‌‌ ‌ کهف گمنامی


‌‌‌‌بیست و هفتم اسفند ماه ٦٦، منطقه‌ی عملیاتی والفجر ده‌
‌‌ساعت دو و ده دقیقه‌ی بعد از ظهر از یكی از اسكله‌های حاشیه‌ی دریاچه‌ی دربندیخان به قصد دیدار با برادران گردان امام حسن مجتبي‌(ع) حركت كردیم؛ یكی از گردان‌های انصار متعلق به جهاد باختران. گفته بودند كه آنها در زیر «شاه تمو جناح» مستقر هستند و تا آنجا راه زیادی در پیش بود. ده دقیقه در آب پیش رفتیم تا در آن سوی رودخانه پهلو گرفتیم. دست تقدیر ما را با برادر صادقی همسفر كرده بود. او راهنمای ما بود، دانشجوی آبیاری دانشكده‌ی كشاورزی دانشگاه شیراز، اما تعمیركار ماشین‌آلات سنگین راهسازی. در همه‌ی حركات جثه‌ی بسیار لاغرش، جلوه‌ای از اراده‌ای عظیم آشكار بود، با زبانی یكسره به تسبیح گشوده.
ما زیبایي‌های جهان را خارج از جنگ جست‌وجو نمي‌كردیم كه بینگاریم. 
تسلیحات به‌جامانده از دشمن فضای بسیار زیبای حاشیه‌ی دریاچه را زشت كرده است. ما برای حفظ استقلال و اقامه‌ی عدل بر كره‌ی زمین باید بیاموزیم كه چگونه در یك مبارزه‌ی دائم زندگی كنیم و اینچنین، نباید جنگ را عارضه‌ای زاید بر حیات بدانیم. تا دنیا دنیاست زندگی در مبارزه‌ی دائم با شیاطین معنا دارد و عافیت‌طلبان اسیر خیالات هستند. در این محور نیز جای به جای به آوارگان شهر حلبچه بر مي‌خوریم كه با اتومبیل‌های شخصی و یا سوار بر كامیون‌های باری به سوی ایران مي‌رفتند.

‌‌ ‌‌ ‌پای كوه گل‌های سفید از لابه‌لای مین‌ها سربرآورده‌اند.

‌‌تا آن‌گاه كه عدالت بر جهان حاكم شود، ای چشم بیاموز كه گل‌های سفید را این‌گونه بنگری. میدان مین عارضه‌ای نیست كه خواب بامدادی من و تو را پریشان كرده باشد، اگرچه آنها كه مین كاشته‌اند گل‌ها را دوست ندارند. سختی دنیا شیرینی آخرت است.

‌‌در پای ارتفاعات «شاخ‌سرمه» قرار داریم. كمی آن‌طرف‌تر، قله‌ی شاخ شمیران قرار دارد، آن طرفِ سد دربندیخان. ساعت‌ها راه رفتیم تا در پای ارتفاعات «تموجناح» به یك غار رسیدیم و این غار، كهف گمنامی جهادگران بود.

‌‌تقدیر حقیقی جهان در كف مردانی است كه پروای نام ندارند. آنان از گمنامی خویش كهفی ساخته‌اند و در آن پناه گرفته‌اند، كهفی كه آنان را از تطاول دهر مصون خواهد داشت. اصحاب كهف، خود را از تعلقات رهانده‌اند و اینچنین، ننگ تعلقات نیز دامان آنان را رها كرده است.
برادر محبی از سر مزاح به گوشه‌های غار اشاره مي‌كرد و مي‌گفت: اینجا مهمانخانه است، آنجا ناهارخوری و اینجا هم اتاق خواب! و اینچنین، خانه‌نشینانِ اهل سكون را عبرت مي‌آموخت.

صخره‌ها راه بسته‌اند تا صبر ما را بیازمایند. جاذبه‌ی خاك تن را به پایین مي‌كشد و جاذبه آسمان روح را به بالا، و انسان در حیرت میان این دو جاذبه،راه خود را به سوی حق باز می شناسند.

بلدوزچی با حوصله ای شگفت آور، مرکب غول آسای خویش را جلو و عقب می برد و تن کوه راه می خراشید. صخره های بزرگ جدا می شدند وبه عمق دره می غلتیدند و جاده وجب به وجب ساخته می شد. وقتی که دوربین را متوجه خویش دید، یک دستش را از دنده رها کرد و بالای سرش برد و فریاد زد:مرگ بر آمریکا. جنگ، جنگ پیروزی.

...و عاقبت کار در اراده شکست ناپذیر مؤمن صبور تقدیر شد.

در راه بازگشت به ستونی از نیروهای تقویتی برخوردیم که به سوی خط می رفتند. مهم این است که آنها با اختیار خویش پای در میدان رزم نهاده اند و به چشمه خورشید پیوسته اند؛خورشیدی که هنوز ظاهر نشده، بشارت طلوع آن شرق و غرب عالم را فرا گرفته است.

Logo
https://old.aviny.com/article/aviny/Chapters/Matnefilm/part_5/kahf.aspx?&mode=print