next page

fehrest page

back page

فداكارى


اگر آن اندازه قدرت و استقامت و تحمل و سبك گرفتن زندگى - كه خدا در اين روح بزرگ بوديعت نهاده بود - وجود نميداشت ، بطور حتم تن در دادن به نهايت درجه ى رادمنشى و بزرگوارى باينصورتى كه براى روحهاى قوى نيز قابل تصور نيست ، آسان نمى بود .
اگر آدمى ، عريان و بدون هيچ بهانه و مدارا و دور از هر رنگ فريب و ريا پا در ميدان جهاد اكبر نگذارد و با خواسته هاى شخصى و هوسهاى طبيعت بشرى مخالفت نكند و طغيان خوى انانيت بشرى را سركوب نسازد ، چگونه فداكارى در راه خدا و محو شدن در اراده ى او و عمل براى او ، امكان پذير خواهد بود ؟ .

و اين حالت كه بمعنى پيوستگى كامل به خدا است همان امامت است و آن آدمى كه يكسره پيوسته بخدا است همان امام .
اگر اوضاع جارى ، براى تفوق يافتن بر جبهه ى باطل مساعد نيست ، چرا نبايد از آن همچون شرائط مساعدى براى نگاهدارى و حفاظت جبهه ى حق بهره بردارى كرد ؟ .و اين همان وضعيتى است كه پس از آشكار شدن بد انديشى و سوء نيت ياران امام حسن - كه بظاهر حماسه ى جنگ مى سرودند و در باطن جز غرضهاى شخصى انگيزه ای نداشتند - كار امام حسن بدان منجر شد .

اگر راه كوتاه كردن دست شرار تبار معاويه از سر اسلام واقعى - كه جلوه گاه آن برگزيدگان آل محمد و بازماندگان با اخلاص حزب خدايند - و راه جلوگيرى از خرابكارى سربازان شامى و ( ستون پنجم) او كه در قلب كوفه و لشكر گاه امام به فعاليت مشغولند ، منحصر در اين است كه معاويه بر سلطنت دست يابد ، بگذار اين دست پليد و شرير ، اين دنيا را با همه ى شهوات و هوسها و زيانها و معايبش بغنيمت برد و براى حسن و بازماندگان حزب خدا ، همان عقيده و مسلك و مرامشان با آن جلالت و قدرت و وسعت و عظمت و خلودش باقى بماند .مگر براى پسر رسولخدا عيب و نقصانى است اگر خود را از پستى و پليدى ماده برهاند و دنيا را براى اهل دنيا گذارد و خود با عظمتى جاويد و امامتى بلند آوازه و با فضائل آموزنده و معروفش و جهاد و استقامت و فداكارى مورد تقدير و سپاسش ، پيشواى روحى و رهبر فكرى خلق باشد ؟ .

هيچ مسلمان مورد توجه و هيچ مؤمن علاقمند به عقيدت صحيح ، ممكن نيست در كار او به اشتباه فروماند يا حق او را انكار كند يا نسبت او را با رسولخدا صلى الله عليه و آله بدست فراموشى بسپرد ، يا امامت وپيشوای الهى او را نديده بگيرد ، اين پيشوای و امامتى كه نه قابل تغيير و انتقال است و نه پذيراى ضعف و شكست ، بلكه عليرغم كوششهاى خصمانه ى نافرجام ، همواره پيروزمند و غالب ميباشد ، نيروى آن ناشى از نيروى خدا و جاودانگى آن بسته به جاودانگى حق است و در طول نسلهاى متوالى باقى است همچنانكه نبوت ها بر گردن امتهاى خود باقى و بر قرارند ، شكوه و مجد حقيقى بتمام معناى كلمه و هيبت و قدرت و در عين حال حقير انگاشتن كبر و غرور مخالفان ، يكجا در آن موجود است .

اينجا مرحله ى باريكى از مراحل تاريخ اسلام است ، يعنى مرحله ى تفكيك خلافت حقيقى از حكومت يا تفكيك پيشوای دينى از سلطنت ، تفكيك سلطه ى دنيوى از سلطه ى معنوى و روحى .
اين تفكيك به همين صورت ظاهرش ، در آغاز كار در افكار مسلمانان كاملا بيسابقه و نامأنوس بود ولى به هر صورت اين واقعيتى بود كه اسلام تدريجا بدان منتهى گشت و مسلمانان دانسته يا ندانسته ، از روز رحلت پيغمبر بدان خو گرفتند و فقط فاصله هاى كوتاهى كه مجموعا قطره ای در درياى اين قرنها بيش نبودند از اين وضع مستثنى بودند .
صاحبان شرعى و قانونى خلافت هم بدينجهت در برابر اين تفكيك تسليم شدند و دم بر نياوردند كه تسليم خود را يگانه وسيله ى اصلاحى ای ميديدند كه با آن امكان داشت كيان اسلامى محفوظ بماند .
بگذار صريحتر سخن گفته و منظور خود را آشكاراتر بيان نمائيم : امام حسن در وضع خاص خود با معاويه همان روشى را در پيش گرفت كه پدرش اميرالمومنين در وضع خاص خود با ابوبكر و دو رفيقش آن را در پيش گرفته بود و اين است معناى پاسخى كه امام حسن به برادرش حسين داد ، قبلا گفتيم كه برادرش از وى پرسيد : ( چه موجب شد كه خلافت را تسليم كردى ؟) و وى در پاسخ گفت : ( همان چيزيكه موجب شد پدرت پيش از من آن را تسليم كند) .و هر يك از اين دو امام در شرائط خاص خود ، فداكارى عظيمى كرد كه اسلام با آن محفوظ ماند .

امام حسن(ع) بر اين اساس ، نقشه ى مملكت مادى خود را از روى كره ى زمين محو كرد تا در عوض نقشه ى عظمت روحى و معنوى اش را در زمين و آسمان ترسيم كند يكنظر به مرزهاى اين كشور تازه و كهنگى ناپذير بيفكن ! چيزى غير از : مرز ميان قلمرو حق و قلمرو هر چه بجز حق ، يا مرز ميان سمبل انسانيت و خود پرستى بينهايت ، يا حد فاصل ميان روحانيت آن امامى كه در مرگ و زندگى چيزى جز كلمات خدا بر زبان ندارد : ( اقيموا الصلوه ) ، ( آتوا الزكوه ) ، ( كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم ) ، ( لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا ) از يكطرف ، و از طرف ديگر ماديگرى حاكم جبارى كه آشكارا بمردم مى گويد : ( بخدا من براى اينكه نماز بخوانيد يا زكوه دهيد يا روزه بگيريد يا حج گزاريد با شما نجنگيدم ، فقط براى اين جنگيدم كه بر شما فرمانروای كنم و با اينكه شما خوش نداشتيد خدا مرا به اين مقصود رسانيد) آيا غير از  تباين ميان اين دو قلمرو و اين دو هدف و اين دو روش چيزى مشاهده ميكنى ؟ ! .
مردم خوگرفته اند كه به اينچنين حادثه ای همچون خسارت و صدمه ای بزرگ بنگرند و اين بدان جهت است كه به اين حادثه از ديدگاه تنگ دنيا و ماده مينگرند و از اين ديدگاه ، البته جز خسارت مادى چيز ديگرى در اين حادثه نمى توان ديد.
اما آن نفس مطمئنه ای كه جبلت او بر خير محض است ، اين حادثه را وسيله ای مى بيند براى رسيدن به هدفهای كه بسى عزيزتر از حكومت و بسى گرامى تر از همه ى دنيا است و در عين اينحال ، واقعه ى پر شكوهى كه بر تارك تاريخ انسانيت همچون ستاره ای مى درخشد .
بدينگونه امام حسن در جهادش و در صبرش و در فداكاريش از همه ى مردم برتر آمد و اين مثلث فضيلت ، مادر همه ى فضائل است .
يك مثلث ديگر و باز يك مثلث سومى از خصال فضيل تبار در او وجود داشت كه همه بطور مجموع ، ابزارهاى عظمت و گواههاى برترى او بودند :
يكى آنكه امام بود و محبت و دوستيش واجب بود و پسر پيغمبر بود .
ديگر آنكه از ياران خودش و از دشمنانش و از همسرش ضربت ديد .
و همانطور كه گفتيم وى از لحاظ روش ممتاز جهادش و صبر عظيمش و فداكارى بى نظيرش بر همه ى انسانها برتر آمد .
اينك تا - مخصوصا اين سه خصلت ، بصورت خصلت هاى ويژه ى حسن بن على با مشخصاتى كه جاى هيچگونه بحث و جدال نماند ، بطور كامل روشن و مفهوم گردد ، توضيح ميدهيم :

جهاد امام حسن (ع)

جهاد او جالبترين و در عين حال ، دردناكترين نوع جهاد و داراى وسيع ترين ميدان ها و طولانى ترين رنجها بود .
در راه خدا جهاد كرد ولى نه فقط در يك جبهه بلكه در جبهه هاى بسيار : در جبهه ى مبارزه با دشمن چه بصورت لشكر كشى و چه بصورت مقابله با فتنه انگيزى ها و شيطنت هاى او ، در جبهه ى مبارزه  با اصحاب و سپاهيان خودش بدينصورت كه با روشهاى گوناگون در صدد اصلاح آنان بر آمد و چه رنجى در اين راه برد و بالاخره هم توفيق نيافت ، در جبهه مبارزه با نفس ، بدين صورت كه عواطف خويشتن را كنترل نمود و طغيان تمايلات خود را مهار كرد و سلطه ى نفس را سركوب ساخت و در رهبران بشرى كسى را نمى شناسيم كه توانسته باشد بر تمايلات و احساسات و اعصاب خود چندان تسلط يابد كه حسن در موارد مختلف اين سرگذشت ، تسلط يافته است ، در جبهه ى مبارزه با شيعيان مخلص خود بدينصورت كه پرسشهاى عتاب آميز و جرئت آلود آنان را درباره ى علت صلح ، با خونسردى تحمل كرد و با روشى كه نمايشگر فرشته خوای او و نشان دهنده ى روح يك امام معصوم بود ، با آنان روبرو شد يعنى خشم خود را فرو خورد و شكيبای ورزيد و با طبعى آرام و لهجه ای شيرين و دلپذير و گذشتى فراوان آنان را پذيرفت عتاب هر يك را به روشنترين و صحيح ترين و جه پاسخ ميگفت و هدفهاى خود را براى او تشريح ميكرد و لحن خصمانه ى عتاب او را از بين ميبرد و مخاطب او ناگهان خود را با حجتى قوى و هدفى بزرگ و رأيى اصيل مواجه مى يافت و از مشاهده ى موقعيت امام خود ، بياد موقعيت پيامبران مى افتاد و سخن او را همچون وحى و الهام آسمانى مى پذيرفت و مگر چنين نبود ؟ .
يك نمونه از اين سئوال و جواب ها را بشنويد :
- چرا با معاويه صلح و ( عدم تعرض) بر قرار ساختى اى پسر رسولخدا ؟ تو كه ميدانستى حق با تو است و او گمراهى ستمگر است ! .
- ابا سعيد ! آيا من پس از پدرم حجت خداى تعالى و امام بر خلق نيستم ؟ .
- چرا .
- آيا من كسى نيستم كه رسولخدا درباره ى من و برادرم گفت : حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه بنشينند ؟ - چرا .
- در اين صورت من به هر صورت امامم ، قيام بكنم يا نكنم اى ابا سعيد ! چيزى كه مرا بر مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسولخدا ( ص ) را بر مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه در هنگام بازگشت از حديبية وادار ساخت آنها كافر بودند به تنزيل و اينها كافرند به تأويل اى ابا سعيد ! اگر من ازجانب خداى تعالى ، امام و پيشوايم ، نميبايد كه نظر و رأى مرا در هر چه پيش ميگيرم - جنگ يا متاركه - باطل انگاريد هر چند حكمت آن كار بر شما پوشيده باشد نشنيده ای كه خضر چون كشتى را سوراخ كرد و آن پسرك را كشت و آن ديوار را ساخت موسى از كار وى خشمگين شد چون حكمت آن كارها بر وى پوشيده بود تا آنگاه كه او موسى را از حقيقت آگاه ساخت و موسى راضى شد من نيز همانگونه ام شما بر من خشم گرفتيد ، چون حكمت كار مرا درك نكرده بوديد اگر من اينكار را نميكردم يكتن از شيعيان ما بر روى زمين ، جان بدر نميبرد ، همه را ميكشتند) ( 1 ) .
مؤلف : از اين جهاد ، جهاد ديگرى نيز پديد آمد با مردم ديگرى كه همان امويان بودند ( و بزودى بدان اشاره خواهيم كرد ) .
اينها پنج جبهه ى مبارزه بودند كه حسن عليه السلام عمر شريفش را در آنها گذرانيد و با نيروای لايزال و طاقتى عجيب ، مشقت ها و ناراحتى هاى آنها را تحمل كرد .
هيچ جبهه ای نماند كه حسن در آن بجنگ بر نخيزد .
او كه از قدرت و حكومت گذشته بود ، در اين راه مبارزه مى كرد كه اسلام را باقى بدارد و زندگى مسلمانان را قرين رفاه و آسودگى سازد و مؤمنان را از قتل برهاند در حقيقت او در حكم كسى بود كه در راه خدا از حق زندگى صرفنظر ميكند و در بهاى نعيم آن جهان ، جان خود را تقديم ميدارد .

صبر امام حسن (ع)
صبر او ، عكس العمل جهاد او و حصارى بود كه در همه ى ميدانها و جبهه ها بدان پناه ميبرد .
او از زمانه و مردم زمانه بقدرى محروميت و خيانت و غدارى و توطئه و ترور و پيمان شكنى و تهمت و دشنام دشمنان و روگردانى و عتاب دوستان تحمل كرد كه در ميان زعماى تاريخ - تا آنجا كه ما بياد داريم - از كسى جز او همانند آنرا سراغ نداريم .
او همه ى اين ناملايمات را با صبرى كه كوهها با آن برابرى نمى توانند كرد ، متحمل شد و شرائط نامساعدى را كه از همه سو احاطه اش كرده بود با حكمت سرشار و پختگى و كار آزمودگى تمام ، طى كرد ، هرگز تسليم غضب و زبون احساسات نشد ، در برابر حوادث خود را نباخت و از شدائد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملى جز يارى دين و بر افراشتن پرچم قرآن و بلند آوازه ساختن دعوت اسلام ، نتوانست او را بر انگيزد.
دارنده ى اين مزايا و اين خصال ، همان حسن سبط پيغمبر است با همان حقيقتى كه خدايش آفريده است هيچكس بجز جاهلى لجوج يا دشمنى بى انصاف را ياراى آن نيست كه در اين صفات و خصال بر حسن خرده گيرى كند صفات او در زمان خودش برترين صفات بود از بخشش و كرمش همچون ضرب المثلى نام برده مى شد ، شيرينى گفتار و حاضر جوابيش و قدرت منطقش و هيبتش و حلمش و عقل و درايتش را دشمنان تصديق مى كردند ، چه رسد به دوستان .
به ستايشهاى معاويه از او بنگريد ، هرگاه در محضر او بحث و مشاجره ای درباره ى حسن در ميگرفت وى در آخر كار سخنى در تمجيد آنحضرت مى گفت و گاه بدون آنكه بحثى از اينگونه پيش آيد ، نظر ستايش آميز خود را ابراز ميداشت .
يكبار شيرينى گفتار آنحضرت را چنين ستود : ( درباره ى هيچكس بقدر حسن اين احساس را نداشته ام كه وقتى مى گويد ، ادامه ى گفتار او را دوست بدارم) ( 2 ) .
نوبت ديگرى كه در حضور او از امام حسن ياد شد ، گفت : ( اينها مردمى هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است) ( 3 ) درباره ى هيبت و خوش محضرى آنحضرت گفت : ( بخدا ، هرگز او را  نديدم مگر آنكه از غيابش ناشاد و از عتابش بيمناك بودم) ( 4 ) و همچنين گفت : ( بخدا هرگاه در كنار خود نشسته اش ديدم از وضع او و از عيبجوای او بيمناك گشتم) ( 5 ) .
در ستايش او شعرى بدينمضمون سرود : ( حسن فرزند همانكسى است كه هر جا ميرفت ، مرگ نيز پا بپاى او قدم بر ميداشت بچه ى شير همانند اوست و حسن نيز پدر خود را مثل و مانند است اگر حلم و درايتش را بتوان وزن كرد بايد گفت همچون ( يدبل) ( 6 ) و ( ثبير) ( 7 ) است) ( 8 ) .
آرى ، اين همان معاويه ، دشمن شماره يك حسن عليه السلام است مروان بن حكم نيز همان كسى است كه درباره آنحضرت مى گفت : ( حملش با كوهها برابر است) ( 9 ).
 ثناگوای آشكار اين دو دشمن ، دليل مقام ارجمند امام حسن در اعتقاد مردم و يا دليل تسليم و خضوع ايندو در برابر واقعيت است و اگر نه ، بايد آن را پوششى دانست كه آندو بروى نقشه هاى خطرناكى كه براى امام حسن در نظر داشتند ، ميكشيده اند .
اين مشاجره های كه ما به اشاره از آن در گذشتيم و در برخى از كتابهاى بزرگ ، پاره ای از آنها را با اهميت ياد كرده اند ، عبارت از ( مفاخره) های است كه معاويه در بر خوردهايش با امام حسن - چه در هنگامى  كه آن حضرت پس از صلح در شام بود و چه هر آنگاه كه معاويه به مدينه مىآمد - با علاقه و شورى مخصوص ، پيش مىآورد .
مجالس فراهم مى ساخت و دوستان نزديك خود را كه همگى چون خود او ، اهل بيت و پيامبر را مانع نفوذ و محبوبيت خود در ميان مردم ميدانستند ، جمع مى كرد آنكسانى كه بيشتر در اين مجالس حضور داشتند عمروعاص ، عتبه پسر ابوسفيان ، عمرو پسر عثمان ، مغيره بن شعبه ، وليد بن عقبه ، مروان حكم ، عبدالله بن زبير ، زياد بن ابيه بودند گاه فقط چند نفر از اين جمع را حاضر مى ساخت و گاه كسان ديگرى را هم بدانها ميفزود ، آنگاه حسن عليه السلام را به اين مجلس دعوت مى كرد و سران و سردمداران اين باند ، يكى پس از ديگرى ، با خشم بر افروخته و سينه ى پر كينه ، هر چيزى را كه به وسيله ى آن ممكن بود با امام حسن مفاخره كرد ، بر زبان مىآوردند و سخنى نگفته نمى گذاشتند و بدين ترتيب تشفى خاطر خود را فراهم مىآوردند و اين مجالس در حقيقت به صحنه ى پيكار دسته جمعى آن جبهه با امام حسن تبديل مى يافت.
 امام حسن عليه السلام كه بگفته ى عبدالله بن جعفر : ( صخره ى تسخير ناپذير دور از تير رس برتر از ستيغ) بود ( 10 ) چندان پاكدلى و پيراسته خوای داشت كه او را از تنزل به حضيض اين مشاجرات و ستيزه جوئيها باز دارد ، با اينحال از پاسخ آنان خوددارى نميكرد و ميفرمود : ( بخدا سوگند اگر اين نبود كه بنى اميه مرا به ناتوانى در گفتار منسوب مى سازند ، بى ترديد از پاسخ دادن به آنان خوددارى مى ورزيدم) .
آنان را با منطق قوى و رساى خود كه در هم كوبنده ى عناد  روز افزون ايشان بود ، پاسخ ميداد و آنرا به تسليم و خضوع و سر افكندگى مبدل مى ساخت .
در برخى از پاسخهاى خود ، ميراث نبوت و حكومت را به رخ ايشان مى كشيد و با حاضر جوابى و فراست خود كه از درياى مواج و بيكران دانشش سرچشمه مى گرفت ، نرم نرم ، ايشان را به اعتراف كردن به حق او و پدرش وادار مى ساخت .
باز به سخن ادامه ميداد و چندان سخن مى گفت كه سزاى ناسزاها و دشنام هاى آنان را - بى آنكه مثل خود آنان به دروغ يا ناسزا و دشنام متوسل شود - در كنارشان مى نهاد هر يك از حريف ها را تنها و جدا پيش مى كشيد و بارزترين خصوصيات حسبى يا نسبى او را كه خود او بدان تكيه داشت ، مطرح مى ساخت و بدان اعتراض و ايراد مى كرد و بيشك رساترين و كارگرترين انواع اينگونه بحثهاى مفاخره آميز آنست كه انسان بزرگترين افتخارات حريف را كه مايه ى سربلندى او و گذشتگانش ميباشد ، مورد طعن و رد قرار دهد .
در تمام اين مجالس ، حسن ، حريف پيروز و نيرومندى بود در برابر مردمى ضعيف و مغلوب .
آنكس كه بيش از همه ى اين جمع ، احساس ضعف و شكست مى كرد ، رئيس ايشان معاويه بود كه اتفاقا نيروهاى مادى و انسانى را بيش از ديگران در اختيار داشت بر او بسى دشوار و غير قابل تحمل بود كه برادران و عموزادگان خود را بنگرد كه در پايان هر مشاجره و مباحثه ای ، شكست خورده و دست و پا شكسته و زخم ديده از ميدان خارج مى شوند .
در چنين مواقعى به آنان روى ميكرد و مى گفت : ( ديديد ! هر چه گفتم نشنيديد ! تا حرفهای به گوشتان رسيد كه جهان را در چشمتان تيره و تار كرد و محفلتان را تلخ ساخت) ! يا مى گفت : ( منكه بشماها گفتم او - يعنى حسن - كسى است كه نميتوان با او معارضه كرد) .
گاه به مروان حكم روى مى كرد و ميگفت : ( هر چه تو را از روبرو شدن با اين مرد نهى كردم نشنيدى و در آنچه بكار تو نمىآمد فرو رفتى ! مراقب خود باش ! زيرا نه پدر تو همچون پدر اوست و نه خودت همسنگ اوای ! تو فرزند آن رانده ى آواره ای و او پسر رسول گرامى خداست ، افسوس كه بعضى ندانسته گور خود را بدست خود مى كنند و بپاى خويشتن بدنبال مرگ ميدوند) .
با لحن ملامتبار و تحريك آميزى به عمروعاص مى گفت : ( پدرش يعنى اميرالمؤمنين ( ع ) بتو حمله كرده و تو جانت را بوسيله عورتت نجات داده ای ! اينست كه از او ملاحظه مى كنى) ! يا مى گفت : ( با دريا ستيزه مكن تا غرقت كند ، با كوه در ميفت تا نفست را ببرد ، گوشه ای بنشين تا مجبور به عذرخواهى نشوى) ! .
پسر زبير كه آنروزها در سلك نديمان و حاشيه نشينان معاويه قرار داشت ، نوبتى از مشاجره با امام حسن پشيمان شده بود و با لحن عذرخواهى بانحضرت مى گفت : مرا ببخش ! ابا محمد ! اين شخص ( به معاويه اشاره مى كرد ) مرا به در آويختن با تو وادار كرد ، او دوست دارد كه ميان ما نفاق بيفكند اگر من نادانى ميكنم تو چرا كوتاه نمىآيى ؟ شما خاندانى هستيد كه اغماض و گذشت خوى و خصلت شماست) و معاويه كه نميتوانست عذرخواهى عاجزانه و مغلوبانه ى او را در برابر حسن ، تحمل كند باو گفت : ( حقا كه او خاطر مرا از دست تو آسوده ساخت و رگ حيات تو را هدف گرفت ! در دست  او همچون كبكى در چنگال شاهين گرفتار شدى و هر طور كه خواست با تو بازى كرد ! ديگر نه بينم كه بعد از اين بر كسى فخر فروشى ميكنى)!.
نوبتى ديگر كه عمروعاص و مروان و زياد بن سمية از يكسو و حسن عليه السلام از سوى ديگر ، مشاجره ميكردند ، پس از پايان مجلس ، معاويه گفت : ( عمر و خوب سخن گفت فقط منطقش محكوم شد ! مروان هم حرفى زد الا اينكه شكست خورد) ! آنگاه به زياد روى كرد و گفت : ( تو ديگر چرا وارد بحث شدى ؟ ! مثل كبكى كه در چنگال شاهين گرفتار شود اسيرت كرد) ! عمروعاص در مقام جواب بر آمد و گفت : ( در اينصورت من نيز در نادانى شريك شما بودم ! مگر با كسى كه جدش رسولخداست سرور گذشتگان و آيندگان و مادرش فاطمه ى زهراست سرور زنان جهان ، ميتوان مفاخره كرد ؟) سپس به عمرو گفت : ( بخدا اگر اهل شام از اين مباحثه با خبر شوند ، رسوای عجيبى خواهد بود) عمرو با رندى و زيركى گفت : ( آرى او تو را نگاهداشت ولى مروان و زياد را همچون سنگ زيرين آسيا در هم فشرد و لگدمال كرد ) و زياد با آشفتگى گفت : ( آرى ، همچنانست كه گفتى ولى اين معاويه است كه به هر قيمت ، مايل است ميان ما و آنها فتنه و نفاق افكند).
 چنانكه ملاحظه مى كنيد هم زياد و هم پسر زبير گواهى داده اند كه اين بحث و جدال ها بدست معاويه و با فتنه انگيزى او پيش مىآمده و امام حسن عليه السلام نيز در بسيارى از پاسخهای كه به آنان داده بدينمطلب اشاره فرموده است .
گويند : ( عبدالله بن عباس چون با حسن تنها شد ، ميان دو چشم او را بوسيد و گفت : قربانت گردم پسر عمو ! بخدا پيوسته درياى دانشت در تلاطم است ، چندان برايشان تاختى تا انتقام مرا از فرزندان باز ستاندى) ( 11 ) .
متن اين مشاجره ها بخاطر ظرافت ادبى و ارزش هنريش در خور آن ست كه همچون ميراث عربى اصيل بمعرض نمايش گذارده شود زيرا كه صحت انتساب آن از متنش آشكار است و اسلوب و كيفيت تركيب آن ترسيم كننده ى صورتى از ادب مشاجره در آن عصر مى باشد ولى چيزى كه ما را از عرضه كردن آن در اين سطور باز ميدارد لحن زشت و دشنام آميزى است كه امويان در دروغگوئيها و خلاف پردازيهاى خود آنرا به نهايت درجه رسانيده و خويشتن را بيش از آنچه براى دشمن خود مى پسنديده اند ، رسوا ساخته اند.
در عين حال كه از آوردن متن اين مشاجرات مى پرهيزيم ، نميتوانيم حقيقتى را - كه با موضوع مورد بحث ما يعنى ( صبر امام حسن) متناسب است - ناديده بگيريم آن حقيقت عبارت است از ميزان عجيب بدرفتارى اين جمع با امام حسن در اين مجالس و صبر و تحمل عجيب آن حضرت در برابر اين عمل خصومتبار معاويه كه با ساير روشها و رفتارهاى خصومت آميزش چه در جنگ و چه در صلح ، سنخيت داشت مطلبى كه نميتوان در آن ترديد داشت اين است كه اين مجالس همه  حساب شده و پيش بينى شده بود و از تشكيل آنها هدف سياسى خاصى تعقيب مى شد از اين نظر ميتوان اين مجالس را ميدان ديگرى دانست كه معاويه ، نقشه ى جنگ اعصاب با امام حسن و شيعيانش را - كه اينك جانشين جنگ گرم ساخته بود - در آن پياده مى كرد.
اين جنگ ، ميدانهاى ديگرى نيز داشت كه به برخى از آنها در فصول نزديك آينده ، اشارتى خواهد رفت .
فداكارى امام حسن

فداكارى بى نظير او همان وضعى است كه او بخاطر فكر و عقيده ى خود ، در مواجهه با ملك و حكومت انتخاب كرد .
غالبا چشم پوشيدن كسى كه صاحب قانونى حكومت است از اين حق قانونى خود ، بيش از گذشتن از سر جان ، حائز اهميت و دليل بزرگى روح است و بلند نظرى و بزرگى روح در راه عقيده و هدف ، آشكاراترين صفات حسن بن على و جالبترين ابزارهاى وى در جهاد متصل و بهم پيوسته اش بود .

در ميان اين دو نوع فداكارى - فدا كردن جان يا گذشتن از سر حكومت با وجود حق قانونى - دومى بسى دردناكتر و داراى رنج طولانى تر و لطمه ى آن بر شخصيت انسانى كوبنده تر است .
در همه ى دوره هاى تاريخ ، عشق حكومت در دل حاكمان و پادشاهان ، ريشه دارتر و عميق تر از عشق به جان بوده است تا چه رسد به فكر و عقيده افراد زيادى را مى شناسيم كه جان خود را فداى حكومت و سلطنت خود كرده اند در حاليكه جز عده ای معدود ، بياد نداريم كه كسى تخت سلطنت  را بلا گردان جان خود نموده باشد .
در تاريخ مناظر تلخ و رقتبارى از قربانيان سلطنت را ميتوان ديد كه پادشاهان براى حفظ تاج و تخت خود ، نخست آنها را و سپس چون گزيرى نبوده است - خود را فدا ساخته اند .
با توجه به اين نسبت - يعنى نسبت اندك كسانى كه تاج و تخت را فداى جان كرده اند در برابر آنانكه بعكس ، جان خود را در راه تاج و تخت از دست داده اند - تفاوت ميان ارزش معنوى اين دو فداكارى را از نظر مردم در مى يابيم .
بهمين دليل است كه در آن موارد نادرى كه حكومت و سلطنت فدا شده است ، مشاهده مى كنيم كه اهتمام مردم به اين واقعه بيشتر و گفتگوها و قيل و قالها و هم همه ها در اطراف آن فراوانتر است و باز به همين دليل است كه اظهار نظرها و تعليل ها و تحليل ها و فلسفه چينى هاى گوناگون فقط در پيرامون چنين واقعه ای بعمل ميايد و تاريخ بياد ندارد كه در حادثه ى فرود آمدن حكمرانى از مقام حكومت ، ميان مردم اختلاف نظر در اين باره پديد نيامده باشد ، برخى او را تصويب و برخى تخطئه نكرده باشند ، جمعى آنرا عذر ننهاده و جمع ديگرى بر آن خرده نگرفته باشند و خلاصه ، جبهه ای با او و جبهه ای در برابر او قرار نگرفته باشند .
مگر حسن بن على عليهم السلام .

فقط او بود كه چون از ملك و حكومت خود دست كشيد و از مسند قدرت فرود آمد و همه ى امكانات دنيوى خويشتن را در راه عقيده و هدف خود فدا ساخت ، هيچ انسانى در حسن نيت و اخلاص و مصلحت جوای او به ترديد نيفتاد و در عظمت مقام فداكارى او شك نياورد و آن سال به ( سال اجتماع) ناميده شد چون همگان با او موافقت كردند و عملا رأى او را پذيرفتند .
و اينست آيت عظمت او در تاريخ و نشان مقام منيع او در دل مسلمانان و دليل قدرت معنوى و روحى او قدرتى كه بر كندن لباس سلطنت بدان زيانى نمى رساند .
گروهى از اينكه چرا اين فداكارى ، او را از صحنه ى رزم با اسلحه خارج ساخته است از وى گله مند ميبودند و حتى برخى از اين گروه در شمار بزرگان شيعه ى وى قرار داشتند ، ولى حتى يكنفر از اين جمع كه به انگيزه ى احساسات بر او ايراد ميگرفتند ، در صحت عمل او بلحاظ انگيزه هاى دينى وى يعنى مراعات وى يعنى مراعات صلاح امت اسلامى و حفظ خون مسلمانان و پيشبرد هدفهاى عالم اسلام ، ترديدى نداشتند .
و در فصل آينده خواهيم ديد كه ايرادها و اعتراض هاى عيبجويان ، هيچيك از روى انصاف نبوده و راه حلى كه او براى خروج از مشكلات انتخاب كرد ، تنها راهى بود كه در آن شرائط ميتوانست راه حل محسوب شود .

امام حسن كه به فداكارى ای از لحاظ اثر روانى دردناكتر و از جهت اثر دينى برتر و در تاريخ نادرتر و در عرف انسانها پر ارزشتر ، تن در داده بود ، به هيچ صورت مورد شبهه يا هدف تهمت قرار نميگرفت ، و چگونه تهمت و شبهه را راهى توان بود به آنكس كه در ميان انواع فداكارى آن يك را انتخاب مى كند كه براى خود او و دشوارتر و براى ديگران پر سودتر و به خدا نزديكتر است و خود او هم آن مرد الهى مورد قبول همگان و همان كسى است كه صريح قرآن ، گمان هر خطا و اتهامى را از او دفع ميكند ! .
كى دنيا در حساب امام حسن نقشى داشته ، تا طمع به زندگى دنيا را در اراده ى او تأثيرى باشد و بحساب دنيا ، پيوستن به جوار رحمت و لطف  الهى را بتأخير اندازد و بسوى كرامتى كه در جوار پدرش و جدش در انتظار اوست ، نشتابد ؟ .
و كى امام حسن بن على آنچنان انسان ضعيف و جبانى بوده كه از كشته شدن بيم داشته باشد و بخواهد جان خود را با چشم پوشى از حكومت حفظ كند ؟ از كدام سو ممكن است جبن و ضعف به حسن بن على انتساب يابد ؟ از پدرش شير خدا و شير مرد پيامبر ؟ يا از دو جدش رسولخدا و ابوطالب بزرگ و سالار مكه ؟ يا از دو عمويش حمزه و جعفر دو سرور شهيدان ؟ يا از برادرش پدر شهيدان ؟ يا از موقعيت هاى درخشان و معروفش در معركه هاى رزم ، روز محاصره ى عثمان و روز جنگ بصره و واقعه ى مظلم ساباط ( 12 ) ؟ مگر نه او همان شير مردى است كه دشمنانش درباره ى او گفتند : ( هر جا قدم ميگذارد مرگ همراه اوست) ؟ و فضيلت آنست كه دشمن درباره ى كسى بدان اعتراف كند .
اصولا اگر كمى دقت شود ، همين كه آن حضرت حكومت را در راه عقيده اش فدا ساخت خود از بزرگترين آيات شجاعت اوست .

با اينحال در كجاى زندگى او نشانه ى طمع به زنده ماندن يا ترس از مرگ را ميتوان يافت ؟ .
در حساب امام حسن يگانه مقياس و ميزان ، همان افكار و ايده هاى عالى او بود كه از ديدگاه او هيچ چيز ديگرى با آن سنجيده و مقايسه نميتوانست شد او معتقد بود كه بايد ملك و حكومت خود را فداى اين  افكار و ايده ها كند و با اين فداكارى بزرگ ، آن تنها ارزش معنوى را از دست اندازى خصمانه ى كسانى كه از ننگ اين جهان و آتش آن جهان نمى انديشند ، مصون بدارد و همين خط مشى را هم بدون كوچكترين تغيير و انحراف و ضعف و در حاليكه زندگى را تحقير مى كرد ، طى نمود .

او راضى شد كه براى زنده نگاهداشتن هدفهاى خود ، زندگى دردناكى را تحمل كند كه مرگ از آلام آن بسى كوچكتر و سبك تر است ، پذيرفت كه با تمام وجود خود ، ابزارى باشد براى خير و مصلحت ديگران و بى آنكه كوچكترين بهره و فايده و ذخيره ای نصيب خود او گردد و فقط همين مقدار ، بالاترين مقام و مرتبتى است كه مصلحان كم نظير و طرز اول تاريخ توانسته اند بدان نائل آيند و دورترين سر منزلى است كه تربيت اسلامى براى تأمين هدف نهای خود - يعنى مستقر ساختن صلاح همگانى و نشر افكار صحيح در اجتماع - آنرا و جهه ى همت خود ساخته است .
بسيارند كسانى كه در خدمت افكار و ايده هاى خود و بخاطر زنده نگاه داشتن آنها ، متحمل مصيبت ها و بلاهاى فراوان شده اند ولى در ميان اين گونه مردمان ، كسى را نمى شناسيم كه در تحمل بليه هاى رنگارنگ و رنجهاى دامنگير از آنگونه كه سايه وار تا آخر عمر و لحظه ى آخرين ضربت ، قرين آدمى اند ، بپاى حسن بن على برسد .
بنابرين از هر جهت او نمونه و سمبل كامل پيشوا و مصلح عظيم الشأنى است كه درس پذيرش سخت ترين و دردناكترين فداكاريها بخاطر ايده و هدف را ، به مصلحان جهان تعليم داد .

و در قدم هاى بعدى اين مرحله ، همه جا با زهد و بى اعتنائيش به  بهره هاى اين جهان ، پيشقدم و پيشرو بود بنابرين ، پارسای او در اين جهان و شكيبای او بر زندگانى ای آنچنان و فدا ساختن ملك و حكومت ، هر يك عناصر جهاد او را در راه خدا و وسائل پيروزى او در راه جاويد ساختن فكر و عقيده و ابزار خلود و بقاى شخصيت اوست


پی نوشت ها

1 - بحار ( ج 10 ص 101 )
2 - ( يعقوبى) ( 2 / 202 ) و ( ابن كثير) ( 8 / 39 ) .
3 - العقد الفريد : ( 2 / 323 )
4 - بحار : ( 10 / 116 ) .
5 - شرح نهج البلاغة : ( 2 / 101 ) .
6 و 7 - نام خاص كوهى .
8 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 73 ) .
9 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 5 و 18 ) .
10 - بنگريد به ( المحاسن و المساوى) تأليف ( بيهقى) ( ج 1 ص 62 )
11 - رجوع شود به ( المحاسن و المساوى) بيهقى ( ج 1 - ص 59 - 64 ) و ( العقد الفريد) ( ج 2 ص 323 ) و ( بحار الانوار) ( ج 10 ص 116 ) و ما در كتاب ( اوج البلاغة) كه مشتمل بر خطبه ها و نامه ها و كلمات دو امام بزرگوار - حسن و حسين عليهما السلام - است ، خطبه های را كه امام حسن در اين مشاجره ها انشاء كرده ، آورده ايم .
12- براى آشنای با موقعيت امام حسن در روز محاصره عثمان و عمليات او در جنگ جمل و دلاورى و جرأت او در مظلم ساباط رجوع كنيد بترتيب به : تاريخ فخرى و ( كتاب الجمل) شيخ مفيد و تاريخ يعقوبى .

next page

fehrest page

back page

Logo
https://old.aviny.com/occasion/Ahlebeit/ImamHasan/shahadat/86/imam-hasan/15.aspx?&mode=print