چوب بپرستند.

بـا ايـن بـيـان روشـن گـرديـد كـه كـلمـه (مـا) در جـمـله (مـا تـنـحـتـون ) مـوصـول اسـت، و رابـط آن (كـه ضـمـيـرى اسـت كـه از صـله بـه موصول برمى گردد)، حذف شده و تقدير آن (ما تنحتونه ) بوده، و همچنين ما در جمله و (مـا تـعـمـلون ) مـوصول و تقدير آن (ما تعملونه ) بوده است. بعضى از مفسرين احـتمال داده اند كه كلمه (ما) در هر دو جا مصدريه باشد. ليكن مصدريه بودن اولى از آن دو بـسـيـار بـعـيـد است ؛ (چون معنا ندارد از مردم بپرسد آيا مى پرستيد تراشيدن خود را؟).

معنى و وجـه اينكه فرمود خدا اعمال شما را خلق كرده (و الله خلقكم و ما تعملون)

و اگر خلقت را به اعمال انسانها و يا مصنوع انسانها هم نسبت داده، فرموده: (خدا شما را و اعمال شما را و يا مصنوع شما را خلق كرده ) عيبى ندارد، براى اينكه آنچه انسان اراده مـى كـنـد و بـعـد از اراده انـجـام مـى دهد، هر چند با اراده و اختيار خود مى كند به اراده خداى سبحان نيز هست، يعنى خدا خواسته است كه انسان آن را بخواهد و به اختيار خود انجام دهد، و ايـن نـوع از اراده خـداى تـعـالى بـاعـث نـمـى شـود كـه اراده انـسـان بـاطـل و بـى اثر مانده، در نتيجه عمل او يك عمل جبرى و بى اختيار شود، و اين خود روشن اسـت (پـس ‍ خـدا هـم خـالق مـا اسـت و هـم خـالق آثـار و اعـمـال مـا، چـه اعـمـال فـكـرى از قـبـيـل اراده و امـثـال آن و چـه اعمال بدنى ).

و اگـر مـراد آيـه شـريـفـه ايـن بـوده بـاشـد كـه بـخـواهـد بـفـرمـايـد: خـدا اعـمـال شـمـا را خـلق كـرده و خود شما و اراده شما هيچ دخالت و وساطتى نداريد و خلاصه اگـر آيـه شـريـفـه بخواهد جبر را افاده كند، در اين صورت ديگر توبيخ و تقبيح نيست بـلكـه عـذرى اسـت بـراى بـنـدگـان و حـجـتـى اسـت بـه نـفـع ايـشـان و عـليـه خـدا. و حال آنكه مى دانيم اين طور نيست، بلكه خداى تعالى مى خواهد در اين آيه مردم را توبيخ كند، نه اينكه بهانه به دست ايشان بدهد.

قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم

كـلمـه (بـنـيـان ) مـصـدر بـراى (بـنـى، يـبـنـى ) اسـت، و مـراد از آن اسـم مـفـعـول، يـعـنـى (مـبنى ) است. و كلمه (جحيم ) به معناى آتشى است كه شعله هايش شـديـد بـاشـد، و مـعنايش اين است كه: براى شكنجه وى محلى بسازيد كه گنجايش آتش افروخته داشته باشد، سپس وى را در آن آتش بيفكنيد.

فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين

كلمه (كيد) به معناى حيله است. و مراد از آن نقشه كشيدن براى نابودى ابراهيم (عليه السلام) و سوزاندنش در آتش است. و جمله (فجعلناهم الاسفلين ) كنايه است از اينكه مـا ابـراهـيـم را بـر آنـان غـالب ساختيم، به طورى كه نقشه شوم آنان هيچ اثرى در وى نگذاشت و آن اين بود كه به آتش گفتيم: براى ابراهيم سرد و گلستان باش: (يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ).

فصلى ديگر از داستان ابراهيم (ع)

در اينجا يك فصل از داستان هاى ابراهيم (عليه السلام) خاتمه مى يابد و خلاصه آن اين اسـت كـه: ابـراهـيـم (عليه السلام) عليه پرستش ‍ بت ها قيام كرد و با بت پرستان به خـصومت برخاست و سرانجام كارش بدينجا كشيد كه او را در آتش افكندند و خداى تعالى نقشه ايشان را باطل و بى اثر كرد.

و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين

از ايـنـجا فصل ديگرى از داستانهاى ابراهيم (عليه السلام) شروع مى شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وى از بين قومش، و درخواست فرزند صالحى از خدا و اجابت خدا درخواست او را، و داسـتـان ذبـح كـردن اسـمـاعـيـل و آمـدن گـوسـفـنـدى بـه جـاى اسماعيل.

پـس در حـقـيقت جمله (و قال انى ذاهب الى ربى...) خلاصه اى است ا ز گفتار مفصلى كه قـبـلا بـا آزر داشت، و به وى فرموده بود: (و اعتز لكم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا).

مراد ابراهيم (عـليـه السلام) از ايـنـكـه فـرمـود: (انى ذاهب الى ربى سيهدين)

و از ايـن آيـه معلوم مى شود كه مراد آن جناب از اينكه گفت: (به سوى پروردگارم مى روم ) رفتن به محلى است خلوت، تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمين (بيت المقدس ).

و ايـنـكـه بـعـضـى گـفـته اند: (مراد از جمله مورد بحث اين است كه من بدانجا مى روم كه پروردگارم دستور داده ) تفسيرى است كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نيست.

و هـمـچـنـيـن اسـت ايـن كـه بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنايش اين است كه من به ملاقات پـروردگـارم مـى روم، چـون شـمـا مرا در آتش ‍ مى سوزانيد و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن، پروردگارم را ديدار نموده و او مرا به سوى بهشت هدايت مى كند.

عـلاوه بـر ايـن - هـمـانـطـور كـه ديـگـران هـم گـفـتـه انـد - ذيـل آيـه كـه مـى فـرمـايـد (رب هـب لى من الصالحين خدايا فرزندى از صالحان به من مـرحـمـت فـرمـا) و نـيـز جمله (فبشرناه بغلام حليم ما او را به فرزندى حليم بشارت داديم ) با اين تفسير نمى سازد.

رب هب لى من الصالحين

ايـن جمله حكايت دعا و فر زند خواستن ابراهيم (عليه السلام) از خدا است و معنايش اين است كـه ابـراهـيـم گـفـت: (پـروردگـارا...) و آن جناب فرزندى را كه خواست مقيد كرد به اينكه از صالحان باشد.

فبشرناه بغلام حليم

يـعـنـى پـس مـا او را بشارت داديم به اينكه به زودى فرزندى بردبار روزى او خواهيم كـرد. و در ايـن تعبير اشاره به اين است كه آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان (جـوانـان ) خـواهـد رسـيـد. و اگـر آن فـرزنـد را تـوصـيـف كـرد بـه (غلام ) با اينكه اسـمـاعـيل از حد جوانى هم گذشت، و به حد بزرگسالان رسيد، براى اين است كه خواست اشـاره كـنـد بـه آن حـالتـى كـه در آن حـالت صـفـت كـمـال و صـفاى ذات او و حلمش نمايان و شكفته مى شود و آن حد جوانى است، و براى همين بود كه گفت: (يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين )

و در قـرآن كـريـم هـيـچ يـك از انـبـيـا بـه وصـف حـلم سـتـايش نشده اند به جز اين پيغمبر بـزرگـوار در ايـن آيـه و نـيـز پـدرش ابـراهيم (عليه السلام) كه در آيه (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) او را حليم خوانده.

گفتگوى ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) درباره رؤياى ذبح و...

فـلمـا بـلغ مـعـه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى...

حـرف (فـا در اول آيـه فـاى فـصـيـحـه اسـت كه مى فهماند چيزى در اينجا حذف شده و تـقـديـر كـلام اين است كه: (فلما ولد له و نشا و بلغ معه السعى همين كه خداى تعالى پـسـرى به او داد و آن پسر نشو و نمو كرد و به حد سعى و كوشش رسيد). و منظور از رسـيـدن بـه حـد سـعـى و كـوشـش رسيدن به آن حد از عمر است كه آدمى عادتا مى تواند براى حوائج زندگى خود كوشش كند و اين همان سن بلوغ است، و معناى آيه اين است كه: وقتى آن فرزند به حد بلوغ رسيد، ابراهيم به او گفت اى پسرم...

(قـال يـا بـنـى انـى ارى فـى المـنـام انى اذبحك ) - اين جمله حكايت رويايى است كه ابراهيم در خواب ديد. و تعبير به (انى ارى ) دلالت دارد بر اينكه اين صحنه را مكرر در خـواب ديـده، هـمـچـنـان كـه ايـن تـعـبـيـر در آيـه (و قال الملك انى ارى...) نيز همين استمرار را مى رساند.

(فـانـظـر مـا ذاتـرى ) - كـلمـه (تـرى ) در اين جا به معناى (مى بينى ) نيست بـلكـه از مـاده (راى ) بـه مـعـنـاى اعـتـقـاد اسـت، يـعـنـى چه نظر مى دهى، مى خواسته بفرمايد: تو درباره سر نوشت خودت فكر كن و تصميم بگير و تكليف مرا روشن ساز. و ايـن جـمله خود دليل است بر اينكه ابراهيم (عليه السلام) در روياى خود فهميده كه خداى تـعـالى او را امـر كـرده فـرزنـدش را قـربـانـى كـند و گرنه صرف اين كه خواب ديده فـرزنـدش را قـربـانـى مى كند، دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد. پـس در حـقـيـقـت امـرى كـه در خـواب بـه او شـده بـه صـورت نـتـيـجـه امـر در بـرابـرش مـمـثـل شـده اسـت، و بـه هـمين جهت كه چنين مطلبى را فهميده، فرزندش را امتحان كرد، تا ببيند او چه جوابى مى دهد.

(قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين ) - اين آيه پاسخى اسـت كه فرزند به پدر مى دهد. و جمله (پدرجان ! انجام بده آنچه بدان مأمور شده اى ) اظـهـار رضـايـت اسـمـاعـيـل است نسبت به سر بريدن و ذبح خودش، چيزى كه هست اين اظـهـار رضايت را به صورت امر آورد. و نيز اگر گفت: (بكن آنچه را كه بدان مأمور شـده اى،) و نـگـفـت: (مـرا ذبـح كـن )، براى اشاره به اين است كه بفهماند: پدرش مأمور به اين امر بوده و به جز اطاعت و انجام آن مأموريت چاره اى نداشت.

سـتـجـدنـى ان شـاء اللّه مـن الصـابـريـن

- ايـن جـمـله از نـاحـيـه اسـمـاعـيـل يـك نـحـوه دلجـويـى است نسبت به پدر، مى خواهد به پدر بگويد: من از اينكه قـربـانـى ام كـنـى بـه هـيـچ وجـه اظهار ترس نمى كنم و در پاسخ چيزى نگفت كه باعث نـاراحـتـى پـدر شـود و از ديـدن آن جـسد به خون آغشته فرزندش به هيجان درآيد،بلكه سـخـنـى گـفت كه اندوهش پس از ديدن آن منظره كاسته شود، و اين كلام خود را كه يك دنيا صفا در آن بود با قيد ان شاء اللّه مقيد كرد، تا صفاى بيشترى پيدا كند.

چون با آوردن اين قيد معناى كلامش چنين مى شود: من اگر گفتم در اين حادثه صبر مى كنم، اتـصـافـم به اين صفت پسنديده از خودم نيست و زمام امرم به دست خودم نيست، بلكه هر چه دارم از مواهبى است كه خدا به من ارزانى داشته، و از منتهايى است كه خدا بر من نهاده. اگـر او بـخـواهد من داراى چنين صبرى خواهم شد و او مى تواند نخواهد و اين صبر را از من بگيرد.

فلما اسلما و تله للجبين

(سلم) بـه مـعـنـاى رضـايـت دادن و تـسـليـم شـدن اسـت. و كـلمـه (تـل ) بـه مـعـنـاى بـه زمـين انداختن كسى است. و كلمه (جبين ) به معناى يكى از دو طـرف پـيـشـانـى اسـت. و لام در (للجـبـيـن ) بـيـان مـى كـنـد كـه كـجـاى اسماعيل روى زمين قرار گرفت، نظير آيه (يخرون للاذقان سجدا) و معناى آيه اين است كـه: ابـراهـيـم و اسـمـاعـيـل تسليم امر خدا شدند و به آن رضايت دادند، و ابراهيم (عليه السلام) فرزندش را به پهلو خواباند.

و ايـن جمله پاسخى مى خواهد كه در كلام نيامده، چون معناى تحت اللفظى كلام چنين است: (پـس هـمـيـن كـه تـسـليـم شـدنـد، ابـراهـيـم فرزند خود را به زمين خواباند و يك طرف پـيـشـانـى اش را بـه زمـين نهاد) و ديگر نفرموده كه چه شد، و اين به خاطر آن است كه بـفـهـمـانـد جـواب (لمـا) از بـس مـهـم و مـصـيـبـت آن جـناب آن قدر شديد و تلخ بود كه قابل گفتن نيست.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved