بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

(آيـه 36)ـ در ايـن آيـه بـراى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر(ص)مى گويد: ((تنها كـسـانـى كـه گـوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى كنند ومى پذيرند)) (انما يستجيب الذين يـسـمعون) ((و اما آنها كه عملا در صف مردگانندايمان نمى آورند، تا زمانى كه خداوند آنها را در روز قيامت برانگيزاند و به سوى اوبازگشت كنند)) (والموتى يبعثهم اللّه ثم اليه يرجعون).

آن روز است كه با مشاهده صحنه هاى رستاخيز ايمان مى آورند، ولى ايمانشان هم سودى ندارد.

(آيـه 37)ـ در ايـن آيـه يـكى از بهانه جوييهاى مشركان مطرح شده است ،بطورى كه در بعضى از روايـات آمـده جـمـعـى از رؤسـاى قـريش هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پيامبر(ص) گفتند: اينها فايده ندارد اگر راست مى گويى معجزاتى همانند عصاى موسى ، و ناقه صالح ، براى ما بياور.

قـرآن در ايـن بـاره مى گويد: ((آنها گفتند: چرا آيه و معجزه اى از طرف پروردگاربر اين پيامبر نازل نشده است)) ؟ ! (وقالوا لولا نزل عليه آية من ربه).

روشـن اسـت كـه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقت جويى نمى گفتند، زيراپيامبر(ص) به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود.

لـذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((به آنها بگو: خداوند قادر است آيه ومعجزه اى (كه شما پيشنهاد مى كنيد) بر پيامبر خود نازل كند)) (قل ان اللّه قادر على ان ينزل آية).

ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى خبريد و آن اين كه اگر به اين گونه تقاضاها كه از سر لجاجت مى كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريدهمگى گرفتار مجازات الهى شده ، نابود خواهيد گشت ، زيرا اين نهايت بى حرمتى نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيـات و مـعـجـزات اوسـت ، لذا درپايان آيه مى فرمايد ((ولى اكثر آنها نمى دانند)) (ولكن اكثرهم لايعلمون).

(آيه 38)ـ اين آيه به دنبال آيات گذشته كه در باره مشركان بحث مى كرد وآنها را به سرنوشتى كه در قـيـامت دارند متوجه مى ساخت ، سخن از ((حشر)) ورستاخيز عمومى تمام موجودات زنده ، و تـمام انواع حيوانات به ميان آورده ،نخست مى گويد: ((هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پروازمى كند نيست مگر اين كه امتهايى همانند شما هستند)) (وما من دابة فى الا رض ولاطئر يطير بجناحيه الا امم امثالكم).

و بـه ايـن ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستندهمانند انسانها يعنى : آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند، خدارا مى شناسند و به اندازه توانايى خود او را تسبيح و تقديس مى گويند، اگر چه فكرآنها در سطحى پايين تر از فكر و فهم انسانهاست.

سـپـس در جـمـلـه بـعـد مى گويد: ((ما در اين كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم))(ما فرطنا فى الكتاب من شى).

و در پـايـان آيـه مـى گـويـد ((تـمام آنهابه سوى خدا در رستاخيز جمع مى شوند))(ثم الى ربهم يحشرون).

روى ايـن جـهـت آيـه بـه مشركان اخطار مى كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات راآفريده ، و نـيـازمـنديهاى آنها را تامين كرده ، و مراقب تمام افعال آنهاست و براى همه رستاخيزى قرار داده ، چگونه ممكن است براى شما حشر و رستاخيزى قرار ندهد وبه گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات و مرگ آن در كار نباشد.

آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟.

شـك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مساله عقل و شعور و به دنبال آن تكليف و مسؤوليت اسـت ، طـرفـداران ايـن عـقـيده مى گويند: زندگى بسيارى ازحيوانات آميخته با نظام جالب و شـگـفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنهاست ، كيست كه در باره مورچگان و زنـبـورعـسـل و تمدن عجيب آنها ونظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد و مسلم اسـت آنـهـا را بـه آسـانـى نـمـى توان ناشى از غريزه دانست ، زيرا غريزه معمولا سرچشمه كارهاى يـكـنـواخـت ومـسـتـمـر اسـت ، امـا اعـمـالـى كه در شرايط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده به عنوان عكس العمل انجام مى گردد، به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه.

مـثـلا گـوسـفندى كه در عمر خود گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن رامى بيند به خوبى خـطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواندبراى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود.

از هـمه اينها گذشته ، در آيات متعددى از قرآن ، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى بـراى فـهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابرلشكر سـلـيـمـان ، و داسـتان آمدن هدهد به منطقه ((سبا ويمن)) و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعاست.

در روايـات اسـلامـى نـيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده مى شود، از جمله : از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر(ص) بوديم كه درپيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدنـد، پـيـغـمـبر(ص) فرمود، مى دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه ، پيامبر(ص) فرمود ولى خدا مى داندچرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.

(آيه 39).

كر و لالها!.

بـار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج مى پردازد، مى گويد: ((و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كـر و لال هـسـتـنـد، و در ظـلـمـت و تـاريـكى قرار گرفته اند)) (والذين كذبوا بياتنا صم وبكم فى الظلمات).

نـه گوش شنوايى دارند كه حقايق را بشنوند، و نه زبان حقگويى كه اگرحقيقتى را درك كردند براى ديگران بازگو كنند.

و به دنبال آن مى فرمايد: ((خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد بر جاده مستقيم قرار مى دهد)) (من يشا اللّه يضلله ومن يشا يجعله على صراط مستقيم).

گـاهـى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر مى زند كه بر اثر تاريكى وحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد، چشمان حقيقت بين از او گرفته مى شود، وگوش او صداى حق را نمى شنود، و زبان او از گفتن حق باز مى ماند.

اما به عكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر مى زند كه يك دنيا نور وروشنايى به روح او مـى پـاشد، ديد و درك او وسيعتر و فكر او پرفروغتر و زبان او درگفتن حق ، گوياتر مى شود، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى شود.

(آيه 40).

توحيد فطرى !.

بـار ديـگر روى سخن را به مشركان كرده و از راه ديگرى براى توحيد ويگانه پرستى ، در برابر آنه، اسـتـدلال مـى كند، به اين طريق كه لحظات فوق العاده سخت و دردناك زندگى را به خاطر آنها مـى آورد، و از وجـدان آنـهـا اسـتـمداد مى كندكه در اين گونه لحظات كه همه چيز را به دست فـرامـوشـى مى سپارند آيا پناهگاهى جز ((خدا)) براى خودشان فكر مى كنند ! ((اى پيامبر ! به آنها بـگـو: اگر عذاب دردناك خداوند به سراغ شما بيايد و يا قيامت با آن همه هول و هيجان و حوادث وحـشـتـناك برپا شود، راست بگوييد آيا غير خدا را براى برطرف ساختن شدايد خودمى خوانيد)) ! (قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم الساعة اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين).

روح معنى اين آيه نه تنها براى مشركان ، بلكه براى همه كس به هنگام بروز شدايد وحوادث سخت ، قابل درك است ، ممكن است در حال عادى و در حوادث كوچك انسان به غير خدا متوسل گردد، اما هنگامى كه حادثه فوق العاده شديد باشد انسان همه چيز را فراموش مى كند ولى در همين حال در اعـمـاق دل خـود يك نوع اميدوارى به نجات كه از منبع قدرت مرموز و نامشخصى سرچشمه مى گيرداحساس مى كند اين همان توجه به خدا و حقيقت توحيد است.

(آيـه 41)ـ در ايـن آيـه مـى فـرمايد: ((بلكه تنها او را مى خوانيد، او هم اگربخواهد مشكل شما را بـرطرف مى كند، و شريكهايى كه براى خدا درست كرده بوديد همه را فراموش مى كنيد)) (بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان ش وتنسون ما تشركون).

(آيه 42).

سرانجام زندگى اندرز ناپذيران !.

قـرآن همچنان گفتگو با گمراهان و مشركان را ادامه مى دهد و از راه ديگرى براى بيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى كند، يعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مى برد.

نـخـسـت مـى گـويـد: ((ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديم و چون اعتنانكردند آنها رابه منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت ، با فقر وخشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنـج و بـاسـا و ضرا ((39)) مواجه ساختيم شايدمتوجه شوند و به سوى خدا باز گردند)) (ولقد ارسلن الى امم من قبلك فاخذناهم بالباس والضرا لعلهم يتضرعون).

(آيه 43)ـ در اين آيه مى گويد: ((چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيداركننده پند و اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا باز نگشتند)) (فلولا اذ جهم باسنا تضرعوا).

در حـقـيـقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود، نخست اين كه ((بر اثر زيادى گناه و لجاجت در شرك ، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود)) (ولكن قست قلوبهم).

ديـگـر ايـن كه ((شيطان (با استفاده از روح هوى پرستى آنها) اعمالشان را درنظرشان زينت داده بـود، و هـر عمل زشتى را انجام مى دادند زيبا و هر كار خلافى راصواب مى پنداشتند)) (وزين لهم الشيطان ما كانوا يعملون).

(آيه 44)ـ در اين آيه اضافه مى كند: هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها درآنها مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت وارد شديم ((و به هنگامى كه درسهاى نخست رافراموش كردند، درس دوم را براى آنـهـا آغـاز كـرديـم و درهـاى انـواع نعمتها را بر آنهاگشوديم)) شايد بيدار شوند و به آفريننده و بـخـشنده آن نعمتها توجه كنند، و راه راست را بازيابند (فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى).

ولـى ايـن هـمـه نـعـمت در واقع خاصيت دوجانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمه اى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند.

لذا مى گويد ((آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملا خوشحال شدند اما بيدارنشدند، لذا ناگاه آنها را گـرفـتـيم و مجازات كرديم ، و تمام درهاى اميد به روى آنهابسته شد)) (حتى اذا فرحوا بم اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون).

(آيـه 45)ـ ((و بـه اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شد، و نسل ديگرى از آنها به پا نخاست)) (فقطع دابر القوم الذين ظلموا).

و از آنـجـا كـه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچ گونه كوتاهى نكرده ، در پايان آيه مى فرمايد: ((ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است)) (والحمد للّه رب العالمين).

ايـن جمله نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است.

در حـديـثـى از امام صادق (ع) مى خوانيم : ((هركس بقاى ستمگران را دوست دارد،مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود (موضوع ظلم به اندازه اى مهم است كه) خداوند تبارك و تـعـالـى در بـرابـر نابود ساختن ظالمان خود را حمد وستايش كرده است و فرموده : دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است)).

(آيه 46).

بخشنده نعمتها را بشناسيد!.

روى سـخـن همچنان با مشركان است ، نخست مى گويد: ((اگر خداوندنعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد، و بر دلهايتان مهربگذارد; بطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حـق وباطل تميز دهيد چه كسى جزخدا مى تواند اين نعمتها را به شما بازگرداند)) ؟ ! (قل ارايتم ان اخذاللّه سمعكم وابصاركم وختم على قلوبكم من اله غيراللّه ياتيكم به).

در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى دهنده خداست ، و بتهارا به عنوان شفيعان در پيشگاه خدا مى پرستيدند.

سپس مى گويد: ((ببين چگونه آيات و دلايل را به گونه هاى مختلف براى آنهاشرح مى دهيم ، ولى باز آنها از حق روى برمى گردانند)) (انظر كيف نصرف الا يات ثم هم يصدفون).

(آيه 47) ـ در اين آيه به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى (چشم و گوش وفهم) كه سرچشمه تمام نعمتهاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمتها بطوركلى كرده ، مى گويد: ((به آنـهـا بـگو: اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه ، ويا آشكارا و با مقدمه ، به سراغ شمابيايد آيا جـزسـتـمكاران نابود مى شوند)) !(قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون).

مـنـظـور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتهاست خداست ، و بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.

بنابراين ، دليلى ندارد كه به آنها پناه ببريد.

(آيه 48)ـ در اين آيه به وضع پيامبران الهى اشاره كرده ، مى گويد: ((نه تنهابتهاى بى جان كارى از آنـهـا سـاخـتـه نيست ، انبياى بزرگ و رهبران الهى نيز كارى جزابلاغ رسالت ، و بشارت و انذار، و تـشويق و تهديد ندارند، و هر نعمتى هست به فرمان خداو از ناحيه اوست و آنها هم هرچه بخواهند از او مى خواهند)) (وما نرسل المرسلين الا مبشرين ومنذرين).

سـپـس مى گويد: ((راه نجات منحصر در دو چيز است آنها كه ايمان بياورند وخويشتن را اصلاح كـنـنـد (و عمل صالح انجام دهند) نه ترسى از مجازاتهاى الهى دارند، و نه غم و اندوهى از اعمال گذشته خود)) (فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون).

(آيـه 49)ـ ((و در مـقابل ، كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند، در برابر اين فسق و نافرمانى گرفتار مجازات الهى خواهند شد)) (والذين كذبوا بياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون).

(آيه 50).

آگاهى از غيب !.

اين آيه دنباله پاسخگويى به اعتراضات گوناگون كفار و مشركان است و به سه قسمت از ايرادهاى آنها در جمله هاى كوتاه پاسخ داده شده است :.

نـخـسـت اين كه آنها به پيامبر(ص) پيشنهاد معجزات عجيب و غريبى مى كردند،و هر يك به ميل خود پيشنهادى داشتند، حتى به مشاهده معجزات مورددرخواست ديگران نيز قانع نبودند; گاهى خـانـه هـايى از طل، و گاهى نزول فرشتگان ،و زمانى تبديل سرزمين خشك و سوزان مكه به يك باغستان پر آب و ميوه !.

گـويـا آنـهـا با اين تقاضاهاى عجيب و غريب يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براى پيامبر(ص) انتظار داشتند.

لـذا خـداونـد در پاسخ اين افراد، به پيامبر(ص) دستور مى دهد ((بگو: من هرگزادعا نمى كنم كه خزائن الهى به دست من است)) (قل لا اقول لكم عندى خزآئن اللّه).

((خـزائن)) جمع ((خزينه)) به معنى منبع و مركز هر چيزى است و به اين ترتيب خزائن اللّه ، منبع هـمـه چـيـز را در بر مى گيرد كه از ذات بى انتهاى او كه سرچشمه جميع كمالات و قدرتهاست ، مى باشد.

سـپـس در بـرابر افرادى كه انتظار داشتند پيامبر(ص) آنها را از تمام اسرار آينده و گذشته آگاه سـازد، و حتى به آنها بگويد در آينده چه حوادثى مربوط به زندگى آنها روى مى دهد، تا براى دفع ضرر و جلب منفعت بپا خيزند، مى گويد: ((من هرگز ادعانمى كنم كه از همه امور پنهانى و اسرار غيب آگاهم)) (ولا اعلم الغيب).

و در جمله سوم به پاسخ ايراد كسانى كه انتظار داشتند خود پيامبر(ص) فرشته باشد، و يا فرشته اى هـمـراه او باشد، و هيچ گونه عوارض بشرى از خوردن غذا و راه رفتن در كوچه و بازار در او ديده نشود، مى گويد: ((و من هرگز ادعا نمى كنم فرشته ام))(ولا اقول لكم انى ملك).

بلكه ((من تنها از دستورات و تعليماتى پيروى مى كنم كه از طريق وحى ازناحيه پروردگار به من مى رسد)) (ان اتبع الا ما يوحى الى).

و در پـايان آيه به پيامبر(ص) دستور داده مى شود كه : ((بگو: آيا افراد نابينا و بيناهمانندند ؟ و آنها كـه چشم و انديشه و عقلشان بسته است با كسانى كه حقايق را به خوبى مى بينند و درك مى كنند برابرند ؟ آيا فكر نمى كنيد)) (قل هل يستوى الا عمى والبصير افلا تتفكرون).

(آيـه 51)ـ در پـايـان آيـه قـبـل فـرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و به دنبال آن در اين آيه به پـيـامـبر(ص) دستور مى دهد ((به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند)) (وانذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم).

يعنى كسانى كه تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مى دهندحساب و كتابى در كار باشد، در پرتو اين احتمال ، و ترس از مسؤوليت ، آمادگى براى پذيرش حق يافته اند.

سـپـس مـى گـويـد: ايـن گـونـه افـراد بـيـدار دل از آن روز مـى ترسند كه ((جز خداپناهگاه و شفاعت كننده اى وجود ندارد)) (ليس لهم من دونه ولى ولا شفيع).

آرى ! ايـن گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما ((زيرا اميد تقوا وپرهيزكارى در باره آنها هست)) (لعلهم يتقون).

آيـه 52ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول ايـن آيه و آيه بعد نقل شده : جمعى ازقريش از كنار مجلس پـيـامـبر(ص) گذشتند در حالى كه ((صهيب)) و ((عمار))، ((بلال)) و((خباب)) و امثال آنها از مسلمانان كم بضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر(ص) بودند.

آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند.

گفتند: اى محمد ! آيا به همين افراد از جمعيت قناعت كرده اى ؟ اينهاهستند كه خداوند از ميان مـا انتخاب كرده ! ما پيرو اينها بوده باشيم ؟ هرچه زودترآنها را از اطراف خود دور كن ، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم.

آيه نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد.

بـعـضـى از مـفسران اهل تسنن مانند نويسنده ((المنار)) حديثى شبيه به اين شان نزول نقل كرده وسپس اضافه مى كند: ((عمربن خطاب)) درآنجا حاضر بود، وبه پيامبرپيشنهاد كرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنهارا بپذيريم ؟ وما ببينيم اينها چه مى كنند.

آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد.

تفسير:.

مبارزه با فكر طبقاتى.

در ايـن آيـه بـه يـكـى ديـگر از بهانه جوييهاى مشركان اشاره شده و آن اين كه آنهاانتظار داشتند پيامبر(ص) امتيازاتى براى ثروتمندان نسبت به طبقه فقير قائل شود،بى خبر از اين كه اسلام آمده تـا بـه ايـن گـونه امتيازات پوچ و بى اساس پايان دهد، لذاآنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتند كه پـيـامـبـر(ص) اين دسته را از خود براند، اما قرآن صريحا و با ذكر دلايل زنده پيشنهاد آنها را نفى مى كند، نخست مى گويد: ((كسانى راكه صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، هرگز ازخود دور مكن)) (ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداوة والعشى يريدون وجهه).

در حـقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنهامى دانستند، و معتقد بودند بـايـد طـبقات اجتماع كه براساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هر آيين و دعوتى بـخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، واين امتياز را ناديده بگيرد، در نظر آنها مطرود و غيرقابل قبول است.

در جـمـله بعد مى فرمايد: ((دليلى ندارد كه اين گونه اشخاص با ايمان را از خوددور سازى ، براى ايـن كـه نـه حـسـاب آنها بر توست و نه حساب تو بر آنها)) (ما عليك من حسابهم من شى وما من حسابك عليهم من شى).

((با اين حال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود)) (فتطردهم فتكون من الظالمين).

قرآن پاسخ مى دهد به فرض اين كه آنها چنين بوده باشند، ولى حسابشان باخداست ، همين اندازه كـه ايـمان آورده اند و در صف مسلمين قرار گرفته اند، به هيچ قيمتى نبايد رانده شوند، و به اين ترتيب جلو بهانه جوييهاى اشراف قريش رامى گيرد.

يك امتياز بزرگ اسلام.

مى دانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات رؤساى مذهبى به طرزمضحكى توسعه يافته تا آنجا كـه آنـهـا بـراى خـود حـق بـخشيدن گناه قائل هستند، و به همين جهت مى توانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند، و يا بپذيرند.

قـرآن در آيـه فـوق و آيـات ديـگـر صـريحا يادآور مى شود كه نه تنها علماى مذهبى ، بلكه شخص پيامبر(ص) نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مى كند، و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده ، ندارد آمرزش گناه و حساب و كتاب بندگان تنها به دست خداست ، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد.

(آيه 53)ـ در اين آيه به ثروتمندان بى ايمان هشدار مى دهد كه اين جريانات آزمايشهايى است براى آنـه، و اگـر از كـوره ايـن آزمايشها نادرست بيرون آيند، بايدعواقب دردناك آن را تحمل كنند، مى گويد: ((اين چنين ، بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم)) (وكذلك فتنا بعضهم ببعض).

((فتنه)) در اينجا به معنى آزمايش است.

سـپـس اضـافه مى كند: كار اين توانگران به جايى مى رسد كه با نگاه تحقيرآميزبه مؤمنان راستين نـگريسته و مى گويند: ((آيا اينها هستند كه خداوند از ميان مابرگزيده ، و نعمت ايمان و اسلام را بـه آنها ارزانى داشته است)) آيا اينها قابل چنين حرفهايى هستند !(ليقولوا اهؤلا من اللّه عليهم من بيننا).

و بـعد به آنها پاسخ مى گويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكرنعمت علم و تشخيص را بـه جا آورده و آن را به كار بسته اند، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر(ص) را به جا آورده و از او پـذيرا شده اند چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر و به خاطر همين ، خداوند ايمان را در قـلـوب آنها راسخ گردانيده است ((آيا خداوند شاكران را بهتر نمى شناسد)) ! (اليس اللّه باعلم بالشاكرين).

(آيـه 54)ـ اين آيه به صورت يك قانون كلى به پيامبر(ص) دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هـر چـنـد گـنـاهكار باشند، نه تنها طرد نكند، بلكه به خوبى بپذيرد، چنين مى گويد: ((هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده اند به سراغ توبيايند، به آنها بگو: سلام بر شما)) (واذا جاك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم).

ايـن سـلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر(ص) بوده باشد، و يامستقيما از ناحيه خود پيامبر(ص) و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن وتفاهم و دوستى با آنهاست.

در جمله دوم اضافه مى كند، كه ((پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است)) (كتب ربكم على نفسه الرحمة).

و در جـمـلـه سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است ، با تعبيرى محبت آميز چنين مـى گـويـد: ((هـركس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است)) (انه من عمل منكم سو بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم).

مـنظور از ((جهالت)) در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است ومسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤول است.

(آيـه 55)ـ در ايـن آيـه بـراى تاكيد مطلب مى فرمايد: ((ما آيات و نشانه ها ودستورات خود را اين چنين روشن و مشخص مى كنيم ، تا هم راه حق جويان ومطيعان آشكار گردد و هم راه گنهكاران لجوج و دشمنان حق)) (وكذلك نفصل الا يات ولتستبين سبيل المجرمين).

مـنـظـور از ((مـجـرم)) هـمان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمى شوند.

يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق ، حتى دعوت از گناهكارانى كه از كار خود پشيمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غيرقابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد.

(آيه 56).

اصرار بيجا!.

در ايـن آيـه و دو آيـه بـعد همچنان روى سخن به مشركان و بت پرستان لجوج است ـهمانطور كه بـيشتر آيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مى كندـ لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها از پيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيداكند، پيامبر(ص) مامور مى شود كه به آنها ((بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدامى خوانيد نهى شده ام)) (قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون اللّه).

سـپـس مـى فـرمـايد: ((بگو: اى پيامبر ! من پيروى از هوى و هوسهاى شمانمى كنم)) (قل لا اتبع اهواكم) و اين پاسخ روشنى به پيشنهاد بى اساس آنهاست وآن اين كه بت پرستى هيچ دليل منطقى ندارد.

و در آخـريـن جـمـلـه براى تاكيد بيشتر مى گويد: ((اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود)) (قد ضللت اذا وم انا من المهتدين).

(آيـه 57)ـ در ايـن آيه پاسخ ديگرى به آنها مى دهد و آن اين كه ((من بينه ودليل روشنى از طرف پـروردگـارم دارم اگـرچـه شـمـا آن را نپذيرفته و تكذيب كرده ايد))(قل انى على بينة من ربى وكذبتم به).

خـلاصـه در ايـن آيـه نيز پيامبر(ص) مامور است روى اين نكته تكيه كند كه مدرك من در مساله خـداپرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار مى باشد و انكار وتكذيب شما چيزى از اهميت آن نمى كاهد.

سپس به يكى از بهانه جوييهاى آنها اشاره مى كند و آن اين كه آنها مى گفتند اگرتو بر حق هستى كـيفرهايى كه ما را به آن تهديد مى كنى زودتر بياور; پيامبر(ص) درپاسخ آنها مى فرمايد: ((آنچه را شما در باره آن عجله داريد به دست من نيست)) (ماعندى ما تستعجلون به).

((تمام كارها و فرمانها همه به دست خداست)) (ان الحكم الا للّه).

يـعنى : هرگونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى وتشريع به دست خداست ، هـمچنين هر منصبى اعم از رهبرى الهى و قضاوت وحكميت به كسى سپرده شده است آن هم از ناحيه پروردگار است.

و بعد به عنوان تاكيد مى گويد: ((اوست كه حق را از باطل جدا مى كند و اوبهترين جداكنندگان حق از باطل است)) (يقص الحق وهو خير الفاصلين).

زيـرا كسى كه علمش از همه بيشتر و قدرت كافى براى اعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد او بهترين جداكنندگان حق از باطل است.

(آيـه 58)ـ در ايـن آيـه بـه پـيـامبر دستور مى دهد كه در برابر مطالبه عذاب وكيفر از ناحيه اين جمعيت لجوج و نادان به آنها ((بگو: اگر آنچه را كه شما با عجله ازمن مى طلبيد در قبضه قدرت مـن بـود و مـن بـه درخواست شما ترتيب اثر مى دادم كارمن با شما پايان گرفته بود)) (قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الا مر بينى وبينكم).

امـا بـراى ايـن كـه تـصـور نـكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده درپايان مى گويد: ((خـداوند از همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مى شناسد و به موقع آنها را كيفر خواهد داد)) (واللّه اعلم بالظالمين).

(آيه 59).

اسرار غيب !.

در آيـات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان اودر ميان بود، از اين به بـعد آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شد، مشروحا توضيح داده مى شود، نخست به موضوع علم خدا پرداخته ، مى گويد: ((كليدهاى غيب (ياخزانه هاى غيب) همه در نزد خداست ، و جز او كسى آنها را نمى داند)) (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمه الا هو).

سـپـس بـراى تـوضيح و تاكيد بيشتر مى گويد: ((آنچه در بر و بحر است خدامى داند)) (ويعلم ما فى البر والبحر).

((بـر)) بـه معنى مكان وسيع است ، و معمولا به خشكيها گفته مى شود، و ((بحر))نيز در اصل به مـعنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولابه درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مى شود.

در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكيها و درياهاست ، به معنى احاطه علم او برهمه چيز است.

يـعـنـى ، او از جـنـبـش ميلياردها موجود زنده ، كوچك و بزرگ ، در اعماق درياهااز شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها و بالاخره از تمام انديشه هايى كه از لابلاى پرده هاى مغز مامى گذرد، و تا اعماق روح ما نفوذ مى كند.

آرى ! از همه اينها بطور يكسان باخبر است.

باز در جمله بعد براى تاكيد احاطه علمى خداوند، اشاره بخصوص در اين مورد كرده و مى فرمايد: ((هيچ برگى از درختى جدا نمى شود، مگر اين كه آن رامى داند)) (وما تسقط من ورقة الا يعلمها).

يـعنى ، تعداد اين برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخه ها و گردش آنها دروسط هوا و لحظه قرار گـرفـتـنـشان روى زمين ، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است ((و هم چنين هيچ دانه اى در مـخـفـيـگـاه زمـين قرار نمى گيرد)) مگر اين كه تمام خصوصيات آن را مى داند)) (ولا حبة فى ظلمات الا رض).

در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است ، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سـال از عـمـر او بـگـذرد، و دستگاههاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.

چه كسى مى داند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهايى را ازگياهان جدا كرده و بـه چه نقطه اى مى پاشد، كدام مغز الكترونيكى مى تواند، تعدادبرگهايى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدا مى شود حساب كند ؟!.

نـگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پاييز، و منظره بديعى كه سقوطپى درپى برگها پيدا مـى كـنـد، بـه خـوبـى اين حقيقت را ثابت مى كند، كه اين گونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترس انسان قرارگيرد.

در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنهاست ، و سقوط دانه ها در مخفيگاه زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنهاست ، اوست كه از نظام اين مرگ و زندگى باخبراست.

بيان اين موضوع يك اثر ((فلسفى)) دارد و يك اثر ((تربيتى))، اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كـسـانـى را كـه عـلم خدا را منحصر به كليات مى دانند، و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى كند، و صريحا مى گويد كه خدا ازهمه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.

و امـا اثـر تربيتى آن روشن است ، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مى گويد تمام اسرار وجـود تـو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيات خود را كنترل نكند.

و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((هيچ تر و خشكى نيست ، مگر اين كه در كتاب مبين (و در مقام علم پروردگار) ثبت است)) (ولا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين).

(آيه 60)ـ در اين آيه بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان كه هدف اصلى است ، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مى سازد، تا مردم ازمجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند.

نـخـسـت مـى گويد ((او كسى است كه روح شما را در شب قبض مى كند، و ازآنچه در روز انجام مى دهيد و به دست مى آوريد آگاه است)) (وهو الذى يتوفيكم بالليل ويعلم ماجرحتم بالنهار).

سـپـس مـى گـويد: اين نظام خواب و بيدارى تكرار مى شود، شب مى خوابيد ((وروز شما را بيدار مـى كـنـد و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگى شما فرارسد)) (ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى).

سرانجام نتيجه نهايى بحث را چنين بيان مى كند: ((سپس بازگشت همه به سوى خداست و شما را از آنچه انجام داده ايد آگاه مى سازد)) (ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون).

(آيه 61)ـ در اين آيه باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان ، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى گويد: ((اوتسلط كامل بر بندگان خود دارد و حـافظان و مراقبانى بر شما مى فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند)) (وهو القاهرن فوق عباده ويرسل عليكم حفظة).

سـپـس مى فرمايد: ((نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرارسيدن مرگ ادامه دارد)) (حـتـى اذا جـا احدكم الموت) ((و در اين هنگام فرستادگان ما كه مامور قبض ارواحند روح او را مى گيرند)) (توفته رسلنا).

و در پـايان اضافه مى كند كه ((اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام ماموريت خود كوتاهى و قصور و تفريط ندارند، نه لحظه اى گرفتن روح را مقدم مى دارند، و نه لحظه اى مؤخر)) (وهم لايفرطون).

(آيـه 62)ـ در ايـن آيـه اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده ، مى گويد: ((افرادبشر پس از طى دوران خود با اين پرونده هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است ، در روز رستاخيز به سوى پـروردگـارى كـه مولاى حقيقى آنهاست باز مى گردند))(ثم ردا الى اللّه موليهم الحق) و در آن دادگاه ، ((دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خداست)) (الا له الحكم).

و بـا آن هـمه اعمال و پرونده هايى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خودداشته اند ((به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مى كند)) (وهو اسرع الحاسبين).

تـا آنـجا كه در بعضى از روايات وارد شده ، انه سبحانه يحاسب جميع عباده على مقدار حلب شاة !: ((خـداونـد حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن يك گوسفند، رسيدگى مى كند))!.

(آيه 63).

نورى كه در تاريكى مى درخشد!.

بـار ديـگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى برد و در آن مخفيگاه اسرارآميز نـور تـوحيد و يكتاپرستى را به آنها نشان مى دهد و به پيامبر(ص)دستور مى دهد به آنها ((بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى بر و بحر رهايى مى بخشد)) ! (قل من ينجيكم من ظلمات البر والبحر).

ظـلـمـت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى : ظلمت حسى آن است كه نور بكلى قطع شود يا آن چنان ضعيف شود كه انسان جايى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمت معنوى همان مشكلات ، گرفتاريها و پريشانيها و آلودگيهايى است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيداست.

اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناكى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفردريايى ((شب تاريك و بـيـم مـوج و گـردابـى حائل)) محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى آيد در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى سپارد و جـز خـودش و نـور تابناكى كه در اعماق جانش مى درخشد و او را بسوى مبدئى مى خواند كه تنها اوست كه مى تواند چنان مشكلاتى را حل كند، از ياد مى برد.

اين گونه حالات دريچه هايى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.

لـذا در جـمـلـه بعد مى گويد: ((در چنين حالى شما از لطف بى پايان او استمدادمى كنيد گاهى آشكارا و با تضرع و خضوع و گاهى پنهانى و در درون دل و جان ، او رامى خوانيد)) (تدعونه تضرعا وخفية).

((و در چـنـيـن حالى فورا با آن مبد بزرگ عهد و پيمان مى بنديد كه اگر ما را ازكام خطر برهاند بـطور قطع ، شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد، و جز به او دل نخواهيم بست)) (لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين).

(آيه 64)ـ ((ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و ازهرگونه غم و اندوه ديگر نجات مى دهد (و بارها نجات داده است) ولى پس ازرهايى باز همان راه شرك و كفر را مى پوييد)) (قل اللّه ينجيكم منها ومن كل كرب ثم انتم تشركون).

(آيه 65).

عذابهاى رنگارنگ !.

در ايـن آيـه بـراى تـكميل طرق مختلف تربيتى ، تكيه روى مساله تهديد به عذاب و مجازات الهى شـده ، يـعـنـى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى پناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان ، قهار و منتقم نيز مى باشد.

در ايـن آيـه بـه پـيامبر(ص) دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند: عـذابـهـايـى از طرف بالا و پايين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ وخونريزى ، لذا مى گويد: ((بگو: خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا يا ازطرف پايين بر شما بفرستد)) (قل هو القادر عـلـى ان يـبـعـث عـلـيـكم عذابا من فوقكم اومن تحت ارجلكم) ((و يا اين كه شما را به صورت دسـتـه هـاى پراكنده به يكديگرمخلوط كند و طعم جنگ و خونريزى را به بعضى به وسيله بضعى ديگر بچشاند))(او يلبسكم شيعا ويذيق بعضكم باس بعض).

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved