معناى آيه : (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون) و مفاد كلمه (عسى) و امثال آن در كلام خداى تعالى

قل عسى ان تكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون

گفته اند: لام در (ردف لكم ) زايد و براى افاده تأكيد است مانند حرف باء در آيه (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) و معناى جمله مورد بحث، اين است كه بگو اميد است كه شما را متابعت كند، و به شما ملحق شود بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنيد.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ردف ) معناى فعلى را متضمن است كه همواره با لام متعدى مى شود.

و مراد از (بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنند) همانا عذاب دنيا است، كه قبل از عذاب آخرت فرا مى رسد، چون كفار همواره درباره آن عجله مى كردند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى گفتند: پس چه شد آن عذاب كه ما را از آن مى ترسانى و آن حكم فصلى كه خدا وعده آن را داده، و حكم فصل خود ملازم با عذاب است و عذاب دنيا هم بعضى از آن عذابها است كه درباره اش عجله مى كردند آن قسمتش است كه كفار در باره اش عجله مى كردند و شايد مراد آيه عذاب روز بدر باشد، همچنان كه ديگران نيز احتمالش را داده اند.

مفسرين درباره كلمه (عسى ) گفته اند: اين كلمه و كلمه (لعل ) درباره خداى تعالى معناى وجوب را مى دهد، زيرا اصولا كسى مى گويد (شايد و يا اميد است ) كه به سر نوشت آينده خود جاهل باشد، و چون جهل بر خداى تعالى محال است، در نتيجه معناى (عسى ان يكون ردف لكم ) اين مى شود كه (سيردفكم و ياتيكم العذاب محققا- به زودى به دنبال سرتان عذاب خواهد آمد).

ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا معناى اميدوارى و آرزومندى و امثال آن، همانطور كه ممكن است قائم به نفس و جان گوينده باشد، (يعنى گوينده خودش در دل آرزومند و اميدوار باشد)، همچنين ممكن است قائم به مقام و يا به شنونده و يا غير آن دو باشد و در اين آيه و هر جاى ديگر از كلام مجيد خداى تعالى، قائم به غير گوينده، يعنى خداست، حال يا قائم است به مقام، يا به غير مقام و جوابى كه در آيه آمده از آنجا كه راجع است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، پس اميدى هم كه از كلمه عسى استفاده مى شود راجع مى شود به آن جناب و قائم است به نفس شريف او و معناى آيه اين مى شود كه : به ايشان بگو من اميدوارم كه چنين و چنان شود.

و در تفسير ابى السعود آمده كه كلمه (عسى و لعل و سوف ) در تهديدهاى پادشاهان به منزله حكم جزمى است و اگر حكم قطعى خود را به اين عبارات تعبير مى كنند، به منظور اظهار وقار سلطنت، و اشعار به اين معناست، كه رمز از امثال ايشان مانند تصريح از ديگران است و همه وعده هاى خدا و تهديدهايش نيز بر اين منوال است، و اين گفته ابى السعود وجه خوبى است.

و معناى آيه اين است كه : به اين درخواست كنندگان عذاب كه از وقت رسيدن آن مى پرسند، بگو من اميدوارم كه بعضى از تهديدهاى خدا كه شما در آن عجله مى كنيد، يعنى عذاب دنيا كه شما را به عذاب آخرت نزديك مى كند و به آن مى رساند به زودى شما را دنبال كند و همين هم كه تعبير كرد به (ردف لكم - دنبالتان كند) باز براى اشاره است به نزديكى آن عذاب.

و ان ربك لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون

معناى آيه شريفه از نظر خود آيه روشن است، ليكن وقوع آن در سياق تهديد و تخويف، اين نكته را افاده مى كند كه : اگر خداى تعالى عذاب ايشان را تاءخير انداخت، با اينكه استحقاق آن را دارند، از اين جهت است كه او داراى فضل و كرم است و درباره آنان به فضل خود رفتار كرده و ايشان بايد شكر همين را هم به جاى آرند، اما بجاى نمى آورند، بلكه عجله در آن عذاب را مى خواهند.

و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون

يعنى تاءخير عذاب از ايشان، ناشى از جهل خداى تعالى نيست، بلكه او از حال ايشان و آنچه كه به كيفر كفر و جحودشان مستحقند آگاه است، چون او خبر دارد از آنچه كه سينه هاى آنان در خود پنهان مى كند و يا آشكار مى سازد. آنگاه با آيه (و ما من غائبة فى السماء و الا رض الا فى كتاب مبين ) همان معنا را تأكيد فرمود.

ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون و انه لهدى و رحمة للمؤمنين ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم

اين آيه شريفه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را تسليت و دلگرمى مى دهد و نيز زمينه را براى بعد كه به زودى از حقانيت دعوتش و تقويت ايمان مؤمنين سخن مى گويد، فراهم مى كند، و به همين بيان وجه اتصال آيه به ما قبل كه فرمود: (فلا تحزن عليهم...)، كه باز به حقيقت دعوتش اشعار دارد، معلوم مى شود.

پس جمله (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون - اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر آن مسائلى كه مورد اختلافشان است بيان مى كند)، به داستانهايى از قصص انبياء اشاره مى كند و حق را در آنچه كه در آن اختلاف مى كنند بيان مى نمايد و يكى از آن داستانها داستان مسيح (عليه السلام) است، كه حق مطلب را در آن معارف و احكام كه مورد اختلافشان بود بيان مى كند.

و اينكه فرمود: (و انه لهدى و رحمة للمؤمنين ) به اين معنا اشاره مى كند كه با اين داستانها كه بر بنى اسرائيل مى خواند، مؤمنين را به سوى حق هدايت مى كند و نيز رحمتى است براى آنان كه دلهايشان را آرامش مى دهد و به اين وسيله ايمان را هم در دلهايشان ريشه دار و ثابت مى كند.

و اينكه فرمود: (ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم ) اشاره است به اينكه قضاء و داورى ميان آنان با خداست، پس ‍ همان خدا پروردگار اوست كه عزيز است، يعنى كسى است كه هيچگاه مغلوب نمى شود و عليم است، يعنى هرگز جهل و خطاء در حكمش راه ندارد، پس اوست كه با حكم خود در بين آنان قضاوت مى كند، پس بايد كه دل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به قضاء پروردگار عزيز و عليمش راضى شود و امر را به او محول نمايد، همچنان كه جا دارد عين اين رفتار را در حق مشركين داشته باشد، نه اينكه از شرك و كفر آنان و از مكر و حيله ايشان اندوهناك و دلتنگ شود.

فتوكل على اللّه انك على الحق المبين

اين جمله تفريع و نتيجه گيرى است از مجموع چند امرى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) در خصوص شرك مشركين و اختلاف بنى اسرائيل فرمود و معنايش اين است كه امر همه آنان محول به خداى تعالى است، نه به تو، پس بايد كه تو او را وكيل بگيرى، كه او كافى تو است و بايد كه از هيچ چيز نترسى كه تو در امنيتى از حق هستى.

انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون

اين جمله، امر به توكل در آيه قبل را تعليل مى كند و مى فرمايد كه ما تو را در مسأله ايمان و كفر مردم، امر به توكل بر خدا كرديم و اين بدان جهت است كه ايشان مرده اند و در طاقت تو نيست كه دعوتت را به مردگان بشنوانى، زيرا كه ايشان كرند و نمى شنوند و كورند و گمراه و تو نمى توانى دعوتت را به گوش كران آن هم (در حالى كه پشت مى كنند و مى روند) برسانى - و چه بسا قيد در حالى كه پشت مى كنند و مى روند براى همين باشد كه اگر پشت نمى كردند، باز ممكن بود و لو با اشاره حرف را به ايشان فهمانيد - و نيز تو نمى توانى كور را از گمراهيش رهانيده و هدايتش كنى، تنها قدرتى كه تو دارى اين است كه دعوتت و آيات ما را كه دلالت بر ما مى كند به گوش مؤمنين برسانى، چون مؤمنين به خاطر اذعان و ايمانى كه به اين حجتهاى حقه دارند تسليم ما هستند و تو را در آنچه كه دلالت مى كنى تصديق مى كنند.

با اين بيان چند نكته روشن گرديد:

اولا: مراد از سماع هدايت است.

ثانيا:مراد از آيات، ادله و حجتهايى است كه بر توحيد و معارف حقى كه از فروع توحيد است دلالت مى كند.

ثالثا: اينكه هر كس حجتهاى حق را چه از آيات آفاق باشد و چه از آيات انفس، با سلامت عقل تعقل كند و آنگاه با ايمان و انقياد تسليم آن شود، چنين كسى از مردگان و از مهر شدگان، كه خدا بر گوش و چشمشان مهر نهاده نيست.

بحث روايتى  

در تفسير قمى در ذيل جمله (و سلام على عباده الذين اصطفى ) آورده كه امام فرمود: منظور از اين بندگان آل محمد (صلى اللّه عليه و آله) هستند.

رواياتى در مراد از بندگان در (وسلام على عباد الذين اصطفى)  

مؤلف: اين روايت را تفسير جمع الجوامع نيز، از ائمه اهل بيت (عليه السلام) به دو نحو آورده، يكى بدون سند، و ديگرى هم بطور مضمر (يعنى گفته : از آن جناب و معين نكرده از كدام يك از ائمه نقل كرده ).

خواننده عزيز به خاطر دارد كه در بيان گذشته خود كه در ذيل همين آيه آورديم، گفتيم : از سياق برمى آيد كه مراد از اين بندگان به حسب مورد آيه انبياء (عليه السلام) هستند كه به نعمت اصطفاء متنعم بودند و خداى تعالى داستانهاى جمعى از ايشان را در قرآن كريم آورده. بنا بر اين، اگر روايت صحيح باشد از قبيل جرى و تطبيق فرد بر كلى خواهد بود.

و نظير روايت مذكور روايتى است كه الدر المنثور از عدهاى از صاحبان كتب از ابن عباس روايت كرده، كه در ذيل آيه مورد بحث گفته : منظور از اين بندگان، اصحاب محمدند اين روايت نيز - اگر صحيح باشد - از باب جرى و تطبيق است.

بنا بر اين، آن روايت ديگرى كه الدر المنثور از عبد بن حميد و ابن جرير، از سفيان ثورى، در ذيل آيه نقل كرده كه گفت : آيه شريفه تنها مربوط به اصحاب محمد است صحيح نيست، زيرا اولا گفتيم درباره انبياء است و در ثانى اگر هم از باب تطبيق شامل اصحاب شود بارى شامل خصوص آنان نيست.

و در تفسير قمى نيز در ذيل آيه (بل هم قوم يعدلون ) نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند.

و نيز در همان تفسير در ذيل آيه (امن يجيب المضطر اذا دعاه...) مى گويد: پدرم از حسن بن على بن فضال، از صالح بن عقبه، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره قائم آل محمد (صلى اللّه عليه و آله) نازل شده، به خدا سوگند مضطر او است، كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند و خداى عزوجل را مى خواند، پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش ‍ مى سازد.

مؤلف: اين روايت هم از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است، زيرا آيه درباره عموم مضطرين است.

روايتى كه در آن از جمله: (و يجعلكم خلفاء الارض) وجوب مطلق فرمانبرى ازخليفه (حاكم) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن

و در الدر المنثور است كه طبرانى از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: هر كس از جماعت جدا و دور شود در آتش است، آن هم با صورتش، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض )، پس به حكم اين آيه خلافت از خداى عزوجل است، اوست كه خليفه را خليفه مى كند، چيزى كه هست اگر خير باشد كه هيچ و اگر شر باشد باز خود او مواخذه اش مى كند، اما تو! بر تو واجب است كه هر چه خدا گفته اطاعت كنى.

مؤلف: اين روايت خالى از بوى جعل و دسيسه نيست، براى اينكه در سابق معلوم شد كه مراد از خلافت در آيه - بطورى كه از سياقش برمى آيد - خلافت زمينى است، كه براى هر انسانى مقدر شده و معنايش اين است كه نوع بشر جانشين خداست در زمين و در اينكه انواع تصرفات را در زمين بكند (و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آنست، براى بشر مسخر و رام كرده است، تا بتواند در آنها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن، (تا معنايش اين شود كه هر كس ‍ خليفه مسلمين شود خدايش خليفه كرده، اگر خوب باشد كه هيچ اگر هم بد باشد خدا خودش مى داند با او چه معامله كند و اما افراد امت بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد اطاعت كنند).

از اين هم كه صرف نظر كنيم اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش با هم تطبيق نمى كند، براى اينكه اگر مراد از اينكه گفت خلافت از جانب خداست اين باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست و به عبارت ديگر تكوين آن منسوب به خداى سبحان است، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده : (ان اتيه اللّه الملك - اينكه خدا سلطنتش داده ) و از فرعون حكايت كرده كه گفت : (اليس لى ملك مصر).

كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفت با وى نيست و گر نه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت امثال نمرودها و فرعونها و صدها نظائر آن واجب باشد.

و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت اين باشد كه خدا به حكم دين خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچه امر مى كند واجب است، هر چند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكام دينى است و اگر بگويى در غير معصيت خدا اطاعتش واجب است، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرموده بود: (لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق )، در اين صورت پس جدا شدن از جماعت و نافرمانى خليفه جايز است ولى اين با صدر روايت نمى سازد.

و نظير اين اشكال در ذيل روايت وارد است، كه مى گفت : (اما تو! بر تو واجب است كه هر چه خدا گفته اطاعت كنى )، زيرا اگر مقصود از هر چه خدا امر كرده اين است كه هر چه خليفه گفته، گر چه نافرمانى خدا باشد، اطاعت كنى، باز نقض صريح تشريع احكام مى شود و اگر مراد از آن اطاعت خدا است، هر چند نافرمانى خليفه باشد نقض صريح صدر روايت مى شود.

و امروز در ابحاث اجتماعى مسلم و روشن شده كه امضاء و پذيرفتن حكومت كسى كه احترامى براى قوانين مقدس و جاريه قائل نيست، امضايى است كه عقل آن را نمى پذيرد و افراد يك جامعه عاقل و رشيد زير بار چنين كسى نمى روند، به همين دليل بايد ساحت شارع و آورنده دين را از چنين روايت و سفارشهايى منزه دانست.

و اگر بگويى حفظ يك پارچگى مملكت و اتحاد كلمه و اتفاق امت مهمتر است از حفظ بعضى از احكام، در جواب مى گوييم معناى اين حرف اين است كه جايز باشد حقيقت دين را به خاطر حفظ اسم آن هدم نمود و حقيقت دين را فداى نام آن كنيم.

نقل و رد روايتى راجع به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم) علم غيب نداشته و...

و در الدر المنثور است كه : طيالسى، سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشيخ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب اسماء و صفات - همگى از مسروق روايت كرده اند كه گفت : من نزد عايشه تكيه داده بودم، عايشه گفت : سه چيز است كه هر كس دهن به يكى از آنها باز كند افتراء بزرگى بر خدا زده است، پرسيدم آن سه چيست ؟ گفت هر كس بپندارد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله) پروردگارش را ديد، افتراء بزرگى بر خدا بسته، من كه تا اين هنگام تكيه داده بودم برخاستم و گفتم : اى ام المؤمنين صبر كن، و مرا مهلت بده بپرسم و به عجله سخن مگوى، مگر خداى تعالى نفرموده : (و لقد رآه فى الافق المبين - رسول خدا را در افق آشكار بديد) و در جاى ديگر فرموده : (و لقد رآه نزلة اخرى - بارى ديگر او را ديد)؟

عايشه در پاسخ گفت : من اولين فرد امت اسلامم، كه همين سوال تو را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) كردم، فرمود: جبرئيل، يعنى من جبرئيل را به آن صورتى كه با آن صورت خلق شده نديدم غير از اين دو نوبت، كه در اين دو آيه است، يك بار او را ديدم كه داشت از آسمان به زير مى آمد، بسيار بزرگ بود، كه بزرگى خلقتش ما بين آسمان تا زمين را پر مى كرد، عايشه سپس به من گفت : مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير - ديدگان او را نمى بيند و او ديدگان را مى بيند و او لطيف و خبير است ) و نيز فرموده : (و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا... على حكيم ).

و كسى كه بپندارد كه محمد چيزى از كتاب خداى را كتمان كرده و ناگفته گذارده، او افتراى بزرگى بر خدا زده است و خداى عزوجل مى فرمايد: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ).

سپس عايشه اضافه كرد كه : هر كس بپندارد كه محمد از فرداى مردم خبر مى داد، باز بر خدا افتراى بزرگى زده است، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه - بگو در آسمانها و زمين كسى غيب نمى داند جز خدا).

مؤلف: در متن روايت اشكالاتى است كه آدمى را نسبت به آن بدبين مى كند، اما آيات رؤ يت كه مى فرمايد چشمها خدا را نمى بيند، رؤ يت حسى را نفى مى كند، نه رؤ يت قلبى را و اين قسم رؤ يت غير از ايمان است كه به معناى اعتقاد مى باشد و ما در چند مورد مناسب پيرامون آن مفصل بحث كردهايم.

و اما آيه (يا ايها الرسول بلغ...) در تفسيرش گفتيم كه منظور از آن ابلاغ عامه آيات و دستورات خدا نيست، بلكه در مورد خاصى نازل شده و بر فرض هم كه عموميش بدانيم تازه دلالت مى كند بر اينكه آنچه بر آن جناب به عنوان پيام و رسالت نازل شده بايد ابلاغش كند، نه هر چيزى را، چون ممكن است به آن جناب چيزى نازل شود كه دانستن آن مختص به خود آن جناب باشد و از ديگران كتمان كند.

و اما اينكه فرمود: (قل لا يعلم...) كه هيچ كس در زمين و آسمانها غيب نمى داند، اين آيه مانند ساير آيات كه غيب را مختص به خدا مى داند بيش از اين دلالت ندارد كه علم غيب ذاتا مختص خداى تعالى است و اما خدا اين علم را به كسى تعليم مى كند يا نمى كند آيات از آن ساكت است، بلكه آيات ديگر دلالت دارد بر اينكه خدا علم غيب را به بعضى افراد تعليم مى كند، مانند آيه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ).

و نيز خود خداى تعالى پارهاى از خبرهاى غيبى را از مسيح (عليه السلام) حكايت كرده و فرموده : (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون ). و پر واضح است كه اگر كسى بگويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مردم را از فردايشان خبر مى داد، هرگز نمى گويد كه اين علم را پيغمبر از خود داشته و خدا به او تعليم نكرده است.

و از سوى ديگر اخبار متواتره - هر چند متفرق و متنوع است - از طريق شيعه و سنى وارد شده، كه آن جناب از بسيارى حوادث آينده خبر مى داده است.

سوره نمل، آيات 82 تا 93 

 و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا بايتنا لا يوقنون (82)

 و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب بايتنا فهم يوزعون (83)

 حتى اذا جاءو قال اكذبتم بايتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون (84)

 و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون (85)

 الم يروا انا جعلنا اليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لايت لقوم يومنون (86)

 و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموآت و من فى الا رض الا من شاء اللّه و كل اتوه داخرين (87)

 و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء انه خبير بما تفعلون (88)

 من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون (89)

 و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون (90)

 انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و له كل شى ء و امرت ان اكون من المسلمين (91)

 و ان اتلوا القران فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرين (92)

 و قل الحمد لله سيريكم ءايته فتعرفونها و ما ربك بغفل عما تعملون (93)

ترجمه آيات

و چون فرمان عذاب آنها رسد جانورى را از زمين براى آنها بيرون آريم تا با آنها تكلم و بگويد كه اينمردم آيه هاى ما را باور نمى كرده اند (82).

(به خاطر بياور) روزى را كه از هر امتى دستهاى از آنها را كه آيه هاى ما را دروغ شمرده اند محشور كنيم و رديف شوند (83).

و چون بيايند گويد چرا آيه هاى مرا كه دانش شما بدان نمى رسيد دروغ شمرديد؟ شما چه اعمالى انجام مى داديد (84).

و به سزاى آن ستمها كه كرده اند عذاب بر آنان واجب شود و سخن نگويند (85).

مگر نمى بينند كه ما شب را پديد آورده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را روشن كردهايم، كه در اين براى گروه داراى ايمان عبرتى است (86).

روزى كه در صور، دمند و هر كه در آسمانها و در زمين است وحشت كند جز آنكه خدا بخواهد و همگى با تذلل به پيشگاه وى رو كنند (87).

و كوهها را بينى و پندارى كه بى حركتند ولى مانند ابر در حركتند، صنع خداى يكتاست كه همه چيز را به كمال آورده كه وى از كارهايى كه مى كنيد آگاه است (88).

هر كه كار نيك انجام دهد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمنند (89).

هر كه كار بد انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آيا جز در مقابل اعمالى كه مى كرده ايد سزايتان مى دهند (90).

حق اين است كه من فرمان يافته ام پروردگار اين شهر را كه آن را محترم كرده و همه چيز از اوست پرستش كنم، فرمان يافته ام كه از مسلمانان باشم (91).

و اين قرآن را بخوانم پس هر كه هدايت يافت براى خويش هدايت يافت و هر كه گمراه گشت بگو من فقط بيم رسانم (92).

بگو ستايش خدايى را كه آيه هاى خويش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت و پروردگارت از اعمالى كه مى كنيد بى خبر نيست (93).

بيان آيات

اين آيات فصل سابق را تمام مى كند و به مسأله بعث و پارهاى از ملحقات به آن، از قبيل امورى كه در قيامت و قبل از قيامت رخ مى دهد اشاره مى كند و سوره را با همان مطلبى ختم مى نمايد كه با آن آغاز شده بود و آن مسأله انذار و بشارت است.

باياتنا لا يوقنون

مقصود از (قول) و اخراج جنبنده اى از زمين كه با مردم سخن مى گويد  

مقتضاى سياق آيه - از اين نظر كه متصل به ما قبل است، يعنى به آياتى است كه پيرامون مشركين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) و يا خصوص مشركين مكه و قريش كه دشمنترين مردم بودند با آن جناب و دعوت او بحث مى كرد - اين ظهور را به آيه مى دهد كه : ضميرهاى جمع در (عليهم ) و در (لهم ) و در (تكلمهم ) به مشركين بر گردد، كه گفتگو درباره آنان است اما نه به خصوص آنان، بلكه به آنان از اين نظر كه به سوى اسلام دعوت مى شوند، پس در حقيقت مراد عموم مردم اين امتند، چون همه از نظر دعوت يكى هستند، اولشان به آخرشان ملحق است و اين گونه عنايت در كلام خداى تعالى بسيار وارد شده است.

و مراد از اينكه فرمود: (وقتى قول بر ايشان واقع مى شود)، تحقق مصداق قول، در ايشان و تعين ايشان در صدق قول بر آنان است (و معنايش اين است كه زمانى كه امت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گيرند و قول خدا درباره آنان محقق مى شود) همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (و وقع القول عليهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى كه كردند قول بر ايشان واقع شد)، مراد همين است، يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته، مصداق آن قرار گرفتند.

پس، بنا بر اين، جمله مورد بحث در معناى (حق عليهم القول ) مى باشد، كه در كلام خداى تعالى زياد آمده. و فرق بين اين دو تعبير اين است كه در اولى، يعنى (وقع القول عليهم ) عنايت در اين است كه نامبردگان را متعين در مصداق قول كند و در دومى يعنى (حق عليهم القول ) عنايت در اين است كه قول را در آنان ثابت و مستقر كند، بطورى كه زوال پذير نباشد.

و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيت دارد كه اين قول را تفسير كند آيه (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) مى باشد، براى اينكه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، و دائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسد كه به هيچ يك از آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمان بياورند.

از اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون - مردم قبلا به آيات ما ايمان نمى آوردند)، تعليل باشد براى اينكه چرا قول بر ايشان واقع مى شود و تقدير جمله مذكور (لان الناس...) است و كلمه (كانوا) استقرار بدون يقين آنان را مى رساند و مراد از آيات، آيات مشهوده و حسى آسمان و زمين است، نه آيات خارق العاده، البته كلمه (ان ) به كسر همزه نيز قرائت شده و از نظر معنا اين قرائت بهتر است از قرائت به فتحه و گفتار ما را تأييد مى كند كه - گفتيم - جمله (ان الناس...) تعليل را مى رساند، چيزى كه هست اگر (ان ) را به كسره بخوانيم خود جمله، تعليل را مى رساند و احتياجى به تقدير لام ندارد.

جمله (اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ) بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن، آيت خارق العادهاى است كه در آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) آن را وعده داده، و همين كه جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آيت خارق العاده، خود دليل است بر اينكه مراد از اخراج از زمين، يا احياء و بعث بعد از مرگ است و يا امرى است نزديك بدان، (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد). و اما اينكه آن جنبنده، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه (دابه - جنبنده ) به هر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنش از زمين امرى است خارق العاده.

ليكن - متاءسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چه خصوصياتى دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست ؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد؟ و چه مى گويد؟ وجود ندارد، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است.

و حاصل معنا اين است كه : وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مى شود - كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشان حاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلى باطل گشته، تعقل و عبرت گيرى از دستشان خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديم نشانشان دهيم، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اى برايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مى آوريم، تا با ايشان صحبت كند.

اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.

ولى مفسرين در معناى آن حرفهاى عجيب و غريبى زده اند و در معناى مفردات آيه و جمله هاى آن دقتهاى زياده از حد كرده اند، و همچنين در آنچه از آيه فهميده مى شود و در حقيقت اين جنبنده، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و كيفيت خروج آن، و زمان خروجش و اينكه چند مرتبه از زمين بيرون مى آيد و در چه مكانى بيرون مى شود، اقوال بسيارى گفته اند، كه به هيچ يك آنها نمى توان اعتماد كرد، مگر به زور و به همين جهت از نقل آنها و بحث در پيرامونش صرف نظر كرديم، اگر كسى بخواهد بدانها اطلاع يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.

و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون

مراد از (آيات) و خشر فوجى از هر امت در آيه : (و يوم نحشر منكل امة فوجا ممن كذب بآياتنا...)

كلمه (فوج ) - بطورى كه راغب گفته - به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند و كلمه (يوزعون )، مضارع از ايزاع است كه به معناى نگاه داشتن و جلوگيرى از حركت آنان است، به طورى كه اول جمعيت با آخرش يكجا گرد آيند.

كلمه (يوم ) در (و يوم نحشر) منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدر و تقدير كلام (و اذكر يوم نحشر - بياد آر روزى كه محشور مى كنيم ) است و مراد از (حشر)، جمع كردن بعد از مرگ است، چون محشورين عبارتند از فوجى از هر امت، و تمامى امتهاى زنده هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و كلمه (من ) در جمله (من كل امة ) براى تبعيض است و در جمله (ممن يكذب )، هم ممكن است براى بيان باشد و هم براى تبعيض. و مراد از آيات در جمله (يكذب باياتنا) مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى، نه اينكه مراد از آيات، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى، براى اينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست، بلكه از امتهاى مختلف، از هر امتى فوجى محشور مى شوند. و از عجايب، اصرارى است كه بعضى از مفسرين كرده اند بر اينكه : اين كلام

نص است در اينكه مراد از آيات در اينجا و در آيه بعدى، آيات قرآنى است، نه مثل قيامت و حوادث آن، به دليل اينكه آيات قرآنى پر است از دلائل صدق، آن قدر كه در عين اينكه دقت و تاءمل در آن بر همه واجب بوده و هست، تاكنون نتوانسته اند به همه دلائل صدق مذكور احاطه يابند.

و فساد آن روشن است، براى اينكه صرف اينكه مراد از آن، امثال قيامت و حوادث آن نيست، دليل نمى شود بر اينكه پس حتما مراد از آن، آيات قرآنى است، با اينكه آيه، ظهور در اين دارد كه محشورين، افواجى از جميع امتها هستند و قرآن تنها كتاب يك فوج از ايشان است، نه كتاب همه افواج.

و از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن، حشر در غير روز قيامت است، زيرا حشر در روز قيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امتها در آن محشور مى شوند و حتى به حكم آيه (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما در اين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين حشر، حشر عذاب است، بعد از حشر كلى، كه شامل همه خلق مى شود و اين حشرى است بعد از حشر.

ليكن اين حرف دردى را دوا نمى كند و اشكال را بر طرف نمى سازد، براى اينكه اگر مراد، حشر براى عذاب بود لازم بود غايت (براى عذاب ) را ذكر كند تا مبهم نباشد، همچنان كه در آيه (و يوم يحشر اعداء اللّه الى النار فهم يوزعون حتى اذا ما جاوها) اين غايت ذكر شده است، با اينكه بعد از اين آيه هم به جز عتاب و حكم فصل، ذكرى از عذاب نيامده و آيه شريفه - بطورى كه ملاحظه مى فرماييد - مطلق است، و در آن هيچ اشاره اى نيست، كه بگوييم مقصود از آن اين حشر خاصى است كه ذكر شد و اين اطلاق را آيه بعدى بيشتر مى كند، كه مى فرمايد: (حتى اذا جاؤ - تا آنكه بيايند) و نمى فرمايد بيايند عذاب را يا آتش را يا چيزى ديگر را.

باز مؤيد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد: (و نفخ فى الصور) و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، چون ترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد آن را بعد از مسأله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور مسأله حشر فوج از هر امتى را آورده، پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.

به همين جهت است كه مى بينيم بعضى از مفسرينى هم كه آيه را حمل بر حشر در قيامت كرده، متوجه اين اشكال شده و گفته اند: شايد جلوتر ذكر كردن اين واقعه بر نفخ صور و قيام قيامت، براى اين بوده كه اعلام كند هر يك از اين دو، يعنى نفخ صور و حشر هر فوجى از هر امت، آن قدر مهمند كه جا دارد هر يك جداگانه مورد توجه قرار گيرند و احوال آنها كه طامه كبرى و داهيه دهياء است جداگانه خاطر نشان شود و گر نه اگر مى خواست ترتيب رعايت شود بايد اول نفخ صور، بعد حشر فوج از هر امت ذكر شود، چيزى كه هست اگر ترتيب رعايت مى شد خواننده خيال مى كرد هر دو يك داهيه است.

ليكن خواننده توجه دارد كه اين وجهى است ساختگى كه به هيچ وجه قانع كننده نيست و اگر مقصود از آيه همين مى بود جا داشت به جاى دفع توهم مزبور كه اين مفسر آن را توهم كرده توهمى مهمتر از آن را دفع مى كرد و آن اين است كه كسى توهم كند كه حشر فوجى از هر امت در غير روز قيامت است و براى دفع اين توهم، اول مسأله نفخ صور را بياورد، بعد حشر فوج از هر امت را، تا كسى خيال نكند حشر مذكور در غير قيامت است، آنگاه بعد از آن جملهاى بياورد تا توهم مفسر نامبرده را رفع كند.

پس معلوم شد كه آيه شريفه نمى تواند مربوط به وقايع قيامت باشد، بلكه از حشرى خبر مى دهد كه قبل از روز قيامت واقع مى شود، البته در افاده اين معنا نيز صريح نيست، بطورى كه قابل تاءويل نباشد.

حتى اذا جاو اقال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون

مراد از (آمدن ) - البته به كمك سياق - حضور در موطن خطاب است، آن خطابى كه از جمله (قال اكذبتم...) استفاده مى شود و مراد از (آيات ) - همانطور كه در آيه قبلى هم گفتيم - مطلق آيات است كه بر حق دلالت كند و جمله (و لم تحيطوا بها علما) جمله اى است حاليه و معنايش اين است كه : آيات مرا تكذيب كرديد، در حالى كه هيچ علمى به آن نداشتيد، چون از آن اعراض داشتيد، پس ‍ چگونه چيزى را تكذيب كرديد كه نمى شناختيد؟ و چگونه نسبت دروغ به آن داديد، در حالى كه هيچ دليلى علم آور بر گفته خود نداشتيد؟. (ام ما ذا كنتم تعملون ) يعنى غير از تكذيبى كه كرديد چه كارها مى كرديد.

و معناى آيه اين است كه : از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مى كنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنكه در محضر خطاب، حضور به هم رسانند، در آن هنگام خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچ احاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟ و اين سوال متضمن توبيخ آنان است از اين جهت كه جز تكذيب آيات كار ديگرى نداشته اند.

و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون

حرف (باء) در جمله (بما ظلموا) سببيت را مى رساند و ما مصدريه است و معنايش اين است كه : قول، به سبب اينكه ظالم بودند، عليه ايشان واقع گشت و جمله (فهم لا ينطقون ) تفريعى است بر وقوع قول عليه ايشان.

با اين بيان، اين احتمال تأييد مى شود كه مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مى شود اين قول است كه (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ) و معنا اين است كه ايشان به خاطر اينكه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند راه نيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند (فهم لا ينطقون ).

و چه بسا مفسرينى كه وقوع قول عليه ايشان را تفسير كرده اند به وجوب عذاب بر ايشان و مناسبتر آن است كه بنا بر اين تفسير مراد از قول واقع عليه ايشان، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمكاران باشد، كه در امثال آيه (الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ) خاطر نشان شده و آن وقت معناى آيه چنين باشد: (ايشان به خاطر اينكه ستمكارند قضاى عذاب در ايشان رانده شد و ديگر چيزى نخواهند داشت كه سخن بدان آغاز كنند)، و ليكن وجه سابق وجيه تر است.

و اما اينكه وقوع قول را به حلول عذاب و داخل شدن در آتش تفسير كرده اند، از سياق بعيد است، براى اينكه با تفريع مذكور نمى سازد.

الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون

بعد از آنكه در آيات سابق وضع بسيارى از مردم را چنين توصيف كرد كه : از شنيدن كلمه حق، كر و از نظر كردن در آيات خدا كورند و نمى توانند از آنها عبرت گيرند و سپس داستان دابة الارض را پيش آورد، كه به زودى او را به عنوان آيتى خارق العاده از زمين بيرون مى كند، تا با ايشان سخن گويد و آنگاه اين نكته را خاطر نشان ساخت كه به زودى از هر امتى فوجى از مكذبين را محشور مى كند و مورد عتاب قرار مى دهد، كه بدون هيچ علمى به آيات از آن اعراض كردند، اينك در آيه مورد بحث ايشان را ملامت و توبيخ مى كند بر اينكه علاوه بر اينكه دليلى بر تكذيب خود ندارند دليل بر عليه خود دارند و آن اين است كه آنان شب را مى بينند چون در شب به سر بردهاند، پس بالطبع از وضع آن آگاهند و همچنين روز را ديدهاند كه آيات آسمان و زمين را برايشان روشن مى كند و با اين حال چرا آنها را به عنوان آيات ما نمى بينند؟

(ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون ) - يعنى در اينكه شب را هنگام سكونت و روز را هنگام ديدن قرار داد، تا آيات آسمان و زمين را ببينند خود آيتها است براى مردمى كه در ايشان اثرى از ايمان و تصديق به حق وجود داشته باشد.

و مراد از (آيات )، علامتها و جهات داله آنها بر توحيد و فروعى است كه متفرع بر توحيد مى شود، كه از آن جمله است دلالت آنها بر اين حقيقت كه بر انسان لازم است در جايى و زمانى سكونت كند و آرام گيرد، كه براى همين آرامش و سكونت درست شده و آن شب است كه با پرده ظلمتش ديدگان را در حجاب مى كند و در مقابل در جايى و زمانى به جنب و جوش در آيد، كه براى جنب و جوش درست شده و آن روز است كه با روشنياش همه چيز را - مخصوصا آن چيزها را كه متضمن منافع حيات آدمى است - نشان آدمى مى دهد. پس بر انسان لازم است از چيزى هم كه پرده ظلمت جهل از ايشان پوشانده سكوت كند و خلاصه چيزى را كه نمى داند نه بگويد و نه انكار كند و چيزى را بگويد و به چيزى ايمان داشته باشد كه آيات بينات كه چون روز روشنند، آن را برايشان روشن كرده باشند.

و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الا رض من شاء اللّه و كل اتوه داخرين

(نفخ صور - دميدن در بوق ) كنايه است از اعلام به جمعيت انبوهى چون لشكر، مطلبى را كه بايد همگى عملى كنند، مثل اينكه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر باشند و يا حركت كنند و يا امثال اين، و كلمه (فزع ) بطورى كه راغب گفته به معناى آن گرفتگى و نفرتى است كه از منظرهاى نفرت آور به انسان دست مى دهد و فزع هم از همان جنس جزع است و كلمه (دخور) به معناى كوچكى و خوارى است.

مقصود از نفخ در صور در آيه : (و يوم ينفح فى الصور ففزع من فى السموات و منفى الارض...) كدام نفخه است ؟

بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤيد اين، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و كل اتوه داخرين ) يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آيند، چون مراد از (اتوه - مى آيند آن را) حضورشان نزد خداى سبحان است و نيز مؤيد ديگر آن استثناى (من شاء اللّه - هر كس را كه خدا بخواهد)، از حكم فزع است، كه بعد از آن جمله (و هم من فزع يومئذ امنون )، را در باره نيكوكاران آورده و همين خود دلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود، (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ) چون (صعقه )، در اين آيه همان فزع در آن آيه است، كه در هر دو آيه، نتيجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر اين، مراد از جمله (كل اتوه داخرين ) رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد.

و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه، نفخه هر چه باشد از مختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راه مى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد.

خداى تعالى از حكم فزع عمومى كه شامل همه موجودات آسمانها و زمين است جمعى از بندگان خود را استثناء كرده و به زودى گفتارى پيرامون اين استثناء خواهد آمد، آنجا كه در باره جمله (و هم من فزع يومئذ امنون ) بحث خواهيم كرد.

و ظاهرا مراد از جمله (و كل اتوه داخرين ) رجوع تمامى موجودات عاقل در آسمانها و زمين است، حتى آنهايى كه از حكم فزع استثناء شده اند (چه آنها و چه اينها) همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند و آيه شريفه (فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصين ) هم با اين گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غير اين را بگويد، چون مراد از حضور در آن، مطلق حضور و رجوع به خدا نيست، بلكه مراد از آن حضور در موقف حساب و سوال است، ممكن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگان نيز برگردند و نيز بندگان مخلص خدا برگردند، و ليكن بندگان مخلص در موطن جمع حاضر نشوند، نه اينكه بعث و رجوع نداشته باشند، پس آيات قيامت نص صريحند بر اينكه بعث شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن مستثنا نيست.

و اگر دخور و ذلت را به اولياى خداى تعالى هم نسبت داده، منافاتى با عزت آنان نزد خدا ندارد، چون عزت و غناى بنده نزد خدا ذلت و فقر او است در نزد خودش، بله ذلت دشمنان خدا در قبال عزت كاذبهاى كه براى خود قائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقيقى است.

و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء انه خبير بما تفعلون

اين آيه شريفه از آن جهت كه در سياق آيات قيامت قرار گرفته، آنچه مى گويد در باره همان قيامت است و پاره اى از وقايع آن روز را توصيف مى كند، كه عبارت است از به راه افتادن كوهها، كه در باره اين قضيه در جاى ديگر قرآن فرموده : (و سيرت الجبال فكانت سرابا) و نيز در مواردى ديگر از آن خبر داده است.

پس اينكه مى فرمايد: (و ترى الجبال - و مى بينى كوهها را) خطاب در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است و مراد از آن مجسم كردن واقعه است، همچنان كه در آيه (و ترى الناس سكارى ) حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اينكه تو الا ن ايشان را مى بينى، بلكه اگر مى ديدى حال ايشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است اينطور به نظرت مى رسيد كه مستند.

(تحسبها جامدة ) - يعنى كوهها را مى بينى و آنها را جامد گمان مى كنى، اين جمله بعد از جمله قبلى، جمله اى است معترضه و معناى آن دو اين است كه : (تو در آن روز كوهها را - كه امروز جامد گمان مى كنى -، مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند)، ممكن هم هست آن را جمله اى حاليه گرفت، كه در اين صورت معنايش اين مى شود: (تو در آن روز كوهها را - در حالى كه جامد گمانش مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند). و جمله (و هى تمر مرالسحاب ) حال است از كلمه (جبال ) و عامل آن فعل (ترى ) است و معنايش اين است كه : تو كوهها را وقتى در صور دميده مى شود، در حالى مى بينى كه سير مى كنند مانند سير ابرها در آسمان.

وجه اينكه تخريب و ويرانى عالم - با پيدايش قيامت - را صنع متقن خود خواند (صنع الله الذى اتقن كل شىء)

كلمه (صنع )، در جمله (صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء)، مفعول مطلق براى فعل تقديرى است و تقدير كلام (صنعه صنعا) مى باشد، يعنى آن را آفريد آفريدنى و در اين جمله تلويح و اشاره اى است به اينكه اين صنع و اين عمل از خداى تعالى تخريب و ويرانى عالم است، ليكن چون تكميل آن را در پى دارد و مستلزم اتقان نظام آن است، نظامى كه در آن هر چيزى به منتها درجه كمال خود مى رسد، آن كمالى كه اگر كمال سعادت باشد، و اگر كمال شقاوت، زمينه اش را قبلا فراهم كرده بود، از اين رو اين ويرانى را صنع و آفرينش ناميد، چون اين خود صنع خداست، آن صنعى كه هر چيزى را متقن كرده، پس خداى سبحان اتقان را از هر چه كه متقن كرده سلب نمى كند و فساد را بر آنچه اصلاح فرموده مسلط نمى سازد، پس اگر دنيا را خراب مى كند براى اين است كه آخرت را تعمير نمايد.

(انه خبير بما تفعلون ) بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله تعليل مطالب قبل است، كه نفخ صور و ما بعد آن را صنع محكم خدا مى دانست و معنايش اينست كه : از اين جهت صنع محكم او است، كه او به ظواهر و بواطن افعال مكلفين آگاه است، و همين آگاهى اقتضاء مى كند كه آن بواطن و كيفيات اعمال را آنطور كه هست و حسن و قبحى كه دارد، ظاهر كند و آثار آن حسن و قبح را كه همان ثواب و عقاب است بعد از بعث و حشر و به راه انداختن كوهها بر آن اعمال مترتب كند.

ليكن خواننده توجه دارد كه اين گونه تفسير كردن، بيهوده خود را به زحمت انداختن است و از آنهم كه بگذريم اصلا سياق آن را نمى پذيرد.

بعضى ديگر گفته اند: جمله (خبير بما تفعلون ) اصلا ربطى بما قبل ندارد، و جمله اى است استينافى، در حكم جواب از سوالى مقدر، گويا كسى پرسيده : بعد از آن همه حوادث عجيب چه مى شود؟ در پاسخ فرموده : خدا به عمل هر عاملى خبير و مطلع است، آنان را بر طبق عملهايشان پاداش و كيفر مى دهد و آنگاه همين اجمال را در جمله (و من جاء بالحسنة فله خير منها) تا آخر دو آيه تفصيل مى دهد.

البته در اين ميان وجه ديگرى نيز هست كه با دقت در سياق آيات قبلى فهميده مى شود، توضيح اينكه : خداى سبحان نخست به رسول گرامى اش دستور داد بر خدا توكل كند و امر مشركين و بنى اسرائيل را به او واگذارد، براى اينكه او تنها قدرت آن دارد كه مؤمنين به آياتش و تسليم شدگان در برابر حق را هدايت كند و اما مشركين به خاطر انكار و لجبازيشان، و يهوديان به خاطر اختلافشان مردگانى شده اند كه گوششان از شنيدن حق كر شده و چشمشان از ديدن آن كور، ديگر نمى شنوند و به سوى حق راه نمى يابند و با نظر در آيات آسمان و زمين اعتبار نمى گيرند و همه را اينها به اختيار خود مى كنند، نه اينكه ما قدرت ديدن و شنيدن را از آنها گرفته باشيم.

در مرحله دوم آينده آنان را كه با اين حال مى ميرند، يعنى هيچ معجزه و آيتى در آنها اثر نمى گذارد، بيان مى كند و مى فرمايد به زودى جنبنده اى از زمين بيرون مى شود و با ايشان صحبت مى كند، كه چون معجزهاى است خارق العاده و بسيار عجيب، ناگزيرشان مى كند از اينكه حق را قبول كنند و ديگر اينكه از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان را محشور مى كند و حجت را بر آنان تمام مى سازد و بالا خره او داناى به افعال ايشان است و به زودى هر كه حسنه يا سيئهاى كرده باشد، پاداش يا كيفرش مى دهد و اين پاداش در روزى است كه در صور دميده شود، پس همه به فزع درآيند و با خوارى و ذلت نزد خدا آيند.

دقت در اين دو فراز، اين را به دست مى دهد كه ملايمتر با سياق اين است كه ما كلمه (يوم ينفخ ) را ظرف بگيريم براى جمله (انه خبير بما يفعلون )، و كلمه (يفعلون ) را هم با يا بخوانيم و (تفعلون ) نخوانيم، هر چند كه در قرائت متعارف با تاى خطاب آمده.

و آن وقت معنا چنين مى شود: (خدا به آنچه اهل آسمانها و زمين مى كنند در روزى كه در صور دميده مى شود، و همه با خوارى نزدش مى آيند، دانا و با خبر است، هر كس حسنه آورده باشد، به بهتر از آن پاداش مى شود و هر كس سيئه آورده باشد با صورت به جهنم انداخته مى شود و همه جزاى عمل خود را مى بينند.

و بنابراين، آيه مورد بحث همان معنا را خواهد داد كه آيه (افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور و حصل ما فى الصدور ان ربهم بهم يومئذ لخبير) و آيه (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) در مقام بيان آن است، آن وقت جمله (من جاء بالحسنة...) تفصيلى مى شود براى جمله (انه خبير بما يفعلون ) تفصيل از نظر لازمه با خبر بودن، كه همان جزاى عملكرد آنان است، همچنان كه در ذيل هم به آن اشاره نموده مى فرمايد: (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ) و قبلا مردم غايب فرض شده بودند و در اينجا حاضر و مورد خطاب، اين التفات به منظور تشديد نهيب و تهديد است.

حمل آيه : (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّمرّ السحاب) بر حركت جوهرى وبر حركت انتقالى زمين

البته در آيه (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ) دو قول ديگر هست. يكى اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت جوهرى و اينكه تمامى موجودات با جوهره ذاتشان به سوى غايت وجود خود در حركتند و اين همان معناى حشر و رجوع به خداى سبحان است.

و اين معنا، از نظر اشاره اى كه در جمله (تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى ) هست - به اينكه همين امروز كه قيامتى به پا نشده، متحركند - مناسبترين معناست، براى اينكه نمى شود روز قيامت را ظرف گرفت هم براى جامد ديدن كوهها و هم براى حركت آنها چون ابر.

دوم اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت انتقالى زمين. و اين معنا از نظر آيه - فى نفسها - معناى خوبى است، الا اينكه دوتا اشكال متوجه آن مى شود، اول اينكه : بنا بر اين معنا، آيه شريفه از ما قبل و ما بعد خود بريده و غير مربوط مى شود، چون هم ما قبل آن و هم ما بعدش راجع به قيامت بود، دوم اينكه با اين بريدگى اتصال جمله (انه خبير بما تفعلون ) به ما قبلش نيز به هم مى خورد.

من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ امنون

اين آيه و آيه بعدش - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - تفصيلى است براى اجمالى - كه در جمله (انه خبير بما تفعلون ) است، البته تفصيل از نظر اثر خبير بودن خدا، زيرا اثر آن جزاء است و مراد از جمله (من جاء بالحسنة فله خير منها) اين است كه كسى كه عمل نيك كند جزايى دارد بهتر از آن عمل نيك، چون عمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء، كسى با خود عمل كارى ندارد، هر عملى را انجام مى دهد براى نتيجه و اثر آن است، پس غرض و غايت هر عملى از مقدمه بهتر است.

و از ظاهر سياق برمى آيد كه مقصود از فزع در جمله و هم من فزع... فزع بعد از نفخه دوم صور است، نه نفخه اول، در نتيجه آيه شريفه همان معنا را مى دهد كه آيه (لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) در مقام آن است.

و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون

كلمه (كبت ) از كب به معناى به رو انداختن كسى است، پس در حقيقت عملى است كه بر شخص واقع مى شود، نه بر روى او و اگر نسبت آن را به روى آنان داده، از باب مجاز عقلى است و گر نه اصل آن (كبوا على وجوههم - بر رويها افتادند) بوده است.

و استفهام در جمله (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ) استفهام انكارى است و معنايش اين است كه (لا تجزون الا...)، يعنى جزا داده نمى شويد مگر خود آن عملى كه كرده ايد، خود آن عمل برايتان مجسم مى شود و گريبانتان را مى گيرد، پس هيچ ظلمى در جزاء و هيچ جورى در حكم نيست.

اين دو آيه در مقام بيان طبيعت حسنه و سيئه است، طبيعتى كه از نظر جزاء دارند، پس در اين دو آيه حكم كسى بيان شده كه فقط عمل نيك دارد، يا تنها عمل زشت دارد، اما كسى كه هم از آن اعمال دارد، و هم از اين، حكمش در اينجا بطور اجمال فهميده مى شود و اما تفصيلش در جاهاى ديگر آمده است.

انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و له كل شى ء و امرت ان اكون من المسلمين

اين آيه تا آخر سوره كه سه آيه است خاتمه سوره است و اين حقيقت را بيان مى كند كه دعوت حق بشارت و انذارى است كه در آنحجت بر همه تمام مى شود و كار مردم به گردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نيست او تنها مأمور است و اما زمام امر دست خداست، به زودى آيات خود را به ايشان نشان خواهد داد و آن را خواهند شناخت و خدا از اعمالشان غافل نيست.

و جمله (انما امرت...) سخنى از زبان رسول خدا است و در معناى اين است كه فرموده باشد (قل انما امرت - بگو من تنها مأمور شده ام كه...)، و كلمه (هذه ) اشاره است به مكه معظمه و در اين تعبير از دو جهت، شهر مكه تعظيم شده است، يكى از جهت اينكه كلمه (رب ) را بر آن اضافه كرده و فرموده : (رب هذه البلدة )، دوم از اين جهت كه آن را به حرمت توصيف كرده و فرموده (الذى حرمها) و در اين توصيف و تعظيم خود تعريض و گوشه اى است به مردمش، كه به اين نعمت بزرگ كفران كرده و شكر خدا را با پرستش او به جا نياوردند و در عوض به عبادت بتها پرداختند.

و جمله (و له كل شى ء) اشاره است به سعه ملك خداى تعالى، تا كسى توهم نكند كه او تنها مالك مكه است، چون رب آنجا است و مانند ساير بتها كه هر يك مالك جزئى از عالم از قبيل آسمان و زمين و فلان شهر و فلان قوم و فلان قبيله اند، او هم يك معبودى است در عرض آنها، كه يك ناحيه اى از عالم را مالك است.

(امرت ان اكون من المسلمين ) - يعنى مامور شده ام تا از كسانى باشم كه تسليم اراده او شده اند و او اراده نمى كند مگر همان را كه خلقت به سوى آن هدايت مى كند و زبان فطرت به سوى آن مى خواند و آن دين حنيف فطرى است، كه ملت و كيش ابراهيم است.

من مأمور به عبادت خدا و تلاوت قرآن هستم و بس، هر كه ايمان آورد براى خود و هركه گمراه گشت عليه خود

و ان اتلو القرآن فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرين

اين آيه عطف است بر جمله (ان اعبد) و معنايش اين است كه : من مأمور شده ام كه پروردگار اين خانه را بپرستم و اينكه قرآن را بخوانم و مراد از تلاوت قرآن تلاوت بر مردم است، به دليل تفريعى كه بر آن كرده و مى فرمايد: (فمن اهتدى...)

(فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ) يعنى هر كس با اين قرآن كه تو بر او مى خوانى هدايت شد، كه به نفع خود شده و سود هدايتش ‍ عايد من نمى شود.

(و من ضل فقل انما انا من المنذرين ) - يعنى و هر كس هدايت نشود و از ياد پروردگارش اعراض كند، ضلالتش به ضرر خودش ‍ و وبال كفرش به گردن خودش است، نه من، براى اينكه من جز بيم رسانى نيستم، مأمورم كه مردم را از خطرى كه در پيش دارند بيم دهم، ولى وكيل آنان نيستم، خدا وكيل بر ايشان است.

پس اگر مى بينيم به جاى اينكه بفرمايد: (و من ضل فانما انا من المنذرين ) با اينكه ظاهر كلام هم همان را اقتضاء داشت، فرمود (فقل انما انا من المنذرين ) و كلمه (بگو) را اضافه فرمود، براى اين بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را متذكر آن عهدى

كند كه قبلا تذكرش داده بود و آن اين بود كه غير از انذار پستى ندارد و هيچگونه مسؤ وليت در باره امور مردم ندارد و موظف است كه بر خدا توكل كند و امور ايشان را محول به او نمايد، همچنان كه فرمود: (فتوكل على اللّه انك على الحق المبين انك لا تسمع الموتى...)

پس گويى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرموده : و هر كس گمراه شد به او بگو: من از پروردگارم شنيده ام كه به غير از انذار مسؤ وليتى به گردنم نينداخته، پس من از ضلالت هر كس گمراه شود بازخواست نخواهم شد.

و قل الحمد لله سيريكم اياته فتعرفونها و ما ربك بغافل عما تعملون

اين آيه عطف است به جمله (فقل انما انا من المنذرين ) و در اين عطف، انعطافى به دنباله آيه قبل شده، كه بعد از امر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به توكل بر او در امور مردم، به او فرمود: به زودى عاقبت بدى براى مشركين قرار خواهد داد و ميان بنى اسرائيل در آنچه اختلاف مى كنند قضاوت خواهد كرد و از آيات خود آيه هايى نشانشان خواهد داد، كه مضطر به تصديق او شوند، آنگاه بر طبق اعمالشان جزايشان دهد.

و حاصل معناى آيه اين است كه : و بگو كه ثناى جميل همه براى خداى تعالى است در آنچه كه در ملك خود جارى مى سازد، از آن جمله، بشر را به سوى آنچه خير و سعادتشان در آن است مى خواند و مؤمنين را كه به آيات او ايمان آورده و تسليم او شده اند هدايت نموده و دلهاى تكذيب كنندگان را ميرانده و گوشهايشان را كر، و ديدگانشان را كور نموده، در نتيجه گمراه شدند و آيات او را تكذيب كردند.

(سيريكم آياته فتعرفونها) - اين جمله اشاره است به مطالب قبل كه از آيه (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض ) شروع مى شد و ظهور جمله (آياته ) در عموم، دليل بر اين است كه منظور، آيت مخصوصى نيست، بلكه هر آيتى است كه مردم را ناگزير از قبول حق كند و هر آيتى است كه قبل از قيام قيامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.

و جمله (و ما ربك بغافل عما تعملون )، خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است و اين جمله به منزله تعليل و بيان مطالب گذشته است و معنايش اين است : اعمال شما بندگان در برابر ديدگان پروردگار تو است، پس هيچ چيز از آنچه حكمت در قبال اعمال شما اقتضاء مى كند از او فوت نمى شود، اگر حكمت اقتضاء دعوت و هدايت داشته باشد، مى كند و اگر اقتضاى اضلال و نشان دادن آيات و سپس پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران را داشته باشد، انجام مى دهد.

البته جمله مورد بحث به صورت غايب يعنى (عما يعملون ) نيز، قرائت شده و شايد هم بهتر باشد، چون مفادش تهديد تكذيب كنندگان است و اگر كلمه (رب ) را اضافه به كاف خطاب كرده براى اين است كه مايه دلگرمى و تقويت دل آن جناب باشد.

بحث روايتى

رواياتى درباره مراد از (دابة من الارض) در آيه : (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض)

در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا وقع القول عليهم...) مى گويد پدرم از ابن ابى عمير، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به امير المؤمنين برخورد و او را در مسجد خوابيده ديد، بدين حال كه مقدارى ريگ جمع كرده و سرش را روى آن گذاشته، حضرت با پاى خود حركتش داد و فرمود: برخيز اى دابة الارض ! مردى از اصحاب عرضه داشت : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) آيا ما هم مى توانيم رفقاى خود را به اين نام بناميم ؟ فرمود: نه به خدا سوگند، اين نام جز براى او نيست و او همان دابهاى است كه خداى تعالى در كتابش در باره او فرمود: (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ).

آنگاه فرمود: يا على ! چون آخر الزمان مى شود، خداى تعالى تو را در بهترين صورت بيرون مى كند، در حالى كه با تو است وسيله داغ نهادن و دشمنان خود را با داغ، نشان مى كنى.

مردى به امام صادق (عليه السلام) عرضه داشت : عامه مى گويند: اين آيه شريفه به صورت (تكلمهم ) است، يعنى ايشان را جراحت مى زنى حضرت فرمود: خدا ايشان را در جهنم زخمى كند براى اينكه آيه شريفه از (كلام ) مى باشد، نه از (كلم ).

مؤلف: روايات در اين باب از طرق شيعه بسيار زياد است.

و در مجمع البيان از محمد بن كعب، قرظى، روايت كرده كه گفته است : على (عليه السلام) از دابه در اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند اين جنبده اى دمدار نيست، بلكه ريش دارد.

مؤلف: در اين كه اين دابه چگونه خلقتى دارد، روايات بسيارى است، كه حرفهاى عجيب و غريب در آنها آمده و در عين حال با هم متعارض هم هستند، اگر كسى بخواهد به آنها دست يابد بايد به كتب جوامع حديث مانند الدر المنثور و يا تفاسير طولانى چون روح المعانى مراجعه كند.

و در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن ابى عمير، از حماد و از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه به من فرمود: مردم در باره آيه (يوم نحشر من كل امة فوجا)، چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند: اين آيه در باره قيامت است، فرمود: نه، اين طور كه آنان مى گويند نيست، بلكه درباره رجعت است، مگر خداى تعالى در قيامت از هر امتى فوجى را محشور مى كند؟ و بقيه آن امتها را رها مى كند؟ با اينكه خودش فرموده : (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا - آنان را محشور كرديم و احدى را از قلم نينداختيم )؟.

مؤلف: روايات در باب رجعت از طريق شيعه بسيار زياد است.

و در مجمع البيان در ذيل آيه و نفخ فى الصور گفته : در معناى صور اختلاف شده، - تا آنجا كه مى گويد - و بعضى گفته اند شاخى است كه چون بوق در آن مى دمند. و حديثى هم بر اين معنا آمده است.

باز در همان كتاب در ذيل جمله (الا من شاء اللّه ) گفته : بعضى گفته اند: يعنى شهداء، زيرا شهداء هستند كه در آن روز فزع و ترسى ندارند و در اين باره خبرى نيز به طور مرفوع روايت شده است.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء) مى گويد: امام فرمود: يعنى فعل خدا كه با آن هر چيزى را متقن كرده.

چند روايت راجع به مراد از (حسنه ) در آيه : (من جاء بالحسنة فله خير منها)

و در همين كتاب در تفسير جمله (من جاء بالحسنة فله خير منها، و هم من فزع يومئذ امنون و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار) فرموده : منظور از حسنه به خدا سوگند ولايت امير المؤمنين (عليه السلام) و مراد از سيئه به خدا سوگند دشمنى با اوست.

مؤلف: اين روايت از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است، نه اينكه تنها در خصوص ولايت و عداوت آن جناب نازل شده باشد، البته به اين مضمون روايات بسيارى وارد شده، كه چه بسا ممكن است آنها را به محملى كه خواهد آمد حمل نمود.

و در خصال از يونس بن ظبيان روايت كرده كه گفت : امام صادق جعفر بن محمد (عليه السلام) فرمود: مردم خداى را سه گونه عبادت مى كنند، يك طبقه او را به خاطر رغبتى كه به ثوابش دارند عبادت مى كنند و اين طبقه عبادتشان عبادت حريصان است، كه داعيشان بر عبادت طمع است. دسته دوم، او را عبادت مى كنند بدين جهت كه از آتش او بيمناكند و اين عبادت عبادت بردگان است، كه داعيشان بر عبادت ترس است، و ليكن من خدا را به خاطر محبتى كه به او دارم عبادت مى كنم و اين عبادت كرام است، كه داعيشان بر عبادت محبت است كه خود مستلزم امنيت است، كه خداى تعالى در باره شان فرمود: (و هم من فزع يومئذ امنون ) و نيز فرموده : (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم ). پس كسى كه خداى را دوست بدارد خدا هم دوستش مى دارد و كسى كه خدا دوستش بدارد از ايمنان مى باشد.

مؤلف: لازمه استدلالى كه در اين حديث شده اين است كه حسنه در آيه شريفه به ولايت تفسير شود، ولايتى كه عبارت است از عبادت خداى تعالى از طريق محبت و باعث است كه اراده عبد در اراده خدا فانى گشته، در عوض خداى تعالى هم امور آن بنده را خودش تكفل نموده و در او تصرف نمايد و اين يكى از دو معناى ولايت على (عليه السلام) است. پس آن جناب صاحب ولايت و اولين كسى است كه از اين مسأله براى امت فتح باب كرد و ممكن است بيشتر روايات وارده در اينكه مراد از حسنه ولايت على است نيز به همين معنا تفسير شود.

و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه و ديلمى، از كعب بن عجزه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت كرده كه در معناى جمله (من جاء بالحسنة فله خير منها) فرمود: منظور از حسنه شهادت به (لا اله الا اللّه ) است، همچنان كه منظور از سيئه شرك به خداست، كه فردا به اولى گفته مى شود: نجات يافتى و به اين گفته مى شود: هلاك شدى.

مؤلف: اين معنا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به عبارات مختلف و به طرق گوناگونى نقل شده و جا دارد اين تفسير، يعنى تفسير حسنه به (لا اله الا اللّه ) مقيد شود به سائر احكام شرعيه، كه از لوازم توحيدند و گر نه بايد تشريع آن احكام لغو باشد، خلاصه اينكه معنا ندارد حسنه در آيه منحصر در كلمه توحيد بوده باشد).

و در تفسير قمى در ذيل آيه (انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها)، فرمود: مقصود مكه است.

و نيز در همان كتاب از پدرش، از حماد بن عيسى، از حريز، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: روزى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مكه را فتح كرد، در مسجد الحرام درب خانه كعبه را گشود و دستور داد تا عكسهايى كه در آنجا كشيده بودند محو كنند، پس دستها را به چهارچوبه درب گرفت و فرمود: هان اى مردم خداى تعالى از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد، مكه را محترم كرد، پس مكه حرمتش بستگى دارد به حرمت خدا، كه تا روز قيامت ادامه دارد، احدى شكار مكه را فرارى ندهد و درختش ‍ را نكند و هيچ مكانى از آن را به خود اختصاص ندهد و هيچ افتاده اى را بر ندارد مگر آنكه بخواهد به صاحبش برساند.

آنگاه عباس عرضه داشت يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) بجز چوب اذخر كه براى قبر و ساختن خانه لازم است، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: بله بجز اذخر.

مؤلف: اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن مسعود، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هر جا (و ما اللّه بغافل عما تعملون ) هست با تاء خوانده مى شود و هر جا (و ما ربك بغافل عما يعملون ) هست با ياء خوانده مى شود.

و الحمد لله رب العالمين

پایان جلد پانزدهم

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved