هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:  
ایمیل:  اختیاری
شهر:    
درج مطلب
 
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
102171
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/16/2013 9:43:26 AM
کاربر مهمان
  سلام
برادر بزرگوارم شهاب از امید به رحمت خدا دودسته صدتایی صلوات به نام بنده حقیر ثبت کنید
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

سلام
دوباره به پ گرامی از تهران
امیدوارم حالت خوب باشه چون خودم وضعیت تو راداشتم حتی بدتر از تو ۰۰میدونم الان چی میکشی از فکر های منفی بیا بیرون۰۰۰ خوب شدنم یعنی استارت دوباره زدنم با فاز خدا که خیلی دور شده بودم اینجا تو حرف دل بود و من مدیون مدیریت حرف دل و برادر بزرگوارم شهاب گرامی و خروش گرامی و دیگر دوستان حرف دل بوده ۰۰انشاءالله اجرشون باسیدالشهداء۰دیگه مزاحمت نمیشم این اخرین مطلبم بود بقیش دیگه باخودت

نماز شام غريبان چو گريه آغازم ......به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار.... كه از جهان ره و رسم سفر براندازم


یاعلی التماس دعا

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
اینو بخون و بخند مومن دیگه دلم گرفت ۰۰۰تا خدا رو داری غم نداشته باش

حکایت بهلول و آب انگور:
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟


بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

102170
نام: فدایی
شهر:
تاریخ: 1/16/2013 9:36:01 AM
کاربر مهمان
  آیا در تولید تنها نگاه صادراتی باید داشته باشیم؟؟؟

پولی که در ازای صادرات به دست می اید چگونه باید در اقتصاد ملی وارد شود؟

در اقتصاد توجه به صادرات یک امر مهم تلقی میشود. تا انجا که کالا را با انگیزه صادرات تولید میکنند. حال در اینجا میخوایم یک فضای اسیب شناسی این موضوع را مورد توجه قرار دهیم .




فرض کنیید مقدار مورد نیاز کالایی درکشور سالانه 10 ملیون عدد کالا میباشد. حال تولید کننده 15 ملیون کالا تولید میکند . خوب اضافه تولید را بایستی صادر کند . بازاریابی در کشور های دیگر انجام میدهد .کالا راصادر میکند . حال در قبال این صادرات ارز دریافت یافت میکند . تولید کننده بایستی به وسیله این ارز حقوق کارگران وهزینه تولید خویش را تامین کند. درنتیجه بایستی این ارز را تبدیل به ریال کندبرای این کار بایستی کالا یا خدماتی را از خارج از کشور به داخل کشور ارئه نماید . مردم این کالا یا خدمات را استفاده کنند .به همین راحتی ارز به ریال تبدیل میشود .

جالب اینجاست که در توجیه این واردات رقابت بین کالای داخلی وخارجی را یک دلیل عمده برای مجوز به ورود کالای خارجی عنوان میکنند.حال یک پرسش مطرح میشود که فقط با واردات میتوان رقابت ایجاد کرد . درکشور های اروپایی با ارتقاء سطح استاندارد یورو2 یورو3 یورو4 یورو5و......زمینه را برای افزایش کیفیت کالا و یا خدمات ایجاد میکنند. در کشور ما با واردات؟؟؟؟جالب اینجاست در کشور ما مهر استاندارد ملی سالهاست مظلوم واقع شده است. و..............

و......................... http://emoghavmati.blogfa.com
102169
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/16/2013 9:26:12 AM
کاربر مهمان
 
« کوچه - فریدون مشیری »



بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم



در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد



يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!



اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
102168
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/16/2013 9:24:37 AM
کاربر مهمان
  ***بی تو من زنده نمانم***

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،

دگر از پای نشستم ،

گوئیا زلزله آمد ،

گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من ؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی ؟

نتوانم ، نتوانم

بی تو من زنده نمانم .....
102167
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/16/2013 9:17:53 AM
کاربر مهمان
  امام على(علیه السلام): دو چیز بصیرت را از انسان می گیرد یکی دوستی دنیا و دیگری پیروی از هوای نفس
102166
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 1/16/2013 9:10:29 AM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی (عج)

آنسان که تویی هیچ کس اگه به تو نیست
راهی ز فراز عقل کوته به تونیست
هر چند ترا هزار ده باشد لیک
جز راه دل از هیچ رهی ره به تو نیست


سلام مهناز جون از شهر منتظران منجی شما نظر لطفت و گفتی ولی تا حقیقت خیلی فاصله است و از اینکه متنهای من شما رو یاد مناطق کربلای ایران می اندازد خوشحالم ان شا الله که امسال طلبیده بشی شما هم برا من خیلی دعا کن دل خودمم خیلی حال و هوای مناطق جنوب و غرب و کرده میشداغ و خیلی دوست دارم سرت و به درد اوردم در پناه حق باشی
102165
نام: امیر
شهر: تبریز
تاریخ: 1/16/2013 9:08:15 AM
کاربر مهمان
  دعایت میکنم با حال دلتنگی ،که یابی کعبه ی مقصود و شبهای طلایی را ،سفر خوش نازنین من خیر همراهت،توقدر من ندانستی،درون اب ماهی کجا داند قدر دریا را ،شکسته استخوان داند بهای مومیای را.
102164
نام: یا مهدی
شهر: پاکان
تاریخ: 1/16/2013 9:08:13 AM
کاربر مهمان
  به سایت ما هم سر بزنید خوشحال می شیم www.tavoosbt.ir
102163
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/16/2013 8:37:13 AM
کاربر مهمان
  دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود .

موضوع درس درباره ی خدا بود.

استادش پرسید :"آیا در کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد ؟

"کسی پاسخ نداد.


استاد دوباره پرسید : " آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد ؟ "

دوباره کسی پاسخ نداد .

استاد برای سومین بار پرسید : " آیا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد ؟ "


برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد .


استاد با قاطعیت گفت : " با این وصف خدا وجود ندارد " .



دانشجو به هیچ وجه با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند .


استاد پذیرفت .


دانشجو از جایش برخاست و از همکلاسی هایش پرسید :"


آیا در کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد ؟ "


همه سکوت کردند ."


آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ "


همچنان کسی چیزی نگفت ."


آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد ؟


"وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد ،



دانشجو نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد!!!!!!!!!!!!!



من تو یه دانشگاه تو یه شهر مذهبی درس خوندم. متاسفانه بجز تعداد معدودی از اساتید اون دانشگاه خدا رو باور داشتند.و همیشه با لحن بدی باهامون حرف میزدن. مخصوصا تو اون شهر چون دانشگا نزدیک حرم بود ما مختار بودیم ی واسه نماز جماعت بریم حرم یا تو نمازخونه دانشگاه که همیشه پاتوق آدمای ناجور بود بریم و نماز بخونیم.
و همیشه با چند تا ازین استادا درگیر بودیم. می گفتن واسه چی میرید که چی بشه . و خیلی حرفا که نمیشه اینجا بیان کرد.

خدا خودش عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.
102162
نام: طاهره سادات كرمي
شهر: سمنان
تاریخ: 1/16/2013 8:25:28 AM
کاربر مهمان
  خدايا در زمانه اي به دنيا آمده ام كه مهر و محبت كهنگي است، عشق ورزيدن به ديگران گدايي محبت است.
دل صاف وساده روي دستها بي خريدار مانده
ملاك ارزشها ديگر معنويات نيست، ماديات است!
ميترسي بگويي سلام، ممكن است ديگران فكر كنند چه تقاضايي در پي اين سلام نهفته است؟
به اين عجوزه(زمانه) مي گويم با تمامي زشتيهايش دوستش دارم چون دراين دنيا گوهر باارزشي دارم كه با وجود نورآن نه راه را گم ميكنم نه از فقر رنج ميبرم
من ياد خدا را تا هميشه با خود خواهم داشت
من عشقم، احساسم، تمامي وجودم را فرياد مي زنم.
خدايا عاشقتم دوستت دارم اي رفيق
<<ابتدا <قبلی 10223 10222 10221 10220 10219 10218 10217 10216 10215 10214 10213 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10218&mode=print