آیت الله محمد علی کنی
اگر چه
ملاعلی کنی
پس از رهایی از فقر، زندگی با عظمت و شکوهمندی را دارا شد، اما ثروت و
مال زندگی خود را جز در خدمت اعتلای مذهب و کمک به مستمندان و محرومان
صرف نکرد.
نوشته اند :
زمانی فرزند ناصرالدین شاه قاجار، در سفری به عتبات عالیات، در نجف
اشرف اقامت کرد. او به منظور دیدار و زیارت
شیخ مرتضی انصاری
به منزل ایشان رفت.
آثار زهد و ورع از در و دیوار و اثاث ناچیز خانه شیخ هویدا بود؛ سفره
حصیری (خوص) به دیوار آویزان بود و یک چراغ پیه سوز سفالی در کنار منقل
گلی، اتاق را روشن کرده بود و کمی سرگین به جای ذغال در منقل مشتعل
بود.
اینها اثاث خانه آن مجتهد و مرجع بزرگوار و استاد یگانه حوزه علمیه نجف
اشرف به شمار می رفت.
شاهزاده چون وضع اتاق را برانداز کرد بسیار متعجب گردید و سپس لب به
سخن گشود و گفت: اگر ملا و مجتهد این است، پس حاجی ملاعلی کنی چه می
گوید؟!
سخن او هنوز تمام نشده بود که چهره شیخ انصاری دگرگون شد.
از جا برخاست و فرمود: چه گفتی! این کلام کفر آمیز چه بود که به زبان
راندی؟!
خود را جهنمی ساختی، برخیز و از نزد من دورشو، حتی به قدر یک نفس کشیدن
هم در اینجا تأمل نکن، زیرا می ترسم عقوبت تو مرا هم بگیرد!
شاهزاده از شیوه و سخن خود بسیار متأثر شد و به گریه افتاد. پس از آن
رو به شیخ کرد و گفت: آقا ... توبه کردم، نفهمیدم، مرا عفو کنید، دیگر
از این غلطها نمی کنم!
شیخ چون او را پشیمان یافت، فرمود :
عالی جناب! حاجی کنی حق دارد آن طور زندگی کند، زیرا در مقابل پدر تو
باید به همان قسم زندگی کرد. ولی من در میان طلاب هستم، باید حالم و
امور زندگی ام مانند همین طلبه ها باشد.