سرداری که در آینده هم او را نخواهیم شناخت

از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 64/1/21 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود.


نوشتن از مردی که نبودنش را باور نداشته باشی بسیار گران و سخت است. خصوصا" کسی که در بسیاری از خصایص نیک اخلاقی سرآمد اطرافیان و هم قطاران خود بود. او را با نام حاج حسن شاطری می شناختند. اولین باری که او را دیدم در بهار 1364 در شهر مقاوم و شهیدپرور سردشت بود.
او از سال 1360 در سردشت حضور داشت جوانی رعنا که اولین سالهای جوانی خود را تجربه می کرد مسئول تدارکات سپاه سردشت بود. منصب او تأمین و تدارک وسایل لجستیکی رزمندگان در جبهه سردشت بود ولیکن کارهای فراسازمانی زیادی به او محول می شد او در همه جا محور عمده فعالیتهای فرهنگی و معنوی بود. درآن زمان رژیم صدام تازه شروع به بمب باران و توپ باران سردشت نموده بود وضعیت اسف باری را برای مردم شهر و روستاهای اطراف و رزمندگان و مدافعان ایران اسلامی بوجود آورده بود. ازطرف دیگر محورهای مواصلاتی و جاده های منتهی به سردشت در معرض تهدیدات کمین و مین و درگیریهای گروهکهای وابسته به بیگانگان بود. باحملات ناجوانمردانه ارتش بعثی در مرز و احزاب همسو با آن در داخل ،روزانه شاهد پرپرشدن جوانان رزمنده و یا مردم بیگناه منطقه بودیم.
باید اذعان داشت درآن زمان نیروهایی که سپاه سردشت راتشکیل داده بودند، یک نمونه ای از ایران بود چون از تمامی شهرها و مناطق کشور در آنجا حضور داشتند. تهرانی، شمالی ، آذربایجانی، اراکی ، قمی، لرستانی، همدانی، شیرازی ، سمنانی ،خوزستانی ،کرمانی، خلاصه نماینده همه اقوام و استانهای ایران در سردشت باانگیزه های مشترک وبرای دفاع ازوطن درآنجاحضور داشتند. یقینا" حاج حسن شاطری را میتوان خلیفه یا سرکاروان این جمع صمیمی و معنوی دانست مجموعه ای که هراز چندگاهی یکی از آنان به کاروان جاوید شهداء می پیوستند.

 نقش حاج حسن شاطری  در بسیج کردن نیروهای سردشت
شهید حاج اکبری از تهران، شهید علی احمدی از زنجان ، شهید معدنی پور از هشتگرد کرج، شهید کلهر از قزوین، شهید کمره ای از نراق ، شهید ضرغام امیری از شیراز، شهید حمید یکن آبادی از همدان، شهید محمدرضا شمس از لرستان، در کنار شهیدان ارزشمند بومی ، حلقه ای از مردان نستوه و خستگی ناپذیر را تشکیل داده بودند که تصویر و تصور آن برای هرکسی خارج از آن حلقه خدمتی بسیارمشکل بود.
بمباران وسیع و گسترده سردشت و ربط و راههای مواصلاتی منطقه در روز و توپ بارانهای مستمر شبانه شهر را به یک جبهه تمام عیار تبدیل کرده بود. در آن غوغای طوفانی که مرگ و زندگی و عزت و ذلت در هم آمیخته بود، شرف و غیرت مدافعان سردشت اعم از بومی و غیربومی آرامشی را به منطقه داده بود که یکی از بامعنوی ترین جبهه ها را در شمالغرب کشور شاهد بودیم.

نقش حاج حسن شاطری در این تجمیع نیروها از همه پررنگتر بود. شاید در بسیاری از مایحتاج روزمرۀ اداره جنگ و منطقه با مشکل جدی مواجه بودیم ولی صبوری و اخلاق گشاده رویی حاج حسن تمامی این مشکلات را سهل و آسان می نمود. محافل وعظ و دعا و نماز جماعت و روابط عمومی گستردۀ ایشان در بین نیروها نمونه بود ارتباط با مسئولین پشتیبانی کننده جنگ در شهرهای عقبه و حسن خلق و شیرین زبانی حاج حسن شاطری سیل عظیم کمکهاوهدایای مردمی رابه سردشت سرازیرکرده بود. در سخت ترین شرایط جنگ و حملات هوایی و توپخانه ای و شیمیایی و درگیریهای محورهای مواصلاتی هرگز بر روحیۀ بشاش حاج حسن تأثیری نمی گذاشت اگرقرارباشد خاطرات این شهیدبزرگوارجمع آوری شودتصورمیکنم هردوستی که چندصباحی بااوبوده میتواندیک کتاب ازاومطلب بنویسد نگارنده که قریب سی سال بااو ازنزدیک آشنایی داشته ام ،خیلی سخت است که بتوانم به همه زوایای شخصیتی اوبپردازم.

ماجرای یک دهه خدمت و همزیستی حاج حسن با مردم سردشت
او در سطوح مختلف مدیریتی منشاء خیرات و برکات زیادی بود. اما از همان ابتدا وجه فرهنگی و معنوی و ارتباطات و مدیریت اجرایی او دارای برجستگی خاصی بود. زمانی که به تدبیر مسئولین به فرماندهی عملیات سپاه و سپس به ریاست ستاد سپاه سردشت منصوب شد همان حاج حسن سابق و همان روحیات پرجوش و خروش او همچنان دراوموج میزد. در تمامی کارهایش هرگز بویی از ریا و فریب کاری نمی دیدی. همین برجستگی اخلاقی او بود که در دل نیروها خصوصا" نیروهای بومی نفوذ عجیبی کرده بود. او از روی اعتقاد قلبی خود با مخاطب برخورد می کرد کمتر بسیجی بومی بود که حاج حسن را نشناسد و با او با زبان بومی و صمیمانه ارتباط نداشته باشد. نگارنده که از یکی دیگر از شهرهای کردستان افتخار خدمت در سردشت را یافته بودم در ابتدای ورودم با مشاهدۀ وضعیت درهم ریخته و بی سر و سامان شهر و پراکندگی نیروها و هجوم های زمینی و هوایی متعجب شده بودم وبا خود میگفتم چگونه این همه نابسامانی ها مدیریت میشود؟ ولی پس از ملاحظۀ صفا و صمیمیت و اخلاص و غیرت حلقه خادمان بی منت سردشت که حاج حسن در رأس آنها قرار داشت ، خیلی زود همانند شاگردی علاقه مند پایبند کلاس اخلاق و ایثار و صفا و فتوت این جمع خدوم شدم و پس از اتمام مأموریتم ، دلتنگ ترک سردشت بودم ونمیتوانستم آنراترک کنم بطوری که سردشت نیز جزیی از خاطرات شیرین و فراموش نشدنی من گردید.
رفتن حاج حسن از سردشت پایه های این جمع منسجم را دچار چالش کرد از اخلاق و مرام فراموش نشدنی حاج حسن ، صفت وفادارش بود. او که قریب یک دهه در سردشت خدمت کرده بود بقدری بمردم سردشت علاقمندبود وهمیشه پیگیرکارهای عمرانی ومشکلات مردم این شهربود،همگی او را بعنوان شاطری سردشت می شناختند. او به سرزمین و مردم و رزمندگان سردشت عشق می ورزید و در عشق ورزیش یک ذره ای ریا وجود نداشت. مدتی معاونت مهندسی رزمی قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) و سپس تیپ مهندسی صاحب الزمان (عج) را بعهده داشت که نگارنده شاهد بودم چه تلاشهایی برای اجرای پروژهای عمرانی و خصوصا" جاده های سردشت می نمود. جاده های قاسم رش به آلواتان و جادۀ مهم و پرماجرای شلماش به آلان و جادۀ برده پهن و جاده های منطقۀ آلواتان و جاده های ارتباطی روستاهای منطقه، واقعا" از عمق وجودش تلاش می کرد.



او تعلق خاصی به سردشت داشت و بهمین خاطر در سالهای پس از جنگ که هیأتهای رزمندگان شهرهای کردستان شکل گرفت ، هیأت رزمندگان سردشت (متشکل از نیروهای بومی و غیربومی) یکی از پویاترین و فعالترین هیأتهای نمونه رزمندگان در منطقه بود که به همت حاج حسن شاطری ویاران ودوستان اوکه درجرگه خادمان دوران جنگ سردشت درکنارهم بودند،شکل گرفت. معمولاً نیمه دوم شهریورماه هر سال مردم میهمان نواز و قدرشناس سردشت در انتظار رسیدن کاروان رزمندگان غیربومی می باشند . نسلهای جدید از این همه تعلق خاطر متعجب می باشند که اینها که هیچ پیوند نسبی و سببی با همدیگر ندارند، چه انگیزه ای سبب شده که اینقدر این جمع بهمدیگر نزدیک باشند. غافل از اینکه این شهرآباد و سبز و خرم روزی ویرانه ای بود که همین مردان سپید موی امروز و جوانان پرتلاش دیروز و برای تبدیل شدن آن به" خانه خوبان" چه خون دلها که نخوردند و از عمق وجود جوهره جان و به درازای عمر خود می نویسند:

ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم

با زخوانی تاریخ ده اول انقلاب سردشت می تواند یک الگوی زلال مدیریتی باشد که در بسیاری حوزه ها قابل تحقیق و بررسی است. صفا و صمیمیت و عشق و ایثار در سراسر جبهه ها و شهرهای مرزی کردستان حاکم بود اما سردشت یک حال و هوای خاصی داشت قطعاً بخش عمده این تعلقات و پیوندهای نیروهای اعزامی و مردم خونگرم متوجه حاج حسن شاطری و یاران کم نظیر ایشان بود.

جای پای بزرگانی همچون امام موسی صدر و چمران و..
دراین هنگام حاج حسن شاطری بخاطر تجربیات گرانسنگ عمرانی وخدماتی، به خدمت دولت پیوست. ضرورتهای خدماتی و مدیریتی سبب شد که ایشان در جاهای دیگر خدمات وسیعتری را به نظام و ایران اسلامی داشته باشد و مدتی جهت اجرای کارهای عمرانی وخدماتی وکمک به سازندگی افغانستان ،در کنار رهبر بیداری این کشور مظلوم شهید احمدشاه مسعود قرار گیرد. و تجربه سردشت را نیز در آنجا پیاده کند با شهادت ایشان حاج حسن بسیار آزرده خاطر شد و افغانستان نتوانست از خدمات این سردار پاک اندیش چندان بهره ای ببرد و خیلی زود همانند آبی که بدنبال رودخانه و دریا می گردد، سردشتی دیگر را در کناره های شرقی دریای مدیترانه بنام سرزمین لبنان پیدا کرد و جای پای بزرگانی همچون امام موسی صدر و شهید چمران گذاشت.


بازسازی مناطق بعد از جنگ 33روزه...
تجربۀ سردشت بعنوان یک منشور خدمتی بر مصحف پاک سرشت سردار مقاومت و پایدای نقش بسته بود. ویرانیهای کشورلبنان درجنگ 33روزه بارژیم اسرائیل نیازمندیک اقدام سازندگی جهادی داشت که این توفیق نصیب حاج حسن خاطرات بیادمانی ماشدو او از طرف دولت جمهوری اسلامی ایران مسئولیت بازسازی ویرانه های لبنان گردیده بود.
نگارنده توفیق خدمت در کنار ایشان را در لبنان نداشتم ولیکن معمولا" در هر سفری که به ایران می آمدند تعاریف و توضیحاتی که از این سرزمین استقامت و پایداری داشتند دقیقا" همان سردشت و حلقۀ یاران سفرکرده و یاران بازمانده از سفر را تداعی می کرد. بارها به او می گفتم بساط سردشت را همانجا تشکیل دادی. می گفت فلانی خیلی شبیه همند و انگار از یک جنس اند از اشرافیت وتسلط او به زبان عربی احساس کردم که ریشه ای و عمیق و ماندگارکار می کند.
 از رضایت او نسبت به وصلت فرزندانش با ابناء حزب الله حدس زدم که از جهاد انفس و اموال به اولاد رسیده است و بر این همه ارادت و عنایت و توفیق او غبطه می خوردم. همه جانبه نگری او سبب گردیده بود که یک شخصیت منحصر به فردی را از خود ارائه دهد. او که دانش آموختۀ مهندسی عمران بود و در مقطع دکترای مدیریت مراحل پایانی را می گذراند، در بسیاری زمینه ها با نظرات کارشناسی گفتنی هایی داشت. او یک چهرۀ خدماتی، فرهنگی و در عین حال متعهد و مقید بود.
علیرغم اینکه سالها بود از سردشت جدا شده بود ولی هر وقت تماسی داشت و یا دیداری بود از وضعیت مردم و منطقۀ سردشت می پرسید از تشکل و انسجام هیأت رزمندگان سردشت سخن می گفت. حقیقتا" او برای همه کس ، کس بود و برای خودش بی کس. غم خواری بی بدیل و امینی بی نظیر و خادمی بی منت بود. زندگی او مصداق واقعی عقیده و جهاد در راه آن بود. هیچ چیز او را از تلاش در راه عقیده اش باز نمی داشت. نیت خیر و بی آزاری ایشان از خصوصیات بارزی بود که هر رهگذری را با رشتۀ محبت و علاقه نسبت به خود پایبند می کرد. علاقۀ وافر و اعتقاد جوانان او را در بین اقشار مختلف بسیجی به یک چهرۀ محبوب و دوست داشتنی تبدیل کرده بود. پایگاه بسیجیان منطقه نازی آباد و شهرک شهید محلاتی مصداق واقعی این پیوند ناگسستنی بود.او اعتقاد عجیبی به تربیت نسل جوان داشت. نسل فعلی انقلاب شیفته این نوع اخلاق حاج حسن بودند.

دغدغه های حاج حسن برای اوضاع فرهنگی لبنان
آخرین باری که به ایران آمده بود تماس گرفت و گفت در مجموعه ای فرهنگی در تهران و در خصوص فعالیت گستردۀ فرهنگی در لبنان قراری دارم بیا هم تجدید دیداری داشته باشیم و هم تبادل نظری در این زمینه داشته باشیم. به اتفاق خدمت حجت الاسلام پناهیان رسیدیم و صحبت های طولانی داشتیم و در آخر شب گفتم فلانی تا کی تهران هستی؛ فرمودند فردا صبح پرواز دارم. گفتم چند ماه نبوده اید این دو سه شبی که هستی و فردا برمی گردی معلوم نیست کی باز می گردی حداقل در کنار خانواده باش . گفت فلانی هر کاری بکنم نمی توانم محبت خانواده را جبران کنم ولی لبنان و منطقه واقعا" نیازمند اقدامات اساسی فرهنگی است و وجدانم راضی نمی شود که چیزی در این زمینه کم بگذارم.
در اینجا جا دارد از همراهی وغمخواری همسرمکرمه ایشان که قطعادرشکل گیری شخصیت حاج حسن نقش عمده ای داشتند تقدیر شود همسر وفاداری که سالهادرغربت با صبروبردباری بینظیرفرزندان خودرابه بهترین نحوممکن تربیت کردوتوانست مسئولیت مادری رادرحق آنان اداکند.کسانی که بازندگی شهیدآشنایی دارندمیدانندکه فعالیتهای گسترده حاج حسن بیشترمرهون اطمینان خاطرازناحیه تربیت واداره خانواده بودکه همسرایشان آنرابه شیوه یک خانواده انقلابی اداره میکرد.
باکمی دقت می شد دریافت که او به مرحله ای از شناخت و تعهد و مسئولیت رسیده بودکه حدس زد میشد او متعلق به این دنیا نیست . جنس او فرق می کرد و نمی توانست یافته هایش را بر زبان بیاورد سر تا پا تلاش و کوشش و جهد و جهاد و مبارزه و اخلاص و خدمت بود و در عین حال زبان گویایی نداشت که آن را بیان کند او به مصداق واقعی :

من گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

آری او گنگ خواب دیده ای بودکه هرکسی قدرت درک این مقام را ندارد. ترکیب و جنس مردم مشایعت کننده اش در 26 بهمن 1391 در تهران و 27 بهمن در سمنان گوشه ای از اثرات شخصیت این مدیر اندیشمند انقلاب و سرباز پاکباز ولایت را به منصه ظهور گذاشت. 

حاج حسن به روایت علیرضا پناهیان
انگیزۀ این بخش از نوشته ملهم از بیانات مختصر آقای پناهیان می باشد که در مراسم وداع با پیکر این سردار باوقار اسلام است که فرمودند ؛ "سردار شاطری مردی بافاصله بود فاصله با اخلاق و عملکرد بعضی از رفتارهای کنونی جامعه." به تعبیری این تعبیر و تشبیه را قبول دارم. و در تأیید این فرمایش می گویم علیرغم اینکه بسیاری از امکانات برای مدیریت های کلان دولتی او مهیا بود ولیکن شوریدگی و شعورمندی شخصیت او سبب گردیده بود که در غربت و با عزت، خدمت صادقانه داشته باشد. او انسانی فهیم بود و به راحتی راه آلودگی به دنیا را از راه اصلی تشخیص می داد. بله او در این زمینه بافاصله بود بقول جناب پناهیان با فاصلۀ زیاد اما این فضیله اخلاقی او نیز مانند دیگر ابعاد شخصیتی او که چند وجهی می باشد، تعبیر دیگری هم دارد و نگارنده که به مدت سی سال همدم و همراه او بودم می گویم او مردی بی فاصله بود. این فاصله از جنس فاصلۀ قبلی نیست فاصلۀ قبلی تبری از دنیا و مافیها بود و این فاصله ای که من بدان معتقدم فاصله" تولی" میباشد.
 به یقین می گویم از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود. یکی از جاذبه های شخصیتی او همین خصوصیت بارز اخلاقی و بی فاصلگی او بود که سبب گردیده بود جمع زیادی حول شمع وجود او گرد آیند . با روحیاتی که از او سراغ داشتم چندان بر شهادت او تعجب نکردم، چون او خود از جنس شهداء بود. بیاد دارم او از همان سالهای اول آشناییمان همچنان در آتش این وصال می سوخت همیشه مجری مراسم تشییع شهدای بومی و غیربومی در سردشت بود. هر رزمنده و همسنگری که شهید می شد حاج حسن اولین کسی بود که او را در آغوش می گرفت . 

وقتی دلجویی از خانواده شهدا واجب می شود
در فراق شهیدان کاظمی و آذین پور و حنیف بسیار متأثر شده بود. سرکشی به خانوادۀ شهدای بومی و دلجویی از بازماندگان آنان را یک واجب می دانست و گویی این روز را برای خود می دید. سردار خاطرات سی ساله ما ،همرزمان و همسنگرانش را در جبهه های دفاع از انقلاب در 24 بهمن 1391 تنها گذاشت و در حال انجام وظیفه و خدمت رسانی به مردم چشم براه خدمت لبنان بدست اشقیا به آرزوی دیرینه اش رسید و بی فاصلگی با شهداء را با شهادتش تجربه کرد و یکبار دیگر تجربۀ یتیمی جمعی از جوانان لبنان را در دوران شهید چمران تکرار نمود. او که سالهای متمادی کوههای کردستان را در نوردیده بود و راههای جغرافیایی زیادی را بهم متصل کرده بود و دلهای بسیاری را بهمدیگر نزدیک کرده بود و خود واسطه العقد این مجموعه های ارزشی گردیده بود و حال به پیوند قلوب بین آحاد ملتهای کشورهای اسلامی فکر می کرد که شاید بتواند این راهها را نیز بهمدیگر متصل کند او معتقد بود که همانند پیدا کردن راههای سخت و دشوار در کوهستانها ، میتوان پیوندی بین انسانها برقرار کرد هرچند که راهها بسیار صعب العبور باشد. 
او یک مهندس عمرانی صرف نبود بلکه مهندسی پیوند قلوب هم بود. هنگام وداع با پیکر مطهرش در سمنان در حالیکه داخل پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی پیچیده شده بود دقیق او را نگریسته عکسی که بر تابوتش نصب شده بود یک دنیا حرف برای گفتن داشت. عکس تحرک نداشت ولی با زبان معنی داشت همچنان می خروشید. شعر زیر را با خود زمزمه می کردم و گفتم حاج حسن چرا می گویند:

در باب شهادت را ببستند کلیدش را چرا یاران شکستند؟
و از روح بلند و عرفانی او مدد جستم و خواستم شهادت او را دلیلی بر بطلان شعر فوق محسوب کنم و این شعر به ذهنم رسید گویا حاج حسن هم با من همراهی میکرد وموافق بود که باید تجدید نظر کند و بهتر است بگوید :

درب باب شهادت بستنی نیست //  کلیدش تا ابد بشکستنی نیست

درب باب شهادت باز باز است //  برای هر کسی بگشودنی نیست

(نگارنده)

و آن را تقدیم به روح پرفتوح سردار نستوه و خستگی ناپذیر نمودم و در قسمت سفید پرچم روی تابوت و در کنار دست نوشتۀ دخترش که نوشته بود : " بابا افتخار ما بودی و ما را شفاعت کن . فراموشت نمی کنم هرگز " واین شعررا به رسم وفاداری سی سال همسنگری به اوتقدیم کردم و او را به خدا سپردم به امیدآنکه توفیق دیدارش درآخرت نصیبمان گرددواراتا ابدیت بخداسپردم . 

منبع: مشرق نیوز

 
 
https://old.aviny.com/Rahiyan_Noor/revaiat-eshgh/khatere/124.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved