نذرهای یک شهید برای اعزام به جبهه

1-دو روز روزه بگيرد
2-تعداد1010 بار صلوات بفرستد
3-پنج بار تسبيحات حضرت زهرا(س) را بگوید
4-مبلغ 100 ریال در راه خدا صدقه بدهد
5-به زيارت حضرت عبدالعظيم حسني(ع) در شهرري برود
6-مبلغ 50 ریال براي کمک به هزينه هاي حرم، به داخل ضريح حضرت عبدالعظيم (ع)بياندازد.

 

 

تقويم تاريخ روز 20 خرداد سال 1347 را نشان مي داد که شهيد محمدرضا فرجادي کوشا پاي به عرصه ي گيتي نهاد ، با گذر از دوران کودکي مانند هم سن و سالهاي خود به جهت تحصيل علم و دانش به مدرسه رفت ، در آن روزها بود که در پي تربيت اسلامي در محيط خانواده به سوي مسجد روي آورد و نجواي دلنشين قرآن و فرياد پرصلابت تکبيرش هنوز در ياد و خاطره نمازگزاران مسجد المهدي (عج) محله ي باغ خزانه در منطقه 17 تهران مانده است.

با فرارسيدن پيروزي  انقلاب اسلامي ايران در حالي که هنوز 10 سال بيشتر از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود ، ولي سن کم و جسم کوچک اش مانعي در سر راه فعاليتهاي او نبود و همپاي اقشار مختلف ملت ايران ، با تلاشی خستگی ناپذیر در صحنه هاي مورد نیاز نهضت انقلاب اسلامی حضور پيدا مي کرد.

شهید محمدرضا فرجادی کوشا

اين شهيد والامقام علاقه بسياري به شرکت در دعاي پرفيض کميل و نماز عبادي -سياسي جمعه و نماز جماعت داشت و مقيد به شرکت در آن ها بود و در تبليغ فرهنگ انقلاب اسلامي با توزيع کتابها و نشريات فرهنگي -مذهبي نقشي فعال را ايفا مي نمود.

وي که داراي روحي بلند و ايماني راسخ بود بسيار دوست داشت که به جمع با صفاي نيروهاي بسيج ملحق شود و لي سن کم او مانع از اين مي شد که به صورت رسمي به عضويت بسيج در آيد ولي با اين حال در تمامي فعالیت های تاثیر گذار نیروهای انقلابی ، در آن روزگار ایران اسلامی در کنار دوستان و همسنگرانش به تلاش مي پرداخت.

سرانجام در فروردين سال 1360 ، شرايط سني وي براي حضور رسمي در سنگر بسيج مهيا گشت و در سن 13سالگي به آرزوي خود دست يافت و به عضويت بسيج در آمد و ضمن فراگيري آموزشهاي عقيدتي-نظامي در پايگاه مقاومت بسيج مسجد المهدي(عج) ، با داشتن روحيه اي پرتلاش و خستگي ناپذير به عنوان رابط  بين پايگاه بسيج ، سپاه و ديگر نهادهاي انقلابي در زمينه امور تبليغات به فعاليت پرداخت و اين مسئوليت را تا زمان شهادت بي وقفه ادامه داد.

در آن روزگار وي اشتياقي وصف ناشدني براي حضور در جبهه  هاي نبرد حق عليه باطل و دفاع از دين و انقلاب اسلامي داشت که با شهادت  همسنگران بسيجي اش، شهيدان محسن خراساني و محمد غلامي و نيز شهادت داماد خانواده فرجادي ، شهيد حسين فرجادي کوشا ، که يکي از جان برکفان ارتش جمهوري اسلامي ايران در عمليات رمضان بود ، اين شوق دوچندان گشت و ديگر تاب و تحمل  دوري از جبهه و ماندن در شهر را نداشت.

 براي عزيمت به جبهه ها و پيوستن به جمع رزمندگان ، بارها از طريق مراکز مختلف اعزام اقدام کرد و هر با به دليل کمي سن با مخالفت و ممانعت مسئولين مواجه مي شد ، او نيز مانند بسياري از هم سن و سالهاي خودش با دستکاري شناسنامه خود و افزدن دو سال به سنش ، با گريه و خواهش توانست موافقت مسئولين اعزام را به دست آورد و براي کسب آمادگي و گذراندن آموزش هاي لازم براي نبرد با دشمن متجاوز بهمراه ديگر بسيجيان به پادگان غدير اصفهان اعزام شد و در بهمن سال 1361 به خيل عظيم رزمندگان ايران اسلامي در جبهه های غرب کشور پيوست.هنگام حضور در جبهه غرب کشور در ارتفاعات قصر شيرين و در خطوط پدافندي به عنوان بي سيم چي به انجام تکليف در راه نبرد با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامي مي پرداخت .

شهيد محمدرضا فرجادي کوشا براي رفتن به جبهه  نذر کرده بود که:

1-دو روز روزه بگيرد
2-تعداد1010 بار صلوات بفرستد
3-پنج بار تسبيحات حضرت زهرا(س) را بگوید
4-مبلغ 100 ریال در راه خدا صدقه بدهد
5-به زيارت حضرت عبدالعظيم حسني(ع) در شهرري برود
6-مبلغ 50 ریال براي کمک به هزينه هاي حرم، به داخل ضريح حضرت عبدالعظيم (ع)بياندازد.

يکي از نزديکان اين شهيد روايت  مي کند که : وقتي  ايشان براي مرخصي به تهران برگشته بود ، در شبي که مي خواست دوباره به جبهه برگردد، گفت : من مي روم اما ديگر برنخواهم گشت ، به او گفتم چرا محمد ؟ تو بايد برگردي ،او در جواب به من گفت : من خواب ديده ام که شهيد مي شوم و تو نبايد اين راز را فاش کني تا روزي که خبر شهادت من را مي آورند و همين طور هم شد.

او ديگران را به تلاش در جهت ادامه راه شهيدان  توصيه مي کرد و به اطرافيان خود مي گفت: هر موقع شهيدي را ديديد که بر زمين افتاده است ، از خدا بخواهيد که بتوانيم راه آنها را به نحو احسن و با قدمهاي استوار ادامه دهيم . در روزهاي منتهي به شهادت و نزديک شدن به ملاقات با خداي متعال، چهره اش نورانيت خاصي پيدا کرده بود و همسنگرانش ضمن بيان اين مطلب به وي ، سيماي شهادت را در چهره معنوي و نوراي اش  به خوبي حس کرده بودند.

يکي از همرزمان اين شهيد ، در خاطرات خود ، ماجراي  شهادت ايشان را اين گونه بازگو مي کند : وقتي از سنگر بيرون آمد لبخندي به آفتاب زد و زير لب صحبت مي کرد و حرکت لب هايش قابل ديدن بود ، من به او نگاه مي کردم و فکر مي کردم که چه مي گويد و با که صحبت مي کند . او مي گفت امرز چه روز طولاني است ، خورشيد چقدر داغ و سوزان است . لحظاتي گذشت و من با شنيدن صداي انفجار به خود آمدم، گرد و غبار اطراف را فرا گرفته و جايي قابل ديدن نبود ، متوجه نواي يا مهدي(عج)-يا مهدي(عج) وي شدم ، به طرفش دويدم و ديدم که پيکرش بر اثر اصابت ترکش مجروح شده وغرق در خون است ، وي را بغل کردم و شنيدن که آخرين کلمات خود را بر لب داشت ومي گفت: خدايا  شهادت را نصيبم کن  و امام و شهدا را واسطه قرار مي داد و از خدا طلب آمرزش مي کرد و امام را دعا مي کرد و با نداي الله اکبر به محضر خداوند شتافت.

شهید محمدرضا فرجادی کوشا به تاریخ 27 ارديبهشت1362 ، در منطقه ی قصر شیرین در جبهه غرب کشور به فيض عظماي شهادت نائل آمد و به جمع ياران شهيدش ملحق گشت . پیکر مطهرش پس از وداع یاران و همسنگران در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به نشانی قطعه ی 28،ردیف4، شماره ی 7 جای گرفت.

همسنگران بسیجی این شهید والامقام در پایگاه مقاومت بسیج المهدی(عج) در ایام شهادت شهید محمدرضا فرجادی کوشا با استفاده از ذوق و استعداد هنرمندان متعهد در انتقال مفاهیم ارزشی که متاثر از رویدادهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بود ، اقدام به طراحی اطلاعیه ای برای فراخوان داوطلبین عضویت در بسیج نمودند که این طرح هنری در عین سادگی در شکل و متن ،با  استفاده از یک تصویر در زمینه ، که رزمنده ای را در حال نبرد و شلیک آرپی جی نشان می دهد و نیز به کار بردن واژگانی مانند: "حزب الله" ، "دانشگاه کربلا" و "مدرک شهادت یا پیروزی" که در آن روزگار مردم با عنایت به سخنان حضرت امام خمینی (ره) پیرامون دفاع مقدس ملت ایران با آن ها آشنا شده بودند، توانست نقشی موثر در حضور پرشور جوانان در سنگر بسیج برای دفاع از اسلام و انقلاب ایفا نماید .        

 


منبع: وبلاگ سپهر حزب الله

 
 
https://old.aviny.com/Rahiyan_Noor/revaiat-eshgh/khatere/197.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved