بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

بـه هـرحـال حركت دادن خورشيد اين كره بسيار عظيمى كه يك ميليون ودويست هزار مرتبه از كـره زمـيـن بـزرگـتر است آن هم با حركت حساب شده در اين فضاى بيكران از هيچ كس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همه قدرتهاو علم و دانشش بى انتهاست.

و بـه هـمين جهت در پايان آيه مى فرمايد: ((اين تقدير خداوند قادر و داناست))(ذلك تقدير العزيز العليم).

در تـعـبـيرات اين آيه اشاره اى است پرمعنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد و به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد.

(آيـه)ـ لذا در اين آيه براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است ، سـخن مى گويد، و مى فرمايد: ((و ما براى ماه منزلهايى قرارداديم ، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما در مى آيد))! (والقمر قدرناه منازل حتى عادكالعرجون القديم).

مـنـظـور از ((مـنازل)) همان منزلگاههاى دويست و هشتگانه اى است كه ماه قبل از ((محاق)) و تاريكى مطلق طى مى كند.

اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بى سواد توانايى خواندن آن را دارد.

(آيه)ـ در اين آيه سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه ، و شب و روز،است ، پروردگار آن چنان بـرنـامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.

مـى فـرمـايـد: ((نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد، و نه شب بر روزپيشى مى گيرد، و هـركـدام از آنـهـا در مـسير خود شناورند))! (لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون).

مـى دانـيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازده گانه در يك سال طى مى كند، در حالى كه كره ماه منزلگاههاى خويش را در يك ماه طى مى كند.

بنابراين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است ، لذا مـى فرمايد: خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد تاحركت يك ساله خود را در يك ماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ما است.

(آيه)ـ.

حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است !.

در آيـات پـيـشـين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب وروز و همچنين زمين و بركات زمين بود، و در اين آيه سخن از درياها و بخشى ازنعمتها و مواهب دريا يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنه آنهامى باشد.

لـذا نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((ايـن نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فـرزندانشان را در كشتيهايى كه مملو (از وسائل زندگى) است حمل كرديم)) (وآية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون).

حـركـت كـشـتـيها كه بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر مى باشد، وكارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است ، نتيجه خواص ويژه آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده ، و خاصيت بادها (دركشتيهاى بادبانى) و انرژى اتمى (در كشتيهايى كه با نيروى اتم كار مى كند) مى باشد.

و هـمـه ايـنها قوا و نيروهايى است كه خدا مسخر انسان ساخته و هر يك از آنهاو نيز مجموعه آنها آيتى از آيات الهى است.

(آيـه)ـ و بـراى ايـن كه توهم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در اين آيه مى افزايد: ((و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم)) (وخلقنا لهم من مثله ما يركبون).

مـركـبهايى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود، و انسانها و وسائل آنها رابر دوش خود حمل مى كند.

(آيه)ـ اين آيه براى روشنتر ساختن اين نعمت بزرگ حالتى را كه ازدگرگون شدن اين نعمت به وجـود مـى آيـد بـيـان مـى كند، مى گويد: ((و اگر بخواهيم آنهارا غرق مى كنيم ، آن چنان كه نه فريادرسى داشته باشند،و نه نجات داده شوند)) (وان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم ولا هم ينقذون).

به يك موج عظيم فرمان مى دهيم كشتى آنها را واژگون كند!.

يا به يك گرداب ماموريت مى دهيم آنها را در كام خود فرو بلعد!.

يا به يك طوفان دستور مى دهيم آنها را مانند يك پر كاه بر دارد و در وسطامواج پرتاب كند!.

اين ماييم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم ، تا آنها بهره گيرند، و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل مى فرستيم براى اين است كه اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.

(آيـه)ـ و سرانجام در اين آيه براى تكميل سخن فوق مى افزايد: ((مگر بازهم رحمت ما شامل حال آنها شود، و تا زمان معينى (كه پايان زندگى آنهاست) ازاين زندگى بهره گيرند)) (الا رحمة منا ومتاعا الى حين).

آرى ! با هيچ وسيله اى آنها نمى توانند نجات يابند جز اين كه نسيم رحمت مابوزد و لطف ما به يارى آنها بشتابد.

(آيـه)ـ از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در اينجا عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى ، و همچنين دعوت پيامبر(ص) و انذار به عذاب پروردگار بيان مى كند.

نـخـسـت مـى فرمايد: ((و هنگامى كه به آنها گفته مى شود از آنچه پيش رو وپشت سر شماست از عـذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد))اعراض مى كنند و روى گردان مى شوند (واذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم وماخلفكم لعلكم ترحمون).

منظور از ((ما بين ايديكم)) مجازاتهاى دنياست كه نمونه اى از آن در آيات قبل ذكرشده ، و منظور از ((ما خلفكم)) مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، وتعبير به ((پشت سر)) به خاطر آن اسـت كـه هـنـوز نيامده ، گويى پشت سر انسان درحركت است ، و سرانجام روزى به او مى رسد و دامانش را مى گيرد، و منظور ازپرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكنند و به تعبير ديگركارى نكنند كه مستوجب اين عقوبات گردد.

(آيه)ـ در اين آيه بار ديگر روى همين معنى تاكيد مى كند و لجاجت وپافشارى اين كوردلان را در نـاديـده گـرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته ، مى فرمايد: ((هيچ آيه اى از آيات پـروردگارشان براى آنها نمى آيدمگر اين كه از آن روى گردان مى شوند)) (وما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين).

نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است ، و نه شرح آيات آفاقى ، نه تهديد وانذار، و نه بشارت و نويد به رحـمت الهى ، آنها به كورانى مى مانند كه نزديكترين اشيا اطراف خود را مشاهده نمى كنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى نهند!.

(آيـه)ـ سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنهاگذارده ، مى گويد: ((و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است (در راه او) انفاق كنيد كافران بـه مـؤمنان مى گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را سير مى كرد، شما تـنـهـا در گـمـراهى آشكاريد))! (واذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّه قال الذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشا اللّه اطعمه ان انتم الا فى ضلا ل مبين).

ايـن هـمـان مـنطق بسيار عوامانه اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خودخواه و بخيل مطرح مى شود كه مى گويند: اگر فلانى فقير است لابدكارى كرده كه خدا مى خواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لابد عملى انجام داده ايم كه مشمول لطف خدا شده ايم ، بنابراين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچ كدام بى حكمت نيست !.

غافل از اين كه جهان ميدان آزمايش و امتحان است ، خداوند يكى را باتنگ دستى آزمايش مى كند، و ديـگـرى را با غنا و ثروت ، و گاه يك انسان را در دوزمان با اين دو، در بوته امتحان قرار مى دهد كـه آيـا بـه هنگام فقر، امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را به جا مى آورد؟ يا همه را زير پا مى گذارد، و به هنگام غنااز آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مى كند يا نه !.

(آيه)ـ.

صيحه هاى رستاخير!.

بـه دنبال ذكر منطق سست و بهانه جويانه كفار در مورد انفاقها كه در آيات قبل گذشت ، در اينجا سخن را از استهزاى آنها نسبت به قيام قيامت شروع مى كند، ومنطق پوسيده آنها را در مورد انكار معاد با جواب قاطع درهم مى كوبد.

به علاوه بحثهايى را كه در طى آيات پيشين در زمينه توحيد بيان شد بابحثهاى معاد تكميل كرده ، مـى فـرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده اى را كه شما مى دهيد كى خواهد آمد))؟! (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين).

ايـن كه شما نمى توانيد تاريخى براى قيام قيامت تعيين كنيد دليل بر اين است كه در گفتار خود صادق نيستيد!.

(آيـه)ـ ايـن آيه به اين سؤال توام با سخريه يك پاسخ محكم و جدى داده ،مى گويد: قيام قيامت و پـايان اين جهان براى خدا مساله پيچيده ، و كار مشكلى نيست : ((آنها جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم آسمانى فرا رسد و آنان راناگهان فرو گيرد در حالى كه مشغول جنگ و جدال (در مورد دنياى خويش)هستند))! (ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم وهم يخصمون).

همين يك فرياد عظيم آسمانى كافى است كه همه را در يك لحظه كوتاه ،هركدام در همان مكان و هـمان حالتى كه هستند قبض روح كند، و زندگى پرغوغاى مادى آنها كه معركه دعواها و ميدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنيايى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد.

در روايـات اسـلامـى از پـيـغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است كه : ((اين صيحه آسمانى آن چنان غـافلگيرانه است كه دو نفر در حالى كه پارچه اى را گشوده اند و مشغول معامله اند پيش از آن كه آن را برچينند و بپيچند جهان پايان مى يابد!.

و كـسـانى هستند كه در آن لحظه لقمه غذا از ظرف برداشته اما پيش از آن كه به دهان آنها برسد صيحه آسمانى فرا مى رسد و جهان پايان مى يابد!.

كـسـانـى هـستند كه مشغول تعمير و گل مالى حوضند تا چهارپايان را سيراب كنند پيش از آنكه چهارپايان سيراب شوند قيامت برپا مى شود))!.

بـه هـر حـال قـرآن بـا ايـن تعبير كوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد كه قيامت بطور ناگهانى و غـافـلـگيرانه برپا مى شود، و ثانيا موضوع پيچيده اى نيست كه آنها درامكانش به بحث و مخاصمه برخيزند، با يك صيحه همه چيز پايان مى گيرد و دنيا به آخر مى رسد.

(آيـه)ـ لـذا در اين آيه مى گويد: اين مساله به قدرى سريع و برق آسا وغافلگيرانه است كه ((حتى تـوانـايى بر وصيت و سفارش نخواهند داشت ، و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پيدا نمى كنند))!(فلا يستطيعون توصية ولا الى اهلهم يرجعون).

معمولا هنگامى كه حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى كند پايان عمرش نزديك شـده ، سـعـى مـى كـنـد هـر جا هست خود را به منزل وماواى خويش برساند، و در ميان همسر و فرزندانش قرار گيرد، سپس كارهاى نيمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طريق وصيت بر عهده اين و آن بگذارد وسفارش آنها را به ديگران بكند.

امـا مگر صيحه پايان دنيا به كسى مجال مى دهد؟ و يا به فرض اين كه مجالى باشد مگر كسى زنده مى ماند كه توصيه هاى انسان را بشنود؟.

(آيه)ـ سپس به مرحله ديگر كه مرحله حيات بعد از مرگ است اشاره كرده ، مى گويد: ((و بار ديگر در صـور دمـيـده مى شود، پس ناگهان همه آنها از قبرهابيرون آمده ، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان رهسپار مى شوند)) (ونفخ ‌فى الصور فاذاهم من الا جداث الى ربهم ينسلون).

خـاكـهـا و اسـتخوانهاى پوسيده به فرمان پروردگار لباس حيات در تن مى پوشند، و از قبر سر بر مى آورند، و براى محاكمه و حساب در آن دادگاه عجيب حاضر مى گردند، همان گونه كه با يك ((صيحه)) همگى مردند با يك ((نفخه)) دميدن در صور جان مى گيرند و زنده مى شوند، نه مرگ آنها براى خدا مشكلى دارد، و نه احياى آنها.

(آيـه)ـ سـپـس مـى افزايد: در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد ((مى گويند:اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت))؟! (قالوا يا ويلنا من بعثنامن مرقدنا).

((ايـن هـمـان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است ، و فرستادگان اوراست گفتند))! (هذا ما وعد الرحمن وصدق المرسلون).

آرى ! صـحـنـه آن چنان گويا و وحشت انگيز است كه انسان همه مسائل باطل وخرافى را به دست فـرامـوشـى مـى سپرد،و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمى يابد، قبرها را به خوابگاهى تشبيه مـى كـنـد، و رستاخير را به بيدار شدن ازخواب ، چنانكه كه در حديث معروف نيز وارد شده است : ((همان گونه كه مى خوابيد، مى ميريد و همان گونه كه از خواب برمى خيزيد، زنده مى شويد)).

(آيـه)ـ سـپـس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور،مى فرمايد: ((آن صيحه واحدى بـيـش نـيـسـت ، فريادى عظيم برمى خيزد، ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند)) (ان كانت الا صيحة واحدة فاذاهم جميع لدينامحضرون).

بـنـابراين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمـان زيـادى لازم نـيست ، همان گونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود، صيحه اول فرياد مرگ است ، و صيحه دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار!.

(آيه)ـ در اينجا بحث پيرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده و از آن مى گذرد، و به تشريح سرانجام كار مؤمنان صالح و كافران طالح پرداخته ، چنين مى گويد: ((امروز به هيچ كس ذره اى ستم نمى شود)) (فاليوم لا تظلم نفس شيئا).

نـه از پاداش كسى كاسته مى شود، و نه كيفر كسى افزون مى گردد، و حتى به قدر يك سر سوزن كم و زياد و بيدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.

سـپـس بـه بـيـانـى مى پردازد كه در حقيقت دليل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است مى فرمايد: ((شما جز آنچه را عمل مى كرديدجزا داده نمى شويد)) (ولا تجزون الا ما كنتم تعملون).

(آيه)ـ.

بهشتيان غرق در مواهب مادى و معنوى !.

در ايـنـجـا بـه گوشه اى از پاداشهاى مؤمنان پرداخته ، و قبل از هر چيز روى مساله آرامش خاطر انـگـشـت گـذارده ، مـى گـويـد: ((بهشتيان امروز به نعمتهاى خدامشغولند)) كه از هر انديشه ناراحت كننده بركنار مى باشند (ان اصحاب الجنة اليوم فى شغل).

((و در نهايت سرور و شادى به سر مى برند)) (فاكهون).

(آيـه)ـ بعد از نعمت آرامش خاطر كه خميرمايه همه نعمته، و شرطاستفاده از همه مواهب است ، بـه شرح نعمتهاى ديگر پرداخته ، چنين مى گويد: ((آنهاو همسرانشان در سايه هاى لذت بخش ، بر تخته، در خلوتگاهها تكيه كرده اند)) (هم وازواجهم فى ظلا ل على الا رائك متكئون).

((ازواج)) به معنى همسران بهشتى ، و يا همسران با ايمانى است كه در اين دنياداشتند.

تـعـبـيـر بـه ((ظـلا ل)) (سـايه ها) نشان مى دهد كه در آنجا نيز آفتابى وجود داردولى نه آفتابى آزاردهنده ; آرى ! آنها در سايه مطبوع درختان بهشتى نشاط و سرورديگرى دارند.

(آيـه)ـ عـلاوه بـر ايـن ((بـراى آنها ميوه بسيار لذت بخشى است ، و هر چه بخواهند در اختيار آنها خواهد بود)) (لهم فيها فاكهة ولهم ما يدعون).

و بـه ايـن تـرتـيـب آنچه امروز در فكر انسان بگنجد و آنچه از فكر او خطور نكنداز انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهياست ، و پذيرايى خداوند از ميهمانان خود در بالاترين سطح ممكن انجام مى شود.

(آيـه)ـ امـا مـهمتر از همه همان مواهب معنوى است كه در اين آيه به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: ((بـراى آنـها سلام و تهنيت الهى است ، اين سخنى است ازناحيه پروردگار رحيم و مهربان آنها)) (سلا م قولا من رب رحيم).

اين نداى روح افزا و نشاطبخش و مملو از مهر و محبت او چنان روح انسان رادر خود غرق مى كند، و بـه او لـذت و شـادى و مـعـنـويـت مى بخشد، كه با هيچ نعمتى برابر نيست ، آرى شنيدن نداى محبوب ، ندايى آميخته با محبت ، و آكنده از لطف ،سر تا پاى بهشتيان را غرق سرور مى كند، كه يك لحظه آن بر تمام دنيا و آنچه در آن است برترى دارد و چنان آنها را مجذوب مى كند كه از همه چيز جز او غافل مى شوند، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى مى سپارند.

(آيه)ـ.

چرا پرستش شيطان مى كنيد؟!.

بخشى از سرگذشت شوق انگيز و پرافتخار بهشتيان در آيات قبل گذشت ، ودر اينجا به قسمتى از سرنوشت دوزخيان و بندگان شيطان اشاره مى كند.

نـخـست اين كه در آن روز با خطابى تحقيرآميز مخاطب مى شوند و به آنهاگفته مى شود: ((جدا شـويـد امـروز اى گـنـهكاران))! (وامتازوا اليوم ايها المجرمون)شما بوديد كه در دنيا خود را در صـفـوف مـؤمنان جازده بوديد و گاه به رنگ آنها درمى آمديد، و از حيثيت و اعتبارشان استفاده مى كرديد، امروز صفوف خود را از آنهاجدا سازيد، و در چهره اصلى خود ظاهر شويد!.

(آيـه)ـ ايـن آيـه بـه ملامتها و سرزنشهاى پرمعنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت اشاره كـرده ، چـنـين مى گويد: ((آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست))؟ (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين).

اين اخطار بطور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، از سوى ديگر اين پيمان در عالم ((تكوين)) بـه زبـان اعـطـاى عـقـل به انسان نيز گرفته شده است ، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى مـى دهـد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه ازروز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.

از سـوى سـوم بـا سـرشـت و فـطرت الهى همه انسانها بر توحيد، و انحصار اطاعت براى ذات پاك پـروردگـار نـيز اين پيمان از انسان گرفته شده است ، و به اين ترتيب نه بايك زبان كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است.

(آيه)ـ در اين آيه براى تاكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است مى فرمايد: آيا من به شما عـهد نكردم كه : ((مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است)) (وان اعبدونى هذا صراط مستقيم).

از يـك سـو پـيـمـان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته.

و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار مى دهد كه ((صراط مستقيم همين است)) و اين در حقيقت بهترين محرك انسانهاست.

ضـمـنا از اين تعبير استفاده مى شود كه اين جهان سراى اقامت نيست ،چرا كه راه را به كسى ارائه مى دهند كه از گذرگاهى عبور مى كند و مقصدى در پيش دارد.

(آيه)ـ باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى افزايد: ((او گروه زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد))؟! (ولقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون).

آيـا نـمـى بـيـنيد چه بدبختيهايى شيطان بر سر پيروان خود آورده ؟ آيا تاريخ ‌پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟.

پـس چـرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نمى گيريد؟ باز با او طرح دوستى مى ريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.

و به گفته شاعر:.

كجا بر سرآيم از اين عار و ننگ ـــــ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ ؟.

(آيه)ـ آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان درقيامت بازگو كرد، دراينجا همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى دهد.

آرى ! در آن روز در حـالى كه آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته بـه آن اشـاره كرده خطاب به مجرمان مى گويد: ((اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد))! (هذه جهنم التى كنتم توعدون).

(آيه)ـ پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز وچنين آتشى برحذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد.

((امـروز در آن وارد شـويـد، و بـا آتـش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد)) (اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون).

(آيه)ـ سپس به گواهان روز قيامت اشاره مى كند، گواهانى كه جز پيكرخود انسانند و جايى براى انـكار سخنان آنها نيست ، مى فرمايد: ((امروز بر دهان آنهامهر مى نهيم ، و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى دادند براى ما شهادت مى دهند)) (اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون).

آرى ! در آن روز، ديـگـر اعـضـاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى شوند، و بر آستان مقدس اوسر فرود مى آورند، و حقايق را با شـهـادت خـود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود انسان است ، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده !.

الـبـتـه گـواهـى اعـضـا مربوط به كفار و مجرمان است لذا در حديثى از امام باقر(ع) مى خوانيم : ((اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤمن گواهى نمى دهد، بلكه گواهى بر ضد كسى مى دهد كه فرمان عـذاب بـر او مـسـلم شده ، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى دهند (و خودش آن را مـى خـوانـد) همان گونه كه خداوند متعال فرموده : آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شده (باسرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را مى خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهدشد)).

(آيـه)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه يكى از عذابهايى مى كند كه ممكن است خداوند درهمين دنيا اين گـروه مـجـرم را بـه آن مـبـتـلا سـازد، عذابى دردناك و وحشتز، مى فرمايد:((و اگر بخواهيم چشمانشان را محو مى كنيم))! (ولو نشـا لطمسنا على اعينهم).

و در ايـن حـال وحـشـتى فوق العاده آنها را فرا مى گيرد، ((سپس براى عبور از راه ،مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند، اما چگونه مى توانند ببينند))؟ (فاستبقواالصراط فانى يبصرون).

آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اين كه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!.

(آيـه)ـ مـجـازات دردنـاك ديـگر اين كه : ((اگر بخواهيم آنها را در جاى خودمسخ مى كنيم (به مـجـسـمـه هـايـى بى روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى نماييم) به گونه اى كه نـتـوانـنـد راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند))(ولو نشا لمسخناهم على مكانتهم فما استطاعوا مضيا ولا يرجعون).

روشن است كه دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست.

(آيـه)ـ در اين آيه به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى كند تا هـم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروزو فردا مى كنند، و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمرمى افكنند، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همان گونه كه مى تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد بازگرداند، قادر است بر مساله معاد،و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت بازداشتن آنها.

مى فرمايد: ((هركس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى كنيم ، آياانديشه نمى كنند))؟ (ومن نعمره ننكسه فى الخلق افلا يعقلون).

به راستى روزهايى فرا مى رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى توان تصور كرد.

(آيه)ـ.

او شاعر نيست ، او انذاركننده زندگان است !.

گـفـتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد،معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد.

در آيـات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در اين آيه و آيه بعد به بحث نـبـوت بـاز مى گردد، و يكى از رائجترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (ص) مطرح مى كردند عـنـوان كـرده پـاسـخ دنـدان شـكنى وآموزنده اى به آن مى دهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مـى گـويـد: ((مـا هـرگـز شعربه او [پيامبر] نياموختيم و شايسته او نيست)) كه شاعر باشد (وما علمناه الشعر وماينبغى له).

جـاذبـه و نـفـوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود، و زيباييهاى لفظ ومعنى و فصاحت و بـلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شـبـانـه بـطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر(ص) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر(ص) را در همه جا سر دادند، كه اين خوداعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن !.

اما چرا شايسته پيامبر(ص) نيست كه شاعر باشد بخاطر اين كه خط ((وحى))از خط ((شعر)) كاملا جداست ، زيرا:.

1ـ معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است ، در حالى كه وحى از مبداهستى سرچشمه مى گيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.

2ـ شـعـر از عـواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ،در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3ـ لـطـف شـعـر در بسيارى از موارد در اغراق گوئيها و مبالغه هاى آن است ، تاآنجا كه گفته اند: ((احـسـن الـشـعـر اكذبه ; بهترين شعر دروغ آميزترين آن است))! درحالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4ـ سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران : ((شعر)) مجموعه شوقهايى است كه اززمين به آسمان پـرواز مى كند، اما ((وحى)) مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى گردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است !.

الـبـتـه شـاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند و از عوارض نامطلوب شعر، خود را بركنار مى سازند حساب جداگانه اى دارند.

قـرآن در بـرابر نفى شعر از پيامبر(ص) اضافه مى كند: ((اين آيات چيزى جزوسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست)) (ان هو الا ذكر وقرآن مبين).

(آيه)ـ ((هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده اند انذار كند، و(بركافران اتمام حجت شود) تا فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد)) (لينذر من كان حياويحق القول على الكافرين).

آرى ! اين آيات ((ذكر)) است و مايه يادآورى و وسيله بيدارى ، اين آيات ((قرآن مبين)) است كه حق را بدون هيچ گونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى كند، و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است.

(آيه)ـ.

منافع سرشار چهارپايان براى شما:.

بار ديگر قرآن مجيد به مساله توحيد و شرك باز مى گردد، و ضمن برشمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانه، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خد، به ضعف و ناتوانى و بينوايى بتها اشاره كرده ، در يك مقايسه روشن ، حقانيت خط توحيد، و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد.

نـخست مى گويد: ((آيا آنها نديدند كه از آنچه باقدرت خود به عمل آورده ايم چهارپايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند)) (اولم يروا انا خلقنا لهم مماعملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون).

(آيـه)ـ و براى اين كه به خوبى بتوانند از اين چهارپايان بهره گيرند ((آنها رارام ايشان ساختيم)) (وذللناها لهم).

ايـن حـيـوانـات زورمـنـد پـرقـدرت كه گاه بطور نادر، به فرمان خدا سر به عصيان وطغيان بر مـى دارند، چنان خطرناك مى شوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجزمى شود، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند.

((پـس هـم از آنـها مركب راهوار براى خود فراهم مى سازند، و هم از آنها تغذيه مى كنند)) (فمنها ركوبهم ومنها ياكلون).

(آيـه)ـ مـنـافـع آنـهـا به همين جا ختم نمى شود، بلكه ((براى آنان منافع ديگردر اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارايى است)) (ولهم فيها منافع ومشارب).

تـعـبـير به ((مشارب)) اشاره به شيرهايى است كه از چهارپايان مختلف گرفته مى شود، و قسمت مهمى از مواد غذايى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين مى گردد.

((آيـا بـا ايـن حـال شـكر اين نعمتها را به جا نمى آورند))؟! شكرى كه وسيله معرفت اللّه و شناخت ولى نعمت است (افلا يشكرون).

(آيه)ـ لذا در اين آيه به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد: ((آنهاغير از خدا معبودانى بـراى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنهايارى شوند)) و مورد حمايت بتان قرار گيرند (واتخذوا من دون اللّه آلهة لعلهم ينصرون).

چه خيال خام و فكر باطلى ؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بردفاع از خويشتن ندارند تـا چـه رسـد بـه ديگران ، در كنار خالق زمين و آسمان وبخشنده آن همه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟.

(آيـه)ـ لـذا در اين آيه مى افزايد: ((آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند، و ايـن عـابـدان در قـيـامـت لـشـكـر آنها خواهندبود و همگى در آتش دوزخ حضور مى يابند)) (لا يستطيعون نصرهم وهم لهم جندمحضرون).

چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سربتها قرار گيرند، و همگى در دادگـاه عدل خدا حضور يابند ـحاضر ساختن افرادبى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است ـ و بعداز آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خودبگشايند.

(آيـه)ـ سـرانـجـام در ايـن آيـه به عنوان دلدارى پيامبر(ص) و تقويت روحيه او در برابر اين همه كـارشكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى ، مى فرمايد:((اكنون كه چنين است سخنان آنها تـو را غـمـگـيـن نـكـند (كه گاهى تو را شاعرمى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مـى بـنـدنـد) چـرا كـه آنـچه را آنها در دل مخفى مى دارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما مى دانيم)) (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون وما يعلنون).

نه نيات آنها بر ما پوشيده است ، و نه توطئه هاى مخفيانه آنه، و نه تكذيبها وشيطنتهاى آشكارشان ، هـمه را مى دانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت.

آيـه ـ شـان نـزول : مـردى از مـشركان به نام ((ابى بن خلف)) يا ((امية بن خلف))و يا ((عاص بن وائل)) قـطـعـه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت : با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد بـرمـى خيزم ، و سخن او را درباره معاد ابطال مى كنم آن را برداشت ونزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مـقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كردو به روى زمين ريخت) و گفت چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نوزنده كند (و كدام عقل آن را باور مى كند).

ايـن آيـه و شـش آيـه بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد، و پاسخ منطقى و دندان شكنى به او و هم فكران او داد.

تفسير:.

آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد.

ايـن سوره از قرآن مجيد با مساله نبوت آغاز شد، و با هفت آيه منسجم كه قويترين بيانات را درباره معاد در بر دارد پايان مى يابد.

نـخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مـى بـرد، و او را بـه انديشه وا مى دارد، مى گويد: ((آيا انسان نديدكه ما او را از نطفه آفريديم و او (آن چـنـان قـوى و نـيـرومـنـد و صـاحـب قدرت و شعور ونطق شد كه حتى به مجادله در برابر پـروردگـارش برخاست و) مخاصمه كننده آشكارى شد))؟! (اولم ير الا نسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين).

آرى ! اين موجود ضعيف و ناتوان آن چنان قوى و نيرومند شد كه به خوداجازه داد به پرخاشگرى در بـرابـر دعـوت ((اللّه)) بـرخيزد، و گذشته و آينده خويش رابه دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن ((خصيم مبين)) شود.

(آيه)ـ براى بى خبرى او همين بس كه ((او مثلى براى ما زد (و به پندارخودش دليل دندان شكنى پـيـدا كـرد) و در حـالـى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است))؟! (وضرب لنا مثلا ونسى خلقه قال من يحيى العظام وهى رميم).

منظور از ضرب المثل در اينجا بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.

جالب اين كه قرآن مجيد با جمله كوتاه ((ونسى خلقه)) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده.

مـى گـويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلال واهى و سستى دسـت نـمـى زدى ، اى انـسـان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه نـاچـيـزى بـودى ، و هـر روز لباس تازه اى از حيات بر تن توپوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و ازجهان جهان نباتات نيز مردى ، از حيوان سرزدى ، از عالم حـيوان نيز مردى ، انسان شدى اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟!.

اين استخوان هرگاه كاملا بپوسد تازه خاك مى شود، مگر روز اول خاك نبودى ؟.

(آيـه)ـ لـذا بـلافاصله به پيامبر اسلام (ص) دستور مى دهد كه به اين خيره سرمغرور و فراموشكار ((بـگـو: كـسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد))(قل يحييها الذى انشاها اول مرة).

و اگـر فـكـر مـى كنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جاپراكنده گشت چه كـسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گردآورى كند؟ پاسخ آن نيز روشن است ((او از هر مخلوقى آگاه است)) و تمام ويژگيهاى آنها رامى داند (وهو بكل خلق عليم).

كـسـى كـه داراى چنين ((علم)) و چنان ((قدرتى)) است مساله معاد و احياى مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.

(آيه)ـ.

رستاخيز انرژيها!.

در ادامـه بـحـث پيرامون مساله امكان معاد مى فرمايد: ((همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد)) قادر است كه براين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الذى جعل لكم من الشجرالا خضر نارا فاذا انتم منه توقدون).

در اين جا تفسير دقيقى وجود دارد كه به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم ـ البته تفسيرهاى ديگر را نيز ردنمى كنيم.

تـوضـيـح ايـن كه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله ((كربن گيرى)) از هو، وساختن ((سلولز نـباتى)) است اين سلولز ياخته هاى درختان و گياهان ـگاز كربن ـ را ازهوا گرفته و آن را تجزيه مـى كـنـنـد، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خودنگاه مى دارد، و سپس آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.

ولـى مـسـاله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميايى كه انجام مى يابد يا بايد توام با جذب انرژى اصى باشد و يا آزاد كردن آن ـدقت كنيد.

بـنابراين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.

بـه ايـن تـرتـيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيزدر دل آنها ذخيره مـى شـود و بـه هـنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد، زيرا بار ديگر ((كربن)) با ((اكسيژن)) هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد، و اكسيژن و ئيدروژن (مقدارى آب) آزاد مى گرددو اين كه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز مى گردد يكى از چهره هايش همين است.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved