شهید آوینی

 

حج در نگاه مولانا

مولوی با سرلوحه قرار دادن بزرگان دین و عرفانی چون سنایی، عطار، شمس تبریزی به مقاماتی از عرفان دست یافته است كه از ظاهر حج و اعمال عبادی آن به باطن و معنویت نهفته در آن و در فراسوی این دو دست یافتن به ذات و وجود باری تعالی نظر دارد

 حج در اندیشه عارفان جایگاه رفیع و با ارزشی دارد كه در این راه انسان به سوی كمال خود یعنی انسانیت و عشق الهی گام بر می دارد.ملاحسین كاشفی یكی از بزرگان عرفان اسلامی قرن 10 – 9 در لب لباب مثنوی در رشحه پنجم در بیان حج می گوید:
و آن (حج) دو نوع است: یكی قصد كوی دوست و آن حج عوام است و یكی میل روی دوست و آن حج خاص انام است و چنانچه در ظاهر كعبه ای است قبله خلق و آن از آب و گل است؛ در باطن نیز كعبه ای است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است. اگر كعبه گل محل طواف خلایق است؛ كعبه دل مطاف الطاف خالق است آن مقصود زوار است و این مهبط انوار. آنجا خانه است و اینجا خداوند خانه.(1)
مولانا كه بی گمان بزرگترین شاعر عارف این مرز و بوم و قله سر به فلك كشیده آسمان عرفان اسلامی است به این فریضه الهی توجه كاملی دارد و چون دیگر عارفان الی الله به حج از منظر معنوی و چیزی غیر از به بجا آوردن اعمال و رفتار ظاهری می نگرد. از نگاه مولانا حج وادی سیر و سلوك به سوی حضرت حق است، تزكیه و تهذیب نفس است و سراسر نور و پاكی و عرفان .
مولوی با سرلوحه قرار دادن بزرگان دین و عرفانی چون سنایی، عطار، شمس تبریزی به مقاماتی از عرفان دست یافته است كه از ظاهر حج و اعمال عبادی آن به باطن و معنویت نهفته در آن و در فراسوی این دو دست یافتن به ذات و وجود باری تعالی نظر دارد از این رو به شیوه همیشگی خود در مثنوی معنوی ابتدا با یك حكایت از پیر بسطام به بیان حقیقت و هدف به جای همیشگی خود در مثنوی معنوی ابتدا با یك حكایت از پیر بسطام به بیان حقیقت و هدف به جای آوردن حج اشاره می كند. وی در دفتر دوم حكایتی از بایزید بسطامی نقل می كند كه قصد و آهنگ حج كرده است:

سوی مكه شیخ امت بایزید
از برای حج و عمره می دوید
او به هر شهری كه رفتی از نخست
مر عزیزان را بكردی باز جست
گفت حق: اندر سفر هر جا روی
كو بر اركان بصیرت متكی است
گفت حق : اندر سفر هر جاروی
باید اول طالب مردی شوی
قصد گنجی كن كه این سود و زیان
در تبع آید تو آن را فرع دان
هر كه كار و قصد گندم باشدش
كاه خود اندر تبع می آیدش
كه به كاهی بر نیامد گندی
مرد می جو مرد می جو، مردمی
قصد كعبه كن چو وقت حج بود
چونكه رفتی، مكه هم دیده شود
قصد در معراج دید دولت بود
در تبع عرش و ملایك هم نمود(2)

مولانا در قالب حكایت پیر و شیخ صوفیان، بایزید بسطامی كه آهنگ حج كرده و در راه به هر شهری كه می رسد به سراغ بزرگان طریقت و صاحب دلان می رود، به بیان حقیقت حج و دستیابی به غایت هر عملی اشاره می كند. و با تمثیل های بی بدیل درصد القای مفاهیم است. مولانا همچنان كه هر كسی از كاشتن و زراعت گندم را اراده می كند كعبه را اصل و مكه را فرع آن می داند. چنان كه قصد پیامبر(ص) از معراج، دیدار با حضرت دوست بوده كه به تبع آن دیدار عرش كبریایی و ملائك آسمانی نیز حاصل شد. مولانا برای تفهیم بهتر و دقیق تر با حكایت كوتاهی دیگر به تبیین عقیده خویش می پردازد.

خانه ای نو ساخت روزی نو مرید
پیر آمد خانه او را بدید
گفت شیخ، آن نومرید خویش را
امتحان كرد آن نكو اندیش را
روزن از بهر چه كردی ای رفیق؟
گفت: تا نور اندر آید زین طریق
گفت : آن فرع است، این باید نیاز
تا ازین ره بشنوی بانگ نماز (3)

مولانا با این حكایت پا را فراتر از آنچه تاكنون گفته است می گذارد و هر عمل عادی و روزمره را برای انجام فرایض الهی و در نهایت بهانه ای برای مشغول شدن به خدا می داند تا جایی كه هدف از ساختن روزن و پنجره خانه را شنیدن بانگ اذان و نماز می داند.

در ادامه به حكایت سفر بایزیدی پردازد. بایزید در راه پیری قد خمیده و در حقیقت خضر وقت خویش را كه مظهر اسم باطن است می یابد. پیر كه نابینا و عیال وار است سبب و هدف بایزید را از سفر می پرسد و چون در می یابد او قصد كعبه كرده است، زاد راه و توشه اش را كه دویست درم است طلب می كند.

بایزید اندر سفر جستی بسی
تا بیاید خضر وقت خود كسی
دید پیری با قدی همچون هلال
دید در وی فر و گفتار رجال
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیلی دیده هندستان به خواب
چشم بسته، خفته بیند صد طرب
چون گشایش آن، نبیند ای عجب
بس عجب در خواب، روشن می شود
دل درون خواب، روزن می شود
آنكه بیدارست، بیند خواب خوش
عارف است او، خاك او در دیده كش
پیش او بنشست می پرسید حال
یافتش درویش و هم صاحب عیال
گفت : عزم تو كجا ای بایزید؟
رخت غربت تا كجا خواهی كشید؟
گفت: قصد كعبه دارم از یگه
گفت: هین با خود چه داری زاد ره ؟
گفت: دارم از درم نفره دویست
نك ببسته سخت بر گوشه ردی است
گفت : طوفی كن به گردم هفت بار
وین نكوتر از طواف حج شمار
و آن درم ها پیش من نه ای جواد
دانكه حج كردی و حاصل شد مراد
عمره كردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی، بر صفا بشتافتی
حق آن حقی كه جانت دیده است
كه مرا بر بست خود بگزیده است
كعبه هر چندی كه خانه بر اوست
خلقت من نیز خانه سر اوست
تا بكرد آن كعبه را دروی نرفت
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیده یی
گرد كعبه صدق برگردیده یی
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداری كه حق از من جداست
چشم نیكو بازكن در من فكر
تا ببینی نور حق اندر بشر
با یزید آن نكته ها را هوش داشت
همچو زرین حلقه اش در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید(4)

پیر حقیقت بین با این گفته كه گرد من طواف كن و این را از طواف حج نیز بهتر بدان به بایزید و همه حجاج بیت الله الحرام می فهماند كه حج گذاردن تنها به مكه رفتن و انجام اعمال و مناسكی چون احرام بستن، طواف، سعی و حلق و ری و قربانی نیست. مولانا در این حكایت نشان می دهد حج باید در عین داشتن بعد عبادی و شكل ظاهری و شرعی، حامل تعهد و مسئولیت اجتماعی در قبال هم نوع، همسایه و همشهری باشد. چرا كه در غیر اینصورت حاجی به دیدار بنایی رفته كه از یك معماری خاص برخوردار است و از این نظر ای بسا بنا كه از كعبه نیز زیباتر، بهتر و رفیع تر باشد.

پیر به مصداق دو حدیث قدسی: ''انا عندالقلوب و المنكسره'' من در قلبهای شكسته جای دارم و ''الانسان سری و انا سره'' انسان سر من است و من سر او . قلب خود را خانه خدا می داند، چه اینكه هیچگاه خدا از دل وی خارج شده و هیچگاه نیز در كعبه منزل نگزیده است. از اینروست كه انسان بر تمام پدیده های هستی برتری دارد و علت برتری او همان بار امانتی است كه در روز است بدان گردن نهاده است. و خدا خود در حدیثی قدسی می فرماید:''لایسعنی ارضی و لا سمائی و لكن یسعنی قلب عبدی المومن'' (7) نه زمین گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مومن، گنجایش من را دارد. بنابراین دلی كه باز این توانایی برخوردار است كه جایگاه حضرت احدیت قرار گیرد. كم از سنگ و چوب و خشت نیست انسان می تواند در سایه این عنایت و وعده الهی در چنان مرتبه ای از عرفان و محبت به خداوند قرار گیرد كه بزرگان دین و پیامبران الهی، ائمه اطهار و اولیا الله و بدان دست یافته اند.

همین مضمون، یعنی رویارویی با حقیقت حج و طواف كعبه دل به جای طواف كعبه گل در دیوان شمس مولانا تكرار شده كه از شوریدگی خاص نهفته دل كل غزلیات شمس برخوردار است.

مولانا در آن غزل زیبا حج روحانی را به جای حج جسمانی توصیه می كند چرا كه هر ذره از ذرات جهان نشانه ای از وجود اوست و دل هر انسان صاحب دلی می تواند قرارگاه حضرت حق باشد. در این غزل پیری كه دلش خانه خداست، به اعتقاد مولانا می تواند دل شمس را خانه خدا دانست و گرد آن طواف كرد.

ای قوم به حج رفته كجایید، كجایید
معشوق همین جاست بیاید، بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته، شما در چه هوایید؟!
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یك بار از این خانه برین بام برآیید
آن خانه لطیف است، نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بدیدیت
یك گوهر جان كو، اگر از بحر خدایید؟
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس كه بر گنج شما، پرده شمایید(8)

پی نوشت ها :
1-لب لباب مثنوی . ملاحسین كاشفی، به اهتمام سید نصرالله تقوی و مقدمه سعیدی نفیسی، انتشارات اساطیر، ص 55
2-مثنوی معنوی، دفتر دوم . بیت 2226 – 2218 .
3-همان. بیت 2230 – 2227 .
4-همان. بیت 2251 – 2231
5-شرح جامع مثنوی معنوی، كریم زمانی، ج2، ص 556.
6-شرح مثنوی. ولی محمد اكبرآبادی، دفتر دوم. ص 182.
7-همان.
8-كلیات شمس، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، ج2، شماه 648 .

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo