بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

اقوال مختلف مفسرين در تفسير آيه فوق

اين آن معنايى است كه سياق آيه و نيز رواياتى كه در معناى آيه وارد شده ، آن را افاده مى كند.

اما مفسرين در تفسير آيه اختلافهاى عجيبى به راه انداخت ه اند، اختلافى در معناى كلمه (ثمّ) كرده اند كه بعضى گفته اند: (اين كلمه براى تراخى است، يعنى بعديّت در خبر دادن را مى رساند). بعضى ديگر گفته اند: (براى تراخى و افاده بعديت رتبى است ). بعضى گفته اند: (براى افاده بعديت زمانى است ).

و در عطف كردن اين كلمه نيز اختلاف است. بعضى گفته اند: (آيه عطف است بر جمله (اوحينا).بعضى ديگر گفته اند: عطف است بر جمله (الّذى اوحينا).

باز در معناى جمله (اورثنا) اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: (مراد همان معناى ظاهر جمله است ). بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: (ما حكم كرديم و مقدر نموديم به اينكه كتاب به ايشان ارث برسد).

و نيز در معناى كتاب اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: (مراد از آن، قرآن است ). بعضى ديگر گفته اند: (جنس كتابهاى آسمانى، و همه آنها است ).

و در معناى جمله (الّذين اصطفينا) اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: (مراد از آن انبياء (عليهم السلام) مى باشند). بعضى ديگر گفته اند: (مراد بنى اسرائيل است ). و بعضى ديگر مراد از آن را امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دانسته اند. بعضى ديگر علماى امت. و بعضى ديگر ذريه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از فرزندان فاطمه (عليهالسلام) دانسته اند.

و در معناى كلمه (من ) در جمله (من عبادنا) اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: براى تبعيض است. بعضى ديگر آن را براى ابتداء، و بعضى ديگر براى بيان دانسته اند. البته به خاطر اختلاف مزبور در معناى (من ) معناى عباد نيز مختلف مى شود، و همچنين اضافه كلمه (عباد) به كلمه (نا) اختلاف پيدا مى كند، بنا به بعضى از وجوه اضافه تشريفى مى شود، و بنا به بعضى ديگر غير تشريفى.

و نيز در مرجع ضمير منهم اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: كلمه (الّذين ) است. بعضى ديگر گفته اند: كلمه (عبادنا) است.

و در معناى ظالم به نفس و مقتصد و سابق نيز اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ظالم، كسى است كه ظاهرش از باطنش بهتر باشد و مقتصد، آن كسى است كه ظاهر و باطنش يكسان باشد، و سابق، آن كسى است كه باطنش از ظاهرش بهتر باشد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از سابق آن كسانى هستند كه در عهد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اسلام آوردند، يعنى صحابه آن جناب، و مقتصد كسانى هستند كه پا به جاى پاى اصحاب آن جناب گذاشته باشند، و ظالم به نفس ساير مردمند. بعضى ديگر گفته اند: ظالم به نفس ‍ كسى است كه گناه بر او غلبه كرده باشد، و مقتصد آن كسى است كه گناه و ثوابش يكسان، و خلاصه متوسط الحال باشد، و سابق آن كسى است كه به درگاه خدا تقرب جسته، و در درجات قرب از ديگران پيشى گرفته باشد.

البته در اين بين اقوال متفرق ديگرى هست كه ذكر نكرديم، و اگر احتمالات مذكور را در يكديگر ضرب كنيم از هزار احتمال بالاتر مى شود.

جنّات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير

كلمه (يحلون) مضارع مجهول از باب تفعيل است و مصدر آن (تحليه ) است و تحليه به معناى خود آرايى است. و كلمه (اساور) جمع (اسوره) و اسوره هم جمع سوار - به كسره سين - است، راغب گفته: سوار زن، دستواره آن است (النگو) و اين كلمه فارسى است، كه بعد از عربى شدن به صورت سوار درآمده.

(جنات عدن ) - ظاهرا اين جمله بيان همان فضل كبير باشد. در مجمع البيان گفته: اين جمله تفسير فضل است گويا شخصى پرسيده: اين فضل كبير چيست ؟ در پاسخ فرموده: بهشتهايى است كه تقديرش يا پاداش جنات است، يا دخول جنات، و ممكن هم هست كلمه (جنات ) بدل از فضل باشد، گويا فرمود ه: ذلك دخول جنات - آن داخل شدن بهشت است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

و قالوا الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (حزن ) - كه خدا را، به خاطر اينكه ايشان را با بردن در بهشت از آن (حزن ) نجات داده، حمد گفته اند - آن شدائد و مصائب و اندوهى است كه اهل بهشت در دنيا داشتند.

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن اندوهى است كه بعد از رحلت از دنيا و قبل از دخول به بهشت به ايشان احاطه مى كند، اندوهى كه منشاش ترس از گناهان است ).

بنابراين، مى توان گفت آيه شريفه حكايت كلام دسته اول از آن سه طايفه است، يعنى ظالم به نفس و يا كلام آن دسته و دسته دوم، يعنى مقتصدين است، و اما طايفه سوم كه سابق به خيراتند گناهى در صحيفه اعمال ندارند، تا از عذاب آن بترسند. و اين وجه دوم با آخر گفتار آنان كه گفتند: (ان ربنا لغفور شكور) مناسب تر است.

الّذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب

كلمه (مقامه ) به معناى اقامه است، و (دارالمقامه ) آن منزلى است كه كسى از آن بيرون نمى رود و از آنجا به جاى ديگر كوچ نمى كند. و كلمه (نصب ) به فتحه نون و صاد - به معناى تعب و مشقت است. و كلمه (لغوب ) - به ضمه لام - به معناى خستگى و تعب در طلب معاش و غير آن است.

و معنايش اين است كه: (آن خدايى كه ما را به فضل خودش و بدون اينكه استحقاقى داشته باشيم در خانه جاودانه داخل كرد، بهشتى كه نه در آن مشقتى هست و نه تعبى، و نه ما در آنجا در طلب آنچه مى خواهيم دچار خستگى و كندى مى شويم، چون هر چه بخواهيم در آن هست ).

و كلمه (من فضله ) مناسبت خاصى با جمله سابق، يعنى جمله: (ذلك هو الفضل الكبير) دارد.

و الّذين كفروا لهم نار جهنم...

لام در (لهم ) لام اختصاص است، و مى فهماند كه آتش جزايى است خاص ايشان و از ايشان جدا شدنى نيست. و جمله (لا يقضى عليهم فى موتوا)، معنايش اين است كه: حكم نمى شود بر آنان به مرگ، تا بميرند، در نتيجه در آن شدت عذاب همواره زنده اند، و عذاب آتش از ايشان تخفيف نمى پذيرد، اين چنين ما هر كفرانگر را كه كفرانش يا شديد است و يا بسيار، كيفر مى دهيم.

و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا...

در مجمع البيان گفته: كلمه (اصطراخ ) به معناى شيون و فرياد و استغاثه است، و اين كلمه از باب افتعال از ماده (صراخ ناله ) است.

و جمله (ربنا اخرجنا) بيان همان شيون و فرياد است. و جمله (اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر) پاسخ آن فرياد است. و جمله (فذوقوا) و جمله (فما للظالمين من نصير) هر يك نتيجه جمله ما قبل خودش است.

و معناى آ يه اين است كه: اين كفار كه در آتشند، شيون و فرياد مى كنند، و استغاثه مى نمايند، در حالى كه فريادشان اين است كه: پروردگارا ما را از آتش بدر آور، تا عمل صالح كنيم غير از آن عمل زشت كه مى كرديم، در پاسخ به ايشان گفته مى شود: نه، هرگز، مگر ما آن قدر عمر به شما نداديم كه هركس مى خواست متذكر شود مجال آن را داشته باشد؟ ما اين مقدار عمر را به شما داديم، پيامبران بيم رسان هم نزد شما آمدند، و از اين عذاب بيمتان دادند، ولى متذكر نشديد و ايمان نياورديد، حال عذاب را بچشيد كه ستمكاران را ياورى نباشد، تا به يارى آنان برخيزند و از عذاب خلاصشان كنند.

ان اللّه عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور

خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است، و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست ، با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثار اعمال معامله مى كند، و بر طبق آن محاسبه مى نمايد، چه اينكه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخالف، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ) و نيز فرموده: (يوم تبلى السرائر).

بحث روايتى

چند روايت در ذيل جمله (انما يخشى الله من عباده العلماء)

در مجمع البيان در ذيل جمله (انما يخشى اللّه من عباده العلموا...) مى گويد: از امام صا دق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: منظور خداى تعالى از علما، آن كسى است كه عملش مصدق قولش باشد، كسى كه عملش مصدق قولش نباشد، او عالم نيست، و نيز در حديثى آمده كه فرمودند: از همه شما عالم تر به خدا، ترسنده تر از خدا است.

مؤلف: و در روضه كافى به سند خود از ابى حمره، از على بن الحسين (عليه السلام) روايتى در اين معنا آورده.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، ترمذى، و حاكم، از حسن روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: علم دو قسم است، يكى آن علمى است كه در قلب است، و علم نافع هم همان است، و ديگرى علمى است كه بر زبان است، و آن حجتى است براى خدا، عليه خلق، كه خد ا با همان علم عليه صاحبش احتجاج مى كند.

و در مجمع البيان مى گويد: ابن مسعود از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده كه در تفسير جمله: (و يزيدهم من فضله ) گفته: منظور از اين فضل شفاعت است، شفاعت براى كسى كه آتش بر او واجب شده، از جانب كسى كه آن شخص دوزخى در دنيا به وى احسانى كرده.

مراد از (ظالم لنفسه)، (مقصد) و (سابق بالخيرات) در آيه: (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا...)

و در كافى به سند خود از ابن عمر روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابو الحسن رضا (عليه السلام) از اين كلام خداى عزّو جلّ پرسيدم كه مى فرمايد: (ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا...) مى گويد: امام فرمود: منظور فرزندان فاطمه (عليهالسلام) مى باشند. و منظور از (سابق به خيرات ) امام است، و منظور از (مقتصد) عارف به امام، و مقصود از ظالم به نفس كسى است كه امام خود را نشناسد.

و از كتاب سعد السعود ابن طاووس روايت شده كه ابو اسحاق سبيعى، از امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه مزبور حديثى نقل كرده كه فرمود: اى ابا اسحاق اين آيه مخصوص ما است، اما سابق به خيرات على ابن ابى طالب، و حسن و حسين، و شهيدانى از ما هستند و اما (مقتصد) آن كسى است كه روزها روزه بدارد و شب ها به نماز بگذارند، و اما (ظلم به نفس ) در او همان است كه در ساير مردم است، و او بالاخره آمرزيده مى شود.

مؤلف: مراد از شهيد، به قرينه روايات ديگر امام است.

و در معانى الاخبار با ذكر سند از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه در تفسير آيه مذكور فرمود: (الظالم يحوم حوم نفسه و المقتصد يحوم حوم قلبه و السابق بالخيرات يحوم حوم ربه ظالم همواره پيرامون خواسته هاى نفس خويش است، و مقتصد همواره پيرامون آن است كه قلب خود را اصلاح كند، و سابق به خيرات آن كسى است كه همواره م توجه به پروردگار خويش است ).

مؤلف: كلمه (حوم ) كه در اين روايت آمده و همچنين كلمه (حومان ) به معناى دوران است، و اينكه فرمود: (ظالم به نفس ) همواره پيرامون نفسش دوران دارد، مراد اين است كه: او هميشه گرفتار خواهش هاى نفس است، و همه كوشش او براى آن است كه نفس را راضى كند، و مقتصد پيرامون قلبش دوران دارد، يعنى همواره در اين مقام است كه قلب خود را تزكيه كند، و آن را به وسيله زهد و عبادت پاك نگه دارد، و دوران سابق به خيرات پيرامون پروردگار خود به اين معنا است كه او همواره در صدد اين است كه خود را براى خدا خالص كند، همواره به ياد او باشد، و غير از او را از ياد ببرد، جز به او به كسى ديگر اميد نداشته باشد، و جز او را قصد نكند.

و بدان كه روايات از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در اينكه آيه شريفه خاص فرزندان فاطمه (عليهالسلام) است بسيار زياد است.

و در الدر المنثور است كه: فاريابى، احمد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى، حاكم، ابن مردويه، و بيهقى از ابى درداء روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) شنيدم در تفسير آيه (ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ) مى فرمود: اما طايفه سوم كه گوى سبقت را در خيرات مى ربودند، بدون حساب داخل بهشت مى شوند، و اما طايفه دوم كه ميانه رو بودند، آنها هستند كه قرآن درباره شان مى فرمايد حسابى آسان پس مى دهند. و اما طايفه اول كه ظ الم به نفس هستند، آنها در تمامى طول مدتى كه محشر برپا است مشغول پس دادن حسابند، و آنگاه همانهايند كه خدا را با رحمتش ديدار مى كنند. پس همين ظالمان به نفس هستند كه مى گويند: (الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الّذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب ).

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع نيز از ابى درداء از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل كرده، و در معناى آن احاديث ديگرى نيز هست، و در مقابل، احاديث ديگرى هست كه مخالف با اينها است، از آن جمله در مجمع البيان از ابن مردويه از عمر از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت آورده كه در تفسير جمله (فمنهم ظالم لنفسه ) فرمود: منظور كافر است. ليكن به اين احاديث نبايد اعتناء كرد.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب ) از امام نقل كرده كه فرمود: (نصب ) به معناى خستگى و (لغوب ) به معناى كسالت و ضجر است.

چند روايت درباره مقدار عمرى كه سپرى شدن آن جاى عذرى براى آدمى نمى ماند (اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر)

و در نهج البلاغه از اميرالمؤ مين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: آن عمرى كه اگر خدا به آدمى بدهد جاى عذرى برايش باقى نمى گذارد، شصت سال است.

مؤلف: همين روايت را صاحب مجمع البيان نيز از آن جناب نقل كرده. و نيز الدرالمنثور هم آن را از ابن جرير از آن جناب روايت كرده است.

و در الدر المنثور است كه حكيم ترمذى در نوادر الاصول، بيهقى در سنن، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابن مردويه، و بيهقى (در شعب الايمان ) همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: چون روز قيامت برسد، صدا مى زنند شصت سالهه ا كجايند؟ و اين شصت ساله همان معمرى است كه خداى تعالى در آيه (اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر) درباره اش سخن گفته.

مؤلف: اين معنا به طرق ديگرى از سهل بن سعد و ابو هريره از آن جناب روايت شده.

و در مجمع البيان است كه: بعضى گفته اند: اين آيه توبيخ كسانى است كه به سن هجده سالگى رسيده باشند. و اين معنى از امام باقر (عليه السلام) نيز روايت شده.

مؤلف: اين روايت را فقيه از امام باقر (عليه السلام) به تعبير مضمر (آن جناب فرمود) روايت كرده.

آيات 39 تا 45 سوره فاطر

 هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا (39)

 قل ارءيتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ام آتيناهم كتبا فهم على بينت منه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا (40)

 ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده انه كان حليما غفورا (41)

 و اقسموا باللّه جهد ايمنهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا (42)

 استكبارا فى الارض و مكر السيّى و لا يحيق المكر السيّى الا باهله فهل ينظرون الا سنّة الاوّلين فلن تجد لسنة اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا (43)

 اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عقبه الّذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوة و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا (44)

 و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعباده بصيرا (45)

ترجمه آيات

او كسى است كه شما را در زمين جانشين قرار داد (هر نسلى كافر شود كفرش عليه خود اوست و كفر كافران نزد پروردگارشان جز خشم بيشتر اثر ندارد و كفر كافران جز خسارت و زيان نمى افزايد (39).

بگو اين شركايى كه به جاى خدا مى خوانيد به من بگوييد ببينم چه چيزى از زمين را آفريده اند و يا در آسمانها شركتى دارند و يا ما به ايشان كتابى نازل كرده و در آن از وجود چنين شريكى خبر داده ايم و اين مشركين دليلى بر شرك خود دارند، نه هيچ يك از اينها نيست بلكه جز اين نبوده كه اين ستمكاران به يكديگر وعده غرور مى دهند (40).

خدا است كه نمى گذارد زمين و آسمان فرو ريزند و اگر فرو ريزد احدى بعد از خدا نيست كه از ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد و او حليم و آمرزنده است (41).

و به خدا سوگند خوردند و تا توانستند آن را غليظتر كردند كه اگر براى ما هم پيامبرى بياى د ما نيز يكى از امت هاى صاحب كتاب خواهيم شد و از همه آنها راه يافته تر خواهيم بود ولى وقتى پيامبر به سويشان آمد اين آمدن ثمره اى جز دورى و نفرت بيشتر برايش ان نداشت (42).

دورى آنان از راه به جهت استكبار و بلند پروازى در زمين و نيزبه علت مكر بدى كه داشتند بود و مكر بد جز به اهل مكر برنمى گردد، پس آيا منتظر سنتى هستند كه در امم گذشته جارى ساختيم، در اين صورت براى سنت خدا نه دگرگو نى خواهند يافت و نه برگشتن از قومى به قومى ديگر (43).

آيا در زمين سير نكرده اند تا ببينند سرانجام آنهايى كه قبل از ايشان بودند چه شد با اينكه اينان نيرومندتر بودند، آرى هيچ چيزى در آسمان و زمين خدا را عاجز نمى كند كه او دانا و توانا است (44).

و اگر مردم را به كيفر اعمال زشتشان به عذاب خود مى گرفت بر روى زمين هيچ جنبده اى نمى ماند و ليكن عذاب آنان را تا مدتى معين تاخير مى اندازد همى ن كه اجلشان رسيد خداوند بر احوال بندگانش كاملا آگاهست (45).

بيان آيات

اين آيات نخست بر مسأله توحيد خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، و آيات (هو الّذى جعلك م خلائف فى الارض...) و (ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا...) متضمن آن احتجاج است، و سپس بر نبودن شريكى براى خدا در ربوبيت احتجاج مى كند، كه آيه (قل ارايتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه...) متضمن آن است.

و آنگاه مشركين را بر نقض عهد و سوگند، و كارهاى زشتى كه مرتكب مى شدند سرزنش مى كند، و در آخر اين معنا را مسجل مى سازد كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند خدا را عاجز كند، و اگر خدا به افرادى از اين ستمكاران مهلت مى دهد، براى مدتى معين است، همين كه مدتشان سرآمد به آنچه مستحقند جزا مى دهد. و با اين بيان سوره خاتمه مى يابد.

مجتبى بر يگانگى خدا در ربوبيت و نفى ربوبيت از آلهه مشركين

هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض...

كلمه خلائف جمع خليفه است. و خليفه بودن مردم در زمين به اين معنا است كه هر لاحقى از ايشان جانشين سابق شود و سلطه و توانايى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمين داشته باشد، همان طور كه سابقين بر اين كار توانايى و تسلط داشتند.

و اگر انسانها به اين خلاف رسيدند، از جهت نوع خلقتشان است، كه خلقتى است از طريق توالد و تناسل ؛ چون اين نو ع از خلقت است كه مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسيم مى كند.

و خليفه قرار د ادن در زمين، خود يك نوع تدبيرى است آميخته با خلقت كه از آن انفكاك نمى پذير د، و به همين جهت از اين طريق استدلال مى كند بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت، چون چنين خلقت و تدبيرى مختص او است، كسى نمى تواند آن را براى غير او ادعا كند.

پس اينكه مى فرمايد: (هو الّذى جعلكم خلائف فى الارض ) حجتى است بر يگانگى خدا در ربوبيت، و نفى ربوبيت از آلهه مشركين.

توضيح اينكه: آن كسى كه خلافت زمينى را در عالم انسانى درست كرده، او رب انسانها و مدبر امر آنان است، و چون خليفه قرار دادن، از نوع خلقت انفكاك ندارد، ناگزير خالق انسان همان رب انسان است، و چون به عقيده مشركين هم، خالق تنها خدا است پس ‍ رب انسان هم به تنهايى او است.

(فمن كفر فعليه كفره ) - يعنى پس خداى سبحان رب آدمى است نه غير او. پس هركس به اين حقيقت كافر شود، و آن را بپوشاند و ربوبيت را به غير خدا نسبت دهد، عليه خود كفر ورزيده است.

(و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا) - اين قسمت از آيه بيان مى كند كه كفر كفار بر ضرر خود ايشان است، چون كفرشان باعث خشم و عذاب خدا مى شود. و كلمه مقت به معناى شدت خشم است ؛ چون كفر باعث مى شود انسان از عبوديت خدا سر برتابد و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، و نيز اين عمل باعث مى شود كه كافران در نفس خود خسارت بينند، چون نفس خود را كه قابليت داشت از سعادت انسانيت برخوردار گردد، مبتلا به شقاوت و بلا كردند، كه به زودى در مسير انتقال خود به سوى دار جزا با آن روبرو مى شوند.

و اگر از اثر كفر تعبير به زيادت كفر كرد، بدان جهت است كه فطرت انسان بسيط و ساده است، و در معرض استكمال و كسب زيادت قرار دارد، - تا اينكه ببينى فطرت در چه مسيرى قرار گيرد - اگر در مسير اسلام و ايمان به خدا قرار گيرد، روز به روز همين ايمان و اسلامش كامل و زياد مى شود و به خدا نزديك تر مى گردد، و اگر در مسير كفر قرار گيرد، باز فطرت او در اين مسير استكمال مى كند، يعنى روز به روز كفرش زيادتر شده و در نتيجه خشم خدا از او بيشتر و خسران او زياده تر مى گردد.

و اگر (مقت ) را مقيد به (عند ربّهم ) كرد، ولى (خسار) را مقيد به آن نكرد، براى اين بود كه (خسار) از تبعات و آثار تبديل ايمان به كفر و تبديل سعادت به شقاوت است، و اين امرى است در نزد خود انسان ها، ولى (مقت ) كه شدت خشم خدا است امرى است در نزد خداى سبحان.

و اما حب و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى شود، دو تا از صفات افعال است، و معانى اى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان، اين است كه: رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند و بغض ‍ خداى تعالى نسبت به كسى اين است كه رحمتش را از او باز دارد و دور كند.

قل ارايتم شركاءكم الّذين تدعون من دون اللّه...

اضافه (شركاء) به مشركين، به اين عنايت است كه مشركين ادعاى شركت در خدايى براى آنها كردند، پس در نتيجه اضافه شركاء به ضمير (كم ) اضافه اى است لامى و مجازى، (چون بت ها شركاى مشركين نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

استدلال و احتجاج عليه مشركين و در ردّ ارباب و آلهه موهوم آنان

و در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تلقين مى كند كه چگونه عليه ربوبيت آلهه مشركين، و معبودهاى آنان احتجاج كند.

بيان حجت چنين است كه: اگر بت ها ارباب و آلهه باشند بجز خدا، بايد حداقل سهمى از تدبير عالم به دست آنها باشد، و اگر چنين تدبيرى مى داشتند، بايد خالق همان مقدارى كه تدبيرش را در دست دارند بوده باشند، براى اينكه تدبير بدون خلقت تصور ندارد همان طور كه خلقت بدون تدبير تصور ندارد (براى اينكه تدبير عبارت از اين است كه: خلقتى را بعد از خلقتى قرار دهد، و چيزى را بعد از چيزى بيافريند).

و اگر بتها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آنها دلالت مى كرد، و اين دليل يا از ناحيه عالم بود و يا از ناحيه خداى سبحان، اما از ناحيه عالم، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالم دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شركت، كه جمله (ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ) اين شق مسأله را بيان مى كند، و اما از ناحيه خداى سبحان، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد و جايز مى داند كه مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند، و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده و خود مشركين هم به اين اعتراف دارند و جمله (ام آتيناهم كتابا فهم على بينه منه ) اين شق ديگر را بيان مى كند.

و اگر در مقام خالق نبودن بت ها در زمين تعبير كرد به اينكه: (به من نشان دهيد ببينم چه موجودى را در زمين خلق كرده اند) و نفرمود: (به من خبر دهيد ببينم، آيا بت ها در خلقت زمين شركت دارند) و نيز در خصوص آسمان ها تعبير كرد به اينكه: (و يا در خلقت آسمان ها شركت دارند)، و نفرمود: (به من خبر دهيد و يا نشان دهيد، ببينيم چه چيز در آسمان ها خلق كرده اند)، براى اين بود كه مراد از كلمه (ارض ) - به طورى كه سياق احتجاج، بر آن دلالت دارد - عالم ارضى است، يعنى زمين و هر چه در آن و بر روى آن هست، و مراد از آسمان ها نيز عالم سماوى است، كه مشتمل است بر آسمانها، و آنچه كه در آسمان ها و بر آسمان است.

پس بنابراين، اينكه فرمود: (ماذا خلقوا من الارض ) در معناى اين است كه فرموده باشد: آيا در زمين شركت دارند؟ اگر داشته باشند لابد پاره اى از آن را خلق كرده اند. و همچنين جمله (ام لهم شرك فى السموات ) در معناى اين است كه: فرموده باشد: (و يا چه چيزى از آسمان ها خلق كرده اند)؟. كه در جانب زمين اكتفاء كرد، به ذكر خلق، تا اشاره كرده باشد به اينكه به طور كلى ربوبيت جز با خلقت تصور ندارد.

(ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منة ) - يعنى بلكه (و يا) كتابى در جواز شرك و اعتراف به ربوبيت آلهه آنان نازل كرده ايم، و مشركين به استناد آن، شرك ورزيدند، و خلاصه حجتى ظاهر از كتاب دارند بر اينكه آلهه آنان با ما شريكند؟

در اين جمله فرمود: (ام اتيناهم كتابا) و نفرمود: (ام لهم كتاب ) و يا عبارتى نظير آن، تا نفى و انكار را بهتر برساند، چون عبارت دومى انكار وجود كتاب است، ولى عبارت اولى انكار وجود آن از ناحيه كسى است كه اگر كتابى نازل شود از ناحيه او نازل مى شود.

پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ضمير جمع در (اتيناهم ) و نيز در (فهم على بينه ) به مشركين برمى گردد و ديگر نبايد به گفته آن مفسرى كه ضمير را به (شركاء) بر گردانده اعتناء نمود.

(بل ان يعد الظّالمون بعضهم بعضا الا غرورا) - اين جمله اعراض از احتجاج گذشته است، به اين بيان كه: داعى مشركين بر شرك ورزيدن، حجتى نبوده كه آنان را بر اين كار وادار كرده باشد، و خواسته باشند بر آن حجت اعتماد كنند، بلكه انگيره آنها صرف فريبى است كه بعضى نسبت به بعض ديگر روا مى دارند، به اين معنا كه نياكان و اسلاف، آيندگان را مغرور مى كردند به اينكه: بت ها نزد خدا شفاعت مى كنند، و نيز رؤ ساى هر قوم مرئوسين خود را فريب مى دادند به اينكه اين شركاء نزد خداى سبحان شفاعت خواهند كرد، در حالى كه اين وعده ها همه پوچ بود و حقيقت نداشت.

احتجاجى كه در آيه شده، عليه تمامى طوايف مشركين است، و نسبت به همه عموميت دارد، چه آنها كه ملائكه و جن و قديسين از بشر را مى پرستيدند، و براى آنها صنمى (بتى ) درست مى كردند تا رو به آن بت ها بايستند، و چه آنهايى كه روحانيين كواكب را مى پرستيدند، و رو به ستاره، عبادت مى كردند، و براى هر ستاره، صنمى (بتى ) مى تراشيدند. و چه آنهايى كه ملائكه و عناصر را مى پرستيدند و ديگر براى آنها صنمى اتخاذ نمى كردند مانند: مشركين فرس قديم - بطورى كه نقل شده -. و چه آنهايى كه بعضى از افراد بشر را مى پرستيدند، مانند: نصارى كه مسيح (عليه السلام) را عبادت مى كنند؛ حجت آيه شريفه عليه همه اين طوايف است.

استدلال بر توحيد با استناد به ابقاء موجودات و اينكه ابقاء عبارتست از ايجاد و تدبير متوالى

ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده...

بعضى از مفسرين گفته اند: (اين آيه شريفه استينافى است كه نتيجه قبح شرك و دلهره ناشى از آن را بيان مى كند، و ربطى به ما قبل ندارد، مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى آسمانها و زمين را حفظ مى كند، چون نمى خواهد فرو بريزند، و يا حفظ مى كند تا فرو نريزند و مضمحل نشوند؛ چون ممكن الوجود همان طور كه در حال پديد آمدنش محتاج پديد آورنده است، در بقايش نيز محتاج اوست ).

اما آنچه از آيه ظاهرمى شود، اين است كه: خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر يگانگى خود در ربوبيت، به اينكه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرك به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عموميت دهد تا شامل تمامى مخلوقات، يعنى آسمانها و زمين بشود، لذا در آيه مورد بحث استدلال مى كند بر يگانگى خود به اينكه خلق را بعد از ايجاد، ابقاء هم كرده و نگذاشته مضمحل شوند، چون اين معنا خيلى روشن است، و جاى هيچ شكى نيست كه پيدايش موجود و اصل هستى يك مسأله است، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش مسأله ديگرى است، آرى هر موجودى كه مى بينيم هنوز هست، در حقيقت هستى آن، هستى هايى متصل به هم است، كه چون استمرار دارد، ما آن را يك هستى مى پنداريم.

و اين نيز روشن است كه ابقاى موجود بعد از پديد آوردن، همانطور كه ايجادى بعد از ايجادى ديگر است، همچنين تدبيرى بعد از تدبير ديگر است، چون اگر خوب در اين قضيه تامل كنى و دقت نظر به خرج دهى، خواهى ديد كه نظام جارى در عالم به وسيله احداث و ابقاء جارى است، و چون پديد آورنده و خالق، حتى به عقيده مشركين تنها خداى سبحان است، پس قهرا خداى تعالى خالق و مدبر آسمانها و زمين است، و كسى ديگر شريك او نيست.

پس معلوم شد آيه شريفه (ان اللّه يمسك السموات و الارض ان تزولا...) متصل به ما قبل است.

كلمه امساك در اين آيه به همان معناى معروف است. و جمله (ان تزولا) در تقدير (كراهة ان تزولا) و يا (لئلا تزولا) مى باشد. و جمله (تزولا) متعلق به امساك است، يعنى نگه مى دارد از اينكه فرو ريزند.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: (كلمه (امساك ) به معناى معروفش نيست، بلكه به معناى جلوگيرى و يا حفظ است ). و به هر حال امساك كنايه است از باقى نگهداشتن، و ابقاء همان ايجاد بعد از ايجاد است، البته ايجادهاى مستمر و متصل، بر خلاف زوال كه به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است.

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: (زوال به معناى انتقال از مكانى به مكان ديگر است، و معناى آيه اين است كه: خدا نمى گذارد زمين و آسمان ها از جايى كه هر يك دارند تكان بخورند و به جايى ديگر منتقل شوند، مثلا يكى از آنجا كه دارد بالا رود، و يكى ديگر پايين آيد). ولى در تصور اينكه آنان چه مى خواهند بگويند، البته در تصور صحيح آن تامل است.

(و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده ) - سياق اقتضا مى كند كه مراد از زوال در اينجا مشرف شدن بر زوال است، چون خود (زوال ) كه با امساك جمع نمى شود. و خلاصه، معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر آسمان ها و زمين مشرف بر فرو ريختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد كه از فرو ريختن آنها جلوگيرى به عمل آورد، براى اينكه غير از او كسى نيست كه افاضه وجود كند.

ممكن هم هست مراد از (زوال ) معناى حقيقى اش باشد، ولى مراد از (امساك ) قدرت بر امساك باشد. و معلوم شد كه كلمه (من ) اولى زايده است و تنها خاصيت تأكيد را دارد، و (من ) دومى ابتدايى است، و ضمير در من بعده به خداى تعالى برمى گردد. بعضى هم گفته اند: (به كلمه زوال برمى گردد، كه از معناى (تزولا) استفاده مى شود).

(انّه كان حليما غفورا) - پس خداى تعالى به خاطر اينكه حليم است، در هيچ كارى عجله نمى كند، و به خاطر اينكه آمرزنده است، جهات عدمى هر چيزى را پنهان مى دارد، و مقتضاى اين دو اسم اين است كه آسمان ها و زمين را از اينكه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معين جلوگير شود.

صاحب كتاب (ارشاد العقل السليم ) گفته: خدا حليم و غفور است، يعنى در عقوبتى كه جنايات بشر مستوجب آن است عجله نمى كند، و لذا مى بينيد كه آسمانها و زمين را همچنان نگه داشته، با اينكه جا داشت به خاطر آن جنايات فرو ريزند، همچنان كه خود خداى تعالى در اين باره فرموده: (تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض ).

و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم فلمّا جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا

راغب مى گويد: (كلمه (جهد) به فتحه جيم - و (جهد) - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آنجا كه در وسع و طاقتشان هست پايدار و مؤ كّد كنند).

و درباره كلمه (نفور) گفته: (اين كلمه از ماده (نفر) است كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى، مانند كلمه (فزع ) كه آن نيز به دو معناست، هم مى گوييم: (فزع الى فلان به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت ) و هم مى گوييم: (فزع عن الشى ء از فلان چيز رو بگردانيد) در نفر هم وقتى مى گوييم: (نفر عن الشى ء نفورا) معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده: (و ما زادهم الا نفورا).

معناى اين كلام قريش كه پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قسم مى خوردند كه اگر نذيرى به سويشان بيايد (اهدى من احدى الامم) خواهند شد

بعضى از مفسرين گفته اند: (قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارى را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم راه يافته ترين امت ها خواهيم بود). و سياق آيه شريفه مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.

پس در جمله (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) ضمير جمع به قريش برمى گردد كه اين سوگند را قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خورده بودند به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (فلما جاءهم نذير) و سوگندشان هم همين بود كه: (لئن جاءهم نذير... اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما چنين و چنان مى كنيم ).

و معناى جمله (لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم ) اين است كه: اگر نذيرى به سوى ما بيايد ما راه يافته تر از يكى از امت ها خواهيم بود، يعنى يكى از امت هايى كه نذير برايشان آمد از قبيل يهود و نصارى. در اينجا ممكن بود بگويند: (راه يافته تر از ايشان خواهيم بود)، و ليكن اين طور نفرمود، براى اينكه معناى آنچه ر ا گفتند اين است كه ما امتى هستيم كه فعلا نذيرى نداريم، و اگر براى ما هم نذيرى بيايد و ما نيز امتى صاحب نذير شويم، مانند يكى از اين امتهاى صاحب نذير، آن وقت با تصديق نذير خود راه يافته تر از امت مثل خود مى شويم. اين آن معنايى است كه از تعبير (اهدى من احدى الامم ) استفاده مى شود، (دقت بفرماييد كه نكته اى لطيف است ).

بعضى از مفسرين گفته اند: (مقتضاى مقام اين است كه بگويند از همه امتها راه يافته تر خواهيم بود، و اين عموميت را عبارت (احدى الامم ) مى رساند، هر چند كه كلمه (احدى ) نكره در سياق اثبات است، و الف و لام در (امم ) هم براى عهد است اما در عين حال معنايش اين است كه: به طور حتم ما راه يافته تر از يك يك امتها كه رسول خدا را تكذيب كردند مانند يهود و نصارى و غير از ايشان، خواهيم بود.

بعضى ديگر گفته اند: (معناى آيه اين است كه: ما راه يافته تر از امتى مى شويم كه از شدت خوبى و برترى نسبت به امتهاى ديگر درباره اش گفته مى شود: (احدى الامم يگانه امتها) است، همچنان كه درباره مردى كه فوق العادگى دارد، مى گويند اين (يگانه قوم و عصر خويش ) است. ولى قول اخير خالى از تكلف و بعد نيست.

(فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا) - وقتى مراد از سوگند خورندگان، قريش شد، قهرا مراد از نذير هم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خواهد بود. و نفور به معناى تنفر و دور شدن و فرار كردن است.

استكبارا فى الارض و مكر السى ء و لا يحيق المكر السى ء الا باهله

راغب مى گويد: (كلمه (مكر) به معناى آن است كه با حيله شخصى را از هدفى كه دارد منصرف كنى، و اين دو جور مى شود، يكى به نحوه پسنديده مثل اينكه بخواهى با حيله او را به كارى نيك وا بدارى، و چنين مكرى به خدا هم نسبت داده مى شود، همچنان كه خودش فرمود: (و اللّه خير الماكرين ). دوم به نحو نكوهيده و آن اينكه بخواهى با حيله او را به كارى زشت وا بدارى، كه در آيه (و لا يحيق المكر السى ء الا باهله ) همين مكر منظور است.

و نيز در معناى كلمه (يحيق ) گفته: (يعنى نازل نمى شود و نمى رسد بعضى (فازالهم ا) نيز خوانده اند، و بر همين قياس است (ذم ) و (ذام ).

(استكبارا فى الارض ) - كلمه (استكبارا) مفعول له براى كلمه (نفورا) است، و معناى آن اين است كه: وقتى نذير به سويشان آمد، از او اعراض و دورى كردند، براى خاطر اينكه در زمين استكبار كنند، و جمله (مكر السى ء) عطف است بر استكبار، و مثل او مفعول له است.

بعضى هم گفته اند: (عطف است بر كلمه (نفورا) و اضافه در آن، اضافه موصوف به صفت است، به دليل اينكه بار دوم فرموده: (و لا يحيق المكر السى ء...)

اشاره به معناى اينكه فرمود مكر سّيى ء جز به اهل آن نمى رسد

(و لا يحيق المكر السى ء الا باهله ) - يعنى مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود، براى اينكه هر چند مكر بد، بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، و ليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيى ء است در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته ، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت. و به همين جهت در مجمع البيان آيه شريفه را تفسير كرده به اينكه: كيفر مكر سيى ء جز به مرتكبش نمى رسد.

و اين آيه شرى فه كلامى است از باب مثل، نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: (انما بغيكم على انفسكم )، و نيز فرموده: (و من نكث فانما ينكث على نفسه ).

)فهل ينظرون الا سنه الاولين ) - (نظر) و (انتظار) هر دو به معناى توقع است، و (فاء) براى تفريع و نتيجه است كه جمله را از ما قبل نتيجه گيرى مى كند. و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه: و چون مكر سيى ء مى كنند، و مكر سيى ء جز به صاحبش برنمى گردد، پس مكاران، جز سنت جارى در امم گذشته كه همان عذاب الهى نازل بر مكاران است، كه اثر مكر و تكذيبشان به آيات خدا بود، انتظار ديگرى را نمى كشند.

(فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا) - (تبديل سنت خدا) به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و (تحويل سنت ) عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل، براى اينكه خداى تعالى بر صراط مستقيم ا ست، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء. همچنان كه خداى تعالى مشركين مورد نظر آيه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت، و همگى را كشت. و خطاب در آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و يا به عموم شنوندگان است.

افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوة

اين آيه شريفه براى سنت جارى در امت هاى گذشته، شاهد مى آورد و مى فرمايد كه: امت هاى گذشته با اينكه از مشركين مكه قوى تر بودند، با اين حال خداوند آنها را به كيفر مكر و تكذيبشان بگرفت.

و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا

اين آيه تتمه بيان است، تا مشركين مكه را بيشتر انذار و تخويف كرده باشد، و حاصل معنايش اين است كه: پس اينان بايد از خدا بترسند، و بايد به او ايمان بياورند، و با او نيرنگ نكنند، و آياتش را تكذيب ننمايند، كه سنت خدا در اين باره همان عذاب است، همچنان كه ماجراى امت هاى گذشته كه چگونه خدا هلاكشان كرد و عذابشان نمود، بر اين سنت شهادت مى دهد، زيرا با اينكه آن امت ها از اين مشركين قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز كنند، چون در همه آسمانها و زمين چيزى و كسى نيست كه با نيرو و يا نيرنگ خود خدا را عاجز كند، زيرا او عليم على الاطلاق است، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن، او را در حال غفلت و جهل فريب دهد، و نيز او قادر على الاطلاق است و چيزى تاب مقاومت با او را ندارد.

وجه اينكه فرمود اگر خدا مردم را براى گناهانشان مؤاخذه كند جنبنده اى بر زمين نمى ماند

و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة...

مراد از مؤ اخذه در اين آيه، مؤ اخذه دنيوى است، به دليل اينكه دنبالش فرموده: (و لكن يوخرهم الى اجل مسمى ليكن عذابشان را براى مدتى معين تاءخير مى اندازد....) و مراد از كلمه (ناس ) تمامى مردم است، چون قبل از آيه شريفه، از مؤ اخذه بعضى از مردم كه همان نيرنگبازان و تكذيب كنندگان به آيات خدا باشند، گفتگو كرده بود.

و مراد از جمله (ما كسبوا) گناهانى است كه كسب كرده اند، به قرينه مؤ اخذه، كه همان عذاب باشد، و به شهادت اينكه در جاى ديگر همين معنا را آورده، و فرموده: (و لو يواخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترك عليها من دابة ).

و مراد از (ظهرها) روى زمين است، چون مردم روى زمين زندگى مى كنند، علاوه بر اين در آيه قبلى ذكرى از زمين به ميان آمده بود.

و مراد از (دابة جنبنده ) هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد، چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسانها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان كه خالق تعالى خودش فرمود: (خلق لكم ما فى الارض جميعا)

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (اين هلاكت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه (و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصة ) برمى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود. درست نيست، براى اينكه شومى گناه نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (و لا تزروا زرة وزر اخرى ) و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه (و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصة ) مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنه ناشى از ظلم تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمكاران و غير آنها - براى مزيد اطلاع به همانجا مراجعه شود.

(و لكن يوخرهم الى اجل مسمى ) - منظور از (اجل مسمى ) مرگ و يا قيامت است، (فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعبادة بصيرا)، يعنى وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان بصير است، هر يك را به آنچه كه كرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست، چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟

از آنچه گذشت روشن شد كه: جمله (فان اللّه كان بعباده بصيرا) از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، كه همان جزا باشد.

و آيه شريفه يعنى جمله (ولو يواخذ اللّه النّاس...) در حقيقت در جاى جواب از سوالى تقديرى قرار گرفته، سؤ ال ى كه ناشى از آيه قبلى مى شد، چون در آيه قبلى خداى تعالى اهل نيرنگ و تكذيب را - كه همان مشركين مكه باشند - تهديد مى كرد به مؤ اخذه، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، كه آنها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.

چون سخن بدينجا انجاميد، گويا كسى پرسيده: وقتى هيچ چيز نه در آسمان و نه در زمين خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور ساير مردم را به حال خود واگذاشته، هر گناهى مى خواهند مرتكب مى شوند و چرا آنها را به جرم گناهانشان عذاب نمى كند؟ در پاسخ فرموده: (اگر خدا مى خواست همه مردم را به جرم گناهانشان مؤ اخذه كند، آن طور كه نيرنگ بازان از مشركين و مكذبين را مؤ اخذه كرد، ديگر هيچ جنبده اى بر روى زمين باقى نمى ماند). و حال آنكه خدا چنين حكم كرده كه: مردم، در روى زمين بمانند و زمين را آباد كنند، همچنان كه فرموده: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) پس بدين جهت گناهكاران را مؤ اخذه نمى كند، و آنها را تا روزى معين مهلت مى دهد. و آن روز يا روز مرگ است و يا روز قيامت. پس وقتى آن روز رسيد هر عاملى از ايشان را به آنچه عمل كرده، جزا مى دهد، كه او به كار بندگانش بصير است.

بحث روايتى

(روايتى در ذيل آيه: (و لو يؤاخذ الله الناس بما كسبوا...))

در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از طريق سفيان، از ابو زكرياى كوفى، از مردى روايت كرده كه آن مرد برايش حديث كرد كه روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: زنهار از (مكر سيّى ء) بپرهيزيد كه (مكر سيّى ء) جز به صاحبش ‍ برنمى گردد، و مكاران از ناحيه خدا مورد تعقيبند.

و در تفسير قمى مى گويد: پدرم از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق (عليه السلام) از پدرش (عليه السلام) برايم حديث كرد كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه ع ليه وآله وسلم) فرموده: از علم خدا گذشته و مركب قلم خدا به اين قضايى كه رانده و اين قدرى كه مقدر كرده خشك شده، كه كتاب خدا جاى خود را در بشر باز كند، و ر سولان خدا تصديق شوند، و آنها كه ايمان مى آورند و تقوى دارند به سعادت برسند، وآنها كه تكذيب مى كنند و كفر مى ورزند به شقاوت برسند، و مؤمنين به ولايتى از خداى عزّو جلّ و مشركين به براءتى از او نايل شوند.

آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرمايد: اى فرزند آدم ! تو به مشيت من براى خودت مى خواهى آن چه را مى خواهى، و به اراده من براى خودت اراده مى كنى آن چه را اراده مى كنى، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نيرومند شده اى كه مى توانى سر از فرمانم برتابى، و به قوت و عصمت من و عافيتم موفق شده اى كه واجبات مرا ادا كنى.

پس اگر واقعا حسناتى دارى، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم، و تو به گناهانت از من سزاوارترى، هميشه خير من به سوى تو نازل است، و من با آن خير به تو انعام مى كنم، و شر تو به خودت برمى گردد، به عنوان كيفر جناياتى كه كرده اى و به كثرت تسلطى كه من به تو دارم به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنى كه به من دارى از رحمتم ماءيوس شدى.

پس با اين بيان حمد براى من است و حجت عليه تو تمام است، و تو با اين عصيان راه مؤ اخذه مرا به روى خود گشودى، و با احسانت، مستحق پاداش نيكى كه نزد من است گشتى. من هيچگاه از تحذير تو كوتاهى نكردم، و تو را در حين سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم. آنگاه فرمود: اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: (و لو يواخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة ) و نيز مى فرمايد: من تو را به بيش از طاقتت تكليف نكردم، و از امانت جز همان مقدارى را كه خودت عليه نفست اقرار دارى تحميلت ننمودم، من از تو براى خود به آن مقدار راضيم كه تو از من براى خودت راضى باشى. آنگاه خداى عزّو جلّ فرمود: (و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه كان بعباده بصيرا).

سوره يس مكى است و هشتاد و سه آيه دارد

سوره يس آيات 1 تا 12

 بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 يس (1)

 و القرآن الحكيم (2)

 انك لمن المرسلين (3)

 على صراط مستقيم (4)

 تنزيل العزيز الرّحيم (5)

 لتنذر قوما ما انذر آباؤ هم فهم غافلون (6)

 لقد حقّ القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون (7)

 انّا جعلنا فى اعنقهم اغللا فهى الى الاذقان فهم مقمحون (8)

 و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشى نهم فهم لا يبصرون (9)

 و سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون (10)

 انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرّحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم (11)

 انّا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و اثرهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (12)

ترجمه آيات

به نام خداى بخشنده مهربان، يس (1).

به قرآن سراسر حكمت سوگند (2).

كه تو به درستى و به يقين از مرسلين هستى (3).

و بر صراط مستقيم قرار دارى (4).

كه خداى عزيز و رحيم آن را نازل كرده (5).

تا تو با آن مردمى را انذار كنى كه پدرانشا ن انذار نشده بودند و در غفلت قرار داشتند (6).

سوگند مى خورم كه فرمان عذاب بر بيشتر آنان صادر شده در نتيجه ديگر ايمان نخواهند آورد (7)

ما به گردنشان غل هايى افكنده ايم كه تا چانه شان را گرفته به طورى كه ديگر نمى توان ند سر پايين آورده خود را ببينند (8).

ما از پيش رو و عقب سر سدى دورشان كشيده و ايشان را با آن پوشانده ايم ديگر جايى را نمى بينند (9).

و (بنابراين ) ديگر انذار كردن و نكردنت به حال ايشان يكسان است چه انذار بكنى و چه نكنى ايمان نمى آورند (10).

تو تنها كسى را انذار مى كنى و انذارت در حق كسى مؤ ثر واقع مى شود كه قرآن را تصديق كرده و ناديده از رحمان خشيت داشته باشد، پس تو او را به آمرزش و اجرى كريم بشارت بده (11).

ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه كرده اند و آنچه از آثارشان بعد از مردن بروز مى كند همه را مى نويسيم و ما هر چيزى را در امامى مبين برشمرده ايم (12).

بيان آيات

غرض و محتواى سوره مباركه يس و شأن و فضيلت آن

غرض اين سوره بيان اصول سه گانه دين است، چيزى كه هست نخست از مسأله نبوت شروع كرده، حال مردم را در قبول و رد دعوت انبيا بيان مى كند، و مى فرمايد كه: نتيجه دعوت حق انبياء، احياى مردم است، و اينكه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفين تمام كند، و به عبارت ديگر تكميل هر دو دسته مردم است، عدّه اى را در طريق سعادت، و جمعى را در طريق شقاوت.

آنگاه اين سوره بعد از بيان مسأله نبوت، منتقل مى شود به مسأله توحيد، و آياتى چند از نشانه هاى وحدانيت خدا را برمى شمارد، و سپس به مسأله معاد منتقل شده، زنده شدن مردم را در قيامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمين از متقين را بيان نموده سپس ‍ سرانجام حال هر يك از اين دو طايفه را توصيف مى كند.

و در آخر دوباره به همان مطلبى كه آغاز كرده بود برگشته، خلاصه اى از اصول سه گانه را بيان، و بر آنها استدلال مى كند و سوره را ختم مى نمايد.

و از آيات برجسته و بسيار علمى اين سوره آيه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسب حان الّذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون ) است، پس اين سوره شأنى عظيم دارد، چون هم متعرض اصول سه گانه است و هم شاخه هايى كه از آن اصول منشعب مى شود. روايات هم از طريق شيعه و سنى آمده كه فرمودند: براى هر چيزى قلبى است، و قلب قرآن سوره يس است.

اما از طريق شيعه، صدوق در كتاب ثواب الاعمال آن را از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، و از طريق اهل سنت، الدر المنثور آن را از انس و ابو هريره و معقل بن يسار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده است.

توضيح و تفسير آيات: (يس و القرآن الحكيم... فهم غافلون)

يس و القرآن الحكيم... فهم غافلون

خداى تعالى در اين آيه به قرآن حكيم سوگند مى خورد بر اينكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از مرسلين است. و اگر قرآن را به وصف حكيم توصيف كرد، براى اين است كه حكمت در آن جاى گرفته، و حكمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ.

جمله (انك لمن المرسلين ) مطلبى است كه به خاطر آن سوگند خورد - كه بيانش گذشت - (على صراط مستقيم ) - اين جمله خبر بعد از خبر است براى حرف (انّ) در (انك ). و اگر (صراط) را نكره و بدون الف و لام آورد، - به طورى كه مى گويند - براى اين بود كه بر عظمت آن راه دلالت كند.

و توصيف (صراط) به استقامت، به منظور توضيح بوده، و گرنه در معناى خود كلمه صراط استقامت خوابيده، چون صراط به معناى راه روشن و مستقيم است، و مراد از (صراط مستقيم ) آن طريقى است كه: عابر خود را به سوى خدا مى رساند، يعنى به سعادت انسانى اش كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت. و در تفسير سوره فاتحه مطالبى كه براى اينجا مفيد است گذشت.

جمله (تنزيل العزيز الرّحيم ) وصف قرآن است، كه چون از وصفيت قطع شده، بايد آن را به فتحه خواند. و مصدر (تنزيل ) به معناى مفعول است، و حاصل معنا اين مى شود كه: منظورم از قرآن همين نازل شده اى است كه خداى عزيز رحيم كه عزت و رحمت در او مستقر است، نازلش كرده.

و اينكه در آخر خدا را به دو صفت عزت و رحمت ستوده براى اشاره به اين معنا است كه او قاهرى است كه مقهور كسى واقع نمى شود، غالبى است كه از كسى شكست نمى خورد، پس اعراض اعراض كنندگان از عبوديتش او را عاجز، و انكار منكرين خدايى اش ، و تكذيب تكذيب كنندگان آياتش، او را ذليل نمى سازد،

و او براى هركس كه تابع ذكر (قرآن ) شود، و به غيب از او خشيت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است، اما نه براى اينكه از پيروى آنان و ايمانشان به غيب استفاده كند، بلكه براى اينكه آنان را به سوى آنچه مايه كمال و سعادتشان است هدايت فرمايد. پس او تنها به خاطر عزت و رحمتش رسول را فرستاده و قرآن بر او نازل كرده، قرآن حكيم، تا مردم را انذار كند، و در نتيجه كلمه عذاب بر بعضى، و كلمه رحمت بر بعضى ديگر مسلم شود.

(لتنذر قوما ما انذر آباوهم فهم غافلون ) - اين جمله، ارسال رسول و تنزيل قرآن را تعليل مى كند. و حرف (ما) در آن نافيه است، و جمله بعد از ما صفت براى قوم است. و معنايش اين است كه: ما تو را تنها به اين غرض فرستاديم و قرآن بر تو نازل كرديم كه مردمى را كه پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار كنى و بترسانى.

و در اينكه مراد از (قوم ) چه كسانى است، دو احتمال هست:

احتمال اول اينكه: مراد قريش و آنان كه ملحق به قريشند بوده باشد، در اين صورت مراد از (آباى قريش ) پدران نزديك ايشان است كه انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ايشان امت اسماعيل ذبيح اللّه (عليه السلام)، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند كه مبعوث بر عرب شدند، مانند: هود و صالح و شعيب (عليهمالسلام).

احتمال دوم اينكه: منظور از (قوم ) همه مردم معاصر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوده باشند، چون رسول ا سلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود. در اين صورت باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است، چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده عيسى (عليه السلام) است، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود، ناگزير منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانى است كه در فاصله زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى (عليه السلام) در اين چند صدساله فترت قرار داشته اند.

اين را هم بايد بدانيد كه آنچه ما درباره تركيب آيات گفتيم، چيزى بود كه از هر وجه ديگرى زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن تركيب وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه از فهم دور است، و از خوانندگان عزيز هركس مايل باشد آن وجوه را ببيند، بايد به تفاسير مفصل و طولانى مراجعه كند.

معناى آيه: (لقد حق القول على اكثرهم...)

لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون

لامى كه بر سر جمله است لام قسم است، و معنايش اين مى شود كه: سوگند مى خورم كه قول عذاب بر بيشترشان حتمى شد، و منظور از (ثابت شدن قول بر اكثريت ) اين است كه: مصداقى شده باشند كه قول بر آنان صادق با شد.

و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده، كلمه عذاب است، كه خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب با ابليس آن را گفت، و فرمود: (فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ).

و مراد از پيروى شيطان اطاعت او در هر دستورى است كه به وسيله وسوسه و تزوير مى دهد، به طورى كه گمراهى او در نفس پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند، چون از اين خطاب كه به ابليس كرده و فرموده: (انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) برمى آيد كه پيروان شيطان چنين كسانى هستند.

و لازمه رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس، طغيان و استكبار در برابر حق است، همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آيه (بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغوى ناكم انا كنا غاوين ) و نيز آيه (و لكن حقت كلمه العذاب على الكافرين قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ) به اين معنا اشاره دارد.

و نيز لاز مه رسوخ پيروى شيطان در دل، اين است كه: چنين كسانى با تمام توجه قلبى متوجه دنيا شوند، و به كلى از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دلهايشان رسوخ كند همچنان كه خداى تعالى فرموده: (و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين اولئك الّذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون ).

پس خداوند بر قلبهايشان مهر مى زند و از آثار آن اين است كه: ديگر چنين كسانى نمى توانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده: (ان الّذين حقت عليهم كلمه ربك لا يؤ منون ).

با بيانى كه گذشت روشن گرديد كه: حرف (فاء) در جمله (فهم لا يؤمنون ) براى تفريع است، نه تعليل، كه بعضى احتمالش را داده اند.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved