‌‌ ‌ یادی از سه دلباخته


‌‌‌قسمت سوم مجموعه‌ی دوم روایت فتح كه به عملیات كربلای یك اختصاص داشت فیلمی بود به نام «دلباخته». مقصود از این نام، همه‌ی دلاورانی هستند كه جبهه‌های حق را پُر كرده‌اند. وجه اشتراك آنها در دلباختگی حق است. آنچه باعث شد تا ما بار دیگر آن روزها را یادآوری كنیم این است كه بعضی از آن برادران اكنون به شهادت رسیده‌اند و ذكر شهید، زنده نگاه داشتن راه اوست. دلباخته‌ی اول، برادر شهید مسلم رضایی است، اهل خرم‌آباد. خاطره‌ی او در ذهن ما با تصویر زیبایی همراه است كه در آن، برادر رضایی دو دست خود را به نشانه‌ی اطاعت از مقام ولایت بر سینه نهاده است.

دلباخته‌ی دوم، برادر شهید حاج جعفر شیرسوار است. او فرمانده یكی از گردان‌هایی بود كه در تپه‌های قلاویزان عمل كرده بودند. وقتی از او خواستیم كه با ما مصاحبه كند، گفت: «در كنار این بسیجي‌ها من لایق نیستم كه سخنی بگویم؛ اینها سربازان امام زمان هستند، من كجا و اینها كجا؟ اینها فرزندان فاطمه‌ی زهرا هستند. من شرم مي‌كنم كه در مقابل این برادران صحبت كنم.»

برادر شیرسوار، فرمانده گردان ویژه‌ی شهدا، فرزند دكاندار گمنامی از اهالی قائم‌شهر است. او خطاب به پدر و مادرش نوشته است: «امروز اگر شما را پدر و مادر شهید مي‌خوانند زود نیست، كه من مي‌بایست اولین شهید شهرمان باشم. اما خداوند مصلحت اینچنین دیده است كه مرا تا به امروز زنده نگاه دارد و مصلحت خداوند از آمال انسان بالاتر است.» همسر شهید از زبان او مي‌گفت: «دنیا برای دنیا مي‌ماند و این ما هستیم كه باید با خون خویش جامعه را بسازیم.»

او در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «خداوندا، ما خون خود را در بیابان‌های غرب و جنوب كشور برای برپایی اسلام مي‌ریزیم و به آن گروه مسلمانانی كه هنوز نمي‌خواهند حقیقت جنگ را درك كنند مي‌فهمانیم اگر دین حق با رفاه‌طلبی و بدون قیام و جهاد حفظ مي‌شد، حسین بن علي‌(ع) كه از ما عاقل‌تر بود هرگز خون خود را به پای آن نمي‌ریخت.»

وقتی از آن فاصله‌ای كه در دید دشمن قرار داشت گذشتیم و به كانال‌های بعدی وارد شدیم، هرگز نمي‌دانستیم كه چه در انتظار ماست. بسیجي‌ها دلباخته‌ی حقند و ما دلباخته‌ی بسیجي‌ها هستیم. آنها سربازان امام زمان و پیوستگان به او هستند و تو اگر در جست‌وجوی موعود خویش هستی، او را در میان سربازانش بجوی.

چند قدم آن‌طرف‌تر، آقای ملازاده نشسته است. ما یكدیگر را نمي‌شناختیم و اگر گذارمان بدینجا نمي‌افتاد، شاید هرگز با او آشنا نمي‌شدیم. و به‌راستی چه شد كه ما از میان همه‌ی این راحلان قافله‌ی عشق، او را برای مصاحبه انتخاب كردیم؟ سومین دلباخته، آقای ملازاده است، كشاورزی پیر از روستای سرك. او مي‌دانست كه حقیقت انتظار موعود، انسان را به جبهه‌ها مي‌كشاند. آنان كه دم از انتظار مي‌زنند اما در خانه نشسته‌اند، تنها به پوسته‌ی خالی الفاظ دل خوش داشته‌اند و از معانی غافلند. امروز در جبهه‌های كربلایی غرب و جنوب كشور ماست كه زمینه‌ی آزادی قدس و برپایی دولت جهانی عدل فراهم مي‌گردد. راه قدس از كربلا مي‌گذرد و راه كربلا را تنها دلباختگان مي‌شناسند.

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه‌صفتان زشتخو را نكشند
گر عاشق صادقی ز مردن نهراس‌
مردار بود هر آن كه او را نكشند

فردا شهر مهران آزاد مي‌شد، اما آنچه كه به آزادی مهران و دیگر فتوحات سپاه اسلام معنا مي‌بخشد این است كه آقای ملازاده و دیگر بسیجي‌ها طلیعه‌داران تحول عظیمی هستند كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در جهت تحقق آرمان‌های الهی انبیا آغاز شده است. آن روز ساعت سه بعد از ظهر، مرحله‌ی سوم عملیات آغاز شده بود و بچه‌های گیلان و مازندران، همان‌گونه كه فرمانده‌شان گفته بود، مي‌رفتند تا كار را به اتمام برسانند. در میان جوانانی كه مشتاقانه از كنار ما مي‌گذشتند، ناگهان بار دیگر صدای آشنای آقای ملازاده به گوشمان رسید كه مي‌گفت:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه كنم حرف دگر یاد نداد اُستادم‌

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه‌صفتان زشتخو را نكشند

گر عاشق صادقی ز مردن مهراس‌
مردار بود هر آن كه او را نكشند

 

Logo
https://old.aviny.com/article/aviny/Chapters/Matnefilm/part_3/YadiAzDel.aspx?&mode=print